سالهاست که خاورمیانه را “خاور خون” میدانم، میخوانم و مینویسم. فجایع تراژیکی نیز که در این پاره از پیکر زمین شاهدیم، به درستی بیانگر این باور است که تابلوی نشانی خاورمیانه را نمیتوان به آسانی تعویض کرد و در آینده نیز همچنان تابلو خاورخون بر پیشانی منطقه خواهد درخشید. در شرق اورشلیم خیابانی هست به نام “راه رنج” که به عربی طریق الآلام و به لاتین “via doloros” نامیده میشود؛ همان راهی که عیسای مریم صلیب بر دوش طی میکند تا سپس در انتهای راه بر بالای تپه مصلوب شود. در این راه فرقههای گوناگون مسیحی کلیساهایی منطبق بر سنت بومی خویش ساختند و علیرغم اختلاف بسیار در ایمان و احکام و عبادات اما تنها بر همین نام خیابان “راه رنج” همه فرقهها به توافق رسیدند! اینک نوبت این شرق سودایی رسیده است که همه فرقههای برآمده از ابراهیم خلیل علیرغم هزاران اختلاف حداقل بر روی نام تابلوی خاور و خون به توافق برسند. در این منطقه تراژیک، خون و خاور چنان پیوند ناگسستنی دارند که پنداری هم خون مقدس شده است و هم خاور! بنابراین “دیالوگ” افلاطون و عقل سقراط و منطق ارسطو در آنجا چندان تقدسی ندارند.
بیسبب نیست که جهان عرب همچنان دیالوگ را “محاوره” ترجمه میکند آنهم نه انسان با انسان بلکه محاوره انسان با خدا آنهم در بلندای طور سینا! بیدلیل نیست که در خاور خون، تجلی و مصداق سیاسی “ساورین”(Sovereign) همانا خداست و نه انسان. ساورین در این منطقه بحرانی همان اندازه مقدس است که دیالوگ در یونان باستان. در برهوت سیاست، دیالوگ قطبنمایی ست که جهت درست را نشان میدهد اما در شرق میانه چه؟
به بهانه اکتبر “حماس” و پیامدهای آن به یاد “موشه دایان” وزیر دفاع اسبق اسرائیل افتادم. مردی که از دوره کودکی در کوچه به زشتی از او یاد میکردم و از وی نفرت داشتم بدون اینکه از رادیو شنیده یا در تلویزیون او را دیده باشم. به خاطر دارم بیش از نیم قرن پیش، محله ما در حوالی میدان راه آهن تهران روضهخوان میانسالی داشت که یک روحانی خوشسیمای آذری با چشمانی سبز و صورتی گرد و قدی بلند و قامتی متناسب و محاسنی گندمگون داشت که در ایام محرم برای ما نوحه و مصیبت میخواند. چهره متقارن او چنان جذاب و کاریزماتیک بود که ما کودکان میپنداشتیم امام حسین هم به زیبایی اوست! این روحانی عیالوار تبریزی در انتهای کوچه و در خانهای کوچک با چندین کودک قد و نیم قد و عیالی اردبیلی ساکن شده بود. چندین بار او از ما میخواست که در کوچه و خیابان این بیت را دسته جمعی فریاد بزنیم؛ بیتی که مصرعی از آن هنوز در خاطرم باقیست:
“با ارّه بریدند سر موشه دایان را!”
اینجا به یاد آن روضهخوان خوشسیمای آذری که نخستینبار بذر خشم و نفرت از اسرائیل را در دل کودکانه ما کاشت، لازم است بگونه بسیار موجز به دکترین موشه دایان یکی از سه شخصیت مشهور تاریخ معاصر اسراییل اشاره کنم که پیوند مستقیم دارد با اکتبر حماس. موشه دایان سالها پیش از جنگ شش روزه اعراب و اسراییل هشدار میدهد:
“ما برای جلوگیری از قتل عام کارگر و کشاورز اسرائیلی که در کیبوتص (مزرعه) کار میکنند و یا خانوادهای که شب در رختخواب با آرامش خوابیده است، به اندازه کافی منابع دفاعی از جان آنها در برابر حمله برقآسای اعراب را نداریم. آنچه اما میتوانیم در برابر این حملات غافلگیرانه چریکی انجام دهیم این است که خونبهای بسیار بسیار گرانی را به ازای قتل نفس هر اسراییلی از اعراب مطالبه کنیم؛ خونبهایی چنان سنگین که هیچ سازمان عربی یا ارتش عربی و یا دولت عرب نتواند از عهده پرداخت آن خون بها برآید.”
موشه دایان بیست سال پس از طرح این دکترین، در زمستان سال ۱۳۵۷ خورشیدی بازنشسته شد. این افسر تکچشم را مغز متفکر پیروزی اسرائیل در جنگ شش روزه ۱۹۶۷ با چند کشور عربی میشناسند که اعراب آن شکستنکبت بار را اصطلاحا “یوم النکبه” مینامند.
به نظر میرسد امروز حماس این دکترین هفتاد ساله موشه دایان را به “چالش” کشیده است. افزون بر این که در حافظه جمعی اعضای سازمان حماس تبادل بیش از هزار زندانی فلسطینی در برابر تنها یک سرباز اسیر اسراییلی (گیلعاد شلیط) در سال ۲۰۱۱ میلادی چنان رسوب کرده است که میپندارند این بار نیز حداقل در برابر آزادی هر یک اسیر اسرائیلی آنها میتوانند تقاضای آزادی حداقل صد زندانی فلسطینی را داشته باشند، چرا که امروزه در سراسر زندانهای اسرائیل (به مقیاس یک در برابر هزار اسیر) اصولا چنین تعدادی از زندانیان فلسطینی وجود ندارند که بخواهند معاوضه شوند.
بنیامین نتانیاهو و تشکیل کابینه جنگی
فراریان فاشیست جنگ جهانی دوم که به جای بازخواست و محاکمه و زندانی اما به خاور همیشه خون گریختند و تا مقام مشاور عالی روسای جمهوری نیز پیشرفت کردند، زخمهای عمیقی بر پیکر نحیف منطقه برجا گذاشتند. از همان سالهای نخستین پس از پایان جنگ جهانی دوم با پیدایش و نفوذ خزنده این مشاوران فراری آلمانی، ایده معروف روم باستان که اعلان وضعیت استثنایی یا همان ایجاد دیکتاتوری موقت شش ماه بود را در خاور میانه رواج دادند. پیداست این مستشاران فراری از آلمان کتاب “الهیات سیاسی” نگارش تئوریسین مشهور آلمانی “کارل اشمیت” را که به بسط ایده وضعیت اضطراری پرداخته است را خوانده بودند.
آدولف هیتلر در ۱۹۳۴ فرمان اعلان “وضعیت ویژه” در کشور را صادر کرده و ناگهان پارلمان را به نهادی فرمایشی، تزیینی و فرمانبر تبدیل ساخت تا اقتدار رهبر رایش سوم این گونه تثبیت شود: “آلمان یعنی هیتلر و هیتلر یعنی آلمان.” چنین جهشی را اصطلاحا گذار از سیاست به فراسیاست (metapolitics) میشناسند که در جستارهای پیشین به تفاوت سیاست و ماورای سیاست اشاراتی داشتم.
آن زمان جهان عرب یا نظام قبیلهای و امیرنشینی داشت که همچنان نیز در خلیج فارس چنین نظامی دارند و نام دولت و کشور نیز برگرفته از نام همان قبیله و عشیره است و یا دنبالهرو سیستم آلمانی موردنظر مستشاران آلمانی شدند. دولتهای مصر، لیبی، سوریه و عراق به مدت چهل سال با انجام کودتاهای خونین و اعلان ناگهانی وضعیت اضطراری در کشور، عملا مجلس شورای ملی و قوه قضاییه را به دو نهاد فرمایشی و فرمانبر تبدیل ساختند. این رؤسای جمهور مادام العمر (مگر آنکه ترور شوند) با سانسور شدید رسانهها و سرکوب تظاهرات و زندانی و تبعید دگراندیشان به بهانه اقدام علیه امنیت ملی، هرگونه تعامل و هماندیشی زیر چتر “دیالوگ” و دموکراسی و عقل و منطق را به ریشخند و نیشخند گرفتند.
میگویند اسراییل در میان بیست و هفت کشور خاورمیانه تنها کشور دارای نظام نسبتا دموکرات و آزادی رسانه و آزادی احزاب و آزادی جامعه مدنی ست. اگر چنین است که میگویند هم که چنین است(!) پس هفتم اکتبر حماس چنان خطر و تهدیدی برای موجودیت اسراییل شده که بنیامین نتانیاهو عبری زبان، عبریاندیش به ناچار به باشگاه وضعیت فوقالعاده کشورهای عربزبان و عرباندیش پیوسته است.
زنده نام دکتر محمد مصدق نخستوزیر پاکنهاد و پاکدست ایران نیز با توجه به محاصره دریایی ایران توسط ناوگانهای انگلیس خواهان اعلان وضعیت فوقالعاده در ایران شد که با مخالفت مجلس شورای ملی روبرو گشت. درود بر روان او که حتی به ضرورت اعلان وضعیت غیردموکراتیک در کشور (کنترل و سانسور اخبار در روزنامه و رادیو و نیز انحلال یا محدود ساختن فعالیت احزاب سیاسی و هییتهای مذهبی و سرکوب تظاهرات) را میخواست به روش دموکراتیک (اجازه و موافقت پارلمان) انجام دهد.
البته پیش از دکتر مصدق، نخستوزیر دیگر ایرانی “قوام السلطنه” و پیش از او نیز نخستوزیر قاجاری (سید ضیاءالدین طباطبایی) درخواست اعلان وضعیت فوقالعاده و برقراری اصطلاحا شرایط دیکتاتوری شدند که با مخالفت مجلس شورا روبرو گشتند. گویی سیدضیاء که روزنامه فرانسوی در تهران میخواند و از شرایط جهان نیز اندکی آگاهی داشت، چنان شیفته “موسولینی” شده بود که که آدرس را اشتباهی رفته و بهجای مجلس شورای ملی به دربار قاجار رفت و از احمدشاه تقاضای موافقت با اعلان وضعیت اضطراری در کشور و لقب “دیکتاتور” برای نخستوزیر در فرمان شاه جوان شده بود!
بنیامین نتانیاهو که متخصص مقابله با جنگهای نرم و سخت چریکی و مقابله با میلیشیای خیابانی ست حداقل تا زمان نگارش ابن مقاله نشان داده که به هیچ شکلی راضی به عقبنشینی از دکترین موشه دایان نیست. بیبی (لقب نتانیاهو) در نخستین گام پاسخ به حمله چریکی حماس توانست رأی مثبت کنِست (پارلمان) را در اعلان وضعیت فوقالعاده در اسراییل بدست آورد. از آن پس او بهجای کشمکش بیپایان با احزاب چپ اسراییلی، بر روی تاکتیک و استراتژی مقابله با حماس تمرکز کرده است. به این علت نیز او از اصطلاح کابینه جنگی (به تقلید از وینستون چرچیل) بهجای اعلان اصطلاح “شرایط فوقالعاده” استفاده میکند تا شهروندان خاور خون ندانند که این کابینه جنگی عبری ادامه همان کابینه جنگی عربی ست که چهل سال خاورمیانه را از میراث سقراط و افلاطون و ارسطو دور ساخت و همواره سر به آستان هیتلر و موسولینی میسایید.
سخن پایانی اینکه سازمان حماس این بار نیز میکوشد کرونوس را با “کایروس” آشتی دهد تا با ازدواج این دو با یکدیگر به خلق فلسطین هم سودی برسد. پنداری اما حمله به کیبوتص باعث رنجش کایروس شده است. تاریخ نشان میدهد اصولا سنگ و ستون ساخت اسراییل همین نظام شورایی یا کمونی بوده که به عبری “کیبوتص” تفسیر میشود؛ موشه دایان و گلدا مایر و “آبا ابان” که بنیانگذار اسراییل هستند در همین جنبش کبیوتصی (زیست شورایی کمونی کارگری دهقانی) که در آن کشور بسیار رایج بود، رشد کردند و آبدیده شدند. به همین دلیل هم “استالین” دیکتاتور اتحاد جماهیر شوروی نخستین رهبری در جهان بود که موجودیت سیاسی دولت اسراییل را بهرسمیت شناخت تا بهزعم خویش با یک تیر دو نشان بزند: هم مشت محکمی بر دهان امپریالیسم منحوس به “زعامت” امریکای جهانخوار بکوبد و هم از نظام سوسیالیستی کیبوتصی اسراییل پشتیبانی کند.
جالب است نتانیاهو هم خواهان ازدواج کرونوس و کایروس است تا رجزخوانی او رعشه بر اندام حماس بیاندازد؛ پنداری اما او نیز باعث رنجش “کایروس” شده است. بنابراین تا زمانی که جهان عرب “دیالوگ” و دیالکتیک را به مثابه ابزار منطقی اندیشیدن و مذاکره و مصالحه را نه میشناسد و نه میخواهد که بشناسد و همچنان دیالوگ را محاوره ترجمه میکند آنهم با خدا و در طور سینا، پس سازمان چریکی حماس چگونه میتواند دریابد که کایروس کیست و به چه کار آید؟
بیبی هم که این روزها در دام کایروس گرفتار است و دوازده سال پیش، هزار زندانی فلسطینی را فقط با یک سرباز اسراییلی مبادله کرده بود، پس او نیز چگونه میتواند پاسخگوی نالهها و مطالبات خانوادههای بیش از دویست اسیر اسراییلی باشد بهویژه این روزها که به تقلید از دولتهای اسبق سوریه و مصر و عراق و لیبی، در کشور اعلان وضعیت فوقالعاده کرده است؟
آن روز که مستشاران ارشد آلمانی به خاورمیانه گریختند و در سایه امن “اخوان المسلمین” به زعامت “حاج امین الحسینی” فلسطینی دوباره بازسازی شدند آیا اعراب و اسراییل روز خوش داشتهاند؟
در وانفسای جنگ در خاور خون دریغ است که از شاخه یا شعبه شیعی اخوان المسلمین در ایران هم یادی نکنم که چگونه رهبر جوان ایرانی به تقلید از اخوان المسلمین مصری، با کپی برداری و ترجمه قطعنامه عربی در پیامی که به دفتر دکتر مصدق میفرستد هشدار میدهد که بند بند مطالبات ده گانه او که پنداری “ده فرمان” موسی کلیم الله است را باید بند بند اجرا کند. جوانی که شاید دوست همان روحانی خوشسیمای تبریزی کوچه ما بود؛ همان که تخم خشم و نفرت از موشه دایان و انزجار از اسراییل را در دل کوچک ما کودکان میکاشت؛ همان که میپنداشتیم امام حسین هم به زیبایی اوست!
■ جناب آقای اسکندریجو.
مقاله شما حاوی نکتهای بسیار مهم و اساسی بود که تا حالا در مورد آن نمیدانستم: نقش مستشاران ارشد آلمانی نازی که به خاورمیانه گریختند و تخم نفرت را در اعراب نسبت به یهودیان کاشتند!
من هم مثل شما و اغلب ایرانیان، این احساس نفرت از اسراییل را دیده، شنیده و خواندهام و ریشه این نفرت سهمگین برایم معما است. مقاله شما نوعی نورافکن به گوشهای تاریک از تاریخ است. ای کاش بتوانید این موضوع را مفصلتر مطرح کنید.
ارادتمند رضا قنبری. آلمان
■ درود بر جناب آقای قنبری
من در مقالات پیشین به روش قطرهچکانی بارها به “نقطه کور” تاریخ معاصر ایران اشاره کردهام و اینجا هم معطوف به نظر جناب عالی به این مقاله، اضافه کنم که “حاج شیخ امین الحسینی” پس از تحریک افسران آموزش دیده عراق در برلین آلمان که به کودتای نافرجام در بغداد انجامید، او و نخست وزیر کودتایی (تیسمار علی جیلانی) بلافاصله به ایران گریختند و در پناه امن دولت ایران قرار گرفتند تا سرانجام به فرمان رضاشاه از طریق مرز ایران به ترکیه سپس به ایتالیا و آلمان گریختند و در برلین به حضور آدولف هیتلر شرفیاب شدند. سه ماه بعد رضاشاه به این خاطر، تاوان سنگینی پرداخت و چرچیل که از اقدام دولت ایران به خشم آمده بود فرمان خلع و تبعید رضاشاه از خاک ایران را صادر کرد. این شیخ جنجالی پس از جنگ جهانی دوم همراه مستشاران آلمانی به خاورمیانه بازگشتند و ...
لینک وبلاگی که نوشتههای مرا منعکس می کند جهت اطلاع ضمیمه این پیام است.
http://pouranblog.blogspot.com/2019/01/blog-post.html
با احترام اسکندریجو