ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 12.04.2009, 21:48
روشنفکران در پشت دروازه‌ها

آدام کیرش / برگردان: علی‌محمد طباطبایی

بعضی انقلاب‌ها هنگامی که روشنگران روحیه‌ی ملی را اشتباه تعبیر می‌کنند به شکست می‌انجامد.


در تاریخ بشر سالهای بخصوصی وجود دارد که تقریباً دارای یک حاله مقدس بوده و اندیشه‌ی انقلاب‌های دموکراتیک عمیقاً به آنها گره خورده است. مثلاً چنانچه سال ۱۸۴۸ را در نظر گیریم بهار بوجود آمدن ملت‌های جدید و برپا داشتن سنگرهای خیابانی در پاریس و فرانکفورت و ونیز را به یادمان می‌آورد و یا اگر به تاریخ سال ۱۹۸۹ بازگردیم، با واقعه انقلاب مخملین، فروریزی کمونیسم در برلین شرقی و پراگ و ورشو روبرو می‌شویم. انسان‌های اندکی وجود دارند که دارای چنین خاطرات جنون آمیزی از سالهای میان ۱۹۰۵ و ۱۹۱۵ باشند، سالهایی که ما معمولاً آنها را بیشتر با بحران‌های بیشمار همراه می‌دانیم که به جنگ اول جهانی منجر شدند. و اکنون آن گونه که چارلز کورزمان در کتاب جدیدش «انکار دموکراسی» به خاطر ما می‌آورد، آن سالها به واقع شاهد «موجی از انقلاب‌های دموکراتیک بودند... و بیش از یک چهارم جمعیت جهان را به این ترتیب تلف کردند».

این موج در واقع با انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و هنگامی که تزار نیکولای دوم مجبور به اعطای قانون اساسی و پارلمان به مردم خود گردید آغاز شد. دموکرات‌های ایرانی که تحت تاثیر سرمشق روسی قرار گرفته بودند در ۱۹۰۶ بر ضد شاه دست به شورش زدند. ترک‌های جوان سلطان امپراتوری عثمانی را وادار ساختند که در ۱۹۰۸ یا یک قانون اساسی موافقت کند. پادشاهی پرتغال در ۱۹۱۹ به جمهوری تبدیل گردید. در مکزیک به سال ۱۹۱۱ رژیم سی ساله پورفیریو دیاز سرنگون گشت و پادشاهی باستانی چین در ۱۹۱۲ جای خود را به دولت جمهوری تحت حکومت سون یات سن داد.

این حرکت‌های دموکراتیک تمامی جهان را در برگرفت و روشنفکرانی که در راس این جنبش‌ها قرار داشتند عمیقاً از یکدیگر سرمشق می‌گرفتند. تبحر و استادی که کورزمان در دامنه‌ی گسترده‌ای از منابع و زبانها دارد او را در ایجاد ارتباط‌های حیرت انگیز میان این جنبش‌ها موفق ساخته است: بعضی از شورشیان در پرتغال نام خود را ترک‌های جوان گذارده بودند، در همان حالی که روزنامه‌های عثمانی به ترکها توصیه می‌کردند تا «مانند روس‌ها مبارزه کنند». با این وجود آن گونه که کورزمان می‌نویسد بسیاری از جنبش‌های انقلابی ملیت گرا که در دوره‌ی واحدی روی دادند به نظر می‌رسد که «به موازات دسته‌های دیگری از انقلاب‌های دموکراتیک قرار داشتند، مثلاً جریان‌هایی که تحت تاثیر امواج حاصل از انقلاب فرانسه به سال ۱۷۸۹، شوروش‌های ۱۸۴۸... و جنبش‌های دموکراتیک از اواخر قرن بیستم به راه افتاده بودند».

با این همه آن گونه که عنوان کتاب کورزمان بر آن اشارت دارد این شش انقلاب به عنوان فصل شکوهمندی در تاریخ بشر به خاطر آورده نمی‌شوند. در هرکدام از آنها فعالین سیاسی دموکراسی خواه که موفقیت‌های نخستین چشمگیری به دست آورده بودند، طولی نکشید که تسلیم کشمکش‌ها، خصومت‌ها و بی تفاوتی شدند و صحنه را برای کودتاهای ضدانقلابی خالی کردند. تزار که ابتدا در ۱۹۰۵ با دوما موافقت کرده بود هنگامی که خطر ایجاد یک انقلاب سپری شد به نحو موثری اقدامات دوما را بی اثر ساخت و حکومت خودکامه روسیه دوباره در ۱۹۰۷ بر کشور مسلط گردید. در ترکیه ترک‌های جوان خودشان بساط دموکراسی را برچیدند و ترجیح دادند که برای نوسازی حکومت درحال زوال عثمانی از شیوه‌های استبدادی بهره گیرند. فرانسیسکو مادرو که دیاز را در مکزیک سرنگون ساخته بود، خودش در ۱۹۱۳ توسط یک فرمانده نظامی به نام ویکتوریانو هوورتا از قدرت به زیر کشیده شده و به قتل رسید. سون یات سن نیز به نحوی مشابه جای خود را به ژنرال نیرومند یوان شیکای داد و به این ترتیب کشور به سوی دهه‌ها جنگ داخلی رهنمون شد. هرچند در پرتغال جمهوری علی رغم کودتاهای پی در پی و تهاجمات سلطنت طلبان همچنان باقی ماند تا آن که بالاخره در ۱۹۲۵ جای خود را به نظام دیکتاتوری تحویل داد.

کورزمان که استاد جامعه شناسی در دانشگاه کارولینای شمالی است هدفش صرفاً بازگوکردن داستان این انقلاب‌ها نیست (البته از آنجا که بیشتر آمریکایی‌ها از آنها بی خبرند، این کتاب می‌توانست مقدار بیشتری جنبه‌ی روایت گونه داشته باشد). درواقع کورزمان بررسی مقایسه‌ای شش مورد از آنها را در این کتاب به عهده گرفته و در جستجوی آن بوده است که الگویی به دست دهد که چگونه انقلاب‌های دموکراتیک به موفقیت می‌رسند یا ناکام می‌مانند. دریافت او این است که نظریه‌های مارکسیستی رایج در باره‌ی انقلاب که بر منازعه‌ی طبقاتی مبتنی هستند، برای توضیح رویدادهایی که در میانه‌ی سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۵ رخ داده است کافی نمی‌باشند. در دیدگاه مارکسیسم کلاسیک، لیبرال دموکراسی بیان سیاسی قدرت اقتصادی در حال طلوع طبقه متوسط شهری است. بورژوازی با نیروهای ارتجاعی (مالکین بزرگ و نظامیان) دست و پنجه نرم می‌کند و در این پیکار از حمایت ناپایدار کارگران پیشرو برخوردار است. لیکن در انقلاب‌های میان ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۵ آن گونه که کورزمان نشان می‌دهد «این شخصیت‌ها نقش خود را به طور منسجم به انجام نمی‌رسانند... و چنانچه بر اساس متن‌های علمی اجتماعی کلاسیک مورد قضاوت قرار گیرند انقلاب‌های دموکراتیک این دوره آش شله قلمکاری بیشتر نبوده‌اند».

به جای آن کورزمان متن متفاوتی می‌نویسد که شخصیت اصلی‌اش نه طبقه‌ی اجتماعی سیاسی بلکه گروهی حرفه‌ای ایدئولوژیک است: روشنفکران. او در هر کشوری گروه‌هایی از روشنفکران خود را دستچین کرده می‌یابد که خودشان را به عنوان آورندگان فلسفه روشنگری برای توده‌های عقب مانده تلقی می‌کنند. روشنفکرانی که ماجرای درایفوس منبع الهامی برای آنها شده بود و ماجرایی که در واقع نشانگر ظهور روشنفکران فرانسوی به مثابه نیروی سیاسی آزادی بخش است در این کشورهای نه چندان پیش رفته خودشان را با غرور و سربلندی با آنچه کورزمان آنها را به عنوان دو پیشرفته ترین گرایش در اندیشه معاصر می‌شناسد یکی می‌گیرند: اولین آنها دموکراسی و دومینش اثبات گرایی یا استفاده از خرد علمی برای شناخت جامعه است. روشنفکران که تحت تاثیر برداشت خود از حقوق طبیعی و سرنوشت تاریخی جرئت و جسارت یافته‌اند و گاهی گروهی بسیار کوچک بیشتر نیستند از پس آن برمی آیند که خود را به عنوان طبقه‌ای اجتماعی اما با قدرتی بیشتر از آنچه که استحقاق یک رهبری انقلابی را داشته باشند نشان دهند.

کورزمان علی‌رغم تمامی تفاوت‌ها در بیشتر موارد، در هر شش کشور این تحرک‌ها و جنب جوش‌ها را دنبال می‌کند. در روسیه روشنفکران یا به قول خودشان intelligentsia تعدادشان به صدها هزار می‌رسید و شامل ثروتمندان لیبرال، دانشجویان، دکترها، حقوقدانان و آموزگاران بودند. در یک بررسی اتحادیه برای آزادی (Union of Liberation) یا سازمان اصلی حامی دموکراسی مشخص گردید که ۸۲ درصد از اعضای آنها دارای تحصیلات عالیه هستند. برعکس در کشور ایران، «از دانشگاه‌های تمام عیار خبری نبود، فقط چندین هزار دانش آموز دبیرستانی و احتمالاً چندین صد فارغ التحصیل از مدارس خارجی» وجود داشت. با این وجود گروه خیلی کوچک روشنفکران که یا در اروپا درس خوانده و یا تحت تاثیر فرهنگ اروپایی قرار داشتند، از روحیه قوی برخوردار بودند و خود را مخالف با روحانیونی نشان می‌دادند که آموزش و تحصیل جوانان را در اختیار خود داشتند. کورزمان نقلی قولی از یک فعال سیاسی ایرانی را شاهد می‌اورد: «برای شناخت نیازمندی‌های کشور در عصر جدید سپری کردن دو روز در یک مدرسه‌ی مدرن هزاران بار از سپری کردن وقت خود با خواندن صدها تفسیر حاشیه‌ای در کتاب‌های اسلامی مفیدتر است». در چین آوانگارد‌های روشنفکر بیشتر از افسران رده‌ی پائین ارتش تشکیل می‌شدند که به ژاپن رفته و در آنجا روش‌های جدید نظامی را آموخته بودند.

با این وجود در هیچ کدام از این کشورها روشنفکران چنان قشر وسیعی نبودند تا بتوانند قدرت را شخصاً به دست آورند. آنها مجبور به یاری گرفتن از دیگر گروه‌های ناراضی ار رژیم بودند. به این ترتیب انقلاب روسیه فقط بعد از تقریباً یک سال تمام بلوا و آشوب به موفقیت رسید، یعنی پس از آن که کارگران راه آهن دست به اعتصاب زدند و ارتش تزار را (که پس از جنگ فاجعه آمیز میان روسیه و ژاپن در هر حال وضعیت آشفته‌ای به سر می‌برد) زمین گیر کردند. اما همین که روشنفکران در بیشتر موارد فقط تعداد اندکی قدرت را در اختیار گرفتند آشکار گردید که برنامه‌هایشان برای کسانی که از آنها پشتیبانی می‌کردند آنقدر‌ها هم جالب توجه نیست. ثروتمندان از برنامه‌های روشنفکران برای آموزش عمومی خشنود نبودند، زیرا لازمه آنها مالیات‌های بیشتر بود آنهم در حالی که مردم فقیر از یافتن متحدین سابق خود که برای آنها دست به متوقف ساختن اعتصاب‌ها و خلع سلاح شورشیان می‌زدند وحشت داشتند. در این میان قدرت‌های بزرگ از جمله دموکراسی‌هایی مانند ایلات متحده، بریتانیای کبیر و فرانسه بیشتر ترجیح می‌دادند تا با یک رژیم پایدار استبدادی روابط برقرار کنند تا با یک دموکراسی متزلزل. دیر یا زود و در بیشتر این شش مورد زودتر رژیم قبلی دست به حمله متقابل زده و دموکرات‌ها در خود کشور یا در خارج از آن دیگر متحدینی را نمی‌یافتند.

به طور خلاصه انقلاب‌های میان ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۵ به شکست انجامیدند زیرا روشنفکران حمایت دموکراتیک توسط مردم را زیاده از حد بها داده و در عین حال چالش‌هایی که دموکراسی با آنها روبرو می‌شود را دستکم گرفته بودند. کورزمان در باره‌ی این روشنفکران مطالب نیش دار و ناخوشایندی می‌نویسد و به دفعات این گونه نظر می‌دهد که چنین ارزش‌های لیبرال مانند مطبوعات آزاد و آموزش و پرورش امروزی صرفاً منافع تنگ و محدود طبقه‌ای است که برای امرار معاش خود مجبور به نوشتن و درس دادن است. لیکن آیا شور و اشتیاق دموکراتیک برای این ارزش‌ها واقعاً نمونه‌هایی از هژمونی در مفهومی گرامشیانی (Gramscian) است، به همان نحوی که کورزمان مدعی آن است : «پذیرش علائق و منافع گروه حاکم گویی که آنها علائق و منافع کل جامعه است»؟ اگر چنین باشد درک آن دشوار است که چرا همانگونه که کورزمان نیز در آخرین فصل کتابش اعتراف می‌کند این حقوق تبدیل به هدف انقلاب‌های پس از ۱۹۸۹ در اروپای شرقی گردیدند که نه فقط توسط روشنفکران که حتی توسط کارگرانی از جنبش‌هایی مانند همبستگی دنبال میگردیدند. روشنفکران میان دوره‌ی ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۵ همانگونه که کورزمان به روشنی نشان می‌دهد در باره‌ی آمادگی مردم برای دموکراسی دچار خطا شده بودند. در واقع آنها از زمانه خود جلوتر بودند و این بداقبالی نه فقط برای خودشان که برای کشورهایشان بود.

Adam Kirsch
Intellectuals at the Gates
http://www.city-journal