iran-emrooz.net | Mon, 09.02.2009, 19:08
به رسميت شناختن، علفی بر مزار يا يک پرنسيپ اخلاقی؟
امير طبری
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
«زندگی انسانی و انسان شدن، يک رابطه و روند بی گسست اکتشاف و اختراع است. رابطه با ديگری، رابطهای که انسان خويشتن خود و ديگری را، در بستر دادههای دگرگون شونده عينی و ذهنی، کشف و خلق میکند.»
"بر گرفته از آموزشهای کانت و هگل"
نظام استبدادی، بنا بر سرشت خود، بر دشمنی، نفی، حذف، ضديت و انکار نظام استبدادی، بنا بر سرشت خود، بر دشمنی، نفی، حذف، ضديت و انکار نظام استبدادی، بنا بر سرشت خود، بر دشمنی، نفی، حذف، ضديت و انکار نظام استبدادی، بنا بر س رشت خود، بر دشمنی، نفی، حذف، ضديت و انکار " ديگری" استوار است.
زندگی "شهروندی"، اما، خواهان و نيازمند تحمل و اعمال رواداری نسبت به "همه" است: در حالی که " انکار" و دشمنی، خصلت رذيلانه استبداد است، "رواداری" و آشتی جويی بالاترين فضيلت و مهم ترين وظيفه شهروندی است.
شرط عينی و لازم برای پيدايش و کاربرد مفهوم رواداری هنگامی فراهم است که تنش و اختلاف رفتارها، هنجارها، باورها و يا انگاشتها ميان افراد، گروهها و مجموعههای "متفاوت" انسانی وجود داشته باشد. يعنی، رواداری فقط با وجود تفاوت و اندازهای از تنش در روابط - که جزيی از زندگی شهروندی است- مطرح شدنی است.
نکته مهم اين جاست که ريشه اين تنش در نبود همخوانی يا نداشتن مطابقت کامل ميان رفتار يا هنجارهای يک فرد يا جمع با سيستم باورهای فرد يا جمع ديگر است، سيستمی که قالبها و سنجههای درستی يا خوبی رفتارها يا هنجارها را تعيين کرده است. بنابر اين، فضيلت اخلاقی رواداری و تحمل ديگری را تنها فرد يا گروهی میتواند دارا باشد که بتواند در رابطه با واقعيتهای موجود و سيستم باورهای خود، انديشه و بازانديشی کند. و اين يک توانايی برجسته فرهنگی است که در يک سيستم دمکراتيک، در روند آموزش و پرورش، کسب شدنی است.
توجه بيشتر و مطالعه چگونگی و ريشههای اين فضيلت شهروندی (به عنوان بن مايه اخلاق دمکراسی)، به مفهوم پذيرش ، تاييد موجوديت، ارج شناسی، مجاز دانستن، ابراز احترام، به رسميت شناختن و ارزش دادن به ديگری (به عنوان بن مايه اخلاق به طور کل) راه میگشايد.
اين نوشته کوتاه تلاشی است برای بررسی و جلب توجه به پديدهی " تاييد و به رسميت شناختن ديگری" ، امری که، از ديد نگارنده، فرای هر سيستم سياسی و اجتماعی، نقش پايهای و مرکزی در اخلاق دارد. هر چند که شکل گيری، چگونگی و جلوههای آن در گلستان دمکراسی، در مقايسه با شوره زار استبداد، دارای تفاوتهای اصولی است.
در حالی که شعور گمراه و ناتوان استبداد از قاب تنگ ديکوتومی راديکال (دو نيمه انگاری، سياه و سفيد ديدن) فراتر نمیرود، قوای ذهنی دمکراسی در آسمان پلوراليسم و تنوع خواهی اوج میگيرد.
***
به رسميت شناختن هنگامی است که يک سوبژه (فردی، اجتماعی، سياسی، حقوقی، ...) سوبژه ديگری را در يک بافت و رابطه مشخص، دارای درجهای از يک شايستگی ويژه میشناسد. اندازهی متقابلی از احترام، باورداشت، سپاسداری و ستودن، جزيی جداناپذير (ضمنی يا آشکار) در رابطه ميان اين دو سوبژه است.
"به رسميت شناختن" يک ارزش گزاری مثبت است و کسب آن از محيط پيرامون را بايد از مهم ترين انگيزههای فردی و جمعی دانست که وجود آن، دست کم، بر اعتماد به نفس فرد و گروه میافزايد و نبود آن، گونهای از تنبيه فرهنگی، اجتماعی، حقوقی يا سياسی است. اين مفهوم در سراسر زندگی انسانها، از حقوق بين الملل و تشکيل حکومت گرفته تا سيستم خانواده، نهادهای اجتماعی ، مالکيت، حقوق ... تا اجازه کسب و کارهای روزانه، حضور دارد.
بسياری از هم نسلانم که با هزار بدبختی و ماجراهايی که شرح اندوهبار آن از ميدان تخيل معمول بيرون میزند، از ميهن خود رانده شدند، به نقش سرنوشت ساز و تعيين کننده اين مفهوم بيشتر و بهتر آشنايند ( در آلمان بايد به عنوان پناهنده " آنِرکانت" يعنی به رسميت شناخته میشديم).
مفهوم "به رسميت شناختن" به ويژه در حقوق بين الملل، روان شناسی اجتماعی و پداگوژی مورد بررسی قرار گرفته است. در فلسفه، پرداختن به اين موضوع از سوی فيشته، هگل،هابس، هونِت، زيپ، ميد،هابرماس و برخی ديگر از انديشمندان انجام شده و همچنان مورد توجه و کنکاش است. در اين نوشته، به عنوان س رآغاز، نگاهی به آموزشهای هگل دارم و در فرصتهای ديگر، آن را با ياری گرفتن از ديگر انديشمندان، پی خواهم گرفت.
***
هگل (در پديدارشناسی روح، بخش خدايگان و بنده) مفهوم " به رسميت شناختن" را، در ريشههايش، پژوهيده است. او خودآگاهی را امری وابسته به تاييد از سوی وجود ديگری ديده و اين دوگانگی ذاتی خود آگاهی را مورد دقت فلسفی قرار داده است. از نظر هگل، " به رسميت شناختن " ريشه در شکل گيری خودآگاهی فردی دارد. فرد، برای شناخت خود، از ديگری فاصله میگيرد و خود را تاييد شده میيابد. يعنی، هيچ کس فرديت و خودآگاهی خود را به خودی خود و با اتکای به خود خودش ندارد، بلکه، با ارتباط، مرز بندی و هم سنجی با ديگری است که به خودآگاهی میرسد. پس، خودآگاهی هر يک از ما افراد انسانی، در وابستگی به وجود خودآگاهی " ديگری" است.
هگل به رسميت شناختن را رابطه متقابل ولی نا قرينه و آسيمتريک ميان خودآگاهی افراد با يکديگر میبيند (خدايگان و بنده!). اما به لزوم فاصله گيری و وجود اندازهای از آزادی در اين رابطه تاکيد میکند. " فرد" يک جزيره تنها و جدای از ديگران نيست و نمیتواند باشد: فهم ديگری و " ديگر بودن" ديگری است که امکان پيدايش و پی بردن به خودآگاهی خودمان را ممکن ساخته است. اما اين خودآگاهی "طبيعی" هنوز بسيار ابتدايی است و بايد برای موفقيت در کارکردهای پيچيده " اجتماعی" تربيت شود: در اينجا، سنت ، قانون، قراردادها و نهادهای اجتماعی و سرانجام حوزه عمومی و حضور سيستم در کليت خود است که نقش تعيين کننده را ايفا میکنند.
هگل ميان فرد و شخص تفاوت میگذارد: فرد، اينديويديوم، هويت خود را، در مرتبه نخست، از به رسميت شناختن از سوی ديگری میيابد ( ويژگی اينترسويژکتيو) و حلقهای در زنجيره جمع است. شخص، اما، رسميت يافتگی اينترسوبژکتيو (ميان ذهنيتی) را بر پايه ويژگیهای جداگانه خود کسب میکند. هر عمل ضد اخلاقی و تبه کارانه، نه فقط به شرف و باشندگی " فرد"، بلکه به حق و حقوق آن " شخص" نيز آسيب میرساند. آنجا که فرديت شخص يا شخصيت فرد مورد تهاجم قرار بگيرد، موضوع مرگ و زندگی روی مینمايد و اين نبردی است که میتواند آن سوی هنجارها و حقوق رسميت يافته جريان ياب د.
به رسميت شناختن و مجاز دانستن وجود ديگری، مطابق هگل، سنتز عشق و نبرد است. خود يابی و فاصله گيری از ديگری يا پيوستگی با ديگری و در همان حال اعلام وجود خويش، دو جلوه در يک لحظه هستند: از سويی اثبات و از سوی ديگر، برگذشتن از خويش.
هگل خاطر نشان میکند که ايجاد اراده مشترک و اتحاد ميان افراد و گروهها فقط از راه عبور از سطح طبيعی و رسيدن به مرحله اجتماعی امکان پذير است. چرا که اتحاد، به معنی پاسخ گويی به نيازهای طبيعی تک تک افراد يا گروهها نيست، بلکه، ساخت اراده جمعی و تشکيل نيروی متحد به منظور فراهم نمودن امکان " آزادی" و پشتيبانی از " حقوق" همهی افراد و گروههاست.
بسيار اهميت پراکتيک دارد، که بدانيم ارتباط ميان فلسفه سياسی، فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق، يک رابطه فرمال، مقطعی، موردی و يا ساختگی نيست: سياست، حقوق و اخلاق مجموعهای به هم پيوسته و متکی به يکديگرند!
و چنان چه میبينيم، "به رسميت شناختن" ، در فلسفه هگل، پروسه خودسازی از طريق هم کنشی با اجتماع است، پروسهای که هدف آن آزاد سازی و آزادی بخشی حقوقی افراد و گروههای اجتماعی گوناگون است. هگل رابطه ميان دو سوبژه با يک ديگر را رابطه ميان دو نيرو يا دو چيز نمیبيند، بلکه آن را به عنوان دوگانگی درونی خود سوبژه نشان میدهد. هر يک از سوبژهها در سوبژه ديگر حضور دارد. برای همين است که يک انسان با تغيير دادن انسان ديگر، خودش نيز تغيير میکند.
در اينجا بايد به اين نکته مهم اشاره شود، که خودآگاهی با کمک زبان و فقط در بستر آن است که میتواند هستی خود را حتا در درونی ترين و ژرف ترين لايههای آن بيان نموده و منتقل سازد: امکان اعتبار مندی خواست و کنش ما هنگامی است که آن را بر زبان آورده و " بيان" کنيم. يعنی، صرف جلوگيری از بيان چيزی، سدی در برابر اعتبارمندی آن چيز و در نتيجه مانع فهم و پرداختن به آن است. در حالی که ارتباط بيانی ميان خدايگان و بنده در قالب فرمان دهی و فرمانبری محدود است، رهايی از نابالغی سياسی فراهم کننده برابر حقوقی همه اعضای جامعه و ارتباط گيری آنها دقيقن بر پايه قوانين و قاعدههايی است که بطور دمکراتيک تعيين و به رسميت شناخته شدهاند.
----------------------------
منابع مورد بررسی :
1- Anerkennung und Toleranz, �ber die politischen Tugenden der Demokratie, Palm& Enke, Jena, 1996
2- G.W.F. Hegel, Ph�nomenologie des Geistes, Felix Meiner Verlag, Hamburg, 1999
3- Axel Honneth, Kampf um Anerkennung, Suhrkamp, 1992
4- Luwig Siep, Anerkennung als Prinzip der praktischen Philosophie, Freiburg, 1979