اشاره: این نوشتار پاسخ به کسانی ست که این روزها از میان وقایع ریز و درشت تاریخ معاصر فقط به یک حادثه حساس گشته و به دلایلی هیچ عنایتی به آن ندارند. پاسخ به آنها که یا نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند که در برهوت سیاست، بدون قطب نمای “دیالوگ” سرانجام به سمت چپ تاریخ منحرف می شوند؛ به آنها که دیالوگ را همچنان گفتگو و یا بدتر از آن “محاوره” برداشت می کنند.
حافظه تاریخی قدرت سهمگینی دارد که «گذشته» را زنده میکند و به آسانی هم اجازه فراموشی یک حادثه تلخ یا فاجعه را نمیدهد. به بیانی، حافظه جمعی یک رابطه «بیواسطه» بین گذشته و امروزهر نسل از انسان است؛ حال آنکه آگاهی تاریخی پیوند باواسطه بین گذشته و حال همان نسل است.
به درستی نمی دانم در تاریخ معاصر ایران کدام فاجعه را اهمیت دهیم و کدام حادثه را فراموش کنیم؟ یادآوری یک واقع دلخراش آیا باعث ترس و نگرانی نسل ما نمیشود که ممکن است در آینده نیز اتفاق افتد؟ به عبارتی آیا سهوی یا عمدی نباید دچار نوعی “نسیان” شویم؟ بااین حال به خاطر بسپاریم که تاریخ شکل ماهرانهای از «حافظه» است، نوستالژی است، رنج و حرمان و واپسزدگی است. تاریخ که بازی کودکانه نیست که من شاهی شوم و تو مصدقی و یکی نیز پیدا کنیم که «کاشانی» شود! علاوه بر این، حافظه تاریخی نیز یک «استعاره» بیمعنی و بیارزش نیست که در مصادره این جبهه یا آن حزب و حلقه باشد بلکه برعکس، حافظه جمعی هرچه هم تلخ و هولناک باشد اما معنابخش هویت ملی و آرامبخش آحاد یک ملت است و نه یک گرایش سیاسی.
روایت ۲۸ مرداد (علیرغم برخی تفسیرهای مخدوش و عامدانه از آن) به معنای بازآوری یا فراخواندن شخص مصدق از دیروز ایران به ایران امروز نیست بلکه به معنای «بازیافتن» خویش است؛ بازیابی پارهای از هویت تاریخی ملتی که از آن واقعه تراژیک آسیب دیده است. ما اگر مصدق و همبستگی و کودتای مرداد را نداشته باشیم پس حافظه تاریخی دیگر چه ارزشی دارد؟ با این حال من مصدق را تقدیس نمیکنم و او را در جمع قدیسان تاریخ نیز نمیبینم؛ نخستوزیر ایران «مصونیت» تاریخی هم ندارد و کردار و پندار او باید نقد و ارزیابی شود؛ او اما مصونیت اخلاقی که دارد و شایسته نیست نخستوزیر پاکدست و مشروطه خواه ایران را با صفات ناپسند خطاب کنیم یا اینجا و آنجا مقالهای بازاری و عامهپسند علیه وی بنویسیم. نخستوزیر نه “ظلالل” است و نه”ظلالسلطان” بلکه او تنها مصدق ایران است.
به دلایلی روایت ۲۸ مرداد باعث پیدایش تضاد و تناقض در رویکرد و موضع سیاسی ما شده به گونهای که حتی برخی در بیان آن روایت به دام “طامات” و ترهات نیز افتادهاند. حال دو راه بیشتر نداریم: (یا) تاریخ معاصر ایران مضر و زیانآور است پس آن را نخوانیم و بکوشیم از حافظه جمعی پاک کنیم یا اینکه تاریخ معاصر ما مفید و سودآور است پس بخوانیم تا شاید از آن درس بگیریم. گرچه به باور کنایه دار «هگل» فیلسوف آلمانی: «تاریخ میخوانیم تا از تاریخ هیچ نیاموزیم.»
باید تاریخ دینامیک را به میان نسل Z آورد تا حافظه ملی نسل جوان ما ضعیف نشود؛ تاریخ مکانیکی سالهاست به عنوان یک دیسیپلین به مدرسه و دانشگاه آمده و جوانان در کلاس، این رشته را میآموزند تا نمرهای بگیرند. حال آنکه حافظه تاریخی چنین نیست و سیستمگریز است؛ این حافظه اصولاً آموختنی نیست که نیاز به مکتب و مدرسه باشد. حافظه جمعی میخواهد به هویت ایرانی ما ارزش و معنا بدهد؛ این حافظه میخواهد هویت مشترک ایرانی را به گونهای ترسیم و تنظیم کند که در یک شرایط بحرانی، این حافظه بتواند وارد کارزار سیاسی شود. بنابراین از یک حافظه «شکسته» یا عقیم چگونه میتوان انتظار داشت که وارد این کارزار شود؟ آیا نسل z نیز همانند ما به تدریج دچار نسیان تراژیک نخواهد شد؟
روایت ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی به باور من بیش از آنکه برآیند یک بحران سیاسی یا اقتصادی در سرزمین ما باشد، نتیجه یک بحران اخلاقی در آن دوره است؛ خواه آن فاجعه تلخ را «کودتا» بخوانیم یا آن را یک «قیام ملی» بنامیم. با این حال، پروای من اینجا تاریخ دیالکتیکی نیست بلکه تاریخ دیالوگی است. این نوع تاریخ برازنده آحاد ملت ایران است چرا که «دیالوگ» اصولا محاوره نیست و پیش از آنکه یک گفتوگو باشد یک هماندیشی است.ارزش و جایگاه یک نظام مردمسالار همانا برقراری دیالوگ آشکار و شفاف و اعتمادساز است. اعتبار و حیثیت یک دیالوگ هم تنها و تنها کشف “حقیقت” است و بس. دیالوگ هرگر در صدد پوززنی یا اهانت و بی احترامی به مخاطب نیست بلکه حفظ حریم و حرمت اوست.
اینک ضرورت دارد به پاس همبستگی و میهندوستی، گهگاه و بویژه به بهانه مرداد به جای دیالوگ با تاریخ، اما با یکدیگر هم اندیشی کنیم. زمانی که من با تو درباره ۲۸ مرداد وارد یک دیالوگ یا به عبارتی وارد یک «دیالکتیک» سقراطی میشوم نباید «مصدق» یا شاه را از پیش “انتخاب” یا فرض کرده باشم بلکه هدف من و تو فقط باید یافتن حقیقت از میان انبوهی روایتهای موافق و مخالف باشد. اگر حق با من است اما «حقیقت» نزد توست، پس دیگر چه نیازی به دیالوگ است؟ در دیالکتیک یا همان دیالوگ آتنی، نه من داور تو هستم و نه تو قاضی من، البته به این شرط که هر دو (در اشراف بر موضوع دیالوگ) همسنگ و همتراز نیز باشیم.
در گفتوگوست که تفاوت آشکار میشود، در «گفتمان» است که تفاهم پیدا میشود و سرانجام در یک گفتمان «پارالوژیک» است که ایدهای نو زاده میشود. طرفه اینکه راه درازی در پیش داریم به این دلیل ساده که ما با مولفهها، اهداف و ضوابط یک دیالوگ چندان آشنایی نداریم؛ البته کمآشنایی با این میراث یونان نشانه بیاعتنایی تاریخ به ما نیست بلکه نشانه کمتوجهی ما به چالش بین آگاهی تاریخی با حافظه تاریخی در ایران است. پنداری طعم شیرین دیالوگ در «ضیافت» سبز شبهای آتن به کام ما ایرانیان «تلخ» آمده است، چه رسد آنکه بخواهیم از سقراط عبور کنیم و در دیار میشل فوکو (گفتمان) ایدهای نو نیز به ارمغان آوری!.با نگاهی گذرا به آثار این فیلسوف فرانسوی میدانیم که «گفتمان غالب» چیست، کجاست و چه هدفی دارد؛ گفتمانی که به شدت به سوی «قدرت» کمانه کرده تا «غالب» شود. دیالوگ اما آزاد و رها از بندها و ملاحظات فرهنگی و سیاسی است. به این سبب میتوان روایت ۲۸ مرداد را نیز در چارچوب یک تاریخ دیالوگی بیان کرد. به عبارتی، ما گفتمان غالب فوکویی داریم اما دیالوگ غالب سقراطی نداریم.
دکتر مصدق از دولت کارگری انگلیس الهام گرفت
ایده ملی شدن صنایع بزرگ مانند نفت یا معادن اصولاً یک ایده ایرانی نبود چرا که در دوره رکود پس از جنگ بینالملل دوم در کشور انگلستان، نخستوزیر «کلمنت اَتلی» برای حمایت از صد هزار کارگر انگلیسی توانست تمام معادن ذغالسنگ دارای ۸۰۰ شرکت خصوصی ریز و درشت را با پرداخت ۲۰۰ میلیون پوند غرامت به مالکان این شرکتها آن صنعت را ملی اعلام کند. دکتر مصدق هم به یقین با علم به این اقدام دولت انگلیس بود که حاضر شد با پرداخت غرامت به دولت انگلیس صنعت نفت ایران را ملی اعلام کند در حالی که پرسنل انگلیسی همچنان پالایشگاه آبادان را اداره میکنند. مصدق ابتدا میپنداشت دولت اَتلی (از حزب کارگر انگیس) لااقل با توجه به ملاحظات ایدئولوژیک و به نشانه همبستگی با ملت فقیر ایران به این اقدام او اعتراضی نخواهد کرد؛ اما با بازگشت دشمن ایران (وینستون چرچیل) به پست نخستوزیری، دکتر مصدق ناچار به اصل ۴۴ ترومن (کمک مستشاران آمریکایی در زیرساخت کشور) و نیز اعطای وام بانک جهانی امیدوار گشت.
لوی هندرسون سفیر ایالات متحده در کتاب خاطرات و نیز در مصاحبه با انستیتو تاریخ شفاهی آمریکا در نیویورک اشاره دارد که چندین بار جداگانه با شاه و مصدق دیدار داشته است. در بهمن سال ۱۳۳۱ که مصادف با آغاز ریاستجمهوری ژنرال آیزنهاور بود، هندرسون پیشنهاد آمریکا و انگلیس برای حل مشکل نفت را به نزد دکتر مصدق برده و ساعتها با او گفتوگو میکند.
نخستوزیر ایران پیشنهاد آمریکا را پذیرفت اما در این دیدار کوشید (با ارجاع به همان قانون ملی شدن معادن انگلیس) که ایران هم بر همان پایه عمل کند. لوی هندرسون اما بنا به پیشنهاد چرچیل خواهان پرداخت کل غرامت برای ۳۲ سال باقیمانده از امتیازنامه ۶۰ ساله نفت با امضای رضاشاه بود! مصدق از سفیر میپرسد چرا چرچیل بر مبنای صنعت ذغالسنگ در انگستان یک رقم کلی (Lump Sum) بابت غرامت نفت را به دولت ایران پیشنهاد نمیدهد تا مذاکره آغاز گشته و توافق احتمالی حاصل شود. حال آیا مصدق، کینهتوز، یکدنده و لجوج است یا نخستوزیر انگلیس؟ چرچیل در مصاحبههای گوناگون هیچگاه پروای دیپلماتیک نداشت و سخیفترین تهمت و اهانت را به نخستوزیر ایران زد و همزمان طرح پیشنهادی کودتا علیه او را امضا کرد.
تئوری جورج کنان امریکایی و چپهراسی دربار ایران
لوی هندرسون پیش از اعزام به ایران مدتی در روسیه فعالیت داشت؛ او و دستیارش «جورج کنان» به علت انزجار شدیدی که از استالین و شوروی داشتند طرح «جنگ سرد» با رمز عملیاتی مهار یگانه (Containment) علیه شوروی را تئوریزه کردند؛ همان طرح هنگام جنگ ایران و عراق با اندکی تغییر به مهار دوگانه تبدیل گشته و تسلیم وزارت خارجه آمریکا شد. موافقت هندرسون با طرح کودتا علیه دولت مصدق هم به بهانه هراس شدید دربار (و نه دولت) از کودتای احتمالی توسط افسران نفوذی حزب توده بود که هندرسون به ذهن شاه و آیزنهاور القا کرده بود در حالی که دولت ائتلافی مصدق حتی وزیر تودهای داشت.
چند ماه پیش از کودتا، سفیر آمریکا هنگام اعتراض مصدق به او که چرا علیرغم تمایل شاه به خروج از کشور (به بهانه سفر تفریحی) وی را از این اقدام منصرف ساخته است پاسخ بیراهه میدهد که من به رئیس کشور پاسخگو هستم و نه به رئیس دولت (!) و از سوی دیگر چنانچه شاه از کشور خارج شود افسران حزب توده اقدام به کودتا میکنند. در روز ۲۵ مرداد لوی هندرسون در دیدار با مصدق ضمن اشاره به تظاهرات هزاران تودهای با برافراشتن پرچمهای قرمز در مقابل کنسولگری آمریکا در اصفهان، به گونه تلویحی دوباره خطر کودتای حزب توده را بزرگنمایی میکند!
چنانچه آن تلگرام بلند «جورج کنان» را که از مسکو به واشنگتن فرستاد و این دیدار لوی هندرسون با دکتر مصدق در تهران را کنار هم قرار دهیم آنگاه درمییابیم که انزجار این دو آمریکایی از نظام چپ روسی چه عواقبی برای دو کشور داشته است. حال که به هر دلیلی روسها فراموشی جمعی را انتخاب کردهاند آیا شایسته است ما ایرانیان هم روایت تراژیک مرداد را به نسیان ملی بسپاریم؟
درنگی بر ستیز دیالوگ با مناظره
■ سلام و درود
هر چند بحث های گذشته و تاریخی را باید به تاریخ سپرد تا هم روایت کند و هم تحلیل، اما بحث مصدق و شاه چون تاریخ معاصر است میتوان به آن پرداخت.
بحث جدال مصدق و شاه برای مصدقی ها و شاهی ها یک بحث نه عقیدتی که عزتی است و دو طرف نه از کانال منافع ملی بلکه از کانال عشق و شرافت خود پیش می برند که نه مفید است و نه تجربی بلکه مضر است و وقت گیر. مصدق از آنجایی که مقابل دولت انگلیس ایستاد و در جهت قانون اساسی حرکت کرد یک استثنا در تاریخ معاصر است که باید این وجه ارزشمند او را برجسته کرد فارغ از اینکه شاه خوب بود یا نه، شاه ایران را در شاهراه ترقی برد یا نه.
در عصر جمهوری اسلامی نیز مهندس موسوی همین برجستگی را دارد. هم مصدق نخست وزیر شاه و موید او بود هم مهندس موسوی نخست وزیر دولتی بود که مورد تاییدش بود. نه مصدق جمهوری میخواست و نه موسوی جز جمهوری اسلامی علم دیگری داشت. اما هر دو محکوم، مطرود و زندانی حکومتی شدند که تاییدش میکردند.
با تشکر اکرم