iran-emrooz.net | Sat, 17.03.2007, 9:05
پاكيزگی عقل؟
ناصر كاخساز
اين بحث ادامه ی نوشته ای است كه در گذشته زير نام عليت و ايران به چاپ رسيد كه به موقعيت سازمان سياسی در جامعه ی مدرن نگاه می كند.
دموكراسی درون-سازمانی پی آمد يك روند علی (causal) است و از تلقی سازمان سياسی از روند عقلانی شدن در بنگاه اقتصادی در جامعه اثر می پذيرد. تفاوت سازمان مدرن با سازمان سنتی اين است كه رابطه ی درونی و بيرونی سازمان سنتی اعتقادی است و رابطه ی سازمان مدرن هم با درون و هم با بيرون "خود ارتباطی" يا كمونيكاتيو است. نگرشی كه بر ارتباط يا كمونيكاسيون مبتنی است، رقابت را با سازمان های ديگر نسبی می كند. نسبی شدن رقابت، به نزديكی ها و جدائی ها ميان سازمان ها يا حزب ها در جامعه ی مدرن روشنی می بخشد و آن ها را از نوسان و افت و خيز های ناگهانی در امان ميدارد. اين سبب استواری دموكراسی می گردد. مثالی بزنيم: در جامعه ی مدرن در ميان اعضای حزب های گوناگون امكان ارتباط شخصی مستقل از اختلافات حزبی وجود دارد.
حتا در ميان خانواده ها ميتوان عضويت های گوناگون حزبی را مشاهده كرد. برعكس در سازمان های جامعه ی سنتی مثلا دو همسر نمی توانند يكی عضو سازمان اكثريت باشد و يكی عضو سازمان راه كارگر يا مجاهد. زيرا احزاب سياسی در جامعه ی سنتی نه واحد های ارتباطی – كمونيكاتيو – بلكه واحدهای اعتقادی اند. اگر هم در شرايط كاملا ويژه ميان دو سازمان سياسیِ جامعه ی سنتی نزديكی برقرار گردد، اين نزديكی به گونه ای طوفانی خواهد بود. و بجای تنوع، وحدت اعتقادی را به ارمغان خواهد آورد. يعنی برقراری رابطه ی شخصی ميان اعضاء دو سازمان ياد شده، از شكل گيری وحدت در روش های اعتقادی در بالا خبر می دهد. و در اين رويدادِ طوفانی يكی ديگری را خواهد بلعيد. يعنی احتمالا شرايط حتا نسبت به وضع پيشين پس رفته تر خواهد شد. مانند اتحادی كه در گذشته ميان حزب توده و سازمان اكثريت بوجود آمد. در فرهنگ ارتباطی -و نه اعتقادی- رابطه ی شخصی اعضای دو سازمان با يكديگر از اين نا امنی ميان وحدت و تنوع در امان است.
نشانه ی مدرن شدن سازمان بطور كلی يا حزب سياسی بطور خاص، بی علاقگی و بی تفاوتی سازمان يا حزب به تجليات شخصيتی عضو است. به گفته ی يورگن هابرماس تفكيك شخصيت عضو از سازمان مدرن از راه شكل گرفتن يك منطقه ی بی طرف (Pufferzone) ميان عضو و سازمان قابل مشاهده است. درست از همين منطقه ی بی طرف است كه خرد گرائی بجای ايمان به حزب می نشيند و آزادی فردی عضو را تامين می كند. و همزمان سازمان سياسی را از وظيفه ی سنگين دخالت در مسائل خصوصی و شخصيتی عضو رها می سازد. بدون اين منطقه ی بی طرف، رابطه ی عاطفی عضو يا هوادار، لگام زده، دپرسيو و غير ارتباطی است. رابطه ی غير ارتباطی كنشی است كه در مسير تفاهم قرار ندارد.
قرار گرفتن در يك هيراشی شبه نظامی و مسلكی برای يك عضو سازمان سنتی بحدی ارضا كننده است كه نياز به آزادی را در روح او از بين می برد. رهبری اعتقادی اين ويژگی روانی عضو را در او به ارزش تبديل می كند. به گونه ای كه فرد تشكيلاتی توانائی خود را برای صرفنظر كردن از آزادی، به عنوان حلقه ای در زنجيره ی روابط حزبی، يك فضيلت می داند. تحزب اعتقادی از اين فضيلت گرائی تغذيه می كند. وحدت اخلاق و ايدئولوژی، نگرش اعتقادی – و نه ارتباطی - را در او به گونه ای برجسته می كند كه گاه مرزهای جنونِ اعتقادی و ايمان ايدئولوژيك مخدوش می شوند. دو نمونه برای اين بی مرزی از اين قرار اند: نمونه ی اول را ميتوان در نوار سخنانی كه سعيد امامی كه ظاهرا در دانشگاهی برای كادر ها يا كارآموزان امنيتی ايراد كرده است مشاهده كرد. در آنجا حتا مرز دروغ با فضيلت اخلاقی از آنجائی كه هردو در خدمت يك اعتقاد قرار می گيرند، از بين می رود. و سخنران از يكسو مسحور شعار گلوله در برابر گلوله است و از سوی ديگر به تكرار، از ضرورت باز بودن مناسبات يك حزب اللهی سخن می گويد.
نمونه ی دوم نمونه ی مادر محمود طريق الاسلام است كه در جلوی دوربين تلويزيون فرزندش را - حتا با وجود ندامت و استغاثه ی او - به دليل ارتداد، در حقيقت به طناب دار يا به جوخه ی اعدام می سپارد.
سازمان سنتی- اعتقادی- خلا روحی جوانان محروم را با انظباط اعتقادی پر می كند. و به آن ها از اين راه انگيزش می بخشد. هرچه فضای اجتماعی بسته تر باشد، انضباط اعتقادی برای جوانان پر جاذبه تر می شود. در اين جوامع حتا فعاليت روشنفكری نيز زير جذبه ی اين انظباط اعتقادی قرار می گيرد. انظباط سازمانی – يا به اصطلاح انظباط هنگ پنجمی[1] - در حزب سنتی بدون انظباط اعتقادی ناممكن است. در سازمان مدرن انظباط سازمانی جای خود را به گونه ای ارتباط عقلانی شده در سازمان سياسی می دهد. اين ارتباط عقلانی شده بازتاب عقلانيت بوروكراتيك در سازمان اقتصادی در جامعه ی مدرن است. يعنی رشد عقلانيت بوروكراتيك در بنگاه اقتصادی، آلترناتيو انظباط سازمانی در حزب سنتی است. اين جا عقلانيت و بوركراتيزم در هم تنيده می شوند تا مناسبات شخصی را از سازمان سياسی مدرن مستقل كنند.
ساختار دموكراسی امروز از دو جزء عقلانیِ بوروكراتيك و دموكراتيك تشكيل شده است. جزء بوروكراتيك در بنگاه اقتصادی متمركز است و جزء دموكراتيك در سازمان سياسی. و انتقاد عدالت خواهانه از بافت بوروكراتيك با اتكا به بافت دموكراتيك صورت می گيرد. يعنی نقد اولی بدون تكيه به دومی به معنای خروج از روند عقلانيت اجتماعی و ورود به حوزه ی ايمان و ايدئولوژی است. با توجه به اين است كه می گوئيم عقلانيت بوروكراتيك اقتصادی در يك موقعيتِ پيرامونی دموكراتيك هستی می يابد و نياز به انضباط اعتقادی را در سازمان سنتی منتفی می كند. و چون راه تحول در سازمان سياسی را نمی بندد برخورد مخالف با خود را نسبی و انتقادی - و نه انقلابی - می كند. مفهوم مخالف اين سخن اين است كه هرگاه عقلانيت بوروكراتيكِ سازمان اقتصادی عقلانيت دموكراتيكِ سازمان سياسی را تهديد كند نوع جديدی از اقتدار گرائی كه نهايتا غير عقلانی است، چون تفاهم عقلانی را به هم می زند، امكان بروز می يابد. موقعيتی كه در سال های گذشته زير نام تهاجم همه جانبه به تروريسم، دموكراسی غربی را مورد تهديد قرار داد.
پس اين نكته اساسی است كه روند عقلانيت اقتصادی- سرمايه داری- تا آنجا كه اعتقاد گرائی را نفی می كند در كل و در جامعيت خود در برابر ساده انديشی و كليت گرائی اعتقادی، مثبت است. اما پس از آن، برخورد با آن نسبی می شود. يعنی در چارچوب نقد مدرن بايد برای محدود كردن نقش بوروكراتيك بنگاه اقتصادی و گستردن نقش دموكراتيك سازمان سياسی كوشيد.
بكار بستن تحليل های از پيش آماده مانع از تحليل نسبی است. پيروی كردن به خودی خود كهنه است و عقل پيرو نامستقل. به گفته ی يورگن هابرماس ” از كارل ماركس گرفته تا ماكس وبر، هورك هايمر و آدورنو، همگی در تحليل روند عقلانی شدن جامعه دارای نقطه ضعف تئوريكی مشتركی هسنتد. همه ی آنها روند عقلانی شدن را با گسترش عقلانيت ابزاری و راهبردی در حوزه ی كنش يكی می گيرند.“ همچنان كه ” همه ی آن ها با تعبيری مبهم از يك عقلانيت فراگير در سطح كليت جامعه سر و كار دارند“ و بنابر اين همه ی آن ها ” موقعيت های نسبی فرايند های عقلانی شدن را با اين معيار ها توصيف يا به لحاظ تجربی سنجش می كنند.“ [2]
علت اين ضعف تئوريك را بايد در” تنگناهای نظريه های كنشِ“ (Handlungstheorie)آن ها جست. يعنی اين كه مفاهيم پايه ای آن ها از كنش اجتماعی، جامع نيستند و نمی توانند تمام جنبه های كنش های اجتماعی در روند عقلانی شدن را توضيح دهند. [3]
به گفته ی هابرماس برخلاف تصور ماكس وبر روند عقلانی شدن كنش – فردی و اجتماعی – كه با پيدائی و رشد سرمايه داری حاصل می شود، از لحاظ اخلاقی و زيبائی شناختی و همچنين از نظر عملی تاييدی بر نظام سرمايه داری نيست. در اين جا دو جنبه از هم جدا می شوند. يكی اين كه عقلانی شدن كنش كه هدف آن تفاهم اجتماعی است به گونه ای خود به خودی از قواعدی كه نظام سرمايه داری بر آن ها مبتنی است بدست نمی آيد. دوم اين كه تنها در جامعه ی سرمايه داری است كه امكان تحول ” كنش عقلانی معطوف به تفاهم“ فراهم می گردد.
تفكيك اين دو جنبه از تحول اجتماعی. كه از لحاظ منفی و مثبت بودن سخت در هم تنيده اند، مشكل بزرگ و حل ناشدنی انديشه ی اعتقاد گرا ست.
ايراد هابر ماس به ماكس وبر، كه مدرنيته و سرمايه داری را از نظر اخلاقی و زيبا ئی شناختی و جنبه های ديگر يكی می گيرد، همان ايرادی است كه امروز به چپ اعتقادی يا مذهب گرائی ايدئولوژيك در ايران می توان گرفت. به گفته ی هابرماس ” مشكل ديگرِ وِبِر اين است كه او در تنگناهای مفهوم سازی اش برای تئوری كنش، مدرن سازی جامعه را با مدلِ سرمايه داری، با عقلانی شدن اجتماعی بطور كلی يكی می گيرد.“[4]
برخورد منفیِ اعتقاد گرائی مذهبی و چپ به مدرنيته نيز از همين يكسان گيری بر می خيزد.
پس در درست بودن كاربرد اصطلاح عقلانيت مسلكی يا ايدئولوژيكی يا دينی يا فاشيستی بايد ترديد كرد. هرچند هم اين ساختارهای اعتقادی، از مدرن سازی فن شناسانه سود جسته باشند. زيرا اعتقاد گرائی اساسا غير عقلانی است. ولی بكار بردن اصطلاح عقلانيت بوروكراتيك در مورد سرمايه داری اصطلاح با معنائی است زيرا بنگاه اقتصادی سرمايه داری نخست عقلانی است و سپس بوروكراتيك. عقلانيت كاربست مدرنيته است. و جامعه در موقعيت اعتقادی نمی تواند عقلانی باشد. اعتقاد در حوزه ی ايدئولوژی و مسلك محصول سهيدن و انگيزش است. و پافشاری به تحقق چيزی مستقل از امكان تحقق آن است. پس استفاده ی ابزاری ايمان از عقل، آن را عقلانی نمی كند. اين است كه عقلانيت بوروكراتيك سازمان اقتصادی در جامعه ی مدرن – سرمايه داری – هم مثبت و هم منفی است. اين زمينه ی مثبت و منفی بودنِ عقلانيت بوروكراتيك در سازمان اقتصادی، ديالكتيك حركت سياسی و اپوزيسيونی چپ و ملی را شكل می دهد. عقلانيت بوروكراتيك مثبت است چون از بافتهای دموكراسی است. و منفی است، زيرا با گسترش ارزش های پايه ایِ عقلانيت دموكراتيك كه بسوی ايده آل های انسانی حركت می كند تضاد مقوله ای دارد.
انضباط اعتقادی يك جاذبه ی فرقه ای و سكتی است. در جامعه ی سنتی، جاذبه ی سكتی منبع عمده ی تغذيه تشكيلاتی است. كه در موقعيت های بحرانی نقش سازماندهی توده ای را بعهده می گيرد. جاذبه ی اعتقادی و سكتی در سازمان حزبی در جامعه ی سنتی تابع رابطه ای است كه بدنه ی حزب با بستر تاريخی تحول اجتماعی در كل جامعه دارد. جاذبه ی اعتقادی آلترناتيو عقلانيت بوروكراتيك است. هرچه عقب ماندگی اجتماعی ژرفتر باشد امكان توده ای شدن جاذبه ی اعتقادی كه در گوهر خود فرقه ای است، فزونی می يابد. از اين توسعه نيافتگی معمولا احزاب راست يا مذهبی سود می جويند. اما حزب سنتی چپ بخاطر تناقض های ايدئولوژيكی اش با شرايط بومی زندگی مردم، هرگز به سازمانی واقعا توده ای تبديل نمی شود. گرايش راست هم می تواند اعتقاد سكتی خود را بكمك عقب ماندگی اجتماعی توده ای كند، و هم می تواند با قرار گرفتن در مسير توسعه يافتگی گرايش سكتی خود را دموكراتيك كند و مردمی شود –يعنی راست هم می تواند عقب ماندگی اجتماعی را زمينه ی توده ای شدن خود كند و هم می تواند توسعه يافتگی را زمينه ی دموكراتيك شدن خود كند. اما چپِ سنتی نه از عقب ماندگی اجتماعی می تواند سود بجويد و توده ای شود و نه ميتواند از توسعه يافتگی به عنوان زمينه ی دموكراتيك شدن خود سود بجويد. چون از عقب ماندگی اجتماعی منتفع نمی شود فرقه ای باقی می ماند و دچار نوستالژی و دو گانگی در رابطه با توده می شود. اين نوستالژی و دوگانگی از آنجا می آيد كه تحول در موقعيت اجتماعی توده كه او را غير توده می كند تابع تحول اقتصادی بسوی عقلانيت بوروكراتيك است. و اين يعنی تحول سرمايه داری كه چپ خواهان آن نيست. و اين موجب می شود كه چپ نتواند درك كند كه در مسير عقلانی شدن در جامعه، توده ديگر به عنوان يك ترم جامعه شناختی اعتبار خود را از دست می دهد. علت عدم درك اين روندِ بدون آلترناتيوِ عقلانی شدن در جامعه، رخ ندادنِ عقلانی شدن در انديشه ی چپ است. چون از تلفيق و تفكيك بوركراتيسم و دموكراتيسم در جامعه ی سرمايه داری ناتوان است. و اين موجب عجز او از درك اين واقعيت می گردد كه توده يا توده است كه منبع تغذيه ی انديشه ی راست و مذهب و بطور كلی انديشه ی سنتی است، و يا ديگر توده نيست يعنی يك انباشت اعتقادی نيست و به دريائی از شهروندان بدل می شود كه به اقتصاد جامعه رشد می دهند و قواعد ديگری برای مبارزه ی اجتماعی طلب می كنند. علت هم اين است كه اولا تحول سرمايه داری با تحول عمومی رشد هماهنگ است، يعنی يك رشد طبيعی است - و ثانيا چون چپ نوستالژيك است، يعنی به عقب و به توده بر می گردد. بجای رقابت با راست مدرن رقيب مذهب در حوزه ی ايدئولوژی سياسی و عقب ماندگی سياسی و فرهنگی می گردد. يعنی توده نه تنها چپ را شكست می دهد، او را دستكم از نظر مدرنيته ای مرتجع می كند.
اين بازگشت دائمی به قهقرای توده ای انظباط اعتقادی را كه در اساس يك جاذبه ی فرقه ای و سكتی است برای چپ اعتقادی پر جذبه می كند. و اين در حالی است كه چپ غير اعتقادی در سطح جهان بی يا با استفاده از واژه ی چپ طرفدار واقعی ژرف شدن دموكراسی در جامعه ی سرمايه داری است.
يكی از نتيجه هائی كه از اين بحث بيرون می آيد اين است كه توده ای شدن اعتقاد آنچنان كه در ايران پس از انقلاب ديديم نبايد ماهيت سكتی آن را بپوشاند.
نتيجه ی ديگر اين كه راست با درك عقلانی شدن سازمان سياسی و اقتصادی در جامعه، از چپ كه خود را با سرمايه داری از نظر عقلانی در تعارض می بيند، تجربه ی دموكراتيك بيشتری بدست می آورد. و اين او را به قانون اساسی دموكراتيك پايبند می كند. چپ برای اين كه بتواند با راست رقابت كند بايد به حوزه ی قانون اساسی وارد شود. از اين راه خود نيز دگرگون می شود و با جاذبه ی اعتقادی فاصله می گيرد. و جزئی از تحول عقلانی می گردد. پس چپ هنگامی دموكراتيك و مدرن می شود كه توانائی رقابت با راست را بدست آورد. رقابت بدون همكاری و وفاق ناممكن است. و اين گوهر احترام گداردن به قانون اساسی است.
نتيجه ی سومی كه از اين بحث بدست می آيد اين است كه تنها در صورت به رسميت شناختن روند عقلانيت بوركراتيك در سازمان اقتصادی از نظر قانونی– نه تاكتيكی و نه استراتژيك- می توان حزب مدرن داشت و برای ژرف كردن دموكراسی در آن كوشش كرد. غير تاكتيكی يعنی غير ابزاری و غير استراتژيك يعنی با درك اين كه عقلانيت بوروكراتيك اقتصاد سرمايه داری با تحول دموكراتيك همزيستی داشته است. و اين شيوه ی برخورد با جامعه ی سرمايه داری را دگرگون می كند.
پس تضاد عمده اكنون ميان عقلانيت و عقب ماندگی است؛ ميان جاذبه ی اعتقادی و انگيزه ی عقلانی است؛ ميان جوهر سكتی –فرقه ایِ- تمايل های توده ای و قانونيت دموكراتيك است. اين تضاد در همه جا عمل می كند.
بخاطر ايجاد يك امكان گسترده ی متقابل با تحول راست در جامعه ی مدرن بود كه يك تحول گسترده ی چپ، سوسياليستی و ملی شكل گرفت. كه به تحول عقل با همه ی جنبه ها و آثار آن رو آورد. و از اين راه به تئوری پاكيزه كردن عقل در سنت های اعتقادی پايان داد. و بجای مبارزه ی بيرونی با جامعه ی سرمايه داری به تحول درونی در جامعه ی مدرن گرويد. يعنی دستكم از نظر ”اخلاقی، زيبائی شناختی و عملی“ به گفته ی هابرماس، بين جامعه ی مدرن و جامعه ی سرمايه داری بدون ايجاد توهم و اغتشاش تفكيك بوجود آورد.
ناصر كاخساز
مارس 2007
---------------------
[1] هنگ پنجم منظبط ترين واحد كمونيستی در انقلاب اسپانيا بود.
[2] - نظريه ی كنش ارتباطی ترجمه ی كمال پولادی
[3] - Theorie des kommunikativen Handelns s.209
[4] -Band 2 s. 449