محمد طاهری / روزنامهنگار و سردبیر تجارت فردا
حسین عباسی / اقتصاددان
هفتهنامه تجارت فردا
وقتی در ۱۶ سالگی بورسیه تحصیلی دانشگاه هاروارد را گرفت و وارد دانشگاه شد، بسیاری پیشبینی میکردند که «رابرت سولو» نابغهای است که آینده درخشانی دارد. این پیشبینی محقق شد و نوجوانی که «بحران بزرگ» را با همه وجود احساس کرده بود، به یکی از معروفترین نظریهپردازان علم اقتصاد تبدیل شد.
رابرت سولو در بیست و سومین روز ماه آگوست سال ۱۹۲۴ در محله بروکلین نیویورک به دنیا آمد. پدر و مادرش که تحصیلات دانشگاهی نداشتند، بیوقفه کار میکردند تا مخارج زندگی فرزندانشان را تامین کنند.
به این ترتیب رابرت و خواهرانش فرصت تحصیل پیدا کردند و توانستند وارد دانشگاه شوند. رابرت دوران تحصیلی خود را در مدارس دولتی نیویورک گذراند و عملکرد خوبی هم داشت. سال آخر دبیرستان با یکی از معلمان الهامبخش مواجه شد. همانها که در مسیر زندگی یک فرد، تغییر اساسی ایجاد میکنند. معلم به او توصیه کرد که آثار رماننویسان بزرگ فرانسوی و روس قرن نوزدهم را بخواند و ایدههای نهفته در کتابها را جدی بگیرد. رابرت چنین کرد و دیری نپایید که اغلب رمانها و کتابهای معروف آن دوران را مطالعه کرد.
مسیر موفقیت مشخص بود و رابرت تصمیم گرفته بود درس بخواند. رکود اقتصادی در آمریکا، انگیزهای قوی در او ایجاد کرد تا سراغ تحصیل در رشتهای برود که خانوادهها را از فقر و رکود اقتصاد نجات دهد. زمینهساز این اتفاق، بورسیهای تحصیلی در کالج هاروارد بود که باعث شد رابرت در سال ۱۹۴۰ در حالی که تنها شانزده سال داشت به هاروارد راه پیدا کند.
وقتی وارد این دانشگاه معتبر شد، ابتدا به تحصیل جامعهشناسی، مردمشناسی و البته اقتصاد مقدماتی پرداخت. اما بعد به خاطر جنگ ناچار شد دانشگاه را ترک کند و به ارتش آمریکا بپیوندد. او مدتی در آلمان، شمال آفریقا، سیسیل و بعدها در جبهه ایتالیا علیه فاشیسم جنگید و تجربیات زیادی آموخت. کار رابرت این بود که دور از چشمان دشمن به رمزگشایی از پیامهای ارسالشده از جوخههای نازی بپردازد. ماموریتی که خطرناک بود اما رابرت در آن موفق نشان داد.
دوران سربازی، روحیه برابریطلبی سولو را تقویت کرد. او درجه افسری را نپذیرفت تا مجبور نباشد به کسی فرمان دهد. بعد از پایان دوره پرخطر رمزگشایی از پیام نازیها، به خانه برگشت و در حالیکه کاملاً متحول شده بود، از «باربارا لوئیس» خواستگاری کرد.
در سال ۱۹۴۵ دوباره به هاروارد برگشت و زیر نظر «واسیلی لئونتیف» به تحصیل پرداخت. لئونتیف اقتصاددان سرشناسی بود که اصالت روس داشت و به طور مشخص روی «جدول داده-ستانده» کار میکرد. او بعدها به خاطر کار روی این مدل، برنده جایزه نوبل در رشته اقتصاد شد. رابرت سولو روح و ماهیت نظریه اقتصادی مدرن را از این اقتصاددان بزرگ او آموخت و این لئونتیف بود که کار تجربی را به او معرفی کرد، بهطوری که به عنوان دستیار تحقیقاتی او اولین مجموعه ضرایب سرمایه را برای مدل داده-ستانده تولید کرد.
سولو پس از آن به آمار و الگوهای احتمالات علاقهمند شد. در آن روزها تدریس آمار در هاروارد نامتعارف بود. بنابراین تصمیم گرفت این کار را با تمرکز بیشتر دنبال کند و برای مطالعه آمار به مدت یک سال به دانشگاه کلمبیا رفت. در طول آن سال او روی تز دکترای خود هم کار کرد، که تلاشی برای الگوسازی تغییرات در توزیع درآمد بود. پایاننامه سولو جایزه ولز را در هاروارد دریافت کرد، که به بهترین پایاننامه اعطا میشود. درست قبل از اینکه از کلمبیا خارج شود پیشنهاد استادیاری در دپارتمان اقتصاد موسسه فناوری ماساچوست (MIT) را دریافت کرد و به آنجا رفت.
سولو در امآیتی به تدریس دورههای آمار و اقتصادسنجی مشغول شد و قصد داشت حرفهاش را در همین راستا ادامه دهد. اما دفتری به او داده شد که از قضا در مجاورت دفتر «پل ساموئلسون» قرار داشت؛ این اتفاق آغازگر ارتباطی طولانیمدت میان آنها بود و سبب شد علاقه او به سمت اقتصاد کلان تغییر پیدا کند. او و ساموئلسون در طول سالها روی نظریههای برجستهای از جمله «نظریه رشد فون نویمان» (۱۹۵۳)، نظریه سرمایه (۱۹۵۶)، نظریه خطی (۱۹۵۸) و منحنی فیلیپس (۱۹۶۰) کار کردند.
رابرت سولو در دانشگاه امآیتی به مطالعه و تحقیق روی نظریه رشد اقتصادی ادامه داد تا جایی که موفق شد مدلی از رشد اقتصاد را به نام خود ثبت کند. «مدل رشد سولو» تلاش میکند رشد اقتصادی بلندمدت را با بررسی انباشت سرمایه، رشد جمعیت یا نیروی کار و افزایش در بهرهوری که به طور معمول، پیشرفت فنی شناخته میشود، توضیح دهد. به خاطر توسعه این مدل بود که رابرت سولو در سال ۱۹۸۷ موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصادی شد. آکادمی نوبل در سال ۱۹۸۷ جایزه نوبل اقتصاد را به خاطر «کمک استثنایی به تئوری رشد اقتصادی» به سولو اهدا کرد، چراکه او چهارچوبی نظری ایجاد کرد که میتواند در بحث عواملی که در رشد اقتصادی نهفته است و همچنین در اندازهگیری سهم عوامل مختلف تولید در رشد اقتصادی استفاده شود.
تحلیل سولو کمک کرد تا رهبران کشورهای صنعتی متقاعد شوند منابع بیشتری را به آموزش و پژوهشهای علمی اختصاص دهند. او در سال ۱۹۶۱ «مدال جان بیتس کلارک» را به عنوان بهترین اقتصاددان آمریکایی زیر ۴۰ سال دریافت کرد و در سال ۱۹۹۹ نیز «مدال ملی علوم» به او اهدا شد. رابرت سولو همچنین در سال ۲۰۱۴ «مدال آزادی» را از رئیسجمهور وقت آمریکا -باراک اوباما- دریافت کرد. این مدال، بالاترین افتخار غیرنظامی آمریکاست و تعداد معدودی اقتصاددان آن را دریافت کردهاند.
رابرت سولو در طول دوران تدریس خود در امآیتی مشاوره بسیاری از دانشجویان اقتصاد را بر عهده داشت که بعدها به دانشمندان برجستهای در علم اقتصاد تبدیل شدند، از جمله میتوان به «جرج آکرلوف» و «جوزف استیگلیتز» اشاره کرد که بعدها در زمره برندگان جایزه نوبل اقتصاد درآمدند. «ماریو دراگی» رئیس سابق بانک مرکزی اروپا و نخستوزیر سابق ایتالیا نیز زیر نظر سولو تحصیل کردهاند.
اما همه شهرت رابرت سولو به این موفقیتها ختم نمیشود. او عمده شهرت خود را به خاطر یک پیشبینی دقیق یا شاید دقیقترین پیشبینیِ سیاسیِ یک اقتصاددان به دست آورده است. رابرت سولو بر اساس مدلهایی که تهیه کرد، از فروپاشی نظام اقتصادی شوروی خبر داد. در دوران جنگ سرد، اقتصاد شوروی رشدهای دورقمی داشت. وقتی دولت آمریکا به آقای سولو ماموریت داد که رشد اقتصاد شوروی را مطالعه کند، او به سیاستمداران آمریکا اطلاع داد که رشد اقتصاد شوروی پس از مدتی متوقف میشود.
او دریافته بود که رشد شوروی، صرفاً معطوف به سرمایهگذاری است و سهم بهرهوری در رشد اقتصادی شوروی در سطح نازلی قرار دارد. این پیشبینی درست از کار درآمد و نظام کمونیستی شوروی سقوط کرد. پیش از سولو، فون میزس نیز با توصیف کاستیهای اندیشه سوسیالیسم، این سقوط را پیشبینی کرده بود اما ویژگی کار سولو این بود که روی این موضوع تمرکز زیادی کرد و با تهیه مدل، پیشبینی دقیقی از آن اتفاق داشت.
نظریه رشد سولو
اولین مقاله مهم رابرت سولو در حوزه تخصصیاش «مشارکتی در نظریه رشد» نام داشت. سولو در این مقاله الگویی ارائه کرد که نسخهای از مدل رشد هارود-دومار محسوب میشد. مقاله توضیح میداد چگونه افزایش موجودی سرمایه، تولید سرانه بیشتری ایجاد میکند. در حالی که الگوهای قبلی مبتنی بر مفروضات سختی بود که امکان جایگزینی میان سرمایه و کار را نمیداد، در مدل سولو نسبتهای عوامل؛ رابطه میان سرمایه واقعی و نیروی کار در طول فرآیند رشد تعدیل شده و تغییر میکند.
نقطه شروع سولو این بود که جامعه نسبت ثابتی از درآمد خود را پسانداز میکند. جمعیت و عرضه نیروی کار با نرخ ثابتی رشد میکند و شدت سرمایه (میزان سرمایه به ازای هر نیروی کار) قابل تنظیم است. با این حال به دلیل کاهش بازده، تزریق سرمایه اضافی (افزایش شدت سرمایه) سهم کمتری در تولید خواهد داشت و این بدان معناست که در بلندمدت اقتصاد به شرایط نرخ رشد یکسان برای سرمایه، نیروی کار و کل تولید نزدیک خواهد شد (به شرطی که پیشرفت فناوری وجود نداشته باشد)؛ بنابراین افزایش نسبت درآمدهای پساندازشده نمیتواند به افزایش مستمر نرخ رشد منجر شود و در غیاب پیشرفت تکنولوژیک، نرخ رشد صرفاً به افزایش عرضه نیروی کار وابسته خواهد بود.
سولو اثبات کرد که اگر بازارهای کار و سرمایه عملکرد خوبی داشته باشند، پساندازهای حاصل مطابق با سرمایهگذاری برنامهریزیشده شرکتها خواهد بود و این بدان معناست که او وضعیتی را که ممکن است زمینهساز تحلیل کینزی از بیکاری باشد نادیده گرفت. بر اساس تحلیل او، اگر نسبت پسانداز به اندازه کافی بالا باشد، هزینه سرمایه نسبت به نرخ دستمزد کاهش مییابد و شدت سرمایه افزایش پیدا میکند. از سوی دیگر، اگر نسبت پسانداز پایین باشد، سرمایه نسبتاً گرانتر میشود و شدت سرمایه کاهش مییابد. با این حال او نشان داد که در بلندمدت، با فناوری مشخص، سرمایه به ازای هر کارگر ثابت خواهد بود. اما این بدان معناست که تولید به ازای هر کارگر نیز ثابت خواهد بود، بنابراین دستمزد واقعی هم ثابت است.
بر اساس این استدلال افزایش سهم درآمدی که به پسانداز اختصاص مییابد تنها در کوتاهمدت بر نرخ رشد تاثیر دارد. از سوی دیگر، افزایش نسبت پسانداز، بر افزایش شدت سرمایه تعادلی و در نتیجه افزایش سطح بلندمدت دستمزد واقعی اثرگذار خواهد بود.
الگوی نظری او اثرگذاری بسیاری بر تحلیل اقتصادی داشته است، بهطوریکه از ابزاری صرف برای تجزیهوتحلیل فرآیند رشد، در چندین جهت مختلف تعمیم یافته است. اما بیش از همه الگوی رشد سولو چهارچوبی را برای نظریه اقتصاد کلان مدرن ایجاد کرد.
سولو این مقاله را با اثر پیشگامانه دیگری به نام «تغییر فنی و عملکرد تولید کل» تداوم بخشید. قبل از انتشار این مقاله، اقتصاددانان باور داشتند که سرمایه و نیروی کار عوامل اصلی رشد اقتصادی هستند، ولی سولو نشان داد که نیمی از رشد اقتصادی با افزایش در سرمایه و نیروی کار قابل توجیه نیست، و این بخش از رشد اقتصادی را که اکنون «باقیمانده سولو» نامیده میشود به نوآوری در عرصه فناوری نسبت داد. مقاله او منشأ «محاسبه منابع رشد» بود که اقتصاددانان از آن برای تخمین اثرات جداگانه نیروی کار، سرمایه و تغییرات تکنولوژی بر رشد اقتصادی استفاده میکنند.
برای اکثر اقتصاددانان، نقطه آغازین بررسی رشد اقتصاد به مقاله ۱۹۵۶ رابرت سولو با عنوان «رهاوردی به نظریه رشد اقتصاد» بازمیگردد. مدل سولو برای پیشبینی ثروت درازمدت یک کشور بر آن چیزی استوار است که او آن را «تابع تولید» مینامد. این تابع یک جعبه سیاه ریاضیاتی است که از یکسو سرمایه و نیروی کار به آن وارد میشوند و از سوی دیگر کالاهای مصرفی و خدماتی بیرون میآیند که در استانداردهای زندگی افراد نقش دارند.
یک روش آشکار رشد این است که نیروی کار و سرمایه بیشتری به جعبه وارد شود. اما این روش نمیتواند برای همیشه بهبود رشد را به همراه آورد. افزودن نیروی کار بیشتر به معنای آن است که برونداد (تولید) بین کارگران بیشتری تقسیم میشود. سرمایه نیز بهتدریج فرسوده میشود؛ بنابراین در طول زمان به سرمایهگذاری بیشتری نیاز است تا تولید پایدار بماند. اما رشد درازمدت فقط از طریق بهبود عملکرد خود جعبه سیاه یعنی چگونگی ترکیب سرمایه و نیروی کار به دست میآید. اقتصاددانان نام بهرهوری کل عوامل (TFP) را برای آن برگزیدهاند هرچند گاهی اوقات با برچسبهای شهودیتری مانند فناوری یا دانش به آن اشاره میکنند.
این فرآیند را همانند یک دستور پخت غذا در نظر بگیرید. نیروی کار، سرمایه و دیگر اجزا در یک طرف و غذای تمامشده یعنی تولید اقتصادی در طرف دیگر هستند. بهرهوری کل عوامل بررسی میکند که دستور پخت تا چه اندازه در ترکیب اجزا اثربخشی دارد. این خود به عواملی از جمله سطح تحصیلات افراد، کیفیت مدیریت کسبوکار و عمق دانش علمی بستگی دارد.
رابرت سولو چنین فرض میکرد که سهم سالانه نقش بهرهوری کل عوامل در رشد تولید ناخالص داخلی بهطور تصاعدی بالا میرود. این تصور احتمالاً به دلایل صرفاً ریاضیاتی ارتباط دارد. او میخواست که اقتصاد نمونهاش با یک نرخ ثابت -مثلاً دو درصد در سال- رشد کند. این امر مستلزم آن بود که با رشد تولید ناخالص داخلی منافع بیشتری به دست آید تا سرعت رشد ثابت بماند.
اقتصاددانان دیگری از جمله «پل رومر» که همانند سولو برنده جایزه نوبل شد تلاش کردند تا ترکیب زیربنایی رشد تصاعدی فرضی بهرهوری کل عوامل را پیدا کنند. نظریههای آنها بیان میکند که بخشی از سرمایهگذاری نه به سوی ایجاد سرمایه فیزیکی بلکه به سوی تحقیق و توسعه هدایت میشوند. از آنجا که دانش را میتوان آزادانه نسخهبرداری کرد این سرمایهگذاری یک محصول جانبی فزاینده ایجاد میکند. بدان معنا که هر واحد اولیه پژوهش اثربخشی واحد بعدی را افزایش میدهد. بدین ترتیب دانش به صورت طبقاتی بالا میرود و دانش بیشتری خلق میکند درست همانگونه که یک ویروس در مراحل اولیه همهگیری تکثیر میشود. مشکل آنجاست که بهرهوری کل عوامل به شکل تصاعدی رشد نمیکند. او با استفاده از پرطرفدارترین منابع دادههای رشد درازمدت پیشبینیهای دو مدل متفاوت را با رویههای مشاهدهشده بهرهوری کل عوامل مقایسه میکند.
یک الگوی خطی که او آن را «رشد افزودنی» (additive growth) مینامد همیشه بهتر با روند واقعی رشد تناسب پیدا میکند. برخلاف نظریههای موجود، این الگو بیان میکند که پژوهشهای قبلی باعث نمیشوند پیدا کردن ایده بعدی آسانتر شود. همچنین با این الگو میتوان توضیح داد که چرا برخی اقتصاددانان مرتب پیدایش یک موج آینده نوآوری را پیشبینی میکنند، اما چنین چیزی هیچگاه اتفاق نمیافتد. اما نمیتوان چنین چیزی را عامل ناامیدی دانست. با وجود اینکه نرخ درصدی رشد آهسته میشود طبق پیشبینی اقتصاددانانی نظیر «توماس فیلیپون»، اندازه هر افزایش ثابت نیست. جوامع ثروتمندتر میشوند اما سرعت آن به اندازهای که قبلاً تصور میشد نخواهد بود. جنبه امیدوارکننده آن است که آقای فیلیپون شواهدی از زمانهایی پیدا میکند که در آنها نرخ رشد بهرهوری کل عوامل بهطور موقت سرعت میگیرد و افزایش سالانه بیشتر میشود.
در مقاله او یکی از چنین زمانهایی بین سالهای ۱۶۵۰ و ۱۷۰۰ در بریتانیا معرفی شده است. این همان تاریخی است که اولین و دومین انقلابهای صنعتی اتفاق افتاد. او یک نمونه دیگر را در آمریکا در حدود سال ۱۹۳۰ پیدا میکند که زمان توسعه برقرسانی در آن کشور بود. چنین لحظاتی ظاهراً یکبار در هر قرن دیده میشوند، اما میتوان از آنها برای توضیح اشتباه رابرت سولو استفاده کرد: از آنجا که او خود در یکی از این دورههای شتابگیری زندگی میکرد به راحتی به دام توهم رشد تصاعدی افتاده است.
تحلیل آماری توماس فیلیپون را نمیتوان برای توضیح مشکلات مفهومیتر بهرهوری کل عوامل به کار برد. یک مشکل دشواری ارزشگذاری سرمایه است. معمولاً بین هزینه زمانی آن که مستهلک میشود و ارزش تنزیلشده منافعی که در نهایت ایجاد میکند تفاوت وجود دارد. برخلاف نیروی کار که میتوان آن را بر مبنای ساعت کمیسازی کرد هیچ واحد غیرپولی برای ارزشگذاری سکوهای نفتی یا مالکیت معنوی داروها وجود ندارد. پس از انتشار مقاله آقای سولو در سال ۱۹۵۶، گروهی از اقتصاددانان دانشگاه کمبریج نشان دادند که روش آن برای ارزشگذاری سرمایه چرخهای (Circular) است. طرفداران رابرت سولو این را میپذیرند اما مدل او همچنان به طرز گستردهای استفاده میشود.
مشکلات مشابهی گریبان خود بهرهوری کل عوامل را میگیرد. تکنیکهای آماری که قصد دارند مفهوم دانش را اندازه بگیرند معمولاً تمام تحولات رشد را که نمیتوان با توجه به تغییرات نیروی کار یا سرمایهگذاری در جعبه سیاه توضیح داد در یک دسته قرار میدهند. در اینجاست که نام و عبارت باقیمانده سولو (Solow residual) معنادار میشود. به گفته یکی از منتقدان سولو، مفهوم بهرهوری کل عوامل به جای آنکه مقیاس معتبری از سطح دانش جامعه باشد «مقیاس جهالت» ماست.
الگوی رشد سولو اغلب به عنوان «مدل نئوکلاسیک سولو-سوان» شناخته میشود چراکه بهطور مستقل ترور سوان، اقتصاددان استرالیایی، نیز آن را معرفی کرد و در سال ۱۹۵۶ در مجله «سوابق اقتصادی» به چاپ رسید که از سوی انجمن اقتصاد استرالیا منتشر میشود.
سولو با استفاده از الگوی خود محاسبه کرد که حدود چهارپنجم رشد تولید ایالاتمتحده به ازای هر کارگر به پیشرفت فنی نسبت داده میشود. او همچنین نخستین کسی بود که یک الگوی رشد با قدمتهای مختلف سرمایه ایجاد کرد. ایده این الگوی رشد آن بود که سرمایه جدید ارزشمندتر از سرمایه قدیمی است، چراکه سرمایه جدید از طریق فناوری شناختهشده تولید میشود. او ابتدا بیان کرد که سرمایه باید متناهی باشد چراکه تمام منابع روی زمین در واقع محدود هستند. در محدوده مدل سولو، این فناوری شناختهشده بهطور مداوم در حال بهبود است، در نتیجه انتظار میرود که محصولات این فناوری (سرمایه جدید) علاوه بر بهرهوری بیشتر، ارزشمندتر باشند.
پیشبینی قرن
دلیل رشد سریع اتحاد جماهیر شوروی قبل از دهه ۱۹۷۰ و همچنین پایین آمدن سرعت رشد آن بعد از دهه ۱۹۷۰، مورد تجزیهوتحلیل اقتصاددانان زیادی قرار گرفته است. تمرکز شوروی روی سرمایهگذاری در صنایع سنگین و همچنین محدودیتهای بودجهای بسیار کم، رشد اتحاد جماهیر را در دهه ۱۹۳۰ نشان میدهد. از سوی دیگر، کاهش سرعت رشد به دلیل تصمیمات فاجعهآمیز در سرمایهگذاری به دنبال از بین رفتن مازاد نیروی کار و همچنین هدایت منابع محدود به سمت تحقیق و توسعه در بخش نظامی بود؛ منابعی که میتوانست صرف جلوگیری از ورشکستگی بنگاهها و همچنین برنامهریزی برای حل مسئله بازدهی نزولی سرمایه نسبت به مقیاس شود.
بعد از اینکه مدل مشهور رشد رابرت سولو در سال ۱۹۵۷ جای خود را در ادبیات مربوط به رشد اقتصادی باز کرد، تعداد زیادی از اقتصاددانان سعی کردند آن را بفهمند و از آن در تجزیهوتحلیل رشد اقتصادی کشورها استفاده کنند. یافتههای سولو در آن زمان بیشترین ارتباط را با رشد اقتصادی شوروی داشت. استدلال سولو این بود که دلیل رشد اقتصادی شوروی عمدتاً به خاطر تغییرات تکنولوژیک بوده که در آن سالها اتفاق افتاده بود و از سوی دیگر اعتقاد داشت که عوامل مربوط به سرمایه و نیروی کار در این رشد تاثیر چندانی نداشتهاند.
البته رابرت سولو در این مسیر تنها نبود. اقتصاددانانی همچون «جان کدریک» و «موزس آبراموویتز» نیز به نتایج مشابهی رسیده بودند. البته کدریک و آبراموویتز به شیوههای متفاوتی نسبت به سولو به این نتایج دست یافته بودند. آنها پژوهشهایشان را بر پایه کارهای «سایمون کوزنتس» و «کالین کلارک» انجام داده بودند. اما مدل سولو توانست نظریه روشنی را ارائه دهد. اما چرا دریافت سولو اینقدر دقیق بود؟
اتحاد جماهیر شوروی بین سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۷۰ به طور مداوم با رشد اقتصاد مواجه بود. به این دلیل که انباشت سرمایه در این کشور بهسرعت اتفاق افتاد و مشاغل صنعتی زیادی برای افرادی که در بخش کشاورزی مشغول به کار بودند خلق شد. استراتژی ساخت صنایع بزرگ و نداشتن محدودیتهای بودجهای باعث شد که شوروی به این روند دست پیدا کند. اما نرخ رشد در دهه ۱۹۷۰ شروع به کاهش کرد. این کاهش سرعت رشد دلایل خارجی و داخلی داشت. یکی از دلایل خارجی، درگیری شوروی در جنگ سرد بود که باعث شد منابع به جای اینکه صرف تحقیق و توسعه شوند، در بخش نظامی هزینه شوند. دلیل داخلی اما یک دلیل اقتصادی بود که رابرت سولو بهدرستی آن را پیشبینی کرده بود.
سولو در مدلی که در سال ۱۹۵۶ در مقاله «رهاوردی به نظریه اقتصادی رشد» مطرح کرد توضیح داد که سرمایه و نیروی کار نمیتوانند در بلندمدت رشد اقتصاد را تضمین کنند؛ بلکه آنچه در بلندمدت رشد اقتصادی را تضمین میکند، تغییرات تکنیکی (تکنولوژیک) است. چرا که آنچه باعث استفاده بهتر از منابع تولید و در نتیجه افزایش بهرهوری عوامل تولید میشود، تغییرات تکنیکی است؛ چیزی که جای آن در شوروی خالی بود. با آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادی، دیگر مازاد نیروی کار در شوروی وجود نداشت و بیکاری در بخش کشاورزی دیگر پایان یافته بود.
حالا نوبت این بود که شوروی بعد از سرمایهگذاری روی صنایع بزرگ و خلق کار برای بیکارانی که در بخش کشاورزی وجود داشتند، با تغییرات تکنیکی، بهرهوری عوامل تولید را افزایش دهد. اما تغییرات تکنیکی که به افزایش بهرهوری منجر شود چیزی نیست که حکومت مرکزی بتواند آن را برنامهریزی کند بلکه چیزی است که باید در یک فضای رقابتی و شفاف، از سوی کارآفرینان و بنگاهها صورت گیرد. «فردریش فون هایک» در مقالهای که با عنوان «استفاده از دانش در جامعه» در سال ۱۹۴۵ نوشت بهخوبی این مسئله را توضیح داد و رابرت سولو نیز با طراحی مدلی که بتواند رشد اقتصادی را توضیح دهد و پیشبینی کند، بر اندیشههای هایک صحه گذاشت.
اقتصاددانان تا قبل از رابرت سولو روی حوزه رشد و دلایل آن مطالعات زیاد و عمیقی انجام نداده بودند. سولو روی این حوزه متمرکز شد و مطالعه کرد. او در ابتدای امر فکر میکرد دو عامل «نیروی کار» و «سرمایه» مولفههای اصلی و در واقع تنها مولفههای رشد اقتصاد هستند. منظور از سرمایه هم امکانات فیزیکی است که قبلاً تولید شده و برای تولیدهای بعدی به کار میآید. سولو بر این باور بود که بررسی این فرآیند نشان خواهد داد که یک اقتصاد چگونه رشد مییابد و پیشرفت میکند. به این صورت که در یک سال مقدار مشخصی تولید میشود که بخشی از آن، مصرف و بخشی هم پسانداز میشود. از آنچه پسانداز شده هم بخشی به ابزار تولید تبدیل شده و در سال بعد به کار میآید و در ترکیب با نیروی کار، تولید سال بعد را تشکیل میدهد که میتواند بیشتر باشد و در نتیجه میزان پسانداز و امکانات تولید برای سال بعد از آن نیز به مراتب بیشتر خواهد بود. به این ترتیب رشد اقتصادی رخ میدهد.
سولو دادههای آماری سالهای مختلف از تولید ملی آمریکا را مورد بررسی قرار داد و متوجه شد بخش بزرگی از افزایش تولید ملی در آمریکا با دو عامل کار و سرمایه توضیح داده نمیشود؛ یعنی درصد رشد تولید ملی بیشتر از جمع درصد رشد نیروی کار و درصد رشد سرمایه و ابزارهای تولید است. مثلاً اگر نرخ رشد تولید ملی هفت درصد است نرخ رشد نیروی کار ۱/۵ درصد و نرخ رشد سرمایه سه درصد است که جمع آن میشود ۴/۵ درصد، در حالی که نرخ رشد تولید ملی ۲/۵ درصد از این سرجمع بیشتر است. این بزرگتر بودن درصد رشد تولید ملی از جمع درصد رشد دو عامل دیگر، بهطور مرتب دیده میشد، یا در مقاطعی مشاهده کرد که هر دو عامل نیروی کار و سرمایه رشد کردهاند اما اقتصاد رشد نداشته است. سولو به این نتیجه رسید که باید پای عامل سومی هم وسط باشد که همان «تغییرات تکنولوژیک» است.
دقت داشته باشید که جامعه آمریکا یک جامعه مصرفی با نرخ سرمایهگذاری پایین است. آمارها نشان میدهد؛ سرمایهگذاری آمریکا برای چند دهه حدود سالانه ۱۸ درصد تولید ناخالص داخلی بوده و در برخی سالها مانند دوران جنگ جهانی اول این نرخ به کمتر از ۱۰ درصد هم کاهش یافته است. یعنی آمریکاییها سهم اندکی از تولید ناخالص داخلیشان را سرمایهگذاری میکنند (در مقایسه این نسبت برای چین حدود ۴۳ درصد است). اما از نظر تداوم رشد به یکی از برترین اقتصادهای دنیا تبدیل شدند. این پرسشی بود که برای سولو مطرح شد و به این نتیجه رسید که دلیل این امر این است که اقتصاد آمریکا از نظر فناوری، کارآفرینی، امکان و فرصت ریسکپذیری و توسعه علوم، زاینده است. سولو این نتیجه آماری و نظری را برای دیگر اقتصادها مانند شوروی نیز به کار بست. البته سیستم حسابهای ملی کمونیستی با آمریکا متفاوت بود.
در اقتصادهای کمونیستی فقط تولیدات مادی در سیستم حسابهای ملی محاسبه میشد و در آن سیستم دوبارهشماری و چندبارهشماری وجود داشت. در حالی که در سیستمهای اقتصادی غربی ارزش افزوده را محاسبه میکنند. با این حال سولو با همان آمارهای موجود از نیروی کار، سرمایه و تولید ملی محاسبات خود را برای شوروی انجام داد و به نتیجهای عکس آنچه در آمریکا جریان داشت رسید. یعنی متوجه شد که نرخ رشد تولید، پایینتر از نرخ رشد نیروی کار و سرمایه است. این نتیجه به خوبی نشان میدهد که چنین سیستمی که بهطور مدام سرمایه و ابزار تولید و نیروی کار خودش را ضایع میکند، دوامی نخواهد داشت. در واقع تفاوت نگاه سولو با اقتصاددانانی نظیر فون میزس در این بود که او از دید آماری به این مسئله نگاه کرد.
قبل از سولو، کسی حرفی از وجود یک فقدان مشخص در ادبیات اقتصادی برای توضیح رشد شوروی نمیزد. در واقع قبل از سولو، تفکر رسمی درباره رشد اقتصادی (چرایی و چگونگی آن) بر اساس کارهای «دیوید ریکاردو» و «توماس مالتوس» صورت میگرفت. ریکاردو اعتقاد داشت که کمیابی زمین یک عامل بسیار مهم است و مالتوس عقیده داشت که رشد زیاد جمعیت باعث میشود مردم تا همیشه فقیر بمانند. همچنین اقتصاددانان زیادی نیز سعی میکردند رشد اتحاد جماهیر شوروی و پیشبینی در مورد آینده آن را بر اساس مطالعات «جان مینارد کینز» و «جوزف شومپیتر» انجام دهند.
در مطالعات کینز، سود مرکب جایگاه ویژهای داشت و در کارهای شومپیتر، کارآفرینی حرف اول را میزد. آنچه سولو انجام داد، ارائه یک ابزار استاندارد به اقتصاددانان و مهندسان بود. سولو یک تابع تولید ارائه داد و آن را به اقتصاد و رشد اقتصادی مرتبط کرد. توابع تولید، ورودیها (inputs) را به خروجیها (outputs) مرتبط میکنند و در هر شکلی، هر اندازهای و هر درجهای از پیچیدگی وجود دارند. برای مثال، یک تابع تولید ساده، ترکیبات مختلفی از منابع تولید مانند دانه ذرت، ماشینآلات کشاورزی، سوخت و کارگران (به منظور کاشت و برداشت محصول) را کنار یکدیگر قرار میدهد تا نشان دهد نتیجه استفاده از این ورودیها، چه خواهد بود.
مدلهای پیشین، نقشهای ثابتی را برای سرمایه و نیروی کار در نظر میگرفتند. بنابراین هیچ چیز جالبی در مورد افزایش یا کاهش نسبت سرمایه به نیروی کار وجود نداشت. در حالی که افزایش نسبت سرمایه به نیروی کار، به عنوان یک واقعیت تاریخی در اقتصادهای صنعتی باعث شده بود که طی دورههای طولانی، درآمد افزایش یابد. این یک فکت بود که افرادی که از ماشینهای بیشتری استفاده میکنند (نسبت سرمایه به نیروی کار آنها افزایش مییابد) معمولاً ثروتمندتر میشوند. چنین حرفی در کارهای کینز مشهود است چراکه آنچه مطرح شد همان سود مرکب جادویی کینز است.
اما سولو نشان داد که نسبت سرمایه به نیروی کار میتواند هر چقدر که میتواند تغییر کند اما تاثیری روی خروجی نداشته باشد. سولو نشان داد که یک اقتصاد صنعتی نمیتواند روشی را که بر اساس آن صنعتی شده است، حفظ کند و در ادامه هم از این روش برای رسیدن به ثروت بیشتر استفاده کند. سولو نشان داد که آنچه باعث رشد اقتصادی کشورها میشود، سرمایه بیشتر و نیروی کار بیشتر نبوده است. او نشان داد که کشورهای غربی به خاطر سرمایه بیشتر و نیروی کار بیشتر ثروتمند نشدهاند. اما حالا این پرسش مطرح میشود که چه چیزی باعث رشد میشود؟ طبق مدل سولو، آنچه باعث رشد اقتصادی میشود، تغییرات تکنیکی است. یعنی این اثر دانش بیشتر در مورد چگونگی بهکارگیری منابع به شیوهای اثربخشتر است که در طول زمان اهمیت دارد. در ادامه به طور مفصل توضیح میدهیم که مدل سولو چه میگوید.
جزئیات مدل رشد سولو
مدل رشد سولو به گونهای که امروز میشناسیم ابتدا از سوی «ترور سوان» در سالهای میانی دهه ۱۹۵۰ معرفی شد اما جزئیات تکنیکی مدل سولو از ابتدا با اقبال بیشتری مواجه شد. در این مدل عوامل اثرگذار یا تعیینکننده رشد اقتصادی به دو مولفه تقسیم میشوند؛ اول افزایش در نهادههای تولید که همان نیروی کار و سرمایه است و دیگری پیشرفتهای تکنولوژیک. بهطور دقیقتر، اندکی پس از معرفی این مدل از سوی سوان، سولو با دادههایی که از اقتصاد آمریکا جمعآوری کرد به این نتیجه رسید که حدود ۸۰ درصد از رشد تولید به ازای هر واحد نیروی کار در نتیجه پیشرفتهای تکنولوژیک حاصل شده است و برخلاف تصور رایج تا آن زمان، سرمایه نقش چندانی در این موضوع ایفا نمیکند.
این مدل را میتوان تا زمان خود جدیترین مدل رشد نئوکلاسیک به حساب آورد که در آن نرخ رشد بلندمدت به صورت برونزا تعیین میشود و دلیل نامگذاری آن هم از همینرو است. در واقع مدل سولو را میتوان تبیین دقیق ریاضی مدل هارود-دومار دانست با این تفاوت که نرخ رشد بلندمدت در مدل قبلی بر مبنای نرخ پسانداز است، اما در سولو بر اساس رشد تکنولوژی تعیین میشود. البته برونزا گرفتن این عامل سبب میشود مدل نتواند توضیح چندانی درباره نحوه ایجاد این پیشرفت تکنولوژیک ارائه دهد.
از لحاظ تکنیکی مدل رشد سولو به عنوان یک مدل رشد برونزا، تلاش میکند در افق زمانی بلندمدت رشد اقتصادی را توضیح دهد. عمدتاً سه عامل در این راستا به مدل کمک میکند؛ اول انباشت سرمایه، دوم رشد جمعیت یا نیروی کار و نهایتاً افزایش بهرهوری که همان پیشرفت تکنولوژیک است که از آن سخن به میان رفت.
در واقع سولو مدل هارود-دومار را با اضافه کردن کار به عنوان یک عامل تولید و نسبت سرمایه به عنوان خروجی بسط داد. این اصلاحات مدل را قادر میکند شدت سرمایه را از پیشرفت تکنولوژی متمایز کند. سولو عملکرد تولید نسبتاً ثابت را به عنوان یک فرض مهم برای بیثباتی در مدل هارود-دومار میبیند. برای گذر از این تنگنا او با بررسی مفاهیم جایگزین، یعنی تابع تولید کاب. داگلاس و منعطف کردن مدل، آن را یک گام به جلو میبرد. در واقع یک نقد اساسی به مدل هارود-دومار این است که بخش اصلی مدل به رشد اقتصادی مربوط نیست و بهطور صریح از عملکرد تولید نسبتاً ثابت استفاده نمیکند.
سولو از این مسئله برای بررسی دو افق زمانی کوتاهمدت و بلندمدت بهره میگیرد. درواقع از منظر مدل او، در کوتاهمدت، رشد از طریق حرکت به حالت پایدار جدید که تنها از تغییرات سرمایهگذاری، رشد نیروی کار و استهلاک ایجاد میشود، تعیین میشود. در حالی که تغییر در سرمایه از تغییر در نرخ پسانداز است.
اما در بلندمدت مسئله متفاوتتر میشود. سولو بر اساس مدل خود و با مشاهده برخی دادهها پیشبینی میکند که در بلندمدت اقتصادها به حالت تعادل پایدار خود نزدیک میشوند و درنتیجه این امر رشد دائمی تنها میتواند از طریق پیشرفت تکنولوژیک قابل دستیابی باشد. به عبارت بهتر، حالا در بلندمدت هم تغییر در پسانداز و هم تغییر در رشد جمعیت باعث اثرات سطحی میشوند که در اینجا یعنی همان ارزش مطلق درآمد واقعی سرانه. مسیر رشد بسیاری از کشورها را بر همین اساس میتوان ترسیم و فاصلهها و تفاوتهای میان آن را تبیین کرد. اما پیش از پرداختن به این موضوع، نکات تکنیکی و فروض این مدل را مرور میکنیم تا تصویر بهتری از دلالتهای مربوط به آن داشته باشیم. در یک نگاه کلی فرضیه اصلی مدل این است که سرمایه به کاهش درآمد در یک اقتصاد بسته یعنی بدون تجارت بستگی دارد. حال با توجه به ثابت بودن سهم نیروی کار، تاثیر بر خروجی آخرین واحد سرمایه انباشتهشده همیشه کمتر از قبل خواهد بود که این امر نکته مهمی در تبیین مدل است.
به عبارت بهتر این فرض حاکی از آن است که در برخی موارد مقدار سرمایه جدید تولیدشده فقط به اندازه کافی برای پرداخت میزان سرمایهای که از دست رفته به دلیل استهلاک صرفشده است. این تناظر و تعادل، بستر مناسبی برای تحلیل بر اساس پیشرفت تکنولوژیک یا رشد نیروی کار فراهم میکند که بر اساس آنها میتوان دریافت که منشأ اصلی رشد از کجاست. به صورت یک فرض پایهای نیز، در کوتاهمدت، نرخ رشد رو به کاهش میگذارد و بازدهها کاهش مییابد و اقتصاد همگرا به حالتی پایدار و ثابت از نظر نرخ رشد میرسد، در واقع این امر به این معنی است که رشد اقتصادی در سرانه اتفاق نمیافتد.
حال با فرض پیشرفت تکنولوژیک غیرصفر حالت پایدار جدیدی رخ میدهد که در آن با خروجی ثابت در هر ساعت، کارگر مورد نیاز برای یک واحد خروجی را میتوان محاسبه کرد. با این حال، در این حالت، تولید سرانه به میزان نرخ پیشرفت تکنولوژیک در «حالت پایدار» یا همان میزان معین رشد بهرهوری، رشد خواهد کرد.
علاوه بر این، فرض ضمنی دیگر بر این استوار است که اقتصاد به اندازه کافی از مزایای تقسیم کار بهرهمند شده است و دیگر تقسیم کاری صورت نمیگیرد. این امر میتواند فضای بیشتری برای تفسیر نقش تکنولوژی در مدل به دست دهد. اما همچنان به دلیل برونزا بودن آن، صحبتی درباره منشأ این پیشرفت تکنولوژیک نمیکند. همچنین دیگر نهادههای تولید یعنی دانش و نیروی کار نیز چندان در تحلیل، نقش جدی ندارند و از نظر سرمایه که در اینجا عمدتاً یعنی زمین و منابع طبیعی و دیگر ابزارهای لازم، محدودیت چندانی بر سر راه نیست. این امر سبب میشود با یک تقریب خوب از تعمیمپذیری بتوان بر اساس انباشت سرمایه و پیشرفتهای تکنولوژیک، میزان رشد اقتصاد یک کشور را طی زمان بررسی و محاسبه کرد. سولو در مدل خود دو مفهوم سرمایهگذاری واقعی و سرمایهگذاری سربهسر را مطرح میکند و میگوید که میزان سرمایه در ازای نیروی کار موثر در رشد اقتصادی نقش کلیدی دارد تا جایی که به نقطهای برسیم که در آن نرخ رشد سرمایه بر حسب نیروی کار موثر معادل صفر است.
این مدل علاوه بر فروض تکنیکی گفتهشده در بالا، برخی سادهسازیها را هم برای ترسیم یک تصویر پایهای از واقعیت در خود لحاظ کرده است که هنگام بررسی و تحلیل مسئله رشد باید به آنها توجه کافی داشت. اینجا لازم است توضیح دهیم که این سادهسازیها میتوانند در گام نخست تصویر بهتری برای درک اثر خالص هر عامل بر مسئله رشد به دست دهند. درواقع میتوان در نهایت فهمید که چه عواملی مستقیم و غیرمستقیم بر رشد تاثیر دارند. این سادهسازیها از آنجا اهمیت دارند که سولو با درج تابع تولید خاص غیرخطی که تنها سه نهاده دارد سعی کرد برخی مفاهیم به نوعی اقتصاد خردی را در مدلسازی خود جای دهد. فروضی که ضروری است آنها را در نظر داشته باشیم در ادامه آمدهاند. اول اینکه فرض میشود در این مدل تنها یک کالا وجود دارد. دوم، در اقتصاد مورد نظر ما، دولت وجود ندارد، سطح ثابتی از اشتغال مد نظر بوده است و نوسانات اشتغال در نظر گرفته نشده است. در نهایت نیز هنگامی که صحبت از نرخهای مختلف از جمله نرخ پسانداز و استهلاک و رشد جمعیت و حتی پیشرفت تکنولوژیک به میان میآید، فارغ از منشأ هر یک باید توجه داشت که این نرخها ثابت فرض شدهاند.
این مدل در نهایت میزانی از تغییر ناخواسته در میزان رشد پس از حسابداری را به دست میدهد که به باقیمانده سولو معروف شده است. در واقع این قسمت از مدل همان میزان افزایش بهرهوری کل عوامل تولید است که طی یک دوره زمانی اندازهگیری میشود. در مدل سولو اغلب تمامی این افزایش از ناحیه پیشرفت تکنولوژیک که برونزا در نظر گرفته میشود به عمل میآید. اما هرگونه بهرهوری از نوع دائمی در کارایی که به بهتر شدن مدیریت و عملکرد آن در بخش خصوصی یا عمومی دولت منجر شود در این قسمت جای میگیرد. استفاده از این مفهوم افزایش در بهرهوری کل اگرچه نوآورانه بوده است اما محدودیتهایی نیز دارد. برای مثال یکی از اصلاحهایی که میتوان در این مدل رقم زد این است که میانگین بهرهوری کار خروجی به ازای هر ساعت را جایگزین بهرهوری کل کنیم. یا به یک میانگین وزنی از بهرهوری سرمایه و نیروی کار متوسل شویم. اهمیت این وزندهی از آنجا مشخص میشود که به عنوان یک واقعیت تجربی بپذیریم که در یک اقتصاد رو به رشد، سرعت رشد سرمایه از سرعت رشد نیروی کار بیشتر است، بنابراین مهم است که هرکدام چقدر در میزان خروجی اقتصاد نقش ایفا میکنند.
جمعبندی
مطالعات ارزشمند رابرت سولو نشان داد که پیشرفت فنی و نوآوری، دلیل اصلی رشد اقتصادها و شکوفایی جوامع است. پژوهشهای او بهویژه مجموعهای از مقالات که در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ منتشر شد، به روشن شدن این مسئله که اقتصاد مدرن چگونه رشد میکند کمک اساسی کرد. او نشان داد که بیش از رشد جمعیت یا افزایش سرمایه، پیشرفتهای فناوری، مسئول بخش عمدهای از رشد اقتصادی مدرن است. این بینش پای مجموعه جدیدی از پرسشهای پژوهشی را در دانشگاه باز کرد و سیاستگذاران بسیاری از کشورها را تحت تاثیر قرار داد.
جهان امروز که کاهش تورم را مدیون یافتههای میلتون فریدمن است، فرمول دستیابی به رشد اقتصاد را از رابرت سولو آموخته است. زندگی این دانشمند بزرگ، در ۹۹سالگی و در حالی به پایان رسید که او تا آخرین روزهای عمر به کار و تحقیق مشغول بود. در نهایت جهان در ۲۱ دسامبر ۲۰۲۳ به خاطر از دست دادن رابرت سولو عزادار شد. چیزی که از او به جای مانده، متغیرهایی کلیدی در مدلهای رشد، جایزه نوبل و کتابهای آموزشی اقتصاد برای دانشجویانی است که به این رشته علاقه دارند.