iran-emrooz.net | Fri, 07.11.2008, 8:52
گفتار مختصری در باره نبرد فرهنگها
استفان وایدنر / برگردان: علیمحمد طباطبایی
نبرد فرهنگها چیز بدی هم نیست، نکته منفی در آن هنگامی بروز میکند که در یک طرف این نبرد یک فاتح تمام و کمال وجود داشته باشد. این که تا چه اندازه (و این که اصلاً آیا) غرب میتواند به وعدههای خود پایبند باشد: این به آن بستگی خواهد داشت که نزدیکی به غرب برای مسلمانان تا چه اندازه ارزشمند مینماید.
۴
نبردفرهنگی جاری با اسلام بیان کننده نیاز برای مرزبندی با دیگری است. ما سعی میکنیم با گفتن این که چه کسانی نیستیم یعنی مسلمانان توضیح دهیم که خود کیستیم. تازه در همین اواخر بود که این تصویر که نسبت میان شرق و غرب را از دیر باز تعین کرده بود دچار تزلزل گردید: زیرا امروزه پیوسته مسلمانان بیشتری که قرار است همیشه همین جا پیش ما بمانند بخشی از جامعه غربی هستند. چنانچه بالاخره در غرب در بارهی پرسش از ماهیت خود تغییری حاصل شود و دیگر نتوانیم مسلمانان را به سهولت از خودمان جدا سازیم نباید به این معنا تلقی شود که اکنون اکثریت مسلمانان نیز به همین ایدهی ما رسیدهاند. اتفاقاً میتوانیم مبنای فرض خود را بر این اندیشه قرار دهیم که فرهنگی مانند اسلام هرچقدر زودتر نیاز برای مرزبندی با دیگران را احساس کند به همان نسبت نیز بیشتر احساس میکند که در تهدید واقع شده است و فشار برای مخلوط شدن با فرهنگهای دیگر هم بیشتر میشود.
اسلام برای یک چنین مرزبندی دو وسیله مختلف در اختیار دارد: یکی از آنها ممنوعیت روگردانی از دین است. در اسلام بیرون رفتن از دین پیش بینی نشده است و برای چنین امری هیچ قاعدهای وجود ندارد و چنانکه کسی اعلام کند که اسلام را ترک کرده دیگر دارای حق و حقوقی نیست و سزاوار مرگ است. امکان دیگر این است که اسلام میتواند فرد مسلمانی را تکفیر نماید (exkommunizieren) یعنی او را به عنوان ملحد بخواند و تمامی حق و حقوق معمول را از او دریغ کند. بنابراین مسلمان نمیتواند از اسلام بیرون رود، هرچند میتواند بیرون انداخته شود. البته در بیشتر تاریخ مسیحیت نیز جز این نبود. لیکن امروزه این مشکل را فقط در مورد اسلام میشناسیم.
رفت و آمد با از دین برگشتگان مشکلات متفاوتی را به میان میکشد، چه در رابطه با مسائل اسلامی و چه روشنفکری. [ممانعت از ترک دین] بیش از هرچیز بند ۱۸ منشور حقوق بشر را نقض میکند که بر آزادی دین تاکید دارد. از آنجا که امروزه برای انسان غربی یکی پنداشتن خود با حقوق بشر امری بدیهی است، اختلاف نظر در باره آزادی دین یکی از نقطههای اصلی در نبردفرهنگی است.
برخلاف بسیاری مناقشههای دیگر میان غرب و اسلام، در خصوص محدودیت آزادی دین در اسلام نمیتوان بیتفاوت ماند. به ویژه با توجه به این واقعیت که خروج از اسلام نه فقط به طور نمادین در حکم عمل بسیار تحقیرآمیز شمرده میشود که در عمل با چنین شخصی به تندی برخورد شده و حتی میتواند به قتل کسی که از دین برگشته منجر گردد. مسئله دیگری که در همین رابطه باید به آن توجه نمود این است که امروزه دادن حکم به خروج از دین یا به قول مسلمانان « تکفیر » دیگر توسط روحانیون برجسته و صاحب نام داده نمیشود، بلکه هرکدام از متعصبین مسلمان میتوانند هر زمان که اراده کنند آن را بر زبان آورند: به این ترتیب این احتمال وجود دارد که هر مسلمانی که با عقاید یک گروه بخصوص از متعصبین موافق نیست از طرف آنها به عنوان بیایمان تشخیص داده شده و اعدام گردد.
سید قطب یکی از نخستین متفکرین اسلامگرایان امروزی که در ۱۹۹۶ اعدام گردید تمامی حاکمان مصر مدرن را روی هم رفته به عنوان کافر خوانده بود. سوء قصد کنندگانی که در ۱۹۸۱ رئیس جمهور مصر انورسادات را به قتل رساندند برای این عمل خود به قطب استناد میکردند و در میان حرکتهای افراطی حامیانی یافتند که آشکارا واژهی « تکفیر » را به کار میبردند.
بنابراین محدودیت در آزادی دین فقط شامل مسلمانانی نمیگردد که مایلند خروج خود از دین را اعلام کنند بلکه آن کسانی را نیز که ادعا میشود مانند سادات که با اسرائیل پیمام صلح بسته بود دست به یک عمل ملحدانه زدهاند. حتی گاهی همین کفایت میکند که کسی تفسیر مدرنی از قرآن ارائه کند تا توسط بنیادگرایان به عنوان فردی بیایمان معین شود. منع خروج از دین درها را برای سرکوب دگراندیشان باز میکند و بنابراین باید از فضلای دینی، روحانیون و دیگر مقامات مربوطه بخواهیم تا در سنت و تفسیر و تاویلهای سوء استفاده گرانه از آن به انجام اصلاحاتی تن دهند. از طرف دیگر به نظر میرسد که در همین خصوص واردآوردن فشار بر نمایندگان اسلام از هر طریق ممکن رسانه ای، سیاسی، در متنها، کتابها، میزگردهای تلویزیونی و سخنرانیها بسیار سودمند باشد.
در عین حال پرسش از آزادی دینی مثالی نمونه است برای این که در کجا نبرد فرهنگها به عنوان مبارزه برای ایدههای بهتر سودمند واقع میشود و در کجا باید آن را توصیه کرد. به همان مقدار که فشار مبتنی بر نبردفرهنگی بر اسلام برای مثال در مورد پرسش از رفتار با از دین برگشتگان افزایش یابد، نمایندگان اسلام رسمی نیز بیشتر احساس میکنند که باید پاسخهای موجهی داشته باشد و این در درازمدت آگاهی مردم به اشکال (Problematik) موجود در استناد جستن به سنتها (Überlieferung) را افزایش داده و از این رو میتواند تغییراتی را در آگاهی مردم این کشورها باعث گردد.
اما آنچه در این خصوص باید مراعات گردد این است که نباید از همان آغاز درخواستهای حداکثری برای آزادی کامل دینی مطرح شود، زیرا به احتمال زیاد میتواند باعث ایجاد یک واکنش لجوجانه گردد. علت آن این است که انتظار سریع داشتن از نمایندگان رسمی اسلام برای آن که به طور قاطع در برابر منع خروج از دین و برای آزادی مطلق دینی وارد عمل شوند حتی زیر فشار شدید غرب کاملاً غیر محتمل است. برای چنین درخواستی سنتها و شریعت اسلامی بیش از اندازه مقدس است.
هرچند میتوان به صورت مشروع خواستار رویکردی عمل گرایانه و تفسیری لیبرال از قواعد بسیار متداول بود. و این آن چیزی است که به دفعات در حال روی دادن است. بخش بزرگی از مسلمانان ساکن در غرب و همچنین اقلیتی از مردم در کشورهای اسلامی با دین خود همان اندازه کم سروکار دارند که یک مسیحی شناسنامهای که علاقه بخصوصی به دین خود ندارد و از کلیسا خارج شده است. از آنجا که در اسلام هیچ کس نمیتواند به طور رسمی از دین خود خارج شود بنابراین نمیتوان به لحاظ آماری تعداد چنین افراد را معین کرد. البته چنانچه یک مسلمان دوری جستن خود از اسلام را برای خود نگه دارد معمولاً در کشورهای اسلامی این حالت او تحمل میشود، حتی در عربستان سعودی، جایی که پلیس دینی همین چند سال پیش نیایش کنندگان را با باتوم [مانند حیوانات] حرکت میداد.
بنابراین جای امیدواری وجود دارد که از این ممنوعیت جدی و سختگیرانه اسلامی برای ترک دین بالاخره روزی فقط یک واژهی مستعمل و بدون استفاده باقی مانده باشد. در هر حال در باره رفتار و باورهای حقیقی افراد در نهایت نه احکام، سنتها یا قوانین، بلکه تلاش برای رسیدن به خوشبختی و امیدواری برای زندگی بهتر در جهان واقعی تعین کننده است. غرب یک چنین زندگی بهتری را در همین جهان و همین امروز وعده میدهد و البته نه فقط برای کسانی که در غرب زندگی میکنند. این وعدهای زیبا است اما در عین حال مخاطره آمیز نیز هست. زیرا برخلاف وعده رستگاری در جهان آخرت توسط ادیان، نوید یک زندگی بهتری این جهانی را باید با معیار واقعیت سنجید.
این که آیا اصلاً غرب میتواند به وعده خودش وفا کند و این که در چنین صورتی تا چه اندازه قادر به انجام آن است بستگی خواهد داشت به این که برای مسلمانان نزدیکی به غرب تا چه اندازه به نظر مفید میآید. لیکن با توجه به وضعیت فعلی جهان و نیاز آشکار بسیاری از مسلمانان برای مرزبندی، چنین به نظر میرسد که نباید برای آنان این نزدیکی مفید واقع شود. در واقع این گونه احساس میشود که آنها اعتمادی به غرب ندارند.
و اکنون وقت آن باید فرارسیده باشد که از خود بپرسیم: چرا؟
URL dieses Artikels
http://www.perlentaucher.de/artikel/4940.html