iran-emrooz.net | Mon, 24.03.2008, 8:22
نگاهی به دو ادعای بی اساس و واهی
رحمان لیوانی
دوشنبه ۵ فروردين ۱۳۸۷
نظریه اخیر سروش در باب مقوله «وحی الهی» که در گفتگوی کوتاهی با یک رسانه غربی طرح شده است، هرچند که به تصریح خود سروش نظریهای بدیع و تازه نیست، ولی با این وصف، طرح این نظریه از سوی ایشان واکنشهای انتقادی گوناگونی را در جامعه ایران به دنبال داشته است. پارهای از این انتقادات اما، سخت افراطی، تعصبآمیز، ناعادلانه و ضددمکراتیک بوده است. این نوع واکنشها را به طور مشخص در مطالبی که متأسفانه از طرف یک چهره برجسته فرهنگی یعنی بهاءالدین خرمشاهی و نیز یک فیلمساز حرفهای و معتبر یعنی مجید مجیدی انتشار یافته است، به وضوح میتوان مشاهده نمود.
نیاز به گفتن ندارد که هر کسی حق دارد آرای سروش را مورد نقد و بررسی قرار دهد، اما نکتهای که هیچ منتقد آگاه، فهیم و تیزبینی نباید آنرا به دست فراموشی بسپارد، این است که نقادی آرای هر متفکری و از جمله سروش میباید، خردمندانه، منصفانه و در عینحال با رعایت اصل کلیدی و مهم «حق آزادی اندیشه و بیان» صورت گیرد، نکتهای که در نقدهای خرمشاهی و مجیدی علیه سروش به کلی نادیده گرفته شده است. در مطالب خرمشاهی و مجیدی با عنوانهای «پاسخهایی به قرآن ستیزان» و «سکوت در برابر جفای اندیشهورزان دنیاطلب به پیامبر مهربانی جایز نیست» دو ادعای قابل توجه علیه سروش وجود دارد که به اعتقاد ما این هر دو ادعا به شرحی که خواهد آمد بیاساس و واهی است.
اولین ادعای خرمشاهی و مجیدی این است که نظریه سروش منکر وحیانیت قرآن و نیز صحت نبوت پیامبر اسلام است. این مدعا را خرمشاهی در مقاله خود چنین توضیح داده است: «مراد از قرآنستیزان، تجددگرایان غربگرای تأویل کننده قرآن در عصر جدید است. اینان چون از حد تأویل مجاز فراتر رفته و حقانیت و وحیانیت قرآن کریم و به همراه آن صحت نبوت پیامبر اسلام (ص) را زیر سوال برده، بلکه تا حد انکار این دو عقیده ضروری اسلامی پیش رفتهاند، ناگزیر تعبیر و نامی مناسبتر از "قرآنستیزان" برای آنان در فرصت کوتاه و مجال اندک حاضر نداریم». همین ادعا را در مطلب مجیدی هم میخوانیم، بدین ترتیب که:«اگر آنروز که روشنفکران مذهبی عصمت و علم غیب ائمه را زیر سوال بردند و نفی کردند و یا مسلمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا(س) را افسانه خواندند و یا مانند همین قلم منحرف زیارت جامعه کبیره را مرامنامه شیعه غالی برشمردند، سکوت نمیکردیم، [کدام سکوت؟ فیلمساز ما با بیانصافی تمام این همه ظلم و ستمی را که بر روشنفکران مذهبی در دو سه دهه اخیر رفته است، سکوت میداند] امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمیرساندند تا علناً پیامبر را فردی عامی و همسنگ افراد جاهلی بدانند و قرآن کلام الهی را محصول بشری بخوانند».
خرمشاهی و مجیدی پس از متهم کردن سروش به انکار وحیانیت قرآن و نیز صحت نبوت پیامبر اسلام، سرانجام این فتوای فقیهمآبانه را صادر میکنند که سروش دیگر نه یک مسلمان بلکه یک مرتد و کافر است! به این سخنان خرمشاهی توجه کنید:« این گروه اندکشمار تجددگرایان قرآنشناس و خارق اجماع، حتی به قیمت آلوده شدن به ارتداد ( برگشت و خارج شدن از اسلام) این تأویلات بنیانکن را که مشکلافزاست و نه مشکلگشا برهمبافتهاند». و مجیدی نیز میگوید:«کسی که ادعای مولویشناسی میکند و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مرادش کافر است، (گرچه قرآن از لب پیغمبر است، هر که گوید حق نگفت آن کافر است. این همه آوازها از شه بود، گرچه از حلقوم عبدالله بود».
تردیدی نیست که نظریه اخیر سروش درباره پدیده «وحی الهی» تمام و کمال قابل دفاع نیست و اصلاً به گمان ما نه فقط این نظریه سروش، بلکه بسیاری از نظرات دینی وی همانطور که برخی از روشنفکران و صاحبنظران دینی نشان دادهاند، کم و بیش واجد پارهای ابهامات، ضعفها و تناقضات است که امیدواریم سروش هرچه زودتر چارهای برای آنها بیاندیشد. با این همه باید توجه داشت که سروش یک متفکر عمیقاً دیندار است که میکوشد بر مبنای فلسفه تحلیلی غرب و تجارب و اندیشههای عرفانی شرق، عقاید و باورهای خود را با عقل زمانه سازگار و هماهنگ سازد و از این طریق آنها را برای دنیای مدرن و پسامدرن امروز قابل فهم و هضم نماید، کاری که متفکران دینی پیش از وی مانند شریعتی آن را به شیوهای دیکر انجام دادهاند.
از این جهت به نظر میرسد آن چه که سروش در باب مقوله «وحی الهی» بر زبان آورده است، برخلاف نظرات خرمشاهی و مجیدی نه نافی وحیانیت قرآن است و نه آن که صحت نبوت پیامبر اسلام را زیر سوال برده است، بلکه چنان که خواهیم دید، تفسیری عرفانی و عقلانی از پدیده پیچیده و مرموز «وحی الهی» است. در اینجا به منظور نشان دادن بیاعتباری مدعای خرمشاهی و مجیدی نقل تکههایی از سخنان سروش درباره «وحی الهی» که در مصاحبه بحثانگیز اخیرش با یک رسانه غربی بیان کرده است، خالی از فایده نخواهد بود. سروش در آن مصاحبه نخست تعریفی از ماهیت «وحی الهی» ارائه میدهد: «وحی الهام است. این تجربهای است که شاعران و عارفان دارند. هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه میکند. در روزگار مدرن ما وحی را با استفاده از استعارههای شعر میفهمیم... استعاره شعر به توضیح این نکته کمک میکند. پیامبر درست مانند شاعر احساس میکند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است».
سروش سپس در توضیح این مساله که این الهام از کجا میآید، ابتدا پاسخی عارفانه میدهد: «این الهام از نفس پیامبر میآید و نفس هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد، از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده است». این پاسخ عارفانه بلافاصله با سخنانی متکلمانه تکمیل و تدقیق میشود: «آن چه او از خدا دریافت میکند، مضمون وحی است، اما این مضمون را نمیتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی صورت است و وظیفه شخص پیامبر این است که به این مضمون بیصورت صورتی ببخشد تا آنرا در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر باز هم مانند یک شاعر این الهام را به زبانی که خود میداند و به سبکی که خود به آن اشراف دارد و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد منتقل میکند».
روشن است که قرائت سروش از پدیده «وحی الهی» که نکات مهم آن را بازگو کردیم، به هیچ وجه مغایر با وحیانیت قرآن و صحت نبوت پیامبر نیست، چرا که وی هم از نفس الهی پیامبر که وی را توانا به درک و کشف الهام میکند، سخن به میان میآورد و هم این که به صراحت تأکید میکند پیامبر مضمون وحی را از خدا میگیرد. و این سخن آخری علاوه بر سروش سخن بعضی دیگر از متفکران دینی مانند علامه طباطبائی، مجتهد شبستری، پیمان و نصرحامدابوزید نیز هست. بنا بر این تفسیر سروش از «وحی الهی» یک تفسیر کاملاً عرفانی و عقلانی است و لذا میتوان آنرا دربست پذیرفت و یا مانند راقم این سطور فقط با گوهر اصلی آن (قرآن در معنا الهی و در لفظ بشری است) موافق بود یا حتی آنرا بهطور کامل نفی و رد کرد، ولی هرگز نباید بسان خرمشاهی و مجیدی آن را کفرآمیز و ضددینی تلقی کرد و صاحب آن را مرتد و کافر معرفی نمود. وانگهی گیریم که مدعای خرمشاهی و مجیدی درست است و سروش به سبب آن چه که درباره «وحی الهی» گقته از اسلام خارج شده است، در این صورت آیا نباید حق خروج از دین را برای وی در وهله اول به عنوان یک انسان و در وهله دوم به مثابه یک متفکر و صاحبنظر که کار اصلیاش تحقیق، تفکر، و خردورزی است، به رسمیت بشناسیم؟ اگر پاسخ ما به این پرسش مثبت است، پس چرا باید وی را متهم به ارتداد و کفر نماییم، آن هم در جامعهای که میدانیم مجازات این قبیل اتهامات کذایی چیست. و اگر پاسخ ما به این پرسش منفی است، پس تکلیف ما با این آموزه محوری و ذاتی ادیان توحیدی که انسان موجودی آزاد و مختار است و نیز با این آموزه تردیدناپذبر بشری که هر انسانی از حق آزادی اندیشه و بیان برخوردار است، چه میشود؟
دومین ادعای خرمشاهی و مجیدی این است که نظریه سروش درباره «وحی الهی» خدشه به اصول اعتقادی اسلام و جفا در حق پیامبر اسلام است. به عنوان مثال خرمشاهی در مقاله خود مینویسد: «این تجددگرایان که خود یا دیگران آنان را اصلاحگران دینی میشمارند، به جای دفع شبهات یا رفع خرافات که در پیرامون هر دینی خواه و ناخواه پدید میآید،اساس و اصول اعتقادی اسلام را تحت عنوان نقد ادبی، زبانشناسانه، روانشناسانه و جامعهشناسانه به کلی خدشهدار ساختهاند، و مجیدی فیلمساز نیز میگوید:«اینجا میگویم که من نه در موضع دفاع از حاکمیت و دولت که میدانید مرا با سیاست و سیاستپیشگی کاری نیست که از موضع یک مسلمان، یک هنرمند پیرو مکتب اهل بیت انزجار خود را از آن چه که یک بهاصطلاح روشنفکرگفته است، اعلام میکنم و از همه آنان که در مقابل این جفای بینظیر سکوت پیشه کردهاند، گلهمندم».
این مدعای کلی و شعارگونه خرمشاهی و مجیدی هم فاقد اعتبار عقلی، منطقی و دینی است، به این دلیل که نظریه سروش، همانطور که ملاحظه شد، نه هیچ یک از اصول اعتقادی اسلام را به چالش میکشاند، و نه آن که جفایی در حق پیامبر اسلام روا میدارد. برعکس نظریه سروش به رغم ایرادهایی که به آن وارد است، هم تفسیری معقول و خردپسند از مقوله «وحی الهی» ارائه میدهد و هم این که شخصیت پیامبر اسلام را که در تفسیرهای سنتی صرفاً به مثابه یک انتقال دهنده پیام خداوند معرفی میشود، به یک شخصیت آفریننده و تولیدکننده که وحی بیصورت را صورت میبخشد، ارتقا میدهد. از این رو، وقتی خرمشاهی و مجیدی روشنفکران دینی و بویژه سروش را به خدشهدار کردن اصول اعتقادی اسلام و جفا کردن در حق پیامبر اسلام متهم میکنند، آگاهانه یا ناآگاهانه به بیراه میروند و آدرس عوضی میدهند. به این دلیل که اگر خرمشاهی و مجیدی به واقع نگران خدشهدار شدن اصول اعتقادی اسلام و جفا در حق پیامبر آن هستند، لازم است به جای تکفیر سروش و امثال وی به سراغ کسان دیگری بروند که در این دوسه دهه اخیر به سبب گفتارهای خردستیزانه و رفتارهای خشونتآمیز خود تا توانستند چهره اسلام و پیامبر آن را در نزد مردم ایران و جهان خدشهدار کردهاند. همان کسانی که به نام اسلام و پیامبر آن با دموکراسی و حقوق بشر مخالفت میورزند و به نام اسلام و پیامبر آن از تبعیض جنسی بین مردان و زنان دفاع میکنند و به نام اسلام و پیامبر آن دگراندیشان دینی و غیردینی را محکوم به زندان و اعدام میکنند و بالاخره به نام اسلام و پیامبر آن اقلیتی را صاحب ثروتهای افسانهای میکنند و بخش بزرگی از مردم را به فقر و فلاکت میکشانند. و حرف آخر این که اگر میخواهیم دین رسالت اصلی خود را که به تعبییر شریعتی بزرگ همان معنی دادن به هستی و جهت بخشیدن به انسان در عرصه حیات فردی و اجتماعی است، به خوبی ایفا نماید، به واقع راهی جز این پیش رو نداریم که به جای تکفیر روشنفکران دینی، به آنان اجازه دهیم که عقاید و دیدگاههای خود را آزادانه بیان کنند.
گفتگو با دکتر عبدالکریم سروش درباره قرآن
کلام محمّد - میشل هوبینک، برگردان: آصف نبکنام