iran-emrooz.net | Sun, 13.05.2007, 13:41
روشنفکری ایران امروز و چالشهای ایدئولوژیک
محمود نکوروح
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
بعد از کودتا و نهضت مقاومت ملی و .... گروههایی راه اورا ادامه داده، و در برابر اختناق به افراط و تفریط البته کشیده شدند که و اکنشی بود در برابر اختناق افزونتر در دهههایی طولانی که اگر موجی بود در حوزههای دانشجویی بود " فرانسه 1967 که حاصلش معکوس بود و در بسیاری نقاط منجمله کشور ما، از جنگ مسلحانه تا نوعی ایدالیسم رادیکال که ذر تمام کشورهای جهان سوم این رادیکالیسم را در برابر تجاوزات غرب داریم چه اینجا فضا بسته بود و ....ولی در غرب که فضا به نسبتی باز بود، در دورهای "شورشی علیه دیدگاههای ارتدوکسی مار کس را از لوکاچ، گرامشی داریم که بر نقش مرکزی" کار – خلاقیت " پراکسیس در تولید و باز تولید اجتماعی است. یعنی از " بینش سنتی هگل – مارکس فراتر رفته"، هم در تولید و هم در جامعه انسانی، نقش غلبه ایدئولوژیک بر جامعه مدنی،البته در دوران صنعتی شدن است و یاد آور جمله معروف مارکس که "که انسانها تاریخ خود را میسازند اما نه در و ضعیتی که خود ساخته اند" امری که با تاکید لوکاچ و گرامشی غلبه ایدئولوژیک برجامعه مدنی در سلطه بر قدرت که زمینه ساز و رود به "پسا ساختار گرایی" شد و توجه بیش از حد به "انسان کنشگر" توسط جامعه شناسانی چون آلن تورن، پیر بوردیو، گیدنز که اینک مسئله عامل انسانی و آگاهی او باکنش متقابل و " سازنده " در برابر ساختارها، و گفتمان دیالکتیک در رابطه انسان با محیط و ....
و در کشوری چون ما باایدئولوژی سازی اخلاق محور، خلق انسان مدرن که و اژه اخلاق از خلق آمده، و خودیابی و خودسازی و خود باوری که تا بحال سابقه نداشت که بخاطر فضای بسته مقدورنشده بود. و دردراز مدت انقلابی که حاصل فضای بسته برای یک مدت طولانی بود و ....، چه بعد از انگیزه ملی شدن نفت که مصدق ایجاد کرد نسل جوان و ناسیونالیست گرفتار خلاء تئوریک و ایدئولوژیک در رابطه با دنیای مدرن بود و راه رهایی از باورهای خرافی و غیر اجتماعی میجست "که بخشی از شکست نهضت ملی حاصل عمل متعصبین دینی بود" در عین حال که نمیتوانست از هویت دینی و ملی بخاطر تهاجمات فرهنگی ازبیرون بگسلد، و رعایت اینها در جهان زیرسلطه سرمایه و تکنیک برای "ماندن" لازم بود، که ملی کردن نفت در درجه نخست بخاطر همین امر بود، که ما غارت شده و استقلا لمان بر باد رفته بود.
شاید از نظر بعضی التقاطی است ولی ما در دوران جهانی شدن زندگی میکردیم که تمدنها بهرصورت و ارد تعامل و بده و بستان شده، و محمد نخشب از بستر تمدن و فرهنگ ما حرفی برای آینده ارائه داد. چه سوژه ما" ایرانی" بود و مدعی تاریخ و تمدنی باستانی و مورد تایید هگل، و لی همین "سوژه" از انقلاب مشروطه ببعد در جستجوی "رهایی" است که یکسویش به نیهیلیسم منفعل و سرخوردگی رسیده "هدایت" یکسویش به نیهیلیسم فعال – اگزیستانسیالیسم سارتر "محمد نخشب" با کتاب بشر مادی ازبستر شهربا اقتصاد نفتی و باندهای مافیایی بجای طبقات اجتماعی و فساد گسترده یعنی " مرداب " و یا چون نزاع کلیسا و ماتریالیسم درغرب، که در دهه چهل، در اینجا نزاع بین دین پالایش شده و غارتگران نفتی و ....که حاصلش شریعتی و سوسیالیستهای خداپرست در فضای اختناق و بسته از بستر " کویر " که دین را با تفسیری مدرن " ایدئولوژیزه " میکنند، چه بقول آندره فونتن سردبیر" لوموند دیپلماتیک " انسانها و قتی در برابر قدرت در ماندند به " خدا " پناه میبرند. و اینجا باور به " خدا " مارا از انفعال دورمیکرد و متوجه به " خود " و اراده، البته اراده بدون اخلاق بفاشیسم سرباز میکند. و لی از دینامیسم حاصله از آن که به خود باوری در جامعهای چون ما منجر میشد نمیشد صرفنظر کرد، در ضمن در اروپاهم در قرن هفده و هیجده با ایدئولوژیزه کردن دین ابتدا از جبر گرایی " Eteronomi. " به خود مختاری " Autonomi" راه یافتند – از مارسل گوشه – که انقلابات بعدی در حوزه فرهنگ و سیاست و جامعه حاصل آنست، تا ماشاهد فلسفه مدرن، فیزیک مدرن و ریاضیات مدرن و ....شدیم. البته شریعتی در این مرحله متوقف نشد چون از " استاد تاریخ " که بنظر من اوبیشتر عاشق آن بود که بسیاری موارد را " ایدالیزه " میکرد، البته همه ما غالباهستیم، در صورتیکه نیازما بتاریخ نبود، البته در آنزمان در برابر سلطه شرق و غرب شاید بود، از سویی نیاز ما بشناخت روح زمان بود و تحلیل و اقعیتها که بعللی قفل شده بود، و قتی به اروپا رفت از ایدالیسم شرقی به مطالعات جامعه شناسی پرداخت و لی بازهم استادا ن انتخابی اش در جهت تایید ایدالیسم اش بود چون "هانری ماسینیون – و تزش " فضیلت در بلخ " که ربطی به جامعه و خصوصیات آن نداشت، د ر حوزه فلسفه – سا رتر "، و لی تزش مربوط بیکی از عرفای دوران پیشامدرن بود، تضاد و تناقض تا بدانجا بود که او از انتخاب جامعه شناسی که متعلق بدوران مدرن و مطالعه در باره " و اقعیت جمعی" است نه امر فردی، آرمانی، و شاید هم اوتوپیک و غیر قابل دسترس، ببستر نگرش علمی پرتاب شد که کار او نبود، هنوز هم ما از نگرش علمی فاصله داریم در صورتیکه ادعاها غیر از این است، او و اقعیتها ی گذشته را که ربطی بروز نداشت برای جامعهای عقب افتاده " ایدالیزه " کرد. امری که بسیاری روشنفکران هنوزهم کرده و میکنند منجمله " طباطبایی. و بعد هم که به تهران آمد، نه متعلق به تاریخ بود و نه متعلق به جامعه، بلکه از آن نسلی سرگردان شد که میان زندگی شهری – نفتی و مرفه مدل غربی، و تعهدات ملی و اخلاقی پدران خود قدرت انتخاب نداشت، در خفقانی که هر فریادی در موزیک جاز و دیسکوهای خیابانهای شمال شهر و رقص و پایکوبی از سویی، و فضای امنیتی ساواک و طبقات محروم و مومن جنوب شهر و ...از سوی دیگر.خفه میشد که انقلاب فرهنگی توسط او ازتعارض حسینیه ارشاد و کاخ جوانان رژیم پهلوی آغاز شد، که در برابر هم قرار گرفته بودند، تا بیکباره انفجاری چون Big bang “ " همه چیز را بعد از سالی چند بهم ریخت که اودیگر نبود، تا جاییکه راس هرم قدرت هم غافلگیرانه پذیرفت که همه چیز از دست رفته و " مثل برف آب شده است " حاصل این " انفجار " ستارهها و جریانهای جدیدی بود که علیرغم موانع و مشکلات فراوان، در حوزههای فرهنگ و تخصص خوش در خشیدند " نگاهی به روزنامههای جدید و نیروهای دانشگاهی " و نوشتههاشان، که به موازات طبقات جدید اجتماعی بعداز انقلاب داریم که باتمام فشارها اجازه ندادند فضا بکلی بسته شود. و بهرطریق نظرات خودرا به جامعه و حتی " قدرتمداران " القاء مینمایند. که حاصلش چبرهای مختلف اجتماعی و ظهور روشنفکری جدیدی است از بستر طبقات تازه بر آمده حتی " روحانیت " که فضارا سیال و شناور و از انحصار یک گروه خارج میکند.
از منظر تاریخی " نخشب و ..." محصول فضای آزاد بود و " شریعتی و ..." محصول فضای بسته که فقط در حوزه دین میشد سخن راند، دینی که یکطرفش اعلام میکرد "زنبورها هم شاه دارند – فلسفی" یکطرفش امام جمعه تهران دکتر سید حسن امامی امام جمعه تهران، استاد حقوق دانشگاه تهران، همنشین در باریان در جشنها و مسافرتها و .دعاگوی شاه فاسد و ...دینی که ابزار قدرت و سلطنت بود و دینی که یکطرفش آیت اله خمینی که " با اتکا به مردم و ضرورت زمان " گفت " شاه باید برود " و طرح " جمهوری " در کنار حکومت و اسلام ". در جمهوری است که بقول آقای خاتمی " انسان " جای خدارا تنگ نمیکند – آینده نو 19دی، در صورتیکه قبل از آن صحبت از " انسان " شرک بود، همه جا صحبت فقط از " خدا " بود که بنام او هر عملی حتی غیر عقلایی، غیر اخلاقی و سییاسی توجیه میشد. و نظام سیاسی و اقتصادی از آن بهره میگرفت. امری که نیاز بیک انقلاب در حوزه برداشتهای دینی داشت، و شفافیت در رابطه انسان و خدا، اینها همه در جامعه فقیر، عدالت اقتصادی را بموازات فرهنگ و برابری سیاسی طلب مینمود چه " من لامعاش له لا معاد له " ازپیامبر اکرم - ازینرو شریعتی و خداپرستان سوسیالیست همیشه در صدد بود ند تا دین را تصفیه کرده و این ابزار را از دست تزویر گران بدر آورند تا چقدر موفق شد ند قضاوت با تاریخ است چه آنها فراتر از شرع و دین رفته که بیشتر همراه با خرافات و بسود قدرت بود. و لی با تمام حرفها ماوارد " پروسه دموکراسی " شدیم که عدهای بیتوجه بشرایط اجتماعی ما و ضرورت طی این پروسه بجای تشویق به شرکت در این پروسه که گام اول آن انتخابات و " مشارکت " بهر قیمتی است، به یاس و انفعال بخشی از مردم دامن زده که در مقاطعی نتیجه معکوس داد. این کنش منفی راهم باید جزو این پروسه بحساب آورد که انتخابات اخیر ثابت کرد " نیاز به تجربه بود " که مجددا در انتخابات اخیر جامعه خودرا یافت.
نقدی که امروز عدهای در بعضی دانشگاههای غرب در مطالعات آکادمیک به "روشنفکری ما " کرده و بیتوجه به شرایط اجتماعی و سیاسی و انسدادهای فرهنگی، بومی گرایی را که نوعی راه حل برای ورود بدنیای مدرن بوده که البته مشکلات خاص خودرا داشته، و بارها مورد سوء استفاده قرار گرفته، و گرنه اصل" آرمانشهر " و ایدالیسم و .. حاصلش شهرهای بزرگ، جوامع توسعه یافته، رشد تکنولوژی و بسیاری موارد دیگر بوده که نمیشود منکر شد، این و اکنشهارا بعضی بدون توجه بشرایط زمان و مکان آنهم "در جوامع آزاد" با نگاه از آن دیار، حاصل تنگ نظری، وطن شیدا و ...معرفی کرده " بروجردی – در کتاب روشنفکران ایرانی و غرب " و تفاوت مارا با غرب فقدان تقدس شکنی و ....در صورتیکه هدف و اسراتژی روشنفکران بومی در درجه نخست همان " تقدس شکنی " بوده که از درون فرهنگ و تمدن خود که راه گریز نداشتند منفذی جسته، منفذی که در "ذات" دین بویژه اسلام با "خاتمیت پیامبری" بود که میتوانست آغازی باشد که بر انسان فی نفسه تاکید داشت " ان اله لایغیرو....."، و لی بخاطر "عرضیات" دین قرنها فراموش گردیده و ابزار قدرت شده بود، امری که در غرب روزی توسط فرانسیس بیکن با تز " شکستن بتهای چهارگانه ذهنی --- بت قبیله، طبیعت انسان --- بت غار و مغاره، تربیت و شرایط --- بتهای بازار که نظر برزبان و مفاهیم نادرست دارد---- و بتهای تماشاخانه که نظزش به ایدهها و فلسفهها --- که مطلقیت یافته " و امروز توسط پوپر با " خردگرایی انتقادی " که برنفی ریشهای استوار است و برشناخت هرپدیده ذهنی و عینی از قبل مهر ابطال میزند، حتی بر شناخت علمی، شناختی که بقول مارسل گوشه امروز در بحران است، انجام شد که دموکراسی و توسعه حاصل آنست. و لی ما هنوز گرفتار بتهای ذهنی، اگرچه ذهنیاتی که متعلق بدنیای مدرن است. حتی بسیاری روشنفکران و آکادمیسینهامان در غرب این بتهاشان در غربت بیشتر بومی و ایرانی است. تا جاییکه در برابر نقد شاملو از تاریخ اسطورهای ایران برایش شاخ و شانه با چاقوهم کشیدند " در مصاحبه با رادیوفردا..... روشنفکران بومی گر ا به چند گروه تقسیم میشوند، گروهی چون داوری که هنوز اسیر سنتها و گذشته بود، و فردید که در بینهایدگر و سنتهای شیعی سر گردان و غرب را شیطان میدانست و توجیه گر استبداد و ارتجاع بومی، گروهی چون آل احمد و ....که بین مارکسیسم تا مشروطه مشروعه در حال نوسان، و گروهی چون نصر که در جستجوی امر قدسی و " با تلسکوپ اشراق بدنبال امر قدسی در آسمان خالده " میگرد ید با مداحانی که در انتظار بازگشت بگذشته بودند - " از سروش " 10،.شایگان که بعد از و اپسگراییهای بسیار در دنیای چهل تکه بنظاره هنوز نشسته است... سپس جواد طباطبایی که بقول خودش سنتی است و نوستالوزیش نظام " ایرانشهری " و از موضع سنت نقد شریعتی.که " دین را ایدئولوزی کرده است و لی نگفته "کدام دین ؟ که ما هزاران تعریف از دین و شرع داریم، تعریف ایستا و تعریف پویا که " هرکسی از ظن خود یار آنست چه " خداوند تمام گزارههای کتب مقدس را با نوعی منطق کلی بیان کرده " که و قتی از اسپی نوزا فیلسوف دین شناس قرن هفده که تکفیر شد، علت این امر را پرسیدند جواب دا د " تا انسان در باره آنها خود بیندیشد و اجتهاد کند " نقل به مضمون.. و جالب آنکه طباطبایی در همایش مشروطه راه حل را بازهم در اصلاحاتی در " فقه " عنوان، و همه مشکلات را ناشی از ایدئولوژیزه کردن دین توسط شریعتی عنوان کرد.
این روشنفکران منتقد همه بیشتر فیلسوف بودند و فارغ از شرایط و شناخت جامعه و زمان، که فیلسوف "وقتی میگوید زمین مرکز جهان است یعنی من مرکز جهانم" از ویسمن فیلسوف آلمانی 11 " که در کشورما بیشتر در جستجوی "حقیقت" بودند، امری که کاملا ذهنی و فارغ از شرایط زیست محیطی بود یعنی در " خلاء" که ازبسترش " حکمت " بر آمد و ... و گروهی چون شریعتی که بر آمده از " نهضت خداپرستان سوسیالیست " بود که بیشتر به جمع و محیط نظر داشت. برداشت گروه اخیر" سوسیالیست خداپرست " از اسلام بیشتر متوجه " لا اله " و تقدس زدایی بوده تا " الا اله " که در فرهنگ ایرانشهری و شیعی که همیشه تحت الشعاع " فره ایزدی" خود آگاه و یا ناخود آگاه به شاهان و حاکمان " تقدس " بخشیده بوده است. که منتقدین روشنفکری ما بدون تعمق در دیدگاهها و تمایزات آنان همه را بایک چوب رانده، امری که بیشتر ایدئولوژیک است تا بیطرفانه، بیطرفانه که پژوهشگر باید بدان متعهد باشد. که متاسفانه هیچکدام نبوده اند و بقول فوکو گروهی در مسیر " قدرت " و بقولهابرماس گروهی در جهت منافع، در حالیکه پژوهش را بسوی ارزشی منفی، به لاقیدی سوق میدهند". در ضمن شریعتی انقلاب را فاجعه معرفی کرده و لی بر انقلاب فرهنگی بویژه در حوزه دین تاکید داشته که ما همیشه یک جامعه دینی – سنتی بوده ایم. و از نظر او بدون این انقلاب که تدریجی است نه به مدرنیته نه به دموکراسی و نه به سوسیالیسم میرسیدیم و بهمین دلیل هم با چند جنبش اجتماعی نرسیدیم و شاید ازنظری بعقب هم باز گشتیم که بحثی دیگر میطلبد. چه ما در قرن جهارم و پنجم هجری نیستیم که همه اندیشه باشیم بلکه بیشتر استخوان و ریشه ایم و نیازمند سلامت جسم و روان که " عقل سالم در بدن سالم است ". و لی با اینهمه هنوز روشنفکر ما حتی شریعتی که اگر روشنفکر بنامیم عرفان گراست که " برای نسل جوان سم است "ازعبدالکریم سروش دانشگاه شهید بهشتی – کسیکه بیش از همه بر روی مولوی و عرفان ایرانی کار کرده و ..... در نهایت دیدیم دموکراسی با روشنفکران " عرفان گرا و آرمان گرا " تعلیق به محال است. ابتدا باید ایده و اندیشه را از تناقض پاک میکردیم که اینها البته حاصل شرایط " متناقض " در تاریخ معاصر مابود که فضا گاهی بسته و گاهی باز بود. که هرکدام محصول خاص خودرا داشت. اگر شریعتی دین را ایدئولوژیزه کرد بخاطر آن بود که دنیا دنیای ایدئولوژیها بود در کشوری که یکسو محرومین بودند و یکسو نفتیها و غارتگران، باقی تحت الشعاع جنگ فقر و غنا بود که در خفقان سیاسی و عقیدتی و حتی ایدئولوزیهای و ارداتی میان روشنفکران ادامه داشت. آنروزها این محرومین را با نگاه منفی " پوپولیسم " نمینامیدند چه ماهنوز جامعه شناسی بمعنای خاص نداشتیم، بویژه " جامعه شناسی تئوریک " که به تجزیه و تحلیل جامعه شناختی " بپردازیم، ما هنوز نه تنها " جامعه " نشده بودیم بلکه به " جامعه مدنی " و شهر که خود با نیازهای اجتماعی فرهنگ ساز است نرسیده بودیم. در آن مقطع نماد جامعه ما دانشگاه مان بود که با اختلافات شدید طبقاتی زمینه ساز جنبشهای پوپولیستی و تحریک پذیرمیشد. ما در بستر فضایی " پیشامدرن " ببهانه سنت و عادات را ه گریز و رهایی میجستیم که بسته بود، تعداد تحصیلکردگان همانند امروز نبود که حداقل هر خانواده یک دانشجو در دانشگاه و یا در محیطهای علمی دارد. سروکارما با کودتا و گلوله و تفنگ و نظامی میلیتاریستی بود که نتیجه اش چریک شهری از زور ناامیدی شد، دموکراسی و انتخابات تعلیق به محال بود با هیئت حاکمهای که فقط با سفرای خارجی به مشورت مینشست، مملکت یک " شخص " داشت و مابقی نوکر او " هویدا در نطق خود در روزهای آخرین مجلس فرمایشی " معما اگر بود در " هویدا " نبود که همیشه بنا به اعتراف خودش در آن مجلس دوم هم نبود، در و اکنشهای ملتی بود که بخاطر نبودحزب و فضای باز سیاسی همیشه غیر قابل پیش بینی بودوروشنفکرش بخاطر عدم شناخت ببهانه " معما " خودرا راحت میکرد.، و گرنه کیست که نداند ساواک شاه تابع نخست و زیری بود اگرچه " ظاهرا " و بالاخره اومسئول جنایات ساواک که شاه مقام غیر مسئول بود " نگاهی برسر برگ نامههای ساواک بیانگر این مدعاست."... از جریان فوق الذکر" نهضت خداپرستان سوسیالیست " شاخههای متعددی بر آمد، و لی دراصل مبتنی بر " نفی " دین اجتماعی و تاریخی حاکم که بیشتر با شریعت و سنت و خرافات و ... درهم آمیخته بود و مانع توسعه که هدف اصلی دین " تعالی انسان " فراموش میشد و در اختیار قدرت قرار میگرفت که از بستر آن بقول هگل " امپراطوزی اسلامی " بر آمد که بعضی بدان میبالند و نقطه قوت اسلام معرفی میکنند، در صورتیکه این امپراطوری حاصل ایستایی یک فرهنگ و تمدن و آغاز افولش است که ما هم در زمان ساسا نیان با فساد مغان تجربه کرده ایم. و نوگرایی دینی و بقولی " مدرنیته دینی " حاصل این تفاوت، که در دوران مدرن نگاهها معطوف به " انسان " و حقوق او بود، البته این تعالی و حقوق امروز تنها با کلام میسر نیست. چه حاصل کلام بدون عمل " تراژدی " است که بتوجیه قدرت و آنچه هست میپردازد." از زیمل فیلسوف آلمانی " بویژه در جوامع عقب افتاده که هنوز " جامعه " نشده،هر جنبش اجتماعی تبدیل به جنبش پوپولیستی شده و بنفع راست و قدرت حاکم سرانجام مییابد، که ما در تاریخ معاصر از انقلاب مشروطه تا امروزبارها....تجربه کرده ایم. که مشکل ما دهنوز هم اجتماعی، فرهنگی است.
"در کشوری که روشنفکرش یا از کویر بر میآمد یا از مرداب، رایطی که گفتمدئولوژی نمیشود گریخت. با جامعهای و حکومتی با اقتصاد " غارتی – معیشتی " که عدهای غارت میکردند و عدهای با نان بخورونمیر در کنار کویر روزگار میگذراندند و با یک تکان زمین محو میشدند و کسی هم بفکرشان نبود، این روشنفکر و اکنشهایش جز نقد و اعتراض چیزی نمیتوانست باشد، و اکنشهایی که " در نوعی گفتمان و یژه " اگرچه در قالبهای بومی، که گفتمانهای موجودرا در جامعه و حوزه قدرت به چالش میکشد، و البته خوش آمد روشنفکران و اکادمیسینها ی امروز که در غرب با امکاناتی بتحصیل و یا به تدریس مشغولند نمیتواند باشد بویژه اگر تعهدی نسبت به اوضاع و احوال ما ند اشته باشند و برایشان مهم نباشد که غالبا نیست. بویژه که ما با مانتالیته شرقی در برابر جامعه تکنیک زده غربی که حتی اعتراض بسیاری از اندیشمندان خودرا چون " دوتوکویل – سارتر – کامو و .." در آورده، و علیه تکنیک غرب شوریده و دلزده شده چون "هانری کربن " که به شرق پناه میاورد و برای بسیاری موجه نیست. البته" کوربن " درد روشنفکر بومی و کویری را در ک نمیکرد چون " مسئله " او نبود بلکه " معضل : او زندگی ماشینی در " عصر جدید " بود که انسان در لای چرخ دندههاش خورد میشد، نه ماکه از ابتدا در برابر قدرت حاکم و ساختارهای پوسیده خرد شده بودیم، و بعضی مواقع روشنفکرمان هم شیفته همان زندگی ماشینی ببهانه توسعه " که ما سخت عقب افتاده بودیم " و شیفته آزادیهای آنجا و بنسبتی، اجازه حضور در دنیای متافیزیکی ی که نه از مابود و نه برای ما، که ما نداشتیم و گرنه بسیار پیشتر به " خود " و حقوق خود میرسیدیم، دنیای فیزیکی مان که اصولا چیز قابل گفتگویی نبود چون در فرهنگ و تمدن ما از ابتدا " دنی – پست و هبوط " بود، حتی بحث از ماتریالیسم دیالکتیک که در توسعه ضروری، و کشف " ماده " که بقول " ملاصدرا درذات خود دارای حرکت بوده "12 و در دوران مدرن معلوم شده که اصل " انرزی" است و ....، بدعت و نوآوری قلمداد شده و یا تلنگری بر باورهای خرافه آلود، ممنوع، از ینرو از این بستر نوعی ایدالیسم و رمانتیسم بومی بر آمد که کویری اش در مواجهه با جهان سلطه و تضادها و تناقضاتش به عرفان و دین پناه میبرد، و مارکسیست اش به قطب بین المللی آن میاویخت که سر بزنگاه کنارش میگذاشت، و شهری اش به نظام " ایرانشهری " که دوره اش گذشته بود، و هرسه در اوضاع و احوال ما با شرایط دنیای سرمایه و مصرف، قیاس مع الفارق بود اگرچه اسیر جبر " جامعه عقب افتاده " و یا جبر تودهها " بوده و به خیال خود در فکر بیدار کردن اینها که قرنها در خواب اصحاب کهف بودند، در حالیکه مانیاز به بیداری روشنفکرانی داشتیم که جدا از توده و تاریخ و سنت ابتدا به " خود " و آینده بپردازند، تا راهی " نو" برای رهایی جسته، تا شاید پیشتاز با شد، چه دوره پیامبری گذشته بود و ما نیاز به مردان برنامه و عمل داشتیم که گاهی فرصتهایی برایمان فراهم میشد که آنهم بیشتر از با لابود چون " پایین " هنوز در قعر تاریخ در انتظار معجزه ظهور بود، و ما همه تلاشهامان بخاطر اجازه " حضور " در متافیزیکی که گاهی تحت الشعاع شرایط داخل و خارج و تضا د منافع و سیاستهای جهانی فراهم میشد. چون امیر کبیر – مصدق که آنرا هم بعد از سازشهای نسبی بین رقبا، جهان سلطه تحمل نکرده، ازخارج و داخل دربرابرش متحد شده و ساقط کردند. نه آنکه ببهانه بیداری توده کم کم غرق در مناسبا ت توده که در جستجوی افیون است. و گرنه " توده " نیست، که توده دین خودرادارد که بروایتی دین تاریخی و یا دین اجتماعی است که پر از خرافات است و تصفیه آن " زمان بر " و نه کار روشنفکر که تخصص و تکلیف خودرا دارد، در نتیجه بباز تابهای اجتماعی و پی آمدهای سیاسی هر ایده و اندیشهای باید توجه داشت تا جاده صاف کن گروهی که در انتظار موج بوده تا سوار موج شوند نباشد، که یکروز رضاخان در برابر این موج و هرج و مرج حاصله از آن که در انقلاب مشروطه نتیجه عکس داد، با جنگ جهانی اول آمد و با جنگ جهانی دوم رفت و بخاطر فضای بسته و خفقان که" توده بازهم در فقر فرهنگی و مادی ماند " ما میراث دا ر هرج و مرج ایدئولوژیک حزب توده و مارکسیسم شدیم، که اگر همین روشنفکران ملی و ناسیونالیسم مصدقی نبودندچه بسا گرفتار سلطه استالین و عواملش میشدیم که " هرجارفت تجزیه کرد " و بعد هم با سازش با کودتاچیان بیست و پنجسال دیگر جامعه منجمد شد. گفتم توده دین خود را دارد و نیازمند مراد و یا معجزات غیبی و ...والبته با کتشهای غیر اجتماعی و یا فریب حورده و ضد اجتماعی، که در این کودتاها بخشی از توده، و قربانیان اجتماعی. لومپنها و فواحش، در حفظ این ساختارهای پوسیده که در حال ریختن بود علیه حکومتی ملی و صالح بر خاستند. ساختارهاییکه زمینه ساز غارت بود و اینها بیش ازهمه قربانی VictimSocial. از آلن تورن جامعه شناس - یعنی بیست و پنجسال باز زند گی قبرستانی را با مرد ههای متحرک تجربه کردیم – در چنین شرایطی روشنفکر فقط با تعهد تعریف میشود و گرنه با بیدردی در زمانهای پر از درد و جامعهای در حال " کما " باید مرد. البته این تعهد به کنش، کنش اجتماعی – کنش فرهنگی – کنش سیاسی تا کنش اصلاح طلبانه از زور ناچاری و ...چه بسا در کلام و نوشتار که که اینها هم با نوعی کنش در عمل و انجام همراه باید باشد، گاهی هم ممکن است به اشتباهاتی منجر شود که ایدالیسم و رمانتیسم غربی هم در مقاطعی حاصلش غیر از آن شد که انتظار داشتند که " فاشیسم از بستر آن بر آمد " و لی در هر صورت پیشرفتهای دنیای مدرن باز هم حاصل همین ایدالیسم است. اگرچه این تجربهها لازم بود. تا ازدام مطلق گراییها بگذرد.
نقدی که به روشنفکری ایران میشود بیشتر از شریعتی است و جریانی که دین را ایدئولوزیزه کردند – این حرف به مقدار زیاد درست است اگر دین را بعنوان یک " پدیده " بنگریم و غیر قابل تغییر که بنیاد گرایی حاصل آنست، در صورتیکه متون دینی بخشی اندک "مطلق و فرا تاریخی" و بیشتر تاریخی و تطبیقی اند و گرنه اجتهاد معنی نداشت، چه بخش اعظم این متون به اوضاع و احوال خاصی دلالت کرده که غالبا هم متعلق بشرایط ماقبل مدرن بوده و اصراری نیست که زندگی مدرن امروزی را بخواهیم به زندگی ماقبل مدرن پیوند زنیم، که در رابطه بازمان و مکان " انسان نباید امروزش با دیروزش یکی باشد " علی -ع – و به بتبع آن نگاهش و برداشتش از هر امر دینی و غیر دینی - که " ان اله لایغیرو بقوم...." زیراکه ما با نگرش فلسفی که مدرن با پیشامدرنش تفاوت دارد حتی خردگرایی مدرن با پیشامدرن بهمچنین، در جستجوی حقیقت بوده، با دوگونه تامل روبرومیشدیم، تامل درونی و بیرونی، در اولی با کشف و شهود، تجربه، رجوع به متن و سنت، دردومی با پیش فرضهای مورد نظر انسان این فاعل شناسا در باب جهان، هستی، و ...تا اکتشافات علمی روز و روشهای علمی که کنشها و واکنشها تحت شرایط زیست محیطی تا اجتماعی و ...که ایدئولوژی سازی یکی از اینهاست. در" ایدئولوژی: است که بیشتر با نگرش فلسفی و علمی با مسائل روبرو شده و با کارشناسیهای و یژه چون، اقتصاد سیاسی، جامعه شناسی، روانشناسی اجتماعی، علوم سیاسی تا مدیریت و ....روبرو میشود. حتی دموکراسی و مشروطه روز اول برای ما که نداشتیم یک ایدئولوژی و آرمان بود، از آدمیت ". در ضمن ادیان الهی بویژه اسلام خود یک " ایدئولوژی " است که در رابطه با زمان خود پیامبر اسلام برنامه داشت. ایدئولوژیها معمولا از یک جهانبینی بر میایند و اسلام در درجه اول حامل یک جهان بینی بود.دربستر این جهان بینی بود که خداپرستان سوسیالیست فراتر از شرع و دین رفته، و درعصر ایدئولوژیها نوعی ایدئولوزی ارائه دادند که هم مدرن بود و هم بومی در عین حال " انسان محور "، که اورا خلیفه خدا معرفی میکرد، چه بر الهیات تنزیهی تکیه داشت. و ما مجبور نبودم در ظرف قدیم بد ین بنگریم که در ظرف جدید مفاهیم و مصادیق همه تغییر کرده است، این روشنفکران با نوعی جهان بینی که ذاتی ادیان ابراهیمی است به ایدئولوژی و برنامه که نتیجه اش، انسانی است که از بستر نظامی مبتنی بر عدالت – اخلاق و آزادی سر بر میاورد نظر داشته، که با عمل و مدلهای تجربه شده دنیای خودرا باید بسازد، و میشد با روشهای علمی و تجربه شده ساخت، منتها عدالت با مفهوم عدالت در عمل و نظر با زمان پیامبر متفاوت بوده و را ه حلهایش متفاوت تر، برای نمونه نظام بانکی و مخلفات امروز ی آن " بهره، تورم، رکود، و .بودجه تا - دریافت اعتبارات خارج از شمول قانون محاسبا ت عمومی و متممهای هرساله و ...8 – " که عدهای را مرتبا فقیر تر و اقلیتی را به ثروتهای میلیاردی با اقتصاد نفتی میرساند، توسط کارشناسانی بعد از انقلاب با معاملات مختلف ببهانه اسلامی با راه حلهایی که و ضع رابدتر کرده، کارشناسانی که هرگز پاسخگو نبوده نیاز به مباحثات بیشتر دارد که ربطی به اسلام نداشته، و لی چون حاکمیت متعلق به ایدئولوگهاست و نظریه پردازان مسلمان، ما با چند گونه دولت روبرو بوده که هیچکدام پاسخگو نیست. در حالیکه با اقتصاد علمی و سیاسی میشد " بهره و تورم " را مهار کرد و از ابتدا آنانرا موردنقد و باز خواست قرار داد. همانگونه که بسیاری دولتها در حال انجام آنند، بهمین دلیل در دنیای امروز در کشورهای پیشرفته " استقلال بانک ملی " از سیاست از سوی دولتمداران تضمین شده است چه حافظ ثروت ملی و پولهای مردم است، بعلاوه استقلال دانشگاهها و علم از ایدئولوژی و .... که راه حلهای علمی با ارزشهای خاص خود، فرهنگ خود و حتی اخلاق خود و راه حلهای خاص خود بوده که در غیر این صورت به بحران میانجامد،....در ضمن درجوامع اسلامی و به اصطلاح اخلاق گرا با و جود " تضاد نظر و عمل " ذهنیتی از دهه بیست تمام گروههای غیر مارکسیست را در ایران بخود مشغول داشته که با آن برداشت از دین عوض میشد که تابحال تنها " خدا عادل بود " و لی ازین ببعد " اخلاق مبتنی بر عدالت شد " و عدالت بدون آزادی غیر ممکن بود. چه انسان بدون آزادی حیوان اقتصادی بود و کرامتش در گروی تا مین برابری و آزادی اش بود. ازین ببعد عدالت همراه با اخلاق و آزادی تعریفی دیگر یافت، یعنی عدالت از مفهوم فراتر رفت و در جامعه و سیاست تا اقتصاد تئوریزه شد. عمل به این سه در دوران مدرن به " سوسیال دموکراسی " میرسید و مدلهای تجربه شده و .... امری که در مشروطه هم با مخالفت دینداران متشرع و متعصب بسود قدرت بیشتر پلیتیزه شد تا " ایدئولوژیزه " مشروطه مشروعه، و بعد هم با کودتای مذهبی سید ضیاء و رضاخان ببهانه مذهب، مشروطه باشکست روبروشد. که این دین حاکم و تودهها بود. و عدالت و آزادی و اخلاق در کلام و بحثهای عرفانی همانگونه که قرنها متوقف بود متوقف ماند. و اما " اسلام در هرصورت بعدالت زینت مییافت " 13 - و برای روشنفکر آنروز مورد توجه و گرنه امر خصوصی بود. البته این امر از نظر سنت گرایان با بدعتهایی همراه بود و لی این بدعتها ربطی به سنت و دین نداشت چه متعلق به " مستحدثات " و امور مستحدثه بود که اجتهادات خاص خودرا میطلبید که مطهری در آخر کار بدان پرداخت. و نیازمند کارشناسان و نگاههای علمی که ما تا بحال نداشتیم، یکی از اینها " مدیریت " علمی در شهر و جامعه با نیازهای جدید بود و عدالت نیاز بیک نظام اقتصادی داشت، و سیاست و حقوق تعریفی دیگر مییافت، و مهمتر ازهمه شناخت روابط بین الملل و دیپلماسی و تعریف مصالح ملی و منافع ملی بعلاوه تخصص در اقتصاد سیاسی و ....که نیاز به تیمهای مدیریتی که غالبا از احزاب برنامه دار و سیاسی است که ما نداشتییم، در ضمن این ایدئولوژی " سوسیالیسم و خداپرستی " ایراد ایدئولوزیهای دیگر را درسیاست و قدرت نداشت اگر درست درک میشد، چه " هرایدهای نیاز به مرجع و اتوریته داشت که به استبداد ایدئولوزیک میرسید "، و لی مرجع و اتوریته اینجا خدا بود، ایدالیسمی، که شاید برای بسیاری غیر قابل قبول باشد که فورا متوجه کشیش و روحانی شوند، و لی اینجا بخاطر بار فلسفی و تاکید بر آزادی در فردوگروه و طبقه متوقف نمیشد و به " پلورالیسم " میرسید. نتیجه این ایدالیسم برنامه " سوسیال دموکراسی " بود که مدلهای مختلف در دنیا دارد و بخاطر باور به آزادی، نیازی به حکومت ایدئولوژیک نبود که به " توتالیتاریسم " سرانجام مییابد، چه حوزه نظر را از عمل بهنگام اجراجدا نموده،. " جدایی دولت از ایدئولوزی " دونهادی که شاید بنظر بعضی بخاطر نگرش فلسفی میسر نباشد و لی با نگرش پراگماتیستی " عملگرا " بخاطر برنامه نیاز بنوعی تکنوکراسی دارد، بویژه در حوزه " مستحدثات و برنامهها " که امروز در کشورما در حال اجراست. امری که امروز بحثهای کارشناسی را در مجلس و دولت تا احزاب متعدد شاهد هستیم که ایرادات بیشتر تکنیکی و کارشناسی است تا فقهی، که گروهی علنا از اقتصاد بازار دفاع کرده و گروهی بر عکس از دخالتهای دولت در امور رفاهی و اجتماعی، و چون نیک بنگریم راست و بازار از سرمایه داری و بخش خصوصی دفاع میکند و چپ مان از عدالت اجتماعی و توزیع ثروت که " نفتی " است و در نهایت " دولتگرایی " – روشنفکران مخالف نظراتشان در حوزه قدرت مطرح نیست -، در کشورما بخاطر " اقتصاد نفتی " و شکافهای طبقاتی بخش اعظم مشروعیت علیرغم شعارها، از توزیع عادلانه این ثروت ملی ناشی میشود.، بگذریم از اینکه در کشورما این شعارها همه سیاسی و انتخاباتی است و سپس فراموش میشود و لی در مجموع هنوزهم عدالت اجتماعی و دموکراسی ذهنیت جمعی مردم مارا فراگرفته و راه گریزی از آن نیست..
بعد از انقلاب بخشی از روشنفکران دینی علیه جریان ایدئولوژیک " شریعتی و دین ایدئولوزیک خداپرستان سوسیالیست " موضع گرفتند " عبدالکریم سروش " و لی بعدا با تکیه بر عدالت " که مشروعیت را از عدالت ناشی دانسته " و ... 10 – و لی عدالت در دنیای امروز در کلام نیست. اینها نوعی برنامه است که همان سوسیالیسم است و تکنیک خاص آن که امروز علمی و در بسیاری جاها تجربه شده، که با دموکراسی هم پیوند است، مخصوصا برای کشوری جون ما که اختلاف طبقاتی نیاز به برنامههای تجربه شده دارد. بنابراین اختلاف اینان امروز دیگر مبنای درستی ندارد – البته اختلاف سروش باشریعتی بنظر من از ابتدا ناشی از دونگاه بود که یکی به جامعه شناسی معطوف بود و یکی به فلسفه، که هر کدام در یکی از این رشتهها کار آکادمیک کرده و التقاط این دو بخاطر " دوزاویه دید " غیر ممکن است البته در کار غیر دانشگاهی این دو نمیشود و ارد شد، چه بازهم خاستگاه اجتماعی و فرهنگی هرکدام متفاوت و در ضمن شاید متعلق به امر خصوصی است. در ضمن شریعتی و دیدگاههای او مطلق نیست که ما بانسل جدید از شریعتی عبور کرده ایم و وارد جامعه مدنی بهر صورت به نسبتی شده ایم که درجنبش دوم خردا دیکی از شعارها همین بود، جامعهای که در آن " برنامه و عمل " مهمتر ازاندیشه و نظر، و " متدولوژی " مهمتر ازایدئولوزی است. و در حوزه اجتماعی بخاطر طبقات مختلف، و اقتصاد نفتی، تعادل اجتماعی مهمتر از عدالت اجتماعی است. که هرگز از شعار فراتر نرفته و بخاطر سیاسی شدن مداوم امروز در سیاست هم کار آیی ندارد، که اینجا انباشت سرمایه حاصل روابط نامناسب تولید و استثمار نیست حاصل رابطهها و نزدیکی به قدرت است. و برنامه هم در نهایت با رای مردم در انتخابات آزاد که همان دموکرا سی است تایید و یارد شده که نیاز به ایده اولیه ندارد. شرایط امرو زما فقط نیازمند برنامه –وعمل معطوف به حقوق بشر و دموکراسی است. چه امروز فضای آرمانشهرمان اوتوپیای اطلاعات است، آرمانشهر معترض در برابر ا یدئولوزی محافظه کا ر و سنتی است که دغدغهای جز تایید و مشروعیت بخشی بوضع موجود ندارد، و چپ همواره و ضع موجودرا با تکیه به حقوق بشر نفی میکند، و در انتظار آینده ممکنا ت است، اوتوپیا مشخصا ضدو نفی " Topi " است، " مکان " و همیشه در صدد تغییر آن، و از این رو تحقق اش گاهی شعار گونه و در همانجا بضد آن بدل میشود، مثل آنچه در روسیه آوریل 1917 اتفاق افتاد و استالینیسم آنتی تز نهایی جامعه بیطبقه، آزاد و عدالت محور، ایدالیسمی که از ابتدا " خانه بر آب بود " چه، نظام حقوقی از دولت حقوقی بر میاید، از این بستر سیستمی اززمان، اخلاق بر میاید که براین بستر " حقوق " دیگر روبنا نیست که زیر بنا اقتصاد باشد، بلکه مجموعهای است از اقتصاد – حقوق – و ملت و شهروند، که اخلاق جزیی از آن بوده که " اتیک " نامیده میشود " نظام ارزشی "----- در حالیکه" مورال " رابطه درونی شهروند با این ارزشهای عمومی است که تداوم آن و فاق همگانی را ضمانت مینماید، شهروند همین که سیستم حقوقی را پذیرفت متعلق به این نظام است و با انتخابات مرتبا آنرا تایید میکند، حقوق و قتی آغاز شد اخلاق و علل آنرا به درون رانده و خصوصی شده و حقو ق بیرونی میگردد، که مبنای قانو ن قرار میگیرد.با تجارب حاصله از حرکتهای اجتماعی یکصد ساله و ناکامی روشنفکران و رشد آگاهیهای اجتماعی راه حل نوعی " اصلاحات " است که بازهم از طریق دموکراتیک از دینامیسم " رفرم " اقتصادی تا سیاسی و فرهنگی یعنی " ایدالیسم رالیسم " در گفتمانی تازه بهره گرفته و انفعال اجتماعی حاکم را تبدیل به انگیزهای در رابطه با " زمان " و نیازهای نسل جدید نمود ه و ....بدینگونه میشود در مسیر توسعه قرار گرفت چه " موتور توسعه حقوق بشر است ". امری که روشنفکر امروز را از گذشته جداکرده و نگاهش را معطوف به آینده خواهد کرد. بویژه که ما با افزایش نیروها ی تحصیلکرده نیاز به انگیزه و برنامه داریم.با و جود شهرهای بزرگ و کلانشهرها و طبقات جدید اجتماعی منجمله تکنوکراسی و بوروکراسی هدف باید ایجاد شور و شوق زندگی باشد که با شعار ممکن نیست، و آزادی اندیشه و بیان و مشارکت همگانی راه حل اصلی است که تنها با نظام شورایی که هرمحله باید یک شورا داشته باشد میسر است، یعنی ایجاد فضایی که هرکس احساس کند در آن آزاد و یک شهروند است و دیگر رعیت و حتی تبعه نیست .
ادامه دارد