اشاره: جلال آل احمد نویسنده جنجالی و سرگردان بین “امت” و ملت که دین نخست وی اسلام و دین دوم او سوسیالیسم بود، در سوگ آیت الله شیخ فضل الله نوری مویه میکند و قلم در قلیا میزند تا در “خدمت و خیانت روشنفکران” پیکر آن شیخ را بر بالای دار نشانه استیلای غرب بر ایران بنویسد. شگفتا که جلال میداند شیخ میخواهد روح مشروطه را “تبعید” کند. تقدیر چنان گشت که پیکر و روح مشروطه همراه با شاه جوان قاجار هر سه تبعید شدند. لویی ماسینیون فرانسوی هم که مذهب اولش کاتولیک و مذهب دومش “حلاج” است، آنگاه که در برهوت سوزان مراکش در برزخ بین سنت و مدرنیته گرفتار شد، در سوگ عارف ایرانی حسین منصور نوحه خوانی میکند و در حسرت دیدار اناالحق، قلم بر “آمه” نقد مینهد و پیکر بر دار شده حلاج را نشانه استیلای “شرق” مینویسد. اینک چه تلخ است “تقارن” استبداد شرق و استیلای غرب آنهم بر بالای دار.
در این نوشتار بلند که نام دوم آن “جاودان خرد یا جنگ جاودان” است، پس از شرحی گذرا از سنتگرایی، نگاهی سطحی دارم به دو کیمیاگر حلقه ارانوس؛ محفلی قدیمی و آشنا در غرب اما ناآشنا برای ما ایرانیان؛ انجمنی پر نفوذ، سنتگرا و باطنی (Esoteric) که اعضای آن بهار هر سال در منطقه ییلاقی در کوهپایه آسکونا واقع در جنوب سوئیس گردهم آمده و کوشیدند به روش یونانی بین حواریون استبداد شرقی و شارحان استیلای غربی نوعی “دیالوگ” سقراطی برقرار کنند که البته در دو دهه قرن بیستم موفق به انجام این رسالت نیز شدند.
نام انجمن اِرانوس هیچ شباهت استعاری با سیاره اورانوس در منظومه شمسی ندارد. این نوشتار که به بهانه پنجاه سالگی تاسیس انجمن شاهنشاهی فلسفه در تهران است هرگز ادعای تبارشناسی در سنت گرایی را ندارد. پس از بستن “حسینیه ارشاد” توسط ساواک، انجمن شاهنشاهی فلسفه در سال ۱۳۵۳ با نظر مثبت “فرح پهلوی” توسط دکتر سیدحسین نصر در سال ۱۳۵۳ تاسیس شد؛ محفلی فرقهای (Occultism) از سنتگرایان آن روز تا امروز. این انجمن از آغاز پنداری میپنداشت که “نیهیلیسم” در ایران میتازد و گویی دیوار آهنین یا سد “ذوالقرنین” شکاف برداشته و نیروی مهاجم غرب مانند قوم یأجوج و ماجوج به سرزمین ما هجوم آورده است.
در دهه پنجاه خورشیدی انجمن شاهنشاهی حکمت و فلسفه به پیروی از حلقه ارانوس کوشید بین سید جلال آل احمد نویسنده ایرانی “نون والقلم” و لویی ماسینیون شارح فرانسوی “عرفان اسلامی” نوعی هم اندیشی برقرار کند. به بیانی دیگر، دو انجمن ایرانی و سوئیسی بر عصاره “وحدانیت” مشترک در ادیان متمرکز شدند و نام این جوهر اشتراکی بین عقاید گوناگون را جاویدان (Perennial) گذاشتند. در کشوری که “گارد جاویدان” شاهنشاهی برای حفظ تاج و تخت دارد پس چرا خرد جاویدان شاهنشاهی نداشته باشد؟
اعضای انجمن در واقع ضمن تبری از مظاهر ماتریالیسم تلاش کردند بین آن دو به دار کشیده (حلاج و شیخ) پلی بسازند تا سنتگرایان را به هم نزدیک کنند. از همان آغاز تاسیس بجای برقراری دیالوگ با غرب اما علیه آن، تیغ از رو بستند و حکمت یا خرد جاودان را تبدیل به “جنگ جاودان” کردند. البته سنتگرایان وطنی از آن روز تا هنوز زیباترین میراث سقراط “دیالوگ” را همچنان محاوره تعریف و تفسیر میکنند! آیا بی دلیل نیست آنها هرگز به محفل ارانوس دعوت نمیشدند؟
نخست پذیرای این “واقعیت” باشیم که سنت گرایی به این معنا نیست که میخواهیم به گذشتههای دور و نزدیک بازگردیم و همانند پدران و اجدادمان زندگی کنیم و همانند آنان نیز بمیریم تا پس از مرگ نیز از طریق انجام مراسمی همچنان پیوندمان با زندگان برقرار باشد. سنت گرایی نباید چنین برداشت شود که گرایش به بنیادگرایی (داعشی، طالبانی، تکفیری، القاعده) داریم یا مطالبات پوپولیستی و وُلگاری (بازاری) را خواهانیم، بلکه سنت گرایی به این معناست که با درک دوران مدرن و مدرنیته و فهم درست شرایط پست مدرن، ناچاریم دریابیم که در ایران سالهاست آدرس را اشتباه رفته ایم. این خطا رفتن به این معناست که حیات ما هر چه از مواهب مادی برخوردار شده به همان میزان هم از نعمت “معنویت” تهی گشته است. بنابراین تاسیس “حسینیه ارشاد” و سپس انجمن شاهنشاهی به این سبب بود و نه صرفا توجیه نظام هیرارشیک سلطنتی.
نکته دیگر اینکه سنت گرایی، یک ایدئولوژی یا یک حزب سیاسی “معطوف” به قدرت و زیبنده “ابَرمرد” نیچهای یا همان انسان کامل نیست. سنت گرایی به مثابه یک روش زندگی با وجودی که دارای “الگوریتم” و سیستماتیک نیست اما در همه عرصههای هنری، اخلاقی، علمی، فلسفی و دینی نفوذ کرده است. در خاورمیانه دهه ۱۹۶۰ میلادی ناکامی جنبشهای شوونیستی بویژه “پان عربیسم” و نیز احزاب سوسیال فاشیست بعثی در لیبی و سوریه و عراق و از همه مهمتر شکست نکبت بار اعراب از اسرائیل؛ ناچار برای جبران این حقارت جمعی، سنتگرایان وارد آلیانس با اخوان المسلمین شدند تا “پتانسیل” نهفته در دین را آزاد کنند. بی دلیل نیست که انجمنها و محفلها اینجا و آنجا اندک اندک از راه میرسند تا بیرق “نیم افراشته” ضد غرب را از دل غرب دوباره به اهتزاز در آورند.
مفهوم پیچیده و بعضا تعریف گریز سنت گرایی در عین حال، بسیار باردار و احساسی نیز هست چرا که گرایش به سنت، پیوندی سینوسی با دین و با ایدئولوژی و حتی با فلسفه دارد. با وجودی که سنتگرایان در جغرافیای این عالم میدانند که شرق و غرب آن کجاست اما پنداری آنها شرق و غرب مدرنیسم، تجدد و مدرنیته را یا نمیدانند یا نمیخواهند بدانند کجاست و اینکه این پدیدهها در کدام مرز از یکدیگر جدا میشوند. شاید برای شناخت این مرزها بوده (و نه توجیه نظام شاهنشاهی) که در دهه پنجاه خورشیدی شعبه فرعی یا بومی شده حلقه ارانوس سوئیسی موسوم به انجمن شاهنشاهی در تهران و کنار سفارت واتیکان بوسیله دکتر سید حسین نصر تاسیس میگردد. شایسته ذکر است که در شهر قاهره نیز توسط دکتر “عبدالرحمن البداوی” شارح مشهور فریدریش نیچه چنین انجمنی تشکیل میشود. حلقه نیچه پرستان ایرانی هم البته همچنان ارادتی به عبدالرحمن بداوی دارند و در دیباچه ترجمه آثار نیچه از این سنت گرای مصری به نیکی یاد میکنند.
انجمن شاهنشاهی در زیر چتر “فلسفه” البته از همان آغاز فعالیت، چندان در پی فیلوسوفیا نیست بلکه از نشریات و آثاری منتشر شده پیداست که به دنبال فیلودوکسیا (Philodoxia روایات، عقاید گوناگون) است. برای درک ساده تفاوت این دو واژه کافیست که فیلوسفیا را به علم ستاره شناسی فرض کنیم و فیلودکسیا هم به فال بینی برداشت شود؛ با وجودی که هر دو ناظر بر ستارگان هستند اما این کجا و آنجا.
انجمن شاهنشاهی از هژمونی فرهنگ غرب برائت میجوید؛ اعضای آن با حساب و هندسه قدسی موسوم به حکمت خالده “Philosophia Perennis” به زعم خویش میکوشند از تابش لائیسیته هم در امان باشند. این هندسه خالده یا جاویدان (Perennial) و منطق حاکم بر آن، پیداست که با هندسه مسطحه اقلیدوسی تفاوت دارد. به این سیاق، میتوان نام دیگر سنت گرایی را حکمت جاودان دانست؛ حکمتی که در نظام هندسی آن، عقل و خرد به زعم سنتگرایان انجمن در مدار شهود متعالیه (Transcendental Intuition) میچرخند. به بیانی، حال که هندسه اقلیدوسی معطوف به “ناسوت” است اما هندسه جاودان خرد (یا جاودان جنگ) همواره معطوف به جبروت و ملکوت و لاهوت است. بااین حال در شگفتم که چرا امروز یکی از کشفیات دوره جوانی مدیر کنونی انجمن حکمت و فلسفه که از مدرسه علمیه قم به تهران آمده، این است که در علم منطق توانسته مغلطهای به نام “کاترین اشتون” بیابد آنهم در مذاکرات هستهای ظریف و روحانی با غرب! به راستی سنت دنیوی “Mundane” ناسوت کجا و سنت معنوی لاهوت کجا!
شاگردان و شارحان انجمن شاهنشاهی فلسفه به یاری ژرژ گورویچ،هانری کربن، میرچا الیاده، لویی ماسینیون و توشی هیکو ایزوتسو در چالش با الگوی مکانیکی نیهیلیسم غربی، میخواهند ذهن و ضمیر خویش را نسبت به مضرات این آفت به نوعی “واکسینه” کنند. دراین میان اعضای انجمن ایرانی نیز از پنجاه سال پیش تا کنون همواره “رنه گنون” عارف مسلمان شده فرانسوی و مشهور به “عبدالواحد یحیی” ساکن قاهره را به مثابه قطب و شیخ سنتگرایان قرن بیستم میشناسند. البته در ایران هم سنت گرایی چندان بار “مثبت” ندارد.
آنگاه که آلیانس ناخواسته میلیشیای “فمینیسم” بورژوایی و لشکر جوانان چپ افراطی به جنگ با “آسمان” میروند، در ایران سیدحسین نصر با الهام از انستیتو بین المللی فلسفه در پاریس به ریاست ریموند کلیبانسکی، به فکر تشکیل انجمن شاهنشاهی میافتد که امروز برخی آنجا را “خانه فیلسوفان” مینامند؛ خانهای که البته با “متراژ” فلسفه ایرانی بنا شده است و نه مقیاس حکمت و فلسفه آتنی که لوگوس و دیالوگ است. انجمنی که اعضای آن قرار است به پیکار با تاریخ سازان برجسته (هگل، داروین، نیچه، فروید) برخیزند و ایدههای این آلیانس “اربعه” را به چالش کشند.
جالب است پس از تبعید “خودخواسته” بنیانگذار انجمن شاهنشاهی از ایران، سنت گرای جنجالی روس “الکساندر دوگین” در ایران ظهور میکند؛ همان فیلسوف فیلسوفان(!) که هنگام جوانی در تپههای مشرف بر شهر “سارایوو” پشت تیربار نشسته و زن و کودک و پیر و جوان مسلمان بوسنی را با رمز یا “مریم مقدس” به رگبار میبندد و عکس یادگاری هم میاندازد! این تئوری پرداز روس سپس در دانشگاه تهران مفتخر به دریافت مدال و پلاک طلایی از رئیس دانشگاه “فرهادی” میگردد. این فیلسوف که در جبهه جنگ حق علیه باطل یا به عبارتی هنگام تجاوز هولناک روسیه به اوکراین، یا آر پی جی بر دوش دارد و یا درون تانک نشسته است اصولا به لحاظ ژئوپولیتیکی، دولت و ملت و کلا تاریخ و جغرافیای کشور “اوکراین” را جعلی میشناسد! دوگین شهرآشوب در نشست با اعضای سنت گرای انجمن شاهنشاهی (سابق) به زعم خویش با آنان رایزنی و بعضا در حوزه علمیه و برخی محافل هم خودنمایی میکند.
این روس غرب ستیز با ترّهاتی که میبافد، در قالب یک لشکر “تک نفره” طی چند سال گذشته چنان ذهن و ضمیر ایران را شخم زده است که به باورم کشور مدتی گرفتار خواهد ماند. من حیرت زده و حیران افتاده از کردار و گفتار و پندار دوگین، ناچارم این فرمانده روسی لشکر تک نفره را به چنگیز مغول و فریاد رنجیده “شیخ عطار” از فجایع او تشبیه کنم: “آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.” اکساندر دوگین در راهپیمایی کربلا شرکت داشته و از “کربلا تا کرملین” از غرب آلوده، برائت جسته است؛ پس از ترور فرزندش “داریا دوگینوا” او دیگر به ایران سفر نمیکند و بطریق تله کنفرانس با برخی در تماس است.
تاریخ دروازه بازگشت به “گذشته” را برای همیشه به روی انجمن شاهنشاهی حکمت و فلسفه بسته است، آنگونه که خدای ابراهیم هم دروازه بازگشت به بهشت را بر روی آدم و حوا بسته است. از سوی دیگر “هگل” فیلسوف تاریخ گرای آلمان سیر زمان را همواره پیشرفت خطی ترسیم میکند. حال چاره چیست که اعضای انجمن در برزخ “پارادوکسال” زمانه از هگل به “کانت” پناه آورند که دو هستی و دو سنت و دو فرهنگ را از هم متمایز میسازد: آن هستی و سنت و فرهنگی که از غرب و عقل معطوف به “آتن” سقراطی میآیند و آن هستی، سنت و فرهنگی که از شرق و شریعت و وحی میآیند که بر مدار “اورشلیم” میچرخند.
نیچه در “حکمت شادان” مینویسد که بدون هگل پس داروین هم نیست چرا که یکی “فلسفه” را تاریخی میکند و دیگری هم طبیعت را تاریخی. فریدریش نیچه در واقع همانند دستگاه زلزله سنج (Seismograph) انجام وظیفه میکند و نه آنکه این دستگاه میتواند زلزله ایجاد کند. بنابراین منظور نیچه از خدا مرده است همانا ارسال موج هشدار زلزله است و نه اینکه او خدا را کشته و میخ بر تابوت او زده و اعلامیه درگذشت او را بر دیوار کلیسا چسبانده و سپس فانوس به دست در روز روشن به میدان شهر آمده تا آن خدای مرده را بجوید. بااین حال به نظر میرسد که سنتگرایان عموما فیلسوفان را چندان دشمن خدا نمیشناسند بلکه “زیگموند فروید” و لشکر روانکاوان را در پیکار با خدا میبینند. به بیانی، بیشترین “آسیب” به خدا را فیلسوفان نزدند بلکه روانکاوان زدند.
چالش مهم سنتگرایان محفل حکمت خالده که به سیر دَوَرانی تاریخ باور دارند این است که آنها چرا باید پذیرای اصل هگلی پیشرفت خطی در تارخ باشند؟ آیا نابودی نهادها و ارزشهای اخلاقی به بهای توسعه یافتگی را میتوان کنشی قابل توجیه دانست؟ نابودی سنت تشکیل خانواده آیا سزاست؟ به باور شارحان و پیروان “رنه گنون” آخرین حلقه تاریخ موسوم به “کالی یوگا” آغاز شده است؛ دورهای که در باور شیعیان به آخرالزمان “Apocalyptic” و ظهور دجّال پلید تعبیر میشود.
در این میان، یک پرسش جدی همچنان بی پاسخ مانده است: مالک و پوشش تن و روان ( و روح) انسان کیست تا شهرآشوب نشود؟ آیا دین مالک آنهاست یا دولت چنین حقی دارد یا اینکه هیچ کدام؟ از سوی دیگر تربیت و پرورش کودک به عهده کدام نهاد است: به عهده خانواده که در حال فروپاشی ست یا به عهده دولت (مدرسه) که همواره کوچک و کوچکتر میشود؟ راستی مگر کودکان توپ فوتبالاند که بین دو دو نهاد به بازی گرفته شوند؟ حال که به زعم اعضای پر نفوذ انجمن شاهنشاهی فلسفه، اسلام هم دین است و هم دولت (تصور یکی بدون دیگری نیز جایز نیست) پس چگونه میتوان از این برزخ فیزیک و متافیزیک رها گشت؟ آیا به تعبیر “آیت الله مدرس” دین ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ما نیست؟ پس آیا دغدغه سنتگرایان محلی از اِعراب ندارد؟ آنها زنگ خطر ارزشی و اخلاقی را آیا بیهوده به صدا در آوردند؟ در حالی که هر محافظه کار را میتوان سنتگرا هم دانست لزوما اما هر سنت گرایی، محافطه کار نیست.
زِن بودیست برجسته ژاپنی در تهران و ارانوس
به باورم، گذشته از فریدریش نیچه و مارتینهایدگر کمتر فیلولوگی به فرزانگی و فرهیختگی “توشی هیکو ایزوتسو” پیدا میشود؛ کیمیاگری نابغه که گوهر زمان و زبان را در “نیروانا” میجوید تا سرانجام با “بودا” محشور شود؛ عارفی که بیش از سی زبان را آشناست؛ ادیبی که از حافظ، سیسرو، گوته و شیخ سرخ (سهروردی) تا هومر، هوگو، نیچه و تولستوی را به زبان مادری آنها خوانده است تا فهم عمیقی از فرهنگ این نام آوران تاریخ داشته باشد. این اعجوبه “بودیست” تنها عضو برجسته محفل ارانوس است که از قاره آسیا انتخاب شده. ایزوتسو همانندهانری کربن البته به عرفان شاخه ایرانی (اشراق شیخ سرخ) در همان انجمن شاهنشاهی حکمت و فلسفه نیز نظر دارد؛ او سالها همکار دکتر حسین نصر وهانری کربن و سیدجلال الدین آشتیانی مشهور به ملا صدرای ثانی بود.
ایزوتسو گرچه کتاب مقدس مسلمانان را به ژاپنی ترجمه کرده است اما خروجی او از ترجمه این کتاب آسمانی آن شد که برخلاف ادعای برخی از سنتگرایان ایرانی مبنی بر اینکه ایزوتسو مسلمان گشته است، او اما “تقیه” نکرده و تا پایان عمر همچنان بودیست باقی ماند. این نخبه سنت گرای ژاپنی را اصطلاحا انسان رنسانسی یا به عبارتی بحرالعلوم یا ذوالفنون مینامند؛ بی اغراق، این فرزانه ژاپنی بیشترین سهم در برقراری دیالوگ (هم اندیشی) بین دو فرهنگ شرق و غرب را داراست. او نخستین کیمیاگر ارانوس است.
محفل ارانوس مدت زمانی با حضور شارحان و شاگردان رنه گنون از شمار ارنست کاسیرر، رودولف اتو، کارل گوستاو یونگ، لویی ماسینیون، توشیهیکو ایزوتسو،هانری کربن، و ژرژ گورویچ تشکیل میشد. پیداست ارانوس یک آکادمی نیست که معلم و شاگرد در آن مشق علم کنند. این محفل یک حلقه پر نفوذ همانند “بیلدربرگ” هم نیست که هر سال برای این جهان بیمار ما نسخه بپیچد. انجمن ارانوس، خانگاه و زاویه هم نیست که مریدان و صوفیان تا سحر به “سماع” برخیزند تا دمی در انفاس مسیحایی مولای روم غوطهور شوند.
ارانوس حلقه کوچکی ست از فرهیختگان سنتگرا که تهدید “نیهیلیسم” مهمترین مخرج مشترک فکری اعضای آن است. آنان بیزار از “لائیسیته” و جلوههای ناخوشایند برآمده از گلوبالیسم نیز هستند. این عارفان هوادار جنبش معنوی قرن نوزدهم موسوم به “عصر جدید” میکوشند در ضمیر پیروان بازمانده (یا جا مانده؟) در ادیان گوناگون بذر دیالوگ (و نه محاوره ایرانی و عربی) بپاشند. جهانی پریشان حال که به باور این کیمیاگران در زمانه سیاه هندویی “کالی یوگا” به عارضه مالیخولیا هم دچار گشته است.
واژه یونانی ارانوس به معنای ایرانی “ولیمه” دادن اما به معنای افلاطونی سمپوزیوم (هم نشینی) است. بنابراین دیالوگ ارانوسی یعنی هم نشینی و هم اندیشی نخبگانی که هم سنگ و هم تراز هستند. در سال ۱۹۳۳ میلادی که آدولف هیتلر مشهور به عالی جناب “گروفاس” بنیانگذار امپراتوری هزارساله آریایی صدر اعظم رایش سوم شد، آنگاه “رودولف اتو” عارف آلمانی و شیخ “عصر جدید” این واژه ارانوس را برای آن محفل کوچک در کوهپایه آسکونا پیشنهاد داد. از آن پس، هر بهار فرهیختگان (Phronimos) و نخبگان “غرب گریز” و بعضا هم ضد ماتریالیسم از چهار سوی جهان در ارانوس جمع شده و بضاعت خویش در علم و عرفان و دین و سنت و فرهنگ را آنجا محک میزدند.
نام آوران آشنا در بین ایرانیان از جملههانری کربن (همکار مارتینهایدگر و شاگرد لویی ماسینیون)، میرچا الیاده عارف و متکلم رومانیایی، اسوالد اشپنگلر معلم و نویسنده محافظه کار آلمانی، رودولف اتو، لویی ماسینیون، توشی هیکو ایزوتسو، ژرژ گورویچ مهاجر کلیمی و معلم جامعه شناسی علی شریعتی، از همه مهمتر “کارل گوستاو یونگ” روانکاو پرآوازه سوئیسی و دوست و همکار سابق زیگموند فروید اتریشی و نیز راینر ماریا ریلکه (شاعر جوانی که خدای نیچه را نبش قبر کرد) از جمله اعضای حلقه ارانوس بودند. جالب است در حالی که در دهه پنجاه خورشیدی آثار این کیمیاگران ارانوسی در ایران بسیار خوش میدرخشیدند، در واتیکان اما پاپ اعظم اقامتگاه “ارانوس” را لانه کافران و ملحدان و زندیقان خوانده و فتوا داده است که پیروانش از آثار و افکار این منحرفین از علم و هنر و فلسفه تبری جویند!
ره آورد اعضای محفل ارانوس در میان مذاهب
تقریب مذاهب گوناگون شاید نخستین “تحفه” اعضای انجمن باشد که در اینجا به اختصار میخوانیم اما پیش از آن یادآور شوم آنچه امروز در پوپولیسم افشار گسیخته در اروپا و امریکا شاهدیم پیوند مستقیم دارد به نتایج تعامل این کیمیاگران هجرت اندیش:
یکم- مکاتبه بین مرجع مشهور شیعه “آیت الله سید حسین بروجردی” رئیس مدرسه علمیه الازهر (شیخ محمود شلتوک) باعث گشت که سرانجام در پاییز سال ۱۳۳۷ شمسی البته با وساطت لویی ماسینیون و شاگردشهانری کربن و بویژه ارادتی که شیخ شلتوک به آیت الله برجردی داشت، فرقه و فقه جعفری شیعه امامیه در کنار چهار مذهب دیگر اهل سنت (شافعی، حنبلی، حنفی، مالکی) در جهان اسلام به رسمیت شناخته شود. شیخ محمود شلتوک مفتی اعظم مصر علی رغم خشم وهابیها و تکفیریها اما فتوا صادر کرد که از آن پس، آزار و اذیت و بی احترامی به پیروان فرقههای گوناگون تشیع بویژه در ایام حجهای تمتع و عمره، دیگر مباح نیست بلکه حکم “حرام” دارد.
دوم- در سال ۱۳۴۱ خورشیدی به کوشش لویی ماسینیون و ژرژ گورویچ روسی سرانجام پاپ اعظم رهبر کاتولیکهای جهان به دیدار پاتریارک فرقه ارتدوکسی در اورشلیم رفته و لعن و نفرین پانصد ساله نسبت به پیروان مذاهب گوناگون ارتدوکسی (ارامنه، قبطی، آشوری) را “ملغی” اعلام میکند. از آن پس پاپ اعظم داد و ستد با پیروان این فرقه ارتدکسی را مباح میشناسد.
سوم- دین و دولت واتیکان تا سال ۱۳۴۱ خورشیدی اصولا “اسلام” را به رسمیت نمیشناخت و این دیانت را برابر کفر و زندقه و الحاد (heresy) میدانست اما باز به یاریهانری کربن، ژرژ گورویچ و لویی ماسینیون سرانجام پاپ اعظم برای همزیستی مسالمت آمیز، دیانت اسلام را نیز “مشروع” و به رسمیت شناخت؛ از آن پس دولت واتیکان با کشورهای اسلامی هم روابط دیپلماتیک برقرار کرد.
در دو دهه چهل و پنجاه خورشیدی سیدجلال الدین آشتیانی و دکتر سید حسین نصر از اعضای مهم انجمن شاهنشاهی هیچ پیوند مستقیم با حلقه ارانوس در سوئیس ندارند و به جلسلت سالانه آن دعوت نمیشوند، حال آنکه حضور و انتشار مقالاتهانری کربن (اشراق) و توشی هیکو ایزوتسو (ذن بودیسم) و لویی ماسینیون (عرفان حلاج) به مدت پانزده سال در انجمن ارانوس ادامه داشت. روشن است اعضای معمم و مکلای انجمن حکمت و فلسفه زیر سایه سنگین ماسینیون، گورویچ،هانری کربن و ایزوتسو امکان حضور در آنجا را ندارند.
البته اعضای انجمن شاهنشاهی تمایل ندارند که سنتگرا شناخته شوند چرا که به زعم آنان اصولا گوهر دین و دولت اسلامی دارای حقیقت مطلق و جهان شمول است. دین و دولتی که در هر برهه از تاریخ توسط “حجت حق” و اولیای دین ابلاغ میشود. آنان این اصل مهم از “دکترین” سنتی را خرد جاودان یا حکمت خالده مینامند و نشریهای نیز به همین نام منتشر میکردند.
بنا به نظر ایزوتسو اسلام شناس، در دهه ۱۳۵۰ سید حسین نصر یک دانشجوی جوان امریکایی به نام “ویلیام چیتیک” را از دانشگاه “مک گیل” در مونترال کانادا به ایران میآورد تا پژوهش و مقالات عرفانی که دکتر حسین نصر به انگلیسی مینویسد را این جوان ویراستاری کند. آن گونه که از نامههای بجا مانده از ایزوتسو بر میآید، علت پیدا شدنهانری کربن در انجمن شاهنشاهی هم آن است که این سنت گرای کاتولیک به واسطه مواضع راست افراطی (نزدیک به هیتلر وهایدگر) که در دانشگاه سوربن پاریس داشته، ناچار از کرسی استادی معزول گشته سپس به دعوت سید حسین نصر به ایران میآید و عضو انجمن شاهنشاهی میشود.
امروز ویلیام چیتیک از مطرحترین سنتگرایان امریکا و از منتقدان “گلوبالیسم” است. به باورم پس از سید حسین نصر این عارف امریکایی به مقام شیخی خواهد رسید و جانشین نصر در فرقه “مریمیه” خواهد گشت. با گذشت نیم قرن شاگردان و پژوهشگران رشته اسلام شناسی در داخل و خارج از ایران با نظر ویلیام چیتیک همچنان به دانشگاه “مک گیل” هدایت میشوند تا پس از فارغ التحصیلی به ایران بازگردند. این حلقه از فارغ التحصیلان پیر و جوان دانشگاه مک گیل همچنان در داخل و خارج از ایران فعالاند.
ماسینیون و ایزوتسو در فراسوی زبان و زمان
اگر “حلاج” عارف مُثله شده ایرانی در صحرای مراکش بر لویی ماسینیون بانگ اناالحق میزند که حجاب از رخ “منصور” بردار پس چرا “بودا” در کوهپایه برفی ارانوس بر ایزوتسو نهیب نزند که حجاب نیروانا از رخ بودا بر کشد؟ بی گمان لویی ماسینیون بنیانگذار و شیخ فرقه صوفیان “بدَلیه” در شمال افریقا به درستی دریافت که او نیست که حسین منصور حلاج را در برهوت تاریخ عرفانی پیدا میکند بلکه این حلاج خونین بر دار شده است که او را در کویر سوزان مراکش مییابد.
دکتر علی شریعتی نیز که تا واپسین شبهای حیات لویی ماسینیون از محضر این عارف حلاجی فیض میگرفت، از سبک سترگ شاهکار ماسینیون (حیات حلاج) چنان الهام گرفت که رنج نامه “کویر” را بر همان طول موج نوشت. شریعتی شیدای شیعه سرخ و منزجر از تشیع ترکان قزلباش، در رنج نامه “کویر” مینویسد که “عُمر” خلیفه دوم مسلمین هرگاه به خطا رود “ابوذر” با استخوان پوسیده شتر بر سر او خواهد کوبید تا خلیفه امپراطوری اسلامی به صراط مستقیم هدایت شود. حال هرگاه به کویر و شتر و شریعت میاندیشم به یاد شریعتی این ایدئولوگ شوریده سر ایرانی میافتم که قصور از کیست؛ از او یا از من(؟) که در نوجوانی رجزهای نغز و رتوریک او در رنج نامه کویر را بسیار بدیعی و بدیهی (literally) مییافتم، غافل از اینکه این ترشحات ذوقی صرفا جنبه بلاغی و شیوه شعاری داشته که شریعتی از “زجرنامه حلاج” ماسینیون الهام گرفته است تا شاید در “حسینیه ارشاد” و دانشگاه بتواند شاخهای از جوانان چپ شهرآشوب که به جنگ آسمان رفتهاند را به اردوی ابوذر و سلمان پاک هدایت کند.
اصولا اینکه امروز بخواهیم خطای امیر یا خلیفه را با استخوان شتر پاسخ دهیم (به شرط آنکه وی را در مسجد بیابیم!) البته بلحاظ تاریخی و منطقی ناممکن است. بنابراین آیا برآمد یا خروجی رجزخوانی ایدئولوژیک همانا “اتوپیا” نخواهد شد؟ امروز در سراسر خاورمیانه که همواره آن را “خاور خون” میشناسم علیه نظام و دولت که هیچ، حتی با استخوان شتر علیه مدیر یک مدرسه هم نمیشود “بی بها” سخن گفت، چه رسد آنکه شریعتی شویم و در فراق سلمان و ابوذر راستین بخواهیم قلم در قلیا زنیم و بی مهابا تیری هم از فلاخن “بلاغت” در کویر اندازیم که چه شود؟ که انقلاب شود.
گاهی “درنگ” میکنم آنهم درنگی بی درنگ که سید جلال آل احمد، این نویسنده آیت الله زاده چرا در “افسون” شرع آن شیخ بر دار شده، شناور شد یا آنکه چرا شریعتی هم در افسون خون حلاج بالای دار شناور گشت. به راستی راز این افسون چیست؟ آنگاه به یاد “سهراب کاشان” میافتم؛ سپهری که نه جلال بود و نه شیخ، نه علی بود و نه سلمان؛ نه لویی بود و نه حلاج، دیگر اینکه نه کیمیاگر بود و نه آشوبگر، بلکه شاعری بود که در خلوت خویش در افسون و به افسوس سرود:
“کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.”
خوشا او که نویسندهاش “صادق” است و شاعرش سهراب؛ خوشا “نصر” و جاودان جنگ در پوشش جاودان خرد. راستی این میان، مبادا خدا مرده باشد که نیچه هنوز زنده است.
علیمحمد اسکندریجو، نویسنده “نیچه زرتشت”
استکهلم؛ پاییز ۲۰۲۴
نیچه و زرتشت: دو نیچه در ایران (pouranblog.blogspot.com)