این بخش به نظریه آشوب (Chaos Theory) میپردازد و به طور مستقیم ربطی به هوش مصنوعی ندارد ولی بدون فهم و شناختِ این روششناسی (Methodology)، فهم و درکِ روندهای اجتماعی و تاریخی، بویژه در عصر دیجیتال، به گمراهی منجر خواهد شد.
دریافت و برداشت تاکنونی از تاریخ- که زیر عنوان «فلسفه تاریخ» عرض اندام میکرد- برداشت خطی (Linear) بوده است. تاریخِ انسانی به مانند یک خط، مستقیم یا مارپیچی، مانند قطاری ترسیم میشد که میخواهد به یک «مقصد مشخص» برسد. «فلسفه تاریخ» محصولِ عصر روشنگری است و این مفهوم نخستین بار توسط ولتر (۱۷۶۵) ساخته شده و اوج خود را در فلسفه تاریخ هگل یافت که بعداً در شکلِ ماتریالیستیاش در آراء مارکس[۱] بازتاب یافت که البته این درک توسط یاکوب بورکهارت (۱۸۱۸-۱۸۹۸) شدیداً متزلزل شد.
آنچه که امروزه ما انسانها نیاز داریم یک دستگاه ایدئولوژیک نیست که بتواند برای همه پدیدهها پاسخ داشته باشد بلکه یک ابزار روششناختی [Methodological] است که بتواند پدیدهها و روندهای پیچیده را بشناسد و مناسباتِ میانکُنشی (Interaction) عوامل و اجزاء درونی آنها را توضیح بدهد. نظریه آشوب یک چنین ابزارِ روششناختی را در اختیار ما قرار داده است. تمامی فلسفه نظری و فلسفه تاریخِ تاکنونی تکبُعدی یا تکرشتهای بوده است. «نظریه آشوب، دانشی میانرشتهای است که بر اساس آن، سامانههای پیچیده به ظاهر تصادفی، الگوها، درونپیوستگیها، حلقههای بازخوردی، تکرار، خودهمانندی، فراکتالها و خودسامانی دارند. اثر پروانهای، زیربنای نظریه آشوب است و به توصیف این پدیده میپردازد که چگونه تغییراتِ بسیار کوچک در شرایط اولیه یک سامانه قطعی و غیرخطی میتواند به تغییراتِ بزرگی در پاسخ سیستم بیانجامد یعنی وابستگی حساس به شرایط آغازین». [ویکیپدیا]
کیهان و زمین با تمامی موجودات زنده و غیرزندهای که در آن هستی دارند همیشه پیچیده (Komplex)[۲] بودهاند ولی چرا از دیرباز، از ارسطو تا مارکس و تا دهه ۶۰ سده بیستم، ما جهان را خطی مینگریستیم؟ دلیلش ساده است! زیرا دانش بشری هنوز رشد بسنده نکرده بود که بتوانیم جهان را در پیچیدگیاش دریافت کنیم. دانشها گوناگونِ حوزه طبیعی هنوز به عنوان حوزههای مستقل از هم نگریسته میشدند که گویا ربطی به هم نداشته و دانشمندانِ دانشهای طبیعی و انسانی اساساً چیزی به نام بینش و مطالعاتِ میانرشتهای [Interdisziplinär] نمیشناختند یا اگر برخی از آنها میشناختند جدی گرفته نمیشدند. هر جا هم که پرسش پیچیدهای در برابرمان قرار میگرفت آن را با پاسخی ساده «حل» میکردیم.
اگر «پاسخ ساده به مسایل پیچیده» را به عنوان گوهر پوپولیسم بپذیریم، آنگاه باید گفت که شعارِ رسیدن به بهشتِ سوسیالیستی که توسط مارکس طرح گردید، پوپولیستیترین شعار سکولارِ تاریخ مدرن بود. او برای رهایی از مناسبات به غایت پیچیده سرمایهداری سادهترین پاسخ را یافت: با سلب مالکیت از سرمایهداران میتوان به سوسیالیسم رسید! این شعار پوپولیستی آنچنان در جهان انعکاسِ مثبت و پذیرنده داشت که اکثریت جریانهای سیاسی راست و چپ را جذب خود کرد: رسیدن به سوسیالیسم از طریق سلب مالکیتِ سرمایهداران یا کنترل سرمایه. و چنین بود که جنبشهای سیاسی-اجتماعی فراگیر میان جنگهای جهانی اول و دوم اساساً «سوسیالیستی»[۳] بودند یا سوسیالیسم ملی (آلمان و ایتالیا) و یا سوسیالیسم انترناسیونالیسم به رهبری اتحاد جماهیر شوروی. تاریخ در عمل نشان داد که این راه حل ساده و کودکانه چه «مزایایی» برای بشریت داشته است.
برای دیدن پیچیدگیِ جهان و یافتن راهحلهای متناسب با این پیچیدگی، ابتدا باید خود را از مفاهیم و الگوهای پوپولیستی-فریبنده گذشته رها سازیم. همانگونه که در دانشهای طبیعی ما یک دستگاه فکری نداریم که بتواند به همه مسایل پاسخ بدهد همین روششناسی را نیز باید در دانشهای اجتماعی به کار بست. یعنی ما به یک دستگاه فکری یا ایدئولوژی برای پاسخگویی به مسایل زندگیمان نیاز نداریم. ما به یک روششناسی دانشبنیان نیازمندیم که راه ما را در این «آشوب و نظم» روشن کند. این روششناسی همانگونه که در بالا گفته شد نظریه آشوب است. با گذاشتن یک چنین «عینکی» بر چشمان خود میتوانیم جهان را در پیچیدگیاش دریافت کنیم و بفهمیم.
در اینجا تلاش میکنم ستونهای اصلی این نظریه را که با فنواژههای معینی مرتبط هستند توضیح بدهم. نظریه آشوب به وارونه سایر شاخههای فلسفه نظری کلاسیک، یک دانشِ میانرشتهای است یعنی برای توضیح سامانههای پیچیده[۴]، تمامی دانشهای کنونی را به خدمت میگیرد. این که سامانههای پیچیده چگونه باید نگریسته شوند از منظر نظریه آشوب چنین است:
۱- برآمدگی[۵] یا ظهوریافتگی / پدیداری. هر چیز یا پدیده ترکیبی که ما میبینیم از عوامل و اجزاء گوناگونی تشکیل شده است. یعنی عناصری با هم تلفیق شده و حاصلِ این تلفیق یک چیز یا پدیده است که ما آن را میبینیم به اصطلاح «پدیدار» شده است. برآمدگی به ما میگوید که هر پدیدهای جمعِ جبری اجزاء خود نیست بلکه پدیده کاملاً دیگری با ویژگیهایی فرای اجزاء خود است. برای نمونه، یک خودرو از سدها جزء تشکیل شده است، هیچ جزئی یا قطعهای به تنهایی کیفیت خودرو را ندارد. یا سلولهای عصبی مغز ما به تنهایی کارکردهای بسیار محدود دارند ولی در ارتباط با یکدیگر چیزی را بوجود میآورند که به آن آگاهی میگوییم. بنابراین برآمدگی بدین معناست که یک پدیده از کیفیتی برخوردار است که فرای اجزاء سازندهاش میباشد. یعنی برای شناخت آن پدیده ما نه تنها باید همه اجزاء و کارکردهای آن را بشناسیم بلکه باید بدانیم که این اجزاء از چه مناسبات میانکُنشی برخوردار هستند.
۲- خودسامانی[۶]. یعنی آشوب در هر زمینه و عرصه، هم با اتکاء به عواملِ درونی خود و هم در مناسباتِ میانکُنشی با دیگر سامانهها، بدون یک مرکز فرماندهی، خودش را سازماندهی میکند تا به یک مرحله نسبتاً پایدار برسد. سه عامل در این خودسامانی سهیم هستند: ماده، انرژی و اطلاعات. برای نمونه مورچههایی که مجبور میشوند از یک مکان به مکانی دیگر کوچ کنند در مرحله آغازین در یک شرایط بینظمی یا آشوبمند بسر میبرند، زیرا نه جایشان مشخص است و نه منابع غذایی را میشناسند. خودِ مورچهها، ماده هستند که برای یافتن انرژی، محیط خود را جستجو میکنند و آن بخش از آنها که منابع غذایی را پیدا میکند، اطلاعات خود را از طریق فرومونها به مابقی انتقال میدهند. همین خودسامانی در فوجگیری ملخها برای یافتن غذا [هجوم به مزارع] به بهترین شکل خود را نشان میدهد.
۳- پویایی[۷]. همه سامانههای پیچیده، در عین حال سامانههای باز[۸] نیز میباشند. از این رو، پویا هستند یعنی با محیط خود در مناسبات میانکُنشی قرار دارند و همواره در حال تبادل با محیط خود هستند. به عبارتی، روی محیط خود تاثیر میگذارند و از محیط خود تاثیر میگیرند. برای نمونه انسان یا هر حیوان دیگر باید غذای خود را «بیرون» از خودش، یعنی از محیط زندگیاش به دست بیاورد تا بتواند به زندگی خود ادامه بدهد. همین روند غذایابی روی محیط اثر میگذارد و محیط هم به نوبه خود روی انسان تأثیرگذار است. همه جانداران روی زمین در تبادل با محیط خود هستند. و درست همین تبادلِ همیشگی باعث پویایی میگردد. این تبادل برای ساختارهای زنده، فرای تعادلِ ترمودینامیکی عمل میکند که به آن ساختارها یا سامانههای برگشتناپذیر[۹] گفته میشود.
۴- غیرخطی[۱۰] بودن جهان پیچیده. غیرخطی بودن پدیدههای پیچیده، در واقع نشانگر انعطافپذیری آن پدیدههاست. همه موجودات زنده روی زمین برای بقای خود مجبورند غیرخطی عمل کنند. برای نمونه اگر یک موجود زنده فقط و فقط وابسته به یک غذای معین و یک محیط خاص باشد و نتواند در شرایط دیگر برای بقای خود غذاهای دیگر به دست بیاورد، عملاً در مسیر انقراض گام نهاده است. در واقع غیرخطی بودن این امکان را به موجودِ زنده میدهد که اجزایی را در سامانه خود آرام آرام دگرگون کند تا بتواند خود را با شرایط نوین سازگار نماید.
۵- نقطه چرخش[۱۱] به ما میگوید که سامانههای پیچیده سازگارپذیر، دارای پایداری نسبی و مقاوم هستند و میتوانند زیر فشار و نابسامانیهای شرایط، از خود رفتارهای نوین نشان بدهند. نقطه چرخش، یک نقطه زمانی معین است که سامانه پیچیده در آنجا یا رشدش شتاب مییابد یا تغییر جهت میدهد، به این وضعیت که سامانه پیچیده از نظر کیفی خود را تغییر میدهد، دوشاخگی[۱۲] نیز میگویند.
۶- شبکهبندی[۱۳]. همه پدیدههای زنده و غیرهزنده در شبکههای کوچک و بزرگ در هم تنیده شدهاند. نه تنها همه اجزاء و عواملِ درونی یک سامانه، شبکهبندی شده هستند بلکه همان سامانه با همه سامانههای خارج از خودش نیز مرتبط و درهم تنیده است. و درست به همین دلیل، میتوان گفت که جهان یک شبکه بسیار بزرگ درهم تنیده از شبکههاست. به اصطلاح، همه چیزها با هم مرتبط هستند.
۷- ترمودینامیک غیرتعادلی[۱۴]. این پدیده مربوط به موجودات زنده[۱۵] در طبیعت است. یعنی سامانههای زنده، سامانههای بازی هستند که در تعادل ترمودینامیکی قرار ندارند، همواره با محیط خود در حال تأثیر متقابلاند و با پیوسته با محیط خود در حال تبادل انرژی هستند و برخلاف قوانین ترمودینامیک، انرژی ورودی و خروجی آنها همسان نیست.
۸. پیشبینیناپذیری[۱۶]. این مهمترین مبحث در نظریه آشوب است. نظریه آشوب میگوید که روندهای طبیعی، تاریخی و اجتماعی پیشبینیناپذیر هستند، بویژه هر چه زمان درازتر باشد پیشبینیناپذیری ناممکنتر میشود. و درست به همین علت، ما انسانها هیچگاه نخواهیم توانست، حتا اگر در آینده دور هوش مصنوعی فراگیر نیز متحقق گردد، آینده را پیشبینی کنیم.
در اینجا لازم است که به دو نکته اساسی دیگر در نظریه آشوب اشاره شود: ۱) وابستگی حساس به شرایط آغازین[۱۷] و ۲) اثر پروانهای[۱۸].
وابستگی حساس به شرایط آغازین یعنی تمامی روند و مسیر زندگی یا بودن یک چیز به نقطه آغازش وابسته است. این نکته عمدتاً در زمانِ دراز خود را نشان میدهد. این همان چیزی است که در زبان فارسی میگوییم: «خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج». یک نمونه بارز: هلند و آلمان دو کشور همسایه هستند که شباهتهای فراوانی در اقتصاد و فرهنگ و فناوریهای خود دارند. با این وجود، مسیر رشد صنعتی و فناوری آنها با هم متفاوت است. این تفاوت امروز بسیار چشمگیر است. هلندیها بهترین متخصصهای سدسازی و خانهسازی روی آب هستند، انباشت دانش در این حوزه آنچنان زیاد است که هیچ کشوری در جهان به پای آنها نمیرسد. چرا آلمان، در این زمینه چند رده پایینتر از هلند است؟ به یک دلیل ساده: برخلافِ آلمان، سطح سرزمین هلند از سطح دریا پایینتر است. این نقطه آغارین زمینشناختی در طولانیمدت باعث شد که هلندیها خود را با فناوریهایی درگیر کنند که مشکل و موضوع آلمان یا دیگر کشورها نبوده و نیست. یا ما دو جسم را که ۲ سانتیمتر با هم با فاصله دارند با اختلاف ۰.۰۰۱ درجه با یکدیگر شلیک میکنیم. در ۵۰ کیلومتر نخست این دو جسم هنوز موازی و با تقریباً دو سانتیمتر فاصله با هم قرار دارند ولی هر چه بیشتر جلو میروند فاصله این دو جسم از هم بیشتر میشود به طوری که در ۱۰۰۰ کیلومتری آنچنان از هم فاصله میگیرند که گویی این دو جسم هیچگاه در کنار هم نبودند.
اثر پروانهای به ما میگوید که تأثیرات کوچک یا بسیار کوچک میتوانند در درازمدت منجر به تغییرات بسیار بزرگی شوند. نمونه بالا که برای حساسیت به نقطه آغازین گفته شد این نکته را نشان میدهد. همین تأثیر پروانهای در اقلیمشناسی[۱۹] نیز به روشنی دیده میشود. از این رو، این دو گزاره (حساسیت به نقطه آغازین) و اثر پروانهای دو روی یک سکهاند.
نظریه آشوب[۲۰] به ما میگوید که جهان را باید مجموعهای از سامانههای باز درک کرد که هزاران عامل در مناسبات میانکُنشی و تأثیر متقابل قرار میگیرند و از این رو، پیامدهای این کُنشها و واکنشها، پیشبینیناپذیرند.[۲۱] برای نمونه تا اواخر سده بیستم هنوز اقلیمشناسی در مطالعات جامعهشناختی و اقتصاد ملی ورود نکرده بود. اقلیمشناسی یکی از پیچیدهترین دانشهای امروزی است که از مکانیک، فیزیک، شیمی، ریاضیات، زیستشناسی، میکروبیولوژی و ... را در برمیگیرد و پیوسته نوع و چگونگی زندگی انسانها را رقم میزند. مثلاً رشته کوههای هیمالایا را در نظر بگیریم. این رشته کوه از نظر زمینشناختی بسیار جوان است. ۲۰۰ میلیون سال پیش قاره کنونی هند طی حرکت صفحات زمین (Plate Techtonics) به سوی قاره کنونی آسیا به حرکت در آمد و نزدیک ۵۰ میلیون سال پیش با قاره آسیا برخورد کرد و آرام آرام این رشته کوه تا به امروز شکل گرفته است. قاره هند هر سال حدود ۷ سانتیمتر وارد قاره آسیا میشود و حدود یک سانتیمتر هم به بلندی این رشته کوه افزوده میگردد. پس از قطبِ جنوب و شمال، این رشته کوه بزرگترین ذخیره برف را دارد و آبِ و هوای نیمی از جمعیت جهان را تأمین میکند. مطالعاتی صورت گرفته که نشان میدهند چگونه این رشته کوه، مناسبات اقتصادی، فرهنگی، دینی، اجتماعی و سیاسی این منطقه بزرگ را شکل داده است. به اصطلاح برای شناخت مردم این منطقه بسیار بزرگ باید هیمالایا را شناخت.
انگیزه طرح موضوعِ «نظریه آشوب» در این جا، بخشِ بعدی یا پایانی این سلسله مقالات است که به مسئله «پساسرمایهداری» پرداخته میشود.
ادامه دارد
بخشهای پیشین:
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش یک)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش دو)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش سه)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش چهار)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش پنج)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش شش)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش هفت)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش هشت)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش نُه)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش ده)
————————————
[۱] دستگاه و الگوی فکری مارکس با سامانه فکری ادیان به اصطلاح ابراهیمی بویژه دین یهود سازگار است. در انجیل عهد عتیق نخستین گناهی که باعث گردید انسان از بهشت (باغ عدن) بیرون رانده شود خوردن میوه ممنوعه بود. از آن پس بود که خدا انسان را به «کار» و «مشقت» مجازات و محکوم کرد. ولی کسانی که با تکیه بر خداوند بتوانند شریعتِ الهی را در زندگی خود متحقق کنند به بهشت آنجهانی رهسپار خواهند شد. گناه نخستین نزد مارکس، «مالکیت خصوصی» بود یعنی با مالکیت خصوصی بود که انسانها مرتکب گناه نخستین شدند و مجبور شدند برای همیشه از بهشت اولیه یعنی کمونهای آغازین بیرون رانده شوند. و از نظر مارکس، کسانی که با تکیه بر طبقه کارگر بتوانند طی یک جنگ طبقاتی بر بدکاران و ظالمین پیروز شوند جایشان در بهشت اینجهانی یعنی کمونهای اخروی [بهشتِ کمونیستی] خواهد بود. در علم، به این درک از تاریخ، خطی گفته میشود.
[۲] این که جهان یک پدیده پیچیده و در هم تنیده است خیلی پیشترها توسط جریانهای هندوئیستی، بودیستی، شینتو ژاپنی و جریانهای گنوسی طرح شده بود. حتا کانت نیز در «سنجش خرد ناب» به گونهای به این پیچیدگی جهان اشاره کرده است. ولی به دلیل پایین بودن سطح دانشِ آن زمانی نمیتوانستیم این پیچیدگیها را به گونهای دانشبنیان اثبات کنیم.
[۳] انقلاب سوسیالیستی در اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه به مثابه «مُهر تأییدِ تاریخ» بر آراء مارکس تلقی میشد.
[5] Emergenz / Emergence برابرنهاد فارسی این واژه را «برآمدگی یا ظهور یافتگی» گذاشتهاند. البته من شخصاً واژه «پدیداری» را ترجیح میدهم.
[6] Selbstorganisation / Self-organization
[7] Dynamik / Dynamic
[8] Offene Systeme
[9] dissipative Systems / Structures
[10] Nichtlinearität / non-linearity
[11] Kipppunkt / tipping-point
[12] Bifurkation
[13] Vernetzt / networked
[14] Nichtgleichgewichtssysteme / Non-equilibrium thermodynamics
[۱۵] ترمودینامیک غیرتعادلی شاخهای از علم ترمودینامیک است که به بررسی پدیدههایی که در آن تعادل ترمودینامیکی برقرار نیست میپردازد. عمده پدیدههای طبیعی دارای تعادل ترمودینامیکی نیستند.
[16] Unvorhersehbarkeit / unpredictability
[17] Sensetive Abhängigkeit von den Anfangswerten / sensitive dependence on initial conditions
[18] Schmetterlingseffekt / Butterfly Effect
[19] Klimatologie / Climatology
[۲۰] خوانندگان علاقهمند میتوانند در اینترنت مقالات و رسالههای گوناگون به زبانهای مختلف بیابند یا از این دو کتاب استفاده کنند:
Smith, Leonard A.: Chaos. A Very Short Introduction (Englisch / Deutsch)
Küppers, Günter (Herausgeber): Chaos und Ordnung (Deutsch)
[۲۱] هیچ کس نمیتوانست در ۷۰ یا ۴۰ سال گذشته پیشبینی کند که روزی شوروی از هم فرو میپاشد یا چین کمونیست به جای راه رشد غیرسرمایهداری، دوباره به راه رشد سرمایهداری پناه ببرد.