iran-emrooz.net | Sat, 26.04.2008, 13:32
جنبش فدائيان خلق و سوسيالدموکراسی
شنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۸۷
بعد از جنگ جهانی اول و انشقاق در سوسيالدموکراسی به دو گروه؛ احزاب تشکيلدهندهی کمينترن و احزاب سوسياليست يا سوسيالدموکراتهای فعلی، اختلاف شديدی بين اين دو جريان فکری بوجود آمد که بخصوص پس از جنگ جهانی دوم به اوج خود رسيد؛ بطوری که اين اختلافهای بين بلوک سوسياليستی، تضاد با سرمايهداری را بهوضوح تحت تأثير خود قرار داد.
سوسيالدموکراتها برای رسيدن به اهداف انقلابی، روش مسالمتآميز با روآوری به روش دموکراسی، حق رأی عمومی و اصول پارلمانی را برای استقرار عدالتاجتماعی پايدار سوسياليستی برمیگزينند و برای افراد آزادی سياسی، اجتماعی و فرهنگی در برابر جامعه و دولت قايل هستند. در مقابل کمونيستها برای رسيدن به اهداف خود، روشهای انقلابیِ يا تحولات سريع و بنيادی را توصيه و تبليغ میکردند و روشهای تدريجی را سازشکارانه میدانستند و برای رسيدن به آن اهداف، ديکتاتوری پرولتاريا را ترويج میکردند، حقوق فردی يا شهروندی يا مطرح نمیشدند و يا از زاويه و کانال رهبری حزبی قابل طرح بودند.
کمونيستها تأثير بر جامعهی سرمايهداری و تغيير تدريجی آن را ناممکن میدانند. چاره کار را تنها در کسب قدرت سياسی و درهم شکستن دولت موجود و برپايی دولت کارگری زير رهبری انحصاری حزب کمونيست میبينند. در حالی که سوسيالدموکراتها دخالت به منظور تغيير و تأثيرگزاری بر رژيمهای سرمايهداری را هم ممکن میدانند و هم در قياس با همه طرحها و روشهای ديگر، کم ضررترين روشها میشناسند.
در کشورمان، يکی از جريانهای مطرح پيش از انقلاب ايران، جنبش چريکی فدائيان خلق بود که در دههی چهل و پنجاه خورشيدی گزينهی انقلابی و چريکی را برگزيدند. چرا فدائيان خلق ايران در ميان روشهای گوناگون مبارزه برای کسب قدرت سياسی اين گزينه را انتخاب کردند؟ تأثير و نقش احزاب پيش از آن و بخصوص جبههی ملی ايران و حزب تودهی ايران در اين انتخاب چه بود؟ برای يافتن پاسخ به اين پرسشها، گفتگويی انجام دادهايم با نقی حميديان، از رهبران سابق فدائيان خلق ايران - اکثريت و نويسندهی کتاب "سفر با بالهای آرزو" که روايتی است از تاريخ اين جنبش.
شهرام فرزانهفر
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
سوسيالدموکراتها برای رسيدن به اهداف انقلابی، روش مسالمتآميز با روآوری به روش دموکراسی، حق رأی عمومی و اصول پارلمانی را برای استقرار عدالتاجتماعی پايدار سوسياليستی برمیگزينند و برای افراد آزادی سياسی، اجتماعی و فرهنگی در برابر جامعه و دولت قايل هستند. |
فرزانهفر - آقای حميديان با سپاس از اينکه دعوت ما را پذيرفتيد؛ فدائيان بطور عام امروزه خود را کمونيست نمینامند و خود را چپدموکرات معرفی مینمايند، به نظر شما چه تفاوتی در اين دو مفهوم بلحاظ ديدگاه ايدئولوژيک، جايگاه طبقاتی و در عمل وجود دارد؟
حميديان- نمیتوان به طور عام در مورد فداييان صحبت کرد. آنان سالهاست که به صورت سازمانها و گروههای مستقل در مهاجرت بسر میبرند و هر کدام نيز نظرات و مواضع خاص خود را دارند. در ميان آنان هم فداييان کمونيست وجود دارد و هم فداييان اقليت که در مجموع همان نظرات دوره انقلاب را دارند. «چريکهای فدايی خلق» با نگرشهای اوليه نيز هستند. سازمان اتحاد فداييان خلق نيز يک سازمان کمونيستی است که خواهان لغو نظام سرمايهداری و برقراری سوسياليسم در ايران است. در ميان گروههای فدايی تنها سازمان فداييان اکثريت است که خود را کمونيست نمیداند. اين سازمان میگويد که بر ارزشهای مدرن، دموکراتيک و سوسياليستی تکيه دارد. فداييان اکثريت هم چنان بخش بزرگتر اين گروهها را تشکيل میدهد. در اين سازمان نيز اخيراً يک «فراکسيون کمونيستی» اعلان وجود کرده است.
سازمان اکثريت پس از کنگره اول خود ( تابستان سال ١٣٦٩) و فروپاشی اتحادشوروی خود را «چپدموکرات» ناميد که بازتاب تغييرات گستردهای بود که به لحاظ فکری در درون اين سازمان طی دوران مهاجرت به اتحادشوروی، شکل گرفت. سازمان اکثريت در گذشته خود را با عبارت «جنبش کمونيستی» و سازمان «طرازنوين طبقه کارگر ايران» تعريف میکرد.
در هويت چپ کمونيستی هيچ ناروشنی وجود ندارد. کشورهای سوسياليستی مانند بلوک اتحادشوروی سابق، چين و کوبا نتيجه افکار اين گونه چپ هستند. وجه مشترک اصلی اين کشورها، رژيمهای توتاليتری با رهبری تنها حزب حاکم (با هر نامی خواه کمونيست خواه خلق و...) است. اما چپدموکرات، مقولهای است که پس از فروپاشی اتحادشوروی، توسط برخی از احزاب شرق اروپا و نيز سازمان اکثريت مطرح شده است. پايههای تفکر چپدموکرات سازمان اکثريت به تحولاتی که در چند سال پايانی اتحادشوروی رخ داده بر میگردد.
روند فروپاشی اتحادشوروی برای سازمان اکثريت حاوی تجارب و درسهای بسيار بود. بين سالهای ٩٠-١٩٨٣، رهبری و بخشی از اعضا و کادرهای سازمان اکثريت در چند شهر اتحادشوروی مانند تاشکند، باکو و چارجو بسر میبردند. مشاهده و لمس مستقيم شرايط نامناسب اقتصادی و تنگناهای نظام تکحزبی و فقدان آزادی و دموکراسی سياسی و اقتصادی، ترس و بیتفاوتی خلق شوروی و بوروکراسی و فساد گسترده و... برای بيشتر اعضای سازمان قابل پذيرش نبود. همه اعضايی که خواستار تحقق دموکراسی درونسازمانی بودند و روند بازنگری و بازانديشی مسايل سياسی و نظری سازمان را به درجات مختلف طی میکردند، با علاقه و شوقی بسيار دل به نتايج گلاسنوست بستند. اما روند تحولات با شتاب به مراحل بحرانی رسيد. اردوگاه شوروی شروع به ازهم پاشيدن کرد. ديوار برلين فرو ريخت. ديگر تقريباًٌ برای همه مسلم شد که سوسياليسم شوروی بدون دموکراسی و پذيرش تنوع انديشهها، هيچ آلترناتيوی ندارد. حتا آن تعداد اندک شمار محافظهکار در رهبری سازمان نيز به اين نتيجه رسيدند که سوسياليسم بدون دموکراسی حاصلی جز فقر و بیتفاوتی و رنج و تبعيض و بوروکراسی و فساد و ورشکستگی نخواهد داشت. بدينسان اهميت و ضرورت وجود دموکراسی در بقا و حيات جامعه سوسياليستی کشف گرديد.
مشاهده و لمس مستقيم شرايط نامناسب اقتصادی و تنگناهای نظام تکحزبی و فقدان آزادی و دموکراسی سياسی و اقتصادی، ترس و بیتفاوتی خلق شوروی و بوروکراسی و فساد گسترده و... برای بيشتر اعضای سازمان قابل پذيرش نبود. |
تا اين زمان دموکراسی در دل نظام سوسياليستی و جزء ارگانيک آن در نظر گرفته میشد. چون براساس مبانی نظری، با لغو مالکيتخصوصی و اشتراکی (در واقع دولتی) کردن آن يعنی با نابودی طبقه سرمايهدار و برقراری عدالت سوسياليستی، آزادی و دموکراسی حقيقی نيز تأمين میگردد. اما اين حرفها به هيچ وجه به واقعيت در نيامدند. در هيچ يک از جوامع سوسياليستی که سرمايهدار و سرمايهداری و اساس مالکيتخصوصی بر وسايل توليد را برانداخته بودند و مکانيسم بازار آزاد را حذف کردند نيز عدالت و برابری و دموکراسی موعود تحقق نيافت. حتا بیعدالتی به شکل و شمايل ديگری به حيات خود ادامه داد.
انسان به آزادی بدون قيد و شرط نياز دارد. بدون مشروط کردن به اين يا آن ايده يا نظام يا حذف و ايجاد چيزی و شرايطی! مهمترين تجربه و درسی که در سالهای آخر اقامتم در شوروی به دست آوردم همين نکته بود: «آزادی» بايد از قيد و شرطهای جنسی، نژادی، طبقاتی، اقتصادی، قدرت سياسی، عدالتاجتماعی، دينی و فرهنگی و سرزمينی و غيره رها باشد. درست همان ساختارهای سياسی دموکراتيکی که در جوامع دموکراتيک وجود دارد. روشن است که آزادی و دموکراسی متناسب با شرايط و تحت تأثير مسايل مختلف اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و غيره هر جامعهای قرار دارد. با اين همه نفس موجوديت ساختار سياسی آزادی، مشروط به حصول شرايط عينی کمال مطلوب و يا فرضيات ذهنی و يا تصورات انتزاعی نيست. تفاوتهای عينی و ذهنی و اختلاف درجه رشد و پيشرفتگی هر جامعهای عمق و گستردگی و ميران نهادينه شدن آن را رقم میزند نه بودن يا نبودن آن را. ساختار عمومی قدرت سياسی دموکراتيک جنبهای عام دارد که با ويژهگی هر کشوری به لحاظ شکلی متفاوت میشود. به صرف وجود سرمايهدار و ثروتمند يا کارگر و تهيدست در جامعه نمیتوان گفت آزادی و دموکراسی نمیتواند وجود داشته باشد. در اتحادشوروی سابق با اينکه مالکيتخصوصی و سرمايهدار حتا در اموری مانند توالتهای عمومی نيز وجود نداشتند، با اين همه از دموکراسی و آزادی به هيچ وجه خبری نبود. نبايد به بهانه اينکه در جامعه شکافطبقاتی و فقر و نابرابری وجود دارد، وجود آزادی و دموکراسی را تخطئه کنيم و آن را صرفاً صوری و حتا فريب بناميم. و بدتر از همه مالکيتخصوصی بر وسايل توليد و مبادله را دشمن اصلی آزادی بناميم و در پی آن خواهان نفی سرمايهدار باشيم و با نفی و کنار زدن آنها گمان کنيم درهای بهشت زمينی را بروی جامعه باز میکنيم!!
فرزانهفر - آيا اساساً مفهومی تحت عنوان چپدموکرات تعريف شده است يا تنها يک اصطلاح برای طفره رفتن از پاسخگويی مسئولانه است؟ آيا "چپدموکرات" تعديل شدهی مفهوم "کمونيست انقلابی" است؟ و يا کوششی برای مرزبندی با سوسيالدموکراسی نيست؟
حميديان - پس از کشف اهميت آزادی و دموکراسی در حيات و بقا سوسياليسم شوروی، مقوله دموکراسی نيز با «سوسياليسم» پيوند خورد. از آن پس ديگر عبارت جنبش کمونيستی و کارگری و حزب يا سازمان طرازنوين طبقه کارگر و غيره به فراموشی سپرده شدند.
ديگر بر پيکار طبقاتی، ضرورت انقلاب، تأکيد بر صف مستقل طبقه کارگر و استقرار نظام سوسياليستی به روشنی تأکيد نشد. بهجای نظام سوسياليستی به صورت يک نظام اقتصادی اجتماعی عموماً بر آرمانها و ارزشهای سوسياليستی تأکيد شد. به مانند گذشته به طور يک جانبه طبقه کارگر و جنبش کارگری به عنوان نيروی محرکه جنبش دموکراتيک مطرح نگرديد. ديگر از نابودی مالکيتخصوصی بر وسايل توليد و اشتراکی کردن آن دستکم به طور آشکار سخن روشنی گفته نشد. بهجای نظام تکحزبی، پيگيرانه بر پلوراليسم سياسی و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و حقوق شهروندی و... تأکيد شد. تفکر رفرميستی و فعاليت سياسی قانونی رسماً مورد قبول قرار نگرفت اما شيوههای قهرآميز و انقلاب و سرنگونی نيز مورد ستايش قرار نگرفت. خلاصه تغييرات فکری و سياسی سازمان اکثريت در مجموع بسيار گسترده و جدی بودند، اما متأسفانه نيمهکاره رها شدند و به سرانجام روشن و پايداری نرسيدند. گويا بحثها و مجادلات پيگير نظری در اين سازمان يکسره تعطيل شده است.
با همه اين تغييرات اما چپدموکرات، سوسيالدموکرات نيست. چپ کمونيست و بنيادگرا هم نيست. با هر دو تفاوت دارد. میکوشد فاصله خود را از هر دو حفظ کند. اين وضعيت، سانتريستی و التقاطی است. نه اين است نه آن ولی هم اين است و هم آن!. چرا؟ برای اينکه با تکيه بر دموکراسی و آزادی و پلوراليسم و عدم تکيه بر آشتیناپذيری پيکارهای طبقاتی و غيره با چپ کمونيست آشکارا متقاوت شده است. به همين دليل نيز به سوسيالدموکراسی بسيار نزديک میشود. اما مشکل مرکزی چپدموکرات، نگرانی از پذيرش حقايق و واقعيتهای نظری و عملی است. گرچه از سازش ناپذيری مبارزه طبقاتی فاصله گرفته است اما هنوز قادر نيست از «سازشطبقاتی» آشکارا دفاع کند. از پذيرش نقش بخشخصوصی و مکانيسم بازار آزاد، به مثابه يک پای مهم در امر برقراری جامعهرفاه و تأمين مستمر حقوق و مطالبات سياسی و اجتماعی و اقتصادی «همه شهروندان» جامعه مردد است.
تفکر رفرميستی و فعاليت سياسی قانونی رسماً مورد قبول قرار نگرفت اما شيوههای قهرآميز و انقلاب و سرنگونی نيز مورد ستايش قرار نگرفت. خلاصه تغييرات فکری و سياسی سازمان اکثريت در مجموع بسيار گسترده و جدی بودند، اما متأسفانه نيمهکاره رها شدند و به سرانجام روشن و پايداری نرسيدند. |
چپدموکرات، بيشتر نسخهای برای حل معضل سوسياليسم بدون دموکراسی اتحادشوروی است. از نگاه چپدموکرات «سوساليسم» بدون دموکراسی به توتاليتريسم منتهی میگردد. دموکراسی نيز برای جلوگيری از رهسپردن «سوسياليسم» به «توتاليتريسم» ضروری است. اما خود دموکراسی با اينکه ضروری است به نوبه خود اجازه میدهد شکافطبقاتی بيشتر شود و در نتيجه برای استقرار کامل دموکراسی بايد سوسياليسم را برقرار کرد.
در اين درهم گويی، مفهوم آزادی مصرانه با مفهوم مبهم «عدالتاجتماعی» مشروط میشود. «عدالتاجتماعی» نيز تنها با «عبور از نظام سرمايهداری» دست يافتنی میگردد. در پوشيدهگويی و پراکندهگويیها است که معلوم میشود عدالتاجتماعی همان «نظام سوسياليستی» است که تاکنون به صورت آرمان و ارزشهای سوسياليستی مطرح میشد. «گذار» از «سرمايهداری» نيز هم چنان به صورت مبهم مطرح میشود و گويا برای بيان هويت ايدئولوژيک است که تکرار میشود. چپدموکرات هيچ نمونه و تجربهای از مدل مورد نظر خود در اين جهان رنگارنگ ندارد. از نظر انديشه تجربه شده شايد بتوان گفت که چيزی مشابه شرايط دوره شکستخورده گلاسنوست ميخاييل گارباچف است.
فرزانهفر - برخی از مفهوم "سوسياليسم دموکراتيک" در مقابل سوسيالدموکراسی استفاده میکنند، محتوای اصلی و واقعی آن چيست؟ آيا کماکان منظور همان الگوی "شوروی سوسياليستی" منتها با پسوند دموکراتيک مد نظر است؟
حميديان - به نظر من همينطور است. سوسياليسم به اضافه دموکراسی میشود سوسياليسم دموکراتيک. اما چگونه و از چه طريقی متحقق میشود و نيروی محرکه و برپاکننده و رهبر آن کيست؟ مکانيسم انتخاب رهبری چنين جامعهای چگونه است؟ بخشخصوصی چه زمانی و چگونه منحل میشود؟ سوسياليسم چه زمانی میتواند آغاز شود؟ آيا تا زمان فرا رسيدن نقطه گذار از سرمايهداری، بر حق موجوديت و فعاليت بخشخصوصی صحه گذاشته میشود يا خير!؟ مکانيسم بازار چه جايگاهی در کل اقتصاد ماقبل و مابعد گذار دارد؟ پلوراليسم سياسی میتواند باقی بماند يا حذف میشود؟! ساختار سرمايهداری را بايد برانداخت يا خود بتدريج رو بزوال خواهد رفت؟ و بسياری مسايل ديگر. هيچ کدام از اين مسايل معلوم نيست. اين بيشتر يک طرح ذهنی نامنسجم است. تلاشی برای نشان دادن تمايز و هويت متفاوت خود از تفکر تجربه شده سوسياليسم شوروی است. البته همين امر خود شايان ستايش است و مبين فاصلهگيری عمقی از تجربهی تلخی است که امروزه محلی از اعراب ندارد. اما چيزی بيشتر از آن نيست. طرفداران چپدموکرات برای نشاندادن تمايز پررنگ خود از سوسيالدموکراسی که هم از نظر تفکر تاريخی و هم از نظر تجربه عملی کاملاً شناخته شده است، بايد به طور روشن و مسؤلانه به تشريح نظرات ايجابی خود بپردازند. آنان با ديدگاه چپدموکرات خود بايد سوسيالدموکراسی را هم در نظر و هم در پراتيک شناختهشده آنها مورد نقد و بررسی قرار دهند تا دستکم از نظر تئوريک معلوم شود که کجا ايستادهاند.
سوسياليسم چه زمانی میتواند آغاز شود؟ آيا تا زمان فرا رسيدن نقطه گذار از سرمايهداری، بر حق موجوديت و فعاليت بخشخصوصی صحه گذاشته میشود يا خير!؟ مکانيسم بازار چه جايگاهی در کل اقتصاد ماقبل و مابعد گذار دارد؟ پلوراليسم سياسی میتواند باقی بماند يا حذف میشود؟! ساختار سرمايهداری را بايد برانداخت يا خود بتدريج رو بزوال خواهد رفت؟ |
فرزانهفر - آيا میتوانيد به طور فشرده نظر خودتان را در باره مختصات اصلی تجربه سوسيالدموکراسی بيان کنيد؟
حميديان - به عنوان يک تجربه موجود در اينجا به جامعه سوئد که نمونه موفقی از جامعهرفاه سوسيالدموکراسی است به طور خيلی خلاصه اشاره میکنم. اگر با مفاهيم مارکسيستی اين کشور را تعريف کنيم میتوان گفت سوئد کشوری است سرمايهداری دموکراتيک با سيمای انسانی!
میدانيم که سوسيالدموکراسی تجربه تاريخی خود را نه از آشتیناپذيری پيکارهای طبقاتی بلکه به طور مشخص از سازشطبقاتی کارگران و سرمايهداران به دست آورده است. سوسيالدموکراتها بهجای امحاء مالکيتخصوصی بر وسايل توليد و اشتراکی کردن آن، اين حق را همواره محترم داشتند و هيچگاه در جهت محو سرمايه پيش نرفتند و هيچگاه مالکيت اشتراکی بر وسايل توليد نيز برقرار نکردند. حتا حدود دو سوم جنگلهای اين کشور در دست بخشخصوصی است که مطابق مقررات دقيقی اداره و بهرهبرداری میشود. در راستای دفاع و تأمين مستمر مطالبات عمومی و حقوق شهروندی همه مردم سوئد و به طور خلاصه ايجاد و گسترش جامعهرفاه، حزب سوسيالدموکرات با تکيه محوری بر نيروی متحد و متشکل طبقه کارگر، نقش رهبری اين سازشطبقاتی را برعهده داشته است. بايد به يک نکته اساسی اشاره شود که تمام تلاشهای موفقيتآميز سوسيالدموکراتها بدون وجود آزادی و دموکراسی و تعميق و گسترش آن انجام شدنی نبود. سوسيالدموکراسی بدون اعتنا به فرمولهای قالبی مانند "دموکراسی بدون عدالتاجتماعی تحقق يافتنی نيست و عدالتاجتماعی بدون گذر از سرمايهداری به افزايش شکافطبقاتی منجر میگردد" و غيره توانستند به کمک همين نظام چند حزبی، جامعهرفاه، دموکراتيک و پيشرفته سوئد را بسازند. بی شک بورژوازی سوئد نيز در ساختن اين کشور نقش و سهم قابل ملاحظهای داشته است. اينکه احزاب راست همواره به عنوان آلترناتيو حق داشتند با کسب آراء اکثريت جامعه، سکان دولت را از دست سوسيالدموکراتها بدر آورند و حتا نفس وجود واقعی و قانونی چنين رقيبانی که مترصد بهرهبرداری از لغزشهای کندروانه يا تندروانه دولت بودند تا توده مردم را متقاعد کنند که خود بهتر میتواند کشور را اداره کنند مانع از اين میشد که سوسيالدموکراتها بر قدرت سياسی چنان لم دهند که به خواب ابدی فرو بروند.
سوسيالدموکراسی بدون اعتنا به فرمولهای قالبی مانند "دموکراسی بدون عدالتاجتماعی تحقق يافتنی نيست و عدالتاجتماعی بدون گذر از سرمايهداری به افزايش شکافطبقاتی منجر میگردد" و غيره توانستند به کمک همين نظام چند حزبی، جامعهرفاه، دموکراتيک و پيشرفته سوئد را بسازند. |
در تمام دوران ساختمان جامعهرفاه سوئدی و در کشورهايی که سوسيالدموکراتها رهبری و هدايت آنها را بر عهده داشتند، انواع تشکلها و نهادهای مدنی و مردمی و اتحاديههای کارگری و نهادها و اتحاديههای کارفرمايی شکل گرفتند و از حقوق شهروندی و جمعی و مدنی خود حراست میکنند. بدينسان سوسيالدموکراسی موفق شد کشور فقر زده سوئد در نيمه اول قرن گذشته را طی حدود شش هفت دهه به کشوری پيشرفته و مرفه برساند. با اين همه جامعهرفاه سوئد نيز نه ابدی است و نه کمال مطلوب!. به ويژه طی دو دهه اخير در اثر تغيير و تحولات اقتصادی و مسايل جهانی شدن، سوسيالدموکراسی نيز دستکم به ميزان پانزده بيست درصد از مواضع خود پس زده شد. هم اکنون بلوک بورژوازی که در آخرين انتخابات اکثريت پارلمان را به دست آورد دولت را در اختيار دارد.
فرزانهفر - شما شرايط اجتماعی-اقتصادی اتحادشوروی را پس از مهاجرت از ايران از نزديک ديديد، به نظر شما سوسياليسم شوروی میتوانست به سوسياليسم دموکراتيک تبديل شود؟ آيا اصولاً تلاشهايی در اين راستا صورت گرفته بود؟
حميديان - در واقعيت تاريخی، سوسياليسم شوروی دموکراتيک نشد. پاسخ اين پرسش را تاريخ داده است. اما تلاشهای گستردهای در اين راستا صورت گرفت. به نظر من سوسياليسم اتحادشوروی بسيار دير اين تلاشها را آغاز کرد. حتا اگر پس از مرگ استالين اصلاحات معروف دوره رهبری نيکيتا خروشچف متوقف نمیشد در آن زمان اين شانس برای سوسياليسم شوروی وجود داشت که خود را نوسازی کند و پروسه بازسازی خود را با محترم شمردن بخشخصوصی، زنده کردن مکانيسم بازار، برقراری اقتصاد مختلط و آزادی احزاب و تنوع انديشهها و لغو امتيازات انحصاری حزب حاکم و فعاليت قانونی برابر برای همه احزاب از جمله حزب حاکم و غيره میتوانست تجربه متفاوتی در تاريخ قرن بيستم عرضه نمايد. اما تاريخ چيز ديگری نشان داد.
فرزانهفر - بطورکلی چرا چپهای ايرانی حمايت از رژيمهای تکحزبی سوسياليستی را بر نزديکی به سوسيالدموکراسیهای موجود اروپائی و حتا دموکراسی متمايل به سوسياليستی مدل هند و يا اندونزی زمان سوکارنو و يا حتا مصر زمان جمال عبدالناصر ترجيح میدادند؟ آيا اين به دليل تأثير تفکر پيرو اتحادشوروی بود؟
حميديان - خير! تفکر پيرو اتحادشوروی علت اين وضعيت نبود. حتا چپهايی که منتقد دو آتشه اتحادشوروی بودند هرگز به سوسيالدموکراسی اروپايی روی خوش نشان ندادند. طی ساليان طولانی، بسياری (مانند من)، منتقد و معترض جدی اتحادشوروی چه در سياستهای داخلی و چه سياست جهانی اين کشور بودند، اما هيچگاه گوشه چشمی هم به سوسيالدموکراسی نداشتند. چپهای ايران به دليل تفکر لنينيستی يعنی اعتقاد به ضرورت انقلاب سوسياليستی و ايجاد يک دولت کارگری به رهبری حزب کمونيست، با رفرميسم و اصلاحگری سوسيالدموکراسی مرزبندی داشتند. البته نظرات و انديشههای لنين که به پشتوانه پيروزی انقلاب ١٩١٧ روسيه و استقرار و تحکيم نظام جديد اتحادشوروی، در سراسر جهان بازتاب يافته بود، برای مارکسيستهای ايرانی کشش و مجذوبيت زيادی داشت. وجود اتحادشوروی در همسايگی کشورمان و تبليغات مستمر در باره دستاوردهای آن به مثابه تجسم انديشههای مارکسيستی- لنينيستی، گرايشات راديکاليسم عدالتجويانه را به طور جدی برمیانگيخت. به ويژه وجود ديکتاتوری و عدم امکان فعاليت قانونی اصلاحطلبانه دوره پهلوی، مانع از رشد جدی و چشمگير گرايشات سوسيالدموکراتيک با هر نظرگاه فلسفی شد. در دوره شهريور ١٣٢٠ تا کودتای ٢٨ مرداد ٣٢ که امکان فعاليتهای علنی و تا حدودی قانونی وجود داشت، جريان فکری چپ نيروی سوم خليل ملکی توانست به طور جدی مطرح شود. اما با برقراری حکومت کودتا، تا انقلاب بهمن ٥٧، اين جريان عملاً از صحنه فعاليت سياسی حذف شد. در اين ميان بايد به نقش منفی و بسيار مخرب حزب توده که از مواضع شورویدوستی، در تخريب و تخطئه جريان خليل ملکی عمل کرده بود اشاره کرد. اما بعد از اينکه حزب توده سرکوب شد، نقش موثری در مقابله با گرايشات سوسياليستی و چپ آزادیخواه نداشت. بلکه اين شرايط استبدادی دو دهه آخر حکومت محمدرضا شاه بود که اصولاً جايی برای اصلاحطلبی و فعاليت قانونی که از پايههای لازم فعاليت سوسيالدموکراتيکی است باقی نگذاشته بود.
چپهای ایران به دلیل تفکر لنینیستی یعنی اعتقاد به ضرورت انقلاب سوسیالیستی و ایجاد یک دولت کارگری به رهبری حزب کمونیست، با رفرمیسم و اصلاحگری سوسیالدموکراسی مرزبندی داشتند. |
و اما در مورد کشورهای هند و مصر و اندونزی و... اين کشورها از نظر ساختار سياسی و اقتصادی مدلی نبودند تا بتوان روی آنها حساب کرد. انقلاب الجزاير و راديکاليسم جمال عبدالناصر از نظر سياسی تأثيرات محسوسی بر راديکاليسم انقلابی چپ مذهبی و غير مذهبی باقی گذاشت. اما اين کشورها با اقتصاد دولتی خود در واقع فاقد مدل اقتصادی اجتماعی و در نتيجه فاقد جمعبندی تئوريک بودند که مورد توجه قرار گيرد.
فرزانهفر - اصولاً مسايل نظری تا چه اندازهای بايد در حيات يک حزب نقش داشتهباشد؟ و نيز چرا مسايل عملی جنبش در عرصههای مختلف جامعه در احزاب سياسی مارکسيستی بسيار کم رنگ بودهاست؟ نمیگويم که سازمانهای مارکسيستی به ويژه در جريان انقلاب و پس از آن در اين زمينه تلاش نکردند، نه! منظور من اين نيست. در اين زمينه تلاشهای زيادی صورت گرفت، اما اين تلاشها هرگز نتوانست خصلت روشنفکرانه سازمانها را تحت تأثير جدی قرار دهد، به طوری که آنان بخش بيشتر انرژی و کوشش جنبش خود را صرف نهادينه ساختن فعاليتهای خودجوش مردمی نمايند، يعنی به اموری بپردازند که امروزه به آن نهادهای مدنی میگويند و در آن دوره فعاليتهای صنفی و صنفی سياسی میگفتند؟
حميديان - پيش از هر چيزی بايد گفت که مسايل نظری در زندگی هر حزبی نقش مهمی دارند. اما متأسفانه در کشورمان اين مسايل اغلب با افراط و تعصب درهم آميخته شدند. بهجای بهرهگيری از تئوریها و نظرياتی که میتوانند افقهای فعاليت درازمدت و کوتاه مدت احزاب را بازتر کنند، عملاً ايدئولوژی و ايمان و تعصب قرار گرفتند. با توجه به اين امر و پاسخگو دانستن مدلهای از پيش تعيينشده، مسايل عملی و واقعی و در عين حال روزمره و محدود مردم، جای در خور توجهی نداشتند.
در کشورمان به جز دورههای کوتاه فضای باز سياسی (همراه با بی نظمی و افراطگری اجتنابناپذير)، عموماً ديکتاتوری و استبداد حاکم بود. اين وضعيت برای فعاليتهای کم دامنه و محدود و مشخص، موانع جدی ايجاد میکرد. انجمنها و نهادها و سنديکاهای کارگری مستقل در دوره شاه يا وجود نداشتند و يا تحت نفوذ و دستکم کنترل مأموران امنيتی قرار داشتند. البته فعالان سياسی میتوانستند در هر شرايطی به طور انفرادی اقدامات و فعاليتهای ثمربخشی انجام دهند. اما برای جريانات و سازمانهای سياسی که مجبور بودند به طور پنهانی بسر ببرند حتا فعاليت در چنين حوزههای محدودی ناميسر و يا دستکم با خطر شناختهشدن و در نهايت متلاشی شدن شبکه ارتباطات مخفی همراه بود.
نبايد فراموش کرد که نسل پيش از ما، در ايجاد و هدايت تشکلهای کارگری، دهقانی، دانشآموزی، زنان و غيره تجربه قابل ملاحظهای به دست آورده بودند. حزب توده توانسته بود از طريق چنين نهادهايی در جامعه و در ميان مردم نفوذ در خور توجهای پيدا کند. متأسفانه نه تودهایها به وظيفه و مسؤوليت خود در انتقال تجربه و درسهای بد و خوب خود عمل کردند و نه ديکتاتوری شاه اجازه میداد که برخی از تجارب به طور طبيعی و موثر به دست نسل بعدی برسد. به هر حال شکاف و جدايی نسلها، نقش بازدارندگی ديکتاتوری، بیاعتمادی به کارنامه و تجربه حزب توده، بیتجربگی و حتا بیاطلاعی نسل بعدی مبارزان و فعالان سياسی و در نهايت ايدئولوژیزدگی، همه و همه دست به هم دادند و مانع از فهم و درک درست اهميت و ضرورت فعاليت صنفی و انجمنی شدند.
چپ آن زمان با هر گرایشی، تشکلهای مدنی و مردمی را مستقل از دولت میخواست اما نه مستقل از خود. |
با همه اينها به نظر من مشکل اساسی را بايد در بنياد تفکر چپانقلابی و در ديدگاهها و مبانی انديشگی آن يافت. چپانقلابی به کار فرهنگی و تشکلهای صنفی و نهادهای مستقل مردمی به مثابه ابزارهای تشکل و تمرکز انرژی انقلابی تودههای کارگران و زحمتکشان در راه کسب قدرت سياسی خود مینگريست. چپ آن زمان با هر گرايشی، تشکلهای مدنی و مردمی را مستقل از دولت میخواست اما نه مستقل از خود. هر تلاشی که در اين زمينه صورت میگرفت برای پيشرفت مشی سياسی و مبارزاتی خود لازم میدانست. اگر چنين نبود فعاليت در اين زمينه ديگر جدی نبود. اين مساله به نظر من ماهيت خطاهای فکری و سياسی چپ را در دورهای طولانی تشکيل میدهد. امروزه بايد نگاه ما به مسايل تشکلهای مستقل مدنی، به رسميت شناختن بدون قيد شرط استقلال چنين نهادهايی از دولت، احزاب و گرايشات سياسی مختلف حکومتی و اپوزيسيون باشد. با کاربست چنين ديدگاهی است که میتوان از يک سو انتظار داشت که کار تدريجی و درازمدت فرهنگی و تشکلهای مدنی به نتيجه برسد و از سوی ديگر زمينههای واقعی و پايدار همکاری به دور از رقابتهای مخرب ديرينه هموار گردد.
فرزانهفر - چرا در جنبش چپ ايران مسايل نظری پيرامون مکاتب مختلف سياسی و اجتماعی همواره در مرکز کشمکشها قرار داشتند به طوری که هر گروه و حزبی، ايدئولوژی معين و متمايزی را دنبال میکرد. به ويژه کوشش نخست همهشان اين بود که ديگران را به درستی مواضع و بنيانهای انديشگی خود جلب کنند و نادرست و انحرافی بودن سيستمهای انديشگی ديگران را به اثبات برسانند؟ در اين ميان کوششها اصولاً در جهت همکاریهای ضرور در عرصههای فعاليت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سياسی مردم کاناليزه نمیشد؟ اين وضعيت نه تنها ميان مارکسيستها و غيرمارکسيستها حاکم بود بلکه حتا ميان جريانات مختلف مارکسيستی نيز همين جدايیها و عدم همکاریهای اجتماعی حاکم بود؟ به بيان ديگر تنها رقابت و مبارزه با يکديگر حکمفرما بود و همکاری و يا ائتلاف و اتحاد، فرعی و در واقع وجود نداشت و اگر شکل میگرفت همواره شکننده بود و يا با اختلافات هميشگی نظری اغلب بی محتوا میشد؟
حميديان - در يکی دو دهه پيش از انقلاب، ايدئولوژی زدگی بر صفوف نيروها و جريانات سياسی ايران به شکل فزاينده و افراطی مسلط شد. به گمان من، اين پديده مستلزم بررسی جداگانه است. چرا که محدود به جنبش چپ نبود بلکه تقريباً همه جريانات سياسی مذهبی و غير مذهبی (اعم از سنتی و غير سنتی) را در بر میگرفت. تنها در صفوف جبهه ملی اين وضعيت تا حدودی متفاوت بود.
مهمترين خصوصيت ايدئولوژیزدگی، اعتقاد راسخ به حقانيت و بیعيب و نقص بودن خود است. از نظر يک آدم ايدئولوژيک (فرقی نمیکند چه فرد و چه احزاب و سازمانهای ايدئولوژيک) حقيقت در انحصار آنهاست. ديگران بیخود معطلاند. آنان باطلاند و هر طور شده بايد از پيشرفت و گسترش نفوذ و امکانات آنان جلوگيری کرد.
متأسفانه دامنه پيشفرضها و پيشداوریها به همه زمينهها کشيده شده بودند. حتا مسايل نظری و تئوريک نيز به شدت جانبدارانه بودند. با مسايل واقعی و عملی در هر گوشه و کنار جامعه نيز با پيشفرضهای يکجانبه برخورد میشد. همکاری جريانات سياسی در امور اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سياسی مردم، با چنين فضای ذهنی و فرهنگی عملاً بی معناست. تعصبات نظری-ايدئولوژيک و رقابتهای پنهان و آشکار حذفی، تنگنظریها و قدرتطلبیها و بسياری تمايلات خودمحورانه که اجزاء مختلف تعصب و ايدئولوژیزدگی است، زمينه و شرايط لازم همکاری را تخريب میکرد. بدين ترتيب مسايل و مصالح واقعی مردم در جنگلی از اختلافات واقعی و اغلب غير مهم و يا خيالی گم و گور میشد. وجود گروهها و دستههای پرشمار مبين اين حقيقت است که تعصبات سياسی اجازه نمیدهد که در فعاليتهای سياسی و اجتماعی و فرهنگی و...، نقاط اشتراک و تفاهمها برجسته گردند و بهجای تفرقه ديرينهسال وحدتهای وسيعتر و اتحادهای فراگير و پايدارتری برقرار گردد.
در اينجا بايد اشاره کنم که در کشورمان سازمانهای سياسی، به ويژه در دو دهه پايانی رژيم شاه، از همان آغاز شکلگيری خود در پيوند با حرکت بخشهايی از مردم نبودند. آنان متشکل از روشنفکرانی بودند که اغلب اعتقاد عميقی به مردم و رهايی زحمتکشان داشتند. اما در محيط کار و زندگی آنان نبودند. فعاليت در رابطه با مطالبات مشخص و جزيی آنان را اکونوميستی میناميدند. نيروی محرکه روشنفکران انقلابی، انديشهها و نظريههای سياسی و انقلابی بود. آنان بيشتر با مطالعه کتاب و از طريق انديشه و نظريه با مردم پيوند برقرار میکردند. بر حقانيت زحمتکشان برای برخورداری از يک زندگی مرفه و شرافتمندانه، عميقاً دل میسوزاندند و با شور و شوقی بسيار، خواهان رهايی آنان از ستم و اختناق و استثمار بودند. چنين فضايی در هر دو دسته از مبارزان چپ مارکسيستی و چپ مذهبی به طور کلی عموميت داشت. هر چند که مذهبیها ارتباطات بيشتری با محيطهای مذهبی مردم داشتند. مسايل نظری نيز اغلب با ترجمه و اقتباس و گاهی همراه با ابداعات و تلاشهای فکری تنظيم میشدند. فضای فکری سازمانها نيز اغلب شامل مسايل روشنفکری و طرحهای بلندپروازانه و کمتوجهی به توازن قوای سياسی و غيره بود. فعاليتهای سياسی با وجود چنين فاصلههايی از محيطهای مشخص اجتماعی مردم توأم با نگاه شوقآميز و شاعرانه به تودهها، بيشتر کاراکتر نظری و تحليلی داشتند تا طرحهای مشخص عملی.
مهمترین خصوصیت ایدئولوژیزدگی، اعتقاد راسخ به حقانیت و بیعیب و نقص بودن خود است. از نظر یک آدم ایدئولوژیک (فرقی نمیکند چه فرد و چه احزاب و سازمانهای ایدئولوژیک) حقیقت در انحصار آنهاست. دیگران بیخود معطلاند. |
خلاصه کلام اينکه سازمانها و احزاب سياسی در ايران عموماً جدا از جنبشهای واقعی و مشکلات مشخص مردم شکل میگرفتند. به همين دليل عموماً به مسايل نظری و تحليلهای ذهنی و فکری بيشتر از مسايل واقعی جامعه و مطالبات مشخص مردم، تمايل نشان میدادند. ريشهها و نيز عادات فرهنگی اين آموختهها هماينک در عرصه فعاليت سياسی و اجتماعی ادامه دارد. مسايل تحليلی و کشمکشهای نظری برای فعالان سياسی حتا در رابطه با مسايل و مشکلاتی که لايههای مختلف مردم با آن دست به گريبان هستند، همچنان جاذبه چشمگيری دارد. تا زمانی که اين نقص ريشهای وجود داشته باشد طبيعی است که امور اتحادها و حتا وحدتهای درونی سازمانها و احزاب سياسی شکننده و ناپايدار باشد.
فرزانهفر - اگر امروز در رهبری جنبش فدائيان قرار داشتيد برای آينده ايران چه گزينهای را پيشنهاد میکرديد؟
حميديان - فداييان سالهاست که جنبش نيستند. اينک چند تشکل مختلف از فداييان در خارج کشور وجود دارد. بدون هيچ ارتباط ارگانيکی با پايههای اجتماعی خود. اما من به لحاظ فکری و سمتگيری سياسی و اجتماعی، معتقدم که جنبش سوسيالدموکراسی يک آلترناتيو واقعی برای پيشرفت سياسی و اقتصادی و تحکيم مدنيت سياسی و قانونيت و اعتلای فرهنگ مدرن معاصر با توجه به ويژگیهای فرهنگی جامعه ايران است. البته معتقد نيستم که نظامهای اقتصادی و اجتماعی ابدی هستند و برای همه زمانها پاسخگوی مسايل و مشکلات جامعه میباشند. جامعه ايران به يک جنبش اجتماعی دموکراتيک در راه بازسازی اساسی در همه زمينههای سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نياز دارد. اين مهم با به وجود آمدن يک جنبش سوسيالدموکراتيک، شدنی است. به گمان من جنبش اجتماعی سوسيالدموکراسی از همه راهحلهای مطرح کم ضررتر و به لحاظ اجتماعی، انسانیتر است. برای گام برداشتن در اين راه پيش از هر چيز بايد تحولی در انديشه و تجربه سياسی فعالان سياسی چپ اعم از مذهبی و غير مذهبی به وجود آيد. حرکت روشنفکری سياسی بايد به طور اساسی با مسايل واقعی مردم و سطح کمی و کيفی خواستها و مطالبات و تلاشهای مشخص آنان پيوند برقرار سازد. در غير اين صورت روند ديرينه سال کشمکشهای تحليلی- نظری با اختلافات بیپايان ذاتیاش ادامه خواهد يافت.
گروههای بزرگ اجتماعی کارگران و کليه حوزههای کاری و خدماتی کشور، يک دست و همگون نيستند. آنان خود در لايهها و شاخههای مختلف توليدی و مبادلاتی و خدماتی مشغولند. هر واحد و گروه و دستهای از آنان مسايل و مطالبات ويژه خود را دارند. هر طرح کلی و هر ايده نظری بدون پيوند با اجزاء مشخص مطالباتی مردم و در واقع عبور از صافی چنين فعاليتهايی، هرگز راه به جايی نخواهد برد. متشکل و متحد کردن مردم پيرامون همين مطالبات کوچک اما واقعی و جدی، از ضروريات فعاليت سياسی است. ديگر بايد از عادات ديرينه تحليل نويسی و صدور دستورالعملهای سنتی، و راه حلهای زيبا اما بيگانه با سطح رشد و توان عملی مردم به طور جدی و عميق فاصله گرفت.
تمرکز تلاشها در اين زمينه به هيچ وجه نافی برخورد آراء و عقايد و نقد و بررسی ديدگاههای مختلف نيست. در شرايط حاضر، برخورد نظری پيرامون تقدم کار سازمانگرانه در پايين و اهميت تعيينکننده آن در ساختار و طرز کار تشکلهای سياسی موجود؛ تلاش بی وقفه برای ايجاد، تقويت و يا گسترش نهادهای موجود مدنی که قادر شوند از حقوق خود دفاع کنند؛ بررسی و نقادی تجارب مثبت و منفی چپ سنتی با هر طرز تفکر فلسفی به منظور هموار کردن زمينههای نزديکی و همکاری (در وهله اول در امر نهادهای مدنی) و... همه اينها موضوعات برخورد پرحوصله و پيگير نظری میباشند.
فرزانهفر – با سپاس از وقتی که در اختيار ما قرار داديد
مطالب پیوسته:
●
گفتگو با عیسی سحرخیز، چالشهای جنبش مستقل سندیکایی ایران
●
گفتگو با دکتر علی حاجی قاسمی، الگوی سوسيال دموکراتيک اصلاحات
●
گفتگو با دکتر حبيبالله پيمان، اندیشه سوسیال دموکراسی در میان نوگرایان دینی
●
گفتگو با رضا علیجانی، رویکرد مثبت نوگرایان دینی به سوسيالدموکراسی
●
گفتگو با دکتر علیاصغر حاجسيّد جوادی، تجربهای که در عمل موفق بوده است!
●
گفتگو با ناصر کاخساز، چپ ايرانی و تابوی سوسيالدموکراسی
●
گفتگو با دکتر مهرداد مشايخی، رابطه جمهوریخواهی و سوسيالدموکراسی