ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 01.09.2008, 7:32
آیا خدا صرفاً عملکردی از مغز انسان است؟

برگردان: علی‌محمد طباطبایی



در پیامد تحقیقات جدید در باره مغز انسان و ساختارهای عصبی آن این پرسش سربرمی آورد که اعتقادات بشر و به ویژه باورهای دینی اش در چه رابطه‌ای با فعالیت‌های مغز او قرار می‌گیرند. پیشتر از این باور به خدا با تصوری از یک روح و ذهن غیر مادی مرتبط دانسته می‌شد. با این وجود جدیدترین تحقیقات در شاخه‌های مختلف علوم طبیعی که تحت اصطلاح علوم عصب شناسی (Neurowissenschaften) معروف است همواره با وضوح بیشتری نشان می‌دهد که پذیرش یک ذهن یا روح غیر مادی غیر محتمل است و این که عملکردی که ما آن را با یک چنین روحی در ارتباط قرار می‌دهیم در درجه اول باید با خود مغز و شرایط عصبی (نورونی) آن مرتبط دانسته شود.

بنابراین اکنون این پرسش مطرح می‌شود که آیا نمی‌توان در نهایی ترین تحلیل ایمان دینی بشر را به فعالیت‌های مغز او فروکاست. برای مثال در بیمارانی که معمولاً دچار حمله می‌شوند (یا به عبارتی همان مبتلایان به بیماری صرع) خاطرات به شدت مذهبی بروز می‌کند. همچنین بیمارانی که از اسکیزوفرنی یا روان گسیختگی در رنجند نیز پیوسته ظهور خاطرات مذهبی دیده می‌شود. بعضی از آنها در چنین حالتی احساس می‌کنند که به مقام خدایی رسیده اند و بنابراین رفتاری متناسب این جایگاه در پیش می‌گیرند.

تحقیقات علمی جدید در زمینه تصویربرداری پزشکی از مغز (یا همان رادیولوژی تشخیصی funktionelle Bildgebung) به این نتیجه رسیده است که راهبه‌های فرقه‌ی به نام کارملیت (Karmelit) هنگامی که در حالت احساسی از وحدت با خدا به سر می‌برند در بخش‌هایی از مغز خود فعالیت‌هایی نشان می‌دهند که بیشتر در بخشهای میانی قشر مغز و ساختارهای زیرین آن قرار دارد. این همان مناطقی است که توسط احساسات بسیار شدید عاطفی فعال می‌شود. بنابراین آیا باور به خدا چیزی مگر یک احساس شدید مثلاً احساسی از خاطرجمعی، اطمینان و تحت محافظت یک قدرت برتر قرار داشتن (Geborgenheit) نیست؟

معیاری برای یک چنین احساس مثبتی از اطمینان، حالتی از خود ارجاعی احساسات است، یعنی هنگامی که شخص برای احساسات و عواطف خودش اهمیت بسیار زیادی قائل است. در یک بررسی علمی من به آزمایش شوندگان تصاویری به شدت عاطفی را نشان دادم، در حالی که آنها می‌بایست میان دو حالت کم و زیاد از خودارجاعی آن تصاویر تفاوت قائل شوند، به عبارتی کدام یک از آن تصاویر تاثیرات زیادی بر روی احساسات و عواطف آنها می‌گذارد. مسئله جالب توجه این که در تصاویری با خاصیت خودارجاعی زیاد و عواطف شدید دقیقاً در همان بخش‌هایی از مغز آنها فعالیت مشاهده می‌شد که در راهبه‌های فرقه کارملیت، یعنی بیش از همه در مناطقی از بخش میانی قشر مغز ما.

چرا ما احساسات مذهبی را تجربه می‌کنیم؟

علی رغم این نتایج جدید، طبیعتاً این پرسش مطرح می‌شود که چرا ما به طور کل احساسات مذهبی را تجربه می‌کنیم و نه شرایط عصبی (نورونی) خودمان را؟ چگونه است که من نه فعالیت یک سلول عصبی را بلکه یک احساس مذهبی را تجربه می‌کنم، آنهم در شرایطی که احساس مذهبی خودش در واقع چیزی جز فعالیت یک سلول عصبی نیست؟ و البته این پرسش نیز طبیعتاً مطرح می‌شود که چرا مغز ما در ما انسان‌ها احساسات مذهبی را از پیش برنامه ریزی کرده است؟ ظاهراً از ما کاری ساخته نیست مگر این که به چیزی باور داشته باشیم، حالا می‌خواهد آن خدا، مارکسیسم یا سرمایه داری باشد.

فیلسوف مشهور لودویک ویتگنشتاین در همین خصوص چنین اظهار نظری کرده بود: « عجب اتفاقی، که وقتی کاسه سر هر انسانی را باز کرده اند در داخل آن همیشه با یک مغز مواجه شده اند. » منظور وی از این عبارت اشاره به این واقعیت است که هیچ کس نمی‌داند که آیا او حقیقتاً صاحب یک مغز است و احتمالاً آنهم به این دلیل که ما نمی‌توانیم مغز خود را به عنوان مغز ادراک کنیم. به عبارت دیگر در این خصوص ما با یک نقصان در ادراک انسانی خود روبرو هستیم، با یک کمبود یا کسری ادراکی در خودمان.

من این ناتوانی در ادراک مغز توسط انسان را تقلید خودشناختی می‌نامم. ما به جای مغز، شخص خودمان را به عنوان « خود » ادراک می‌کنیم و دقیقاً همین نقصان ادراک میان مغز و خود است که از قرار معلوم با اعتقادات مرتبط می‌باشد، یعنی با باور به یک روح برتر یا یک خدا یا حتی باور به فن آوری. احتمالاً این مغز ما است که ما را و وجود خودش را از پیش به طوری برنامه ریزی کرده که نمی‌توانیم بدون باور داشتن به چیزی به زندگی خود ادامه دهیم.

مغز غنی سازی به حد کفایت نیست

بنابراین محققین علم عصب شناسی و فلسفه نورونی (Neurophilosophie) در توضیح و تبیین دین چه سهمی می‌توانند داشته باشند؟ هنگامی که ما به درون حالت‌های مذهبی فرو می‌رویم فعالیت نورونی در مغز ما خود راتغییر می‌دهد، معنای آن این است که ما بدون مغز خود و حالت‌های متناسب آن ظاهراً نمی‌توانیم حالت‌های ایمانی معادل را داشته باشیم. اما مغز یک شرط لازم است و نه کافی، زیرا مغز ما پیوسته در یک رابطه مستقیم با محیط پیرامون خود قرار دارد و فقط در یک چنین فضا و شرایطی می‌توانیم احساساتمان و خودمان را تکامل بخشیم.

پس شاید اکنون باید این پرسش را مطرح سازیم: محققین علوم نورونی و فلسفه نورونی در رابطه با دین چه چیزهایی را می‌توانند به ما توضیح دهند؟ آنها نه می‌توانند وجود و نه عدم وجود خدا را به اثبات رسانند. به همچنین فانی بودن یا فناناپذیری را نیز نمی‌توانند ثابت کنند. محققین علوم نورونی درست به مانند تمامی محققین دیگر علوم طبیعی با داده‌هایی در رابطه با مشاهده طبیعت و وجود انسان سروکار دارند. اما وجود خدا را نمی‌توان مشاهده کرد. بنابراین موضوع باور دینی در محدوده طبیعت قرار نمی‌گیرد و به عبارت دیگر محققین علوم نورونی در ین خصوص نمی‌توانند اظهار نظر کنند. در خصوص جاودانی بودن وجود درونی ما نیز همین ادعا صدق می‌کند. اگر می‌خواستیم که چنین چیزی را مشاهده کنیم لازم بود که از خودمان بیشتر عمر کنیم و این در تضاد با فانی بودن ما است. از این رو اثبات فناناپذیری یا فانی بودن با علوم نورونی مقدور نیست. مغز که خودش مهمترین عضو دانش بشری است در اینجا به مرزهای غیر قابل عبور خودش می‌رسد.

در عین حال نمی‌توانیم از شر این اندیشه خلاصی یابیم و در تجربیات روزانه این فرض را نادیده بگیریم که احتمالاً یک روح برتر یا یک خدا وجود دارد. اما نه می‌توانیم این فرض را به اثبات رسانده و نه آن را رد کنیم زیرا نمی‌توانیم مغز خودمان را به عنوان یک مغز ادراک کنیم. ایمان نشانه و گواهی آنچه ظاهراً به طور مستیم به تجربه در می‌آید را در طرف خود دارد. از این رو ما انسان‌ها احتمالاً نمی‌توانیم ایمان داشتن را کنار گذاریم: ما باید ایمان داشته باشیم و جز آن از ما ساخته نیست و حتی اگر قرار است که این صرفاً ایمان به مغز و به علوم نورونی باشد، که در روزگار ما جای باور به دین را تا حد بسیاری گرفته است.

Ist Gott nur eine Funktion unseres Gehirns?
http://www.welt.de/wissenschaft/arti2280594/Ist_Gott_nur_eine_Funktion_unseres_Gehirns.html



نظر کاربران:

با تشکر از آقای طباطبایی
به نظر من اگر دانشمندان و فلاسفه جهان کوشش خودشان را بجای اینکه معطوف به حل نهایی سرشت خدا و دین از نتایج تحقیقات مغزی انسان کنند، به این می کردند که سرشت ادیان و مذاهب جهان را با صلج و انسان دوستی و "کار نیک = عمل صالح" همآهنگ سازند، یا اینکه روشن می ساختند که کجای سرشت ادیان و مذاهب جهان با صلح و آزادی خواهی و دموکراسی سازگاری ندارد، آنگاه ما می توانستیم امیدوار باشیم که بالاخره اوضاع بشریت بهبود پیدا می کند. به هرحال آنچه را که داشنمندان و فلاسفه جهان (بقول آقای طباطبایی) برآنند تا ثابت کنند که ما از ایمان داشتن چاره ای نداریم، چیزی را حل نمی کند و ما با مشکلاتی که پیروان مذاهب و ادیان پیش روی بشریت می گذارند کماکان روبرو خواهیم بود.
این مسئله اتفاقا مشکل همان دانشمندان و فلاسفه و البته معتقدین به ایدئولوژی های متفاوت (ایسم ها) ازجمله طرفداران "علوم نوترونی" نیز می باشد.
موفق باشید
حسین میرمبینی