iran-emrooz.net | Mon, 20.10.2008, 15:02
گفتار مختصری در باره نبرد فرهنگها - بخش دوم
استفان وایدنر / برگردان: علیمحمد طباطبایی
نبرد فرهنگها چیز بدی هم نیست، نکته منفی در آن هنگامی بروز میکند که در یک طرف این نبرد یک فاتح تمام و کمال وجود داشته باشد. این که تا چه اندازه (و این که اصلاً آیا) غرب میتواند به وعدههای خود پایبند باشد: این به آن بستگی خواهد داشت که نزدیکی به غرب برای مسلمانان تا چه اندازه ارزشمند مینماید.
در بیشتر تلاشهایی که برای تعریف اسلام به انجام رسیده است اساساً میتوان دو گرایش متفاوت را تشخیص داد. یک تعریف سخت و دیگری نرم. در اینجا باید منظور از «سخت» و «نرم» را به معنای دقیق کلمه گرفت. چنانچه این دو واژه را در مفهومی که در زبان رایانهای مورد استفاده قرار میگیرد در نظر گیریم تفاوت میان آنها از همه جا روشن تر بیان میشود: یک طرف اسلام را به عنوان نرم افزار در نظر میگیرد، دیگری به مفهوم سخت افزار. انسان میتواند در نرم افزار دست ببرد و آن را تغییر دهد، تکامل بخشد، استمرار دهد، با شرایط جدیدتر آن را سازگار سازد و امروزی ترش کند. اما سخت افزار از قبل به طور قطعی معین شده است. دخل و تصرف در آن فقط تا اندازه بسیار کمی مقدور است. چنانچه انتظارات ما را دیگر نتواند برآورده سازد، باید آن را تغییر داده و سخت افزار کهنه را دوربریزیم ـ به زباله دانی اندیشههای دینی.
چنانچه این تعریف دقیق را مبنای کار خود قرار دهیم، اسلام در نگاه مخالفانش به عنوان یکی از آن رایانههای خانگی اولیه دیده میشود که هنوز هم به عنوان واسطهی ذخیره سازی در آنها باید از دیسکت استفاده شود. در چنین رایانهای اگر اصلاً برنامهی «روشنگری و نوگرایی» قابل انجام باشد بسیار کند پیش خواهد رفت و غالباً همراه با گیرکردنهای پی در پی.
اما نظریه سخت افزاری این اجازه را میدهد که به سود اسلام مورد استفاده قرار گیرد. در میان طرفدارن مسلمان این نظریه، و بیشتر نزد بنیادگرایان اسلامی، اسلام به عنوان نوعی ابرکامپیوتر (Supercomputer) محسوب میشود. خطاها و مسائل احتمالی را باید به استفادهی اشتباه (بخوانید غیراسلامی) از آن نسبت داد: انسان جایزالخطا است، دستگاه هرگز.
در مطالعات اسلامی به تعریف سخت [از اسلام] غالباً ماهیت گرا (essentialistisch) گفته میشود که منظور از آن بدین ترتیب است: اسلام دارای یک جوهر ذاتی و درونی غیر قابل تغییر است، یعنی دارای یک ماهیت است. این نگرش دارای یک پیامد بسیار خطیر است. مطابق با این دیدگاه بعضی از اجزاء آن چنان بخشی اساسی از اسلام هستند که بدون آنها اسلام را نمیتوان تصور کرد و یا به عبارتی بدون آنها اسلام «درست» یا «ناب» دیگر وجود ندارد. برای مثال انسان معتقد به ماهیت گرایی میگوید که شریعت یا همان قوانین حقوقی اسلام با دموکراسی سازگار نیست. و چنانچه در جایی مسلمانان شریعت را تابعی از دموکراسی گردانند، پس قاعدتاً آنها مسلمان واقعی نیستند بلکه اکنون غرب زده شدهاند. یکی از مشخصههای ماهیت گرایی این است که شرق شناسان غربی و بنیادگرایان اسلامی در حالی که در ارزش گزاری دیگران با هم متفاوت هستند اما در عمل به شکل تعجب برانگیزی با هم هم نظرند. برای هردوی آنها اسلام دارای ماهیت مشابهی است با این تفاوت که بنیادگرایان این ماهیت را مثبت میدانند و شرق شناسان آن را مشکل آفرین.
برای غیر ماهیت گرایان یعنی کسانی که اسلام را در مفهوم نرم افزار مینگرند «اسلام» فقط مفهوم کلی برای پدیدههای چند شکله است. بعضی از نظریه پردازان این مکتب توصیفی از اسلام (یا شرق) به معنای دقیق کلمه را غیرممکن دانسته و آن را اساساً رد میکنند. دیگران به این نتیجه گیری کفایت میکنند که اسلام قابل تفسیر است و خودش را با زمانه تطبیق میدهد و این که پیوسته ایجاد تفاوتهای بیشتر با اصول یا مجموعه قوانین مرجع (Quellcode) و آن نسخه نخستین امکان پذیر است. در یک چنین برداشتی از اسلام شریعت و دموکراسی میتوانند با هم سازش داده شوند زیرا آنها شریعت را چیزی در نظر میگیرند که قابل تغییر است.
این شیوه نگرش نرم به اسلام دارای یک ضعف قابل ملاحظه است. نکته این جا است که آنچه آنها اسلام میخوانند حد و مرز روشنی ندارد. در بازگشت به همان اصطلاحات رایانهای معنای چنین برداشتی آن خواهد بود که الگوی نرم افزاری تغییرات در اصول یا در مجموعه قوانین مرجع را نیز غیر قابل انجام نمیداند. اما معنای چنین چیزی این خواهد بود که اسلام میتواند شکلهایی را نیز بپذیرد که آنها لزوماً با هیچ کدام از تجلیهای تاریخی اش عملاً سروکاری نداشتهاند. و اکنون این پرسش سر بر میآورد که از کدام نقطهی تکامل نرم افزاری به بعد دیگر معقولانه تر خواهد بود که از برچسب «اسلام» به طور کل صرف نظر شود. یعنی درست به همان گونه که ما نیز از این که خود را با برچسب مسیحیان یا جهان مسیحیت یا سرزمین مسیحیت قلمداد کنیم به طور کل صرف نظر کرده ایم و به جای آن مایل هستیم که خود را به عنوان «تمدن غربی» یا جامعه ارزشی غرب» بنامیم. ما کاملاً به این نکته آگاهی داریم که «ارزشهای غربی» را نمیتوان صرفاً با مسیحیت برابر دانست، حتی با وجود آن که شاید ارزشهای مسیحیت هم بالاخره بخشی از این ارزشهای غربی را تشکیل دهند.
اگر خواسته باشیم که نقطه نظرات پیشروهای طرفدار نظریه نرم افزاری را بپذریرم، در آن صورت به نظر میرسد که اسلام در حال حاضر وارد مرحلهای میشود که مسیحیت مدتهاست در آن قرار دارد. اندیشههایی که همچنان تا زمان حال با درک مرسوم از اسلام بیگانه هستند (و البته با اصول اعتقادی آن) در شرایطی با اسلام در یک جا جمع آورده میشوند که مقاومتهای موجود نادیده گرفته میشود.
به این ترتیب ممکن میگردد که از یک فمینیسم اسلامی سخن گفته شود یا اسلام را به نحوی مورد تفسیر قرار دهند که با جدایی دین از سیاست که در غرب متداول است سازگار درآید و از این قبیل. تمامی اینها اشتباه نیستند، بلکه تلاشهای ارزشمندی برای روبراه کردن اسلام برای زمانهی ما هستند. لیکن با این تعریف جدید از اسلام پیوسته دشوار تر میشود معین نمود که اسلام اساساً چیست. از این رو هم زمان حرکت مخالف با آن یعنی بنیادگرایی نیز که اسلام را برای تمامی زمانها به همان نحوی که در بیش از هزار سال قبل دوران شکوفایی خود را تجربه میکرد ادامه میدهد بسیار پر طرفدار است.
نبرد فرهنگها در چنین نگرشی همچنین نبردی برای معنای جدیدی از اسلام است. نه فقط ما که قبل از بقیه خود مسلمانان در این باره که اسلام حقیقتاً چیست یا باید باشد دچار اختلاف نظر شدهاند. بنابراین در برابر تمامی کسانی که مدعیاند میدانند که اسلام در واقعیت امر چیست (چه اینها مسلمان باشند و چه نباشند) باید تردید داشت. آنها در نهایت اسلام را فقط از ذهن خود میبینند و معنا میکنند.
علاوه بر آن در مورد خود ما نیز وضعیت به همین منوال بوده است. چه کسی میتواند برای ما تعریف کند که «ماهیت غرب» چیست؟
ادامه دارد...