یكشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۷
آیا با رشد جهانی شدن دولت – ملت تضعیف و دمکراسی به خطر میافتد؟
آنچه در زیر میخوانید تنها مرور کوتاهی بر وجه سیاسی جهانی شدن است. در حالیکه جهانی شدن ابعاد گوناگونی چون اقتصادی، فرهنگی، اکولوژیک، تکنولوژیک و مدنی هم دارد. همه آنها عوامل تغییر و دگرگونی جوامعاند که جهان را به سوی توازن قدرت میبرند.
دولت – ملت (nation-state) یا پدیدهای که یک ملت با یک دولت با مرزهای مشخص جغرافیایی و سیاسی از دیگر ملل و دول تفکیک میشود، وجه برجسته سیاسی دوره مدرنیته یا جوامع مدرن است که دمکراسی هم یکی از ویژگیهای آن بوده است؛ اما این دو لزوماً بطور همزمان رخ نمیدهند. یعنی هر دولت – ملتی، دمکراسی با خود نمیآورد. درحالیکه کشورهای غربی این مرحله را در قرن ۱۸ و ۱۹ پشت سر گذاردند، سایر ملل پس از جنگ جهانی اول و دوم به آن دست یافتند. اما ادامه کشمکشهای قبیلهای در آفریقا مانند درگیری دو قوم توتسی و هوتو در کشور رواندا در سال ۱۹۹۴ با نهصد هزار کشته نشانهای از سامان نگرفتن دولت – ملت در مناطقی از این قاره است.
اما پرسش اصلی این است که با جهانی شدن و برداشته شدن مرزهای اقتصادی، گسترش تکنولوژی اطلاعاتی و ارتباطات، درهم آمیختگی فرهنگی، و کمرنگ شدن نقش مستقل دولتها، پدیده دولت – ملت تضعیف و یا از بین میرود؟ در این صورت کشمکش قبیلهای، و مهمتر از آن نقش برتر تنها ابرقدرت جهان، آمریکا چه میشود؟
حمله آمریکا به عراق آزمایشگاه تاریخ
نخست اینکه تضعیف مرزها به معنی برگشت به گذشته و تقسیم قبیلهای جوامع نیست. بلکه حرکت به سوی پدیده جدیدی است که کسانی مانند الریک بک (Ulrich Beck)، آنتونی گیدنز و امانوئل والراستاین آن را روند شکلگیری دولت فراملی و جهانی میدانند، و برخی مانند ساموئل هانتیگتون آنرا عامل برخورد تمدنها. الریک بک، جامعهشناس آلمانی تردید دارد که در دوره جهانی شدن بتوان از دولتهای مستقل سخن گفت.
او با پیش کشیدن مفهوم گلوبالیتی (globality) و مدرنیته دوم در برابر مفهوم گلوبالیسم (globalism) و مدرنیته اول، رشد تک خطی و تک علتی جهان را رد میکند. رشد تک خطی و تک علتی عامل تعیینکننده تغییر را اقتصاد بازار آزاد، و پیآمد آن را هژمونی کامل سرمایهداری و ایدئولوژی نئولیبرالیسم در سطح جهان میشناسد. بک این برداشت را نادرست میخواند. وی ضمن خیالی خواندن مرزهای بسته ملی - ویژگی مدرنتیه اول - معتقد است که جهانی شدن عامل حضور کنشگران فراملی با قدرتهای مختلف و شکلگیری هویتهای دو فرهنگی و پیوندی (hybrid)، مانند شهروند ایرانی - آمریکایی، مسلمانان عرب فرانسوی، هندی سیک انگلیسی، پاکستانی مسلمان آمریکایی، ترک مسلمان آلمانی، کرد سوئدی و غیره - ویژگی مدرنیته دوم - سبب تضعیف پدیده دولت – ملت شده است. بک معتقد است بر خلاف نظریه گلوبالیسم، وجوه مختلف جهانی شدن جوامع را به سوی تضیعف ملت گرایی (denationalization)، پیوستن به سازمانهای فرا ملی (trans-national)، جامعه جهانی و احتمالا دولت جهانی سوق میدهد که برابر با اقتصاد بازار آزاد و ایدئولوژی نئولیبرالیسم و تسلط غرب بر شرق نیست.
گلوبالیسم
مفهوم گلوبالیسم در نظریه معروف “پایان تاریخ و آخرین انسان” فرانسیس فوکویاما تبلور یافت، که پایان جنگ سرد را نه شکست یک استراتژی و پایان تضاد جهان دو ابر قدرتی، بلکه برابر با پایان تمام تضادها جهان و غلبه ایدئولوژی سرمایهداری و بازار آزاد دانست. شتاب اولیه جهتگیری کشورهای سوسیالیستی سابق به سمت سرمایهداری، این نظریه را پررونق کرد. اما برگشت این کشورها، به ویژه روسیه به برخی از ارزشهای گذشته، و شکست پروژهی آمریکا در خاورمیانه و آمریکای لاتین، این نظریه را سخت چالش کرده است. در آمریکا برآمدن بارک اوباما، کاندیدای مطرح ریاست جمهوری، محصول این شکست و در آمیختگی جهانی است.
اوباما استراتژی خود را براین پایه نهاده است که سیاست جهانی آمریکا نه بر اساس آرزوها، بلکه واقعیتهای نوین باید اتخاذ شود؛ و این واقعیت شامل درنظر گرفتن نقش قدرتهای برآمده از روند جهانی شدن است که آمریکا خود در ایجاد آن نقش برجستهای داشته است. عمر شادی آمریکا از فرو پاشی بلکوک شرق بسیار کوتاه بود. آمریکا تا کنون منافع جهانی خود را با ناوهای هواپیمابر، زیر دریاییهای اتمی و پایگاههای نظامی گسترده در پنج قاره جهان محافظت میکرد. از این پس قادر نخواهد بود هزینه نگهداری این ماشین جنگی را تأمین کند. در حالی که نیروی نظامی برتر بزرگ ترین امتیاز آمریکا محسوب میشود.
همین واقعیت سوژهای بوده است برای کسانی مانند رابرت کاگن، ژورنالیست آمریکایی که در کتاب جدیدی با عنوان “پایان رؤیاپردازی و برگشت تاریخ” پروژه نئولیبرالیسم را وهم و خیال بخواند. کاگن معتقد است که ملت – دولتها به همان قدرت سابق باقی ماندهاند. اگر چه آمریکا هنوز تنها ابرقدرت است، ولی قدرتهای دیگر مانند روسیه، چین، هند، ژاپن، ایران و قدرتهای ناحیهای رقبای جدید آمریکا، ظهور کردهاند که در سرنوشت جهان نقش ایفا میکنند. همچنین به دیده او (در اینجا بر خلاف نظر الریک بک)، از لحاظ ایدئولوژیک زمان نه زمان بهم آمیختگی ملل، و برچیده شدن مرزها، بلکه جدایی و چند راهی است و در برابر گرایش به لیبرالیسم غربی در جهان، مطلقگرایی اسلامی نیز رشد کرده است، و آمریکای لاتین به راه خود میرود. این نظریه، به نوعی در تأیید تئوری بر خورد تمدنهای هانتینگتون است که در سال ۱۹۹۶ نوشت: “درگیریهای آینده از تقابل خودپسندی و بزرگبینی غربی، نابرد باری اسلامی، و پرخاشگری چینی” رخ خواهد داد. به عبارت دیگر نه درهم آمیختگی ملل، بلکه تنش ناشی از جهانی شدن تا حد درگیریهای تمدنی پیش خواهد رفت.
ولی آیا مگر این ویژگیهای فرهنگی ملتهای مختلف امر جدیدی است؟ اگر تعبیر هانتینگتون درست باشد، پاسخ منفی است. آنچه جدید است، پدیده جهانی شدن است که جوامع مختلف را در کنار هم قرار داده است. جهانی شدن دیوارهای ضخیم جدایی میان فرهنگها را برداشته است، و فقط پرده نازکی میان آنها باقی مانده است، پدیدهای که ضمن جدا ماندن جوامع از یکدیگر، مردمانش همدیگر را میبینند، ازهم میآموزند، با هم دوستی و رقابت میکنند و نسبت به هم کینه و عشق میورزند.
دمکراسی فراملی
اما نظریه گلوبالیتی الریک بک خلاف نظریه فوکویاما، و منتقد او رابرت کاگن و هانتینگتون است. آنتونی گدینز، جامعه شناس انگلیسی، نظری نزدیک به نظریه الریک بک دارد. او ضمن ابراز دو گانگی نسبت به گسترش مدرنیته و غلبه تکنولوژی پیشرفته و مخاطره آمیز بر زندگی بشر (جامعه ریسکی)، به رشد نوعی دمکراسی بینالمللی و فراملی مانند اتحادیه اروپا، و امروز اتحادیه نو بنیاد در آمریکای لاتین زیرعنوان “اتحادیه ملی آمریکای جنوبی” متشکل از ۱۲ کشور به قصد ایجاد پارلمان قارهای امید بسته است. واقعیت اتحادیه اروپا و الگو برداری کشورهای آمریکای جنوبی به ابتکار برزیل، دورنمایی از نقش جهانی شدن و پیدا شدن قدرتهای منطقهای خارج از کنترل و مدار دولت آمریکا.
گیدنز ضمن تأکید بر نقش غرب بطور کلی و آمریکا بطور مشخص، روند جهانی شدن را پروسهای دو طرفه میداند. منظور از پروسه دوطرفه آن است که جهانی شدن هم فرهنگ محلی را تضعیف و هم آن را تقویت میکند. بطوری که سنتگرایی افراطی خود محصول جهانی شدن جوامع است. بنیادگرایی از جهانی شدن استفاده میکند که به اهداف خود، یعنی حفظ ارزشهای سنتی و محدود کردن نفوذ تمدن مدرن دست یابد. بنابراین بنیادگرایی نیز برای آنکه به خود برسد، بر ضد خود عمل میکند. برای آنکه بتواند دور خود دیوار بکشد تا مانع نفوذ ارزشها غربی شود، دیوارها را میشکند تا قدرت و نفوذ خود را گسترش دهد. به لندن و پاریس و نیویورک میرود تا زندگی سنتی در افغانستان را از دسترس ارزشهای غربی محفوظ نگهدارد. بدین ترتیب آن نیز جهانی میشود.
جهانی شدن و ابر قدرتها
اما تضعیف مرزهای سیاسی در جهانی شدن برای قدرتهای بزرگ، مانند آمریکا چه تغییری ایحاد کرده است؟
در این رابطه نظریه نئومارکسیستهای پست مدرنی چون مایکل هارت (Michael Hardt) و آنتونی نگری (Antonio Negri) به پدیده جهانی شدن در کتاب بسیار بحث انگیز خود، “انبوه توده مردم: جنگ و دمکراسی در دوره امپایر” (2004Multitude: War and Democracy in the Age of Empire,) قابل توجه است. این کتاب ضمن تشریح تئوریک ویژگیهای قدرت جهانی، و جنگ به عنوان پدیدهای دائمی، الگویی برای مقاومت و دمکراسی جهانی را نیز ارائه میدهد. این کتاب مکمل کتاب “امپایر” آنها است که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد. هارت و نگری معتقدند که سرشت قدرت جهانی در دوره جهانی شدن تغییر کرده است. آنها واژه “امپایر” را به جای امپریالیسم بکار میبرند. اگر امپریالیسم دارای یک مرکز بود (انگلستان و بعد آمریکا) و از آن مرکز جهان را کنترل میکرد، امپایر یا امپریالیسم جدید دارای مراکز متعدد قدرت است. سرمایه داری دورهی امپایر نه بر اساس کار تولیدی پرولتاریا (طبقه کارگر) در تئوری مارکس، بلکه تمام تولیدگران و مصرفکنندگان و کنشگران نهادهای جامعه، از جمله مذهب و ان.جی.اوها (انبوه توده مردم) قرار دارد.
“مالتیتیود” (انبوه توده مردم سرکوب شده توسط امپایر) در تئوری هارت و نگری مردمی هستند که در نهادهای مختلف در جهان برای حفظ امپایر نقش ایفا میکنند. ولی همین “مالتیتیود” یا توده مردم هستند که سر انجام از طریق جهانی شدن بهم وصل میشوند و در انقلابی جهانی امپایر را تغییر خواهند داد. هارت و نگری معتقدند که پادزهر نظم غیرعادلانه جهانی، دمکراسی از پائین است. در حالیکه دمکراسیهای موجود از بالا هدایت میشوند. دمکراسی یک پروژه ناتمام است. همان نیروهایی که امروز پایه حفظ امپایر هستند (یعنی توده مردم با خواستهای متفاوت درسراسر جهان) به عامل حذف آن بدل میشوند. به دیده آنها طیف وسیع جنبشهای ضد جهانی شدن نطفههای این دگرگونیاند. همانگونه که مارکس معتقد بود سرمایهداری دشمن خود، طبقه کارگر را بوجود میآورد، هارت و نگری معتقدند که امپایر”مالتیتیود” را که عامل حذف آن خواهد بود، بوجود میآورد.
بخش دیگر این نظریه درباره جنگ است. آنها معتقدند که از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، بر خلاف دوره امپریالیسم، جنگ به یک قاعده و امری دائمی بدل شده است که قطع نمیشود. زیرا امپایر تنها از طریق جنگ و برتری نظامی میتواند بر کشورهای دیگر مسلط شود. اما این جنگ که به بخشی از سیاست روزانه بدل شده است، نه پایان دارد و نه برنده. به دیده آنها این امر روند ضعیف شدن دولت – ملت را معلق نگه خواهد داشت و جای آن را موقعیت جنگی در سطح جهان خواهد گرفت. هارت و نگری بر خلاف سایر پست مدرنیستها به جای توجه به مسائل و معیارهای محلی به مسائل جهانی توجه دارند. این دید مارکسیستی جهانیدیدن پدیدهها با دیگاه محلینگری پست مدرنیستی، اساس تئوری “مالتیتیود” را میسازد.
نطریه قابل توجه دیگری که درباره سرشت دگرگون شده قدرت جهانی در دوره جهانی شدن انتشار یافته است کتاب “امپایر نا منسجم” (Incoherent Empire, 2003) نوشته مایکل من (Michael Mann)، جامعه شناس انگلیسی – آمریکایی در دانشگاه UCLA است. مایکل من نیز معتقد است که قدرت امپایر مرکزیت خود را از دست داده است و به قدرتهای نامنسجم تقسیم شده است. وی معتقد است که در باره قدرت آمریکا زیاد مبالغه میشود. این قدرت از دورن و بیرون در حال فرو ریختن است. کشور آمریکا امروز فقط یک قدرت نظامی مخرب است که در عملاش (مانند حمله به عراق) خیراندیشی وجود ندارد، و پیش از آنکه ریشه قدرت خود را بزند، سبب نابودی زندگی بسیاری از جمله آمریکاییها و انگلیسیها خواهد شد. او در حالیکه جورج بوش را رهبر این افول میداند، تونی بلر را دنباله رو او، نه شریک او، دراین ماجراجویی میشناسد که باید آنها را متوقف کرد.
دولت جهانی
بیمورد نیست که در مورد پیداشدن دولت جهانی، به نظریه والراستاین، جامعه شناس آمریکایی و مؤلف تئوری معروف “سیستم اقتصاد جهانی” (World System Theory)، نیز اشاره کنیم. وی با پذیرش نظر مارکس، سرمایه داری را از قرن ۱۶ به بعد پدیدهای جهانی میداند که بدون جهانی شدن نمیتوانست باقی بماند، متعقد است که در دروه جهانی شدن، جهان به سوی شکل گیری دولت جهانی نیز پیش میرود که جای سیستم رو به افول سرمایه داری جهانی با دولتهای متعدد را خواهد گرفت. او سیستم اقتصادی آینده جهان را سوسیالیستی، همراه با دمکراسی جهانی و دولت جهانی میداند.
چکیده
به نظر من تئوری برگشت تاریخ همانند تئوری پایان تاریخ با دینامیسم تاریخ و واقعیت رو به رشد جهانی شدن هم خوانی ندارد. دورنمای جهان و کشورهای مختلف از جمله ایران را باید در ادامه جهانی شدن، یعنی تأثیر متقابل و همه جانبه جوامع بر یکدیگر ارزیابی نمود که چون رودخانههای کوچک و بزرگ به اقیانوس جهانی میریزند. در آتشفشان اقیانوس جهانی شدن، جزیرههای نوین قدرت نیز سر بر میآورند که قدرتهای بزرگ را چالش میکنند و جهان به سوی توازن قدرت پیش خواهد رفت. دمکراسی جهانی از بطن این تقابل، توازن و دگرگونیها بیرون خواهد آمد.
شنبه، 2008/05/24