ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 03.08.2024, 14:59
انقلاب مشروطه، سرنوشت ایران

فاضل غیبی

واقعاً علت اینکه نزدیک نیم قرن از انقلاب اسلامی تا کنون، مشتی ضدایرانی با توهمات بدوی هرچه می‌خواهند بر سر ایران می‌آورند، چیست؟ و چرا هر بار که به‌نظر می‌رسید به پایان رسیده‌اند، با وقاحتی هرچه بیشتر فصلی نوین در سلطۀ جنایت‌بار خود باز می‌کنند و باری دیگر جهانیان را به شگفتی و ایرانیان را به درماندگی وامی‌دارند؟ این بیشک یک دلیل بیش ندارد و آن ناتوانی جامعۀ مدنی ما در دفاع از منافع ملی ایران است.

این نیز روشن است، که میزان توانایی جامعۀ مدنی در هر کشوری با آگاهی تاریخی و ملی متناسب است. از این نظر ما ایرانیان در اسفناک‌ترین موقعیت قابل تصور به سر می‌بریم. نه آنکه از تاریخ خود هیچ ندانیم، بلکه دربارۀ رویدادها و شخصیت‌های تاریخی ایران دچار تصورات درهم و دوگانه هستیم. چنانکه به‌درستی نمی‌‌دانیم که آیا امیرکبیر را باید نخستین اصلاح‌گر نظام حکومت در ایران معاصر دانست، یا آنکه او با سرکوب جنبش بابی، جامعۀ ایران را به جولانگاه ملایان شیعه بدل نمود. و یا روشن نیست که رضاشاه به راستی پدر ایران نوین بود، یا با تحکیم حکومت «دیکتاتوری اصلاح‌طلب»، از گسترش دمکراسی در ایران جلوگیری کرد؟ این چنین دوگانگی‌ها طبعاً به بی‌علاقگی به شناخت تاریخ دامن می‌زنند. زیرا که برای مغز انسان پرداختن به پدیده‌های متناقض دشوار است، اما باورهای یکسویه و روشن را به سادگی می‌پذیرد. بنابراین علت هویت ملی مخدوش ما، همانا باورهای متناقض دربارۀ پدیده‌های تاریخی است.

در این میان انقلاب مشروطه بارزترین نمونه است. از یکسو آن را انقلابی در حدّ انقلاب کبیر فرانسه می‌دانند، که ایران را از بدویت اسلامی به دنیای مدرن رهنمون کرد و از سوی دیگر، چنان نزد ایرانیان ناشناخته مانده بود، که سالگرد آن هیچگاه به عنوان «روز ملی ایران» شناخته نشد!

البته این جای شگفتی نیست، زیرا انقلاب مشروطه چنان با احمقانه‌ترین دروغ‌ها و تحریفات مخدوش شده، که حتی برای نسل جوان که درست برای بازیافت دستاوردهای آن مبارزه می‌کند نیز کششی ندارد!

تناقضات جاگرفته در اذهان دربارۀ انقلاب مشروطه چنان شدید است که برخی از آنها به شوخی تلخی شباهت دارند. اینکه گویا رهبری انقلاب مشروطه در دست دو مجتهد بزرگ پایتخت، به نام‌های طباطبایی و بهبهانی (مشهور به «دو سید») بود، درحالیکه روند انقلاب با به دار کشیدن بزرگترین رهبر مذهبی یعنی شیخ فضل‌الله نوری به پایان رسید! بدین معنی انقلاب مشروطه انقلابی است که هم رهبران آن و هم رهبر ضدانقلابش آخوند بود! و یا آنکه انقلاب به هدف «مشروط» نمودن خودکامگی شاه رخ داد، درحالیکه «فرمان مشروطه» را نه تنها شخص مظفرالدینشاه صادر کرد، بلکه او چنان خواستارش بود که گویا پس از امضای فرمان گفت: «حالا می‌‌‌توانم آسوده بمیرم!» و بالاخره بزرگترین تناقض دربارۀ انقلاب مشروطه آنکه گویا به عنوان انقلابی برای استقرار قانون و تحکیم حکومت ایران به وقوع پیوست، اما نه تنها باعث اقتدار ایران نشد که کشور دو سال پس از آن بنا به «قرارداد سن‌پترزبورگ»(۱۹۰۷م.) رسماً میان روس و انگلیس تقسیم گردید!

با این‌همه انقلاب مشروطه چنان با سرنوشت ایران گره خورده، که پس از چند دهه حکومت جهل و جنایت اسلامی، هرچه بیشتر روشن می‌شود، که گذار از آن تنها با تکیه بر دستاوردهای «مشروطگی» ممکن است. به شرطی که این دستاوردها بدرستی شناخته شده، با نیازهای دمکراتیک جامعۀ ایران هماهنگ شوند. از سوی دیگر کسانی خواستار برپایی حکومت آیندۀ ایران بر اساس قانون اساسی مشروطه هستند که نشانگر تحجر فکری و ناتوانی از درک اهداف و دستاوردهای این انقلاب است. آنان در واقع باور دارند که جامعۀ امروز ایران تفاوت چندانی با دوران انقلاب مشروطه ندارد و هنوز برای تحقق موازین شناخته شدۀ دمکراسی از بلوغ کافی برخوردار نیست. آنان حتی بدین حدّ با متن (متمم) قانون اساسی مشروطه آشنا نیستند، که دریابند، نظام مطرح شده در آن در واقع حکومتی استبدادی است، چنانکه پادشاهان دوران پهلوی کاملاً «قانونی» رفتار می‌کردند و موازین حکومت آنان مخالفتی با مفاد قانون اساسی نداشت.

بدین معنی تنها راه گذار ایران به آینده‌ای روشن و نیک آن است که روح و دستاورد مهم انقلاب مشروطه بدرستی شناخته شود و با تکیه بر آن نظام حکومت آینده با موازین دمکراسی هماهنگ گردد.

حال اگر بپرسیم که این دستاورد کدامست و چگونه می‌توان بر ناراستی‌ها دربارۀ انقلاب مشروطه غلبه کرد، پاسخ این است که باید بتوانیم از باور به «روایات» گذشت و به سنجش عقلانی و تعقل تاریخی رسید. زیرا اگر تناقضات در مورد مثلاً انقلاب مشروطه چنین شگفتانگیزاند، بدین علت اصلی، که در این انقلاب نیروها و گروه‌های کاملاً متفاوتی شرکت داشتند و هر یک از آنان روایت خود را حقیقت تاریخی انگاشته است.

خوشبختانه امروزه پس از ۴۵ سال حکومت آخوندی، با اندکی تعقل تاریخی می‌‌‌توان بسیاری دروغ‌ها دربارۀ انقلاب مشروطه را برملا کرد و به واقعیت امر نزدیک شد. از جمله این که دشمنی آخوند با هرگونه پیشرفت انسانی و اجتماعی ذاتی است و بدین سبب نیز هر آنچه بعدها دربارۀ مشروطه‌خواهی برخی ملایان سرهم کرده‌اند، چنانکه پژوهش‌های جدید نیز نشان داده است، سراپا دروغ‌ است، تا مدعی شوند، «مشروطه» با اسلام اختلافی ندارد و مانند همۀ دیگر پدیده‌های تمدن نوین اصلاً ریشه در «دین مبین» دارد! بدین معنی می‌توان از صدها کتاب و روایت به قلم عمامه‌به‌سران مانند آخوند نائینی، اصفهانی، تبریزی و آشتیانی... به حکم عقل چشم‌پوشی کرد!

این نوشتار کوتاه کوششی است ببینیم که آیا ممکن است با کاربرد تعقل تاریخی به درکی روشن و بی‌تناقض از انقلاب مشروطه رسید؟ چنین درکی می‌تواند مورد پذیرش همگانی قرار گیرد. زیرا که عقل نزد همۀ انسان‌ها به یکسان عمل می‌کند و برتری بررسی عقلانی بر روایات تاریخی نیز این است که همگان می‌توانند درستی آن را بسنجند و نتایج حاصل از آن را دریابند. این راهی است که همۀ کشورهای پیشرفته رفته‌اند و به کمک تعقل تاریخی به تاریخ مشترک ملی دست یافته‌اند.

البته دربارۀ تاریخ ایران و به‌ویژه تاریخ انقلاب مشروطه، چهرۀ واقعیت چنان مخدوش گشته که روشن شدن آن اغلب ایرانیان را شگفت زده خواهد کرد. هرچند که این پدیدۀ نامطلوبی نیست و اصولاً ویژگی پژوهش علمی این است که نتیجۀ آن پیشاپیش مشخص نباشد، وگرنه جز تأیید نظرات پیشین نبوده و به شناخت نوینی منجر نخواهد شد.

جنبۀ دیگر استفاده از تعقل تاریخی این است که در مورد پدیده‌های تاریخی دستکم از وسایل سادۀ بررسی عقلانی مانند «مقایسه» و «تعمیم» استفاده شود. البته هر پدیده و شخصیت تاریخی از ویژگی‌های یگانه‌ و تکرارناپذیری برخوردار است، اما اگر نتوانیم به کمک مقایسه با پدیده‌های مشابه و توجه به نقاط مشترک از پدیده‌های تاریخی، «مدل» یا پیکری) مشخص از آن بدست دهیم، تاریخ نگاری جز یاوه سرایی در خدمت تبلیغات سیاسی چیزی نخواهد بود.

نمونه‌وار، پدیدۀ «انقلاب» به عنوان پدیده‌ای تاریخی از ویژگی‌های مشخصی برخوردار است که در هر انقلابی قابل تشخیص است. حال اگر بخواهیم از راه مقایسۀ انقلاب مشروطه با دیگر انقلابات بزرگ تاریخ ویژگی‌های آن را تشخیص دهیم، متوجه خواهیم شد، که در زیر آوار دروغ‌های بسیار، هیچیک از مشخصات این انقلاب روشن نیستند. به‌درستی نمی‌‌دانیم که نیروی‌های انقلابی و ضدانقلابی کدام بودند، رهبری انقلاب را چه کسی و یا چه کسانی بدست داشتند، تئوری انقلاب را چه کسانی تدوین نموده بودند و بالاخره اگر انقلاب شکست خورد، چرا در زمرۀ بزرگترین انقلابات تاریخ به شمار می‌‌‌آید؟ و اگر پیروز شد دست آورد اصلی آن چه بود؟

بنابراین ناراستی‌ها دربارۀ انقلاب مشروطه به حدّی است که برای تشخیص ویژگی‌های اصلی آن باید نه تنها اکیداً تعقل تاریخی را در مورد همۀ روایات به‌کار گرفت، بلکه آن را دستکم در دو بُعد بررسی نمود:

۱) چهره و کارنامۀ نیروهای درگیر و مؤثر در انقلاب را بازشناخت و رفتار آنها را در روند انقلاب در نظر گرفت.
۲) روند انقلاب و فراز و نشیب‌های آن را در بازه و توالی زمانی بررسی نمود.

چون به ایران دوران قاجار بنگریم، با کشوری روبروییم که گرچه پیش از این یکی از قدرت‌های منطقه به شمار می‌رفت، اما پس از دو بار شکست از روسیه عملاً به کشوری دست نشانده بدل شده بود که علت اصلی آن تحجر و عقب ماندگی کشور در نتیجۀ قدرت‌یابی ملایان شیعه بود.

ملایان شیعه پس از صفویان با استفاده از ناثباتی کشور، رفته رفته مراجع شرع را جایگزین دیوانسالاری دربار کرده و خمس و زکات را به جای مالیات دولتی نشانده و مانند اژدهایی هفت سر در همان اوایل دوران قاجار به حاکمان واقعی ایران بدل شده بودند. آنان با تکیه بر تبعیضات اسلامی میان میان گروه‌های ایران قدرت بی‌چون و چرای خود را بر شهر و روستای ایران گسترش داده بودند.

برای درک مکانیسمی که حکومت ملایان بر جامعه را تحکیم می‌کند، باید توجه داشت که در هرم قدرتی که بر پایِۀ تبعیضات اسلامی بر پا می‌شود، هر فردی بنا به آنکه زن است یا مرد، عامی است یا سید، مقلد است یا مجتهد و حتی حرام‌زاده است یا حلال‌زاده در موقعیتی دوگانه قرار می‌‌‌گیرد، که هرچند از همۀ مراتب بالاتر مجبور به فرمانبری است، اما اجازه دارد به مراتب زیر دست خود هرگونه فشار و ظلمی را وارد نماید. چنانکه مسلمان عادی هرچند خود زیر فشار همۀ محدودیت‌های مذهبی و فقهی قرار دارد، اما مجاز است که مثلاً با کافران و یا «ناموس» خود (از جمله زن و فرزندش) هرچه می‌‌‌خواهد بکند! این مکانیسم بدانکه هر مسلمانی را در هرم قدرت اجتماعی در جایگاهی «خداخواسته» قرار می‌دهد، از ثبات بسیاری برخوردار می‌گردد. چنانکه چنین مناسباتی در طول هزاران سال بر همۀ جوامع پیشین، از بدوی تا فئودالی برقرار بوده است.

چنین جوامعی از آنجا که برای حفظ بقای خود به تحکیم خشونت‌بار هرچه بیشتر هرم اجتماعی نیاز دارند و بدین هدف از مشارکت بخش هرچه بزرگتر جامعه در فعالیت اجتماعی جلوگیری می‌کنند، از پیشرفت بازمی‌مانند. دوران هزار سالۀ قرون وسطا و نظام سیاسی پنج هزار ساله در چین، شاهدی بر دیرپایی چنین نظاماتی است.

فراتر از این، چنانکه سلطۀ ملایان در دوران قاجار و همچنین حکومت اسلامی در ایران امروز نشان می‌دهد، حکومت ملایان با وجود آنکه جامعه را به سقوط در همۀ زمینه‌ها می‌راند، از ثبات و رشد حیرت‌انگیزی برخوردار می‌شود.

بویژه در نیم سدۀ آخر دوران قاجار دربار ایران به چنان جزیره‌ای کوچک در دریای قدرت ملایان شیعه بدل شده بود که درآمدی دیگر نداشت جز آنکه شاه حکومت ولایتی را برای مدتی به یکی از نزدیکان «اجاره» می‌داد و چنین حاکمانی طبعاً می‌کوشیدند در این مدت با فشار بر رعیت «مخارج» خود را جبران کنند.
بدین معنی دربار «ممالک محروسه ایران» از این نظر که مالیات نمی‌‌گرفت، از قدرت مالی برای تأمین نهادهای دولتی مانند ارتش نیز برخوردار نبود. از سوی دیگر، قشر ملایان به فرماندهی لشگر عملگان مذهب، قطب عمدۀ ارتجاع ایران را تشکیل می‌داد، که در تمامی دوران قاجار با پیگرد اصلاح‌طلبان، از بابیان و روشنگران گرفته تا دولتمردان و دیوانیان، ایران را در توحش رفتار و خرافات اسلامی فرو برده بود.

با این‌همه دربار ایران در اغلب کتاب‌های تاریخی به عنوان دژ خودکامگی، فساد و وطن‌فروشی قلمداد شده است. درحالیکه نگاهی به انبوه تجددطلبان و اصلاح‌طلبان سرشناس در دربار کافیست تا ثابت گردد که فراهانی‌ها، امیرکبیرها، سپهسالارها و امین‌الدوله‌ها نه تنها پدیده‌ای گذرا نبودند، بلکه به‌درستی می‌توان از جناح مترقی در دربار سخن گفت.

البته نادرست است اگر به همۀ درباریان تجددطلبی نسبت دهیم. زیرا انگیزۀ اغلب آنان حفظ موقعیت و مقام خود بود، هرچند که در اوضاعی که موجودیت دربار بطور روزافزون در برابر قدرت فزایندۀ رهبری مذهبی در خطر بود، کوشش برای حفظ و تحکیم قدرت دربار خود نشان از ایران‌دوستی داشت. یکی از درباریان به نام احتشام‌السلطنه در «مجلس کنکاش دربار» توصیف دقیقی از موقعیت حکومت آن روز ایران بدست داده است، او گفت:
«حالت کنونى ما حبۀ قندى را می‌ماند، که در کاسۀ آب رفته، حل می‌شود.»

بنابراین در وجود جناحی ایران‌دوست و مترقی در دربار ایران شکی نیست و هرچند شناخت آن به پژوهش‌های گسترده‌ای نیاز دارد، اما بدون در نظر گرفتن این جناح نمی‌‌توان روند و انگیزۀ انقلاب مشروطه را به‌ درستی دریافت. مثلاً نمی‌‌توان نشان داد که چرا نه تنها مظفرالدین شاه مشروطه‌خواه بود، بلکه محمدعلی شاه نیز مدتها از روند مشروطه پشتیبانی می‌کرد و مهمترین سند انقلاب مشروطه یعنی «متمم قانون اساسی» نیز به امضای اوست.

برای آن که گوشه‌ای از چهرۀ این جناح و اثراتش در پیشبرد امر مشروطه را دریابیم به پدیده‌ای بی‌همتا در تاریخ اشاره می‌کنیم و آن «اعتصاب» شاهزادگان بخاطر پیشبرد امر مشروطه است. بدین شرح که محمدعلی شاه در ابتدا زیر فشار جناح ارتجاعی دربار مدتی از امضای آن طفره می‌رفت و مثلاً برای او سخت بود که کل خزانه را در اختیار دولت قرار دهد و به دریافت مستمری قناعت نماید. بدین سبب «اواسط شعبان ۱۳۲۵ق. انجمن شاهزادگان تشکيل شد. صـاحب‌منصبان و اعيان نيز دعوت داشتند. عريضه به شاه نوشـتند که اگر با مـشروطيت موافقت نفرمايند، خدمت نخواهند کرد... مؤسـسين اين انجمـن احتـشام السلطنه و علاءالدوله و اميراعظم بودند. شاه روز ۱۸ شـعبان به مجلس رفت و قسم خورد؛ از اين پس نيز تا ماه‌ها بهترين روابط ميان شاه و مجلس برقرار بود.»(آدمیت)

بدین صورت در درون و بیرون دربار قاجار همواره قشری از طبقۀ حاکمه وجود داشت که در واکنش به قدرت روزافزون ملایان و اینکه کشور به علت ناتوانی دربار شتابنده به سوی نابودی به پیش می‌رفت، خواستار اصلاحاتی در شیوۀ حکمرانی در ایران بود. بدان حدّ که برخی انقلاب مشروطه را رفرمی درباری دانسته حضور و انگیزۀ اقشار پایینی جامعه در آن را منکر شده‌اند. درحالیکه هر انقلابی به «نیروی انقلابی» نیاز دارد، تا که با حضور وسیع و قاطع خود ضامن پیشرفت و موفقیت انقلاب ‌شود. البته این نیز روشن است که جستجوی این نیرو در میان امت اسلام‌زدۀ ایران آن روز نتیجه‌ای ندارد، جز آنکه کسانی با یافتن اشاراتی در کتاب‌های برخی ملایان و شبنامه‌های برخی «انجمن‌ها»، برای آنان در جهت تبلیغات اسلامی «وجهۀ مشروطه طلبی» دست و پا کرده‌اند.

برخی نیز رسوخ افکار نوین از اروپا را باعث رشد قشر مشروطه‌خواه در ایران دانسته، می‌کوشند، انقلاب مشروطه را اقتباسی از انقلاب کبیر فرانسه قلمداد کرده، در توصیف انقلاب مشروطه از آن الگوپردازی نموده‌اند. البته قابل انکار نیست که برخی افکار اروپایی به‌ویژه از طریق بابیان مقیم اسلامبول و قاهره در اطراف نشریات «اختر» و «ثریا» در این راه می‌کوشیدند، اما این را نیز باید توجه داشت که ملایان با استفاده از مسجد و منبر و همچنین اتهام هر نوع فکر مترقی به الحاد بابیگری، سدّ نفوذ ناپذیری در برابر افکار اروپایی برپا کرده بودند و امت زیر نفوذ آنان چنان در باورهای خرافی غرق بود، که حتی بر «فرنگی‌مآبی» طعنه می‌زدند:

«از رفتن (شاه) به فرنگ هم مأيوس نباشيد، چه سوغاتيکه براى ما خواهند آورد يکى لقب گراندوکى براى عین‌الدوله و دیگر غذا خوردن وزرا از روی ساعت و ایستاده شاشیدن رجال دولت است.»(تاریخ بیداری، ص۲۲۳)

به هر حال در وهلۀ اول کوشش برای یافتن افکار نوین و «نیروی انقلابی» در ایران آخوندزده، چنان مأیوس‌کننده است، که بسیاری انقلاب مشروطه را انقلابی «بی‌چهره» خوانده‌اند. درحالیکه کافیست در نظر گیریم، در نیمۀ دوران قاجار در ایران جنبش بسیار گستردۀ بابی برآمد که به تأیید اسناد و روایات تاریخی در زمانی کوتاه گسترشی شگفت‌انگیز یافت. این جنبش از آنجا که رفرم مذهبی در جهت نسخ و فسخ اسلام بود، به انتظار هزار سالۀ ایرانیان برای «مهدی موعود» پایان می‌داد و با زنده کردن نگرش ایرانشهری و مظاهر فرهنگ ایرانی نه تنها با سرکوب شدید و خون‌بار ملایان از میان نرفت، بلکه در میان قشر وسیعی از ایراندوستان پیروان بسیار و پایداری یافت.

اینک در آستانۀ انقلاب مشروطه نیز، با آنکه این جریان انشعاب سختی را پشت سر گذاشته بود، اما در دو جناح «ازلی» و «بهائی» در میان اقشار مختلف اجتماعی و همۀ ایرانیانی که از ملایان حاکم رنج می‌بردند و خواستار تغییر بنیادی اوضاع اسفناک ایران بودند پشتیبانان بسیاری داشتند و به همین سبب نیز در انقلاب مشروطه نقشی اساسی برعهده گرفتند. به حدّی که باید اعتراف کرد که بدون در نظر گرفتن نقش این جریان توضیح و توجیه روندهای انقلاب مشروطه و شناخت ویژگی‌های آن ناممکن است. خاصه آنکه پیروان این جریان را باید «انقلابی‌ترین» قشر جامعۀ ایرانی دانست. زیرا پیروان آن از هیچگونه امنیت جانی و مالی برخوردار نبودند و بدین سبب از هرگونه تغییر در روابط تبعیض آمیز حاکم استقبال می‌کردند.


ازلیان اصفهان

گروه بابیان ازلی را پیروان باب تشکیل می‌دادند و در این زمان ریاست بر آنان را‌ هادی دولت‌آبادی در دست داشت و پس از او پسرش یحیی این مقام را بدست آورد. ویژگی مهم ازلیان این بود که برای حفظ بقای خود «تقیه» می‌کردند و نه تنها خود را مسلمان جلوه می‌دادند که در موارد بسیاری در میان انبوه عمامه‌به‌سران جای گرفته، شماری حتی از منبر و محراب نیز برخوردار بودند. از جملۀ آنان می‌توان از سیدجمال‌ واعظ (پدر جمال‌زاده، نویسنده) و ملک‌المتکلمین، دو تن از سران انقلاب مشروطه نام برد.

گروه دیگر، بهائیان بودند که به گفتۀ کسروی «اینان بیشتر می‌بودند و کوشش را هم اینان می‌کردند.»، با این تفاوت، که بهائیان تقیه نمی‌‌کردند و باید چنان مخفی می‌ماندند که به عنوان «بابی» شناخته نشوند، تا مجبور گردند، هویت خود را افشا نمایند. هرچند این ویژگی شناخت جریان «بابی» را دشوار می‌سازد، اما از آنجا که عملکرد آنان در شناخت روندهای انقلاب مشروطه نقشی اساسی دارد نادیده گرفتن این جریان نقطه کوری بوده است که تاریخ‌نگاری رسمی را به تناقضات بسیاری دچار نموده، به اسلام‌پناهان فرصت داده، انقلابی مدرن و دوران‌ساز در تاریخ معاصر ایران را به شماری آخوند نسبت دهند!

متأسفانه حتی امروز پس از گذشت یک سده از انقلاب مشروطه و بیش از نیم قرن از حکومت اسلامی هنوز برخی «ایران‌دوستان» فقط تبلیغ اسلام را مجاز می‌دانند و هرگونه اشاره به نقش دگراندیشان در انقلاب مشروطه را «تبلیغ دینی» می‌یابند. تا بدانجا که حتی اشاره به «ازلی» بودن برخی دست اندرکاران انقلاب مشروطه را جعلیاتی برای تبلیغ دینی می‌یابند.

حال اگر با توجه به حکومت اسلامی در حال حاضر، به جامعۀ ایران سدۀ ۱۹م. که طبقۀ ملایان بر آن حاکم بود، بنگریم، می‌توان تصور کرد که نفوذ افکار مترقی آنهم از خارج به چه حدّ دشوار بود.

برخی تاریخ‌نگاران با اشاره به آثار برخی روشن‌اندیشان مانند طالبوف، آخوندزاده و ملکم‌خان کوشیده‌اند برای آنان نقشی مانند ولتر و منتسکیو قائل شوند و سناریویی شبیه انقلاب کبیر فرانسه برای انقلاب مشروطه سرهم کنند. اما آنان به تسلط هیولایی متولیان اسلام در ایران توجه کافی ندارند، چنانکه این نقش با توجه به بی‌سوادی گسترده، عدم امکانات نشر کتاب و پیگرد مذهبی بسیار محدود بود، چنانکه «روشنگران» یاد شده همه در خارج از کشور به‌سر می‌بردند و مورد تکفیر و پیگرد قرار داشتند.

بدین سبب به حکم عقل باید پذیرفت که طرح افکاری بیرون از تاریک اندیشی اسلامی تنها از سوی جریانی می‌توانست مطرح شود که از درون جامعۀ ایران برخاسته و از شناختی عمیق از فرهنگ تاریخی ایران برخوردار باشد.

از سوی دیگر، با شناخت چهرۀ ضدانقلابی طبقۀ ملایان که مانند اژدهایی هفت سر جامعۀ ایران را خفه کرده بود، بدین می‌رسیم که انقلابیون این دوران را طبعاً نیروها و اقشاری تشکیل می‌‌‌دادند که مورد ظلم ملایان قرار داشتند و از هرگونه تحول برای بازیافت حقوق انسانی و اجتماعی خود پشتیبانی می‌کردند.

بدین سبب ناچاریم که سرچشمۀ اندیشۀ نوین در ایران آن زمان را رفرم مذهبی بابی بدانیم که با ردّ اسلام و زنده ساختن فرازهایی از فرهنگ ایرانشهری، پایگاه تسلط اسلام بر ایران را هدف گرفته بود و بدین سبب نیز با وجود خطر پیگرد و کشتار مورد استقبال گستردۀ ایرانیان از هر طبقه قرار داشت. شاهد آنکه اینک پس از نیم سده که «بابی‌کشی» همه جا در شهر و روستای ایران به امری عادی بدل شده بود، شمار و نفوذ ازلیان و بهائیان چشم‌گیر بود. بویژه بهائیان نه تنها «در اغلب دوایر دولتی مصدر کار بودند.»(کسروی)، بلکه در دربار نیز نفوذ داشتند.

بدین معنی با توجه به زمینۀ قدرت و نفوذ ملایان که همانا تکیه بر تفاوت‌ میان انسانها بود، تئوری انقلابی در ایران آخوندزده و میخکوب در توحش اسلامی، همانا دستاورد جریانی می‌توانست باشد که با تبعیضات مخالف بود و همۀ انسان‌ها را با هر ویژگی، برابر می‌دانست و از حقوق «شهروندی» برابر برخوردار می‌خواست. با توجه به مخالفت شدید ملایان در برابر هر نوع اندیشۀ مساوات‌طلبانه روشن می‌شود که زمینه و علت کشتار‌های مذهبی در این دوران در واقع همان جدال عمامه‌به‌سران با خواسته‌های برابر خواهانۀ دگراندیشان مذهبی بود. همچانکه برای جریان بابی-بهائی نیز آزادی‌خواهی و برابری شهروندی خواستی حیاتی برای حفظ بقا بود.

اشاره شد، که برخی از تحلیلگران انقلاب در پی کشف انگیزه برای دست زدن به انقلاب مشروطه تأثیر نواندیشان ایرانی از اندیشه‌های اروپایی را ریشۀ فکر مشروطه دانسته‌اند، که از راه ترجمۀ افکار و آثار انقلاب کبیر فرانسه به ایران نیز رسوخ نمود. اما آثار «منورالفکران» ایرانی مانند طالبوف و آخوندزاده نشان نمی‌‌دهد، که آنان به شناخت جوهر اساسی انقلاب کبیر فرانسه و تمدن نوین اروپایی پی برده باشند. البته که آنان در مقایسۀ مظاهر تمدن نوین اروپا با نکبت زدگی ایران، آرزومند دگرگونی میهن خود در راه پیشرفت و تجدد بودند، اما اغلب مانند طالبوف تبریزی هنوز در اسارت تاریک اندیشی اسلامی بودند (چنانکه طالبوف که به نمایندگی مجلس اول انتخاب شده بود، برای آمدن از تبریز به پایتخت استخاره کرد و چون «خوب نیامد» از نمایندگی در مجلس صرفنظر نمود!

به عبارت ساده‌، محتوای تحولات ترقی‌خواهانه در غرب که شالودۀ جوامع مترقی غربی شده بود، جز آن نبود که همۀ انسان‌ها از کیان خدشه ناپذیر و یکسانی برخوردارند؟

بدین معنی دگراندیشان ایرانی چه آنانکه در نتیجۀ تماس با اندیشه‌های غربی و چه آنانکه به آموزه‌های بابی و بهائی مانند تساوی زن و مرد و برابری انسانها نه تنها باور داشتند، بلکه بدان زندگی می‌کردند، در هم‌فکری با هم از اسلام آخوندی بریده و منتظر فرصتی بودند، تا بتوانند اندیشه‌های خود را در جامعۀ ایران گسترش داده موازین کشورهای متمدن را در ایران نیز برقرار کنند.

ملایان شیعه در اوایل سدۀ بیست میلادی با تکیه بر نفوذ و قدرت فزایندۀ خود پس از آنکه همۀ کوشش‌های دربار ناصری برای بهبود اوضاع کشور را نقش بر آب کرده، سپهسالار را از میان برده و امین الدوله را خانه نشین کرده بودند، اینک با حملاتی به دربار می‌کوشیدند مرحله به مرحله قدرت سیاسی در ایران را نیز از آن خود کنند. آخرین ضرب شست آنان در این راستا مخالفت با قرارداد رژی بود. این قرارداد که انحصار تولید و تجارت تنباکوی ایران را به شرکت تالبوت انگلیسی می‌داد، چنانکه هما ناطق نشان داده است، نه تنها به زیان ایران نبود، که با گسترش تولید صنعتی در کشور می‌توانست به پیشرفت ایران تکانۀ مثبتی وارد آورد. اما با مخالفت گستردۀ ملایان، به عقب نشینی دولت و فزونی قدرت ملایان انجامید.

دهسال پس از «شورش تنباکو» رقابت ملایان برای کسب قدرتی هرچه بزرگتر، آن فرصتی را فراهم کرد، که آزادیخواهان ایران چند دهه در انتظارش بودند.

پس از آنکه سالها دو آخوند مشهور، (بهبهانی و طباطبایی) رهبری مذهبی در پایتخت را در دست داشتند، ملایی به نام شیخ فضل‌الله نوری از عتبات وارد شده، ادعای رهبری تام داشت. از اینرو «دو سید» برای عقب راندن او با پیروان در «شاه عبداالعظیم» بست نشستند. یحیی دولت آبادی رئیس بابیان ایران که در میان رجال مملکت سرشناس و محترم بود، از این فرصت استفاده کرده، به درباریان چنان وانمود که «دو سید» خواستار «عدالتخوانۀ دولتی» هستند، درحالیکه این خواسته چنانکه کسروی نیز دقت کرده است، کاملاً مخالف منافع ملایان بود که «مراجع و محاکم شرع» وسایل اعمال قدرت آنان بود.

پس از موافقت شاه با خواسته‌های «آقایان»، آنان با جلال و جبروت» به پایتخت بازگشتند و سرمست از پیروزی نامنتظره بر شیخ فضل‌الله، به قدرت‌یابی باز هم بزرگتری امید داشتند. این فرصتی بود تا وابستگان به جناح مترقی دربار و همچنین «بابیان تهران» بکوشند رفته رفته خواسته‌های نوینی به «دو سید» القا کنند و بر سر زبانها بیاندازند. تا آنکه در نهایت خواستۀ «مجلس ملی» شدند. این خواسته دقیقاً همان بود که درباریان ایراندوست و وابستگان به جریان بابی چند دهه برای آن مبارزه کرده بودند.

بدین ترتیب بابیان سرشناس، چه «کلاهی» (مانند دولت‌آبادی) چه «عمامه‌بسر»(مانند سیدجمال اصفهانی) توانستند با استفاده از جاه‌طلبی دو سید و پشتیبانی درباریان ایراندوست مانند مشیرالدوله ... و فعالیت شدید اعضای ۱۵۰نفری انجمن مخفی «میکده» تا مرحلۀ تشکیل «مجلس اول» ابتکار عمل را بدست گیرند. اما دیری نپایید که ملایان تحت فرمان شیخ فضل‌الله «به فريب خود پى برده اين دانـستند که مشروطه «رواج شريعت» نيست و آن خوان نه براى آنان در چيده مى شود.»(کسروی)

نخستین واکنش آنان نیز این بود که در نظامنامۀ انتخابات، انتخاب «اشخاص معروف به فسادعقیده» را ممنوع کردند و به یک ضربت از حضور جریان انقلابی در مجلس جلوگیری کردند و اکثریت قاطع نمایندگان مجلس اول از میان عمامه‌بسران انتخاب شدند! با این که این چرخش شکست بزرگی برای انقلابیون بود، با اینهمه پایان کار نبود و درباریان اگاه و با درایت به پیشوایی احتشام‌السلطنه در طول هشت ماه کشاکش توانستند با وجود مقاومت وسیع ملایان «متمم قانون اساسی» را به تصویب برسانند که در آن دستاورد بزرگ انقلاب مشروطه به قانون اساسی کشور بدل شده بود. این موفقیت دورانساز با توجه به مقاومت ملایان که پیشرفت کار مجلس و تصویب قوانین پیشرفته را پایان کار خود می‌دیدند، ممکن شد و پژوهش در آن روشنگر کشاکش درونی جامعۀ ایران در دو سدۀ گذشته است:

«علماء شهر تمامًا متفق شده، هر روز در خانـۀ يکى مجلس فراهم کرده و درهاى مـسجدها را قفـل کرده، امورات شرعى را تمامًا موقـوف نمودند. از نمـاز جماعـت و مجلس عقد و مرافعه و غيره، همگى موقوف شده. حرفـشان يک کـلام اين بود که: «اين مجلس آن نيست که ما می‌خواسـتيم، ما می‌خواستیم دربار را مطيع خود کنيم، چگونه به مجلسى که تيـشه به ريـشۀ ما مى زند گردن نهيم؟»(کسروی، ص۴۳۱)

بی سبب نیست که قانون اساسی مشروطه زیر فشار ملایان در مجلس بیانگر توافقی است که از یک طرف نظارت ملایان بر وضع قوانین را واجب کرد، اما از طرف دیگر، بزرگترین دستاورد ضداسلامی در خاورمیانه را تثبیت نمود و با آن زیربنای قانونی را برای پیوستن ایران به جمع کشورهای پیشرفته دنیا فراهم آورد و آن اعلام تساوی همۀ مردم ایران در برابر قانون بود. همین دستاورد در کشوری که پیش از آن «خونبهای» مرد غیرمسلمان ۲۵ تومان بود، در دوران پهلوی زیر بنای قوانین مدنی بسیار پیشرفته‌ای را فراهم آورد، چنانکه باید گفت، پیشرفت‌های آتی ایران نه پیامد خواست دولت‌ها، بلکه بر بستر قانون اساسی مشروطه صورت می‌گرفت، که با تأمین تساوی مردم ایران در برخورداری از امنیت اجتماعی، حقوقی و مالی به همۀ قشرهای ایرانی از زنان تا پیروان اقلیت‌ها مذهبی و وابستگان به اقوام امکان داد در فعالیت برای پیشبرد همه جانبۀ کشور مشارکت نمایند.

جالب است که امروزه نیز بنیان حکومت آخوندی پس از بازگرداندن ایران به دوران پیش از انقلاب مشروطه در پس خیمه شب‌بازی «انتخابات»، همان تبعیضات اسلامی در دوران حکومت آخوندها در عصر قاجار است و گروه‌های مختلف ایرانیان با برچسب‌های گوناگون از شرکت در حیات اجتماعی و سیاسی محروم می‌گردند.

بدین ترتیب دستاورد بزرگ انقلاب مشروطه بر خلاف تصور همگان، نه تحولی صرفاً ضداستبداد حکومتی، بلکه از میان برداشتن تبعیضات اسلامی میان شهروندان بود. بدین معنی تئوری انقلاب مشروطه را نیز در آثار بابی و بهائی باید جستجو کرد، که از تساوی نوع بشر صرفنظر از هرگونه تفاوت ظاهری سخن گفته‌اند.

البته رهبران این جریان به بیان چنین آموزه‌های «اخلاقی» بسنده نکرده و مثلاً بهاءالله دستکم سه دهه پیشتردر نامه‌ای به ناصرالدین شاه خواستار تأسیس مجمعی از بزرگان برای مشورت در امور کشور شده بود و نظام حکومت انگلستان یعنی دمکراسی پارلمانی را بهترین شیوۀ کشورداری خوانده بود. بدین معنی نه تنها انقلاب مشروطه از «تئوری انقلابی» برخوردار بود، بلکه زیربنای فکری آن نیز همان بود که در گذشته‌ای نه چندان دور شالودۀ انقلابات فرانسه و آمریکا قرار گرفته بود.

بدون شناخت این همسانی و هم‌ریشگی، هم از درک اهمیت انقلاب مشروطه و نقشی که بر بیداری جوامع اسلام‌زده بازی کرد، بازمی‌مانیم و هم از هماهنگ کردن آن با نیاز جامعۀ امروز ایران به دمکراسی، ناتوان خواهیم بود. چنانکه که امروزه «قانون اساسی مشروطه» همچون بختکی بر روی دست «اپوزیسیون» مانده، بدون آنکه بتواند آن را بعنوان وسیلۀ مؤثری برای گذار از حکومت جهل وجنایت اسلامی بکار برد.

دیدیم که با در نظر گرفتن پدیده‌های ناشناخته در تاریخ ایران مانند جناح مترقی دربار و یا جریان «باب» می‌توان به سادگی به درکی درست‌تر از انقلاب مشروطه دست یافت. حتی «حادثه‌ای ناشناخته» نیز می‌تواند تصور بهتری از این انقلاب دورانساز و پیامدهایش بدست دهد:

صبح روز ۸ اسفند ۱۲۸۶ هيـأتى از مجلـسيان حـضور شاه رسيد. مجلس گرمى بود و نمايندگان از عنايـت شاه به مجلس بخاطر تلگرافی که به علمای نجف زده و خود را حامی مشروطگی اعلام کرده بود، سپاسـگزار بودند. اما بعـد از ظهـر همان روز که شاه عازم دوشان تپه بود، انفجـار بمـب شهر را تکـان داد. به سوى اتومبيـل شاه دو نارنجـک انداخته بودنـد. چند تن کشته شدند، امّا او خود جان بدر برد اما چنان از جان خود بیم داشت که دیگر تا روز به توپ بسته شدن مجلس از کاخ خارج نشد.

شاه وحشت زده در بازگـشت به کـاخ گلـستان در حاليکه در آتـش خـشم مى سوخت، )گفـت: «... مجلس و وکـلا توطئـه کردند و مرا مطمـئن ساختند تا بی‌ملاحظـه به خيابان و بازار بيايم و مرا بکشند. اين سوءقصد ضدانقلابى با از ميان بردن اعتمـاد شاه، بنيان مشروطه را برباد داد. آدميت می‌نویسد: هر پادشاه ترقيخـواه و عاشـق آزادى و حکومـت مشروطه را هم که به جاى محمد على شاه بود، متنفـر و عاصى و وادار به دشمنى با آن نـوع مشروطه خواهى مى نمود بااینهمه شاه در ابتدا به فکر انتقام نبود و طی نامه‌ای از مجلس خواست که بمب گذاران را معرفی کند اما مجلس با اکثریت عمامه بسران به قدرت نمایی به نامه جواب نداد و باعث رشد بدبینی شاه و نزدیکی او به ملایان به رهبری شیخ نوری شد.

به شهادت کسروی “نقشه این کار را حیدر عمواوغلی کشیده و بمب را نیز او ساخته بود”.

این بمب‌گذاری منجر به قدرت گرفتن ضدانقلاب و سرکوب مشروطه با توپ بستن مجلس شد که بیش از یکسال بطول انجامید و دوران استبداد صغیر نامیده شد و در واقع باید استبداد کبیر خوانده می‌شد زیرا در این یکسال کل پتانسیل روشنفکری و آزادیخواهی ایران از جمله ازلیانی که در این میان لو رفته بودند، یا مانند سیدجمال کشته شدند و یا مانند دهخدا به سفارت‌های خارجی پناه برده، به تبعید اروپا رفتند. چنانکه کسروی نوشته است در این دوران در همه جای ایران اتهام بابیگری، کافی بود تا متهم جان خود را از دست بدهد.

به حدی که می‌بینیم پس از فتح تهران بوسیلۀ مجاهدان تبریز و نیروهای بختیاری، هرچند ظاهراً استبداد صغیر شکست خورد و مشروطیت به پیروزی رسید، اما از آنجا که عنصر اندیشمند و شخصیت‌های توانمند از میان رفته بودند نظام پارلمانی در کشاکش خودخواهی‌های حزبی مسخ شد و حکومت چنان ناتوان شد که روس و انگلیس ایران را دست نشاندۀ خود کردند و رسماً به دو منطقۀ نفوذ خود تقسیم نمودند.

بنابراین اگر نیک بنگریم بر خلاف اغلب کتاب‌های تاریخی مسئولیت تاریخی شکست انقلاب مشروطه نه بر گردن، محمدشاه و یا لیاخوف است، بلکه پیامد نخستین «عمل انقلابی» چپ‌ها بود که با ترور شاه به آخوندها فرصت دادند از عنصر مترقی در جامعه انتقام بگیرد. ائتلاف چپ اسلامی، نه برای نخستین بار در انقلاب اسلامی، بلکه از همان انقلاب مشروطه، در برهه‌های بسیاری نقشی شوم در شکست دادن حرکت‌های ملی در ایران بازی کرده و هرگونه تفاهم و آشتی ملی را که پیش شرط تحکیم و تثبیت دمکراسی پارلمانی در ایران جلوگیری کرد.



نظر خوانندگان:


■ در دهه چهل و پنجاه که ایران در اوج نشر کتابهای تاریخی در باره انقلاب مشروطه بود و دسترسی و مطالعه آنها امکانپذیر شده بود تیراژ چاپ اینگونه کتب حد اکثر تا ۳۰۰۰ نسخه مینمود و به ندرت کتبی با این مضمون به چاپهای بعد میرسید و ناگفته نماند که اکثر خوانندگان و جویندگان اینگونه منابع حتی بضاعت خرید آن را نداشتند و با امانت از این و آن دسترسی به این منابع امکانپذیر می‌گردید.
با توجه به تیراژ محدود چاپ و محدودیتهای دسترسی به مطالعه و انگیزه پایین مطالعه و نرخ پایین مطالعه در طبقه متوسط ایرانی طبیعی است که نمیتوان باز خورد مناسب از تاثیر اینگونه آثار در جریان روشنگری و روشنفکری چپ زده ایران داشت . در حالیکه میتوان انتظار میداشت که نقد و سنجش این آثار انجام پذیرد و سره و ناسره اینگونه تاریخنگاری بر اساس تفکر انتقادی به بوته سنجش در آید . تمامی این آفت های ذکر شده متاسفانه اکنون هم در فضای روشن اندیشی و خرد ورزی نقادانه داخل کشور وجود دارد و با آمدن ابزار های نوین اطلاع رسانی و مدیا و فیلترینگ و هزینه کمرشکن فیلترشکن‌ها برای مشتاقان مطالعه مرد میخواهد که طالب مطالعه تاریخ مشروطه کسروی و تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان او یا کتاب خاطرات حاج سیاح باشد.
انتظار زیاداز حد از انقلاب مشروطه که توان آن روز تحولات اجتماعی ایران را با نیرو های مشارکت کننده در آن را به ثبت رسانده و مقایسه و سنجش آن با انقلاب کبیر فرانسه از هر نظر که بنگریم قیاس مع الفارق است زیرا منورالفکران این دوره در ایران چه درباری اش و چه غیره دوره های تحول اجتماعی رنسانس و هومانیسم و عصر خرد ورزی و اصلاح دین در اروپا را پس پشت خود نداشتند تا می اندیشم پس هستم دکارت را آویزه اندیشه ورزی بدارند و هر پدیده ای را سر جای خود ببینند تا بتوانند ارزیابی درستی از مفاهیم مترقی تمدن اروپایی را باز نشر کنند ضمن اینکه زبان فارسی آن روز رایج در ایران محدودیتهای انتقال مفاهیم دوران روشنگری اروپا را در خود داشت و نگاهی به مقالات روزنامه قانون ملکم خان و مکتوبهای آقاخان کرمانی و دیگر روشن اندیشان آن دوره بازتاب دهنده این محدودیتها میتواند باشد. باز نگری و تجدید نظر رویدادهای معاصر قبل و بعد از مشروطیت بر اساس تفکر انتقادی که ویژگی بارز دوره روشنگری اروپایی محسوب میشود توان نوینی به اندیشه ورزی امروز ایران میدهد و این فرصت را فراهم می آورد که هر آنکس که هر آنچه را نگاشت بتوان در بوته نقد و سنجش قرار داد و صحت و سقم آن را سنجید و به دور از تعصبات اید ئو لوژیک بدان تن داد و پذیرفت که این باور امروز حاصل از این نقد میتواند فردا تغییر کند و با شواهد جدید نقض شده و باور نوینی جای آن را بگیرد.
مقاله شما را با معیار تفکر انتقادی پسندیدم و امیدوارم باز هم در این باره بنویسید و زوایای تاریک تاریخ معاصر ایران را باز بنمایید و خرسندم از اینکه می‌بینم ایران امروز مقالات روشنگر جدید و تازه‌ای را روز به روز و بیشتر نشر می‌دهد.
پایدار باشید. مستفا حقیقی


■ آقای غیبی گرامی به نکات مهمی اشاره کرده‌اند، اما به گمان من تا حد زیادی مسئول شکست آرمان‌های انقلاب مشروطه را چپ‌ها و چپ‌روی‌ها دانسته‌اند. واقعیت این است که همه کم یا بیش مسئول هستند و اصولا چه توقعی از جامعه آنطور ایران که میزان باسوادی مردم فقط ۵ درصد بود، دارید؟
همانطور که آقای حقیقی نوشته‌اند قیاس با انقلاب فرانسه و یا آلمان که عصر رنسانس و اومانیسم و بعد روشنگری را پشت سر گذاشته بودند و اساسا تحول فکری در جهت سکولاریسم از درون کلیسا آغاز شده بود و مفاهیم مشروطیت برایشان وارداتی نبود، مع‌الفازق است. درگیری‌های فکری و کشتارها میان کاتولیک‌ها و پوتستان‌ها نهایتا آنها را به این نتیجه رسانده بود که موجودیت یکدیگر را به رسمیت بشناسند و دنبال حذف یکدیگر نباشند.
در فردای انقلاب مشروطه همه نیروهای دخیل در انقلاب مشروطه به دنبال حذف یکدیگر بودند. بمب‌گذاری حیدر عمواغلو، ترورهایی که صورت گرفت، به توپ بستن مجلس، اعدام شیخ فضل‌الله نوری و ترور کسروی و تلاش‌های جدایی‌طلبانه همه جز حذف یکدیگر و عدم تفاهم بر سر ایران به مثابه خانه مشترک چه چیز دیگریست؟ ۱۱۸ سال است که سه نیروی اصلی فرهنگی و سیاسی ایران یعنی نمایندگان فرهنگ ملی، فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی و به عبارت دیگر دربار، روحانیت، چپ‌ها و ملی‌گرایان بجای به رسمیت شناختن یکدیگر هرگاه دستشان به قدرت رسیده درصدد حذف دیگران بوده است، به دیگر نیروها به عنوان دشمن یا فرهنگی استباه که باید از بین برود نگاه کرده‌اند.
درست است که روحانیان یا به تعبیر آقای غیبی بخشی ملایان مخالف مشروطه بودند و بخش دیگر نیز مشروطه را درست درک نکرده بودند، اما مگر چون فضل‌الله نوری و روحانیونی مانند او قانع نشده بودند چرا باید قانون شرع را کنار بگذارند و مشروطه را که واردادتی و مخالف باور دینی سنتی و آیین خود ارزیابی می‌کردند بپذیرند، مستحق اعدام یا طرد و حذف بودند؟ آنها نیز بخشی از جامعه سنتی ایران بودند که نتوانسته بودند مشروطه را هضم کنند. باید با آنها مدارا می‌شد تا حدی که آنها نیز به حقوق دیگران تعرض نکنند و فقط از نظر فکری مخالف باشند. نکته دیگر اینکه نقش و سهم روحانیان سرشناسی مانند آخوند خراسانی، بهبهانی و نائینی برای پیروزی مشروطه در ایران آن زمان بسیار موثر بود چون مردم بیشتر صحبت‌ها و توصیه‌های آنان را گوش می‌کردند تا روشنفکران آن دوره.
با احترام/ حمید فرخنده


■ درود بر شما جناب غیبی سپاس از نوشته اندیشه بر انگیز و خواندی شما.
اینکه گاهی برخی از ایرانیان انقلاب مشروطه را همطراز انقلاب فرانسه و یا انقلاب اکتبر روسیه می دانند، دست کم بخشی از آن از همان بیماری خود بزرگ بینی بی پایه و وهم آلود ما سرچشمه می گیرد.
اگر انقلاب را یکم، دگرگونی بنیادی ، چه خوب و پیشرو و چه بد و واپسگرا و دوم تاثیر گزاری ایده و برنامه آن انقلاب در کشورهای پیرامون و فراتر از آن جهانی تعریف کنیم، آنگاه می بینیم که انقلاب مشروطه در این کاتگوری جایی ندارد.انقلاب‌ فرانسه با شعار برابری و برادری پس از دویست سال هنوز جازبه دارد، انقلاب روسیه دست‌کم چند دهه مشعل ونوید دهنده جنبش های آزادیبخش و ملی در خیلی از کشور ها بود ، خوب و یا بدش را کاری ندارم، اینجا تنها سخن بر سر تاثیر بخش جهانی است. هیچکدام از این خصلت ها را مشروطه نداشته است.
افزون بر آن، به باورمن امروز، بیش از ۸۰ درصد مردم جهان دست‌کم نام و نشانی از انقلاب فرانسه می دانند و انقلاب روسیه هم با درصدی کمتر برای انسان ها نامی آشنا است، اما شاید ۱۰ درصد از مردم جهان هم نامی از انقلاب مشروطه نشنیده باشند!
پس این یک توهم و خود شیفتگی است که انقلاب مشروطه را همطراز انقلاب فرانسه بدانیم‌ بی درنگ انقلاب مشروطه در تاریخ و زندگی ایرانیان رویدادی بزرگ بوده که همانگونه که شما گفته اید، ملا خور شده و سخن نخست در آن از آن اخوندان شیعه بوده و سرانجام هم در کودکی مرد!
تلخ تر از آن اینکه به باور من انقلاب واپسگرای اسلامی ۷۵ خیلی بیشتر جهانی و گسترده تر بود و است تا انقلاب مشروطه! همانگونه که خلافت اخوندی و انقلاب اسلامی‌ایران! امروز بیشتر و فراگیرتر بخش بزرگی از خاورمیانه، آفریقا و آمریکای جنوبی را خوارک زهرالود ایدلوژیک و پولی می دهد و به راستی تاثیر جهانی داشته و بو و خاکستر مرگبارش همه جا را فرا گرفته. باز هم اینجا سخن از تاثیر است و نه خوب یا بد یک انقلاب.
و سرانجام اینکه روزی که شکوفه انقلاب زن،زندگی، ازادی بشکفد، ما براستی دستاورد بزرگی برای آزادی و شکوفایی کشور خود و جهان نزدیک و دور خود به ارمغان اوردهایم، آنگاه شاید بتوانیم انقلاب خود را با فرانسه هم رده بدانیم، به امید آنروز. کاشکی ما اینهمه یک جانبه و تک بعدی به خود و جهان نمی نگریستیم.
از شما برای تلاشتان در این راه صمیمانه سپاسگزارم.
کاوه


■ جنابان حقیقی و کاوه گرامی، اگر یک درس بتوان از تاریخ فلسفه گرفت، همانا این است که هیچ اندیشه‌ای ابتدا به ساکن نیست و همواره از سوی گذشتگان به صورتی دیگر بیان شده و در تطور دیالکتیکی با دیگر اندیشه‌ها، گاهی در سیر اندیشه از نظر دور می ماند، تا زمانی دیگر در مکانی کاملاً متفاوت به زبانی دیگرچهره بگشاید. بدین معنی هیچ کس و هیچ جامعه ای نمیتواند بخاطر بیان اندیشه ای به خودبزرگ‌بینی دچار شود. چنانکه هر اندیشه بدیعی نیز به جریان خروشان اندیشۀ جهانی می پیوندد و به بخشی از میراث فرهنگ بشری بدل می گردد. بنابراین اینکه «بنی آدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند»، البته که نباید به خود بزرگ‌بینی نزد ایرانیان دامن زند. هرچند که اگر ما ایرانیان به چنین نابخردی تمایل می داشتیم، دستکم صفحه به صفحۀ شاهنامه پر از مطالبی مبنی بر خردورزی انساندوستانه است. البته برای شما که هر سخنی جز سرزنش و نکوهش گذشتگان ما ایرانیان به «خودبزرگ‌بینی» و یا «ملی‌گرایی افراطی» تعبیر می شود، سخن از میراث تاریخی ایران گفتن، بی‌فایده است و مقصود من از گفتار دربارۀ انقلاب مشروطه نیز تنها این بود، که یادآوری کنم که با شناخت امروزی ما، اگر هنوز کسانی باور دارند، که برخی از عمامه‌بسران، در بدویت فرهنگی خود بویی از جوهر انقلاب مشروطه برده بودند، یا اندیشۀ پایۀ این انقلاب را نشاخته اند و یا هنوز نسبت به توحش اسلامی دچار توهم هستند. اندیشۀ بنیانی انقلاب مشروطه چه بخواهیم و چه نخواهیم، همان بود که در طول هزاران سال تداوم فکری در ایران به اندیشۀ برابری ذاتی انسان ها ورای تفاوت های ظاهری رسیده، روزگاری فردوسی و سعدی از آن سخن گفته بودند و اینک در پوشش مذهبی بابی راهنمای کارگردانان انقلاب مشروطه گشت. اینکه این انقلاب به سبب تسلط مادی و معنوی ملایان بر جامعۀ ایران از شانس موفقیت چندانی برخوردار نبود، مطلبی است، اما اینکه تنها با چنین اندیشه ای می توان به مبارزه با حکومت امروزی جهل و جنایت اسلامی رفت، مطلبی حیاتی برای امروز و آیندۀ ایران. وگرنه هواداران جریانی که بیش از صد سال است در ایران به «اندیشه‌ورزی انتقادی مشغول هستند، به ما ایرانیان بدهکارند، ورای شعر و شعارهای نخ‌نما راهی برای برون رفت از بن بست فعلی نشان دهند.
با سپاس؛ فاضل غیبی