ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 19.10.2024, 9:20
آرامش دوستدار و پارادوکس روشنفکری ایران

علی‌محمد اسکندری‌جو

شاید نوشتن از “دوست‌دار” و دوست‌داران آسان نباشد که گویی رفتن در قفس شیر ژیان است:
یاری اندر کس نمی‌‌بینم، یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد

این رنج نامه سهرابی به بهانه سال گشت آرامش دوستدار تحریر شده با عنوان دیگر استعاری “فیلسوفی که نمی‌‌خواست شاه شود.” مگر نه اینکه به باور افلاطون حال که شاهان بی‌تدبیر یونان فیلسوف (عاقل و حکیم) نمی‌‌شوند پس وظیفه فیلسوفان است که بروند دربار و شاه شوند.

حال در هنگامه و ملحمه سیاسی، این یادداشت را چنان آهسته بخوانیم که مبادا بشکند شیشه تنهایی آرامش؛ نویسنده‌ای که گوی “تعهد” را از همه روشن‌گران نسل خویش ربود تا “روشن فکر” ایران معاصر شود. برخی که به فلسفه و هدف آن چندان اشراف ندارند، به هرسان آرامش دوستدار را “فیلسوف” خطاب می‌کنند؛ فیلسوفی با قلم قلیایی (Polemic) از تبار فریدریش نیچه و در قامت مارتین هایدگر که پنداری “شب دشنه‌های بلند” علیه حریفان را تداعی می‌کند.

در تحول سینوسی اندیشه‌ورزی معاصر اگر بخواهیم به بیانی تمثیلی احمد فردید و یا سید حسین نصر و یا اینکه جلال آل‌احمد و علی شریعتی را در یک فرآیند هگلی به عنوان “تز” فرض کنیم پس در این تعارض کج و معوج، آرامش دوستدار به تنهایی آنتی‌تز خواهد شد. آنگاه حاصل جدال آنها در میدان روشنگری (Intelligentsia) است که داریوش شایگان به مثابه “سنتز” این تضاد آشکار می‌شود که دیگر نه او است و نه آنها.

بی‌گمان پیروان دکتر آرامش دوستدار می‌دانند که فلسفه بدون قطب‌نمای “دیالوگ” که اصولا فلسفه نیست که بخواهیم وی را فیلسوف خطاب کنیم، مگر اینکه فلسفه او را با “متراژ” ایرانی اندازه بگیریم که البته او نه تنها فیلسوف، شاید فیلسوف فیلسوفان ایرانی هم خواهد شد. اینک داریوش و اهل “اربعه” رفته‌اند و نصر نیز خارج از ایران در برزخ روشن‌فکری و روشن‌گری ست. با “خلط” مفاهیم روشن‌گر و انتلکتوئل، معلوم نیست که یاران و شارحان “نصر” نیز که او را گاهی فیلسوف و گاهی هم حکیم خطاب می‌کنند، میراث این سنت‌گرای کهن سال (حکمت خالده Philosophia perennis) با مهاد عرفان و کهاد دین را چگونه متعین سازند.

زنده یاد دکتر آرامش دوستدار چندی پیش از درگذشت، تیغ نقد و پلمیک را در “نیلگون” از رو بسته علیه روشن‌گرانی که دیر زمانی معلم و همکار و دوست و شاید هم یار غار او بودند. برای نمونه، در نیلگون آمده است که او در دهه ۱۳۵۰ به ضیافتی خصوصی دعوت می‌شود که برخی از نخبگان اینتلی‌گنتسیای ایرانی نیز حضور دارند؛ در آن ولیمه (Symposium) احمد فردید با نظر جمع حاضران، یک دیالوگ (هم‌اندیشی و نه محاوره!) برپایه مفاهیم “اتوس” و لوگوس چیست و پاتوس کدام است را آغاز می‌کند. همان احمد فردیدی که برخی او را بندباز سیاست و بعضی هم شارلاتان فلسفه و آرامش هم او را شعبده‌باز فرهنگ تلقی می‌کند.

روشن است در فرآیند بومی‌سازی مفاهیم کلیدی فلسفه معمولا این واژگان بیگانه در “جهاز‌ هاضمه” ذهن و ضمیر برخی به آسانی جذب نمی‌‌شود. به‌هر سان، احمد فردید آن شب کوشیده است مفهوم اتوس را مترادف اسانس یا “جوهر” حکمت اُنسی تفسیر کرده و پاتوس را هم برابر حالت بی‌قراری یا چشم به راه ظهور “بقیه الله” سخن‌سرایی کند. آنگاه نوبت دکتر آرامش دوستدار می‌رسد که وارد دیالوگ شود و برابر احمد فردید، همکار دانشگاهی‌اش درباره درک درست این مفاهیم سخن بگوید تا لااقل تلنگری باشد بر دانش بی‌کران آن حریف پریشان حال.

بخوانید آن مصاحبه بلند را که دکتر آرامش دوستدار این روشنفکر ایرانی برخلاف رعایت سنت این گونه ولیمه یا ضیافت‌ها، ناگهان از چاله منطقی “نقض غرض” درآمده به چاه بی‌منطق حمله به حریف (Argumentum ad Hominum) می‌افتد. او در نیلگون چنان هولناک از احمد فردید یاد می‌کند که گویی آن نگون‌بخت یزدی، تجسم عینی و تلخ “ابوجهل” است. بااین حال، دکتر دوستدار متواضعانه تاکید دارد هیچ “تفرعن” ندارد. البته در اینجا و آنجا به لحاظ این “تفرعن” ناخواسته و یا انزوای او سخنانی بیان و مطالبی منتشر شده که به ظن یقین نزدیک است.

اشاره من هم به تنها یک مورد از مصاحبه دو بخشی او در “نیلگون” در واقع تیری به دو نشان است: نخست اینکه ما نیز عارضه خلط مفاهیم را از آن نسل به ارث برده و همچنان گرفتاریم. دیگر اینکه آرامش دوستدار دو اثر از فریدریش نیچه (دجال و تبارشناسی اخلاق) را هنگام نگارش رساله دکتری حتما خوانده است؛ به‌هر سان عنوان رساله او نشان می‌دهد که پژوهش وی معطوف به اخلاق نیچه بود. بنابراین، زبان و قلم او می‌تواند تحت تاثیر همان فیلسوف مجنون آلمانی باشد.

برخی از خبرگان و فرهیختگان نسل پیش از ما دیالوگ را محاوره برداشت می‌کردند (آنهم با خدا!) و به نرم‌افزار فلسفه کلاسیک هم عنایتی نداشتند؛ آنها با دانش “فیلولوژی” که نیچه و‌ هایدگر بر آن “اشراف” کامل داشتند نیز چندان آشنا نبودند. در آن میان احمد فردید ملغمه‌ای از فیلولوگی لاتین، یونانی، پارسی و عربی را تدریس می‌کرد آنهم در کلاس فلسفه! طرفه اینکه که فریدریش نیچه فیلولوگ به هیئت امنای دانشگاه “بازل” سوئیس نامه می‌نویسد که به او کرسی تدریس فلسفه عطا کنند اما پذیرفته نمی‌‌شود. حال پس از افلاطون آثار نیچه بیشترین خواننده را در جهان دارد. به فلسفه خارج از آکادمی که می‌اندیشیم، نیچه کجا و فردید کجا!

حال با چنین روشن‌گران قلیایی و بیزار از دیالوگ و بیگانه با “لوگوس” که به میراث عقلانیت یونان ریش‌خند هم می‌زنند، پس چه انتظاری از آرامش دوستدار باید داشتن؟ در ضمن عبارت مشهور احمد فردید بندباز و شارلاتان و شعبده باز(!) که صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است، امروز به نظر می‌رسد صدر تاریخ ایران دیگر ذیل تاریخ غرب نیست بلکه فردای این سرزمین، دیروز “روسیه” است که بر آن تاکید دارم. روسیه گرچه در اروپاست اما غربی نیست؛ ژاپن که در جغرافیای آسیاست، به‌لحاظ تراز فرهنگی و متراژ سیاسی (دموکراسی) آیا سزاست که کشوری با مختصات استبدادی آسیایی شناخته شود؟

درباره پارادوکس روشنفکری در میان ایرانیان نیز (برخلاف طعنه‌های بی‌شمار آرامش دوستدار به آنها که مفاهیم غربی را زیاد بلغور می‌کنند!) ناچارم در غیاب ابدی او، به‌جای فریدریش نیچه اما به “ایمانوئل کانت” آلمانی تأسی و اشاره کنم البته مفهوم “تضاد” با پارادوکس تفاوت ماهوی دارد. به عبارتی روشنفکری با روشنگری تقابل (نه تقارن) ماهوی دارد؛ برخی که در “نسیان” اندیشه شناورند این دو مفهوم را و نقش و جایگاه آنها را نمی‌‌دانند؛ زشت‌تر آنکه به‌جای تقویت جهاز‌ هاضمه ذهن‌شان برای هضم و فهم مفاهیم اما همواره روشن فکر و روشن‌گر را جابه‌جا برداشت می‌کنند. بنابراین، آیا حق با آرامش “سخن‌سنج” نیست که ایرانیان را با مفاهیم پیچیده لوگوس و اتوس چه کار؟

برای فهم بهتر “پارادوکس” و ماهیت پرسش و پاسخ مدل آرامشی (در غیاب دوستدار) به‌جاست که از کانت و هگل یاد کنم. ایمانوئل کانت هم دغدغه “تز و آنتی تز” دارد با این تفاوت که هگل به سنتز می‌رسد و “رستاخیز” می‌شود تا کارل مارکس می‌رسد و کن فیکون می‌شود. کانت اما در رساله “نقد عقل [مطلق] محض” آگاهانه به درک مفهوم پارادوکس می‌رسد بدین استدلال: آنچه او تز می‌نامد این “فرض” هزاران ساله است که آیا زمان و یا مکان آغاز و پایان دارند؟ در برابر این تز او اما فرض دوم یا آنتی‌تزی دارد که آیا زمان و مکان، بی‌آغاز و بی‌پایان (ازلی و ابدی) هستند؟ پیداست اینجا برای رسیدن به پاسخی که معطوف به پرسش باشد (همان دغدغه فکری آرامش دوستدار) آن است که این تز و آنتی تز کانتی با توجه به نگرش عقلانی و تجربی او سرانجام به نقطه‌ای پارادوکسال می‌رسند.

بی‌سبب نیست که در آثار دوستدار از این نوع پرسش و پاسخ‌های پارادوکسالی بسیار یافت می‌شوند که نشان از هشیاری و اشراف او به طرح موضوع دارد. این مدل کانتی را صرفا برای فهم جوهر اندیشه در آثار “آرامش” در اینجا آوردم. بنابراین در این مغاک هولناک که نمی‌‌دانیم آیا کتاب خوانیم یا کتاب خوابیم، چنانچه بخواهیم دوباره دوستدار را با “آرامش” بخوانیم پس باید بدانیم که درنگ‌های بی‌درنگ او (پرسش‌ها و پاسخ‌ها) صرفا ماهیت پارادوکسال دارند که باید دوباره در آنها “غور” شود.

ما همه در توافق با آرامش دوستداریم که در دین و عرفان و ایدئولوژی، تمام پرسش‌ها از قبل پاسخ داده شده‌اند، مگر در شرعیات که آنهم نیازمند “توضیح المسائل” است و ماهیت آن استخباری ست. البته خیام، زکریا، ابن سینا، ابوریحان، سقراط و ارسطو هم پیش‌تر به این نتیجه رسیده بودند. در نتیجه این توافق همگانی درباره “انسداد” یا انقباض اندیشیدن است که در تاریخ شاهدیم سقراط جان در این باره باخت؛ ابوریحان “تقیه” کرد و زکریا “ملعون” شد و خیام تکفیر شد و ابن سینا منفور شد و دوستدار هم تبعید.

یک نگاه سطحی به سلطنت “محمود” همان داعشی عصر غزنوی و حجم هولناک قتل و غارت و اسارت و تجاوز پیاپی او به هندوستان زیر بیرق “نصر من الله و فتح قریب” به بهانه “جهاد کبیر” علیه کفار هندو و هر بار بریدن گوش طلایی “بودا” به نشانه فتح الفتوح باعث گشته که امروز در بهار بیداری هندوها (برخلاف بهار عربی) بیشترین حمله و اسائه ادب به ساحت اسلام و مسلمین در کشور هندو‌ها انجام شود و من در حیرتم که چرا برخی از این بهار غافل‌اند. بااین حال اکنون آیا باید همچنان موافق نظر آرامش دوستدار باشیم که در عصر هولناک محمود افغان یا طالبان و القاعده اصولا تز او درباره ماهیت پرسش و پاسخ چه محلی از اِعراب یا چه موضوعیتی دارد؟

برای چالش این تز آرامش دوستدار همه با هم به سراغ “باروخ اسپینوزا” برویم؛ فیلسوف جسور و زیرک کلیمی که آرام آرام از حوالی “سدره المنتهی” دست خدا را گرفت و او را دنیا دنیا از عرش و لاهوت به عالم “جبروت” و سپس به برزخ ملکوت و سرانجام به دنیای خاکی ما (ناسوت) پایین آورد تا نشان دهد که در فرهنگ دینی سرشار از تبشیر و تکفیر و تبعید و تحقیر نیز می‌توان اندیشید اما نه عامه مومنان بلکه فرهیخته زیرک. اسپینوزا شاید بدین وسیله تز “امتناع تفکر” در فرهنگ دین محور دوستدار را به چالش کشیده باشد. حال این فیلسوف جسور که با ایده مشهور پانته‌ایسم (خدا همان جهان است) آفریننده زمین و آسمان را گام به گام از عرش به فرش کشید، چنانچه شاگرد وفادارش رساله اخلاق او را منتشر نمی‌‌ساخت چه‌بسا همچنان در تبعید و گمنامی مرده باشد چه‌بسا خدای او هم در عرش باقی مانده باشد.

به پاس آرامش دوستدار این شارح برجسته “نیچه” که ارادتی به وی داشت، به یاد آوریم شبی که نیچه جوان هم‌نشین هگل پیر بود؛ شبی که هگل به نصیحت کوشید وی را از قتل زیباترین آیت هستی بر حذر سازد. مگر نه اینکه به زعم هگل، خدا گام به گام به سوی “انتحار” خویش می‌رود، پس وی را رها کنیم تا اندک اندک خاموش شود. نیچه اما سراسیمه و بی‌قرار است؛ اصلا نیچه و آرامش؟ به باور هگل در سراسر تاریخ، بزرگترین “دغدغه” انسان‌ها همواره خدا بوده؛ همان خدایی که به‌زعم دوستدار مانع تفکر انسان دین خوست.

اینک نوبت این آلمانی شوریده سر است که در “سپیده دمان” آنگاه که از فلق تا فلق، ساقه شعاع شفق شمس بر ستیغ برهه “ایده‌آلیسم” می‌تابد، این نحیف مالیخولیایی تیغ آخته را چنان به چهره آن “آیت و بهانه هستی” می‌کشد که کران تا کران گلگون می‌شود. چه باید کرد؟ آنگاه که نیچه آلمان پس از مرگ خدا به “آرامش” رسیده است، پس نوبت دوستدار ایران است که برای رهایی از “رسنتمان” این فرهنگ دین خوی بی‌بضاعت به پا خیزد. اما چه دیر؛ خدای مرده که کشتن ندارد.

یادش گرامی، روانش شاد، نامش جاودان

پی‌نوشت:
پدر آرامش دوستدار افسر ژاندارمری به فرماندهی یک سرهنگ سوئدی بود. درباره اینکه چرا ژاندارم‌ها به‌جای قزاق‌ها “کودتا” نکردند، قبلا مطلبی نوشته و به علل آن پرداخته‌ام. عنوان استعاری من به “فیلسوفی که نخواست شاه شود” معطوف به ادعای افلاطون است. آرامش که قزاق‌زاده نیست، آنگاه چنانچه پدرش به یاری فرمانده سوئدی کمیسری (کلانتری) در تهران کودتا کرده بود پس این فیلسوف ژاندارم‌زاده می‌توانست شاه ایران شود تا لااقل افلاطون خشنود شود و ما کتاب خوابان(!) ایرانی نیز دیگر معضل روشن‌گری و پارادوکس روشن‌فکری نداشته باشیم.


علی‌محمد اسکندری‌جو، نویسنده نیچه زرتشت
استکهلم، اوان پاییز ۲۰۲۴
نیچه و زرتشت: ۲۰۱۲ (pouranblog.blogspot.com) جمهوری خوبان یا جمهوری خوابان



نظر خوانندگان:


■ جناب علی‌محمد اسکندری‌جو،
این شاخ و برگ های متعدد و ‌نامتقارن و ناهمنجس بعضأ معطوف به ۵۰ سال پیش (ضیافت خصوصی در دههٔ ۱۳۵۰؟) را که توصیف کردید را کنار بزنیم تنه نازک و شکستنی را می‌بابیم که رشدش سالیانها متوقف گشته و هیچ آب روانی حتی از ریشهٔ سطحی آن نمی‌گذرد.
برای اینکه خوانندگانی که شاید با گفتارهای دوستدار آشنا نیستند، متوجه میوه‌های نامأنوس و نارس این درخت بشوند، بگذاریم دوستدار سخن بگوید:
“بعید نیست برخی از هوشمندانِ کنونی فرهنگِ ما را آنچه پیش از این به عنوان شاهد آوردم لحظاتی به فکر فرو برد. … ! به محظ آنکه این لحظات سپری و این «برخی از هوشمندان» متوجه شدند که مفهوم «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» منکر اندیشیدن در فرهنگ ما از همان آغاز ایرانی اش محال بوده و همچنان مانده، مقاومت درونی شان می شورد. انهم به دو صورت.
صورت اول ………….……، صورت دوم این است که اگر اینان ناچار شوند به حقیقت داشتن «امتناع تفکر» در « فرهنگ» ما به سبب «دینی» بودن آن تن دهد، گرفتار این پرسش خواهند شد که پاسخی برای آن ندارند:
پس وضع ما سر کرده های کنونی فرهنگ و آثار به این خوبی مان چه خواهد شد، ما که گذشته از اندوختن فضل و کمال از و در فرهنگ غربی، اعتبار ملی مان را از دستاوردهای فرهنگی نیاکانمان داریم، از این پشتوانه هستی یافته این و بدون آن بی اعتبار می شویم؟ اینها واکنششان انگشت نهادن روی آدم های مهم …. تاریخنویس، ریاصی دان .. اهل ادب، …. سخن شاعرانمان .. هست. ….برخی مثلا حافظ را کسی می شناسند که چون «آدم» است ناگریر آگاهانه گناهکار هم هست، بنابراین در امیدواری به عفو الاهی کمتر در ارتکاب به گناه قصور می ورزد! برخی هم او را مانند مولوی، عطار و رئیس کلشان منصور حلاج « اته» ایست می دانند.
من باورم نمی شود که تصور این دسته از اته ایست جز کسی باشد که با خدا مخالف باشد، یا کاری به کار او نداشته باشد! اینکه بداند اته ایسم چیست و خودش طعم آن را چشیده باشد پیشکش..“
اینکه فرهنگ غربی باشد یا “یان و یین” تفاوتی در مغز گفتار نمیکند، چه در آنجا هم عدم تسلط و آشنایی با فلسفه غرب فوران میزند (از نان تا نیروانا). شاید مشگل فقط در زبان «قلیایی» آرامش دوستدار نباشد؟
با وجودیکه آرامش دوستدار دلایلِ کاملا موجهٔ زبانِ تندش را بارها بیان کرده است، بتظر میرسد پژواکی نداشته است. Schuster, bleib bei deinem Leisten.
نگاهی به یکی از این ملقمه ها بندازیم، چون به تک تک آنها در این کوتاه میسر نیست.
شما با دیالوگ شروع کردید، و تصور من این است که خواستار دیالوگ هستید؟
منظور شما لوگوس در فلسفه یونانی نیست که فیلسوفی مثلا مثل هراکلیت در دوران قبل از سقراط از لوگوس به عنوان ترتیب نظم جهان صحبت میداند و آنرا قانونی میداند که زیربنای جهان است و آنرا هدایت میکند ( Barnes, Jonathan (1987). Early Greek Philosophy. Penguin Classics).
منظور شما لوگوس در فلسفه «وراقی» stoicism هم نیست که آنرا نیروی الهی و معین که به جهان را سازمان میدهد و زیر بنای هستی تلقی میشه. ( Sellars, John (2006). Stoicism. University of California Press)
منظور شما لوگوس در مسیحیت هم نیست که به عنوان “کلام خدا” استفاده میشه؛ در آغاز کلمه ( لوگوس) بود و کلمه در پیش خدا بود و کلمه‌ْ خدا بود. در اینجا مسیح به عنوان آشکارای خدا و خِردِ خدا بروز میکند.
منظور شما اما لوگوسی هست که ارسطو در فن بیان (بلاغت) Rhetorik بهمراه اِتوس Ethos و پاتوس Pathos به عنوان یکی از سه فن تشریح کرده. لوگوس در اینجا به عنوان نیروی دلیل و برهان برای یک ادعایی و تشریح نتایج آن بر اساس عقل و فهم و فاکت ها (fact) برای قانع کردن استفاده میشود.
وقتی شما از دیالوگ صحبت میکنید منظورتان در این زمینه تئاتر و ادبیات یا سیاست و اجتماع نیست بلکه منظورتان دیالوگ فلسفی هست که مشهورترین بخش آثار افلاطون را که به فیلسوفی مانند ارسطو میپردازد و با طرح سوال به افکاری که منتسب به ارسطو میداند از جمله عدالت و تقوی( پرهیزکاری، ستودنی) مطرح میکند.
پرسشی که آرامش مطرح میکند از این نوع پرسش است. بنابراین در « ین و یان» هم این پرسش باقی میماند. اگر امکان طرح آنتی تز برای « امتناع تفکر در فرهنگ دینی» را نمیبینید و اجبارا دستاویز به تز و آنتی تز زمان و مکان کانت میشوید، شاید بهتر باشد که به تز «یان و ین» بپردازید که دیالوگی ایجاد کنید. استدلاتان را بنویسید و نتاج تان را بگیرید و در بستر فرهنگی به مجادله بگذارید.
متراژ ایرانی در دست شما است. رجوع کنید به نوشتهٔ خودتان در «از نان تا نیروانا» در ۱۳۹۳؛
«……بنابراین به پاس دانش فلسفی و خدمات فرهنگی داریوش شایگان چاره چیست جز آنکه به تأسی از فیلسوفان نویسنده در آلمان، ما ایرانیان نیز جایگاه فرهنگی وی را با “متراژ” ایرانی اندازه بگیریم که داریوش شایگان یک فیلسوف نویسنده ایرانی­ست. فیلسوف نویسنده­ای که پروای فرهنگ دار».
یکی از مأنوس ترین تعاریف برای فلسفه پرسش است، در مورد خویش، در مورد زندگی، در مورد فرهنگ و …. در همه امور، نکات مشترک همه این پرسش ها در استفاده از پرنسیپ‌ها و متدهای فلسفی در جواب است. آرامش دوستدار بسیاری از این پرسش ها را مطرح کرده و در مواردی مختلف به آنها جواب داده و بسیاری هنوز بیجواب مانده اند. ناتوانایی ما در جواب فقط به زبان قلیایی آرامش برنمیگردد.
با سپاس هستی


■ هستی گرامی! سپاس از نقد و نظر شما.
می دانیم که این یادداشت برای سالگشت “آرامش” است و به بهانه اوست که من اشاره اندکی (در علم منطق) به خلط مفاهیم روشنفکر با روشنگر در میان ایرانیان دارم که معطوف به عنوان مقاله است.
من همانند بسیاری از علاقمندان فلسفه، در دیالوگ های افلاطون همواره به دنبال یک قطب نما و یک نقشه راه می گردم تا مبادا مانند برخی در برهوت اندیشه سرگردان شوم. شما به زیبایی به تعریف رایج فلسفه اشاره کردید که در آن صورت ضمن اینکه می پذیریم آرامش دوستدار “فیلسوف” است پس چرا نپذیریم حافظ و مولانا هم فیلسوف اند؟! مگر نه اینکه یکی از مولفه های فلسفه “غور” در هستی و فرهنگ و … است. آیا مولانای دین خوی رومی که هزار بیت در راز و رمز “هستی” سروده پس او ترهات و طامات بافته است آنهم به این سبب که پاسخ پرسش را از پیش می دانسته است؟
آیا حلاج و حافظ و مولانا آنقدر شعور فرهنگی و ادبی و فلسفی و دینی و عرفانی نداشتند که بدانند همه پرسش های آنها از پیش پاسخ داده شده است؟ مگر اینکه اندکی انصاف دهیم و هشیاری و زیرکی همان اسپینوزای کلیمی تبعیدی نگونبخت را تحسین کنیم که چگونه دست خدا را آرام آرام گرفت و….
در جستارهای پیشین من در همین سایت “ایران امروز” شاید خوانده باشید که درباره دیالوگ و مختصات آن و نیز لوگوس سقراطی (و نه لوگوس ارسطویی در فن سخن) آنچه نوشته ام و نیز آنجا به اندازه بضاعتم استدلال هم کرده ام و افزون بر این در بستر فرهنگی نیز دعوت به چالش (و نه مجادله) هم کرده‌ام.
پناه بردن من به تز و آنتی تز ایمانوئل کانت هم صرفا برای اثبات “پارادوکس” یا رسیدن به همان نقطه ایست که او رسیده بود آنگونه که شما هم به پرسش های بعضا بی پاسخ آرامش دوستدار ارجاع می دهید که من آنها را پرسش و پاسخ پارادوکسال تعبیر و برداشت کرده ام اگر جرمی نداشته باشد! بنابراین، برخلاف نظر قلیایی شما این ارجاع من لزوما نشانه استیصالم نبوده بلکه تاکید بر مفهوم پارادوکس نیز بوده که با تضاد بین تز و آنتی تز تفاوت ماهوی دارد.
در پایان به این پاره از متن آرامش دوستدار که آوردید توجه کنیم:
من باورم نمی شود که تصور این دسته از اته ایست جز کسی باشد که با خدا مخالف باشد، یا کاری به کار او نداشته باشد! اینکه بداند اته‌ایسم چیست و خودش طعم آن را چشیده باشد پیشکش..“
آیا به باور شما زنده یاد دوستدار علاوه بر زبان قلیایی آیا قلم قلیایی نیز ندارد که از “نیچه” تاثیر گرفته باشد؟ بی سبب نیست که گفتم او گاهی (آنهم فقط گاهی و نه همواره) از چاله به چاه “Adhominum Argumentum” می افتد. آیا سزاست تا این اندازه به خرد و شعور جمعی حریفان حمله کردن؟
تعریف و برداشتی که من از فرهنگ دارم با تفسیر و رویکرد فرهنگی آن زنده یاد تفاوت دارد اما این باعث نشد که در یادمان او بنویسم که وی با همین قلم قلیایی (با PH بالای هفت!) در یک یادداشت چگونه نیچه و زرتشت را بر سر مترجم بینوای “چنین گفت زرتشت” آوار کرد!
نکات تذکاری شما را به خاطر خواهم سپرد. باز به روان “آرامش دوستدار” تنها فیلسوف معاصر و روشنفکر راستین ایران ( با متراژ ایرانی) درود می فرستیم.
ارادتمند اسکندری جو