iran-emrooz.net | Tue, 06.11.2007, 10:45
افسون جهان
اولریش گراینر / برگردان: علیمحمد طباطبایی
هنگامی که «یوهان گوتلیب فیشته» کتاب نقد عقل محض را در ۱۷۹۱ خواند، چنان برانگیخته شد که عازم کونیگسبرگ برای دیدار با فیلسوف مشهور آن زمان امانوئل کانت گردید. اما او در آنجا پیرمردی بیعلاقه را مشاهده کرد که او را دوباره به شهر خود باز گرداند. اما فیشته دقیقاً پنج هفته بعد کتاب خود « کوششی برای نقد تمامی مکاشفهها » را نوشت و آن را برای کانت فرستاند. آن فیلسوف مشهور نیز که به طرزی بایسته تحت تاثیر آن کتاب قرار گرفته بود، برای چاپ آن ناشری پیدا کرد. اما کتاب از بیم رفتن به زیر تیغ سانسور بدون نام نویسندهی اصلی منتشر شد. منتقدی در روزنامهی Allgemeinen Literatur در شهر ینا نوشت که هر شخصی اگر ذرهای با کانت آشنا باشد تشخیص خواهد داد که این اثر جدید فقط میتواند کار او باشد و بس. کانت در نامهای به سردبیر آن روزنامه نوشت که فیشته نامی و نه خود او نویسندهی آن کتاب است. و به این ترتیب فیشته یک شبه به شهرت رسید.
کتاب حیرتانگیز رودیگر زفرانسکی در بارهی رمانتیسم تنها شامل شرح چنین رویدادهایی نیست، بلکه هنرمندانه تحلیلهای فلسفی را با چشم اندازهایی طنزگونه ترکیب میکند و چنان با زیبایی تمام از تاملات عمیق به بذله گویی زندگی نامه نوشتی جابجا میشود که ما را با یک اتفاق نادر از نوع اصیل آن مواجه میسازد: تاریخ شورانگیزی از روشنفکری آلمان.
عنوان کتاب او به این شکل است: « رمانتیسم، یک واقعهی آلمانی ». این عنوان هم به آن دورهای اشاره میکند که به طرزی حیرتانگیز برای مدت ۳۰ سال بوطر پیوسته دوام آورد و هم از طرف دیگر، به تاثیر و نفوذ پابرجای اندیشههای رمانتیک و به جهش غالباً خطرناک آن به درون عرصهی سیاست. در ۱۷۹۸ نووالیس مینویسد: «هنگامی که من به کلیت ارزش بالاتری میبخشم، به امر رایج، جلوهای از رازگونگی میدهم، بر تن آنچه مشهور است، منزلت گمنامی میپوشانم و به متناهی، ظاهری از بیپایانی میدهم، در این هنگام است که من خیال پردازی میکنم و یا در واقع رمانتیسم را به کار میگیرم. اما این پیش درآمد نسبت به وضعیت رمانتیک میبایست بعدها به طرزی ویرانگر توسط ایدئولوژی اهریمنی و کارفرمایانش به افراط کشیده شود. گوبلز اصطلاح « رمانتیک پولادین » را به کار میبرد و زفرانسکی در ارنست یونگر « نسخهی جنگ افروزانه از دیونیزوس » (۱) را میدید که در نیچه (که او نیز خود یک شورشی بود) چنان نقش تعین کنندهای بازی کرده بود.
اما آیا این رمانتیسم بود که مسبب فاجعهی آلمان گردید؟ زفرانسکی دو شاهد نام آور را برای تایید این نظریه فرا میخواند: آیزا برلین و اریک فوگلین. « فرضیهی برلین از این قرار است که رمانتیسم از طریق ذهن گرایی قدرت تخیل زیبایی شناختی خود و شادمانی بازی طنزآمیز به اندیشهی ژرف بی خیال امکان وجود بخشید و انهدام و براندازی نظم اخلاقی مرسوم را میسر کرد ». فوگلین استدلالی مشابه را مطرح میسازد اما نظم و سنت متزلزل شده را به عنوان نوعی خدادیسی (theomorph) میداند و نقد ذهن گرایی را با اتهام رمانتیسم در به مقام خدایی رساندن سوژهی خود وسعت میبخشد. این همان اتهامی بود کههاینریشهاینه نیز هنگامی که رمانتیکها را «خود خداشدگان بیخدا» نامیده بود مطرح ساخته بود.
اما اگر هرگز مفهومی از جادو، یک آغاز معصوم و بی گناه، وجود داشته است باید در همین رمانتیسم اتفاق افتاده باشد. زیرا آنها همگی بسیار جوان بودند. فیشته هنگامی که « کوششی برای نقد همه گونه مکاشفه » را نوشت ۲۹ سال داشت. فردریش شلگل ۲۳ سال داشت وقتی مقالهی مشهور خود « در بارهی پژوهشی در شعر یونان » را به روی کاغذ آورد. شلایر ماخر ۳۱ ساله بود که سخنرانی معروف خود در بارهی دین را تنظیم کرد. نووالیس ۲۶ سال داشت هنگامی که « سرود نیایش برای شب » را به رشتهی تحریر در آورد و لودویک تیک ۲۳ ساله بود وقتی رمان سه جلدی اش « ویلیام لوول » را نوشت.
همهی اینها در سالهای پایانی قرن هژدهم روی دادند و زفرانسکی در ارائهی شرح روشنی از این انفجار نوابغ و شور و اشتیاقی که پی در پی خود را از نو ایجاد میکرد خوانندهی خود را به خوبی قانع میکند. به نظر میرسد که خود او نیز تحت تاثیر آن جوش و خروشها قرار گرفته است، اما حداقل او در یادآوری شرایط اجتماعی و سیاسی کوتاهی نکرده است. او میگوید میان ۱۷۵۰ و ۱۸۰۰ تعداد افرادی که سواد خواندن و نوشتن داشتند دوبرابر گردید. مردم مجبور نبودند که یک کتاب را چندین و چند بار بخوانند، بلکه چندین کتاب را یک بار میخواندند. میان ۱۷۹۰ و ۱۸۰۰ دو هزار و پانصد رمان منتشر شد، یعنی به اندازهی تمامی رمانهای ۹۰ سال گذشته و البته سپس انقلاب فرانسه، کیش ناپلئون و سرانجام تنفر از او از راه رسید که دست آخر به میهن پرستی، سیاسی کردن رمانتیسم و به آغاز از دست رفتن معصومیت آن انجامید.
بنابراین رمانتیسم چه بود؟ اگر نظر زفرانسکی را خواسته باشیم، یکی از ویژگیهای مهم آن « ادامه دین با روشهای زیباشناختی » بود. حتی میتوان گفت پیشی گرفتن از دین از طریق آزادگذاری قدرت تخیل بود که جهان را در شیوهای بازیگوشانه از نو خلق میکرد، یعنی جهانی که در نگرش سیاسی به طرز چشمگیری روشفنکرانه بود. بنابراین میتوان گفت که رمانتیسم جانشینی برای عمل بود و در این شکلش میتوانست فقط در آلمان، یعنی در یک شرایط تک نظرنه و عقیم سیاسی بوجود آید. به قول خود زفرانسکی: « اگر مسئله فقدان یک جهان خارجی بزرگ است، میتوانیم آن را خودمان با مصالحی که در دسترس داریم بسازیم ». مصالح را « من » در درون خود پیدا میکند. اما زفرانسکی همچنین نشان میدهد که رمانتیکها آن قدرها هم خام و بی تجربه نبودند که نسبت به خطرات و مصیبتهای سیاسی که در کمین نشسته بود ناآگاه باشند. بعضی مانند آ. تی . هوفمان حتی به جستجوی آنها پرداختند و تیکس ویلیام لاول (۱۷۹۵) « که بدون وقفه خود را موردی برای مشاهده و تامل قرار داده بود سرانجام دریافت که « خود » تاچه اندازه میان تهی و پوچ بود. و ژان پل بعداً گفته بود: « آه، اگر هر سوژهای (خودی) پدر خود و خالق خود باشد، چرا نتواند ملک الموت خود باشد؟ » و در زیاده رویهای خودنابودکننندهی قرن بیستم عزرائیل عملاً کار خود را به خوبی انجام هم داد.
اما رماتیسم صرفاً ادامهی دین با شیوههای زیباشناختی نبود، بلکه برای بعضی از شعرا محافظت از زیبایی شناسی با کمک دین بود. نووالیس مینویسد: « جنگ در دورن و در بیرون هرگز به پایان نمیرسد مگر آن که انسان شاخهی خرما را غنیمت شمرد که به تنهایی میتواند قدرت روشنفکری را به کار اندازد ». منظور او در اینجا مذهب کاتولیک بود. زفرانسکی در بارهی آیشندورف شاعر بزرگ رمانتیک مینویسد: « او نسبت به خدای دوران کودکی اش وفادار ماند، خدای جنگلهای سرزمین مادری او و نه خدای تفکر و فلسفه. این خدایی است که نیازی به آن ندارد که از نو اختراع شود. او همیشه میتواند در رویاهای کودکی هر انسانی دوباره کشف شود. هر انسانی که توسط خدای کودکی خود محافظت شود میتواند در عین حال متدین و لجام گسیخته، آزاد و مقید باشد ». یعنی درست مانند شعرهای خود او. اگر نووالیس نظریهی رمانتیسم را بوجود آورده، آیشندورف همان کسی است که آن را جامهی عمل پوشانده. شعر او « دیوار جادویی » پیوسته بیان نهایی آرزوهای رمانتیک است.
دقت و علاقهای که زفرانسکی با آن به شعرا نزدیک میشود روح افزا است. هولدرلین وهاینه به روشنی در برابر چشمان ما زنده میشوند. با کلایست او به قضاوتی هوشمندانه میرسد، تنفر او مانند عشق او است. به به قول خودش « وجد و حالی از سرسپردگی ». زفرانسکی توضیح میدهد که معنای طنز رمانتیک چیست و آن طنز چگونه توسط شلگل، آیشندورف وهاینه به طور متفاوت درک میشد و چه هنگام کسی پیدا شد که توانست فلسفهی فیشته در بارهی « خود » یا سوژه را توضیح دهد، به طوری که دیگران هم بتوانند آن را تا حدی درک کنند. زفرانسکی پژوهشگری بی باک نیست که جرئت نفوذ به مناطق جدید را به خود دهد، اما کاشفی است که میتواند دست به ترکیب و تلفیق زند، کسی که فرزانگی اش (که اگر هوفمان زنده بود چنین نظری میداد)، پرمایگی و تسلط او به زبان وی را قادر میسازد که تاریخ روشنفکری را برای دیگران قابل فهم سازد. و برای اطمینان از آن که بیش از حد احساس ستایش به ما دست ندهد، او گاهی تن به این میدهد که نامرتب و شلخته باشد ـ وی نووالیس را « موزارت رمانتیکها » مینامد و توماس مان را « دیونیزوسی با خط اتو و یقههای آهارزده ».
چهارصد صفحه برای تاریخ رمانتیسم آنقدرها هم زیاد نیست. این البته پیامد دو تصمیم مهمی بود که زفرانسکی اتخاذ نمود. اول: در بارهی نقاشی به هیچ وجه صحبتی نمیشود و از موسیقی هم فقط به ریچارد واگنر اشاره میشود. دوم: زفرانسکی خودش را به آنچه در آلمان گذشته است محدود کرده. اما رمانتیکها خود را به عنوان شهروندان جهانی میپنداشتند. برای مثال آنها شکسپیر را ترجمه میکردند. و این اوسیان بود یا به اصطلاح هومر شمالی (در واقع شیادی به نام جیمز مکفرسون) که بحث آلمان در بارهی امر متعالی را به راه انداخت. در اینجا البته نگاهی به رمانتیسم در انگلستان میتوانست بسیار مفید باشد.
بنابراین چرا رمانتیسم یک فصل به پایان نرسیده است؟ زفرانسکی مینویسد: « رمانتیکها با احساس ناخوشایندی که از عادی بودن داشتند بر احساس ناخوشایند خود از « ابهام زدایی از جهان به کمک عقل » پیشی گرفتند، آنچه یک قرن بعد ماکس وبر نقادانه آن را مورد بررسی جدی قرار داد. جلوگیری از پیشروی پیروزمندانه اندیشه مبتنی بر فن آوری و صنعت و ماتریالیسم خشن غیر ممکن بود. آلمانیها از اندرز ماکس وبر پیروی نکردند: آموختن این که چگونه باید با ابهام زدایی کردن زیست. آنها تا حدی چنین چیزی را نمیخواستند و تا حدی هم نمیتوانستند، آنچه تا امروز نیز همچنان به قوت خود باقی است. زیرا مدرنیته که بر عقل مبتنی است و به عقل نیز منتهی میشود همچنان بر سرعت و شتاب خود افزوده است. به همین علت است که رمانتیسم به عنوان مکانی برای آرزوها به طور پیوسته از نو باز میگردد ـ البته غالبا و بدبختانه در تیره ترین شکل خود. اما آنچه مهم تر است یادآوری آغاز بسیار روشن و درخشان آن است، آن مردان جوان خوش چهره و زنان روشنفکرشان. آنچه آنها بودند و نوشتند نقطهی اوج غیر قابل انکار تاریخ اندیشهی آلمان راتشکیل داده است.
---------------
۱: وحشی و لجام گسیخته، وحشی و شهوانی. فرهنگ آریان پور.