ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 17.04.2025, 16:13
نگاهی به ساختارگرایی در فلسفه و ادبیات

علی‌محمد طباطبایی

آنچه در اینجا ملاحظه می‌کنید نتیجه گفتگوی من به عنوان فردی بی‌اطلاع از ساختارگرایی با یک هوش مصنوعی است. هدف من این بود که هوش مصنوعی این موضوع پیچیده را، برای من و بسیاری دیگرکه با خواندن متن‌های پیچیده چیزی از ساختارگرایی به درستی درک نکرده‌ایم، به زبان بسیار ساده توضیخ دهد که امیدوارم چنین شده باشد. ضمنا چهار نقاشی بسیار زیبایی که در این جا ملاحظه می‌کنید به خواست من و توسط هوش مصنوعی برای این مقاله ساخته شده است.

ساختارگرایی (Structuralism) یک رویکرد فکری و روش تحلیل است که در قرن بیستم به‌ویژه در علوم انسانی و اجتماعی رشد کرده است. هدف ساختارگرایی این است که «ساختارهای پنهانی» و بنیادینی را شناسایی کند که زیر سطح پدیده‌های فرهنگی، زبانی، اجتماعی یا روانی وجود دارند. اما ایده‌ی اصلی ساختارگرایی چیست؟ ساختارگرایان معتقدند که برای درک هر پدیده (مثلاً زبان، اسطوره، جامعه، ادبیات یا حتی ذهن انسان)، باید به «روابط بین اجزا» نگاه کنیم، نه فقط به خودِ اجزا. یعنی به‌جای اینکه فقط به یک واژه یا یک اسطوره نگاه کنیم، باید ببینیم چطور این اجزا در کنار هم یک «ساختار» می‌سازند.

در باره ی منشأ ساختارگرایی می‌توان به این نکته مهم اشاره کرد که ساختارگرایی در واقع از زبان‌شناسی آغاز شده است، مخصوصاً با کارهای فردینان دو سوسور(Ferdinand de Saussure)، زبان‌شناس سوئیسی. او دو نکته را برای ما روش کرده است: اول این که واژه‌ها به‌تنهایی معنا ندارند و در مقام بعدی مسئله بسیار کانونی این است که معنا از تفاوت بین نشانه‌ها در یک نظام زبانی می‌آید.

برای مثال واژه‌ی «سیب» معنایش را از تفاوت با واژه‌هایی مثل «گلابی»، «درخت»، یا «میوه» به دست می‌آورد، نه از یک رابطه‌ی مستقیم با شیء واقعی.

ساختارگرایی در حوزه‌های مختلف

زبان‌شناسی (سوسور):
• زبان یک ساختار است.
• معنا از روابط بین نشانه‌ها حاصل می‌شود، نه از تطابق آن‌ها با واقعیت بیرونی.

مردم‌شناسی (کلود لوی-استروس):
• اسطوره‌ها، خویشاوندی‌ها و آیین‌ها را نباید جداگانه فهمید.
• آن‌ها نظام‌هایی هستند که ساختارهای بنیادینی (مثل تقابل‌های دوتایی: زندگی/مرگ، طبیعت/فرهنگ) را بازتاب می‌دهند.

ادبیات (رولان بارت، تزوتان تودوروف):
• هر داستان یا متن ادبی را می‌توان به اجزای ساختاری تجزیه کرد (مثل قهرمان، دشمن، تضاد، پیروزی...).
• ساختار داستان‌ها در فرهنگ‌های مختلف ممکن است شباهت‌های پنهانی داشته باشد.

روان‌کاوی (ژاک لاکان):
• ذهن ناخودآگاه ساختاری مانند زبان دارد.
• تمایلات و آرزوهای انسان از طریق ساختارهای زبانی شکل می‌گیرند.

اکنون به چند ویژگی مهم ساختارگرایی می‌پردازیم:
۱) تمرکز بر روابط و نظام‌ها.
۲) باور به ساختارهای پنهان اما جهانی.
۳) تحلیل از بالا به پایین: از کل ساختار به اجزای آن. و در نهایت
۴) تأکید بر تقابل‌های دوتایی مثل: زن/مرد، طبیعت/فرهنگ، زندگی/مرگ، و عقل/احساس.

البته پس از مطرح شدن ساختارگرایی انتقادهایی به آن وارد شده است. در دهه‌ی ۱۹۷۰، رویکردی به نام پساساختارگرایی(Post-structuralism) مطرح شد. منتقدان می‌گفتند: ساختارگرایی بیش از حد به نظم و انسجام باور دارد و زبان و معنا، برخلاف تصور ساختارگرایان، ناپایدار، تاریخی و متغیر هستند.

پس به طور خلاصه ساختارگرایی یعنی: «بیایید به‌جای دیدن ظاهر پدیده‌ها، ساختارهای عمیق‌تری را بررسی کنیم که آن‌ها را سازمان می‌دهند.»

اکنون سعی می‌کنیم با نمونه‌هایی ساختارگرایی را روشن‌تر توضیح دهیم:

اول: اسطوره‌ها (با کلود لوی-استروس). لوی-استروس، انسان‌شناس فرانسوی، بر این عقیده بود که اسطوره‌ها — حتی اگر ظاهر آنها بسیار متفاوت باشد — ساختارهای یکسانی دارند.

برای مثال در فرهنگ‌های مختلف، داستان‌هایی وجود دارد که تقریباً به این شکل پیش می‌روند:

یک انسان (قهرمان) با یک تضاد یا مانع (مثلاً یک هیولا یا یک ممنوعیت) روبه‌رو می‌شود.
او آن گاه از دنیای عادی خارج شده (به دنیای زیرزمین، کوهستان، جنگل... پناه می‌برد)
و پس از آن که در آنجا با یک چالش بزرگ روبه‌رو می‌شود به صورت دگرگون شده باز می‌گردد.

حالا شاید در ایران بتوان گفت: رستم و اسفندیار یا کاوه آهنگر و در غرب می‌توان ادیپ، پرومتئوس، هرکول و در شرق سون ووکانگ (میمون پادشاه) یا حتی در ادبیات عامه مثل علی‌بابا را مثال آورد.

همه این‌ها ساختار مشابهی دارند: تقابل نظم/آشوب، مرگ/زندگی، قانون/طغیان.

اکنون از قصه‌ها و افسانه‌ها مثال‌هایی را مورد توجه قرار می‌دهیم: ولادیمیر پراپ (که ساختارگرا نبود ولی ساختارگرایان از وی الهام گرفتند) آمد و تمام قصه‌های پریان روسی را بررسی کرد. نتیجه این بود که او گفت که هر داستان افسانه‌ای — حتی اگر شخصیت‌ها فرق کنند — شامل همین مراحل مشخص خواهد بود:

۱. قهرمان از خانه بیرون می‌رود
۲. مأموریتی به او داده می‌شود
۳. دشمن ظاهر می‌شود
۴. قهرمان شکست می‌خورد، کمک می‌گیرد
۵. دشمن را شکست می‌دهد
۶. به خانه برمی‌گردد
۷. پاداش می‌گیرد

معنای تمامی این‌ها این است که حتی قصه‌های مختلف نیز یک ساختار بنیادین مشترک دارند.

مثال دیگری که می‌توان به آن اشاره کرد در جهان زبان (سوسور) روی می‌دهد: سوسور می‌گفت معنای واژه‌ها از تفاوت‌هایشان با همدیگر نشأت می‌گیرد و نه از ارتباط‌ آنها با اشیا. مثلاً: معنای نسبی واژه‌ها به این شکل در ذهن ما تجلی می‌کنند«روز در برابر شب؛ سیاه در برابر سفید و مرد در برابر زن». پس وقتی می‌گویئم “مرد”، لزوماً معنایش از یک چیز ذاتی نمی‌‌آید، بلکه از جایگاهی که در نظام زبان دارد می‌آید.

مثال چهارم: روانکاوی (ژاک لاکان)
لاکان بر این باور بود که ناخودآگاه درست مثل زبان کار می‌کند. آرزوهای ما در قالب «نشانه‌ها» بیان می‌شوند، و این نشانه‌ها در یک ساختار قرار دارند. مثلاً اگر کسی خواب ببیند که دارد از یک پل باریک رد می‌شود، روان‌کاو او ممکن است چنین واکنش نشان دهد: این خواب از “ترس از عبور از مرحله‌ای مهم در زندگی” خبر می‌دهد، چون درتوی ناخودآگاه وی، «پل» نماد گذار از یک مرحله ا‌ست.

به این ترتیب می‌بینیم که معنا از ساختار نمادها در ذهن می‌آید، نه از خود تصویر ظاهری خواب.

پس اکنون چنین نتیجه می‌گیریم که ساختارگرایی دنبال این است که بگوید: «همه‌ی پدیده‌های انسانی (زبان، اسطوره، قصه، فرهنگ...) ساختارهایی دارند. اگر ما آن ساختارها را کشف کنیم، می‌توانیم معنی و کارکر دشان را بهتر بفهمیم.»

داستان سیندرلا یکی ازبهترین نمونه‌ها برای شروع ساختارگرایی است، چون خیلی ازالگوهای تکرارشونده درآن موجود هست. حالا قدم‌ به‌ قدم باهم پیش می‌رویم و ساختارگرایانه آن را بررسی می‌کنیم:

خلاصه‌ی خیلی کوتاه از داستان سیندرلا:

دختری مهربان و یتیم زیر سلطه‌ی نامادری و خواهرهای ناتنی زندگی می‌کند. با جادوی یک پری مهربان، به جشن شاهزاده می‌رهراه پیدا می‌کند ولی باید قبل از نیمه‌شب به منزلش برگردد. در این بین و با عجله‌ای که برای رسیدن به منزل قبل از ساعت مقرر دارد یک لنگه کفش او جا می‌ماند و شاهزاده با همان کفش بالاخره او را پیدا می‌کند. در نهایت در انتهای داستان، آن دو با هم ازدواج می‌کنند و سیندرلا نجات پیدا می‌کند.

برای مثال در داستان سیندرلا این عناصر ساختاری را می‌توان مشاهده کرد:

نقش در داستان سیندرلا عنصر ساختاری
سیندرلا قهرمان (Hero)
نامادری و خواهرهای ناتنی دشمن  (Villain)
پری مهربان یاری‌دهنده‌ی جادویی (Magical helper)
ممنوعیت رفتن به مهمانی، کارهای سخت آزمون یا سختی
ازدواج با شاهزاده و زندگی بهتر جایزه یا پاداش
کفش شیشه‌ای، کالسکه، لباس جادویی ابزار جادویی
از خدمتکار به شاهزاده‌بانو دگرگونی / تحول
تشخیص سیندرلا با کفش شناسایی

حال به تضادهای دوتایی (Binary Oppositions) می‌پردازیم:

لوی-استروس می‌گفت ذهن انسان ساختارها را با «تضادهای دوگانه» می‌سازد. مثلاً در سیندرلا:

پاکی / پلیدی→ سیندرلا در برابر نامادری
زیبایی / زشتی (اخلاقی)→ مهربانی سیندرلا / حسادت خواهرها
فقر / ثروت→ زندگی فقیرانه اول / زندگی در قصر
خانه / سفر→ در خانه زندانی است / با سفر به مهمانی آزاد می‌شود
واقعی / جادویی→ زندگی روزمره / ورود پری و جادو
حال ببینیم چرا این ساختار مهم است؟

چون این ساختار در خیلی از قصه‌های دیگر هم تکرار می‌شود. ساختارگرایان بر این باور هستند که ذهن انسان‌ها، حتی در فرهنگ‌های مختلف، «به شکل‌های مشترکی» داستان می‌سازد.

داستان«کچل کفترباز»یکی ازقصه‌های شیرین وکلاسیک ایرانی است که ساختاروعناصرساختارگرایانه در آن خیلی واضح هستند. حالا بیایید مثل داستان سیندرلا، این داستان را هم ساختارگرایانه بررسی کنیم:

خلاصه‌ی کوتاه داستان کچل کفتر باز:

کچل، پسر فقیریه که کفترهایش را خیلی دوست دارد. یک روز یکی از کفترها گم می‌شود و او برای پیداکردنش راهی سفر می‌شود. در راه، به سرزمین پادشاهی می‌رسد و عاشق دختر پادشاه می‌شود. شاه برای ازدواج با دخترش شرط‌هایی سخت می‌گ‌ذارد که کچل با زیرکی یا کمک، همه‌ آنها را به درستی انجام می‌دهد و در نهایت با دختر پادشاه ازدواج می‌کند.

عناصر ساختاری (بر اساس الگوی پراپ):

نقش در داستان کچل کفتر باز عنصر ساختاری
کچل قهرمان (Hero)
پیداکردن کفتر، بعد به‌دست‌آوردن دختر پادشاه هدف/مأموریت (Quest)
شاه (با شرط‌های سخت)، گاهی هم خود جامعه‌ای که به کچل می‌خندد دشمن/مانع (Villain)
عقل و زیرکی خودش، گاهی کفترها یاری‌دهنده (Helper)
در بعضی نسخه‌ها کفترها یا نشانه‌های جادویی ابزار جادویی (Magical object)
انجام کارهای سختی که شاه از او می‌خواهد پاداش (Reward)

تضادهای دوتایی (Binary Oppositions):
مثل داستان سیندرلا، در این داستان هم با تضادهای ساختاری روبه‌رو هستیم:

نمونه در داستان تضاد دوگانه
کچل فقیر / پادشاه و قصر پرزرق‌وبرق فقر / ثروت
ظاهر ساده‌ی کچل / زیرکی او در حل مسئله‌ها ساده‌دلی / سیاست
کچل بودن (در ظاهر) / زیبایی باطنی و شایستگی زشتی / زیبایی
از ته جامعه / به قله‌ی قدرت و احترام پایین / بالا
رابطه‌ی انسانی با کفتر / درک و هم‌زیستی حیوان / انسان

نتیجه‌گیری ساختارگرایانه:
در نگاه ساختارگرا، داستان کچل کفتر باز درست مثل سیندرلا عمل می‌کند: شخصیتی در پایین‌ترین سطح اجتماعی، با عبور از موانع و با کمک یاری‌دهنده‌ها، به سطح بالایی از قدرت و پذیرش اجتماعی می‌رسد.

ساختارگرایان می‌گویند: مهم نیست که قهرمان زن هست یا مرد، کچل یا موفرفری، ایرانی یا فرانسوی. مهم این هست که ساختار درونی این داستان‌ها یکسان است، چون ذهن آدم‌ها در همه‌جای دنیا به طور طبیعی داستان‌ها را با الگوهایی ثابت می‌سازد.

حال ببینیم از دیدگاه ساختارگرایی این دو داستان با وجود تفاوت‌های ظاهری چقدر ساختار مشابهی دارند:

جدول تطبیقی ساختارگرایانه بین کچل کفتر باز و سیندرلا

ساختار سفر قهرمان (Hero’s Journey) هم اینجا دیده می‌شود:

در داستان کچل کفتر باز مرحله‌ی سفر
گم‌شدن کفترش دعوت به سفر
ترک خانه، رسیدن به سرزمین شاه گذر از آستانه
شرط‌های پادشاه آزمون و دشمنان
خود کفترها یا هوش و شجاعت خودش یاری‌دهنده‌ها
بازگشت به زندگی با مقام و همسر شاهزاده بازگشت با دگرگونی

رسیدن به عشق، عدالت و جایگاه شایسته

نتیجه‌گیری: ساختار این دو داستان اگرچه از دو فرهنگ کاملاً متفاوت ریشه گرفته‌اند (یکی ایرانی، یکی اروپایی)، ولی الگوی بنیادین پشتشوندر پشت آنها یکی است: شخصی که در جایگاه پایین جامعه‌ است، با گذر از آزمون‌ها و دریافت کمک، به جایگاه بالایی از پذیرش، عشق یا قدرت می‌رسد.

ساختارگرایان مثل ولادیمیر پراپ یا کلود لوی-استروس دقیقاً به همین شباهت‌ها توجه دارند. آنها معتقدند که ذهن انسان در همه فرهنگ‌ها داستان‌هایی می‌سازد که طبق «یک‌سری الگوهای جهانی» پیش می‌روند.

اکنون در انتها شاید آموزنده باشد که داستان ملانصرالدین را از دیدگاه ساختارگرایی بررسی کنیم و ببینیم این داستان چگونه در چهارچوب همین الگوهای جهانی قرار می‌گیرد.

جدول تطبیقی ساختارگرایانه بین کچل کفتر باز و سیندرلا

سیندرلا👠 کچل کفتر باز عنصر / مرحله
دختر یتیم و مهربان پسر فقیر، ساده‌دل و کچل قهرمان
زندگی سخت با نامادری و خواهرهای ناتنی زندگی فقیرانه با کفترهایش وضعیت آغازین
دعوت به مهمانی قصر گم شدن کفتر، آغاز سفر دعوت به ماجراجویی
پری مهربان کفترها / زیرکی خودش یاری‌دهنده (Helper)
محدودیت رفتن به مهمانی / گم‌کردن کفش شرط‌های پادشاه آزمون و موانع
کفش بلورین / چوب جادویی کفتر / گاهی دندان جادویی ابزار جادویی / نماد
از دختر مهجور به همسر شاهزاده از کچل فقیر به داماد شاه تحول شخصیتی (Transformation)
ازدواج با شاهزاده، فرار از ظلم فقر / ثروت، ظاهر ساده / لیاقت واقعی تضادهای دوگانه (Binary Oppositions)
رسیدن به عشق، عدالت و جایگاه شایسته پذیرفته‌شدن و پیروزی در جامعه هدف نهایی

تحلیل ساختاری:

ملانصرالدین مثل سیندرلا شخصیتی است که در ابتدا در موقعیتی پایین و بی‌قدرت قرار دارد، اما با استفاده از هوش، طنز و خلاقیت خود، مشکلات را حل می‌کند و احترام و جایگاهی پیدا می‌کند. اما برخلاف سیندرلا که در نهایت به کمک یک نیروی ماورائی (پری) به موفقیت می‌رسد، ملانصرالدین هیچ نیروی جادویی ندارد و تنها از ذهن خود برای حل مسائل استفاده می‌کند.

ساختار دوگانه در اینجا همچنان مشهود است: در داستان‌های ملانصرالدین، تضادهایی چون حکمت و حماقت یا شوخی و جدیت وجود دارد که معمولاً به گونه‌ای فریبنده و با استفاده از موقعیت‌های کمدی به حل مشکلات می‌پردازد.

ساختار اجتماعی در هر دو داستان مشهود است: در سیندرلا، قهرمان در نهایت به جایگاه اجتماعی بالاتری می‌رسد، در حالی که در ملانصرالدین شخصیت اصلی در موقعیت‌های مختلف به طنز و عقل سلیم متوسل می‌شود تا مسائل را حل کند و از این طریق به احترام و جایگاه اجتماعی نائل می‌شود.

نتیجه‌گیری:

هر دو داستان ملانصرالدین و سیندرلا در نظر ساختارگرایان می‌توانند نمودهایی از یک الگوی مشابه باشند: افراد معمولی که از طریق آزمون‌ها و چالش‌ها به قدرت، جایگاه اجتماعی و احترام دست پیدا می‌کنند. در حالی که داستان سیندرلا بیشتر بر تحولات جادویی و نیروی ماورایی تمرکز دارد، ملانصرالدین این روند را از طریق هوش، خلاقیت و طنز انجام می‌دهد.