ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 07.11.2023, 18:57
سایه لویاتان

قربان عباسی

چکیده: ترس عاطفه‌ای جهانشمول است و همه در زندگی فردی و اجتماعی خود آن را تجربه می‌کنند. وقتی جنبه جمعی و اجتماعی پیدا می‌کند، می‌تواند وارد تخیلات سیاسی شده و برای اهداف و مطامع سیاسی به کارگرفته شود. این مقاله بررسی مختصری است از معانی و کارکردهای ترس در اندیشه هابز. برخی از دیدگاه‌های او به لحاظ تاریخی شاید مرتبط با زمانه خودش باشند یعنی آنچه در قرن هفده اتفاق افتاد، لکن تاملات‌ هابز درباره اهمیت ترس و دستکاری آن درروانشناسی انسانی و تاثیر آن بر همکنش‌های انسانی و رفتارجمعی امروزه نیز کماکان جذاب و جالب توجه می‌نمایند. معانی متعدد ترس که‌ هابز به آنها پرداخته است خاصه درآثار سیاسی خود، عناصر قانون، شهروند (دوکیوه) و لویاتان در اینجا بازسازی می‌شوند و بر ترس به مثابه یک عاطفه، انتظار و اراده و همینطور ترس درجنبه‌های اجتماعی مختلفش از منظر بینارشته‌ای اشاره خواهد شد. ترس دوسویه و ترس ازمرگ که کمونته سیاسی را پدید می‌آورد؛ ترس از مجازات و ترس ازقوانین که به حفظ دولت کمک می‌کنند و درنهایت ترس ازقدرت نامرئی و ترس از خدایان (Timor Dei) که دین ماحصل آن است و همینطور قدرت مذهبی که‌ هابز می‌خواست آن را همیشه تحت کنترل دولت داشته باشد.

کلمات کلیدی:‌ هابز، تخیل سیاسی، ترس، ترس از مرگ، ترس از قوانین

***

کسی که بر ترس‌هایش غلبه کرده است به راستی آزاد خواهد بود-ارسطو

مقدمه:

لارس اسوندسن در پیشگفتار کتاب فلسفه ترس اعلام می‌کند «این کتاب نتیجه برآشفتگی من از سلطه‌ای است که ترس بر زیست جهان ما پیداکرده است» اسوندسن سراغ مفهوم ترس رفته است و البته استدلالش این است که فرهنگ ترس آزادی ما را کمتر و کمتر می‌کند. در واقع مدعای ایشان این است که میان فرهنگ ترس و فرهنگ آزادی رابطه‌ای معکوس وجود دارد. غلظت یکی به رقت دیگری می‌انجامد.

وی نویسنده کتاب ملال هم است. شاید متأثر از این جمله فیلیپ لارکین که در شعر داکری و پسرش (۱۹۶۳) بیان می‌دارد این دو احساس زندگی انسان را شکل داده‌اند: «زندگی اولش ملال است، بعدش ترس». اسوندسن سراغ ترس می‌رود تا نشان دهد که این مفهوم چه نقشی در فرهنگ امروزین ما دارد و از همه مهمتر این‌که چه استفاده‌ها و سوء استفاده‌های سیاسی از آن می‌شود کرد. وی نشان می‌دهد که ما جهان را از ورای عینک ذره‌بینی ترس می‌نگریم و بدون تردید رویکردها و نگرش‌های مختلف ما بازتاب ترسی است که در خود حمل می‌کنیم.

اسوندسن نشان می‌دهد که ترس از نوروبیولوژی تا پدیدارشناسی گسترده است و بعد به نقش ترس در جامعه خطرخیز می‌پردازد؛ اینکه چه اندازه کوشش می‌کنیم خطر را به حداقل برسانیم و در این راستا چقدر که به جنبه‌های غیر عقلانی تشبث می‌جوییم. وی براین اعتقاد پای می‌فشارد که فرهنگ ترس تأثیری ویرانگر و تضعیف‌کننده بر اعتماد دارد و خود این به‌نوبه خود دامنه ترس را افزون می‌کند. ترس اعتماد عمومی را کاهش می‌دهد و روابط اجتماعی را مختل می‌کند. گرچه به این هم اشاره می‌کند که در فلسفه سیاسی‌ هابز و ماکیاولی ترس می‌تواند تأثیری یکپارچه کننده هم داشته باشد.

وی سپس به مقوله ترس در سال‌های اخیر در گستره سیاست می‌پردازد که چگونه از آن در پروژه جنگ علیه تروریسم استفاده یا حتی سوء استفاده می‌شود. و در نهایت این پرسش پیش کشیده می‌شود که آیا راهی برای برون‌رفت از چنگال ترس، درهم شکستن دیوارهای بلند آن وجود دارد یا خیر.(اسوندسون، ۱۳۹۴، صص۲۱-۳۴)

نگاهی به مناسبات انسانی، اجتماعی، سیاسی و حتی اندک دقتی در زیست روزمره نشان می‌دهد که چگونه ترس بر همه جوانب زندگی ما مسلط شده است. ترس همه‌چیز و همه جا را دربرگرفته است. احساسی است فراگیر که برفضای عمومی استیلا یافته است و هجمه ترس چیرگی آن بر جامعه مدرن برخی از جامعه‌شناسان را تا بدانجا سوق داده است که برای توصیف جهان امروز از عبارت «فرهنگ ترس» استفاده کنند.(فرانک فوردی، ۲۰۰۵؛ ص ۱۰-۱۲)

ترس چیست؟

ترس یک احساس است. اما احساس دامنه گسترده‌ای دارد و پدیده‌های نامتجانسی را دربر می‌گیرد از درد و گرسنگی و تشنگی گرفته تا غرور و حسد و عشق. که دسته اول بیشتر فیزیولوژیکی هستند و از آنها تحت عنوان احساس(feeling) و دسته دوم پدیده‌های مطلقاً شناختی که از آنها با نام عواطف (emotions) یاد می‌کنند. احساسات، چه از نوع اول باشند و چه از نوع دوم، اموری پنهانی و مطلقاً روحی و روانی نیستند. بلکه نمودهای رفتاری و گفتاری دارند. احساسات نحوه‌ای از حضور در این جهان و راهی برای درگیرشدن با جهان و عمل کردن در آن هستند.

موریس مرلوپونتی پدیدارشناس معتقد است «بین احساس و ابراز جسمی آن ارتباط دائمی وجود دارد. احساسات همیشه خود را درحالت چهره و حالات بدن جای می‌دهند و اصلاً چهره و بدن چیزی جز تجلی احساسات و عواطف نیست». لکن مرلوپونتی براین نکته هم اشاره می‌کند که «احساسات گوناگون از فرهنگی به فرهنگ دیگر شکل متفاوتی به خود می‌گیرند»(مرلوپونتی، ۱۹۸۹، ص ۱۸۴)

مونتنی اعتقاد دارد وقتی ترس غلبه کند کارچندانی از دست عقل برنمی‌آید. به معنایی دیگر احساس ترس می‌تواند عقل را مختل کند: «فیلسوف دربرابر ضربه‌ای که می‌خواهد براو وارد شود چشم‌هایش را باید ببندد، فیلسوف هم درلبه پرتگاه مثل یک کودک به خود می‌لرزد، طبیعت این نشانه‌های کوچک اقتدارش را حفظ کرده است اقتداری که عقل یا فضیلت رواقی ما برآن نمی‌‌تواند چیره شود تا فانی بودن و ضعف انسان را به انسان یادآورشود (موتنی، مجموعه مقالات) نکته دوم این است که ترس عقل را زائل یا تضعیف می‌کند مونتنی می‌گوید: «هیچ احساسی بیش ازترس نمی‌‌تواند بدین سرعت قدرت داوری ما را ازتعادل خارج کند

ادموند برک هم تاکید می‌کند که «هیچ چیز به اندازه ترس آگاهی مان را ازما نمی‌‌رباید و عقلمان را زائل نمی‌کند»(برک، ۱۹۹۸، ص ۵۳) و همینطور‌هایدگر مدعی است «آدمی که می‌ترسد عقل از سرش می‌پرد»(هایدگر، ۳۴۲)

ارسطو معتقد بود که آن چیزهایی که ما ازآنها می‌ترسیم آشکارا ترسناک هستند و این چیزهای ترسناک بی‌هیچ قیدو شرطی جزو شرور هستند. بین ترس و امر شر همواره رابطه‌ای تنگانگ وجود دارد. ما از شرور می‌ترسیم مثلاً ننگ، فقر، بیماری، تنهایی و مرگ (ارسطو، اخلاق نیکوماخوسی، ۱۱۱۵) ولی اینها هیچ یک حیوانات را نمی‌‌ترسانند ترس انسانی متفاوت از ترس حیوانی است. ازاینروست که‌هایدگر می‌گوید: «فقط موجوداتی می‌توانند بترسند که با وجود خودشان ارتباط برقرار کنند و ترس فقط درزندگی انسان است که وجود دارد (مارتین‌هایدگر، هستی و زمان، ص ۱۴۰)

هیوم اعتقاد دارد که حتی غیر محتمل‌ترین شرور نیز باز می‌توانند ما را به وحشت بیندازند. ترس هم جنبه حیوانی دارد که در آن ملاحظات اخلاقی و شناختی مدخیلت ندارند مثل ترس موش‌ها یا حیوانات و هم جنبه فرهنگی و شناختی دارد و آنچه بیشتر مد نظر است همین جنبه فرهنگی و شناختی ترس است.(هیوم، ۱۹۸۴، ص ۴۹۱)

آدام اسمیت می‌نویسد ترس بازنمایاننده آن چیزی نیست که اکنون احساسش می‌کنیم بلکه معرف چیزی است که در زمانی دیگر باید متحملش شویم»(اسمیت، ۱۹۸۲، ص ۳۰) پس هسته اصلی ترس مفروض گرفتن موقعیتی بد و منفی در آینده است. ترس همواره از چیزی است. چیزی که به احتمال زیاد نه اکنون ما بلکه آینده ما را تهدید می‌کند. بقای ما را. امیدوار بودن معنایی جز این ندارد که شر به تعویق خواهد افتاد. ارسطو می‌گفت ترس همیشه با امید همراه است، آدمی وقتی می‌ترسد که احتمالی برای برون‌رفت و نجات وجود داشته باشد. آکویناس هم اعتقاد مشابهی داشت «آنهایی که گرفتار لعنت ابدی شده‌اند هرگز ترس را نخواهند شناخت زیرا همه امیدهایشان برباد رفته است حال آن که آنهایی که می‌ترسند همیشه امید اندکی به سرانجامی خوش دارند»(آکویناس، ص ۳۱۰)

سیاست ترس

فوکس ولر ترس را قدیمی‌ترین ابزار قدرت می‌داند. ترس را می‌شود بنیان کل تمدن بشری دانست. ترس به تکوین همه چیزهایی که مردم دورو برشان ساخته‌اند کمک کرده و شتاب بخشیده است. چیزهایی مثل خانه، شهر، ابزارکار، و ابزار جنگ، قوانین و نهادهای اجتماعی، هنر و دین (هنکیس، ۲۰۰۱) جامباتیستا ویکو درکتاب علم جدید (۱۷۴۴) این فرضیه را پیش می‌کشد که چگونه ریشه کل تمدن انسانی درترس است (ویکو، ۱۹۸۴، ص ۳۷۹)

ماکیاولی قدرت عریان، زور و خشونت جسمانی و توانایی خشونت‌ورزی را نقطه شروع و ماع انسانی می‌داند. در عمق فلسفه سیاسی ماکیاولی این فرض بنیادین نهفته است که مردم همیشه در عمل شرور هستند مگر آن که ضرورت‌های بیرونی وادارشان کند خلاف این باشند. «کسی که می‌خواهد برای شهری قوانینی وضع کند و نظامی سیاسی به آن بدهد باید کارخود را با این فرض آغاز کند که همه آدمیان بدند و هروقت که فرصتی به دست آورند ازتمایلات بد خود پیروی می‌کنند وطبیعت شرور خود را به نمایش می‌گذارند»(ماکیاولی، گفتارها، کتاب یکم، ص ۳)

ماکیاولی با این مقدمه بدانجا می‌رسد که تجویز خشونت و زور و اجبار را برای بقای جامعه ضروری می‌داند. وی برای خشونت وجهی مثبت قائل است و برای تامین نظم اجتماعی و ایجاد ترسی به قاعده اهمیت زیادی می‌دهد. «در دست داشتن مهار و زمام ترس، بنیان در دست داشتن زمام حکومت است».(همان، فصل ۸، ص ۸) پس ترس آن چیزی است که نهایتاً قدرت شهریار، و از آن رو نظم اجتماعی را در امان و مصون نگه می‌دارد. بهتر است مردم از شهریار بترسند تا او را دوست داشته باشند.

مایکل ایگناتیف اشاره می‌کند: «در قرن بیستم اندیشه سرنوشت مشترک عمومی بیشتر بر ترس استوار شده است تا برامید، بیشتر بر ترس از توانایی انسان‌ها برای دست زدن به اعمال شرورانه استوارشده است تا بر خوش‌بینی نسبت به توانایی انسان برای دست زدن به اعمال خیر. بیشتر بر این نظر استوار شده است که انسان گرگ انسان است تا براین نظر که انسان سازنده تاریخ خویش است».(ایگناتیف، ۱۹۹۷، ص ۱۸)

البته همه نگاه‌ها به ترس سویه‌ای منفی ندارند و برخی دانشوران به درستی بر جنبه‌ها و کارکردهای مثبت ترس هم اشاره کرده‌اند که جالب توجه می‌نماید. برای نمونه جودیت اشکلار فیلسوف مشهور مدافع نظری است که آن را «لیبرالیسم ترس» می‌نامد؛ نظری که هدفی مثبت را در چشم انداز قرار نمی‌‌دهد که همه بکوشیم تا به آن هدف برسیم بلکه دورنگاهی منفی را عرضه می‌کند که همه ما می‌توانیم توافق کنیم که بکوشیم از آن برکنار بمانیم. اشکلار احساس می‌کند در جهانی که یکپارچگی و اتحاد از میان رخت بربسته است می‌توانیم توافق کنیم که ترور و بی‌رحمی، قساوت و رنج چیزهایی هستند که باید از آنها اجتناب کنیم.(شاکلار، ۱۹۹۸، ص ۱)

ترس می‌تواند حس یکپارچگی و وحدت را که از عصر فردگرایی از دست رفته است به ما بازگرداند. از دید اشکلار ترس نظام مند همان چیزی است که آزادی سیاسی را مقدور می‌کند. ترس از به خطر افتادن جان همه همنوعان در همه جای جهان است که امروزه ما را به مسئولیت در قبال گرمایش زمین، حفظ محیط زیست، پرهیز از جنگ‌های فرقه‌ای و دینی فرا می‌خواند. ترس منشا همدلی و احساس یگانگی است و پیش شرط تشکیل و تداوم و بقای یک کمونته یا باهماد هم همین ترس است.

فیلم دهکده (۲۰۰۴) اثر ام.نایت شیامالان دهکده‌ای محصور را نشان می‌دهد که در آن هیولاهایی ترسناک در جنگل اطراف دهکده پرسه می‌زنند و همین ترس از هیولاهاست که مانع می‌شود اعضای دهکده زیستنگاه خود را ترک کنند. در پایان فیلم معلوم می‌شود که آن هیولاهای دهشتناک در جنگل صرفاً توهم هستند و مخلوق مهتران دهکده تا جوان‌ترها را در دهکده نگه دارند. فکر این که چیز دهشتناکی بیرون از جامعه در کمین ماست باعث اتحاد و یکپارچگی ما می‌شود. ناسیونالیسم و سایر شکل‌های هویت‌یابی دقیقاً از این ترس برساخته تغذیه می‌کنند.(پیزنسکی، ۲۰۰۴، صص ۸۳۷-۸۳۸)

ترس و تخیل سیاسی

ترس عاطفه‌ای فردی است اما در شرایط خاص می‌تواند سویه‌ای اجتماعی به خود بگیرد و افراد زیادی را درگیر خود کند و نگرش‌های اجتماعی و رفتارهای متقابل آنها را تغییر دهد که نمونه‌ای از این ترس‌های جمعی را می‌توان در حرکات تروریستی، در اپیدمی‌های جهانگیر نظیر سارس و کرونا و غیره تجربه کرد.(سولومون، ۱۹۹۳، ص ۳۵۳) ترس‌های جمعی همیشه همراه انسان‌ها بوده است. کافیست به ترس از پایان جهان در قرون وسطی فکر کنیم که در ترس‌های جمعی امروزی هم پژواک می‌یابد تنها تفاوت‌شان این است که این بار پای فناوری در میان است.

عبارت ترس فناورانه به ترس‌هایی دلالت می‌کند که ریشه‌شان بنا به دلایل اقتصادی یا سیاسی در درون جامعه است اما به صورت پدیده‌ای جمعی از سوی رسانه‌های همگانی و از طریق فرایند ارتباطات اجتماعی برساخته می‌شود. ترس فناورانه و ترور محصول تلفیق حقیقت و افسانه است. (کیرنی، ۲۰۰۳، صص ۱۰۹-۱۳۷) که احساس تهدید و واهمه از واقعیت‌های خطرناک را ایجاد می‌کند و زمینه را برای یک زیست ناامن و خطرآکند فراهم می‌کند.

زیگمونت باومن در کتاب خود «ترس سیال» می‌نویسد: در جهان مدرن سیال، خطرات و ترس‌ها نیز حالتی سیال گونه دارند. ترس‌های جریان می‌یابند، تراوش می‌یابند، نشت می‌کنند و رسوخ می‌کنند. برای متوقف کردن آنها هوز دیواری (مانعی) اختراع نشده است، گرچه بسیاری سعی می‌کنند آن را بسازند. (باومن، ۲۰۰۶، ص ۹۷).

باومن به پارادوکسی اشاره می‌کند که رابرت کاستل در کتاب ناامنی اجتماعی خود آورده است؛ ترس و هراس‌هایی که کشورهای توسعه یافته غربی با آن دست به گریبان‌اند.(کاستل، ۲۰۰۳). او اشاره می‌کند که جامعه غرب شاید امن‌ترین جامعه در تاریخ بشر باشد اما همزمان اعضای آن ترس‌های زیادی را تجربه می‌کنند که عمدتاً محصول ناامنی هستند: «دغدغه امنیتی» ماست و عدم تحمل ما حتی از کوچک‌ترین موارد امنیتی است که درواقع منبع عظیم ترس‌ها و اضطراب‌های ما را فراهم کرده است»(باومن، ۲۰۰۶، ص ۱۳۰)

ترس جمعی چنان پاسیون قدرتمندی است که می‌تواند برای اهداف و مطامع سیاسی به کار گرفته شود، حتی در زمینه‌های دموکراتیک که در آن فرد یا افراد قادر به تامین حفاظت از خود هستند. ترس جمعی شیوه خیال‌پردازی امر سیاسی هم هست. کارکردی از تخیل سیاسی که سیاست‌های داخلی و خارجی دولت‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. برای نمونه، بیگانه‌هراسی در اروپای قاره‌ای از سوی احزاب دست‌راستی دامن زده می‌شود تا بتوانند حمایت عمومی را پشت سر داشته باشند در حالی که اسلام‌هراسی و ترس جمعی از حملات تروریستی بهانه‌ای برای توجیه جنگ علیه ترور شدند. تودوروف اخیراً نوشته است که «برای ساخت یک جهان امن و فراگیر، جوامع غربی باید خود را از شر ترس آزاد کنند در عین‌حال جوامع مسلمان نیز باید خود را برای همیشه از شر روزنتمان و کین‌ورزی رهایی ببخشند. زیستن در یک جهان متکثر ضرورت زمانه ماست جهانی که خودتاییدی نباید به معنای منقاد کردن و یا تخریب دیگری باشد».(تودوروف، ۲۰۰۸، ص ۳۳۰)

می‌توان بر این فهرست طولانی آرا و نظرات دیگر اندیشمندان را هم اضافه کرد. لکن این مقاله تلاش دارد بحث خود را روی آرای فیلسوف شهیر انگلستان یعنی توماس‌ هابز متمرکز کند چرا که در میان فیلسوفان هیچ یک به اندازه وی در باب اهمیت بنیادین ترس و بازتاب آن در زیست روزمره، سیاست و حتی باورهای اخروی مردم سخن نگفته است. با این پیش درآمد تلاش می‌کنیم عمده آثار او را برای استخراج ایده ترس مورد کنکاش قرار دهیم و در شناخت ترس و اهمیت روزافزون آن در شکل‌گیری به جهان زیست ما گامی فراتر برداریم.


Thomas Hobbes (1588–1679)

توماس هابز

توماس‌ هابز را بزرگ‌ترین نظریه‌پرداز سیاسی به حساب می‌آورند. در ایامی پرآشوب و پر از وقایع پرتلاطم در سال ۱۵۸۸ به دنیا آمد. خود‌ هابز درباره تاثیر این وقایع بر شخصیتش اشاره می‌کند «من در هراس به دنیا آمدم. در سایه شوم آرمادا، مادر من چنان ترس برش داشته بود که یک دوقلو به دنیا آورد، من و ترس با هم زاده شدیم»(هابز، ۱۹۵۸، ص ۲۳).

زندگی شخصی این فیلسوف بزرگ در کل با زندان و فقر و ترس از کشته شدن به دست عمال پادشاه وقت گذشت. مجبور بود مدام به کشورهای مختلف بگریزد و جان خویش را نجات دهد. کتاب‌هایش درملا عام آتش زده می‌شدند تا عبرتی برای دیگر متفکران باشد. خود اعتراف می‌کند که فقط در اواخر عمرش بود که توانست کمی تسلی پیدا کند.(مارتینیخ، ۱۹۹۹، ص ۳۶۵)

ترس همیشه در فلسفه سیاسی‌ هابز حرف اول را می‌زند و در ارتباط با مقوله ترس و امنیت در برابر آن است که صلح و نظم را بزرگ‌ترین خیرهای سیاسی می‌داند.‌ هابز ترس را یکی از دو احساس اصلی می‌داند که افراد را متمایل به صلح می‌کند و رژیم‌های بسامان را مقدور می‌سازد.(کلوسکو، ۱۳۹۱، ص ۸۸)

بزرگ‌ترین اثرش یعنی لویاتان را در سال ۱۶۵۱ منتشر کرد که به دلیل اندیشه‌های ارتدادی و بدعت‌گذارانه‌اش از دربار چارلز دوم اخراج شد. دوره او مصادف بود با جنگ‌های داخلی خانمانسوز که‌ هابز آن را «مرگ یک تنواره سیاسی» می‌دانست و در واقع در جستجوی راه‌حلی برای بی‌نظمی و بی‌سامانی بود که این اثر را منتشر کرد و خود در پاراگراف آخر لویاتان یادآور می‌شود که «ناآرامی‌های زمانه‌اش» - ترس - او را وادار به نوشتن این اثر کرده است.(لویاتان، ۱۶۵۱، ص ۴۹۱) کتابی که به گفته مایکل اوکشات، یکی از نظریه‌پردازان بزرگ سیاسی «بزرگ‌ترین و شاید یگانه شاهکار فلسفه سیاسی در زبان انگلیسی است»(اوکشات، ۱۹۴۶، ص ۸).

هابز معتقد بود انسان‌ها موجوداتی ستیزنده هستند و میل و اشتهای‌شان آنها را به ستیزه می‌کشاند. امیال و اشتهاهایی که هیچ‌وقت دچار وقفه نمی‌‌شوند. انسان مدام در حرکت است تا سعادت دنیوی خود را محقق کند و لذا زندگی انسان «هیچ گاه نمی‌‌تواند خالی از خواهش یا ترس باشد، چنانکه خالی از حس نیست»(لویاتان، ۱۶۵۱، ص ۴۶).

وی معتقد بود که وسایل ضروری برای ارضای امیال کمیاب هستند و بنابراین برای کسب آنها فرد باید وارد رقابت شود. ولذا شخص نه تنها باید نگران تامین این وسایل باشد، بلکه باید نگران حفظ آنها از دستبرد دیگران هم باشد که نیازمند قدرت است. تحت این شرایط، کشمکش تمام عیار میان افراد ناگزیر خواهد بود و جنگ همه علیه همه لاجرم اتفاق می‌افتد.‌

هابز برای این کشمکش‌های دائمی سه دلیل برمی‌شمارد. دلیل نخست؛ رقابت است، دوم عقاید افراد نسبت به همدیگر است و دلیل سوم ترس است. در چنین وضعیتی حفظ خویشتن برترین خیر در نظام اخلاقی می‌شود (کلوسکو، ۱۳۹۲، ص ۱۰۷). چون شخص سایرین را به چشم دشمن می‌نگرد و می‌ترسد که به او حمله کنند و احتمالاً او را بکشند پس انگیزه پیدا می‌کند که ضربه نخست را او وارد کند. ماحصل این رقابت‌ها و عدم اطمینان‌ها وضعیتی دوزخ‌گونه است که‌ هابز آن را چنین تعریف می‌کند:

«درچنین وضعیتی که هر کس دشمن دیگری است امکانی برای کار و فعالیت نیست، زیرا به حاصل چنین کار و کوششی اطمینان نیست... از همه برتر ترس دائمی و خطر مرگ خشونت‌بار است که زندگی آدمی را گسیخته، مسکنت‌بار، زشت و ددمنشانه می‌کند»(هابز، ۱۶۵۱، ص ۸۹).

با لحاظ کردن اندیشه‌های معاصر پرداختن به یکی از ژرف‌ترین تحلیل‌های ارائه شده از ترس جمعی که در تاریخ اندیشه غرب بی‌نظیر است بپردازیم. اندیشه‌های فیلسوف بزرگ توماس‌ هابز (۱۵۸۸-۱۶۷۹) که در پرداختن به مقوله ترس و اهمیت آن در جوامع بشری از جایگاه برجسته‌ای برخوردار است. درباره زندگی می‌گوید: «زندگی چیزی جز حرکت نیست، و هرگز بدون میل، بدون ترس نخواهد بود همانطور که بدون احساس نمی‌‌تواند وجود داشته باشد»(هابز، ۱۶۵۱).

هابز جامعه‌شناس نیست چون در زمانه او هوز علم جامعه‌شناسی متولد نشده بود؛ اما بدون تردید یک فیلسوف اجتماعی است، که نظریه‌اش تبارشناسی جامعه و برساخت سیاست را به عنوان شیوه‌ای برای دست‌یافتن به نظم اجتماعی و یک جامعه سعادتمند و صلح‌آمیز مورد بررسی تیزبینانه خود قرار داده است. اولین محققی که روی دست‌نوشته‌های‌ هابز که در خانه چتس ورث نگهداری می‌شدند کارکرد و برخی آثار منتشر نشده‌ هابز را کشف کرد جامعه‌شناس شهیر فردینان تونیس بود که نویسنده مشهور رساله اجتماع و جامعه است. او همچنین کتابی درباره زندگی و آثار‌ هابز نوشت که هرگز به انگلیسی ترجمه نشده است: زندگی و آموزه‌های‌ هابز (۱۸۹۶) که در آن می‌نویسد «برای‌ هابز سرشت عقلانی بشر همزمان سرشت اجتماعی آنها هم هست. کمونته سیاسی و جهانی بشر منبعث از سرشت فردی افراد است(تونیس، ۱۸۹۶، ص ۸۳).

از دید هابز، طبیعت یا سرشت اجتماعی با عقلانیت انسان منطبق است بدین معنا که از طریق خرد و استدلال است که بشر راهی پیدا می‌کند تا از وضعیت غیر قابل تحمل وضع طبیعی که جنگ همه علیه همه است خارج شود و جامعه‌ای بنا کند که قوانین مدنی بر آن حاکم باشند. دراین فرایند، این پاسیون است که به خرد و عقلانیت کمک می‌کند و اگر دقیق‌تر بخواهیم بگوییم پاسیون ترس است که آدمی را وادار می‌کند به فکر چاره چویی باشد. درواقع،‌ هابز معتقد است که جامعه سیاسی چیزی است که از ضرورت اصلی طبیعت بشری یعنی حفاظت ازخود نشئت می‌گیرد. اجتناب ازدرد و رنج و مرگ برای این که بتواند زنده بماند.

همانطور که شناخته شده است،‌ هابز یک نظام فلسفی سه جزئی را شاخ و برگ داد که شامل بخش بدن، انسان و شهروند می‌شود که به نوشتن سه کتاب به زبان لاتین منجر شد که هر یک در برهه‌های زمانی مختلف منتشر شدند: بدن (۱۶۵۵)، بشر (۱۶۵۸) و دوکیوه (شهروند ۱۶۴۲). هر چند مهم‌ترین اثر او لویاتان است که در سال ۱۶۵۱ به زبان انگلیسی منتشر شد. در دو بخش اول این کتاب، لویاتان به نوعی سه موضوع مهم فلسفه خود در آثار قبلی را با هم تلفیق می‌کند، اما دو بخش آخر که درباره دین، الهیات و قدرت مذهبی است کاملاً بدیع هستند.

در تمام آثاری که ذکر شدند، مفهوم ترس در تمام سطح نقشی محوری ایفا می‌کند و در اینجا تلاش خواهد شد که مهم‌ترین معانی ترس در اندیشه‌ هابز استخراج شوند که ابتدا به بعد فردی ترس، سپس به بعد اجتماعی آن در جنبه‌های مختلف اشاره خواهد شد. بدون شک این چارچوب تئوریک در برخورد با موضوعی به چنان پیچیدگی مفید بوده و با دلالت‌های هرمنوتیک‌ هابز هم سازگار و همسو خواهد بود.

ترس: بعد فردی آن

ترس به مثابه یک عاطفه، انتظار و اراده

از نگره‌ هابز تمام انواع دانش و معرفت بشری نشئت گرفته از حس‌های انسانی است که محصول حرکت است. هرچیزی که در این عالم وجود دارد دارای بدن است و هر چیزی هم که ما ادراک می‌کنیم محصول بدن‌های خارجی است که با ماده خود احساسات ما را تکان می‌دهند(هابز، ۱۶۵۱، بخش اول، ص ۲). ترس در این میان مهم‌ترین پاسیونی است که به فرد تعلق دارد.(جیمز، ۱۹۹۷)

اما پاسیون برای‌ هابز چه معنایی دارد؟ پاسیون‌ها در همه افراد بشر وجود دارند؛ ابژه‌ای است که ممکن است تغییر کند. برای مثال، ابژه میل (هابز، ۱۶۵۱، مقدمه، ص ۳) آنها در معنای لاتین خود عواطفی هستند که حرکت موجب آنهاست. بنابراین‌ هابز عواطف بشری را به حرکت تقلیل می‌دهد. عواطف ما حرکت به سوی ابژه یا فاصله گرفتن از آن است ما در برخورد با اشیاء بیرونی که جسمیت دارند یا جذب آنها می‌شویم و یا نسبت به آنها اکراه داریم. در کتاب اصول قانون نوعی از حرکت که مخصوصاً به عواطف تعلق دارد «تلاش» نامیده می‌شود که معادل کلمه یونانی کوناتوس (Conatus) است کلمه‌ای که درواقع مفهوم کلیدی فلسفه هابز است. (هربرت، ۱۹۸۹) - یا شروع درونی حرکت حیوانی که آن را نباید با حرکات حیاتی مثل گردش خون اشتباه گرفت.

هابز کلمه کوناوس یا تلاش را حرکت انسان به سوی چیزی خوشایند یا دوری از چیزی که از آن اکراه دارد می‌نامد. پس تمام حرکات ما دو جنبه دارند یا جذب چیزهای خوشایند می‌شویم که آنها را «خوب» می‌نامیم و یا از آنها اکراه داریم و می‌گریزیم که آنها را «بد» می‌نامیم. دیگری چه شئی باشد چه انسان یا در ما شادی ایجاد می‌کند که احساس سعادت را در ما برمی‌انگیزد و یا ایجاد درد و رنج که مغایر با سعادت ماست و آنها را در مقوله شر جا می‌دهیم.(هابز، ۱۶۴۰، ص ۲)

ترس در این میان تلاشی است برای گریختن از چیزی که در ما احساس اکراه را پدید می‌آورد و ما چیزهایی که احساس اکراه پدید می‌آورند را شر می‌نامیم. بنابراین ترس همان «انتظار کشیدن شر» است.(هابز، ۱۶۴۰، ص ۳) ترس احساسی است که به ما می‌گوید خوبی و خیر از دست خواهد رفت و شادکامی ما تهدید خواهد شد و به قولی عیش‌مان را منغض خواهد کرد.

دقت کنیم که کلمه انتظار کشیدن در اینجا یک بعد شناختی دارد. فقط چیزی را می‌توانیم انتظارش را داشته باشیم که قبلاً آن را شناخته باشیم و از پیامدهای ناگوار آن برزندگی خودمان آگاهب داشته باشیم..‌ هابز کاملاً به این مسئله وقوف دارد. وی می‌نویسد: «عواطف شامل درک آینده هم می‌شوند» چون بشر برخلاف حیوانات می‌تواند برگذشته و آینده هم واقف باشد(هابز، ۱۶۴۰، بخش هشت؛ ص ۳).

همانطور که جان بلیتز در مقاله «ترس هابزی» تاکید کرده است «امیال مستلزم و متضمن تجربه هستند درحالی که ترس نه. ما می‌توانیم به چیزی میل و اشتها داشته باشیم فقط اگر آن را بشناسیم، اما ما طبیعتاً از چیزها می‌ترسیم چون آنها را نمی‌‌شناسیم»(بلیتز، ۱۹۸۹، ص ۴۲۴). ترس چه محصول جهالت ما از یک شی باشد و چه وقوف بر پیامدهای منفی آن شئی در کل مبتنی بر انتظار است و ما تصوری از آینده را در ذهن خود می‌پروریم و به عبارتی از آینده به سوی گذشته برمی‌گردیم.

در ارتباط با ترس انتظار ما این است که ابژه مورد نظر به ما آسیب بزند. این احساس آسیب خوردن از چیزی در ما ایجاد ترس می‌کند. احساس آسیب خوردن درما عقیده‌ای را برمی‌انگیزد و عقیده پیش انگاره یا فرضی است که فکر می‌کنیم درست باشد. دراین مورد پیش انگاره ما درباره آینده است که پیش‌بینی می‌کنیم اتفاقاتی درآینده بیفتند. در اساس پیش‌بینی آنچه در آینده ممکن است اتفاق بیفتد بر اساس تجارب گذشته ماست و مقوله احتیاط و حزم‌اندیشی (Prudence) اینجاست که شکل می‌گیرد.(هابز، ۱۶۵۱، فصل هشت، ص ۱۱)

هابز وقتی کلمه ترس را در لویاتان تعریف می‌کند احتمالاً گوشه چشمی هم به تعریف افلاطون دارد. افلاطون تاکید و تصریح می‌کند که «درباره آینده عقایدی داریم (doxa Mellonton) که می‌توان کلمه «انتظار» (elpis) را برای آن به کاربرد و نام خاص ترس (فوبوس Fobos) زمانی است که انتظار ما این است که صدمه‌ای (lupe) متوجه ما بشود و زمانی که انتظار داشته باشیم امر خوبی در راه باشد و احساس شادکامی ما را رقم بزند اعتماد به نفس (Zarros) در ما شکل می‌گیرد که با لذت (edone) گره خورده است (افلاطون، قوانین، ص ۶۴۴).

متن دیگری که احتمالا مطمح نظر ایشان بوده است کتاب بوطیقای ارسطو است.‌ هابز ترجمه‌ای از کتاب بوطیقای ارسطو را در سال ۱۶۳۷ منتشر می‌کند و نام آن را «چکیده‌ای از هنر بوطیقا» می‌نامد. در این کتاب می‌نویسد: «ترس دردسر است، مایه آزار و رنجش ذهن است، و از درک شری که در کمین ماست نشئت می‌گیرد، شری که ممکن است به ما آسیب بزند یا حتی نابودمان کند».(هابز، ۱۶۳۷، ص ۳۳)

تاثیرات ترس فقط به حوزه ذهنی و درونی فرد مرتبط نمی‌‌شود بلکه فراتر از آن می‌رود و کل رفتارهای فردی و جمعی ما را می‌تواند متاثر کند. در اساس، ترس کنش انسانی را برمی‌انگیزد خاصه در فرایند تصمیم‌گیری‌های ما همیشه حضور دارد. از سرمایه‌گذاری که در بورس می‌کنیم تا خرید یک ملک یا پس‌انداز در یک بانک همیشه ترس و احتیاط با ماست. در واقع شما نمی‌‌توانید کنشی را بدون ترس تصور کنید.

حضور ترس در فرایند تصمیم‌گیری را ‌هابز، تامل (deliberation) می‌نامد.. در اصول قانون،‌ هابز توضیح می‌دهد که تامل یا شور با خود برای این است که تصمیم بگیریم کاری را بکنیم یا نکنیم چون در هر صورت با پیامدهای آن مواجه خواهیم شد.(هابز، ۱۶۴۰، ص ۱؛ همینطور‌هابز، ۱۶۵۱، ص ۴۹) در فرایند تامل آخرین اشتها یا میل و یا آخرین ترس «اراده»(Will) نامیده می‌شود. به زبان دقیق‌تر «آخرین میل ما اراده معطوف به انجام دادن و آخرین ترس ما اراده معطوف به انجام ندادن و یا اراده معطوف به حذف گزینه عمل است»(هابز، ۱۶۴۰، ص ۲؛‌هابز، ۱۶۵۱، ص ۵۳). بنابراین ترس همانطور که در دوکیوه یا شهروند می‌خوانیم تامل درباره امر اکراه‌آمیز است. و پرهیختن از امر بیزاری‌آور»(هابز، ۱۶۵۵، ص ۱۳). هرگاه کنش‌های ما براساس ترس دربرگیرنده دیگر انسان‌ها باشد وارد حوزه مناسبات اجتماعی می‌شویم.

ترس: بعد اجتماعی، ترس دوسویه و ترس از مرگ

به‌زعم هابز، ترس در سطح اجتماعی هم نقشی اساسی ایفا می‌کند و رفتار انسان را در قبال هم‌نوعان خودش شکل می‌دهد. از اولین فصل کتاب شهروند،‌ هابز این ایده را مطرح می‌کند که انسان طبیعتاً موجودی غیراجتماعی است و تمام کنش‌ها و اعمال آنها ناشی از غریزه صیانت از نفس و حفظ منافع خویشتن است (هابز، ۱۶۵۵، ص ۱۳)[۱]. بنا به طبیعت انسانی‌شان، کل زندگی آنها صرف کسب غرور و افتخار و یا همانطور که در لویاتان گفته می‌شود صرف کسب قدرت می‌شود که اگر بخواهیم طبق متن‌ هابز مرتب کنیم عبارتند از؛ ثروت، اقتدار، افتخار، معرفت و غیره.(هابز، ۱۶۵۱، ص ۱۵)

حیوان سیاسی مورد نظر‌ هابز متفاوت از حیوان سیاسی (Zoon Politikon) ارسطوست. همانطور که‌ هابز خاطرنشان می‌سازد، «بشر مناسب برای جامعه متولد نشده است»(هابز، ۱۶۴۷، صصص ۱-۲). طبیعت انسانها را ازهم جدا می‌کند و آنها را وامی‌دارد تا به همدیگر هجوم برده و یکدیگر را نابود کنند. بشر همیشه دنبال منافع و مصالح شخصی خویش است و خیر عمومی یا مشترک برای او محلی از اعراب ندارد. او در پی سود شخصی است و نه دوستی.(هابز، ۱۶۴۷، صص ۱-۲)

اما اگر واقعاً این طبیعت بشر است پس چرا و چگونه انسان‌ها در جامعه زندگی می‌کنند و نظم اجتماعی را ساخته و دولت‌ها را بنا می‌کنند؟» پاسخ‌ هابز این است: ترس متقابل. در وضع طبیعی یک برابری طبیعی بین آنها حاکم است و انسانها به لحاظ ذهنی و جسمی در شرایط مساوی به دنیا می‌آیند. این جامعه است که نابرابری را ایجاد می‌کند که خود این نابرابری‌ها هم باز از میل انسان‌ها به صدمه زدن به دیگر نشئت می‌گیرد.(هابز، ۱۶۴۷، ص ۳)

این ترس متقابل به وضع «جنگ همه علیه همه» می‌انجامد، حتی اگر جنگی هم درنگیرد بشر همیشه در معرض تهدید‌های دیگری است و این امر به یقین شیوه زندگی افراد را تحت تاثیر قرارمی دهد.(هابز، ۱۶۵۱، فصل سیزده، ص ۸) در اعتراض به این مسئله که اگر وضع طبیعی بشر در غیاب قوانین مدنی جنگ همه علیه همه بوده لابد بشر هیچ وقت نمی‌‌توانست دولت بنا کند،‌ هابز پاسخ می‌دهد که ترس فقط این نیست که انسان در واقعیت از یک چیز وحشت زده شود. در واقع ترس پیش‌بینی شر آینده است. ترس متقابل هم از این نگرش حاصل می‌شود. می‌گوید اگر من به کسی صدمه بزنم قطعاً او نیز درآینده رفتاری متقابل خواهد داشت. بنابراین نه تنها گریز بلکه بی‌اعتمادی، شک و گمان، احتیاط و دوراندیشی علیه ترس شکل می‌گیرند(هابز، ۱۶۴۷، صص ۱-۲). نتیجه و برآیند این است که مردم در وضعیت «خطر دائمی»(Periculum Perpetuum) و ترس از مرگ خشونت‌بار (Mortis violentae metus) به سر می‌برند و زندگی با «تنهایی، فقر، بی‌رحمی و کوتاهی» قرین می‌شود.(هابز، ۱۶۵۱، فصل سیزده، ص ۹)

به هرحال انسان‌ها ناراضی از این وضعیت درک می‌کنند که نمی‌‌شود اینگونه ادامه داد و باید وضعیت را تغییر دهند و این ترس دوسویه از همدیگر است که آنها را وادار به عمل می‌کند. در این مورد، احساس ترس با خرد و عقل همکاری می‌کند و درصدد برمی‌آیند تا راه حل منطقی برای یک زندگی بهتر و سعادتمندتر فراهم کنند. همانطور که‌ هابز می‌خواهد تاکید کند، در غیاب ترس افراد بشر افراد بشر بیش از آنکه جذی جامعه شوند به سوی سلطه قدم برمی‌داشتند. منشا و بنیان جوامع پایدار و بزرگ نه در نیکوکاری متقابل انسانی بلکه در ترس‌های دوسویه انسانی نهفته است.(هابز، ۱۶۴۷، ص ۲)

به طور خلاصه، «احساسی که روی آن باید حساب بازکرد ترس است»(هابز، ۱۶۵۱، ص ۳۱) چون بدون این احساس قدرتمند خرد خلع سلاح می‌شود و مردم هیچ وقت قادر نمی‌‌شوند از وضع طبیعی جنگ و ستیز خارج شوند (جانستون، ۱۹۸۹، صص ۹۸-۱۰۱). امکانیت خروج از چنان وضعیتی بخشی به عقلانیت بشر و بخش دیگرش به ترس‌های او بازمی‌گردد. در حالی که خرد برای ایجاد صلح تلاش می‌کند و قوانین طبیعت را پیشنهاد می‌کند(هابز، ۱۶۵۱، صص ۱۴-۱۵)، احساس‌هایی که انسان‌ها را به طرف صلح رهنمون می‌شوند ترس از مرگ است. ترس از مرگ انسانها را وادار می‌کند که از یک قدرت مشترک تبعیت کنند (هابز، ۱۶۵۱، ص ۴) و لذا صلح از طریق تخیل سیاسی برساخته می‌شود: ایجاد لویاتان بزرگ، دولت، که ‌هابز آن را «کامن ولث» یا سیویتا می‌نامد(هابز، ۱۶۵۱، ص ۱۳) با یک قدرت حاکم دارای اقتدار همراه می‌شود و شخص مدنی یا شهروند متولد می‌شود و دولت با قوانین خود آنها را تحت کنترل درمی‌آورد.

ترس: بعد اجتماعی/ ترس از مجازات و ترس از قوانین

وقتی دولت متولد شد ترس از مجازات به خاطر شکستن قوانین سربرمی‌آورند (هابز، ۱۶۵۱، ص ۱۷) که کارکرد این قوانین حفظ نظم اجتماعی و سرسپردگی و تبعیت استو (پاره‌ای مواقع تحت شرایط خاص ترس ممکن است موجب جرائم شود.)

چون هدف کامن ولث امنیت مشترک است (هابز، ۱۶۵۱، ص ۱۷) و هدف غایی سرسپردگی و تبعیت از دولت، حفاظت از خویشتن فردی است تا زمانی که قدرت حاکم دارای اقتدار باشد ادامه خواهد داشت. تا زمانی که حفاظت از شهروندان تضمین می‌شود اتباع نیز موظف به تبعیت از قوانین هستند. بنابراین، ترس دوسویه وضع طبیعی با چیزی جایگزین می‌شود که هابز آن را ترس دولتی یا ترس از دولت می‌نامد.

به هرحال، همانطور که کوئینتن اسکینر خاطرنشان کرده است، در لویاتان ترس از مجازات با آزادی طبیعی شهروندان در تضاد نیست، به زعم هابز، در نوع دولتی، تحت هر نوع حکومتی، آزادی عدم تبعیت همیشه سر جای خود محفوظ است خاصه اگر دولت نتواند به تعهد و ضمانت خود بر حفظ اتباع عمل کند و لذا ترس و آزادی در اینجا سازگار هستند(اسکینر، ۲۰۰۸، صص ۱۵۷-۱۶۲). به همین خاطر‌ هابز اشاره می‌کند که «عموماً تمام اعمالی که شهروندان در کامن ولث به خاطر ترس از قوانین انجام می‌دهند، اعمالی هستند که عاملان آزادی حذف آن را دارند»(هابز، ۱۶۵۱، فصل ۲۳، ص ۳). همچنین‌ هابز اشاره می‌کند که رفاه و آسایش دولت و کامن ولث نمی‌‌تواند بر ترس از مجازات مبتنی باشد؛ شهروندان باید تربیت شوند تا اهمیت تبعیت از قوانین را به خاطر خیر مشترک درک کنند و با رغبت و طیب خاطر به آن تن دهند.

برای نمونه، و مهم‌تر از همه، اگر قرار است جلو طغیان و شورش گرفته شود باید زمینه‌های حقوق اساسی حاکمیت به مردم آموخته شود چون نمی‌‌توان تنها با تکیه بر قوانین مدنی یا وحشت مجازات حقوقی جامعه را اداره کرد(هابز، ۱۶۵۱، ص ۴). لذا تربیت امری اساسی و بنیادی است. از طریق آموزش و تربیت، ترس از مجازات باید جای خود را به ترس از عدم رعایت قوانین بدهد به گونه‌ای که افراد به قوانین احترام بگذارند حتی اگر احساس کنند که با منافع بلافصل آنها درتضاد است.

در مرور و نتیجه‌گیری لویاتان، ترس به خاطر عدم رعایت قوانین، بالاترین فضیلت مدنی و اخلاقی در نظر گرفته می‌شود. توصیف‌ هابز از یک شهروند خوب را می‌توان درتوصیف او از دوست خوبش سیدنی گادولفین مشاهده کرد.‌ هابز درباره او می‌نویسد «گادولفین تمام ویژگی‌های یک شهروند خوب را در خود خلاصه کرده است: وضوح قضاوت، گستره خیال، قوت استدلال، فصاحت متین، شجاعت برای جنگیدن و ترس برای رعایت قوانین همه و همه در این مرد جمع شده است. و او شریف‌ترین و نجیب‌ترین دوست من است».(هابز، ۱۶۵۱، نتیجه گیری، ص ۴)

ابژه ترس مردم بودن - در معنای مضاعف خود ترسیدن از مجازات ممکن و داشتن احترامی عمیق نسبت به قوانین همانطور که سیدنی گادولفین داشت - کامن ولث‌ هابز خود از ترس مبراست - حداقل زمانی که خوب کار کند: در مقدمه لویاتان، اغتشاش و آشوب را بیماری دولت می‌نامد همانطور که جنگ داخلی را معادل مرگ می‌گیرد... هابز کامن ولث (جامعه مشترک‌المنافع خود) را با هیولای توراتی لویاتان مقایسه می‌کند که در کتاب ایوب آمده است (هابز، ۱۶۵۱، فصل ۲۸، ص ۲۷): «بر روی زمین چیزی نیست که با او مقایسه شود. و ساخته می‌شود که از آن ترسیده نشود. اما اگر بر روی زمین چیزی نیست که با دولت قابل قیاس باشد درباره بعد فرا زمینی آن چطور؟

ترس، بعد اجتماعی/ ترس از قدرت نامرئی و ترس از خدایان

اما بپردازیم به مسئله مرگ که هابز آن را ترس از قدرت نامرئی می‌نامد ترسی که محصول تخیل و خیال پردازی‌های ذهن و قصه‌های عامیانه است.(هابز، ۱۶۵۱، فصل شش، ص ۳۶) در بنیان این ترس از امر ناشناخته و نامرئی که بذر دین را می‌کارد، اضطراب انسان درباره آینده است که قرار دارد. مارتینیخ معتقد بود که ترس از امر ناشناخته ترسی واقعی است که باعث می‌شود انسان بر وضع طبیعی فائق آید. (مارتینیخ، ۱۹۹۲، ص ۶۰)[۲] ما نیاز داریم همیشه برای هر چیزی یک علتی پیدا کنیم. اضطراب درباره آینده همیشه باعث می‌شود انسانها دنبال علل و عوامل بگردند چون شناخت و معرفت نسبت به آنها به انسانها کمک می‌کند که به خاطر منافع‌شان زمان حال را بهتر مدیریت کنند و سامان ببخشند.(هابز، ۱۶۵۱، فصل ۱۱، ص ۲۴). خود دین ماحصل همین ترس و اضطراب‌های انسانی است. جا دارد به عبارت مشهور ویلیام شکسپیر دوباره نگاهی بیندازیم.

بودن، یا نبودن (انگلیسی: To be, or not to be‎) یکی از تأثیرگذارترین بندهای ادبی در ادبیات جهان است که ویلیام شکسپیر آن را در نمایش‌نامه هملت در پرده سوم، صحنه نخست نگاشته ‌است. شاهزاده هملت در این بند از نمایش‌نامه کاملاً محزون گشته و در نظر دارد میان ماندن یا کشتن یکی را برگزیند. در این قسمت معشوقه شاهزاده هملت، اوفلیا نیز حضور دارد.

مردن… آسودن… و باز هم آسودن… و شاید در احلام خویش فرورفتن.‌ ها! مشکل همین جاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید می‌آید ما را به درنگ وامی‌دارد؛ و همین مصلحت‌اندیشی است که این‌گونه بر عمر مصیبت می‌افزاید. وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم، اهانت فخرفروشان، رنج‌های عشق تحقیرشده، بی‌شرمی منصب‌داران و دست ردّی که نااهلان بر سینه شایستگان شکیبا می‌زنند، همه را تحمل کند، در حالی که می‌تواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟ کیست که این بار گران را تاب آورد، و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟ اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید، از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد، اراده آدمی را سست نماید. و وا می‌داردمان که مصیبت‌های خویش را تاب آوریم، نه اینکه به سوی آنچه بگریزیم که از آن هیچ نمی‌دانیم. و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته، و این نقش مبهم اندیشه است که رنگ ذاتی عزم ما را بی‌رنگ می‌کند. و از این رو اوج جرئت و جسارت مااز جریان ایستاده و ما را از عمل بازمی‌دارد.(شکسپیر)

همانطور که می‌بینیم ترس از این که بعد از مرگ چه بلایی بر سر انسان بیاید مانع خودکشی او می‌شود و به قول شکسپیر او را از عمل بازمی‌دارد.

محققانی که درباره‌ هابز تحقیق کرده‌اند درباره نگاه او به دین اتفاق نظر ندارند. گاه او را مومن، گاه ملحد، گاه وحدت وجودی و گاه مرتد نامیده‌اند. منتها می‌توان یک چیز را درباره او با قطعیت گفت که وی منتقد سرسخت کلیسای کاتولیک بود و این را در بخش‌های سوم و چهارم لویاتان به وضوح بازگفته است.

هابز می‌نویسد: «ترس دائمی، که همیشه به خاطر جهالت انسان و ناآگاهی او از آینده همراه اوست باید بالاخره ابژه‌ای داشته باشد که ترس را به آن حواله کنند و چون چیزی دیده نمی‌‌شود و نمی‌‌توانند چیزی یا کسی را متهم کنند و خوب و بد آینده را به او نسبت دهند دنبال یک قدرت نامرئی می‌گردند. بی‌سبب نبود که شاعران کلاسیک می‌گفتند ترس بود که خدایان را به زمین آورد.»(هابز، ۱۶۵۱، فصل هفتم، ص ۶).

اگر ترس دائمی و ترس از مرگ خشونت‌بار به شکل‌گیری دولت انجامید ترس از امر ناشناخته و قدرت نامرئی دین را با تمام باورهای مرتبط‌اش پدید آورد. دین زاده و زاییده ترس است. چون ترس از امر ناشناخته به مراتب قدرتمندتر از ترس از دیگر انسان‌هاست. دین به طور منطقی مقدم بر سیاست است و ترس از خدا مقدم بر ترس دوسویه و ترس از دولت است. ترس از قدرت ارواح ناشناخته در هر انسانی دین او هم هست که قبل از جامعه مدنی در انسان حضور داشته است. ترس از امرناشناخته خدا و پرستش و مناسک مرتبط با آن را دامن زده است. وقتی افراد سوگند یاد می‌کنند که سر قول و وعده خود باقی بمانند دراساس ازاین اندیشه ریشه گرفته است که خداوند منتقم است و انتقام خود را از افراد عهدشکن می‌گیرد. و لذا گاه قبل از ورود به قدرت مدنی از همدیگر می‌خواهند که سوگند یادکنند. به علاوه این که حتی بعد از آفرینش دولت، ترس از خدا همیشه قدرتش فراتر از ترس از خود دولت است.

به خاطر ترس از عذاب‌های جانکاه ابدی، قدرت مراجع مذهبی روی مردم می‌تواند بیشتر از قدرت مراجع مدنی باشد، و به این دلیل است که‌ هابز می‌خواهد قدرت مذهبی در دستان حاکمیت باشد و شبانی اعظم به دولت سپرده شود(هابز، ۱۶۵۱، صص ۶۷-۷۰). در بهموث، که در آن علل قدرت مدنی انگلستان را توضیح می‌دهد می‌نویسد: «مادامی که شکنجه و عذاب ابدی وحشتناک‌تر از مرگ باشد مردمان از روحانیون بیشتر خواهند ترسید تا ازپادشاه»(هابز، ۱۶۷۰، صص ۱۴-۱۵)[۳]. حاکم اعم از پادشاه یا شورای حاکمان تنها فردی است که شخص تصنعی دولت است که به شهروندان تجسم می‌بخشد و از سوی آن قدرت لازم برای حکومت و فرمانروایی را کسب می‌کند. و قادر است ترس‌های انسان را به ابزاری برای خوبی انسان‌ها تغییر دهد این ایده را باید شکلی از روشن‌بینی تلقی کرد.


هابز و پرومته

هابز اسطوره پرومته در بند را وقتی درباره وضع اضطراب‌آمیز بشر و جستجوی او برای امنیت و آرامش را بحث می‌کند به میان می‌کشد. در فصل دوازده کتاب لویاتان در قسمتی تحت عنوان علت طبیعی دین، اضطراب زمانه‌ای که در راه است،‌ هابز منشا دین را شاخ و برگ می‌دهد و به علل اضطراب بشر و همینطور اهمیت تبعیت از قوانین کامن ولث می‌پردازد. اما قصد‌ هابز ازاشاره کردن به اسطوره پرومته که یکی از شاهکارهای ادبی اشیلوس تراژدی نویس یونانی است چیست؟ اسطوره پرومته بر عواقب شومی افرادی اشاره می‌کند که بخواهند قدرت را به مصاف بطلبند.

پرومته دربند اشیلوس، تمثیلی است از پیشرفت بشر که براساس آن پرومته آتش را از خدایان می‌رباید و آن را به انسانها تقدیم می‌کند که در تاریکی و ظلمت می‌زیستند. به یاری پرومته و هدیه آتش او بود که بشر توانست علم و فناوری را توسعه دهد و عصر پیشرفت را شروع کند. اما سرنوشت پرومته به خاطر ربودن آتش درد و رنج ابدی بود. او را برفراز قله‌ای به صخره‌ای میخکوب کردند و هرروز عقابی گرسنه جگرش را درمی‌آورد و می‌خورد و دوباره می‌رویید. پرومته فریاد می‌زند این درد و رنج نتیجه عشق به انسانهاست که ارباب قدرت به انتقام آن او را به شکنجه‌ای ابدی گرفتارکرده‌اند. اما این فقط یک بخش از شکنجه او بود. بخش سخت‌ترش این بود که او هنوز قدرت پیش بینی داشت و می‌توانست حوادث آینده را ببیند. آنچه او را عذاب می‌داد نه عقاب بلکه انتظار روزانه او برای پایان شکنجه بود. عذاب روحی بسی عمیق‌تر و دردناک‌تر از عذاب جسمی است.‌

هابز اشاره می‌کند که «انسانی که به آینده می‌نگرد و در آن تامل می‌کند قلبش مملو از احساس ترس، فقر و دیگر مصائب می‌شود و هیچ راه خلاصی از این اضطراب برای او جز به هنگام خواب برای میسر نیست.(لویاتان، بخش ۱۲، ص ۵۲). نمونه چنین دیدگاهی را می‌توان در آرای اپیکور و سنکا هم یافت که انذار می‌دادند فکر کردن به آینده روح آدمی را از اضطراب و حس ناکامی و ترس از مرگ پر می‌کند.

میخلز (۲۰۰۷، ص ۱۱۵-۱۲۳) معتقد است گنجاندن این اسطوره در لویاتان بر وضعیت اضطراب حاد انسانها اشاره می‌کند که به خاطر آینده نامعلوم از آن رنج می‌برند. برخلاف آهرنسدورف (۲۰۰۰، ص ۵۸۰) که اعتقاد داشت جاه‌طلبی علت اصلی ستیزهای مدنی است، میخلز معتقد بود که منبع اصلی این کشمکش‌ها و منازعات بین شهروندان در نیاز دائمی آنها به امنیت نهفته است. او فرض خود را بر این واقعیت استوار می‌کند که روایت‌ هابز از اسطوره پرومته به دزدیدن آتش از زئوس اشاره نمی‌‌کند عملی که قدرت برتر آسمان را به چالش می‌طلبد. و البته این حذف بسیار تکان دهنده است چون بنمایه اصلی لویاتان همان به چالش کشیدن قدرت مستقر است. میخلز اشاره می‌کند که‌ هابز عامدانه این بخش را حذف می‌کند تا تمرکز خود را بیشتر روی نتایج و پیامدهای شوم انتظارکشیدن آینده و اضطراب حاصل ازآن معطوف کند.

واسال بر این عقیده است که اسطوره پرومته به طور کلاسیک استعاره‌ای بوده است برای نشان دادن اضطراب و دلهره‌ای که انسانها در مواجهه با رویدادهای خطرناک زندگی متحمل می‌شوند.(واسال، ۲۰۱۰، ص ۲۸). تلاش برای کسب معرفت درباره آینده به چرخه‌ای مرگبار تبدیل می‌شود چون پیش‌بینی‌های بیشتر انسان‌ها را در افق وسیع‌تری از خطرات قرار می‌دهد. خطراتی که ناتوان از تسلط بر آنهاست و همین امیر خود بر دامنه اضطراب‌های او اضافه می‌کند. (واسال، ۲۰۱۰، ص ۲۳). این تقدیر پرومته بیچاره است که بعد ازربودن آتش ازدربار خدایان به آن دچار می‌شود. همین مسئله در مورد انسان امروزی نیز مصداق دارد. انسان امروزی شناخت نسبتاً خوبی از آینده دارد و می‌تواند واضح حدس بزند که در آینده چه چیزی در کمین اوست و همین قدرت پیش‌بینی نسبی و در عین‌حال ناتوانی برای فائق آمدن بر آن وجود آدمی را از اضطراب و دلهره آکنده می‌کند.(همان، ۲۰۱۰، ص ۳۰). پرومته از مرگ نمی‌‌ترسد و می‌توانست این شر عینی و انضمامی را از پیش ببیند او از دلهره رنج می‌برد یک اضطراب فلج‌کننده که از قدرت پیش‌بینی مصیبت‌های تعریف نشده ناشی می‌شود (واسال، ۲۰۱۰، ص ۳۰). مفهوم دلهره را سال‌ها بعد زیگموند فرید تحت عنوان «اضطراب نوروزی» (neurosis anxiety) تحول داد.

در بخشی از نمایشنامه می‌خوانیم:

سرآهنگ: آیا از این بیشتر کاری نکرده‌ای؟
پرومته: من آدمیان را از اندیشه مرگ رسنده رهانیده‌ام
سرآهنگ: این درد را چگونه دواکردی؟
پرومته: امید ناپیدا را درجان آنان نهادم و سپس موهبت آتش را نثار آنان کردم و از برکت آن همه هنرها را خواهند آموخت (مسکوب، ۱۳۹۷، ص ۵۹).

درتفسیر‌ هابز، هدیه آتش از لحاظ اهمیت درجایگاه سوم است و بعد از هدیه‌های امید ناپیدا و نامعلوم بودن زمان مرگ می‌آید. امید ناپیدا بسیار حائز اهمیت است چون برای موجودات فانی بهترین درمان برای اضطراب و ترس که محصول پیش‌بینی آینده است تنها به واسطه امید میسر می‌شود. جهالت به آینده از دید پرومته بهتر از وقوف به آن است. اگر انسان می‌دانست که در آینده چه خواهد شد زندگی‌اش در قعر ملال و اضطراب فرو می‌رفت. در پرومته دربند هدیه اصلی به بشر سرکوب توانایی او برای پیش‌بینی زمان مرگ است. ترس از مرگ محور عاطفی لویاتان را تشکیل می‌دهد عامل اضطراب شدید است چون همانطور که قبلاً گفت انسان در تنهایی مضطربانه و دائمی زندگی می‌کند تا زمان مرگش فرابرسد(لویاتان، فصل ۱۲، ص ۵۲).

باری سرنوشت پرومته سرنوشت غمبار انسان معاصر هم هست که نسبت به آینده و تحولاتی که در راه است کمابیش وقوف دارد اما از تغییر دادن آن ناتوان است. اما می‌توان به جنبه دیگری از این اسطوره هم پرداخت. و آن به مصاف طلبیدن حاکم و قدرت مستقر و عواقب ترسناک آن است.‌ هابز با آوردن سرنوشت پرومته نشان می‌دهد که این تقدیر مشخص کسانی است که بخواهند قدرت حاکم را به مصاف طلبند.

نتیجه‌گیری:

در مقاله حاضر به پیش زمینه‌ها و پیشینه ادبیات مرتبط با مفهوم ترس اشاره کردیم و نشان دادیم که چگونه فیلسوفان مطرح جهان از همان آغاز بر اهمیت بنیادین ترس در زندگی آدمی اشاره کرده‌اند. افلاطون، ارسطو، سیسرو، سنکا، مونتنی، مونتسکیو، لاک، هیوم، دکارت، شاکلار، باومن و بسیاری دیگر از جنبه‌های مختلف ترس برای ما سخن گفته‌اند. درادامه به نقش ترس در تخیل سیاسی اشاره کردیم که چگونه می‌تواند از سوی حکومت‌ها و دولت‌ها مورد استفاده و بهره برداری قرار گیرد.

دولت‌های توتالیتر قرن بیستم بلااستثنا از ترس تغذیه می‌کردند و با تفکیک مردم جهان به دوست و دشمن دائم بر طبل ترس از دشمن می‌کوبیدند و در پرتو دستکاری ذهن مردم آمال و اهداف خود را پیش می‌بردند. اشمیت فیلسوف مورد علاقه هیتلر بارها بر نقش ترس در برپاداشتن قدرت و حکومت اشاره کرده است.

اما هدف مقاله این بود که عمدتاً بر آرای تاثیر گذار فیلسوف سیاسی انگلستان یعنی توماس‌ هابز تمرکز کند و نمودهای ترس در سطح فردی و جمعی و بازتاب آن در حوزه اندیشه سیاسی را برکاود. تلاش شد با موشکافی دقیق در آثار مشهور‌ هابز، خاصه لویاتان که آن را شاهکار فلسفه سیاسی جهان مدرن نامیده‌اند مواضع‌ هابز را استخراج کنیم.

در عصر سرمایه‌داری لیبرال، در زمانه‌ای که در وضعیت ثروت و امنیت نسبی به سر می‌بریم تعدادی از دانشوران و محققان سیاسی هنوز بر بازتوزیع ثروت و تخصیص منابع تاکید و اصرار می‌ورزند. مردم فراموش کرده‌اند که لیبرالیسم از دل آتش و خاکستر جنگ سربرآورد. مفهوم قرارداد اجتماعی‌ هابز ماحصل واکنش‌ هابز به شرایط مخوف، هراسناک و پر از ستیزه بود.‌ هابز متوجه این نکته بود که ترس نقشی بسیار اساسی در زندگی اجتماعی ما ایفا می‌کند اما این ترس باید مدیریت و منضبط شود. تشکیل دولت مدرن در واقع کوششی بود برای مهار و منضبط کردن ترس. ترس از ناشناخته این‌بار به ترس از سامانه دولت انتقال می‌یابد چیزی که امروز ماحصل آن را چنین خلاصه کرده‌اند؛ فرمول حمایت از دولت-تبعیت از مردم. شما از ما تبعیت کنید ما نیز امنیت شما را برقرار کنیم.

ما تجربه انسان در قرن بیستم درباره نظام‌های توتالیتر را پشت سر گذاشته‌ایم و دیدیم که چگونه حکومت که خود باید تامین کننده امنیت برای اتباع خود باشد خود منبع نامنی و ترس و سرکوب می‌شود بنابراین باید با تمهیدات قانونی مهارش کرد و لویاتان را به زنجیر کشید.(کلوسکو، ۱۳۹۲، ص ۱۸۱) اما ظاهراً‌ هابز چندان علاقه و دغدغه‌ای نسبت به حفاظت از فرد در برابر  لویاتان از خود نشان نمی‌‌دهد. و همانطور که کلاسکو می‌نویسد: «او قاطعانه مخالف مهارهای قانونی بر سوء استفاده از قدرت حکومتی است»(همان، ص ۱۹۹) و همین امر نشان می‌دهد که علیرغم تلاش‌های پیگیر او برای استقرار امنیت کماکان ترس از غرش لویاتان با ماست.


* قربان عباسی، دکتر در جامعه‌شناسی سیاسی از ‎دانشگاه تهران است.
——————————-
منابع:

اسوندسون، لارس(۱۳۹۴) فلسفه ترس، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نشر گمان
اشیلوس(۱۳۹۸) پرومته دربند، ترجمه شاهرخ مسکوب، تهران: نشر فرهنگ جاوید
کلوسکو، جورج(۱۳۹۱) تاریخ فلسفه سیاسی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نشر نی
شکسپیر، ویلیام، (۱۳۹۸)هملت، ترجمه ابولحسن تهامی، تهران: نشرنگاه
ماکیاولی، نیکولو(۱۳۹۸)گفتارها، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: نشر خوارزمی
هابز، توماس(۱۳۹۹)لویاتان، ترجمه حسین بشیریه، تهران: نشر نی
هابز، توماس(۱۳۹۷) بهیموث، ترجمه حسین بشیریه، تهران: نشر نی
هایدگر، مارتین(۱۳۸۹) هستی و زمان، ترجمه سیاوش جمادی، تهران: نشر ققنوس
هیوم، دیوید(۱۳۹۸)رساله‌ای درباب سرشت انسان، ترجمه جلال پیکانی، تهران: نشر ققنوس

Aquinas, Thomas, Order and Mystery, no.310
Blits, Jan, (1989) Hobbesian Fear, “Political Theory” n.3
Bauman, Zygmunt, (2006) Liquid Fear (Cambridge)
Burke, Edmund (1998) Philosophical Inquiry into the Origin of Our Ideas of the Sublime and the Beautiful (Oxford,)
Frank Fuerdi, (2005) Culture of Fear: Risk-taking and the Morality of Low Expectation (London and New York), and Joanna Bourke. Fear: A Cultural History (London)
Giambattista Vico, (1984) the New Science (Ithaca, NY),
Hankis, Elmer, (2001) Fears and Symbols: An introduction to the Study of Western Civilization (Budapest).
Hobbes, Thomas (1637), a brief of the Art of Rhetorique, in the Rhetorics of Thomas Hobbes and Bernard Lamy, Illinois University Press
Hobbes, Thomas (1655), De Corpore, ed.K.Schuman and M.Pecharman, Paris: 1999
Hobbes, Thomas, (1983), De Cive (Oxford), Chap.2.
-Hobbes, Thomas (1670): Behemoth or the Long Parliament, ed.F.Tonnies, with and Introduction by S.Holmes, Chicago-London: The University of Chicago Press
Hobbes, Thomas (1958), the Autobiography of Thomas Hobbes”, B.Farrington, trans., the Rationalist Annual)
Hobbes, Thomas, (1991) Leviathan (Cambridge), Chap.14
Hume, David, (1984) A Treatise of Human Nature (London, 1984) book2.9
Martinich, A.P. (1992), the Two Gods of Leviathan: Thomas Hobbes on Religion and Politics. Cambridge-New York: Cambridge University press
McCleland, j.s. (1998)”Hobbes and Fear born Twins’, A History of Western Political Thought, Edition1, Taylor and Francis
Michael Ignatieffe, (1997) the Warrior’s Honor: Ethnic War and the Modern Conscience (New York)
Michaelis, L. (2007).Hobbes’s Modern Prometheus: A Political Philosophy for an uncertain future. Canadian Journal of Political Science
Montaigne, M. (2003), the complete essays (M.A.Screech, Trans.)London: Penguin Books
Niccilo Machiavelli, Discourses, book1.3.
Oakeshott, (1946) Introduction to Hobbes, Leviathan, Oxford
Vasale, A. (2010).Prometheus bound: Curiosity and anxiety for future time in Hobbes’ Leviathan.Humana-Mente