iran-emrooz.net | Mon, 05.10.2009, 19:23
موعودگرایی و ولایت مداری در جمهوری اسلامی
آرام آناهید
مدتی پیش آقای یوسفی اشکوری گفتگوی بسیار جالبی را تحت عنوان " موعودگرایی و ولایتمداری در جمهوری اسلامی" با دویچه وله داشته اند که حاوی نظرات مفید و نکات ناگفته بسیار درباره شرایط کنونی ایران بود. اما نکته ای در این مصاحبه من را بر آن داشت تا، بطور خاص از آن رو که برای آقای اشکوری احترامی خاص قائلم و همواره ایشان را ستایش کرده ام، این یادداشت را در پاسخ ایشان بنویسم. آقای اشکوری در مصاحبه خویش این نظر را طرح نمودند که نگاه موعودگرایانه آقای احمدی نژاد و همفکران ایشان تداوم شیوه "تفکر بابیه و تفکر شیخیه و تفکر شاه اسماعیلی" است. از نگاه ایشان، روحانیت شیعه با تاکید بر نیابت عامه، همواره در برابر این گونه ادعاهای موعودگرایانه ایستاده است. البته آقای اشکوری به درستی به این واقعیت ناظرند که ادعای قربیت ظهور یا نیابت خاص عملا نافی اقتدار روحانیت شیعی است و از همین رو روحانیون آن را بر نمی تابند. اما به باور من، تحلیل ایشان، که نقش روحانیت را در شکلگیری این نوع تفکر زیر سوال میبرد و در عوض تلویحا گناه آن را بر گردن شاه اسماعیل صفوی، شیخ احمد احسایی، یا سید علی محمد باب می اندازد، خالی از ایراد نیست.
واقعیت این است که نگاه موعودگرایانه، ویژگی ذاتی تشیع اثنی عشری است، نه انحرافی عوام گرایانه از آن. در زمانی که شیعیان اقلیتی کوچک و آسیب پذیر بودند، روایت حضور پنهان امام دوازدهم از یک سو ضامن نجات این جامعه از سردرگمی و پراکندگی بود، و از سوی دیگر موجب سلب اعتبار از حکومت حاکمان شیعه ستیز وقت می شد. بنا بر این عجیب نیست که در میان تمامی رویکردهایی که به دنبال وفات امام حسن عسکری به مسئله امام دوازدهم مطرح گردید، نگاهی که بر غیبت صغری و سپس کبرای فرزند آن حضرت اصرار داشت، ثابت و برقرار ماند و توانست هویت جامعه پیروان خویش را پاس دارد، از محو شدن ایشان در دل اکثریت جلوگیری کند، و امکان رشد آنها را فراهم آورد. به این ترتیب، و به مدد تلاش محدثان و علمای بزرگ شیعه، این نگاه جزء لایتجزای هویت و آگاهی شیعی شد. در حقیقت این نگاه چنان با تشیع پیوند خورد که امروز کمتر مسلمان شیعه ای است که انتظار ظهور امام غایب را یکی از مهمترین ارکان هویت خویش تلقی نکند.
شاید از زمانی که صفویه تشیع را به مذهب رسمی ایران بدل کردند، آنچه پیش از این اسباب حفظ هویت و پویایی یک جامعه دینی بود کم کم برای آن جامعه هزینه ساز شد. به هرحال امروز، در ایرانی که تحت حاکمیت ولایت فقیه شیعی اداره میشود، به جرات میتوان گفت که تعداد متفکران و اندیشمندان شیعه مذهبی که روایت غیبت را با تردید فزاینده مرور میکنند کم نیست. شاید در عصر صفویه نیز اینگونه متفکران کم نبودند. با این وجود، در آموزه های بزرگان اندیشه ایرانی-شیعی در چهار قرن اخیر کمتر نشانه ای از تلاش برای گذار از روایت کهن می توان یافت. هنوز هم آنهایی که در خلوت اندیشه خود، یا در گوش محرمان خویش، سخنی نو زمزمه می کنند، بر منبر همان حکایاتی را یاد میکنند که پیشینیانشان فریاد کرده اند.
چگونه میتوان مدعی شد که روحانیون شیعه عصر صفوی مشکل تفکر موعودگرایانه شاه اسماعیل را حل کردند وقتی که همیشان در دوران صفویه بیش از هفتاد کتاب و رساله در اثبات وجود حضرت قائم، شرح نشانه های ظهور ایشان، و توصیف وقایع پس از ظهور نگاشتند، وقتی که همانها وعده تداوم حکومت شاهان صفوی تا ظهور امام زمان را دادند، یا وقتی که خود ایشان احکامی را که حکومت صفویه را مقدمه ظهور معرفی مینمود پذیرا شدند. چگونه می توان فرض کرد که روحانیت شیعه عصر ما گناه موعودگرایی امروز طیفی از حاکمیت را برگردن ندارد وقتی که برای سه دهه کودکان ایرانی آموختند که هر روز در صف مدرسه آرزوی وصل نظام جمهوری اسلامی به حکومت مهدی را فریاد کنند، جوانانش یاد گرفتند که لباس رزم پوشند و خود را در زمره لشکریان امام دوازدهم ببینند، و پیرانش وادار شدند که هر شب در حالی سر بر بالین نهند که بر لب جمله "امروز دیگرم به فراق تو شام شد * در آرزوی وصل توعمرم تمام شد" را زمزمه میکنند.
امروز، همان کتابهایی که در عصر صفویه نگاشته شده و علامات و نشانه هایی را ذکر مینمودند که تلویحا حاکی از نزدیکی ظهور بود با کمی دخل و تصرف در اینجا و آنجا باز انتشار یافته اند، و باز ظهور را چقدر نزدیک می نمایانند. اگر براستی، آنگونه که اطرافیان آقای خمینی تصریح میکنند، رهبر انقلاب اسلامی با طعن با موعودگرایانی که مدعی ارتباط با امام زمان بودند سخن میگفتند، یا امروز، به باور شما، آقای مصباح بنا به ملاحظات محافظه کارانه خویش با آقای احمدی نژاد و همفکرانش مدارا میکند، این امر به معنای تبرای ایشان از آنچه اکنون شاهد آنیم نیست. بر عکس، گناه ایشان دوچندان است، چرا که به خود اجازه داده اند تا بر اساس ملاحظات پدرمآبانه خویش - و لابد با این فرض که عامه شیعیان قادر به درک پیچیدگیهای مسائل دینی و بطور خاص روایت مهدویت نیستند و ضروری است تا بواسطه القائاتی عوام پسندانه به صراط مستقیم درآیند – نه تنها مقدسات که هویت یک جامعه دینی را به بازی گیرند.
متاسفانه اندیشمندان سرزمین ما باز هم بجای آنکه ریشه مشکلات را در آنجا که باید جستجو کنند، انگشت اتهام را بسوی دیگران دراز می کنند. اکنون مدتی است که مخالفان آقای احمدی نژاد، جریان فکری حامیان او را بتلویح یا تصریح ادامه تفکر پیروان سید علی محمد باب معرفی میکنند، یعنی همان جماعتی که یک قرن و نیم پیش با نگاهی متفاوت به روایت غیبت و تاکید بر نمادین بودن حکایات و اشارات پیرامون آن واقعه به درکی جدید از هویت و سرنوشت خویش دست یافتند، درکی که البته به قیمت جدایی ایشان از بدنه جامعه شیعی و شکلگیری یک حرکت دینی جدید منجر شد. بر خلاف علمای عصر صفوی که وعده خروج امام زمان از این یا آن جزیره و سرزمین و نبرد سنگین او با دشمنان آل علی را می دادند، یا موعودگرایان هم عصر ما که در صدد فراهم آوردن لوازم ظهور آن حضرت جهت محو استکبار جهانی، و حل مشاکل عالمند، این جماعت به این باور رسیدند که غیبت، نه واقعه ای عینی، که رخدادی مثالی بود که برای جامعه شیعی از ارزش نمادین خاص و معنای سمبلیک عمیق برخوردار بود. ایشان در تلاش برای بازخوانی این واقعه و کسب درکی تازه از آن، به این باور قاطع رسیدند که ظهور قائم، رخداد قیامت، و خروج مردگان از قبر اشاراتی باطنی به آفرینش جهانبینی دینی نو و گذار انسان از باورهایی هستند که، به زعم ایشان، دیگر به قامت آدمی برازنده نبود. این همان چیزی بود که آنها را بطور کامل از شیعیان عصر صفوی، یا شیعیان زمان ما، جدا کرد.
براستی آیا کسانی که تفکر موعودگرایان جدید را با "بابیگری" مقایسه می کنند، نشانه ای دال بر آمادگی این موعودگرایان برای گذار از باورهای غیرعقلانی کهن یافته اند؟ گمان نمیکنم. به باور من، موعودگرایی امروز تداوم صریح و روشن همان باورهایی است که برای بیش از هزار سال در بین شیعیان رایج بوده است. شاید آنچه که تازه است این است که باوری که زمانی برای نفی حاکمیت حکام جائر بکار رفته بود، و دورانی برای تحکیم اقتدار حکومت شیعه، اکنون ناخواسته به اعتقاد راسخ بخشی از خود حاکمیت سیاسی-دینی بدل شده است. شاید مشکل اینجاست که کسانی که قرار بود تا ابد پای منابر بنشینند و مخاطب و مستمع حکایات و روایات عامه پسند نخبگان دینی و رهبران مذهبی باشند، اکنون خود رهبری جامعه را در دست گرفتند.
به هر حال، بسیاری از مخالفان این جریان همچنان بر "بابی گرایانه" خواندن این جریان مصراند. احتمالا ایشان در تلاشند تا با ایجاد ارتباط میان اندیشه موعودگرایان حاکم و تفکر بابی اسباب تضعیف جریان فکری موعودگرایانه کنونی را فراهم آوردند. اما، خواسته یا ناخواسته، بهاییان ایران که خود در صف اول قربانیان موعودگرایی جمهوری اسلامی قرار دارند، اکنون به تدریج به قربانیان نهایی این شیوه استدلال نیز بدل میشوند. امروز، بهاییان ایران، در نهایت تعجب ناظر و سامع استدلال کسانی هستند که واقعه تولد، غیبت، و ظهور اعجازگونه دوباره فرزند امام حسن عسکری در آینده ایام را عقلا و شرعا صواب می دانند، اما برداشت سمبلیک بهاییان از این وقایع و روایات را "خرافه گری" تلقی می کنند؛ کسانی که اصرار خود بر حدوث عینی روایت غیبت را بر موعودگرایایی سیاستمداران و نظامیان عصر ما بی تاثیر می دانند، اما انگشت اتهام را به سمت جماعتی نشانه می روند که 160 سال است که با تجدید نظر در این روایت هویت دینی جدیدی را برای خود رقم زده اند، و ظلم و تبعیض ارکان قدرت در سرزمین خویش را بجان خریده اند. متاسفانه آقای اشکوری، که به باور قاطع من اندیشمندی مستقل و متفکری آزاده هستند، شاید کمی عجولانه، با تایید این شیوه استدلال در مصاحبه خویش ناخواسته به جریانی کمک کرده اند که همواره با مقصر دانستن دیگران بخاطر آنچه بر سر ایران و ایرانی میرود از تلاش صمیمانه و منصفانه برای شناسایی و درمان مصائب این جامعه دردمند باز مانده اند.
1- http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4709040,00