بخش اول
این مطلب ترجمهی فصل اول از کتابی است با عنوان «ایران در مواجهه با دیگران»* که زیر نظر استاد عباس امانت و فرزین وجدانی توسط انتشارات «پالگریو ومکمیلان» منتشر شده است. با توجه به اهمیت روزافزون احساسات ملی و نژادی و تاکید دائمی بر شاهنامه فردوسی در این دوره فعلی از تاریخ ایران مطالعه این فصل از کتاب نامبرده میتواند روشنگر مطالب بسیاری باشد.
مفاهیم هویت ملی یا قومی [نژادی] تقریباً همیشه در قالب دورههای گذشته به تصور در میآیند؛ پیوسته این گونه فرض گرفته میشود که ما همان چیزی هستیم که گذشته به ما ارزانی کرده و ما را مجبور به بودن به آن کرده است، و از گذشته برای اعتبار بخشیدن به روشهایی استفاده میشود که در آن هویت خود را در مقابل کسانی که ادعا میکنیم در آن با ما مشترکاتی ندارند، تعریف میکنیم. [برای هویت قوم ایرانی] در اهمیتی که به طور معمول به گذشته برای بررسی مسائل هویت داده میشود شاهنامه به نوعی دوچندان مورد توجه قرار گرفته است: از یک سو به عنوان اولین اثر ادبی بزرگ دوره اسلامی در تاریخ ایران شناخته میشود (و تأثیر عظیم آن به میزان زیادی در شکلدهی به درک ایران از واقعیت ادامهدار خود در هزار سال گذشته نقش داشته است)، و از سوی دیگر، شاهنامه اصلیترین وسیلهای است که اساطیر و تاریخ ایران دوره پیش از اسلام را وارد خودآگاهی ملی کرده است.
و اگرچه این واقعیت وجود دارد که در ایران، در حدود همین صد سال اخیر، تاریخ ایران پیش از اسلام به طور قابلتوجهی از منابع دیگر بازنویسی شده است، اما درک ما از میراث افسانهای و اساطیری آن کمتر دستخوش تغییر شده و هنوز هم توسط بسیاری از افرادی که به این موضوع علاقهمند هستند، عمدتاً بر اساس چارچوبهایی که شاهنامه ارائه داده است، درک میشود. این جایگاه دوگانه — به عنوان اولین اثر ادبی بزرگ دوره اسلامی و به عنوان تنها نگهبان روایتهای دوره پیش از اسلام — به شاهنامه اهمیت نمادین تقریباً بیهمتایی در بحثهای مربوط به هویت ایرانی بخشیده است. به نظر نمیرسد ادعای اغراقآمیزی باشد اگر بگوییم که شاهنامه در میان مردم به عنوان گنجینهای از “ایرانیت” یا “فارسبودن” (Persian- ness) اصیل شناخته میشود که در جای دیگری قابل یافتن نیست. در این نوشتار، قصد دارم به طور خلاصه به بررسی تصویری از این “ایرانیت” که در اشعار شاهنامه ارائه شده است، بپردازم.
ذهن ما به سادگی میتواند با سخنپردازی پرطنین این اثر بزرگ فریفته شود، و البته این چیز بدی نیست؛ فریفتن ذهن شنونده و تعلیق داوطلبانه ناباوری، دقیقاً همان چیزی است که سخنپردازی پرطنین به دنبال انجام آن است. اصالت و عظمت زبان شاهنامه در مشهورترین قسمتهای آن، صراحت و گشودگی حماسی آن که به نظر میرسد هم قدرت شکستناپذیر و هم بلندنظری دست و دل بازانه روح را تجسم میبخشد، میتواند — و به وضوح هدف آن است که — غیرقابل مقاومت باشد. اما حتی با توجه گذرا به روایتهای شعر، مشخص میشود که هرگونه تصور از “ایرانیت” که در شعر ارائه شده است، به هیچ وجه شرایط سادهای نیست که بتوان آن را در قالب یک سخنپردازی پرنقش و نگار خلاصه کرد. طولی نمیکشد که متوجه میشویم تصورات از هویت ایرانی، به همان نحوی که در شاهنامه تجسم یافته است، پیچیده و اغلب به ظاهر متناقض مینماید و به شدت در برابر هر گونه تلاش برای ذاتبخشیدن به مفهوم[هویت ایرانی] مقاومت میکند.
اگرچه شاید همه موافق باشند که واژه “ایران” تنها به یک مفهوم جغرافیایی خاص اشاره نمیکند، اما در جهان مدرن به هرچیز دیگری هم که میخواهد اشاره کند حد اقل چنین است که به یک موجودیت جغرافیایی خاص اشاره دارد. تا چه حد جغرافیای ایران مدرن با جغرافیای ضمنی شاهنامه مطابقت دارد؟ همانطور که اکثر افرادی که حتی آشنایی سطحی با آن اثر دارند میدانند، پاسخ این است: “خیلی اندک.”
واقعیت این است که سه “ایران” مجزای جغرافیایی یا مرکزی در شاهنامه مشخص شده است. به نظر من، همه محققان اکنون این نظر را میپذیرند که داستانهای افسانهای این اثر عمدتاً ریشه در دوره اشکانی دارند (البته برخی ممکن است قدیمیتر باشند، افسانه رستم به ویژه نشاندهنده ریشههای پیش از اشکانی و شاید، همانطور که مهرداد بهار (۱) اشاره کرده است، ریشههای هندی است که در چرخه روایتهای اشکانی گنجانده شدهاند)، و ایران افسانهای شاهنامه به وضوح در سرزمین اشکانیان یا نزدیک به آن قرار دارد. یعنی در شمال شرقی ایران، و شامل خراسان تاریخی تا شمال و شرق شهرهای بخارا و سمرقند، و بنابراین فراتر از رود جیحون به ماوراءالنهر میرسد. جنوب ایران، به ویژه شهرها و مناطق نامبردهی فارس، که به طور تاریخی محل استقرار دو سلسه از مجموع سه سلسله بزرگ پیش از اسلام بوده، تقریباً در نیمه اول شعر ذکر نشده است. بیشتر مکانهای قابل شناسایی که در بخش افسانهای اشعار ذکر شدهاند (رودهای جیحون و هیرمند و همچنین شهرهای بلخ، کابل و مرو) در محدوده ایران مدرن قرار ندارند.
اما جدا از نسبت دادن ایران در داستانهای افسانهای به منطقهای که در کل اشکانی تلقی میشود، بسیار دشوار است که در مورد جغرافیای آن دقیقتر صحبت کرد. رود جیحون و هیرمند عمدتاً به عنوان مرزهایی با توران و سیستان به کار رفتهاند، و آنچه درون این مرزها قرار دارد به شدت مبهم باقی مانده است. مرز غربی کاملاً تعریف نشده است، و در واقع در بخش افسانهای شاهنامه، شخصیتهای شعر به مصرانه و تقریباً مداوم به سمت شمال و شرق مینگرند. هرگز چیزی از نام پایتخت ایران یا مکان آن در این بخش افسانهای نمیبینیم، و این ممکن است به این دلیل باشد که داستانها از دورهای سرچشمه میگیرند که در آن شهر مرکزی ثابتی وجود نداشته است، بلکه منطقه وسیعی بوده که قبایل چادرنشین در آن گلههای کوچرو خود را میچراندهاند. اما بسیار عجیب است که ما [در شاهنامه] نام پایتخت دشمن ایران،یعنی توران، را میبینیم که از آن به عنوان “گنگ دژ” یاد میشود، هرچند مکان این شهر، اگر واقعاً شهری بوده باشد، هرگز به طور تاریخی شناسایی نشده است. بنابراین، جغرافیای شاهنامه افسانهای عمدتاً توسط مرزهای آن تعریف میشود، که آن را در خراسان امروزی، افغانستان غربی و آسیای مرکزی قرار میدهد، اما تقریباً هیچ نشانهای از آنچه تصور میشد که درون این مرزها در جریان بوده است، نداریم.
غیبت انگشت نمای هخامنشیان از شاهنامه، حداقل تا نسل پیش از ظهور اسکندر توسط غربیها، باعث شده است که سرزمین آنها به ندرت در نیمه اول شاهنامه مطرح شود. تنها درست قبل از ورود اسکندر است که به طور مکرر درباره استخر (۲)، برای مثال، میشنویم، و در این شهر است که اسکندر پیروز در نهایت به عنوان پادشاه پارس تاجگذاری میکند. هنگامی که دارا، پادشاه پارس، در جنگ شکست میخورد، خانوادهاش به اصفهان پناه میبرند، و کرمان نیز به عنوان مکانی که دارای شکستخورده قبل از کشته شدن توسط دو تن از همراهانش به آنجا فرار میکند، در این بخش از شاهنامه وارد میشود. در این دوره است که اهواز نیز در برخی از روایتها مطرح میشود. این منطقه، که مرکز آن استخر در فارس است و در غرب به اهواز، در شمال به اصفهان و در شرق به کرمان محدود میشود، “ایران” در دوره بین مرگ رستم و آغاز دوره ساسانی است — یعنی از دوره افسانهای تا پایان حکومت اشکانی، دورهای که فردوسی فقط در چند صفحه از آن عبور میکند. این “ایران” البته از نظر جغرافیایی و همچنین از جنبههای متعدد دیگر، کاملاً متفاوت از ایران افسانهای بخشهای قبلی شاهنامه است.
با ظهور ساسانیان، این ایران گذرا و بینابینی چندان فراموش نمیشود (همانطور که ایران افسانهای در دوره گذرا فراموش نشده بود)، بلکه باید گفت که بیشتر از اهمیت آن کاسته میگردد. مرکز توجه به غرب، فراتر از مرز غربی ایران امروزی، به بینالنهرین منتقل میشود. این میشود همان منطقهای که محل پایتخت ساسانیان، یعنی تیسفون، و مرزهای غربی و جنوبی بینالنهرین است که به عنوان سرچشمههای تهدید نظامی برای پادشاهان ایرانی به یک نگرانی جدید تبدیل شده بود. در دوره ساسانی، علیرغم وقفه طولانی در تاریخ بهرام چوبینه که شامل چین و حملات از شمال و شرق میشود، ایران و پادشاهان آن به طور یقین به سمت غرب نگاه میکردند و سپس، با تهدید مهاجمان عرب، به سمت جنوب و غرب، به جای شمال و شرق که در بخشهای ابتدایی اشعار شاهنامه مورد توجه بود. آگاهی متناوبی از وضعیت سایر بخشهای ایران وجود دارد (به عنوان مثال، ری به طور مکرر ذکر میشود)، اما آنچه بیشتر اهمیت دارد، غرب و تهدیدهای جنگ از غرب است. درست است که در دوره ساسانی، بیشتر آنچه ما امروز از نظر جغرافیایی به عنوان ایران یا ایران بزرگ میشناسیم، حداقل به طور متناوب در مفهوم ایران در شاهنامه گنجانده شده است، و البته بخشهای زیادی نیز وجود دارد که در مرزهای کشور امروزی ایران قرار نمیگیرند؛ با این حال، همچنان این واقعیت وجود دارد که جغرافیای ایران در شاهنامه یک مقوله مبهم است، که به طور کلی میتوان گفت از شمال و شرق به مرکز و جنوب، و سپس به غرب منتقل میشود. در داستانهای ابتدایی اشعار، منطقه مرکزی مورد توجه خارج از مرزهای فعلی ایران قرار دارد،یعنی در اطراف رود جیحون، و در پایان اشعار، منطقه مرکزی مورد توجه دوباره خارج از این مرزها، در کنار دجله است.
اگر نمیتوانیم به جغرافیای اشعار فردوسی اعتماد کنیم تا مفهومی خالی از ابهام در خصوص هویت ایرانی به ما بدهد، پس توجه شاهنامه به قومیت و دغدغههای معروف آن در مورد گوهر و نژاد که آن همه در بارهی آنها داد سخن داده است چه میشود؟
ادامه دارد ...
*Iran Facing Others
Identity Boundaries in
a Historical Perspective
Edited by
Abbas Amanat and Farzin Vejdani
Iran and Aniran: The Shaping of a Legend
Dick Davis
یادآوری مترجم در باره واژه انیران:
معنی لغوی: واژه «انیران» از پیشوند «اَن» (به معنای نفی یا ضد) و «ایران» تشکیل شده است. بنابراین، «انیران» به معنای «غیر ایران» یا «سرزمینهای غیر آریایی» است. در دوران باستان، «انیران» به سرزمینهایی اطلاق میشد که خارج از قلمرو ایران قرار داشتند و مردمان آنها به عنوان غیر آریایی یا غیر ایرانی شناخته میشدند. از جهت مفهوم فرهنگی و سیاسی در دوره ساسانیان، «انیران» به سرزمینها و مردمانی اشاره داشت که خارج از حوزه فرهنگی و سیاسی ایران بودند و معمولاً به عنوان دشمن یا بیگانه تلقی میشدند. این مفهوم گاهی با نگرشهای سیاسی و نظامی همراه بود، زیرا حکومت ساسانی تلاش میکرد مرزهای خود را در برابر تهاجمات خارجی حفظ کند.
—————————————-
زیرنوسها:
1. Mehrdad Bahar has written extensively on the composite nature of the legendary part of the Shahnameh, including the narratives concerned with Rostam; perhaps his most thorough discussion of the subject is in Mehrdad Bahar, “Ta’asir- e hokumat- e kushanha dar tashkil- e hemaseh- ye melli- ye Iran,” in Az ostureh ta tarikh (Tehran: Nashr- e cheshmeh, AH 1376/1997), 225– 51.
2. There is an earlier mention of Estakhr, during the legendary Shahnameh, when Kay Qobad travels there to die, but this is so anomalous at this point in the poem that it looks like a back-projection from a later period.