iran-emrooz.net | Mon, 19.10.2009, 23:00
استبداد، مروج بیخردی
هادی قدسی
نیروی شناخت و میل به شناسائی در فضای بی پایان تخیلات و اوهام و هم چنین هستی غیرقابل دسترس، همواره نوعی هراس و کوهی از راز و ناشناختهها را دربرابر انسان قراردادهاند. میدانیم که از دیرباز، انسان از غیب یا رازهای پنهان وغیرقابل دسترس برای بشر، به عنوان یک عامل فریب و یا توجیه کننده، جهت پذیراندن ذهنیت ویا کردار خویش به مثابه حقیقت به خود ودیگران استفاده میکرده است. گذشته از به کارگیری این رویه به صورت روزمره از درون خانواده و به خصوص دررابطه باکودکان (ترساندن به عنوان شایع ترین انواع آن) گرفته، تا در روابط روزمرۀ اجتماعی، جادوگران ازقدیمی ترین قشر جامعه بودند که بااستفاده ازغیب وبا مرعوب کردن هم نوعان خود، بر آنان سلطه گری میکردند. پیامیران با شناسانیدن خدا به عنوان منبع و مالک غیب ومنتسب کردن تمامی ناپیداها درهستی به او، سعی بر رهائی انسانهائی که در بند وگرفتارذهنیات خود و هم نوعان خود از راه جادوگری و خرافات شده بودند راداشتند. قرآن خطاب به مردم میگوید که پیامبر برای رها کردن شما از قل و زنجیری که خود به دست و پای خود زدهاید آمده است(۱). و جای دیگر، هدف از نزول پیام را پیرایش روان انسان از اوهام و دادن اطلاعاتی به بشر میداند که قبلا از آنها آگاهی نداشته است(۲). بنابراین، هدف از بعثت پیامبران، رهاکردن انسانها از ذهنیتهای بی پایه و اساسی است که نتیجهای جز سلطه گری عدهای برعدهای دیگر درپی نیاورده، و این فرآیند معضل اصلی و مستمر بشر از ازل تا به امروز بوده است.
پس از جنایات قرون وسطای واتیکان درغرب، روشنفکران غربی درپی یافتن راه حلهای جایگزینی بر پایۀ عقل بشر افتادند و ایدئولوژیهائی پیشنهاد شدند که آنها هم در طی زمان، و به دست پیروان آنها، به جای ترمیم و تصحیح، در جهت سلطه گری، ذهنیت را جای عقلانیت گرفتند و با برقراری استبداد منهدم شدند. و به همین ترتیب بود که بعداز پیامبران، پیروانشان پیامهای آنان را چنان دگرگون کردند تا به کار توجیه سلطه گری آید و سلطه گری را آغاز نمودند. بعداز رحلت پیامبر اسلام، قرآن از سوی مسلمانان، به جز انگشت شماری رها شد و از یک دین هزاران فرقه و شعبه و شریعت و طریقت و غیره به وجود آمدند تا هرکدام به سهم خویش به دوران جاهلیت بازگردند و با همه گیر کردن خرافات و ارزش دادن به توهمات و خیالات و مقدس کردن آنها، باردیگر سلطه گری را آغاز نمایند. وجود همین هزاران چهره از یک رخساره، دلیل روشنی بر انحراف آنها میباشد.
به این ترتیب، برخلاف آن چه که گفته شده بود "دین افیون جامعه است"، باید گفت "انسان افیون دین است" زیرا این برداشت، با عقل سازگاری بیشتری دارد. توضیح این که دین تشکیل شده است از یک سلسله بیانات مکتوب و ثابت که انسان اختیار دارد به آنها عمل کند یا نکند. از میان کسانی که به دین عمل میکنند، عدهای با استناد به همان بیانات ثابت، به تحمیق مردم میپردازند، ظلم میکنند وآدم میکشند وفساد برپا میدارند و... وعدهای هم با استناد به همانها، با هم نوعان خود روابط انسانی برقرار میسازند و به آنان کمک میکنند و انسانهارا از مرگ نجات میدهند و... بنابراین، آن بیانات ثابت، و این انسان است که بنابر طبیعتش تغییر میکند. درواقع این انسانها هستند که دین یا ایدئولوژی را خوب یا آنها را بد میکنند، به خدمت انسانیت درمی آورند یا از آنها ابزار سرکوب و استبداد میسازند. به این ترتیب برای ایجاد تحول درهر جامعهای، باید مردم آن جامعه تغییر کنند، زیرا درپی آن هردین یا ایدئولوژی که دارند تغییر خواهد کرد. بنا به آن قول معروف، همان گونه که هستید برشما حکومت میشود.
پس از انقلاب ۵۷ که این بار به نام و یاری دین و به هدف آزادی و استقلال صورت گرفت، با همان دو جریان عمدۀ فکری روبرو شدیم که میتوان آنها را در جریان مردم سالاری (یا عقلانیت) و جریان استبداد (یا ذهنیت گرائی) خلاصه نمود. جریان استبداد درعمل با سرعت و در ابتدا بدون خشونت پایههای خود را در جامعه محکم کرد. اولین قدم دراین راه و در جهت خلاف انقلاب و قرآن(۳)، ایجاد امتیازی قانونی برای قشری از جامعه به نام روحانیت بود. به این ترتیب که بالاترین مقام کشور باید از میان روحانیان برگزیده شود. به بیان دیگر، اگر شخصی متقیترین- که گرامیترین نزدخداوند میباشد(۴)-، عالم ترین و داناترین وعادل ترین و کاردانترین از میان ایرانیان باشد، به دلیل اینکه روحانی نیست نخواهد توانست رهبر شود. البته این امر نه تنها خلاف آموزههای قرآن است، بلکه خلاف عقل و خلاف عدالت هم میباشد. بدین قرار، نظام جدید برپایۀ امری واهی و موهوم و غیرعقلانی با تأیید اکثریت قاطع ما مردم تأسیس شد. دلائل پذیرش این امر از سوی مردم فرصتی دیگر را طلب میکند، اما دراین جا میتوان ادعا کرد که این تأیید یک تأیید با ذهنیت گرائی ملی بود، نه یک تأیید با خرد ملی.
اما پی آمد این تصمیم جمعی نابخردانه، گزینش سیاستهای استبدادی در امر مدیریت کشور بودند تا ضامن استقرار و تداوم این امتیازدهی نابجا وبی پایه وغیردینی وغیرعقلانی باشند. زیرا به دلیل قرارداشتن بر پایههائی لرزان و تهی، امیدی به دوام آن نمیرفت. به همین دلیل آقای خمینی مجبور به جداکردن محتوای دین از دولت شد و با نگه داشتن نام آن، حفظ حکومت اسلامی را از اوجب واجبات (یعنی بالا تراز اصول دین) اعلام کرد وبه دنبال آن، نهادهائی مانند تشخیص مصلحت نظام و نظارت استصوابی درشورای نگهبان و...ایجاد شدند که درصورت لزوم با عبور از اصول دین به امر حفاظت از نظام جامۀ عمل بپوشانند.
از سوی دیگر اسباب ترویج خرافات و مشغول کردن هرچه بیشترمردم به اوهام و هواهای نفس فراهم آمدند. از همان اوائل انقلاب، به درخواست بعضی ازعلمای حوزۀ علمیۀ قم، برای مسجد قدیمی جمکران بودجهای عظیم درنظر گرفته شد وآن را چنان وسعت دادند که حرم حضرت معصومه را تحت تأثیر خود قرارداد. چاه جمکران زیارتگاهی شد که مردم کتبا از آن مکان تقاضای حل مشکلاتشان را میکنند و سالانه میلیونها نفر زائر دارد. در پی آن، بازار فال گیری و رمل و اسطرلاب و جن گیری و دعا نویسی رواج پیدا کردند و صدها نفر مدعی امام زمانی و پیامبری پیداشدند. دراوائل انقلاب، مشکل میشد کسی را پیدا کرد که برای حل مشکل خود حاضر به دعا نویسی یا دخیل بستن باشد. در این سی سال درغیاب پایبندی به اصول دین، به نام دین و در واقع با پیروی از هوای نفس، جامعۀ ایرانی شاهد سقوط شتاب گیر ارزشهای حقوقی و اخلاقی و روابط انسانی و دیگر ارزشها بود. سوق دادن جامعه به سوی ذهنیت گرائی و پیروی کردن از هوای نفس، تبعات مخرب دیگری نظیر گسترش روزافزون انواع فساد مالی و اعتیاد و خشونت و...هم در پی داشت ودارد که به اذعان بالاترین مسئولان، اکنون نظام غرق درفساد است.
به این ترتیب، موجودیت نظام با خرد جمعی در تضاد قرار داشته و با آن سازگاری ندارد. هرگاه تعقل در جامعه حاکم شود، فساد و به تبع آن این نظام به خودی خود، دیگر وجود نخواهد داشت تا بخواهیم با عبور از اصول دین و یا باقوۀ قهریه حفظش کنیم یا نکنیم. حوادث قبل و بعد از انتخابات اخیرهم درعمل نشان دادند که نظام گنجایش کمترین تغییر را در درون خود ندارد. جدی نگرفتن امر مبارزه با فسادهای گوناگون مالی و تربیتی و اخلاقی، شایع کردن و تشویق دروغ گوئی و اشاعۀ بهتان و قراردادن بودجههای عظیم برای امام زادهها در سراسرکشور، ترویج و تشویق مداحی و مدح سرائی به جای تشکیل گروههای کار وتحقیق در مورد پندار و کردار بزرگان دین درفرصتهای گوناگون، و...همگی به هدف فراهم آوردن زمینۀ پیروی از ذهنیات و توهمات یا هوای نفس و تعطیل تعقل جامعه صورت میگیرند.
ازنتایج به دست آمده و قابل مشاهدۀ این سیاستها علاوه برآن چه که بالاتر در مورد گسترش فساد و خرافات و...آمد، نبود بحثهای آزاد، وعدم جریان اندیشه درنهادهای آموزشی و فرهنگی میباشد. چند روز پیش دریکی از دانشگاههای تهران برخوردی بین دو جریان دانشجوئی رخ داد که فیلم آن روی اینترنت قرارگرفت. تأسف آوراست که درمحیط دانشجوئی، دانشجویان سخنی جز اهانت و ناسزاگفتن به یکدیکر نداشته باشند. تا دیروز دانشجویان بسیجی با پشتوانۀ دولت، دیگر دانشجویان را با خشونت مجروح و مصدوم میکردند و آن روز نوبت جریانی دیگر بود تا بانیروی فراهم شدۀ بعداز انتخابات، بسیجیان را از محیط تحصیل بیرون کند. این نوع وقایع نشان میدهند که خشونت و زور به عنوان تنها راه حل اختلاف در جامعه، حتا درمحیط دانشگاهی جا افتاده است. بحث و تبادل نظر و اندیشه ازمیان برداشته شده و باند بازی و حذف جای آن را گرفته است. وقتی خردورزی تعطیل میشود، انتظاری غیرازاین هم متصور نمیباشد. پیروی از هوای نفس، به سطح معلومات و دانش و سواد مربوط نمیشود. این امر یک عارضۀ اخلاقی یا روانی است که تمامی اقشار جامعه را میتواند آلوده سازد که باید با شناخت و تمرین با آن به مبارزه برخاست.
----------------
۱- سورۀ اعراف آیۀ ۱۵۷
۲- سورۀ جمعه آیۀ ۲.
۳- درداستان خلقت انسان، شیطان به او سجده نمیکند واز امر خداوند سرپیچی میکند ومی گوید من برتر هستم زیرا ازآتش خلق شده ام و آدم از خاک. دراین جا خدااو را از بهشت اخراج میکند و میفرماید برای خود برتری جستی و تکبر کردی، بهشت جای چنین مخلوقی نیست. (آیات ۱۱ تا ۱۳ سورۀ اعراف). اصولا دادن چنین امتیازاتی را قرآن مخصوص خداوند میداند حتی به پیامبر هم چنین اختیاری داده نشده است (آل عمران-۲۶).
۴- حجرات آیۀ ۱۳.
http://bayaneroshan.blogfa.com/post-20.aspx