iran-emrooz.net | Sat, 27.10.2007, 11:48
“گذار از قرون وسطای ما”
محمود نکوروح
m_ .(JavaScript must be enabled to view this email address)
تاریخ ما هنوز هم تاریخ دینی، اخلاقی و حتی اسطورهای و عرفانی و.... است. بررسی این تاریخ نوعی فلسفه تاریخ میطلبد تا کندوکاوی در مبانی کند. این مبانی بویژه در شرق همراه با نوعی انسان شناسی و الهیات خاص خودمان است که بدون شناخت آن ره به ترکستان میبریم چنانکه بسیاری روشنفکران با همه تلاشها بردند.
الهیات انواع واقسام گوناگون دارد؛ از الهیات دینی، تا الهیات سیاسی، والهیات فلسفی و در کشورهایی چون ما از الهیات تجسیمی تا الهیات تنزیهی و... هرکدام از اینها متعلق به دورههایی از تاریخ و یا جوامع است، که به نسبت آگاهی و رشد فکری، ذهنیت جمعی را بخود مشغول داشته، ابزار قدرت شده و یا برعکس عامل خودیابی، نوزایش "رنسانس" تا رهایی، چنانچه با آگاهی همراه بود، رهایی از بتهای خود ساخته و.. (ایدالیسم اولیه انسان در فرهنگ و تمدن اخلاقگرای ما، که "فرد" خود را در خدا و کمال اخلاقی "انسا ن خداگونه" در دورههایی از تاریخ ما آرمانی مینمود که درادبیات ما بازتاب یافته، ویا برعکس "فرد" در هرم قدرت و نظامی سیاسی از عظمت او "فره ایزدی" میخواست بهره گرفته ودر راس نظامی سلسله مراتبی خود را متجسم کرده که " اعلیحضرت ویا شاهنشاه " نام میگرفت) و یا حتی در توهماتی چون "در زندگی رازورزانه" عرفان (mistique)، که انواع مختلف دارد و در دورههایی در برابر قدرت "مانی" و مانویها با التقاطی از فرهنگ بودایی، و یا در برابر غیر "خلفای عرب و یا ترک و مغول تا..." مقاومتها کرده، یا با "نوگرایی تکان دهندهای که فراتر از ظرفیت جامعهی جزماندیش در روزگار خفقان زده بوده که فرقههایی را به گروههایی انقلابی وتند رو تبدیل کرده است "که عملشان اگرچه ظاهرا دینی است ولی باطنا سیاسی آست، بعد از اسلام با ارادتی که به اهل بیت ومعصومین در برابر حکام عرب و ترک نشان داده، خلافت را حق اهل عصمت و طهارت دانسته و حکومتها را غاصب قلمداد کرده تا جاییکه خلفای عرب، شیعیان را رافضی نامیده، نوعی رویارویی درخور را در حوزهی اجتماعی در ادواری نشان میدهد.
در ادواری برعکس به لاک خود فرومیرفتهاند، با الهام از نوعی فلسفه سیاسی که روزی دعواهای اشاعره و معتزله و روزی "حکومت را حق امام معصوم دانسته" و حتی حق اجتهاد را، تا در قرون بعد توسط علامه حلی اجتهاد آزاد شد، وعدهای اصولگرارا از این بستر در مقابل اخباریون داریم که آیتاله خمینی و شاگردانش جزو اصولگرایان بوده، اینها همه بعدها حتی در دوران مدرن، که مقاومت در برابر قدرت خودی مطرح است عامل توقف اجتماعی و یا "تعطیل تاریخی" بخاطر "توده گرایی" (popoulisme) میشده است، که در مقاطعی از تاریخ بخاطر اکثریت جامعه و بیسوادی گسترده موجه بوده و افسون زدایی (Demitificai) ممکن نبوده است.
این تودهگرایی غالبا زمینه ساز فاشیسم است. اگرچه در برابر استعمار که ما مدتها با آن روبرو بودیم نتایجی مثبت داشت، منتها توده گرایی هر نوع آوانگاردیسم فرهنگی را مانع شده و از کمال فرهنگی و رشد اجتماعی ممانعت بعمل میآورد، امری که میتواند "قرون وسطا"ی ما نام گیرد که هیچگونه تحولی را پذیرا نبود. چه بسیار تلاشها و کوششها را طلب میکرد تا به رهایی انسا ن منجر گردد. چه بسیار قربانی میگرفت و تمدنهارا سبب ساز و یا عامل انحطاط میشد و.. نازیسم و فاشیسم در مجموع دستاورد مشخص "تودهگرایی" در اروپا است، بویژه در زمانیکه اومانیسم و مدرنیته و... میرفت تا دنیایی مدرن بسازد و بشریت را از بسیاری اجبارها آسوده خاطر کند. شاید اینها را بتوان حاصل رشد تکنیک، کالاوارگی فرهنگ، وغلبه یک منطق ابزاری که در آن افراد، سازمانها، در جوامع نه بر اساس یک وجدان انساتی و نه بر اساس روح مشترک و نه بر اساس حقوق اساسی و ذاتی خود، که بر اساس یک منطق ابزاری با یکدیگر پیوند ایجاد میکنند، بدین قرار هر فرد ابزار کار افراد دیگر، دیگران ابزار کار مدیریت، ومدیران ابزار کار "دیوانسالاری قدرت" هستند، فرایند ابزاری شدن عقلانیت بدین ترتیب بوجود میآید وآمد که بحرانهای جوامع صنعتی نامیده شده، که با وضعیت ما تفاوت ماهوی دارد و... البته امروز بارشد فرهنگی و جامعه اطلاعاتی جهان توسعه یافته وارد تمدن فرا صنعتی شده، ومابقی مصرف کننده تولیدات آن به نسبتی است که ما جزو مصرف کنندهها هستیم.
و اما عبور از "قرون وسطای ما" براحتی انجام نشد، چه هنوز هم علیرغم تلا شها در آن متوقفیم که همیشه از یکسو گرفتار "رمانتیسم دینی" واز سویی درگیر "ماکیاولیسم مذهبی" بوده، نماد اولیه این رمانتیسم "علی"ع، و نماد آن ماکیاولیسم "عمروعاص" و در دوران ما "علی" شریعتی و... و نماد دومی یکی دو تا نیست...، ولی مبارزات یک قرن اخیر با همه ناکامیها، با تحولی فردی و جمعی که آثار آن در حوزه سیاست و جامعه گاهی خود را نشان میدهد، نشانگرخرابی پلهای پشت سر است. اینها علیرغم نرسیدن به دموکراسی و... به ایجاد "عرصه عمومی، به نسبتی منجر شده که معادلات بازی را در سیاست و قدرت گاهی چنان بهم میزند که هیچکس را قدرت پیش بینی نیست، اگرچه جنبش مشروطه، جنبش ملی شدن نفت، و... با شکست روبروشد و ما به پدیده قرن هفدهمی "دولت - ملت" در ابتدای قرن بیستم هم نرسیدیم و تا آخر قرن بعد از یکصد سال کوشش روشنفکران این پدیده در کشور ما مغفول ماند زیرا که بیکباره بعد از هر حرکت بخاطر فقدان حزب و گروه و... برجا ماتده.
با انقلاب آخر قرن هم بخاطر اقلیت شهرنشین واکثریت روستا نشین و محروم، به عقب برگشتیم. اگرچه از نظر بعضی بخاطر "تعطیل تاریخی" بود که بدان گرفتار بودیم، و یا بقول هگل "تاریخمان از ابتدا غیر تاریخی" بود که انسان در آن تعریفی ملموس و حقوقی مخصوص نداشت. بباور عدهای بخاطر "دین خویی مردم" که قرنها با "امتناع تفکر و یا اندیشه" راه چارهیی نیافته بودند، ولی وقتی هم یافتند بیشتر و بهتر از این نشد که یکروز جنگ سرد و یکروز استعمار و یکروز... تا ایدالیزه کردن گذشتههای تاریخی دور"قبل از اسلام" از سوی روشنفکران انقلاب مشروطه تا "فراماسونها ".که همه بکمک استبداد و دیکتا توری جدید "رضاخان " آمدند، همه تلاشها را برباد داد، که تنها مصدق بود که گفت "در زنگبار هم کسی چنین چیزی ندیده که قدرت در یکجا متمرکز شود". در قرنی که "قرن دموکراسی" ویا "قرن روشنفکران" نامیدندش. چه ما هنوز شهرهامان "ام لقراء" و یا دهکدهای بزرگ با مردمانی "از خود بیخود" بود که هنوز جامعه نشده بودیم، اگرچه در شهرها با هرج ومرج و....زندگی میکردیم. امری که نیاز به تحلیل جامعه شناختی داشت و نه فلسفی، انسان شناسیمان از ابتدا با نگاه کلی "Cosmopolitique" بود که انسان فینفسه در آن حضوری نداشت و اگر داشت جزیی ناچیز آز آن کلی بود، کلیی که جزیی محو کلی بود وهیچکاره، در صورتیکه در دنیای مدرن انسان خود یک "کلی" است که میاندیشد، مبارزه میکند، تاریخ را عوض مینماید، فداکاری میکند و... حتی بندهای اجبارهای طبیعی و تاریخی را پاره کرده تا رها شود و... که این انسان بیشتر فرهنگی است حتی اگر از تولید به قول هگل و مارکس بر آمده باشد و یا بنظر من از "درون گرایی" یعنی اندیشه و...منتها قبل از همه نیاز به رهایی داشت که ما اسیر گذشتهها بودیم. چه، در آن زمان که تبه کاران، عوامفریبان، سبک مغزان بظاهر روشنفکر، ابلهان و کوتهنظران با هجومشان، با وزش هر بادی میجنبیدند، اخلاق سست، هنر بر باد رفته، دین جنجالی واحساسی و حقوق بازیچه و انسان بیشتر غریزی میشد و همه چیز ممکن میگردید. روشنفکران واقعی فریاد میکردند که بازگردید بسوی فرهنگ (از مالینوفسکی) که راهی دیگر نبود. منتها ما ببهانه فرهنگ هنوز در آسمانها سرگردان بودیم.
و روشنفکرانمان نه در آسمان و نه درزمین که ایدالیسمشان هنوز از واقعیت فرسنگها فاصله داشت که به "تراژدی فرهنگ" یعنی ابزار قدرت منجر میشد. امری که مدتها ادامه داشت که حتی بعضی فروپاشی نظام شاهنشاهی را که بپایان رسیده بود نفهمیده، و گروهی خود تسریعش کردند و حالا وامصیبتا سرداده، و یا درانتخابت اخیر تحریم را تجویز کرده و میلیتاریسم را با شیپورهای جنگی، ضد فرهنگی، و....با هشدارهای گروههایی از روشنفکران و حتی روحانیون خارج قدرت نفهمیدند، حتی آنها که مدتها ببهانه عبوراز بحران مصدر کار بودند مرتبا چوب لای چرخ دولت اصلاحات با تمام مشکلات بنام " مصلحت " گذاردند تا بیکباره دیدند چنان عنان از دستشان بدررفته که باید بخدا پناه ببرند. هنوزهم عاقبت کار معلوم نیست. امری که فقط یک فرصت تاریخی با حضور انبوه مردم در صحنه بود که هر نه روز گرفتار یک بحرانش کردند. که غیر از "نه" در گذشته، همراه با "آری" به کسیکه طبقه حاکمه آنرا به خاطر نگاه " فرهنگی " در هرمورد که به انسان میرسید، به حاشیه رانده بود. که بعدها نشان داد این طبقه در مجموع " ضدفرهنگ " است. شاید بخاطر آن بود که ما همیشه با " نه " آغاز کرده ولی این بار با " آری" وبسیج ناگهانی مردم، ولی علت شکست مان نبود برنامه وسازمانی متشکل واجماع روشنفکران بر سر یک هدف کاربردی بود.
در دهه بیست ما با نوعی فلسفه سیاسی در رابطه با انسان روبروشدیم که از آسمان مارا بزمین آورد "Univers"، اگرچه با کودتای ۲۸ مرداد به محاق رفت ولی در ذهنیت نسلهای بعدی کم کم سر برآورد. که بنوعی رمانتسیم برابری طلبانه وآزادی خواهانه معطوف بود اگر چه گروههایی به حزب توده بخاطر همین شعارها پیوستند، امری که نوعی ساختار شکنی را بهمراه داشت اگرچه بخشی افراطی و...بود که ماتریالیست شدند، بن بستی که "میخواست ایده را از ماده بر آورد" (نقل به مضمون از مارسل گوشه). ساختار شکنی از ساختارهاییکه تابحال دست وپاگیر، و فریبنده برای طبقه حاکم بخاطر توجیه زوربرای حفظ نظم وامنیت و...بود، تا جاییکه گروهی از روشنفکران ونخبگان فکری ما در شرایط خغرافیایی آنروز ما چون " فروغی وتقی زاده و..." از بیم سلطه روس به سلطه انگلستان تن دادند ویا دیکتاتوری صالح، بحسا ب خودشان که صالح ندارد. امری که امروز بنام مذهب اعمال میشود. حتا قرار داد ی که متضمن مخارج کودتای رضاخان – هزینههای سربازان انگلیسی در جنگ جهانی اول و....بود ایران پرداخت،( زمانیکه مصدق وزیردارایی بود بدو دادند امضاکند ونکرد، به فروغی بعدا دادند وامضاکرد از بودجه ملت فقیری که در آن شرایط نه امنیت داشت ونه نان ). در صورتیکه با اندکی فراست مصدق در همان ادوار نفت را ملی کرد و انگلستان را ازایران راند، امپراطوریی که آفتابش در جهان غروب نمیکرد. و پول نفت را بیش از بشکهای ۱۴ سنت بما نمیداد وآن راهم با هزار دوز و کلک با حسابسازی بارها بتاخیر انداخت. آنوقت با این مرد تنها، حزب توده چه مخالفتها کرد. در انقلاب اسلامی بخاطر رادیکالیسم جنبش محرومین که، از روستا و زمین کنده شده بودند وعدالت را در تخریب شهر میجستند، اصل حرکت ناکام ماند. چه روشنفکر شهری، تحت فشارها به چریک شهری تبدیل شده وایدالیسم دهه بیست به رمانتیسم دینی، وبعد هم سرخورده وسقوط بدامان مارکسیسم که درکشور شوراها هم به فروپاشی منجر شد ه بود.
ولی "با جنبش دوم خرداد وانتخاب خاتمی" جنبشی که تاریخ ما را این بار بدون خشونت در حوزه اجتماعی ورق زد. بخاطر اکثریت شهرنشین، روند حوادث بگونهای دیگر شد که تابحال سابقه نداشت، گفتمان روشنفکری تدریجا بجای گفتمان "سنتی" که گفتمان غالب بود قرار گرفت، وبعد آز آن همه کس دیگر توانست با جامعه از هرموضوعی گفتگو کند و بنویسد که برای جامعه عقب افتاده اصل مرجح بود، حتی در حوزهی "دین"، و در حوزههای مارکسیستی که در کشور ما " ارتودوکسی واستالینی " همچون متعصبان دینی بود. برخی یکصد وهشتاد درجه چرخیدند، وحتی لیبرال شدند. (آیا بخاطر حکومت دموکراتها در آمریکا نبود که راست سنتی کوتاه آمد و بقولی موشکهای آمریکایی در خلیج فارس بسوی ما نشانه رفته بود که با این انتخاب مردم هدفگیری موشکها عوض شد؟!)، همانگونه که درزمان گذشته هم همیشه در زمان دموکراتها فضا باز میشد و... دهه چهل انتخاب کندی و دهه پنجاه زمان کارتر. چه، مدتها بود که دوران ضد سرمایه داری بوسیله گروههای جد ید اجتماعی که علیه سرمایه داری عمل میکرد ند، آغاز شده بود، وراههای دیگری برای رسیدن به سوسیالیسم با خلاقیتهای انسان در دل نطامات سرمایه داری ممکن میشد. بویژه که با رشد ارتباطات و از میان رفتن مرزها جهان "دهکدهای کوچک" شده بود که دموکراسی، و حقوق بشر و... روند حوادث را بگونهای دیگر رقم میزد که تا بحال سابقه نداشت، ومهمتر آنکه " آیا جامعه از روشنفکران جلوترنبود؟" بهرصورت حاصل روند فوق تدریجا در ایران حضور فعال جامعه شهری بود که ویژگیهای خود را با رای نشان داد. و با فضای باز سیاسی در حوزه فرهنگ ما بسرعت با انتشار کتاب و روزنامه مراحلی را از سر گذراندیم و رشد اجتماعی بالا آمد. چه ابتدا تز آقای خاتمی "جامعه مدنی" بود اگرچه بعدا دیگرشد و تعدیل یافت، ولی در عمل ما بخاطر شرایط اجتماعی بدین حوزه گام نهادیم، شاید گام نهاده بودیم که بخاطر فضای بسته خودرا نشان نمیداد. زیرا که هیچکس موفقیت آقای خاتمی را پیش بینی نمیکرد. حتی روشنفکران مدعی و تحریمی، تا دست اندرکاران که همه از صدر تا ذیل از رقیب خاتمی حمایت میکردند. زیرا که روشنفکران بدون توجه بشرایط همه گرفتار اوتوپیاها وانقلاب بوده، چه شرایط نیازمند تحلیل علمی بود که ما هرگز نداشتیم. وجود جامعه مدنی معادلات قدرت را بر هم میزد و زد اگر چه در برابر ناملایمات، فقر و استبداد به نسبتی بیتفاوت بود. وروشنفکری ایران از جامعه مدنی درکی شفاف نداشت.
امروز در جامعه مدنی کنشها بخاطر نبود احزاب سیاسی وطبقات اجتماعی، نامریی وغالبا در انتخاباتها، همایشها، نوشتجات، وحتی تضادها ی ساختاری و... خودرا باز تاب میدهد، که به دموکراسی اجتماعی وپروسهای ناتمام ومداوم میانجامد، در برابر آن کسی را توان سنگ اندازی نیست واگر مانعی در حوزه سیاست مشاهده شد، خود جزو این پروسه باید تحلیل شود، زیرا که در حوزه فرهنگی وجامعه...ادامه خواهد یافت. بویژه در کشوری که حزب وسند یکا و...به معنای خاص خود ندارد، بخاطر رشد ارتباطات " قدرت سیاسی" بیشتر زیان میبیند تا " قد رت اجتماعی " که از هر پد بدهای اینچنینی بهره میگیرد. که در انتخابات اخیر روحانیت حاکم بیش از همه باخت اگرچه آغاز کار است. تا جاییکه دردامی افتادند که در دانشگاه کلمبیا برایشان تدارک دیده بودند " نگاهی به سخنرانی واکنشی روحانی در حزب اعتدال " که " نمیتوان یک مسئله ملی را به چند نفر سپرد "..... مگر تابحال غیر از این بود ؟! که بعد از انقلاب انحصار طلبی آفت انقلاب شد.
ولی در جامعه امروز که ما با نیروهای جدیدی چون " روزنامهنگاران و دانشگاهیان و تکنوکراتها و فارغ التحصیلان در حال افزایش و...." که حریفی در برابر خود ندارند، روبروییم. ازاین بستر روشنفکری تازهای را در حال تکوین است که با کامپیوتر واینترنت اظهار وجود میکند و... که برنده اصلی در نهایت اوست. حداقل در برابر آن باید اخلاقی عمل کرد. چه، تبارشناسیمان که قبلا به تاریخ و سنتهای خود میبالید، امروز به هستیشناسی انتقادی بدل شده، و در جستجوی "شاخت شناسی موسس" اخلاقیاتما ن نیازمند تحولی که جوابگوی زندگی شهری باشد، است."اخلاق مدنی". زیرا که اخلاق سنتی نشان داد جوابگو نیست که فساد گسترده حاصل آنست، حتی در حوزه دین از سوی بعضی روحانیون ضرورت "اجتهاد در اصول" را شاهدیم. امروز سروکارمان با نوزایی انسان مدرن و اومانیسم جدید است که در آن هدف آزادی و جامعهای عادلانه میباشد. چه، با نوعی فلسفه جدید در رابطه با انسان ار دهه بیست آشنا شدیم که رمانتیسم مدرن که عدالت و آزادی را بازتاب میداد حاصل آن بود اگرچه بخشی آنرا از " دین " بر آوردند وبعضی از اندیشههایی دیگر، در هرصورت ضرورت زمانرا بازتاب میداد که همانزمان هم سلطنت به حاشیه رانده شده بود که چون گلابی گندیده بدامان غرب ونفتخواران افتاد. اگرچه با کودتای بیست وهشت مرداد اینها به محاق رفت ولی زمینه ساز تدریجی عرصه عمومی توسط نسلهای بعدی شد. حتی در بستر اختناق دهههای سی وچهل وپنجاه باز نایستاد، وبه واکنشهایی غیر قابل محاسبه در هر دهه منجرشد " نهضت مقاومت ملی، جبهه ملی دوم وسوم و.....
عرصه عمومی در رشد و توسعه خود تعطیل بردار نیست. بخصوص اگر کشوری در د وران تکنولوژی وارد این دوره شد و تکنوکراسی از بستر آن ظهور کرد، تکنیک در تغییرات اجتماعی ورشد شهرنشینی نقش بسزا داشته و باتقسیم جبری کار اجتماعی، بخش خصوصی وعمومی، این روند را تسهیل مینماید. "تکنیک در ذات خود مستبدانه عمل میکند، همه چیز را وسیله کرده ومحیط خود را از حالت ایستایی خارج مینماید." هم اکنون هم رژیمهای بسته بار بودجه سنگین تبلیغات را که متکی به تکنیک و صنعت فرهنگ است، تحمل کرده و در نهایت بهبستن جامعه موفق نمیشوند، صنعتی که دارای دینامیسمی چون مدرنیته حتی "ضد خود" است و مرتبا بحرانزاست، و نیازمند راه حل. تکنیک نیازمند اطلاعات است و جامعه اطلاعاتی حاصل آن، امری که بر عمر رژیمهای بسته پایان مید هد. اگرچه سعی میکنند از آن بهره برداری کنند ولی در نهایت بزیان آنهاست. چه، این رژیمها در عمل ضدفرهنگ به بهانههای مختلف بوده، در حالیکه فرهنگ با تمام مناسبات نابرابر جهانی، جهانی شده، واستحاله سرنوشت محتوم همه در جهت دموکراسی وحقوق بشر است. این عرصه با تمام کندی که پیش میرود راه گریز را بسته وناگزیر بخاطر مطالبات جد ید، در وازههای د نیای مدرن را گشوده، د نیاییکه خود مختاری انسان، د مکراسی وحقوق بشراز اهم آن...است.
در کشور ما باوجود دهههایی انجماد سیاسی، ودورههایی اندک تجربه دموکراسی، آزادی احزاب، پلورالیسم و...، طعم د موکراسی در حافظه نسل به نسل چنان با قیمانده، که گویی بر کتیبههایی فرازمانی حک شده است. هنوز احزاب دورا ن مصدق وخاطرات دوره کوتاه حکومت ملی، نوستالوژی مردم ایران است. وهمچون کتیبههایی راهگشای نسلهای آینده است. البته از دید دست اندرکاران فراموش بوده، چه رشد ارتباطات، شتاب تاریخی وتغییرات اجتماعی را نسبت بگذشته چنان افزوده که چون " دیروز " است، امری که بسیاری نظامات سیاسی وحتی اجتماعی وفرهنگی را توان مقابله وپیش بینی حوادث نیست. با تمام حرفها، ایدالیسم ما، قرون وسطای ما و گذار از سنت به مدرنیته ما، همانند تاریخ وتمد ن ما، پارادایمهای خود را داشته که تحلیل آن، جز اینکه در این جهنم باشی وجرات در ک وفهم آن، راهی د یگر نمانده، انقلاب مشروطه، مدرنیزاسیون بدون ورود به مد رنیته، دیکتاتوری مدرن بجای دموکراسی مد رن که بر حقوق بشر استوار است و.. موج سوارانی که سرانجامی جز گریز نداشتند وقلد رهایی که ازبستر قزاقها ولومپنها بر آمدند، تا جاییکه مجلس را طویله نامید ند و...وبعد هم انقلابی با آرمانهای مدرن اگرچه اسلامی، ودرنهایت فراموشی آنها وسپس لایحه " قصاص " در اولین گام و.....ولی با همه اینها قرن بیستم برای ما قرنی بود که دو نهادی که قرنها حافظ قدرت بود ند تحت فشار عرصه عمومی بویژه فعالیتهای کنشگران سیاسی واجتماعی وفرهنگی، خود بد و انقلاب تن دادند، انقلاب سفید وانقلاب سرخ، که یکی با عملکرد خود در دراز مدت فروپاشی خود را تدارک د ید، ودومی از ابتدا تدریجا در آن ومطالبات مدرن علیرغم میل خود گرفتار تضا دهای درونی که راه گریز را بیشتر میبند د، شد، نگاهی به فتواهای آیت اله خمینی در رابطه با حکومت، تلویزیون، وبسیاری مستحد ثات، مصاحبههای کد یور، اشکوری، و علل عزل آ یت اله منتظری امری که ریشه در انقلاب مشروطه با تمام نواقص وجنبش ملی شدن نفت ومطالبات مدرن اجتماعی دارد، بعد از دو جنگ جهانی که استبداد یان گریختند، ما زنجیرها گسستیم وبرای یک دهه کم وبیش، بسرنوشت خوداند یشید یم، زیر سایه سربازان خارجی " آزادی " را تجربه کردیم که سربازان ما گریخته بودند، وقتی هم بودند متعلق بما نبودند، متعلق بدولت نفتی بودند، وما بدینگونه دیگر شد یم ود یگر ا ند یشید یم تا " خود " را یافتیم، افسوس که بعضی این میان خود را باختند و بجای رهایی از گذ شته خورا دربند دیگری کردند به امید آنکه " بهشت " را یافتهاند. بهشتی که بعدها معلوم شد آنهم " جهنمی " بوده است بد تر از جهنم ما، زمانیکه بسیاری فریاد کردند که سراب است، بهشت سوسیالیسم نیست بلکه جهنم سرمایه داری دولتی است و.... که صد در جه از سرمایه داری لیبرال وحشتناکتراست، چه این فقط با سرمایه کاردارد ولی آن باسرمایه ونیروی کار یعنی " انسا ن " انسانی که بیش از همه در جمع تنهاست " توتالیتاریسم " وجرات سخن گفتن حتی با برادروهمسرخود از بیم مامورین " امنیتی " ندارد. امری که در درجه اول حاصل نگرش مادی به انسان بود.
در زمانیکه ما برای بار دوم در تاریخمان، به حزب سازی بعد از یکدوره خفقان دست زدیم، ولی به مبانی توجه نکرده بودیم. اصلا مامبانی هرگز نداشتیم، یک مبنا داشتیم ویک حریم خصوصی، بنام خدا ونوعی " وحدت وجود "، که علیرغم فلسفه آن، همه کس را رخصت ورود نبود، همه چی بدان متصل میشد وهرلحظه از او جان میگرفت، او اگر لطف میکرد " سایه اش " بنام شاه، مراد و.یا نماینده اش و..را بر سر ما میانداخت امنیت داشتیم وگرنه نه، در حالیکه بیشترین نا امنی رافرد از همین " سایه " داشت.. هرگز خود مان نبودیم، خود بود ن هزینه داشت وما نداشتیم پرداختش یعنی مرگ. در دهه بیست این" سایه " راهم برند گان جنگ برایمان تعین کردند، جوانی که تازه از مدرسه آمده بود وحتی در د یپلم متوسطه هم موفق نشده بود، بکمک کسیکه بیش ازهمه آنزمان میفهمید فیلسوف وسیاستمدار، مصلحت را بنظرخود ونه حقیقت را، مصلحت، یعنی تودهها هنوز نیاز به " سایه خدا وشاه " داشته واو حتی جرات دستکاری این سایه را نداشت که ما حداقل یک گام به جلو رویم.، وگرنه بد و پیشنها د " ریا ست جمهوری " هم میشود. آیا این فیلسوف واندیشمند زمانه ما که هنوز بسیاری وامدار کارها ی سترگ اویند" فروغی "، جرات فراتر رفتن از جبرهای اجتماعی را نداشت ؟ ویا بقول مصدق " روی انگلستان هنوز زیاد حساب میکرد " ویا هردو. نقش روشنفکر همیشه فراتر رفتن از مرزهای ممنوعه است ونقش سیاستمدار مدیریت بسود منافع ملی حتی ببهای از دست دادن شهرت خود. که مانداشتیم. که او میتوانست موثر تر باشد.
در سرزمین ما حقیقت همیشه همان مصلحت بود اگرچه در حرف وسخن غیر از این تبلیغ میشد ومصلحت هم متعلق بیک گروه ویا طبقه، ولی هنوز ما طبقه بمعنای خاص خود نداشتیم، از آنزمان به نسبتی " خود " رایافتیم، وچند صباحی " ملت " شد یم ودولت ملی را د ید یم. وبتبع آن گروههای سیاسی، با ویژگیهای خود، در کشوری که تابحا ل ملت، دولت، حزب، و...نداشته. بیش از همه انسان را از آسمان بزمین آورده وامر قد سی را از چنگ قد رت خلاص کردیم، وهاله تقد س را که تا بحال بخاطر حفظ بیضه اسلام چهره ی کریه استبداد را میپوشاند پاره کرد یم تا جاییکه غارتگران نفتی بکمک آن شتافتند وکود تا کردند. ماهم به محاق رفتیم. یعنی مد تها فراری.. ویا در بند و.. ولی در بند هم آرام نگرفتیم که طعم آزادی را در مدتی اگرچه اندک چشیده، اگرچه جهان سلطه آنرا از ما با فاسد ترین افراد گرفت. که اعتراف کردند " پول دادیم ونفرت خریدیم " ولی انگیزه اولیه " آزادی ودموکراسی " برجاماند وعامل حرکت برای ملتی که قرنها خفته بود، بهمین دلیل هم اکنون هم بسیار کوشیده تا نام مصدق را خراب کنند. حتی با نامهای جعلی متعلق به آخرین لحظات کودتای ننگین که میخواهند از ننگ تاریخی برهند. نامهای که بازهم افتخاری برای مصدق است که میگوید " من مستظهر به حمایت مردم هستم "
درآن فضای بعداز جنگ هم اگرچه با اسطورهای جد ید " کمونیسم روسی " بیشتر نیروهامان هد ر رفت. احزاب سیاسی وایدئو لوژیک که هرکدام دارای نوعی جهان بینی بوده که برمبنای آن تعریفی از انسان، جامعه، فرد، و...داشتند که بعدها معلوم شد فریبی بیش نبوده ونقض غرض، بویژه که وقتی ما در دهه بیست وارد حوزه سیاست و جامعه شد یم حزب توده با تبلیغات عریض وطویلش، مارکسیسم، لنینیسم، و...در جاممعهای عقب افتاده با روزنامههای فراوان تبلیغ میکرد، اید ئولوگهای برجستهای داشت که بخاطر جریان 53 نفر وزندانی شد نشان معروف بودند –احزاب اسلامی - سنتی هم بعدها تاسیس شد ند که نه در زمان بودند ونه در مکان " مجمع مسلمانن مجاهد برهبری آیت ا له کا شا نی، وفداییان اسلام که با ترور کار داشتند وحزب سید ضیاءالدین طباطبایی که چون تعمق کنی انگشتش پشت خیلی ترورهاست، و برای روشنفکران تازه پا و پرسشها شان نه راهی ونه پاسخی، برای پرسشهای فلسفی و اجتماعی وسیاسی که دیگر هیچ، چون اینها متعلق به مردمانی است که قبل از همه آزادی را تجربه کرده، نه آنکه تاریخشان تاریخ " بند گی، است وحکومت، حکومت خدایی. خدایی که در ا نسا ن زمینی بنام شاه، مراد و...متجسم میشد و...وا کنش روشنفکران در برابر آن پناه به حزب توده و مارکسیسم و" ماتریالسیم د یا لکتیک " بود.
هجوم روستاییان بشهرها، قحطی وفقر، سرگشتگی بیکاران، شعارهای انقلاب زیر سایه نیروهای اتحاد شوروی آنروز،.با پیا مهای انقلا بی که همه جا جاذ به داشت بویژه که " سوسیالیسم " را با عدالت اجتماعی میشد جابجاکرد ه وعدهای از این امر هم بهره میگرفتند که فقط در شعار متوقف میشد وشد، چه اینها در جامعه انبوه شهری بیشتر " علمی " است والبته علم هم تعریف ومتدولوژی خودرا دارد، وایدآ لیسمی ومارکسیسمی وطنی وحتی اسلا می تا جاییکه بعضی اعضای پایین وبالا،طرفدارانشان ابتدا نماز هم میخواند ند " سلیمان میرزا " ازینرو پایگاه اجتماعی شان روز بروز بهتر میشد حتی میان شاهزاد ههای قاجار، شاهزاده ایرج اسکندری که مدتها دبیر حزب بود ومریم فرمانفرما خانم کیانوری، که علیرغم نظرات مارکس از طبقه کارگر، محرومین نبودند.ودر دهات بسود حزب توده نوعی فاشیسم تودهای توسط دهقانان محروم حاکم بود وبزد وخوردهای خونین گاهی میانجامید، وبرعکس طرفداران " خان "ها با بهره گیری از د ین وملاها بسرکوب وجنگهای قبیلگی میپرداختند " 1. خاطرات اردشیر آوانسیان
در صورتیکه " سوسیالیسم " مارکس معنای مصطلحش آنروز، جامعه گرایی و برنامه اقتصادی بخاطر برابری اقتصادی بود واز منظر آن دین " افیون تودهها ".ولی در اصل یک روند تاریخی را باید طی میکرد تا با ن میرسید، آنهم نه دموکراسی، که دموکراسی متعلق به " بورژوازی " بود که باید با انقلاب میرفت واینجا نه بورژوازی بود ونه دوره قبل از آن، اصلا این حرفها هنوز مربوط به اینجانبود. از نظر مارکس د ین افیون تودهها بود در حالیکه این مشکل تودههاست که در جستجو ی ا فیونند وهرایدهای را تبد یل به افیون میکنند حتی مارکسیسم، از تودهها نباید انتظار داشت چون فیلسوفان بیند یشند آنها فقط برای توجیه اعمالشان نیاز به " اتوریته – مرجع و..." دارند،آنها از اجتهاد که زحمت دارد میگریزند، ولی فیلسوف ویا جامعه شناس چون مارکس وهگل به تبعات ارائه طریقهاشان توجه نداشته، که از یکی فاشیسم بر آمد واز یکی استالینیسم، چه اندیشه بیشتر واکنشی از شرایط اجتماعی است بهمین دلیل در کشورهایی عقب افتاده هم بیشتر، هر ایده یی بخاطر نیاز به " اتوریته ومرجع " مورد سوء استفاده قرار گرفته وتبدیل به فاشیسم ودیکتاتوری و...میشود وشد وحتی لیبرالیسم که توسط عدهای " چماق " شد. حتی ا ید ئولوژیهای ضد د ین واستبدادهایی ایدئولوژیک، بخاطر مطلقها، بعد از مد تی جنبه دینی پیدا کرده وباخرافات توام شده و.... چه تودهها دین خود راداشته ودر جستجوی افسونند، هرا یده یی در جوامع ناآگاه زمینه ساز استبدا د میشود، ایمان نا آگاهانه خطرش بمراتب از بی ایمانی بد تراست ازینرو غالب پیامبران بعد از حیاتشان د ینشان از میان رفت ویا پوستینی وارونه شد. ودر اختیار قدرت وسیاست قرار گرفت. ریشههای فاشیسم همین جاست !! البته مارکس هم بفکر دموکراسی نبود، اومتعلق به جامعهای بود در حال انقلاب وتحول، که به اقلیتی سرمایه دار میانجامید، ازینرو او به دیکتاتوری پرولتاریا نظر داشت، ولی پرولتاریای ما " پد یدهای " دیگروهنوز به آب وزمین متصل بود وبخاطر غقب ماندن از شهر، د شمن شهر. حتی در انقلاب مشروطه از یکسو قدرت سیاسی در سرکوب مشروطه به قتل وعام مشروطه خواهان میپرداخت واز یکسو همزمان تودهها بغارت خانه وزندگی مشروطه خواهان، در کودتای بیست وهشت مرداد هم که تودهها این بار از پایینترین لایههای اجتماعی وقربانیانی که نیاز به ترحم داشتند " لومپنها وفواحش "، تا حتی روشنفکرانی مارکسیست که خانه مصدق را غارت کردند " از خاطرات انور خامه ای. ودر انقلاب اسلامی هم که شریعتی وامثالهم بیشتر به تودهها پرداختند ودر یکدوره " امت وامامت " تا در انقلاب رادیکالیسم کورو...وسرخوردگی ایدئولوژیک مجاهدین وحتی شریعتی که بخارج سفرکرد. وگرنه معلوم نشد در آن ایام شریعتی بعد از زندان چرا بخارج رفت ؟ باید ازدوستان نزدیک وبیشتر مشهدی پرسید. ویا به کتاب گفتگوهای تنهایی رجوع نمود و... در هرصورت اینها ثابت کرد که بجز آگاهی در روند مبارزات نیاز به " اخلاق " هم هست. ولی بعد از انقلاب ثابت شد کافی نیست که مورد سوء استفاده قدرت قرار گرفت. اخلاق هم نیاز به ا نقلاب داشت " اخلاق مدنی " تساهل وتحمل دیگری و...که امروز بیشتر در کنش ارتباطی خودرانشان میدهد. که بدبختانه ما بنام دین غالبا در تاریخ مان نداشتیم وحتی روشنفکرانی ببهانه ایدئولوژی، که امروز روشنفکران سنتی نام گرفتهاند.
دهه بیست در شهرهای شمال ایران که در تصرف روسها بود حزب توده نیروهای فراوانی را جذب کرده بود، وبا عمده کرد ن مسا یل مادی وفقر ونداری جمعیت کثیری از مردم حتی روستا ییا ن را بخود جلب کرده تا جاییکه خیابانهای شمال شهرتهران هم ببهانه دوره گردی وپرتقال ومیوه فروشی، تعدادی از روستاییان همیشه آماده برای زدوخورد وعملیات فاشیستی بود ند. راه پیماییهای بزرگتر از همه حتی احزاب اسلامی را ه میانداختند، واگر شراط جهانی اجازه میداد استالین کشورمارا تجزیه کرده بود، امری که بخشی از روشنفکران بسرعت متوجه شده آز حزب توده انشعاب کردند، خلیل ملکی، انور خامه ای، جلال آل احمد، و بسیاری دیگر، ولی هنوز بسیاری زیر پرچم شوروی سنگ آنرا بسینه می زدند. تا جاییکه هرکس مخالف حزب توده بود با شعا ر " عامل سیا و..." لجن مال میشد وبعد هم هرکه مخالف دولت نفتی وکودتایی بود کمونیست، عضوحزب توده معرفی وبارها بازداشت میشد و...
جهان بینی مارکسیسم مبتنی بر "ماتریالیسم دیالکتیک" بود واز نهاد و برابرنهاد و هم نهاد و یا از "تز وآنتی تز وسنت تز" بهره میگرفت، هنوز از حقوق بشر مصطلح امروز خبری نبود و دموکراسی خلقی مورد نظر بود. دموکراسیی که در شعار در کشورها یی چون ما مطرح بود ولی ردر عمل ببهانه خلق استبداد حزبی، وگرنه، نه در کشور شوراها، ونه در مسکو وشهرهای آنجا هیچ نوعش وجود نداشت. ماهم بعد از انقلاب فهمید یم " خلق " در کشوری عقب افتاده بهر بهانهای زمینه ساز فاشیسم است. از نگاه مارکس آنها باید به " دیکتاتوری پرولتاریا " در جامعه صنعتی میرسید ند، وشوروی هنوز صنعتی نبود، در کشور شوروی دیکتاتوری حزب، بعوان طبقه پیشتاز " طبق تحلیلها ی لنین حاکم بود در صورتیکه او قبلا به محو دولت مطابق نظر مارکس که از " بورژوازی " است در تحلیلهای خود میپرداخت. در بحثهایی که ما باآنها داشتیم که البته بسیار ابتدایی هنوز بود، آنها کار شوروی راچشم بسته بعنوان انترنا سیونا لیسم کارگری پذ یرفته، وسیاستهای آنرا بر سیاستهای ملی ترجیح میداد ند، وبرمبنای دیدگاههای مارکسیستی ملی شدن نفت را در جهت رشد بورژوازی قلمدا د کرده واز نظر سیاسی بسود آمریکا تحلیل مینمودند، ازینر و علنا علیه آن تبلیغ میکرد ند. ووقتی د ید ند در جامعه حرکت مردم همه گیرشده شعارشان شد " ملی شد ن صنایع نفت جنوب " چون هنوز معتقد بودند نفت شمال را باید بشورویها داد در صورتیکه برنامه ملیها غیر از این بود ازینرو اینها بحساب خود شان باید با مصدق وبورژوازی حامی او مبارزه میکردند، امری که انگلیس و.شرکت سابق نفت هم از آن حمایت میکردند. از نظر استراتژی ومنافع، اینها بهم نزد یک شده مخصوصا در جنگ جهانی دوم که روس وانگلیس با وجود دونوع رژیم بیک استراتژی رسیده بودند ( یا در برابر آلمان و یا بعدها در برابر آمریکا) امروز هم غالبا در برابر آمریکا و بقیه اروپا بهم میرسند.
در حوزه اندیشه – مارکسیسم ونقد فیلسوفان مکتب فرانکفورت که از " جامعه سرمایه داری فراتر رفته ویا بقولی منحرف شده و متوجه مدرنیته گردیده بودند، تضاد اصلی را نه در تضاد طبقات اجتماعی بلکه در تضاد انسان و طبیعت دیده، در عین حال که از هگل متاثر بودند، اما مفهوم مطلق ذهن – عین هگل را رد کرده حتی هورکهایمر میگوید (۱۹۳۶) "موقعیت پرولتاریا در این جامعه تضمین درست شناخت نیست". حتی مارسل گوشه معتقد است که "چگونه میشود از پرولتاریا انتظار دموکراسی وحقو ق بشر داشت " (پاریس – مرکز مطالعات علوم اجتماعی ۲۰۰۲) و آدورنو معتقد شده که "امروز هرکس فلسفه را بعنوان حرفه بر میگزیند باید نخست این توهم را که کاروبار دورههای پیشین با آن آغاز کرده است رد کند اینکه نیروی اندیشه میتواند کلیت امر را دریابد (از مارکسیسم و فلسفه –کالینیکوس ترجمه اکبر معصوم بیگی ص ۱۴۱).
در واقعیت دوچیز را باید از نظر او روشن ساخت، نخست هیچ راه حل مثبتی وجود ندارد. به این معنا که بتوان فلسفه یی فراهم آورد که به آسانی آنرا در برابر عقل ذهنی قرار داد – دوم آنکه نقد عقل ذهنی فقط بر پایه دیالکتیکی ممکن است یعنی با اثبات تضادها در جریان بالندگی خود وفراگذشتن از طریق نفی معین خود (از نظریهای بر نظریه اجتماعی ص ۴۴۷) که در این مرحله نظریه انتقادی بصورت نفی "اکنون" در آمده، واز نظر آدورنو دیالکتیک نمیتواند شکلی را بخود بگیرد که در نظریه مارکس وجود داشته است، یعنی گرایشهای نظم موجود که به دگرگونی آن میانجامد، از آنجا که این گرایشها نابود شدهاند ویا جذب سرمایه داری جدید گشتهاند، دیالکتیک فقط میتواند منفی باشد.
ما میراث دار چنین شرایطی متناقض و متضاد در داخل وخارج بودیم و در جستجوی چه باید کرد؟ منافع ملی، استقلال، حقوق متعدد با مردمانی بیش از اندازه سرخورده ومایوس وبدون چشم اندازی روشن، کهاندکاندک میخواست افق با ملی شدن نفت باز شود ومشکلات حل گردد. قبل از همه نیاز به تعریفی از خود داشتیم که هرگز این تعریف را به بهانه خدا نداشتیم، در صورتیکه مطابق باورهامان باید "خلیفه خدا روی زمین" باشیم، ولی این امر را همه میگفتند مربوط بیکنفر است که آنهم "سایه او یانماینده او" ست و.. اول جایی که باید رجوع میکرد یم ویا پناه میبردیم "خدا " بود از معنای عرفانیش که درون خودمان بود تا معنای علمیش که آفریننده جهان ونظم موجود، ولی ذهن جستجوگر فراتر میرفت تا مفهوم خدا، کمال اخلاقی، وبه فلسفه آن، باور بدا ن میرسید. ازینر و باید بعقب در جستجو، یهمه زوایای تاریج رجوع میکردیم، تا ببینیم این مفهوم از کجا آمده که پژوهشی سترگ میطلبد.
آنچه اهمیت دارد بعد فلسفی قضیه بود که در کشور ما از ابتدا ورود بدان ممنوع بود و ضاله، ولی در ذهن جستجوگر خط کشیها قابل عبور، که بزرگترین دلیل وجود خدا همان نظم موجود درجهان با عظمتی شگرف که پاسکال و دکارت و ولتر و.. بدان باور دارند اگرچه ابتدا باید این مفهوم را از اسارت برداشتهای عوامانه و مدعی رهانید که مورد سوء استفاده همیشه بوده است. "امر قد سی، فره ایزدی و..." که همیشه پشت آن قدرت نهفته بود، یا بنام شاه یا بنام مراد، یا بنام معجزه و یا.... که در انسان زمینی متجسم میشد، واستبداد از اینجا پا میگرفت ونظام سلسله مراتبی برای عدهای "خودی". تا جاییکه خدای محرومین با خدای حاکما ن جدا میشد. ویا خدای مراد با خدای مریدان، وبعد هم در یای خروشان خرافات ودر حال جوشش مداوم، که در آن انسان غایب بود. در تاریخ وتمدن ما " شاه را خداوند بادست خودش درست کرده بود یکپارچه نور بود ومردم ؟ از جنس خاک، وچه نسبت خاک را با عالم پاک ( جواد طباطبایی – کتاب جدال قدیم و جدید) اسلام آمد گفت "پیامبر هم از جنس شماست" و مهمتر از همه حداقل نگفت پسر خداست " و...از مارسل گوشه – پاریس –. که اسلام هم بعدها دربرابر قدرت طلبان قالب تهی کرد.
اینجا ما وارد دو حوزه میشدیم؛ حوزهی خصوصی و فردی، حوزه عمومی و اجتماعی، در حوزهی خصوصی ما با باور فرد کار داریم که یا قبول دارد ویا ندارد سروکار ما بافلسفه قرار میگیرد، ولی در حوزه ی عمومی که سروکار ما با عوام ومقلد ین است وقتی با سیاست وقدرت در رابطه قرار گرفت فاجعه میافریند " هرایدهای درچنین جوامعی سیاسی شده وبه فاشیسم منجر میشود " چون نیاز به اتوریته داشته، بویژه که قدرت برای تد ا وم خود نیاز بیک سری " د گمها ومطلقها " دا شته تا ازآنها مشروعیت کسب کند، ریشه استبدادهای سنتی از اینجا پا میگیرد، ایدالیسمی که با توهمات وخرافات روز بروز بیشتر در هم میآمیزد ونوعی شارلا تا نیسم سیاسی از آن بهره میبرد که حاصل آن قدرت است. این قدرت در شاه یامراد و یا....بازتا ب مییابد.
در ادیان توحیدی بد ین امر توجه شده که " الهیات تنزیهی " بویژه در اسلام که با " لا " آغاز میشود ِیعنی " از وحد ت فرامنطقی یا واقعیت فراگیر غایی....، به عا لم اشیاء متعین تجربی تعلق ندارد ونمیتوان آنرا در میا ن آنها یافت، این واقعیت غایی که همه چیز را در برمیگیرد فراتراز اشیاء متعین ومحدود است، بعلاوه از تفکر مفهومی نیز فراتر است، فقط بنحو سلبی وغیر مستقیم میتوان راجع به آن اندیشید " غلیرغم " الهیات تجسیمی" که در آن عوام غالبا به الهیات "تجسیمی" که در انسان متجسم میشود از خود بیگانه میشوند، تا جاییکه خدای قبیله، خدای نشسته بر کرسی قدرت و....آنان را بطرق مختلف بخود جذب مینماید. میبینیم این "وجه سلبی" و آن " دیالکتیک منفی" هردو در حوزه اندیشه بیک جا راه میبرد وآن فراتر رفتن از هر "مطلقی" که فلسفه "اله اکبر" عملا القاء میکرده که "پیامبر اسلام بنظرمن فیلسوف هم بوده است که ارسطو را میشناخته و.... (نقل از کتاب ماجراهای فلسفه جهان اسلام – دینانی – جلد دوم ص ۳۵۹)
برای ریشه یابی اینها همه، به تاریخ باید رجوع کرد. بعضیها معتقدند که این مفهوم اختراع انسان است برای حفظ خود، برای حفظ قبیله وطایفه ویا وحدت ملی در ادواری از تاریخ و...چه ما " فرآوردهای از فراورههای خود هستیم، فرآورده تمد نی که همه به آن یاری میرسانیم، یعنی ماهیتی اجتماعی وبستری تمدنی، وامروز برای فهم انسان ضروری است " در تاریخ ایران، قبل از ساسانیان دین ودولت جدا بوده است، چنانکه فردوسی میگوید امر دین مربوط به زرتشت بود وسیاست مربوط به گشتاسب، تا قبل ازشاهنامه ماهمیشه " خداینامه داشته ایم وفردوسی آنرا، بویژه خداینامه اسد ی طوسی را، تبد یل بشا هنا مه میکند. دین ودولت از زمان اردشیر ساسانی که پسر متولی معبد آناهیتا بود، که بپسر خود نوشت دین ودولت.....، یکی میشود، بعدها در زمان رواجاند یشه یونانی، ا ند یشه " فیلسوف شهریار " را فارابی بعنوان " الهیات سیاسی " وارد فرهنگ وتمدن ما کرد.
برای توضیح بیشتر – " افلاطون از زمان کوروش از ا ند یشه " خرد مند – شهریار " او از طریق مردمان " آسیای صغیر که متعلق بایران بود، اقتباس کرده، اندیشهای که پارسها توسط آن بر اقوام د یگر حکومت میکرده اند، ا ند یشهای که مبتنی براخلاق بود ودر زمان " کمبوجیه ببعد بفساد کشیده شد " نقل از هرودوت مورخ یونانی، ازقرن دوم هجری با ترجمهها از از علوم یونانی بسریانی،وازسریانی بعربی، ورواج اندیشههای یونانی در میان مسلمانا ن، فارابی870- 950 میلادی – اندیشه افلاطون را با باورهای سامیان وعبرانیان در هم آ میخت وبا ( آرا ء اهل مد ینه فاضله ) نظریهای بوجود آورد که با آن " ا لهیات سیا سی " نه " الهیات فلسفی " که الهیات را وارد حوزه اجتهاد میکند وایمان اجتهادی را باب مینماید و...، ما وارد دورههایی از تاریخ مان میشویم که از گذ شته بسته تر، وسلطه عربها، وخلفای عرب وحکام ترک را بیشتر تجربه میکنیم، شورشهای ایرانیان افزایش مییابد. خواجه نصیرالدین طوسی، امام محمد غزالی وحتی دعواهای اشاعره ومعتزله وبسیاری دیگر هرکدام در زمان خود از منظر جامعه شناسی تاریخی در نظام قبایلی ایران که دین در خدمت سیاست است در این طیف قرار میگیرد.
"اتصال امور انسانی – زمینی به آسمان، ابتدا از سوی اقوام عبرانی وسامی بوده است از نظر اینها، " خداوند قانونگزار سامی " در برابر " انسان قانونگزار یونانی " قرار گرفته ااست، واینها خودرا قوم برتر با " ا لهیات سیاسی " که جانشین " فلسفه سیاسی" یونان کرد ند نهاده،، خودرا " خلق حامل خدا " خلق حامل پیامبران " و...نامیده وادعا نمود ند که خداوند " ارض موعود " را به اینها وعده داده است، "ونرید ان نمن مستضعفین و......." وعجیب آنکه، آ نا نکه این قوم را افشا کرد ند ا ز همین قوم برخاستهاند تا آنکه تکفیر شدند. از اسپی نوزا در قرن ۱۷ تا فروید در قرن ۱۹ و ۲۰ ، که هر دو تکفیر شدند و دوران معاصر "ژاک دریدا، فرانسوی الجزایری الاصل یهودی (در همایشها – ۲۰۰۰-۲۰۰۳) جوامع باورمند را از نظر اخلاقی و پیمان شکنی و فساد و... فاسدترینها دانسته (در مرکز پژوهشهای علوم انسانی پاریس) اسپی نوزا اخلاق "اتیک" را با سه نوع شناخت معرفی میکند، شناخت حسی، شناخت استدلالی، شناخت شهودی، شناخت حسی با شناخت عوام شبیه است، که بیشتر خدارا در آسمانها و...، خدای قبیله، خدای خشم وغضب و...میبیند، خدای استدلالی را، خدایی که با شناخت مفاهیم کلی، عقلایی و... حاصل میشود، شناخت شهودی غیر از شناخت مدعیان عرفانی ماست، شناخت خرد مندی است". که علیرغم عرفان ما که گاهی به توهم ویا وحدت وجود، ودر جامعه به فرهنگ مرید ومرادی سرانجام مییابد.
(" با دین موسی این قوم کم کم وقتی از مصر بیرون آمدند پذیرفتند که این دین تنها متعلق بخودشان است، چه در آنزمان تمام اقوام وقبایل دارای دین ومذاهب خود بودند ولی با ظهور عیسی وبعد مرگ او و یا "معراج" او که جانشینانش چند نفر بودند یکی از آنها بنام "پولس" که ابتدا از کلیمیان بود، دین اورا با " عالمی روحانی " جهانی کرد "). از طرفی "امپراطوری روم که در جستجوی توسعه بخاطر رشد تولیدات خود بود وبرای این امر نیاز بیک ایدئولوژی دربرابر فلسفه یونان که به پلورالیسم واز نظر سیاسی بدولت شهرها متکی بود داشت، با القائات اگوستین قدیس آفریقایی الاصل سلطه نظام کلیسایی را تداوم بخشید "هانری ویسمن فیلسوف آلمانی – پاریس – در ایران از زمان صفویه که در ویشان به حکومت رسید ند، شرایط اجتماعی منطقه وسلطه عثمانیها ونظام قبیلگی همه وهمه مارا وارد دورهای دیگر از خود باختگی قومی و یا " ناخود باوری جبری" نمود. جنگهای ایران وعثمانی وشکست ایران در جنگ چالدران وجنایات شاه اسمعیل صفوی هیچکدام نتوانست جبرهای اجتماعی، جغرافیایی، وتاریخی را کاهش دهد، تا جاییکه کسانی چون ابن سینا، ملا صدرا و حتی شیخ شهاب الدین سهروردی تحت الشعاع ناسیونالیسم ایران در برابر اعراب واقوام مختلف قرار داشته و از " خود یابی " به خود باوری " متوجه نمیشوند، واگر میشوند بخاطر ذهنیت وحدت وجودی بروز نمیدهند، یا تحت تاثیرقدرت ویا بخاطر مصلحت و... که همیشه در کشورما " حقیقت " فراموش بوده است. این حقیقت " انسان " بود که باوجود خلیفت الهی همیشه حضورش نفی وتحت الشعاع قدرت بود. بنابراین ما فلسفه نداشتیم، خود را نیافتیم، ووقتی هم در دوران مدرن یافتیم با استعمار ویا هجوم ایدئو لوژیها روبرو بود یم که از خودمان نبود، یا القایی ویاافراطی بود که به انسان توجه نداشت، چه انسان در درجه نخست " ایده ومفهوم " است وگرنه حیوا ن اقتصادی تا حیوان سیاسی است، ابتدا با " ایده ویامفهوم " در تولید چیز تا اندیشه بطریقی خود را خلق میکند، و یا انسانیست که با کنش خود دربرابر ظلم، حق، غصب، و... یا در روند تولید و برخورد باطبیعت، شئ و...خودرا بروز میدهد وطلب حق وحقوق مینماید که حاصلش ا مروز مد رنیته، پست مدرن، دموکراسی، حقوق بشر و...است، ولی آنچه کرامت اورا محقق مینماید، آزادی و رهایی از قدرت، قدرت سیاسی واقتصادی حاکم و حتی قدرت فرهنگی و...است که شخصیت اورا برسمیت نمیشناسد، در کشوری که هنوز تعریفی از انسان نداشت و هرگو نه نو آوری ممنوع وبدعت فلمداد میشد، حتی واژه قانون، از اینجا ما نیاز به فلسفیدن وتعریفی از " خود " را در فرهنگ وتمدن مان احساس میکنیم که بخاطر " تقد س قدرت " نداشته ایم، بد ینگونه بود که در اسلام با "لا" در برابر هرگونه بت، اسطوره، نماد وقدرت کاذ ب ما روبرو میشویم، چه انسان اسطوره ساز است وگرنه تمام بد بختیهای بشر امروز حاصل " ماده پرستی " نیست. بد ینگونه بود که ما با الهیات فلسفی در برابرالهیات سیاسی، ویا قدرت سیاسی، متوجه شخصیت فراموش شده ی انسان شد یم. امری که تا بدان نرسیده، از خود غافل وتحت سلطه دیگری خواهیم بود، در حالیکه در خداپرستی بر مبنای " الهیات تنزیهی، ما بوجود د یگری، حقوق د یگری و... نظرمان معطوف است بخاطر آنکه " خود "راهم در نظام عالم دیگری می بینیم. از اسطوره طبقه، گروه، من، لباس، ثروت، قدرت و.حتی ایده وایدئولوژی..رهاشده و خود مان میشویم، خودی که میتواند در گروه، طبقه، و من، ما، با " دیگری " هویت تازه یافته وطلب حق وحقوق فردی وجمعی کند وهمچنین برای دیگری بتساوی، چه " دیگری " راهم در آیینه ی خود میبیند از اینجا " د نیا متوجه " قرار داد اجتماعی و قانون " میان دیگران ومن، شد و.ما بخاطر استبدا د نشد یم. در این مرحله است که هرایدهای " خصوصی " است حتی " خدا " زیراکه بقول مولانا " هرکسی از ظن خود شد یارمن " زیراکه در حوزه جمع وسیاست مورد سوء استفاده قدرت بارهاذ قرار گرفت. اینجا حتی دموکراسی، حقوق بشر،عدالت اجتماعی و....از آرمان خارج شده،.یعنی از فلسفه بافی گذشته ودر د نیای مدرن در عمل،.برنامه ومتد ولوزی تحقق مییابد، ولی در حوزه ی خصوصی هرکسی میتواند هرگونه بیند یشد. وتبلیغ کند، که بالند گی انسان تنها با اندیشه حاصل شده ولی تامین فرصتها وزمینههای مناسب وظیفه دولت است. که ما بد بختانه بهیچ کدام اینها نرسید یم.بد ین گونه بود که نوگرایی د ینی که شاخههای مختلف داشت براین مبنا بر تاریخ اسلام قلم بطلان کشید وخود در رابطه با زمان ومکان به اجتهاد دست زد، امری که گروههایی بر نمیتافتند و هنوزهم بر نمیتابند، وحتی گروهی به عرفان پناه بردند امری که بنوعی بازگشت به تفکر وحدت وجودی بود ونقض غرض، ازینرو بعدها اعلام کردند که " عرفان گرایی برای نسل جوان سم است " وبه " قبض وبسط تئو.ریک شریعت، نظرشان معطوف شد-سروش، در صورتیکه ما برای رشد وتوسعه وجبران عقب ماندگی به خود یابی وخود باوری نیاز داشتیم که فراتر از شرع و د ین بود، امری که به انسان زمینی و برنامه ودولت ملی ومردمی نیاز داشت ورهایی از گذ شتهها را طلب میکرد. با آزادی اندیشه وآزادی اجتهاد ونوآوری، امر قد سی را از زندان سیاست وقدرت وعوام، به حوزه ی خصوصی میفرستاد تا هرکس هرگونه که میاند یشد متولد شود و...بعلا وه ی ا نسا ن رها شد ه ویا مد رن که گام در د نیای هرمنوتیک می نهاد وفلسفید ن آغاز میکر د، چه ما تاا ینزمان از هنر، علم و اندیشه انتقادی... محروم بود یم وچشمه خلاقیتهامان خشگ، ولی ازین ببعد با نگاهی تازه به هستی، برای خلق انسان پویا نیاز به باز آفرینی " خود " و " من " ما " که قرنها فراموش بود ودر جستجوی " شخصیت حقوقی " بهردری میزد و " چون ند ید ند حقیقت ره افسانه زد ند ".
بعد از جنگ جهانی دوم چون فضا بازشد واند یشید ن بدون هزینه و... انسان حضورش را در گروههای مختلف و آشفته بازار ایدئولوژیها به ظهور رساند، یکی از این گروهها وایدهها، دولت ملی وبرنامه دار را که امروز بدولتهای " سوسیال د موکرات " مشهور است در ذهنیت نسل جوان آنروز نهادینه کرد. ارا ئه دهنده این " ایده " محمد نخشب " بود که " جرات " نمود، فراتر از دین وشرع رفته – دینی که قرنها در اختیار قدرت واز محتوا خالی شده بود - وبه هدف د ین که ا نسان بود رسید، با نهضتی که بنام " نهضت خداپرستان سوسیالیست " معرو ف شد " که هر ایدهای محصول شرایط اجتماعی خود است " در کشوری که تودهها تا سر در جهل وفقر و رجال تا سر درلجن وفساد مالی و.... فرو رفته. ومردم بافقر گسترده زند گی میکردند، حتی رایشان را در ا نتخاباتها بیک نهار جزیی میفروختند، حرکت این تودهها جز با خود یابی راه د یگری نداشت امری که در آزادی ونظام د موکرا تیک میسر بود ولی این آزادی باز در کشوری فقیر ونفتی ناکافی بود، ازینرو هد ف دیگرمان که مکمل اولی بود، اجرای برنامههای سوسیا لیستی که الگوهای متعد د در جهان داشت، امری که در آن فضا به نسبتی عامل امنیت خاطر فرد و آ گاهی تودهها به حقوق خود میتوانست باشد چه " تحول اجتماعی نباید متکی بیک ارتش خارجی ویا نیروی سیاسی خارجی باشد، نیروی انقلابی اصیل باید منشاء ومبدائ خود رادر توده ی هر ملتی جستجو کند "- خلیل ملکی – خاطرات. در حالیکه در دوران مدرن ما سروکارمان بیشتر با نیروهای خارجی یا وابستگا نشان بود تا جاییکه تز " موازنه منفی" مطرح شد ولی این تودهها نیاز به آموزش.پرورش " مجانی " داشتند که دولنهای نفتی بمقدار اندکی آنرا تامین میکردند زیرا که بخشی از این آموزش وپرورش در جامعه، توسط احزاب سیاسی، رسانهها وروشنفکران در فضای آزاد تامین میشود که ما غالبا بافضای بسته روبرو بوده ونداشتیم.
در هر صورت باکود تا وبسته شد ن فضا تودهها سرکوب ویا بگذ شته بازگشتند. وفره ایزدی سایه خود را !! مجددا زیر سایه ابر قدرت قرن برسر ماانداخت. در اینزمان گروههای د یگری که هرکدام از زوایای متفاوت، راه حلهایی جد ید ارائه داد ند، چون بابد فهمی روبرو بود جز اقلیتی را جلب نکرد، بعضی آزادی را مقدم بر عدالت وبعضی عدالت را، ولی اینها از همانزمان آزادی وعدالت را لازم وملزوم هم معرفی کردند، ایدالیسمی که میتوانست دردراز مد ت به " مدرنیته بومی " و اومانیسم و....منجر شود. دراینزمان شرایط جهانی بسود این روند نبود وجنگ سرد در برابر پرده آهنین شوروی از نظاما ت بسته ود یکتا توری حمایت میکرد، ازینرو مد ت هفت، هشت سال مجددا فضا بسته شد ولی طی این مدت در حوزه هنر واد بیات ما در چستجوی " گفتار بهینه " بود یم گفتاری که مبتنی برنقد است وشخصیت اجتماعی مارا صیقل میداد. " در د نیا ییکه با پیدا یش انقلا ب علمی تکنولوژیکی تصویر از سیاست تغییر نمو ده، وابعا د اخلاقی جای خود را به ابعاد علمی داده بود، علم در بعضی کشورها سیاست را تبد یل بیک " ضد گفتار " نموده ودر این د نیای ضد گفتار " فرد " تبدیل به مهرهای از جمعیت تنها شده بود، انواع ماشینهای توتالیتریستی سرگرم تبد یل جامعه بیک جمعیت تنها بودند"هابرماس "، درکشور ما امروز بخاطر سخنان کلیشهای این جمعیت تنها در متن " عرصه عمومی " شکل گرفته، عرصه عمومی بخاطر انقلاب اسلامی، جابجایی جمعیت از روستا بشهر واکثریت جوان وتحصیلکرده متحول شده، ولی بعد اصلی خود را که نقد بوده است از دست داده است، تازمانیکه " عرصه عمومی " کنش نشان میداد جمعیت تنها د یده نمیشد، عرصه عمومی بعدی فراسوی روز مرگی وعلم داشت، زیراکه آرمانی بود، ولی با انقلاب اسلامی معلو.م شد که تنها آرمان برای رهایی کافی نیست، " شرایط اجتماعی " در کشورهایی چون ما مانع اصلی است. امری که در شوروی سابق بجای سوسینالیسم به " فئو دالیسم صنعتی " واستبداد ایدئولوژیک با هزارا ن اما واگر و...رسید، و به دموکراسی وحقو ق بشر ببهانه " فرهنگ بومی " سر انجام نیافت، روشنفکری ما بخاطر آدرسهای عوضی در کوچه پس کوچههای دعوای ناسیونالیسم وکمونیسم ویا سنت ومدرنیته که سایه خود را بر برداشتهای دینی هم انداخته بود، سرگردا ن ودر جستجوی ناکجا آبادهای مدرن بود که انقلاب چرت اورا پاره کرد، اوفاقد درک " روح زمان " چون بزرگان مدعی، در خواب اصحاب کهف سرمیکرد، که شرایط اجتماعی وجهانی شد ن و...از ورای زمان.مکان در د نیای کوچک شده، " گفتار بهینه " را بانسلی تازه بما در حوزه ی " رمان وفیلم " تحمیل کرد و" عرصه عمومی " را متوجه زمان وجهان نمود، نیازهای جدید نیز نیاز به " کلام بهینه " دارند، بیان زبانی باعث میشود که فرد از بعد " ضد کلامی " حا کم در جامعه مصرفی خارج شده و..." برایهابر ماس د نیای ضد کلامی اوج الیناسیون است در اینجا " خود " در واقع مصادره شده وجایی برای پد یده خود باقی نمیماند، خودی که ما تلاشها کرد یم تا از گذشته ی ضد خود رهایش کنیم، ما گرفتا استثمار کلامی وشعاری از یکسو وخاموشی " فرد تنها " ازسوی دیگر هستیم، فقر کلامی فقر ذهنی را در پی میاورد، و آورده است، کلام میتواند بعدی رهاییبخس داشته باشد اگر فرصت نوآوری داشته باشد، فراهم شد ن ا ین فرصت نیاز به انسان کنشمند دارد که در جامعه مصرفی مجد د ا بخواب رفته است. چه در چنین جامعهای " انحطاط زبانی " بخاطر کالاوارگی آن، وعینی شدن آ ن، نشانهای از وضعیت " فرد " در جهان معا صر است، امریکه دشمن " خود " بوده وآنرا تبد یل به پد یدهای غیر قابل دسترس کرده است، ودر کنار ابزار واشیاء دیگر قرار داده، زندگی معاصر بازهم نیاز به " افسون " دارد این افسون از راه زبان به انسان میرسید، امری که بازهم نیاز به آزادی دارد، که در عصر تکنیک " ما باید خودمان خویشتن اخلاقی مان را بسازیم " وگرنه استبداد و فساد اجتماعی، و...ببها نه اخلا ق ویا علم این بار، راههای گشوده را توسط عرصه عمومی، تبلیغات گسترده تلویزیونی و... مسد ود خواهد کرد. امری که امروز با " بحران علم " بحران توسعه " و " بحران مردم " تشد ید و بر بی اعتمادی انسان روزگار ما وانفعال او میافزاید. ازینرو امروز بعداز تلاشهای بسیار متوجه شدیم که بدبختانه " اخلاق " هم ابزار قدرت وبداخلاقیها شده است، وحتی قانون اگر معطوف به " حقوق " وبویژه " حقوق بشر " نباشد که اینجا نیست وبیشتر ابزار نقض آنست. نقض غرض است، ازینرو فساد در جامعهای که مرتبا گفتمانهای دینی یعنی اخلاقی مطرح است روزبروز در حال افزایش بوده وترمز وفرمان از دست داده. در حالیکه بازهم " تکامل ما به مثابه بازگشایی آگاهی اخلاقی، یعنی فرمول بندی مطالبات ما برای راه حل عاری از خشونت درراستای کسب عدالت آزادی وبرابری مورد نظر است "هابرماس. امری که در کوتاه مدت میتواند سرکوب ویا منحرف شود. چه میان تکامل آگاهی فردی وتکامل اجتماعی شباهتی وجود دارد، اگرچه یکی با ذهن انجام میشود ویکی با عین، تکامل فردی میتواند خودرا از تکامل عین باعین رهاسا خته، چه قادراست کنشهارا نه صرفا از منظر پیامدهای آن بلکه با در نظر گرفتن قصد ومقصود انسانهای دیگر مورد داوری قرار دهد. واینجا " بر پایه اصلهای اخلاقی جهان شمول بطور خود آیین داوری کرده که کدام هنجارهای مشروع اجازه دارند در شرایطی معین ازدرجه اعتبار ساقط شوند ". تکامل اجتماعی نزدهابرماس به مثابه روندهای تکامل منطقی آگاهی اخلاقی فهمیده میشود. وی خطی موازی میان وابستگی تام فرد به هنجارهای تحمیل شده بیرونی تا خود آیینی فردی وتکامل اجتماعی فرهنگهای گذشته تا عصر ما ترسیم میکند. چه " واکنش انسان تنها دررابطه با طبیعت نیست بلکه آنان دررابطه با یکدیگر و نیزخویشتن دارای کنش هستند، اما موفقیت کنش اجتماعی تحت شرایط دیگری قرار میگیرد تا کنش دررابطه با طبیعت وموضوعات آن، موفقیت کنش دررابطه با طبیعت فقط در مورد موثر بودن چنین کنشی داوری میشود، چه " گسترش شناخت علمی سلطه اسطوره بر نوع بشررا در هم شکسته، اما در واقع امروز طییعت دومی علم نموده وآن جهان اجتماعی بت واره سرمایه داری است که از تسلط انسان سر باز میزند " یعنی تمدن امروز عبارت گردیده از پیروزی جامعه بر طبیعت که همه چیزرا به طبیعت محض بدل مینماید " ازدر آمدی تاریخی بر نظریه اجتماعی، آلکسیس کالینیکوس " ازاین نظر فاشیسم هم صرفا نفی روشنگری نیست بلکه بهایی است که برای محو طبیعت پرداخته شده، امیالی که سوژه " فاعل شناسا " نتوانسته بر آورده کندولی از سوی دیگر سرریز شده، چه " قدرت سرمایه " کوشیده طغیا ن طبیعت سرکوفته را بر ضد سلطه در جهت سلطه مجدد مفید فایده سازد. اینجاست که جای کمی برای مقاومت مانده تا جاییکه آدورنو میکوید " هیچ فلسفهای را امروز نمیتوان در برابر عقل ذهنی قرار د اد ثانیا نقد عقل ذهنی فقط بر پایه یی دیالکتیکی ممکن است، یعنی با توجه به تضادها در جریان بالندگی خود وفراتررفتن از طریق " نفی " معین خود " ازکتاب فوق ص257 " میبینیم در نبود راه حلی در دوران مدرن هم دیالکتیک مارکس نتوانسته بکار آید، بدین گونه که " شناخت گرایشهای ذاتی نظم موجود که به دگر گونی آن امیانجامد " نینجامیده، و.....
در رابطه با کنش اجتماعی (اخلاق هر نوعش به شرطیکه عاری ازخشونت باشد). امری که نظر هابرماس را به کنش ارتباطی بعنوان الگویی اخلاقی معطوف میکند. الگویی که راه را بر سوء استفادهها بسته، که ما بعد از قرنها نتوانستیم اعمال کرده تا به دموکراسی وتوسعه برسیم. کنشی که حاصل اخلاق مدنی وزیست محیطی است اگرچه ممکن است مبنایش اخلاق سنتی باشد. بدین خاطر هنوز سروکارمان با "خودی وغیرخودی " ,وعملکردی غیر اخلاقی است. اقلیتی با پول نفت وباندهای مافیایی قدرت وثروت که به اخلاق هم متظاهر است.ومابقی مردم " غیر خودی " اکثریتی که بعد از یک قرن تلاش وکوشش فعلا تماشاچی سقوط مادی وفرهنگی خود با تمام ادعاهاست. بعد از همه اینها راه حلی که نیاز جامعه روشنفکری با تفکرات متفاوت وبرای جامعه " رهاییبخش " است برنامه " سوسیال دموکراسی " است که فراتر از ایدئولوژی نیازمند " وحدت " کلام در این مقطع پر ازبحران است. تا امیدی تازه در یخبندان کنونی برای جامعه ی روشنفکری باشد.