iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2008, 8:01
گفتار مختصری در باره نبرد فرهنگها - بخش اول
استفان وایدنر / برگردان: علیمحمد طباطبایی
نبرد فرهنگها چیز بدی هم نیست، نکته منفی در آن هنگامی بروز میکند که در یک طرف این نبرد یک فاتح تمام و کمال وجود داشته باشد. این که تا چه اندازه (و این که اصلاً آیا) غرب میتواند به وعدههای خود پایبند باشد: این به آن بستگی خواهد داشت که نزدیکی به غرب برای مسلمانان تا چه اندازه ارزشمند مینماید.
۱
آیا به واقع نبردها فرهنگها وجود دارد؟ علی رغم بحثهای داغ جاری در این باره، علی رغم نبردهای روزانه در عراق، افغانستان و مرزهای اسرائیل، به نظر میرسد که نبرد فرهنگها در درجه اول نزاعی است در بارهی مفهوم واژهی نبرد فرهنگها. به ویژه در اردوگاه میانه روی دوستدار اسلام و مماشات طلبان حرفهای پیوسته مورد تاکید قرار میگیرد که در واقعیت امر چنین نبردی وجود ندارد. از چنین سخنانی چنین برمیآید که گویا [وجود] نبرد فرهنگها صرفاً با یک رای گیری معین میشود.
نمی شود نبرد فرهنگها فقط به این دلیل خاتمه یافته باشد که پی در پی ادعا میشود چنین چیزی وجود ندارد. هرچقدر هم که من به این نکته برسم که مردم با نبرد فرهنگها مخالف هستند، این نتیجه گیری که انزجار از نبرد فرهنگها معنایش به طور کل نبود چنین نبردهایی است در واقع نتیجه گیری بسیار مخاطره انگیزی است. من بر این عقیدهام که حتی وجود یک چنین فرضی در اذهان مخالفین نبرد میان فرهنگها [اصلی] ناسودمند است. جبههی نبرد اختلاف نظرها در جوامع غربی و در این خصوص که چگونه با مسلمانان و اسلام باید کنارآمد اکنون جای خود را به قلمروی عقیدهی صرف در این باره داده است که آیا با توجه به مسائل موجود، کاربرد واژهی « نبرد » اصولی و به مورد است.
اما در وحله اول سخن از نبرد فرهنگها در واقع چیزی نیست مگر برگردان اصطلاح بسیار مشهور محقق علوم سیاسی آمریکایی ساموئل هانتینگتون: «Clash of Civilisations» به عبارت دیگر برخورد یا تصادم تمدنها. برگردان این اصطلاح به «نبرد فرهنگها» از ظرافت و دقت آن ایدهی نخستین میکاهد اما صریح تر است و به علت داشتن امتیاز در داشتن همگونی آوایی راحت تر به کار میرود. در واقع دو چیزی را به هم مرتبط میسازد که به طور معمول نقطه مقابل یکدیگرند: نبرد و فرهنگ. لیکن در چنین با هم مرتبط ساختنی چه نکتهای وجود دارد که ما را میهراساند؟ اعتراف به این که نبردی میان فرهنگها در جریان است نه معنایش این است که با این نبرد موافقیم و نه آن که هیچ انتخاب دیگری جز آن وجود ندارد. و چرا نباید هم زمان با این نبرد در باره یک ازدواج فرهنگی نیز گزارش داده شود؟
نباید سخن از نبرد فرهنگها حتماً با خون و خون ریزی مرتبط باشد. این استعاره بسیار بیشتر از آنچه معمولاً حاضر به اعتراف به آن هستیم مفید واقع میشود. من به جای آن که در این واژه کشت و کشتار را ببینیم رقابت میان اندیشهها را تشخیص میدهم، به عبارتی مبارزه در سطحی نمادین. همچنین میتوان در این خصوص نبرد میان واژهها را در نظر گرفت، همچون در یک محاکمه حقوقی که در آن سخنرانیهای ثابت دفاعی در برابر هیئت منصفهای بیان میشود که از مردم جهان تشکیل شدهاند. یا از یک رقابت در ایدههای فرهنگی در مفهومی گسترده تر سخن گفت: در مفهومی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، دینی یا ایدئولوژیک، البته تا به آنجا که ما تحت آنها نه فقط برداشتی از یک مذهب ( یاایدئولوژی) دقیقاً تعریف و معین شده را داشته باشیم.
هرآن کس که خود را تنها با این برداشت که میگوید نبرد فرهنگها وجود ندارد خرسند سازد، خود را در برابر این سوء ظن قرار میدهد که با رقابت میان اندیشهها برای [رسیدن به] یک زندگی بهتر سر مخالفت دارد. به چنین شخصی این ایراد به حق گرفته میشود که او حتی گفتگو را نیز رد میکند و اختلافی را انکار مینماید که چنین گفتگویی ابتدا آن را باعث شده است. میتوان این اتهام را متوجه او ساخت که قصد دارد تفاوتها را پنهان سازد یا سرانجام دیدگاه خودش را که برزبان نیاورده و از رویارویی شانه خالی میکند به عنوان تنها نظر معتبر مطرح سازد. در حال حاضر چنین موضعی توسط مقاله نویسان روزنامهها، سیاست مداران، روحانیون و دیگر سخنرانان از گروههای مختلف با جدیت پی گرفته میشود و در بدترین حالت هر موضع دیگر و جایگزین را به این عنوان که ممکن است باعث به راه افتادن جنگ شود مورد تردید قرار میدهد. برای مثال همین رویکرد در کتابی که در مواقع دیگر اگر بود میشد آن را خواندنی توصیف کرد دنبال میشود، کتابی با عنوان « دست رد به سینهی جنگ » اثر ایلیا ترویانوف و رانیت هوسکوته (۱): « با شعار نبرد فرهنگها [...] در سرتاسر جهان تصاویر جدیدی از دشمن ایجاد گردید و مناقشههای تازهای به راه افتاد ». با صرف نظر از این که این قبیل تصویرسازیها از دشمن و مناقشهها حتی قبل از کتابهانتینگتون هم چیز تازهای نبود میتوان به سهولت عکس آن را ادعا کرد: زیرا ابتدا این شعار نبرد فرهنگها بود که در غرب توجه مردم را به فرهنگهای دیگر جلب نمود و به این ترتیب باعث تبادل فرهنگی حتی جدی تر از قبل شد.
حتی اگر نخواهیم که بر تفاوتهای فرهنگی تاکید گذارده شود: بدون نبرد از ترکیب و پیوند با یکدیگر اثری نخواهد بود. این فرض به نظر چندان محتمل نمیآید که تصور کنیم به استثنای یک اقلیت بسیار ناچیز بیشتر مردم به طور داوطلبانه و به تصمیم خود ممکن بود که نکات شایان توجهی در فرهنگهای دیگر پیدا کنند. گروهها معمولاً بی توجهاند. کسی که طرفدار ترکیب فرهنگها است و مدافع توسعه تاثیرات متقابل نه فقط نمیتواند رویارویی را کنار گذارده و از آن رویگردان باشد که لازم است آن را به عنوان نیروی محرکه برای ترکیب تصدیق کند. بنابراین روی این نکته توافق کنیم که نبرد فرهنگها دشمن نیست بلکه دوست است، هرچند دوستی که گاهی نیز میتواند زودخشم باشد و اگر زیاده از حد باده بنوشد یا احساس کند که زیر فشار قرار گرفته گاهی نیز با کمال میل به خشونت میگراید. بنابراین مهم است که به جای این که او را به عنوان یک لولو طرد کنیم در کنارش نشسته و با او به گفتگو بپردازیم.
نبرد فرهنگی مبارزهای است برای آن تصویری از جهان که به نظر ما درست میآید. هرکس میتواند در چنین کارزاری دچار گمراهی شود. فاجعهبارترین سناریو آن است که به هنگام شرکت در نبردی برای به دست آوردن تصویر جهان بالاخره زمانی به این نتیجه برسیم که تصویر مورد نظر ما تصویری اشتباه بوده ـ شناختی که به ندرت ممکن است بدون خشونت میسر شود ـ یا به مرور به تصویری اشتباه تبدیل شده است. در واقع این همان موردی است که در خصوص کمونیسم به وقوع پیوسته و فردا میتواند به سر بنیادگرایی اسلامی بیاید، البته چنانچه بالاخره بتواند در نبرد برای ربودن قلب تمامی مسلمانان پیروز شود. و شاید پس فردا این تجربهی یک غرب افسارگسیخته باشد که اجباری برای رعایت دیگران ندارد.
ادامه دارد ...