پوزشی از خوانندگان: در نوشتههای پیشین از «هوش فراگیر مصنوعی» سخن رفته است، در حالی که «هوش مصنوعی فراگیر» یا «هوش ساختگی همگانی/فراگیر» درست است. زیرا «هوش مصنوعی» خود یک مفهوم یگانه است مانند «جنگ جهانی» که مینویسم جنگ جهانی اول یا جنگ جهانی دوم. به هر رو برای این نادرستی از شما پوزش میخواهم.
****
در بخش پیش گفته شد تا زمانی که دولتها با این شکل و وظایف وجود دارند چیزی به نام هوش مصنوعی فراگیر بوجود نخواهد آمد. زیرا این دولتها میراث گذشته هستند و منششناسی حاکم بر این دولتها بر مبنای ایدئولوژی ارضی-دینی-خونی [نژادی] شکل گرفته است. ولی دولتها و دیوانسالاریهای مربوطه بدون یک تکیهگاه گستردۀ اجتماعی توان پایداری نخواهند داشت. آنچه مانند خود دولتها از گذشته به ارث رسیده است، نهادِ خانواده میباشد[۱]. اگرچه خانوادۀ بزرگ جای خود را به خانواده کوچک (مادر و پدر و فرزندان) داد ولی روح خانوادۀ بزرگ یا خاندانی به بقای خود ادامه داده است. خانواده، سلول جوامع امروزی را تشکیل میدهد. و این سلول [مانند هر سلول بیولوژیکی] از حافظه[۲] برخوردار است و این حافظه به اشکال گوناگون از نسلِ پیش به نسل جدید انتقال داده میشود.
پ: پیششرطهای اجتماعی
جهان کنونی که ما در آن زندگی میکنیم یک جهانِ خشونتپسندِ مردانه است. کارگردانان اصلی این جهان، مردان هستند و در سطح جهانی که بنگریم زنان نه تنها قدرتی ندارند بلکه بخشِ بزرگی از آنها در شرایط بردگی بسر میبرند. سلولهای تشکیلدهندۀ این پیکر مردانه، خانواده است یعنی همین نهادی که توسط ادیان، سنت و قوانین اساسی همۀ کشورها پاسداری میشود. اگرچه در جهان لیبرال غرب پایههای این نهادِ مردانه-سنتی تَرَک برداشته است ولی در سطح جهانی که بنگریم هنوز این نهاد حرف اول و آخر را میزند.[۳] طبعاً این شرایط مردانه در همۀ زمینههای فلسفی، شناختی، فرهنگی، جامعهشناختی و سرانجام فُرم دیجیتال آن یعنی اینترنت بازتاب مییابد. اینترنت کنونی، در مجموع، بازتاب همین زندگیِ مردانه آنالوگ نیز هست. ولی از سوی دیگر همین اینترنت در حال دگرگون ساختن سازمان اجتماعیِ کار و مناسبات میانانسانی نیز میباشد.
جایگاه زنان در کشورهای لیبرال-دموکراتیک غرب راهی نسبتاً طولانی را پشت سر گذاشته است. این وضعیت، پیامد سه عاملِ مهم میباشد: مبارزات زنان از سدۀ نوزدهم به بعد، نیازهای سرمایه به نیروی کار زنان و به حاشیه راندن نسبی نهاد دین. از سالهای هفتاد سدۀ بیستم میلادی که زنان به تدریج در اروپا و آمریکای شمالی روند جذب اجتماعی را آغاز کردند این جوامع، بیشتر چهرۀ انسانی (یعنی: زنانه-مردانه) به خود گرفتهاند. در بُعد اجتماعی که بنگریم، نهادِ خانوادۀ سنتی به دلیل وفور طلاق [عمدتاً از سوی زنان] هر چه بیشتر دچار ترک میشود و به دنبال آن، اشکال نوینی از خانواده نیز شکل گرفته و خواهند گرفت. ورود فعال و جذب زنان در تاروپود مناسبات اجتماعی-اقتصادی-سیاسی، حتا شرایط را برای مردان همجنسگرا نیز در اروپا مساعد کرد، به جوامع اروپایی چهرهای انسانیتر داد و در همین راستا به تدریج قوانین کیفری علیه همجنسگرایی اصلاح گردید. یعنی پیامدِ ورود زنان به جامعه، لیبرالی شدن و انسانیشدن[۴] آن جامعۀ معین است.
افزایش طلاق در کشورهای اروپایی از یک سو بیانگر استقلال مالی-اجتماعی زنان و از سوی دیگر هموار کردن راه برای اشکال نوینی از خانواده است. با افزایش طلاق در کشورهای اروپایی، ما شاهدِ شکلگیری انواع گوناگون خانواده میشویم. این خانوادههای نوع جدید عملاً ساختارشکن هستند، هم ساختارشکنِ دینی و هم سنتی.
نرخ طلاق در آلمان از سال ۱۹۶۰ تا ۲۰۲۲ [سال ۱۹۶۰ زیر ۱۱%]
گونههای نوین خانواده
در حال حاضر در اروپا و آمریکای شمالی گونههای نوینی از خانواده شکل گرفتهاند و به مرور زمان بیشتر هم میشوند:
- خانوادههای کلاسیک [پدر-مادر و فرزند]
- خانوادههایی که پدر-مادر در خانوادههای دیگر بودند و پس از طلاق با فرزندان خود وارد شراکتِ زندگی نوینی شدهاند.
- خانوادههای رنگینکمان: الف: هر دو سرپرستِ خانواده، زنِ همجنسگرا هستند، ب: هر دو سرپرست خانواده، مردِ همجنسگرا هستند، پ: هر دو سرپرست خانواده همجنسگرا هستند ولی یکی مرد و دیگر زن ولی میخواهند فرزندانشان را خودشان بزرگ کنند، ت: مردِ همجنسگرا + زن دگرجنسگرا (توافقی) و فرزندان، ث: زنِ همجنسگرا + مرد دگرجنسگرا و فرزندان (توافقی)
- زنان و مردانی که دارای فرزند مشترک هستند ولی ازدواج نکردهاند.
- زنان و مردانی که ازدواج نکردهاند ولی از زندگی پیشین خود فرزند دارند و حالا همه زیر یک سقف زندگی میکنند.
- زنان و مردانی که ازدواج کردهاند / یا زندگی مشترک بدون ازدواج دارند ولی نمیخواهند از خود فرزند داشته باشند و به فرزندخواندگی روی آرودند.
گسترش تنوع خانواده فقط پیامدِ جذبِ اجتماعی زنان در حوزههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگیِ جامعه است. از این رو، یکی از معیارهای اصلی برای تشخیص میزان لیبرالی بودن یک جامعه، جایگاه زنان و حقوقِ مربوط به زنان است.
خلاصه این که هر چه جایگاه زنان در یک جامعه محکمتر شود، به همان نسبت نیز اشکال گوناگون خانواده نیز متنوعتر و رنگارنگتر میگردد. ورود هر چه بیشتر ماشینهای هوشمند و خودکار شدن حوزۀ تولید و خدمات باعث میشود که زنان در عرصۀ جهانی هر چه بیشتر جایگاه اجتماعی-اقتصادی-سیاسی خود را پیدا کنند؛ و پیامد این موجِ آرام ولی پیوسته، تخریبِ نهادهای سنتی، بویژه نهادِ خانواده است که هسته و نمادِ مردسالاری است. البته این بدان معنا نیست که نهاد سنتی خانواده [یا خانواده کلاسیک] در چند دهۀ دیگر از میان خواهد رفت، بلکه به این معناست که دیگر جریان غالب (Mainstream) نخواهد بود، تنها یکی از انواع خانواده خواهد بود. و این، یک دگرگونی کیفی بسیار بزرگ برای بشریت است. هنگامی که ما این روند را در کنار روند دیجیتالی شدن دولتها و دیوانسالاریها قرار میدهیم، آنگاه آرام آرام با یک تغییر بنیادین در پارادایمها روبرو خواهیم شد.
اینترنت و دادههای جاری در آن، هر لحظه بهروز رسانی (Update) میشوند، بخشی از کاربران میمیرند، بخش تازهنفس واردِ این جهان دیجیتال میشود، نظرات و نگاههای کاربران آرام آرام تغییر میکند و این تغییرات با سرعت به دیگران در سراسر جهان انتقال مییابند.
نمیتوان از حالا پیشبینی کرد که در سه چهار دهۀ آینده چه روندهایی جایگزین روندهای کنونی خواهد شد ولی با توجه به تجربۀ اروپا میتوان گمانهزنی کرد که گسترشِ سرمایه و کاراییگرایی در جهان، جایگاه اقتصادی-سیاسی زنان را در جوامع گوناگون تقویت خواهد کرد و همین باعث خواهد شد که ضربههای شدیدی به نهادِ سنتی خانواده وارد آید.
در اینجا نگاهی کنیم به آمار طلاق در ایران. البته ایران در جهان اسلام یک کشور استثنایی است، زیرا زنان ایران در دو دورۀ رضاشاه و محمدرضا شاه چنان در جامعه جذب شده بودند که هنوز با هیچ کشور مسلمان یا حتا برخی از کشورهای غیرمسلمان – با وجود حکومتِ شیعه کنونی- قابل مقایسه نیست. برای نمونه، آمار طلاق در ترکیه ۲۱.۲% است در حالی که در آلمان بالای ۳۵% است. نمودار طلاق در ایران:
همانگونه که خواننده میبیند در سال ۱۳۹۷ نرخ طلاق اندکی کمتر از آلمان (۳۵%) است ولی ۱۰% از ترکیه بیشتر است. این آمار، نشانگر تحصیلات و استقلال نسبی زنان ایران است که علیرغم تبلیغات (تهدید و تطمیع) حکومت دینی برای تشکیل خانواده و فرزندآوری راهی را میپیمایند که بستر آن حدود ۱۰۰ سال پیش گسترانده شد. در واقع محمد رضا شاه پهلوی با ایجاد ساختارهای حقوقی، آموزشی و شغلی برای زنان، یک میدان مینگذاری شدۀ زنانه برای حکومت اسلامی به ارث گذاشت. مبارزات چهل سال گذشته زنان ایرانی، خود گویای همه چیز است.
آمار طلاق نشانگر بسیاری از جنبههای یک جامعه است مانند میزان رشد سرمایه، میزان مذهبی بودن مردم و میزان جذب اجتماعی زنان. برای نمونه میانگینِ نرخ طلاق در کشورهای اروپایی حدود ۴۳% است ولی اگر دقیقتر بنگریم متوجه میشویم که در کشورهای مسلمان به گونهای دیگر است: کوزوو ۶.۹%، آلبانی ۱۵%، آذربایجان ۱۹.۶%، بوسنی و هرزگوین ۱۲%، ترکیه۲۱.۲%. ما همین گرایش را در کشورهای مسیحی با سطح رشد پایین سرمایه مشاهده میکنیم این کشورها کاتولیک یا ارتدوکس هستند: مالتا ۱۲.۲%، رومانی ۲۲.۹%، ایرلند ۱۴.۹% و مونته نگرو ۲۲.۱%. ولی بدترین وضعیت از آنِ زنان هند است؛ به دلایلِ وجود ساختارهای کاستی، قبیلهای و زمینداری که توسط تعصب دینی تقویت میگردند، آمار طلاق در هند یک فاجعۀ است: ۱.۳%. این در حالی است که آمار طلاق در چین، ۴۰% است.
بالاترین نرخ طلاق در جهان در کشورهای پرتقال ۶۹% و لوکزمبورگ ۶۵.۹% است. سه کشور روسیه، بلاروس و اوکراین نیز نرخ بالای طلاق دارند که اگرچه با رشد سرمایه ارتباط مستقیمی ندارد ولی با تاریخ این سه کشور و نقش زنان در آن گره خورده است: روسیه ۵۴.۵%، بلاروس ۵۰.۶% و اوکراین ۵۶.۷%. با اینکه در این سه کشور، دولت و دین نقش شدیداً سنتی و زنستیزانه ایفا میکنند ولی نقش زنان در تاریخ سد سال گذشتۀ این کشورها چنان نیرومند بوده که نمیتوان آن را از حافظۀ تاریخی زنان این سه کشور پاک کرد.[۵]
پیامدهای بلاواسطۀ طلاق
تا سال ۱۹۰۰ نه تنها در اروپا بلکه در سراسر جهان عملاً چیزی به نام طلاق وجود نداشت، نرخ طلاق نزدیک به صفر بود. زنان هیچ حقی بجز فرزندآوری و «حاکمیت در قلمرو آشپزخانه» نداشتند. در آلمان حتا اگر شوهر دیوانه میشد کلیسا اجازه طلاق نمیداد و اگر زن فرار میکرد پلیس او را دستگیر میکرد و دوباره به شوهرش پس میداد. این نشان میدهد که سرکوب و بندگی زنان تا همین سد سال پیش به چه میزانی بوده است.
ولی تنها طلاق نیست که نشانگر ریزش ساختارهای مردسالارانه است، نرخ فرزندآوری (fertility rate) روی دیگر این سکه است. میزان نرخ فرزندآوری برای ثبات جمعیتی ۲.۱ فرزند برای هر زن است. در حالی که این نرخ در هیچ کشوری متحقق نمیشود. کره جنوبی با ۰.۶۸ کمترین میزان در جهان را دارد، چین ۱.۱۹، ژاپن ۱.۳۲ و آلمان ۱.۴.
خانواده سنتی و دولت دو روی یک سکهاند و هر دو میراث گذشته هستند. تا زمانی که این دو نهاد دستِ برتر را دارند، پارادایمهای تاکنونی هم به قوت خود باقی میمانند یعنی هنوز شرایط جهانی برای تحققِ هوش مصنوعی فراگیر که یک سامانۀ هوشمند جهانی همگانی است بوجود نیامده است.
در اینجا لازم به گفتن است که دستِ نامرئی سرمایه و کاراییگرایی، مستقل از ارادۀ گذشتهگرایان کار خود را انجام میدهد: سرمایهداری این امکان را در اختیار زنان قرار داد که نشان بدهند بسیار کارآمدتر از آن چیزی هستند که مردان تصور میکنند، همین روند باعث گردید که زنان هر چه بیشتر جذب جامعه شوند و جایگاه خود را مستحکم کنند. ولی دگرگونیهای اجتماعی یک شبه رخ نمیدهند و به زمان نیاز دارند تا در آرامپزِ تاریخ به پختگی برسند. تمدن بشری از ده الی دوازده هزار سال تجاوز نمیکند و این در مقایسه با عُمر زمین یعنی ۴.۵ میلیارد سال حتا یک چشم به هم زدن هم نیست. ولی، مهم این است که برای امروز چه باید کرد؟
نخستین گام، ایجاد شرایط مساعد برای سرمایه [به عنوان کارآییگرایی] و بالا بردن بازدهی[۶] است. زیرا بدون بهینهسازی بازدهی، انباشت ثروت اجتماعی صورت نمیگیرد که بتوان آن را توزیع کرد، و بدون رشدِ سرمایه و کارآییگرایی نمیتوان زنان را در تار و پود ساختارهای اقتصادی و اجتماعی جذب کرد.
نتیجهگیری: برای رسیدن به هوش مصنوعی فراگیر که یک سامانۀ جهانی است ما به پیششرطهای فراوانی نیاز داریم: از پیششرطهای تکنیکی-فناوری تا اقتصادی و اجتماعی. ما هنوز فرزندان عصر کهن سنگی[۷] هستیم و بسیاری از عناصر خطرناکِ فرهنگ گذشته را در خود حمل میکنیم: از زمینپرستی تا دینخویی و نژادپرستی، از زنستیزی تا حیوانآزاری. فرقی هم نمیکند که کجا زندگی میکنیم. زندگی کنونی ما یک زندگی مردانه است که توسط مردان ساخته شده و توسط مردان هم کارگردانی میشود. برای رسیدن به یک زندگی انسانی یعنی زنانه-مردانه یک راه بسیار طولانی در پیش رو داریم. جهان فقط از اروپا تشکیل نشده، اروپا فقط ۷۵۰ میلیون جمعیت دارد، بقیه هفت میلیارد نفر دیگر در خاور دور و خاور میانه و آفریقا زندگی میکنند. میلیونها زن هنوز در بردگی بسر میبرند و این بردگی توسط دین و سنت توجیه میشود. با این وجود، آمار طلاق نشان میدهد که زنان به تدریج خود را از مناسباتِ مردانه آزاد میکنند. ولی تا زمانی که نیمی از جامعۀ جهانی، یعنی زنان، آزاد نشوند، نه اینترنت پالایش مییابد و نه هوش مصنوعی فراگیر متحق خواهد شد، زیرا این سامانۀ هوشمند جهانی باید مطلقاً خالی از هر گونه تبعیضگرایی و بدون پیشداوریهای جنسیتی، قومی، ملی، نژادی [چیزی که البته وجود ندارد] و ارضی باشد.
ادامه دارد
بخشهای پیشین:
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش یک)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش دو)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش سه)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش چهار)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش پنج)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش شش)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش هفت)
——————————————
[۱] به خوانندگانی که بخش سه را نخواندهاند پیشنهاد میکنم که ابتدا بخش سه این سلسله مقالات را بخوانند و سپس این بخش را.
[۲] نهاد خانواده مانند یک سلول عمل میکند؛ فرهنگ و سنت از طریق مادر و پدر به فرزندان و فرزندان [در شکل رقیقشده یا شاید غلیظشده] به نسل بعدی انتقال میدهند. بهترین نوشتهها در این حوزه توسط خانم آلایدا آسمن و همسرش یان آسمن زیر عنوان «حافظۀ فرهنگی» عرضه شده است.
[۳] در هند که رکورد جمعیت چین را پشت سر نهاده هنوز بخش نسبتاً بزرگی از مردم در کاستها زندگی میکنند، هند در عین حال بزرگترین جمعیت مسلمان جهان را در خود جای داده است. در کنار هند، هنوز کشورهایی وجود دارند که زنان عملاً در بردگی بسر میبرند.
[۴] منظور از انسانی شدن یعنی تلفیقِ ارگانیک رویکردهای زنانه-مردانه که آلترناتیوی است در برابر رویکرد کنونی صرفاً مردانه.
[۵] ازدواج و طلاق در روسیه تزاری و شوروی سوسیالیستی خود یک مبحث بسیار طولانی است. در سال ۱۹۴۰ تعداد طلاق گرفتگان در شوروی ۲۰۵۰۰۰ که با توجه به جمعیت بزرگ آن زمان یعنی ۱۹۴ میلیون چیزی حدود ۰.۱% میشود. البته یک سال بعد یعنی ۱۹۴۱ فقط ۶۶۰۰ طلاق صورت گرفته بود یعنی ۳۱ بار کمتر. علت این بود که «ازدواج و خانواده» در قانون به عنوان «ارزش» تعریف شد و هر کس که از آن پس طلاق میگرفت روزنامه های محلی موظف بودند آن را منتشر کنند و حتا به علل آن بپردازند که چرا از هم جدا شدند، به اصطلاح طلاقگرفتگان در حوزۀ عمومی «برهنه» میشدند. در زمان برژنف (۱۹۶۴-۱۹۸۲) این قانون تغییر کرد ولی تابوسازی آن باقی ماند. پس از فروپاشی شوروی موج طلاق در روسیه به شدت افزایش یافت.
[۶] افزایش بازدهی، در هر حوزهای، باید در هماهنگی با مناسبات اقلیمی باشد تا باعث کُند یا تند کردن روندهای طبیعی نشویم.
[۷] حتا غذا خوردن ما انسانها مانند عصر کهن سنگی است، ما امروز هم مانند چند هزار سال پیش که دسترسی به مواد غذایی بسیار کم بود غذا میخوریم و غذا ذخیره میکنیم. تو گویی که «فردا» چیزی برای خوردن نخواهیم داشت. «پرخوری» و بیرویه خوری میراث گذشته است که هنوز در حافظۀ ما انسانها باقی مانده است. شتاب رشد فناوریها بویژه فناوری اطلاعات آنچنان تند است که فاصلۀ فرهنگی ما انسانها با فناوریها هر روز بیشتر میشود. در یک کلام میتوان گفت که فرهنگِ امروزی ما که بسیاری از عناصرِ فرهنگِ کهن سنگی را در خود حمل میکند در یک تناقض شدید با شتاب فزایندۀ فناوریهاست.
■ با سلام و خسته نباشید! شایسته است در پایان مقالات منابع مورد تحقیق هم ذکر شود. مسئلهی طلاق در ایران نه به خاطر استقلال و فرصتهای اقتصادی زنان (رجوع شود به آمارهای سازمان ملل، شاخصهای اقتصادی زنان ایران جایی در قعر جدول است) بلکه بیشتر به خاطر استیصال و مسئله مهریه است.
شاد و پایدار باشید! رودین
■ رودین گرامی، هیاهو دربارۀ این که زنان ایرانی بخاطر مهریه، طلاق میگیرند یک دروغ بزرگ و برای تحقیر زنان است. طبق اظهارات آقای حیببالله مسعودی فرید، معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور، ۶۰ درسد طلاقها به دلیل خشونت خانگی است. بخشی از آن توافقی است و درسد اندکی از آن به خاطر مهریه و نفقه میباشد. تا آنجا که به من [به عنوان مترجم رسمی] و همکارانم برمی گردد [که در این زمینه آمارگیری کردهایم]، طلاق بخاطر مهریه زیر ۵% میباشد. یعنی زن برای رهایی خودش از مهریه و نفقه گذشت کرده تا بتواند خود را رها سازد.
شاد باشید / بینیاز
■ به نظر من(که البته مدعی نیستم حتماً علمی است) انسان هوشمند کنونی(Homo sapiens) تا زمانی که یک مرحله دیگر در نردبان فرگشتی یا برآیشی(تکاملی) داروینی بالا نرود، یا به عبارت دیگر یک جهش فرگشتی فکری و (شاید) جسمی دیگر را تجربه نکند، قادر به خلق هوش مصنوعی فراگیر و پُر کردن شکاف عظیم بین اخلاق خردمدار و رشد شتابان علمی- تکنولوژیک نیست.
شاهین
■ شاهین گرامی، هستۀ سخن شما درست و عملی است. در بخشهای دیگر از همین سلسله مقالات زیر عنوان «چیرگی بر سرمایهداری» به نکتهای که شما اشاره کردید پرداخته خواهد شد، بویژه به «جهش فرگشتی فکری» که عنوان کردهاید. حال این پرسش پیش میآید که این «جهش فرگشتی فکری» در کدامین مجموعه شرایط رخ میدهد و چه ویژگی هایی می تواند داشته باشد.
شاد باشید / بینیاز
■ ب. بینیاز گرامی و شاهین گرامی
اول یک شوخی: در دنیا ۱۰ دسته ژنتیکدان وجود دارد. آنهائیکه ژنتیک کمّی (quantitative genetics) میدانند، و آنهائیکه ژتیک کمّی نمیدانند. (برای خوانندگان ناآشنا با سیستم عددنویسی دوتایی میگویم که “۱۰” در سیستم دوتایی، معادل “۲” در سیستم دهتایی است.)
دوم مقداری عدد: تعریف قدیمی واژه جهش (mutation) تنها بخشی از پراکند (variant) های موجود در ژنوم را در بر میگیرند. به همین دلیل بعضی از ژنتیکدانان از واژه جهش کمتر استفاده میکنند. اندازه ژنوم گونهی انسان ۳ میلیارد نوکلئوتید (nucleotide) است. مطابق تحقیقات مختلف، در ژنوم گونهی انسان بین ۱۰۰ تا ۶۰۰ میلیون پراکند (variant) وجود دارد. اکثر پراکندها از نوع چندریختی تک نوکلئوتیدی (Single Nucleotide Polymorphism = SNP) هستند. در مورد یک نمونه از گونهی انسان، چه من، چه ب.بینیاز و چه شاهین، یا هر کسی از هر جای دنیا، به طور متوسط بین ۴ تا ۵ میلیون پراکند متفاوت از ژنومِ مرجع (reference genome) وجود دارد (doi:10.1038/nature15393) (مقالهای که آدرس الکترونیک آن در پرانتز قبلی آمد، گزارش “کنسرسیوم پروژه ۱۰۰۰ ژنوم”، منتشر شده در سال ۲۰۱۵ است، و شامل تحلیل ژنوم ۲۵۰۰ انسان است. بنابراین این ارقام کمی قدیمی هستند. اگر به این مقاله رجوع کردید، لطفا به تصویر شماره ۱ با دقت زیاد نگاه کنید.) حضور فقط ۴ تا ۵ میلیون پراکند نشان میدهد که هر یک از ما به اندازه ۹۹.۸۳٪ به همدیگر شباهت داریم. با اینحال از بین آن ۱۰۰ تا ۶۰۰ میلیون پراکند، یا از بین آن ۴ تا ۵ میلیون پراکند فقط حدود ۱۶۰۰۰ پراکند اثر قابل مشاهده/اندازهگیری دارند (Online Mendelian Inheritance in Man = OMIM -> https://www.omim.org). یعنی فقط بین سه دهم درصد تا چهار دهم درصد از پراکندهای موجود در یک انسان اثر نسبتا بزرگی دارند. در ضمن تقریبا تمامی آن ۱۶۰۰۰ پراکند، اثرات منفی یا به شدت منفی دارند. در مقابل بیش از ۹۹.۵٪ از پراکندها اثر قابل مشاهده/اندازهگیری ندارند! آن چه که قبلا جهش نامیده میشد، و اکنون پراکند نام میگیرد، در ایجاد پراکندگی (variation) و به عنوان ذخیره ژنتیکی برای نسلهای آینده بسیار مهم است، ولی به تنهایی، بدون اثر متقابل با “گزینش طبیعی، روندهای تصادفی، مهاجرت، سیستمهای آمیزشی” و “محیط”، باعث تغییری که از نظر فرگشتی (evolutionary) مهم باشد، اهمیت زیادی ندارد! اینکه اکثر پراکندها اثرات قابل مشاهده/اندازهگیری ندارند، حداقل از سال ۱۹۶۸ شناخته شده بوده است (Kimura (1968) Genetic research - 11: 247-269).
سوم مقداری از اثر متقابل علم و ایدئولوژی: اینکه “جهش” نقش مهمی در فرگشت ایفا نمیکند، از مسائلی است که از خود داروین تا بحال مورد توافق اکثر فرگشتشناسان، مخصوصا ژنتیکدانان، بوده است. اما محققانی که از بعضی از زوایای دیگر به فرگشت نگاه میکنند (مخصوصا فسیل شناسی و بومشناسی) هر از گاهی نقش “جهش” را برجسته میکنند. گروه دیگری که بدون دلایل کافی، به نقش “جهش” اهمیت میدهند، مارکسیستها هستند. اینکه مارکس، حداقل در نامهنگاری با انگلس، به نظریههای داروینی علاقه نشان داده است، شناخته شده است. برای مارکس، پافشاری داروین روی تغییرات تدریجی، به اثر تجمع تغییرات کمّی، که جایگاه ویژهای در دیالکتیک مارکسی دارد، تعبیر شده است. در ایران، برجسته کردن نقش “جهش” علاوه بر اثر عمومی برداشتهای مارکسیستی، تا حد زیادی ناشی از اثرات کتاب “منشاء حیات” اوپارین (Oparin) است. بهرجهت، داروین تغییرات تدریجی را ناشی از اثر متقابل “عوامل درونی و بیرونی” میدید و با دید مارکسی که تضاد را “درون سیستمی” میدید، تفاوت دارد. در ضمن داروین، و اکثر قریب به اتفاق فرگشتشناسان امروزی، جای مهمی برای جهش در نظریههای خود قائل نبوده و نیستند، و پدیدهی گونهزایی (speciation) را پدیدهای تدریجی میبینند، و نه “جهشی”.
چهارم مقداری درباره گونهزایی: روند گونهزایی یک روند بسیار کند است و معمولا دهها هزار نسل طول میکشد. در مطالعات شبیهسازی کامپیوتری (simulation) گاهی میتوان شرایطی را فرض کرد که گونهزایی در طول ۳۰۰۰ نسل اتفاق بیافتد، ولی مشاهدات طبیعی چنین سرعتی را بسیار نادر میدانند. برداشت عمومی این است که فرگشت انسان بسیار سریع بوده و شاید «فقط» ۳۰۰ هزار سال طول کشیده شده باشد (به شرط اینکه نئاندرتالها را گونهی دیگری فرض کنیم). در حال حاضر، جمعیت انسانی در یک حالت همهآمیزشی (panmictic)، به معنی امکان آمیزش بین گروههای مختلف انسانی، به سر میبرد و در این حالت گونه زایی به شدت کند میشود.
پنجم فرگشت فکری: فرگشت روندی است که به نسلهای طولانی نیاز دارد. برای فرگشت جسمی در انسان، باید روی دهها هزار نسل و هر نسل ۲۵ سال (که فعلا رو به افزایش دارد) حساب کرد. البته در مورد فرگشت فکری، هر نسل میتواند یک ساعت یا یک روز باشد! اما تنها نظریهای که من در این مورد دیدهام، نظریهی “میم” (memes) است، که از مشتقات نظریه “ژن خودخواه” ریچارد داوکینز، میباشد. مگر اینکه ب. بینیاز از نظریههای دیگری آگاه باشد، و یا خود او نظریهی تازهای داشته باشد، نظریهی “میم” هم کمک نخواهد کرد. چرا؟ برای آنکه آنچه که در مورد ریچارد داوکینز میتوانم بگویم این است که من با مواضع و استدلالات او در مورد خداناباوری موافقم، اما نظریههای فرگشتی او در بین فرگشتشناسان، مخصوصا ژنتیکدانان طرفدار زیادی ندارد. متاسفانه در ایران، موافقت با مواضع خداناباورانه او باعث شده تا نظریههای فرگشتی او هم محبوبیت پیدا کند. کل ایدهی “ژن خوب” یا “ژن بد” یک ایده بی پایه و اساس و مهمل است که ریشه در نظریهی “ژن خودخواه” داوکینز و دیگر نظریههای شبیه آن دارد. شما کافی است به یک چارت بیوشیمیایی نگاه کنید تا موجه شوید، هیچ روندی در بدن تحت کنترل “یک ژن تنها” نیست (https://blogs.cornell.edu/collinslab/2010/04/08/electronic-version-of-the-biochemical-pathways-chart/). اگر حتی نظریهی “میم” را بپذیریم، بهتر است به تغییر تعداد زیادی “میم” فکر کنیم. و این همان روندی است که اروپا بیش از ۵۰۰ سال است که درگیر آن است و هنوز از وسط آن احزاب راست افراطی در میآیند.
ششم درباره بالا و پائین در فرگشت: اینکه فرگشت دارای جهت است و از ساده به پیچیده میرود، یا از پائین به بالا میرود، یکی دیگر از سوءتفاهمات فرگشتی است که بیشتر ناشی از خوانش مارکسیستی و اوپارینی از فرگشت است. در فرگشت زیستشناسانه، تغییر، همواره برای افزایش برازش داروینی (Darwinian fitness) برای سازگاری (adaptation) با محیطی است که یک جمعیت در آن به سر میبرد. در ضمن، افزایش برازش (که یک مفهوم ریاضی و حاصلضرب ماندگاری (survival) و باروری (fertility) در هفت مرحله سنی است) در یک جمعیت امکان ندارد (!) زیرا برازش همواره در حداکثر (maximum) خود قرار دارد! متاسفانه، فرمولهای مربوط به این موضوع مقاله مستقلی میطلبد و نمیتوانم آن ها را در این کامنت نشان بدهم. بهرجهت این امر از ۱۹۳۰ شناخته شده بوده است (Fisher (1930) Genetical Theory of Natural Selection). (یادآوری میکنم که فیشر عقاید نژادپرستانه داشته و زن ستیز بوده است، اما در ریاضیات او تردیدی نیست. فیشر، به واقع، یکی از مهمترین بنیانگذاران علم آمار، ژنتیک جمعیت و ژنتیک کمّی است ).
با احترام – حسین جرجانی
■ جرجانی گرامی، سپاس فراوان برای توضیحات خوبتان. کاملاً درست میگویید فرگشت، جهت ندارد. این نکته را بارها در نوشتارهای پیشینام بازگو کردم. زیرا فرگشت همواره در یک بستر آشوبمند رخ میدهد و به اصطلاح پیامد «آشوب خودسامان» (self-organising chaos) است و درست به همین دلیل پیشبینیناپذیر. در باره «جهش» البته من مستقیم چیزی ننوشتم ولی به عبارت «جهش فرگشتی فکری» آقای شاهین اشاره کردم که منظورم - همانگونه که در نوشتار آیندهام خواهید دید - رسیدن انسانها به یک شناخت معین است که به تدریج پارادایمهای کنونی جای خود را به پارادایمهای نوین خواهند داد. ولی در تأیید سخن شما، شوربختانه مفاهیم «فرگشت» و «جهش» در ادبیات علمی و سیاسی ایرانیان نادرست جا افتاده است.
شاد و تندرست باشید / بینیاز