iran-emrooz.net | Tue, 18.11.2008, 8:04
مسئله قدرت
برگردان: علیمحمد طباطبایی
۹ نوامبر ۱۹۱۸ و ۹ نوامبر ۱۹۸۹: گفتگو با تاریخنگار آلمانی هانس اولریش وهلر در باره انقلابهای آلمان.
تاگس اشپیگل: آقای وهلر، هر ساله در ۹ نوامبر دو رویداد بزرگ با هم تلاقی میکنند: انقلاب ۱۹۱۸ به نظام سلطنتی در آلمان خاتمه داد و با گشودن دیوار در ۱۹۸۹ سقوط آلمان شرقی بوقوع پیوست. دو انقلاب در آلمان که فقط یکی عاقبت به خیر شد.
وهلر: رویدادهای نوامبر ۱۹۱۸ از نظر من حقیقتاً در حد یک انقلاب جلوه میکنند آنهم به این دلیل که پس از تقریباً یک هزار سال نظام سلطنتی را در تمامی نقاط آلمان سرنگون کرد. نه فقط در طبقه بالا در امپراتوری (Kaiserreich) که طی فقط چندین روز در تمامی ۲۴ ایالت سلطنت محو گردید. علاوه بر این ما شاهد برگرداندن تمامی نظام سیاسی هستیم، هرچند نه با خلع کامل نخبگان قدیمی از قدرت. برعکس در مورد به اصطلاح انقلاب مسالمت آمیز ۱۹۸۹ میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا اصلاً آن رویدادها در حد یک انقلاب بوده است. یا بلکه بیشتر یک حرکت اعتراضی توده وار بود و از این شانس برخوردار گردید که گورباچف در حکم یک رهبر به طور غیر معمول دوراندیش شوروی عمل نمود و این که دولت بوش/بیکر به عنوان تنها رهبری دموکرات دولت آلمان غربی را مورد حمایت قرار داد. علاوه بر آن، مردی از ایالت فالتس یعنی هلموت کوهل این نکته را به درستی دریافت که در آن لحظه پنجرهای از جنس زمان برای اتحاد دوباره بازشده بود. یک سال بعد گورباچف سقوط کرد.
تاگس اشپیگل: آیا مهمترین افرادی که نقش اصلی را بازی کردند تودههای مردم در خیابانها بودند یا سیاستمدارانی که در راس قدرت قرار داشتند؟
وهلر: اگر از کسانی که در تظاهرات خیابانی لایپسیگ شرکت داشتند بپرسید خواهند گفت که نیروی سرنوشت ساز برای سرنگونی را خود آنها و مبارزینی که همراهشان در خیابانها بودند اعمال کردهاند. این دیدگاهی قابل احترام است، هرچند تاکنون تصور از یک انقلاب پیوسته با اعمال خشونت همراه بوده است. همان چیزی که در سال ۱۹۱۸ توسط کارگران و سربازان معترض دیده شد. انقلاب نوامبر تبدیل به یک جنگ داخلی گردید که تا ۱۹۲۳ ادامه داشت. در باره آلمان شرقی که در حال اضمحلال بود نمیتوان آن را تصدیق کرد، بلکه این عملکرد بزرگ حرکتهای اعتراضی بود، کسانی که توانستند احساسات خود را کنترل کنند. اگر ماکیاولی زنده بود احتمالاً چنین نظر میداد که بهتر بود چندتایی از مقامات پلیس مخفی را در خیابانها بدار میزدند تا نشان دهند که با چه نیروی عظیمی مردم خواهان تغییر نظام سیاسی خود هستند. هرچند مخالفینی که مشغول مذاکره بودند تصور میکردند میتوانند به کمک یک دموکراسی مبتنی بر توافق میان گروههای مختلف (Konsensdemokratie) یک جمهوری دموکراتیک آلمان اصلاح شده را ایجاد کنند. این چیزی بود که البته ممکن نبود. درست در همان لحظاتی که آنها با حرفهایهای احزاب غربی آغاز به مذاکره کردند بلافاصله تبدیل به طرف ضعیف تر شدند.
تاگس اشپیگل: به موضوع اصلی بحث خود یعنی نوامبر ۱۹۱۸ بازگردیم. گام اول برای انقلاب را ملوانان شهر بندری کیل برداشتند که به هیچ وجه نمیخواستند در یک نبردآخرین دریایی جان خود را از دست بدهند. آیا این اخگر انقلابی از این جهت به نقاط دیگر سرایت کرد که قشرهای بالایی جامعه آلمان آن دوره به هیچ وجه قابل اصلاح نبوده و سنتهای آنها به طور کامل به زمان گذشته تعلق داشت؟
وهلر: در ۱۹۱۷ ملوانان پی بردند که همقطاران معترض آنها را به شدت مجازات کرده بودند. هنگامی که این خبر دهان به دهان میگشت که ناوگان جنگی باید برای نبرد عازم شوند و بعضی از افسران گفته بودند که ما به سوی جنگی سرنوشت ساز میرویم ملوانان بیش از این فرمانبرداری نکردند. آنها نه فقط در نتیجه جنگ بسیار خسته شده که همچنین از ناتوانی حکومت در اصلاح خود به شدت منقلب شده بودند. انتظار بر این بود که سربازان جان خود را در سنگرها به خطر اندازند و سپس به میهنی بازگردند که فقط میتوانستند در انتخابات طبقاتی به عنوان پائین ترین طبقه شرکت کنند. در طبقه اول در شهر اسن (Essen) فقط آقای کروپ وجود داشت که میتوانست شهرداران را خودش شخصاً با یک ندا تعین کند. این وضعیت چنان در حکم یک بی عدالتی بارز بود که یکی از ناگوارترین مقالههای ماکس وبر مربوط به همین شیوه حق شرکت در انتخابت است. در درون خود رایش تا اکتبر ۱۹۱۸ همچنان همه چیز مانند سابق عادی بود. اما این وضعیت چنان خشمی پنهانی را باعث شده بود که درست هنگامی که دریچههای اطمینان قدرت حاکمه از کار خود بازماندند در چشم بهم زدنی در تمامی شهرها شوراهای کارگران و سربازان بوجود آمده و رژیم را سرنگون کردند.
تاگس اشپیگل: انقلاب روسیه قاعدتاً باید همچون تکانه شدید روحی اثر کرده باشد.
وهلر: بزرگترین شهر صنعتی آن زمان آلمان برلین بود. در آنجا و همچنین در منطقهی صنعتی روهر و راین یک قشر کارگری تندرو وجود داشت که افراد آن مدتی نیز در شرایط بسیار بد جبههها بوده و دوباره برای فعالیت در صنایع نظامی مرخص شده بودند. برای آنها مسئله تعین کننده درخواست صلح بلشویکها بود و نه چندان برنامه انقلابی. در این زمان هنوز هم کسی نمیدانست که تلاشهای لنین به کجا ختم میشود. یک حزب چپ کودتا کرد و اولین تلگرامها که تحت عنوان « خطاب به همه » آمد خواستار صلح بود. در واقع یک شعار با تاثیری به شدت قابل توجه.
تاگس اشپیگل: آلمان به مدت سه ماه و تا فوریه ۱۹۱۹ دارای یک رهبری سوسیالیستی بود و همراه با مشروعیت انقلابی. سپس جمهوری وایمار هرکاری از دستش ساخته بود انجام داد تا بر انقلاب غلبه کند.
وهلر: سوسیال دموکراسی به آن شکلی که به لحاظ ذهنی و سیاسی در امپراتوری پادشاهی شکل گرفته بود تمایلی به انقلاب نداشت. ابرت که دو پسرش را در جنگ از دست داده بودمی گفت: «از انقلاب به همان اندازهی عملی خلاف متنفرم. » حزب سوسیال دموکرات ابرت به نحوی تنظیم نشده بود که همراه با USPD (حزب سوسیال دموکرات مستقل آلمان) و بویژه با افراد اسپارتاکوس در تندروترین طیف چپ یک انقلاب را به روی صحنه بیاورد. هنگامی که کارل لیبکنشت و روزا لوکزامبورگ در برلین و پس از تردیدهای طولانی که این را باید به افتخار آنها گفت تصمیم گرفتند یک جنگ داخلی به راه بیندازند، تمامی سیاستمداران برجسته SPD بر این اندیشه بودند: این امکان پذیر نیست، نمیتوان در یک جنگ بازنده شد و آنگاه کشور را دچار هرج و مرج کرد.
تاگس اشپیگل: این یک انقلاب سیاسی و نه اجتماعی بود. دستگاه رهبری امپراتوری از دادگستری گرفته تا ارتش همچنان در پستهای خود باقی ماند و همان شأن منزلت سابق را حفظ کرد. آیا این همان نقص مادرزادی جمهوری وایمار بود؟
وهلر: این پرسش نیز به شدت مطرح است که یک انقلاب اجتماعی در آن زمان چه میتوانست باشد. کارگران بعد از آن که شوراهای کارگری منحل شدند نسبتاً آرام مانده بودند تا این که بالاخره نوبت به برخوردها میان ارتش سرخ روهر و گروههای متشکل از ناسیونالیستها و جوانان طرفدار جریانهای محافظه کار موسوم به تشکیلات داوطلبین (Freikorpsverbänden) رسید. در مناطق روستایی در هر حال بر ضد تیولداران و زمیندارن بزرگ یک انقلاب اجتماعی برای به اجرا گذاردن در کار نبود. سوسیال دموکراتها به درستی میدانستند که تامین مواد خوراکی شهرهای گرسنه ممکن بود در چنان صورتی به خطر افتد. البته تردیدی وجود ندارد که ادامه کار سرآمدان قدیمی برای جمهوری وایمار بسیار مصیبت آمیز بود. ترکیب ارتش رایش از افسران وفادار امپراتوری تشکیل میشد که اکثر آنها به شدت محافظه کار بودند. مقامات دادگستری رایش و دستگاه اداری در وازرت خانهها و بخشداریها و شوراهای روستایی به طور کامل دست نخورده ماندند. نتیجه آن نیز در ۱۹۳۰ خود را نشان داد. در چنین هنگامی نیروهای ضد دموکراتیک به قدری مقتدر بودند که میتوانستند اکثریت را تشکیل دهند.
تاگس اشپیگل: دوباره به ۱۹۸۹ بازگردیم. شما در جلد پنجم کتاب خود « تاریخ اجتماعی آلمان » مینویسید که در جمهوری دموکراتیک آلمان در حقیقت هیچ جنبش مخالف واقعی وجود نداشته.
وهلر: به هر حال جنبشی که قابل مقایسه با حرکتهای مخالف در لهستان، چکسلواکی یا مجارستان باشد وجود نداشت. البته علت چنین وضعیتی نیز روشن است: این کشورها تقسیم نشده بودند. برای آنها بخش دیگری از همان کشور خودشان که در مقایسه پیوسته در وضعیت برتر قرار داشته باشد مطرح نبود. بنابراین پیوسته با شدت بیشتری با مخالفین در آلمان شرقی برخورد میشد. هنگامی که لخ والسا اعتصاب دانسیگ را سازمان میداد به سرعت توسط صدها روشنفکر مورد حمایت قرار گرفت. در آنجا چنان سوء ظن پنهانی عظیمی در برابر رژیم وجود داشت که او میدانست تنها نخواهد ماند. اما چنانچه کسی که در ینا دست به مخالفت میزد میدانست که سروکارش به پلیس مخفی ختم خواهد شد.
تاگس اشپیگل: شما در این کتاب خود و در رابطه با نظام حکومتی جمهوری دموکراتیک آلمان از « نظام سلطانی » سخن میگوئید. انسان به یاد قصههای هزار و یک شب میافتد.
وهلر: این اصطلاحی است که ماکس وبر آن را ساخته است. تمامی نظامهای حکومتی دیگری که او توصیف میکند کاریزماتیک، سنتی، خردگرا با وضعیت آلمان شرقی متناسب نیستند. از نظر ماکس وبر نظام سلطانی نوعی رژیم سیاسی است که رهبران آن میتوانند با خودرائی تمام عمل کنند. چنانچه نتایج بررسیهای جدید در خصوص آلمان شرقی سابق را ملاحظه کنیم پی خواهیم برد که چگونه یک باند بسیار کوچک به دور اریش هونکر متشکل از میلکه و گونتر میتاگ تصمیمهای اصلی کشور را میگرفتند، یعنی آنچه نه در پولیت بورو و نه در کمیته مرکزی به هیچ وجه مورد بررسی بیشتر و توافق آنها قرار نمیگرفت.
تاگس اشپیگل: شما از واژههای مجادله آمیز استفاده میکنید. آیا از این بیم ندارید که محققین کارهای شما را به پرسش گیرند؟
وهلر: در تمامی جلدهای تاریخ اجتماعی من از چنین واژههایی استفاده میشود. به ویژه در مورد آلمان شرقی، زیرا برای من دیکتاتورهای سرخ همان قدر سرکوب گرند که دیکتاتورهای قهوه ای.
تاگس اشپیگل: شما به شدت مورد انتقاد قرار گرفتید، زیرا شما جمهوری دموکراتیک آلمان را به عنوان « پانوشتی » بر تاریخ آلمان میخوانید و در کتاب خود خیلی کم به آن میپردازید.
وهلر: در رابطه با « پانوشت » من از اشتفان هیم (Stefan Heym) نقل قول آوردهام.
تاگس اشپیگل: آیا نمیتواند این گونه باشد که شما به عنوان فردی دیرینه از آلمان غربی (در بیله فلد) به اندازه کافی علاقمندی به جمهوری دموکراتیک آلمان پیدا نکرده اید؟
وهلر: آنها به من اجازه اقامت ندادند. نام تاریخنگاران بیله فلد تا ۱۹۸۹ در یک فهرست سیاه ثبت شده بود. آنها از همکاران محافظه کارمان هراسی نداشتند بلکه ظاهراً از ما میترسیدند. فقط یکبار در ۱۹۶۶ من موفق شدم که از روی اتفاق به آرشیو مرکزی جمهوری دموکراتیک آلمان در پوتسدام و مرسبرگ راه یابم. در آنجا اسنادی از دورهی رایش وجود داشت که بدون آنها نمیتوانستم کتاب خود در باره بیسمارک و امپریالیسم را بنویسم. هنگامی که آغاز به کار کتاب پنج جلدی تاریخ اجتماعی خود نمودم، مقارن بود با اولین موج اوستالژی (Ostalgiewelle که منظور از آن غم قربت مردم آلمان شرقی سابق برای جلوههایی از فرهنگ زندگی روزمره در رژیم گذشته است. مترجم). من شدیداً تحت تاثیر قرار گرفته بودم. با خود میاندیشیدم که این حکومت را واژگون کردهاند و حالا نوبت دگرگون کردن آن است. اما بدون من.