گفتوگوی لوموند با آدونیس به مناسبت انتشار کتابی تازه از او
کریستوفر ایاد(١) و ژان برینْبُم(٢)
برگردان به فارسی: فواد روستائی
در ماه مارس سال جاری، علی احمد سعید اسبر متخّلص به آدونیس، شاعر بزرگِ جهانِ عرب، در سنِّ ۹۴ سالگی، کتاب شعری تازه زیر عنوانِ «موزهی لووْر، فضای الفبای ایّامِ آینده»(٣) را راهیِ کتابفروشیهای فرانسه کرده است. این کتاب به صورتِ دوزبانه (عربی- فرانسه) در اختیار علاقمندان شعر او قرار گرفته و شاهدی دیگر بر استعداد و نبوغ این جانِ آزاد است. الهامبخش شاعر در سرودن این شعربلند در هفت بخش یا هفت لوح گشتوگذارِ آزادِ او در بخش آثار عتیقه و باستانی شرق (۴) در موزهی لووْر در پاریس است.
روزنامهی فرانسوی لوموند که به مناسبت انتشار این کتاب با آدونیس به گفتوگو نشستهاست در مطلبی کوتاه زیرِ عنوانِ «روزگاری بیخدا و بیپیامبر» در معرّفی کتاب تازهی این شاعر سوری مینویسد: در آغاز کلمه بود. و کلمه تندیسی از سنگ شد. آدونیس به لطفِ گشتوگذار شاعرانهی خویش در تالارهای اختصاص دادهشده به آثارِ باستانی وعتیقههای شرق در کاخ لووْر به کلمه زندگی دوباره میبخشد. تالارهایی که در آن هنرِ سومری با تندیسهای منطقهی میانرودان وشکوه و عظمت مصر باستان همنشین و همسایهاست. شاعر در شعری بلند که به هفت لوح تقسیمشدهاست، این سرزمین- این گهوارهی فرهنگِ پیشِ از اسلام در خاورمیانه- را درونمایهی شعر خویش میکند: دنیای گیلگمش(۵)[پهلوان حماسهای بابِلی به همین نام. پهلوانی که دو سوم او الهی است] و ایسیس(۶)[ایزد بانوی طبیعت و همسر اُریسیس، شاه-خدای مصرِ باستان]، وبالاخره جهانِ رودهای نیل، دجله و فرات یا به دیگر سخن رودهائی که سواحلشان زادگاه الفبا بودهاست. آدونیس با حسرت و دریغ میپرسد: «به تمدنی که در آغوش دجله و فرات پای به پهنهی هستی گذاشته و بر کرانههای این دو رود تیغ بر گلوی خویش نهادهاست چه میتوان گفت؟»
این متن، متنی که در سایهی مرگ نگاشته شدهاست، در آنِ واحد نکوهش و نکوداشت دورانی است که در آن انسان و طبیعت یکی بودند و میانشان جدایی نبود، آنجا که کلمه جسم بود نه وحی، دورانی که در آن برای جداکردن عشق از تن، جداکردن واژهها از گوهر و ذاتشان، جداکردن شمال از جنوبِ مدیترانه و سرانجام جدا کردن معنا از اشیاء نه خدایی بود و نه پیامبری.
آدونیس، این جوان ۹۴ ساله، این کاشف نستوه قلمروِ زبان عربی و معبدِ شعر از خلال تالارهای لووْر به ستایشِ سپیدهدم این جهان مینشیند.
لوموند در بخش دیگری از یک صفحهی کامل این روزنامه که به گفتوگو، معرفی کتاب تازه و عکسی از آدونیس اختصاص دادهاست یادآور میشود آدونیس که با افزودن شعر منثور به شعر عرب ادبیّاتِ این زبان را دستخوش یک انقلاب کردهاست، کماکان از چهرههای اصلی و عمدهی این ادبیّات است و همچنان بر خداناباوریِ خود و ردّ و انکار ایدئولوژیها - بیهیچ استثنائی - پای میفشارد.
کریستُف اَیاد و ژان برْینْبُم، دو همکار این روزنامه، با آدونیس، یا بهگفتهی آنان با « این انسان آراسته و سرشار از ظرافت و در عین حال گونهای شیطنت، انسانی که خندیدن را دوستدارد امّا به تصویرکردن زیبائی این جهان و بیان اندوهِ خویش از ناپدیدشدن این زیبائی نیز ادامه میدهد» به گفتوگو نشستهاند.
متن گفتوگو:
* لوموند: تصویری که از شما در ذهنها نقشبسته، تصویر یک شاعر مدرن است. نسبت به مفهومِ موزه و موزه بهعنوانِ مکانی برای نگهداری آثار هنری با گونهای بیاعتمادی درگیر نیستید؟ رابطهی شما با موزه به طور اعّم و موزهی لووْر به طور اخّص چگونه رابطهای ست؟
آدونیس: برای من مسألهی اصلی و اساسی آفریدن است. آفریدنْ همواره مدرن ماندن و گوشبه زنگِ تغییردادنِ این جهان بودن است. موزه جایگاه این خلاقیّت و آفرینش انسانی فراسوی ادیان و مذاهب، نژادها و تعلّقات به ویژه پیش از تحریف ودیگرگونکردن طبیعتاست. تحریف و دیگرگونکردنی که یکتاپرستی عامل آن بود.
یکتاپرستی طبیعت را به دو پاره تقسیم میکند. پنهان و پیدا یا ظاهر و باطن. آن چه به چشم میآید و آن چه که از دیده پنهان است. من ترجیح میدهم آن چه را که فراسوی تصویرها ست ببینم. یکتاپرستی وحدت و یگانگی ذاتی انسان با طبیعت و حیوانات را نابود میکند. موزه از این تقسیمها و جداکردنها عبور میکند. در لووْر که خود محصور در میان دیوارهاست میتوان تا بینهایت به فراسوی دیوارها اندیشید. من در این موزه آثاری را دیدهام که بازاندیشیِ ارتباط اساسی میانِ به مَثَل هنرهای یونان و بابِل یا میان هنر یونان و مصر را میسّر میکند. حتّی هومر از گیلگمش، حماسهی میان- دو- رودان یا بینالنهرین تأثیرپذیرفته است. سفر به دنیای مردگان در اُدیسهی هومر تکرار همین رویداد در حماسهی گیلگمش است [سفر به دنیای مردگان یا دنیای زیرین و بازگشت به این جهان سفری است که در اساطیر (میتولوژی) و ادیان در سراسر جهان از ان سخن رفتهاست.] . این نکته امروز به فراموشی سپرده شده چرا که یکتاپرستی متنها را در غلوزنجیر ایدئولوژی به بندمیکشد. برای اندیشیدن به تاریخمان باید این نکته را یادآور شویم که قدیمیترینها مدرنترینها هستند.
* از خواندن آثار شما چنین برداشت میشود که جستوجوی بهشت مایهی بدبختی انسان بوده است...
برای من تمامی چیزهائی که آسمانی است ضدِّ انسانی است. آسمان بیرون از قلمروِ ایمان چیست؟ یک اختراع ایدئولوژیک. آنچه اساسی است زمین است، موجود انسانیاست. ایمان و اعتقاد گوهرِ وجود انسانی را تحریف میکند.
* هیچگاه به خدا اعتقاد نداشتهاید؟
خدا یعنی چه؟ جز در دوران کودکی هیچگاه به خدا باور نداشتهام. از پانزدهسالگی کاری کردهام که برای باورنداشتن به خدا باید کرد و آن به زیر سوأل بردنِ بیگسستِ سرگذشت خودم و سرگذشت جهان بوده است. به باور من فهم مردم از صوفیان فهمی نادرست بودهاست. آنان علیه یکتاپرستی انقلاب میکردند و خواهانِ بازگشت به موجودیتی یگانه یا تامّ و تمام برای انسان بودند. دلیل آن هم این است که یکتاپرستانِ خداباور عارفان را به قتل میرساندند. روندی که با کشتن حلّاج (صوفی، شاعر و عارف ایرانی ٣۰٩-٢۴۴ه.ق.) آغاز شد. من به موجود انسانی باور دارم. انسان مرکز جهان است.
* ژک دِریدا(٧)، فیلسوف فرانسوی (٢۰۰۴-١٩٣۰)، در پایان زندگی خویش از خود میپرسید آیا آثارش پس از مرگ او نیز خوانده خواهدشد؟ این نکته که آثارش حتّی در زمانِ حیاتش خواننده داشت یا نه برای او پرسشی بود. در ارتباط با شعر شما این پرسش چه پاسخی دارد؟
دریدا و من با هم دوست بودیم. من نیز چون او فکرمیکنم. امروزه، من در زبانهای دیگر شناختهتر و فهمشدهتر هستم تا در زبان مادریم که عربی است. خواندن یک سفر است. هر کس شیوهی خوانش خود را دارد. امّا خوانش نیز آفرینش است. خواندنی که منبع و منشاء یک آفرینش نباشد خواندنی درستوحسابی نیست و من بر این باورم که در حالِ حاضر مشکل ما نه مشکل آفریدن و خلاقیّت بل مشکل خوبخواندن است. بد میخوانیم. بسیاری از آفرینشگران بد خوانده میشوند. دریدا خوب خوانده نمیشود. دریدا برای من پرسشی بیحدّومرز و ناپیداکرانه از جهان ماست. ما همیشه در پی پاسخ هستیم بیآن که جرأت و جسارتِ لازم برای پرسشکردن و به زیرِسوأل بردن را داشته باشیم. با این همه، قدرت انسان در پرسش است نه در پاسخ. انسان تنها موجودی است که پرسشها را مطرح میکند و تنها موجودی است که بیگسست موجودیّت و ارتباط خود با دیگران را به زیر سوآل میبرد.
* خود شما خوانندگان خوبی دارید؟
بلی. دو یا سه خواننده. نامشان را سرّی نگه میدارم برای آن که با آنان بهتر در ارتباط باشم.
* وضعیّت شما در جهان عرب تغییر نکرده است؟ در گذشته کتابهای شما اغلبِ اوقات در این کشورها ممنوع بودند. امروز چه در ابوظبی و چه در عربستان سعودی با کفزدنها و شور و شوق از شما استقبال میشود. چیزی در شُرُف رخدادن است. اینگونه نیست؟
بلی، بدون تردید. دلیلِ آن را نمیدانم. شاید وضعیّتِ خودویرانکنی کنونی در جهانِ عرب در حال گشودن چشماندازهای تازهای است. در دیار ما با هر چیزی که ایدئولوژیک نبوده سرِ جنگ داشتهاند. با عارفان، با شاعران و با کتابها بهطور کلّی. حتّی گذشته آنچنان در چنبر ایدئولوژی گرفتار شده که دیگر به آن اعتماد نمیکنیم. از این رو رهبران عرب در جستوجوی پاسخهای دیگری هستند. در هر حال من در این دگرگونی نقشی نداشتهام. این مخاطباناند که شروغ به فهم بهتری از آثارم کردهاند. در عربستان سعودی من با آدمهایی فوقالعاده رو به رو شدم. من به ویژه از زیبائی طبیعت آن کشور شگفتزده شده شدم و تحتِ تأثیر قرارگرفتم. چگونه میتوان این دنیای زیبا و شگفتانگیزی را که العُلا [شهر و منطقهای باستانی در شمال غربی عربستان سعودی که با مدینه ۴۰۰ کیلومتر فاصله دارد] نام دارد از دیدهها پنهانکرد؟ من از دیدن چیزهائیکه سعودیها دیرزمانی دیدنشان را ممنوع کرده بودند خوشحال بودم. آنها تغییر کردهاند. این چیز خوبی است. آنان کشف کردهاند که پیش از آنان هم دنیائی وجود داشته است. امّا مسأله این است: با این کشف چه خواهند کرد؟
* شما که بستگی و تَصَلُّب جهان عرب را با شدّت و حِدَّتِ هر چه تمامتر نکوهش کردهاید ، هماکنون شاهد سر بر کردن نسلی جدید از شاعران عرب نیستید؟
چرا و به ویژه زنان شاعر. این یک انقلاب است. این زنان شاعر خود را از دو چیز جدا میکنند. نخستین آن چیزی است که آن را سُنّت مینامیم. دومین چیز فرهنگ مشترک یا فرهنگ جمعی یا به دیگر سخن تعبیر و تفسیر این سُنّت است. این زنان دیگر از عشق به معنای عام و کلّی آن حرف نمیزنند، از عشق فردی و شخصیِ خود حرف میزنند. از تن در معنای کلّی آن سخن نمیگویند از تن خویش سخن میگویند و با این شگرد به گشودن فضاهای تازه دست میزنند. این را هم بگویم که در حال حاضر درگیرِ طرحِ انتشار کتابی هستم که هدف آن معرفی و رساندن صدای ٣۰ تن از این رهروان نورسیدهی راهِ شعر بهگوش دوستداران شعر است. از جملهی این صداها میتوان به صدای ندا یونس - شاعر فلسطینی - و نجود القاضی - شاعر یمنی - اشاره کرد. باید این نکته را اضافه کنم که در این کتاب جایی ویژه را به اِنْهِدووانا (٨)- نخستین شاعرِ زن در جهان که در سدهی بیستوسوم پیش از میلاد مسیح از عشق سروده و نام خود را در پای شعرش گذاشتهاست - اختصاص خواهم داد.
* در کتاب «لووْر، فضایی برای الفبایِ ایّامِ آینده» مینویسید: «چرا انسان پیش از تحقّقِ هدفی که زندگیاش را وقفِ آن کرده است میمیرد؟» در ٩۴ سالگی هنوز در جستوجو هستید؟
من نایافته این جهان را ترک خواهم کرد. برای آنچه که حضور ما در این جهان را تدارک دیده پاسخی قطعی و نهائی نمیتوانیم داشته باشیم. اگر پاسخی داشته باشید وجهِ حضوری خویش در این عالم را از دست داده و چیزی بیش از شیئی در میان ِاشیاء نخواهید بود. مرگی در کار نیست. مرگ اندیشه یا ایدهای است که بخشی از زندگی است. تن آدمی موجودی زنده است که افکار، اندیشهها و رؤیاهای خود را دارد. باید در دو مورد «سر را بُرید.» آنگاه که عشقبازی میکنی و آنگاه که در کار آفریدنی. سر، وجه مشترک است، فردیت و یکتایی در تن است. بدبختانه اکثریت ما اولویت را به آن وجه مشترک میدهند. من از تنم بسیار میآموزم. آن چه را که تنم به من میگوید جزءِ اسرار و محرمانهاست. از این رو من مینویسم. آن هم با دست. این کار با مقداری خستگی همراه است امّا من تحمّل میکنم.
* ژرار ماسه(٩) در جُنگِ شعرِ خود زیر عنوان «اندیشهی شاعران» (منتشر شده در سال ٢۰٢١ در مجموعهی کتابهای جیبیِ «فولیو» توسّطِ انتشارات گالیمار) به این نکته اشاره میکند که شاعران آن چه را که میبایست بگویند دیرهنگام (پس از وقوع واقعه) کشف میکنند. اگر قرار باشد حرفهای بههنگام ناگفتهی خود را فهرستوار برشمرید...
من هیچگاه از شعر به عنوان یک ابزار یا به منظور مفیدِ فایدتی بودنِ آن استفاده نکردهام. من برای درسدادن و تعلیم، یا برای انتقال اندیشه به دیگران شعر ننوشتهام. من برای بهتر فهمیدنِ خویش، بهتر فهمیدن حضورم در این جهان و از این راه بهتر فهمیدن دیگری شعر نوشتهام. در آغاز همیشه دو تا وجود دارند نه یکی. وجود همیشه دو تا بودهاست. شعر با دیگری در ارتباط بودن است. شعر دوست داشتن و عاشق بودن است. شعر تغییر دادن جهان در راستای امر یا وضع زیباتر است. اگر قرار باشد بگویم چه کاری را به هنگام نکردهام خواهم گفت: ستاندنِ جان از مرگ از راه آفرینش، آفرینش زیبائی و عشق.
—————————-
پانوشتها:
* مطالب داخل کروشه [...] افزودهی مترجم است.
** این مطلب در تاریخ ٢١ ماه مارس ٢۰٢٤ در روزنامهی لوموند منتشر شدهاست.
1- Christophe Ayad
2- Jean Birnbaum
3- Le Louvre, espace pour l’alphabet à venir
Editions Seghers,Paris 2024, 133pages
4- Le département des antiquités orientales
5 – Gilgamesh
6- Isis
7- Jacques Derrid
8- Enheduanna
9 – Gérad Macé
■ بسیار عالی. تشکر از آقای روستایی
feri_tom
■ ترجمهای بسیار دلپسند. انسان مشرق زمینی فرهنگ جهان امروز را بدوش میکشد.
علی لیمونادی