ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 24.11.2006, 8:23
نقش چپ در جنبش مشروطه و تکامل بعدی آن

هادی بلوری
جمعه ۳ آذر ۱۳۸۵

«...این واقعیت که انسان تاریخ را مشخصاً تجربه می‌کند فی نفسه بدان معنی نیست که آنرا می‌شناسد و برآن آگاهی دارد زیرا آگاهی همواره از یک فاصله گذاری نتیجه می‌شود. کسانی که موفق به گرفتن فاصله ازتجربه خود نمی شوند مردمی بدون گذشته‌اند و در زمانی غیرواقعی زندگی می کنند. دراین جا مسئله اصلی به مفهوم تاریخ برمیگردد. تاریخ صرفا گذشته نیست ما نمی‌توانیم تاریخ را منحصراً بمثابه سلسله وقایعی که درگذشته جریان داشته است در نظربگیریم. تاریخ امتداد و ادامه گذشته در زمان حال و آینده است ما در میانه قرار داریم. پس برای دگرگون کردن حال و آینده باید گذشته رابشناسیم. کسانی شایستگی حل مسائل امروزرا دارند که ریشه های این مسائل را شناخته باشند و بدرستی دانسته باشند که از کجا واز چه ناشی شده اند. بعبارت دیگر هیچ جامعه ای نمیتواند خود را سازنده تاریخ بداند وخود را به مقام عامل و فاعل سیاسی به معنای وسیع کلمه ترقی دهد مگر انکه معرفت و شناخت تاریختی داشته باشد، زیرا این شناسائی عاملی است که آگاهی از موقعیت فاعل تاریخ را پی ریزی میکند، بازسازی خاطره را باید بصورت شرط اساسی آزاد سازی واقعی جامعه بر اساس مشارکت فعال همه نیروهای اجتماعی درزندگی سیاسی تلقی کرد.» ١

روز ١٤ مرداد ماه سال ١٢٨٥ مظفرالدین شاه فرمان تشکیل «عدالتخانه و تدوین قانون اساسی» را امضاء کرد. ولی از درون این رویداد تاریخی نتوانست یک نظام قانونمند «مشروطه سلطنتی» در شکل دموکراسی پارلمانی که تا آن زمان شناخته شده بود، بیرون بیاید. علتش در این بود که جامعه آنروز ایران از داشتن یک ظرفیت فرهنگی بالا بی بهره بود و اقتصاد متداول هم شکل اقتصاد چوپانی داشت که در آن از یک طرف، قانون «تیول داری» حاکم بود و از طرف دیگر روابط ارباب- رعیتی هم چنان دست نخورده باقی مانده بود. پیداست در چنین شرایطی هنوز آن توان و انرژی لازم برای درهم شکستن موقعیت موجود در جهت ایجاد تغییرات و تحولات اساسی در ساختار اجتماعی در اختیار «جنبش مشروطه» نبود.
عموماً عصر مشروطه در چنبره بحرانی وسیع و همه جانبه گرفتار بود. این بحران و نابسامانی تنها زایده عداوت، دشمنی و ناسازگاری دائمی بین دو گروه «مشروطه طلبان» و «مشروعه خواهان» نبود، بلکه تندروی، زیاده خواهی، قدرت طلبی و خودسری پاره ای از انجمن های «مشروطه طلب» در تجاوز به ناموس مردم و هم چنین درچپاولگری و غارت اموال و هستی آنها، بحران را عمیق تر و پر دامنه تر می کرد.
اساساً فکر «مشروطه خواهی» یک فکر روشنفکری بود و قاطبه مردم تصور روشن و درستی از نظام «مشروطه» نداشتند و بهمین دلیل استقرار آن برای آنها از الویتی برخوردار نبود.
«انقلابیان ایران برای آزادی مبارزه می کردند، امّا معنای آزادی از نظر آنها – یا درک آنها از مفهوم آزادی - نه بورژوائی بودو نه اشکال والاتر آن.
انقلابیان ایران در پی آزادی از محدودیت های قانونی نبودند، بلکه می خواستند از شر بی قانونی سازمان یافته و رسمی خلاص شوند؛ آنان در پی برابری اجتماعی- اقتصادی هم نبودند، بلکه آنچه می خواستند تقسیم قدرت مطلق دولت و سهیم شدن در آن بود... این، آزادی از ناتوانی سیاسی، تحقیر اجتماعی و نا امنی اقتصادی بود... خواست مرکزی انقلابیان ایران، تأمین امنیت زندگی و جان و مال همگان از خود کامگی نامحدود و غیر قابل پیش بینی دیوانی بود. بهمین دلیل بود که آنان می پنداشتندکه به صرف غلبه بر استبداد سایر آرمانهای اجتمائی و سیاسی - پیشرفت اقتصادی، رفاه اجتمائی و اعتبار مّلی خود بخود بدست خواهد آمد.» ٢

البته دراین میان همزمانی جریان جنبش «سوسیال دموکراسی و کارگری» در روسیه و جنبش «مشروطه خواهی» در ایران، از یک طرف نزدیکی و ایجاد ارتباط بین این دو جنبش را اجتناب ناپذیر کرده بود، و از طرف دیگر برای رهبری «حزب سوسیال دموکراسی و کارگری روسیه» فرصت مناسبی پیش آمده بود، تا از این طریق جهت بسط و توسعه نفوذ خود بهره برداری لازم را بکند. عامل اصلی این ارتباط هزاران کارگر کارجوی ایرانی بود که:
«... در تلاش معاش به امپراتوری روسیه مهاجرت کردند...
بخشی از این مهاجران... تحت تأثیر تبلیغات سازمان همت وابسته به حزب سوسیال دموکرات روسیه به مارکسیسم روی آوردندو...همدوش پرولتاریای روس و قفقاز، حتی در انقلاب سال های ١٩٠٧- ١٩٠٥ روسیه، فعالانه شرکت کردند ... دسته هائی از آنها، با تمام نیرو در انقلاب مشروطیت شرکت جستند و در تکوین و پیدایش حزب سوسیال دموکرات ایران ( اجتماعیون - عامیون) نقش داشتند.» ٣

در حقیقت از همین زمان خشتی به نام «همبستگی انترناسیونالیسم پرولتری» در تاریخ سیاسی ایران کار گذاشته شد که در سایه آن دفاع بی وقفه از مصالح و منافع ناسیونالیسم روسی اثرات مخرّب و زیانبخشی برسیر تمامی رویداد ها و اتفاقات سیاسی صد سال اخیر ایران از خود بجا گذاشت. این نکته قابل تأمل است که اغلب تاریخ نگاران «توده ای» و غیر «توده ای» تصویریکه از جریان نقش «حزب سوسیال دموکرات ایران» (اجتماعیون-عامیون) در «جنبش مشروطه» بدست می دهند، اکثراً غیر واقعی و غیر قابل انطباق با واقعیت هدفها و خواستهای این جنبش است. برای نمونه «عبدالحسین آگاهی» می نویسد:
«... اجتماعیون عامیون اولّین حزب نسبتأ متشکل در ایران بود که نقش فعال در تدارک و برگزاری انقلاب مشروطیت ١٢٨٤ - ١٢٩٠ ایفاء کرد. فعالین این جنبش که همیشه در صفوف مقدم انقلاب جان بازی میکردند، از دو طریق اصلی نقش تاریخی خویش را ایفاء می کردند:
١ - از راه کوشش در جهت تشکل و ایجاد حزب انقلابی بر بنیادهای نظری سوسیالیسم علمی و روابط سازمانی انترناسیونالیسم پرولتری.
٢ – از راه یاری به تجمع و تشکل کارگران در صفوف سازمان های اتحادیه ای، انجمن های صنفی و جنبش کارکری .» ٤

هنگامیکه همین نویسنده در همین مقاله، منتهی ٤ صفحه قبل مدعی است:
«... که عقب ماندگی اقتصادی، ضعف مناسبات سرمایه داری ، کوچکی و پراکندگی موسسات صنعتی و غیرو همه و همه در کمیت و کیفیت طبقه کارگر، درجه تشکل و میزان آگاهی آن، و بالنتیجه در جنبش سوسیال دموکراسی و کارگری، در ماهیت طبقاتی و فعالیت سیاسی حزب اجتماعیون عامیون و در پیشرفت انقلاب مشروطیت تا اندازه ای تأثیر منفی داشت.» ٥
پس چگونه ممکن است وجود موقعیتی از این دست بتواند این باور را تداعی کند که در آن روزگاران «...ایجاد حزب انقلابی بربنیاد های نظری سوسیالیسم پرولتری» امکان پذیر بوده است؟
اوّلأ ادعای اینکه: «... اجتماعیون عامیون ... نقش فعال در تدارک و برگزاری انقلاب مشروطیت... ایفاء کرد» ادعائی بی ریشه و مردود است!
به استناد تمامی اسناد و مدارک باقی مانده از آن دوران، در واقع جنبش «مشروطه» برآیند همه قیامها و جنبش های اعتراضی داخلی و درون جوش مردمی بود که طی دهها سال در مبارزه با استبداد دودمان قاجار جهت رفع ستم ، رهايی از بی عدالتی های اجتماعی و خلاصی از سلطه بیگانگان به پیش برده شده بود. به این خاطر بی سبب نبود که اندیشه «سوسیال دموکراسی» به عنوان یک جریان وارداتی نتواند در عمومیت جامعه آنروزی ایران ریشه بگیرد و بارور گردد! و بر خلاف گزارش «احسان طبری»:
«… در پیدایش و بسط پایداری تبریز و آذربایجان، سوسیال دموکرات های قفقاز و سازمان «همت» در باکو… نقش بزرگی خواه از جهت تعلیم سیاسی و تئوریک، خواه از جهت آموزش سازمانی و نظامی، خواه از جهت رساندن اسلحه و خواه از جهت اعزام داوطلبان رزمجو، ایفاء کردند. مردم ایران جاویدان سپاسگزار این یاوری واقعأ انترناسیونالیستی هستند که در این دوران و دوران های بعد لنین، الهام بخش آن بود.» ٦
نه تنها هیچ یک از این «یاوریها» در نهایت به خیر و صلاح جنبش «مشروطه» ختم نگردید، بلکه تازه بوسیله همین «یاوران» خودسرانه و بی اعتناء به وجود حکومت مشروطه و مجلس ملی یک «هیئت مدهشه یعنی هیئتی مرکب از تروریست های حرفه ای» سازمان داده شد که ترور میرزا علی اصغر خان اتابک (امین السلطان) و آیت اله بهبهانی را به انجام رساند. در مورد ترور امین السلطان، حیدر عمو اوغلی در خاطرات خود می نویسد:
«حوزه مخفی اجتماعیون عامیون طهران... اعدام اتابک را رأی داده به «کمیته مجری» حکم اعدام اتابک را فرستادند. کمیته مجری هم حکم را به هیئت مدهشه که عبارت از دوازده نفر تروریست، تقسیم به سه جوخه چهار نفری و در تحت ریاست من بودند، فرستادند.» ٧

مضاف براین، فکر «تقسیم اراضی» و «رفع حجاب» که از جانب «سوسیال دموکرات های قفقاز» و هم مسلکان ایرانی آنها (گروه همت) در جامعه سنتی ایران نشر و تبلیغ می شد، هم باعث آن گردید که نفاق و عداوت، جنگ و جدال موجود بین دو گروه طرفدار «مشروطه» و «مشروعه» دامنه وسیعتری به خود بگیرد و هم بین نیرو های موتلف جبهه «مشروطه خواه» برسر تعیین حد و حدود و چگونگی درک و برداشت از مفاهیم مشروطه اختلاف و دشمنی پدید آید.
چیزی نگذشت که همین واقعه در «جنبش جنگل» تکرار گردید و با آن وحدت درونی جنبش که بر اصول دو گانه «اتحاد اسلام» و «ناسیونالیسم ایرانی» استوار بود، پاشیده شد.
در واقع درائتلاف «حزب کمونیست ایران» با جنبش جنگل ورهبر آن «میرزا کوچک خان» تحت پوشش مبارزه جمعی علیه امپریالیسم انگلیس و عوامل داخلی آن صداقتی در کار نبود و انتخاب نام «جمهوری شورائی سوسیالیستی گیلان» هم تنها ظاهر قضیه را تشکیل می داد. در باطن قصد دیگری دنبال می شد که آنرا می توان به روشنی از صحبت های حیدرعمواوغلی رهبر «حزب کمونیست ایران» در جمع کمیساریای انقلابی گیلان که بعد از ورود او تشکیل شده بود، بیرون کشید:
«... انقلابیون ایران که می خواهند باستظهار حکومت شوروی با حکومت تهران و پشتیبان آن که حکومت امپریالیستی انگلستان می باشد مقاومت و معارضه و زدوخورد نمایند بایستی با مرام کمونیستی نزدیک و تا حد امکان اصول کمونیستی را قبول و تا حدی عملی نمایند و کوچکترین موافقت با مرام کمونیستی آنست که اصل مالکیت اموال غیر منقول، یعنی مالکیت ارضی را ملغی نمایند و تا این اصل عملی نشود ما نمیتوانیم از حکومت شوروی اسلحه و لوازم دیگر استمداد نمائیم و با نداشتن اسلحه مغلوب خصم هستیم.» ٨

ثانیأ، در مملکتی که چهارده هزار نفر انقلابی آن، از بازرگانان و تجّار گرفته، تا روحانیان، طلبه ها، صنعتگران و کسبه خرده پا با بست نشینی در باغ سفارت انگلیس از آن دولت برای پیروزی جنبش مشروطه طلب استعانت و کمک می کنند ٩ ، دیگر بزرگ نمائی نقش اجتماعیون عامیون باینصورت که:
«... اجتماعیون عامیون اولین حزب نسبتأ متشکل در ایران بودکه... در جهت تشکل و ایجاد حزب انقلابی بر بنیادهای نظری سوسیالیسم علمی و روابط سازمانی انترناسیونالیسم پرولتری... نقش فعال ایفاء کرد.» ١٠
به شوخی بی‌مزه‌ای بدل می‌شود!
تازه به قول ماشاءاله آجودانی:
«در مملکتی که عوارض گمرکی، راه آهن و بانک، منافی قرآن و احکام الهی دانسته می شد و تأسیس مدارس جدید با الفبای صوتی کفر محض، و حتی سالها پس از مشروطیت «سجل احوال»، نرخ گذاری اجناس و تعلیم اجباری مخالف با شرع تلقی می گردید، چگونه می شد از سوسیال دموکراسی و اندیشه های مساوات اجتماعی سخن گفت و به آسانی هم فرقه تشکیل داد؟ و انتظار داشت که مردم هم به همراهی و هم صدائی برخیزند؟.» ١١

واضح است که در چنین شرائطی نتواند ماموریت عمواوغلی ازجانب«حزب سوسیال دموکراسی و کارگری روسیه» جهت تأسیس این حزب در شهر مشهد با موفقیت به انجام برسد:
«درتمام مدّ ت یازده ماه که من در خراسان بودم، هر چه سعی و تلاش کردم که بلکه بتوانم یک فرقه سیاسی به دستور روسیه تشکیل بدهم ممکن نشد، چون کله های مردم بقدری نارس بود که سعی من در این ایام بی نتیجه ماند و مطلقاً معنی کلمات مرا درک نمی کردند. در این مدت فقط یک نفر مشهدی ابراهیم نام میلانی... با خود هم عقیده یافتم که می توانستم با او صحبت فرقه ای به میان آرم.» ١٢

بی‌مناسبت نیست که جهت آشنائی با سطح فهم و بعد مطالبات و در خواستهای مبارزان «اجتماعیون عامیون ایرانی» مقیم قفقاز خلاصه یکی از اعلامیه های مفصل آنها را از نظر بگذرانیم:
«روز پنج شنبه ٢٣ شهررجب ١٣٢٤ هجری ورقه چاپی از قفقاز رسید. اگر چه این اوراق متعدد است ولی ما یکی از آنها را درج می نمائیم و مضمون سایرین هم به همین مضمون قریب و هذا صورته:
«انتباه نامه اجتماعیون عامیون ایران
ای فقرای ایران، جمع شوید! ای اهالی کاسبه ایران، ای زراعت کاران ایران، ای اهل دهاتیان ایران، همت کرده، اتحاد نموده، اجتماع بکنید! خودتان را از ظلم این ظالمان خوش خط و خال استبداد مذهب خلاص نموده رهائی یابید.
... مگر مظفرالدین شاه سلطان مظلوم شما ایرانیان نیست؟ در میدان تهران مظلوم مانده ، چهار اطرافش را این وزیران بی دین و لامذهب تنگ گرفته،... ای جماعت ایران قسم به خون مطهر حسین مظلوم، آلان مظلومیت ملت ایران از شهدای کربلای معلی زیادتر است و امیر بهادر، یزید پلید است و متابعاتش بدتر از ابن زیاد و شمر ملعون و خولی بی حیاست. ای ملت ایران بخدا قسم؛ هر کس از افراد ملت در طریق حاصل نمودن حریت ملک و ملت شهید بشود کمتر از درجه شهدای کربلای معلی نیست.
ای اهالی ایران! ای فقرای کاسب ایران! جمع شوید! اتفاق نمائید! از بذل مال و تلقی جان مضایقه نکنید، خودتان را از دست این حاکمان خود مختار، ظالم، جبار، لامذهب، بی دین، خارج از دین محمدی علیه السلام
خلاص نمائید.
ای اهالی ایران، حمیت بکنید در باز یافت کردن حقوق شرعی خودتان، با آقای طباطبائی کمک بکنید و در راه حریت از کشته شدن نترسید.
همت ای ملت ایران، غیرت ای اهالی ایران، غیرت، زنده باد طرفداران حریت و ملت، نیست بود طرفداران استبداد. از طرف اجتماعیون عامیون فرقه ایران،
قومیته مرکزی
قفقاز - ١٠٢. ع.ف(همت) ک مطبعه سی.» ١٣

«یحیی دولت آبادی» حال و روز مردم ایران را درعصر مشروطه اینطور بدست می دهد:
«فداکاری های محیرالعقول جمعی از آزادیخواهان و بر طرف شدن سد بزرگی که در برابر افکار تازه بوده یعنی وجود ناصرالدین شاه... بال و پر بیداران و آزادیخواهان را گشوده با نهایت بی صبری و در عین بی اسبابی که از همه بالاتر بی سوادی و بی علمی ملت است می خواهند بزودی به همه جا رسیده دارای همه چیز بوده باشند. آزادی خواهان تصور می کنند به هوش آمدن چند تن در میان یک ملت خواب می تواند بزودی تأثیر بیداری خود را در تمام ملت هویدا سازد.
ملتی که از صد نفر یک تن باسواد ندارد ملتی که از معلومات عصر حاضر تهی دست است ملتی که خانه خودش را نمی شناسد چه رسد به شناسائی دنیا ملتی که در سرتاسر مملکتش هنوز یک مکتب خانه به اصول جدید دایر نگشته ملتی که روشنی افکار دانشمندانش تنها از پرتو نور افکار فلاسفه و عرفای عالی مقام است بی آنکه هیچ گونه وسیله ئی برای استفاده نمودن از روشنائی عصر جدید در دست داشته باشد چگونه می تواند از تغییرات زمان و عزل و نصب این و آن استفاده فوری نموده خود را در جریان حیات بخش تمدن جدید عالم بیاندازد با اینکه اخلاق سران و سرورانش هم در دائره مهذبی سیر ننماید.» ١٤

با این وجود، ارزیابی «فریدون آدمیت» از جنبش مشروطه این گونه است:
«نهضت ملی مشروطیت از نوع جنبش های آزادی خواهی طبقه متوسط شهر نشین بود. مهمترین عناصر تعقل اجتماعی و ایدئولوژی آن نهضت را دموکراسی سیاسی یا لیبرالیسم پارلمانی می ساخت. در این جنبش، هم چون اغلب حرکتهای اجتماعی، طبقات و گروههای مختلف مشارکت داشتند - طبقات و گروههائی با افق اجتماعی گوناگون و وجهه نظر های متمایز. روشنفکران اصلاح طلب و انقلابی هر دو، بازرگانان ترقی خواه و روحانیان روشن بین سه عنصر اصلی سازنده آن نهضت بودند.»
بزعم او درآن زمان «روشنفکران» که یک بخش از سه نیروی عمده «طبقه متوسط شهر نشین» را تشکیل می داد (با کدام قدرت نفوذ اجتماعی؟)، به سبب تعلقات فکری و آشنائی به اندیشه فلسفه انقلاب غرب، نقش برجسته تری در این جنبش داشتند:
«روشنفکران که جملگی در زمره درس خواندگان جدید بشمار می رفتند، نماینده تعقل سیاسی غربی بودند خواهان تغییر اصول سیاست، و مروج نظام پارلمانی. تکیه گاه فکری این گروه، در درجه اول، اندیشه های انقلاب بزرگ فرانسه بود... شگفت نیست که دراوان مشروطیت هم دو کتاب در انقلاب فرانسه ترجمه شده باشد.» ١٥
قابل کتمان نیست که پاره ای از تحصیل کردگان ما در آن زمان با فلسفه انقلاب فرانسه آشنائی داشتند و احیاناً به سهم خود تلاش هم کردند، تا از تجربیات آن انقلاب برای جنبش مشروطه کمک بگیرند، ولی کمتر می توان بین هدفهای مبارزاتی این جنبش با فلسفه انقلاب فرانسه وجه مشترکی پیدا کرد.
هدف اساسی و عمده انقلاب فرانسه تحقق شعار «آزادی، برابری و برادری» بود. اگر این انقلاب با پیروزی خود موفق شد، آزادی و برابری انسان را به عنوان یک مقوله تاریخی تأمین کند و آزادی انتخاب شغل و تجارت را برای او فراهم آورد، علت اصلی آن به قدرت رسیدن یک طبقه نوظهور، یعنی «بورژوازی» بود که به سر انجام رساندن وظایفی از این دست را در طبیعت طبقاتی خود بهمراه داشت. همانطور که تا بامروز در جامعه های مختلف تجربه شده است، تنها در سیادت سیاسی این طبقه می تواند «ناسیونالیسم» در حوزه «دموکراسی سیاسی یا لیبرالیسم پارلمانی» شکل بگیرد، درحالیکه درجامعه انروزایران قدرت اجتمائی این «طبقه» نمود اثرگذار چندانی نداشت.
انقلاب فرانسه را اندیشه ورزانی هم چون ولتر، منتسکیو، روسو، دیدرو... هدایت کردند. امّا اطلاع و آگاهی یکی از معروفترین رهبران جنبش، آیت اله سید محمد طباطبائی که هدایت ائتلاف سه گانه «روحانیان، بازاریان و روشنفکران» را در دست داشت، از مشروطه این چنین بود:
«ما ممالک مشروطه را که خودمان ندیده بودیم . ولی آنچه شنیده بودیم، و آنهائی که ممالک مشروطه را دیده، به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است ما هم شوق و عشقی حاصل نموده، تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت بر قرار نمودیم.» ١٦

و مطالبات و خواستهای آن دیگری از «مشروطه»، یعنی آیت اله سید عبداله بهبهانی آن چیزی بود که خود او عصر روز چهاردهم جمادی الاول ١٣٢٤(١٢٨١ ش) بالای منبر بیان داشت:
«حالا بعضی می گویند ما مشروطه طلب و یا جمهوری طلب می باشیم. به خدای عالمیان، به اجداد طاهرینم قسم است که این حرفها را مردم به ما می بندند... ما نگفتیم پادشاه نمی خواهیم. ما نگفتیم دشمن پادشاه می باشیم. مکرر چه در حضرت عبدالعظیم و چه در شهر و چه در منبر، تمام از این پادشاه اظهار رضایت کردیم. الحق و الانصاف پادشاه رئوف و مهربان و رحم دل می باشد... ولی، آنچه دادکردیم و آنچه نوشتیم، تمام را بعکس حالیش کردند... به خدا قسم است که این مطالب و شایعات دروغ است، مدرسه را می خواهیم چه کنیم، قصد ما عدل و رفع ظلم است که رعیت از دست نرود. مردم بخارجه پناه نبرند، مملکت خراب نشود.
... ما عدل و عدالت خانه می خواهیم، ما اجرای قانون اسلام را می خواهیم... ما نمی گوئیم مشروطه و جمهوری، ما می گوئیم مجلس مشروعه عدالت خانه.» ١٧

به روشنی پیداست که در این حال و روز و در یک چنین فضای آموزشی و هدایتی دیگر محلی برای تحقق یک نظام «قانونمند مشروطه» باقی نمی ماند. این بود که رهبری جنبش فراتر از آنچه حاصل شده بود، نمی توانست چیزی اضافه تر مورد مطالبه قرار دهد!
برای احمد کسروی نتیجه کار رهبران جنبش «مشروطه» این طور معنی می دهد:
«کاریکه دو سید و همدستان ایشان کردند بسیار ارجدار می بود و باید همیشه در تاریخ نامهای آنان به بزرگی برده شود. ولی ایشان می بایست در پی آن کار در اندیشه راه بردن مردم باشند، و این شگفت است که نبودند، و همان داده شدن فرمان مشروطه و باز شدن دارالشوری و نوشته شدن قانون اساسی را بس دانسته و بکار دیگری نیازندیدند.
این کار نتیجه آنرا داد که تا دیر گاهی در همه جا رشته در دست ملایان و روضه خوانان می بود، و اینان بدلخواه خود مشروطه را همان رواج «شریعت» می زندیدند، و از قرآن و «احادیث» دلیل ها یاد می کردند، و انبوه مردم جنبش را جز برای همین نمی دانستند.» ١٨

بهر حال هر چه بود ، تاریخ سیاسی صد سال اخیر ایران تجربه دو رویداد مهم: «جنبش مشروطه» و «جنبش کمونیستی» را پشت سر دارد.. اگر آرزوهای مردم در «جنبش مشروطه» به سبب بیسوادی، تعصبات مذهبی، بی اطلاعی از تغییرات و تحولات تکنیکی و علمی جهان، عدم حضور یک بورژوازی مقتدر به عنوان یک طبقه آگاه و بصیر برای حمایت و پشتیبانی از خواستهای اساسی جنبش در جهت توسعه و آزادی بازرگانی و تجارت متحقق نگردید، در عوض این «جنبش» با وجود حرکت آرام و بطىء خود، یک جریان طبیعی و قانونمند با خصلت ملی بود.
ولی «جنبش کمونیستی» با انتخاب راه اعتقادی خود در کمتر زمینه ای می توانست برای جامعه عقب مانده آن روز ایران موضوعی جدی باشد و با اینکه بیش از شصت هفتاد سال به سه صورت «حزب کمونیست ایران»، «گروه پنجاه و سه نفر» و «حزب توده ایران» در صحنه سیاسی ایران حضور پیدا کرد، با این وجود به دلیل انتخاب همان راه نخستین خود نتوانست حتی در یک مورد در جهت پیشبرد منافع و مصالح ملی قدمی بردارد!
تازه پس از آنکه در سایه برقراری اقتدار یک حکومت مرکزی کم و بیش مظاهر اولیه شهروندی در ایران نمودی پیدا کرد، تجربه شهریور ٢٠ برای مردم ایران رهائی و انقیاد را توأمان به همراه آورد. در آن جّو مساعد پدید آمده که میشد تا حدی بلند و طولانی نفس کشید، جامعه تازه براه افتاده بود، تا با دید و ذهنی جستجوگر اختلافات برداشت ویژه «ناسیونالیسم رضا شاهی» را با برداشت های «ناسیونالیستی» خود در ترازوی ارزیابی و داوری دیگری بسنجد که دو باره اندیشه به اصطلاح «همبستگی انترناسیونالیسم پرولتری» خفته در ذهن تاریخ «عصر رضا شاهی» اینبار در هیبت «حزب توده ایران» که بعد ها عمری ٤٢ ساله یافت، به تاریخ مبارزات مردم ایران تحمیل گردید.
در آن سالها تحت تأثیر جاذبه شعار «نان، کار، بهداشت و فرهنگ برای همه» در کنار ادعای پذیرش قانون اساسی و شکل نظام «مشروطه سلطنتی» برخاسته از آن، «رهبری حزب توده» موفق گردید، محبت و حمایت اقشار وسیعی از جامعه را به سوی خود جلب کند:
«حزب توده ایران حزبی است مشروطه خواه و طرفدار قانون اساسی. چرا؟ زیرا ما معتقدیم که افکار کمونیستی و سوسیالیسم زائیده شرایط اجتماعی خاصی است که در ایران وجود ندارد و اگر روزی حزب کمونیست در ایران بوجود آید آن حزب منطقأ «توده» نخواهد بود.» ١٩

مضاف براین:
«حزب توده ایران میداند که در ایران امروز باید... یک دموکراسی از نوع دموکراسی آمریکا و انگلستان مثلا یک دموکراسی که تمایل به حفظ منافع اکثریت داشته باشد ایجاد نمود. هیچ تاکتیک دیگری در شرایط اجتماعی کنونی برای یک حزب ملی وطنپرست غیر از این صحیح نیست... صحبت کسانی که می خواهند حزب ما را تابع یک مرام بین المللی جلوه دهند کاملا غلط است. و ما نه فقط مرام دموکراسی را مرام حزب خود قرار داده ایم بلکه تنها وظیفه هر آزادیخواه را در شرایط کنونی مبارزه برای برقراری دموکراسی و اجرای قانون اساسی میدانیم.»
و مهمتر از همه در ادامه همین مقاله نگرش «رهبری حزب» نسبت به سیاست خارجی با این فرمولبندی بیان گردید:
«ما دوستی خود را چه با بریتانیا و چه با شوروی مشروط به یک شرط می کنیم و آن اینکه این دو دولت منافع خود را در حدود منافع ما، و در حدود ارتقاء و سعادت عمومی ما حفظ کنند.» ٢٠

تنها پس از گذشت چند ماه، یعنی بعد از ورود هیئت نمایندگی شوروی به ریاست «کافتارادزه» معاون وزارت امور خارجه شوروی با در دست داشتن درخواست نفت شمال در روز ٢٤ شهریور ماه ١٣٢٣ ورق برگشت و همه ادعاهای رهبری «حزب توده» در پایبندی به قانون اساسی ، مبارزه برای حفظ منافع اکثریت کشور و دوری از قبول یک مرام بین المللی یکجا و یکسره به فراموشی سپرده شد!
ساعد نخست وزیر وقت در روز ٢٧ مهرماه ١٣٢٣ طی گزارش کار دولت در مجلس اعلام کرد: که دولت او تصمیم دارد شروع هر گونه مذاکره مربوط به اعطای امتیاز نفت به دول بیگانه را به بعد از خاتمه جنگ موکول کند و با این حرف در عمل در خواست دولت شوروی رد شد. در تعقیب این جریان، بعدازظهر دوم آبانماه ١٣٢٣ یک کنفرانس مطبوعاتی در محل سفارت شوروی برگزار گردید که در آن کافتارادزه نظر دولت شوروی را در رابطه با رد درخواست نفت شمال به شرح زیربیان کرد:
«این جانب باید صراحتاً و بطور آشکار اظهار نمایم که تصمیم فوق در محافل شوروی کاملا بطور «منفی» تلقی گردیده است. افکار عمومی شوروی براین عقیده است که دولت جناب آقای ساعد بوسیله اتخاذ چنین رویه ای در باب دولت شوروی در راه تیرگی مناسبات بین دو کشور قرار گرفته است.» ٢١

در ارتباط با نتایج مذاکرات نفت، تصمیم دولت ساعد و کنفرانس مطبوعاتی کافتارادزه ، دکتر مصدق روز یکشنبه هفتم آبان ماه ١٣٢٣ نطقی طولانی در مجلس ایراد کرد و طی آن به تشریح شرایط واگذاری امتیازات بدول بیگانه پرداخت و گزندهای حاصله از این کاررا بر اقتصاد و منافع ملی یکی یکی بر شمرد و علت مخالفت خود را در اعطای امتیاز بدول خارجی بصورت زیر ارائه داد:
«من بادادن هر امتیاز از نظر اقتصادی و سیاسی مخالفم چون تفکیک مسائل سیاسی از اقتصادی مشکل است و این دو سیاست باهم بستگی تام دارد. هرکجا که اقتصاد صدق می کند سیاست هم غالبأ صادق است.
هیچ وطن پرستی نخواهد گفت که با دولت ساعد برای اینکه بشرکتهای خارجی و دو لت شوروی امتیاز نداد مخالفم.
ملت ایران آرزومند «توازن سیاسی» است یعنی توازنی که در نفع این مملکت باشد و آن «توازن منفی» است.» ٢٢

چند روز پس از این سخنرانی، احسان طبری مواضع و نظریات رهبری «حزب توده» را در مورد «مسئله نفت» این طور استدلال کرد:
«بعضی از این عقیده حمایت می کنند که به هیچ کدام امتیاز داده نشود.
آقای دکتر مصدق فرمول «توازن منفی» را برای این کار درست کردند. دلیل آنها این است که چون امتیاز اقتصادی مقدمه اعمال نفوذ سیاسی است باید با عدم اعطای امتیاز مانع اعمال نفوذ شد.
این منطق بهیچوجه صحیح نیست. زیرا فقط از طریق امتیاز نفت نیست که دولت ها اعمال نفوذ می کنند… ولی باید برای اولین و آخرین بار به این حقیقت پی برد که نواحی شمالی ایران در حکم حریم امنیت شوروی است و این دولت هرگز حاضر نخواهد شد که در آنجا به نام نفت دستگاه خصمانه مفصلی علیه او چیده شود… بهمان ترتیب که ما برای انگلستان در ایران منافعی قائلیم و علیه آن صحبتی نمی کنیم باید معترف باشیم که دولت شوروی هم از لحاظ امنیت خود در ایران منافع جدی دارد.
… هیچ دیوانه کولی معتقد نیست که باید در ایران فقط بدنبال سیاست شوروی رفت ولی با نهایت غرور معتقدیم که دوستی ما با شوروی یکی از مبانی متین دموکراسی و استقلال ما خواهد بود.
اگر کسی لجاج و منفعت خصوصی نداشته باشد به این حقایق تسلیم می شود. اگر دولت آقای ساعد واقعأ میهن پرست بود این نکات را در نظر می گرفت. اگر دولت ساعد و طرفداران ایشان معتقدند که ادامه یک سیاست ضد شوروی در ایران ممکن است دچار خبط بزرگی شده اند.
ملت ایران باید در این موقع با اجتناب از عوارض این خبط تصمیم بگیرد، این یک شوخی نیست یک تنازع حیاتی است.» ٢٣

در این میان در روز ١١ آذر ماه ١٣٢٣ دکتر مصدق طرح تحریم اعطای امتیاز نفت به شرکتها و دول بیگانه را با قید دو فوریت به مجلس شورای ملی داد که در همان جلسه بتصویب رسید و فراکسیون «حزب توده» در بلاتکلیفی کامل نتوانست تصمیم بگیرد، لذا در اخذ راًی شرکت نکرد. با تصویب این طرح امید شوروی از بدست آوردن امتیاز نفت شمال بکلی از بین رفت.
از همین زمان و از همین جا سمت گیری رهبری «حزب توده» مستقیم و بی پرده شد و دشمنی آن با هر جمله ای که از آن بوی دفاع از منافع و مصاتح ملی به مشام می رسید، علنی گردید. این امر به ویژه در رابطه با «مسئله نفت» دیده شد که در آن هیچ گروه ، سازمان و یا حزب سیاسی مانند رهبری «حزب توده» جرأت نکرد در این دوره از تاریخ مبارزات مردم چنین بی ملاحظه و در عین حال طرفدارانه دفاع از منافع شوروی را با دفاع از حق حاکمیت ملی هم سنگ و بکسان بگیرد!
از یک طرف مدعی شود:
«… ما هر روز که احساس کنیم همسایه شمالی ما بر خلاف تصور ما می خواهد در ایران منافع استعماری برای خود فرض نماید، یا قصد آنرا داشته باشد که رژیم خود را به زور بر ملت ما تحمیل کند… ما با این روش سخت مبارزه خواهیم کرد.» ٢٤

ولی از طرف دیگر بگوید:
«اگر ما دارای دولت ملی می بودیم که می توانست کلیه قوای مادی و معنوی ملت را تجهیز کند، اگر دولت ما دارای شخصیت بود، ما هم طبق اصل کلی که سابقأ یکی از وکلای ما در مجلس اظهار کرد - با هرگونه امتیاز مخالف بودیم.» ٢٥

بنابراین، پس طبق این منطق:
«نمی توان بطور کلی با اصل امتیازات مخالفت داشت، بلکه صحبت در شرایط و اوضاع و احوال آنهاست.» ٢٦
در واقعیت امر، پشت تمام این حرفهای ضد و نقیض تمایل «رهبری» برای تقسیم متساوی المقدار ذخائر نفتی مملکت بین بیگانگان خوابیده بود:
«من شخصأ در آن دسته قرار دارم… که دولت به فوریت برای امتیاز نفت شمال به شوروی و نفت جنوب به کمپانیهای آمریکائی و انگلیسی وارد مذاکره بشود.» ٢٧

سرانجام در نهایت حرف آخر «رهبری» به صورت زیر بیان گردید:
«دولت شوروی احتیاج مبرم به جلوگیری از نفوذهای امپریالیستی در ایران دارد و امتیاز نفت را وسیله اعمال این نظریه می داند. کدام قوه تضمین می کند که در ایران بعد از جنگ یک دیکتاتور ثانی ظهور نکند و دوره رضاخان را که خفه کننده هر گونه تمایلات دموکراسی و احساسات موافق شوروی بود تجدید ننماید.» ٢٨

بهرحال، ناکامی در کسب امتیاز نفت را شورویها از چشم مصدق می دیدند. آنها تعقیب سیاست «موازنه منفی» از جانب او و رشد تمایلات ملی گرائی (ناسیونالیستی) در ایران را سدی در جهت بسط نفوذ اقتصادی و سیاسی خود در منطقه به حساب می آوردند. ازاینرو دشمنی و عداوت آنها نسبت به مصدق از همان مجلس چهاردهم شروع گردید و تا کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ ذره ای تخفیف پیدا نکرد.
در این میان طنین پر توان اراده وطن خواهی مصدق در نامه مطول و تحلیلی معروف ٢٢ اسفند ماه سال ١٣٢٣ او به «ماکسیموف» سفیر شوروی در تهران به گوش مقامات شوروی و در رأس آنها «استالین» مأنوس نبود:
«… جناب آقای سفیر! امیدوارم که نفرمائید من به مقام و موقعیت دولت شما بیش از خودتان علاقمندم. علاقه من به موقعیت دولت شما از نظر مصالح ایران است… همین قدر می توانم عرض کنم که در تمام دوره زندگی مصلحت ایران را با هر چیز نتوانستم عوض کنم و هیچ عاملی نتوانسته است مرا از صراط مستقیم منحرف کند. از هر چیز صرفنظر کردم که با بیدادگری مبارزه کنم، حبس و تبعید شده و حتی مواجه با مرگ گردیده ام و تمام این مشقات به عقاید راسخ من نتوانسته است خللی وارد کند. من ایران را دوست می دارم همانطور که شما خاک اتحاد شوروی را دوست دارید.» ٢٩

بعدها با تشکیل جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق و فعالیت پر تلاش این جبهه در مجلس برای تهیه و تنظیم طرح قانون «ملی شدن صنایع نفت در سراسر کشور» که در نهایت در روز ٢٩ اسفند ماه سال ١٣٢٩ از تصویب مجلس گذشت، زمان رویگردانی و انتقام از مصدق فرا رسید و این امر به ویژه بعد از نخست وزیری او شدت و حدت بیشتری پیدا کرد.
اجرای دیپلماسی انتقام! مطابق معمول به عهده «رهبری حزب توده» با تکیه بر قلم بدستان چیره دستی همچون محمد حسین تمدن، عباس جعفری، احمد حسابی، داود نوروزی، رحیم نامور، احمد قاسمی ، محمد علی افراشته که زیر نظر غلامحسین فروتن هیئت تحریریه روزنامه های «بسوی آینده» ، «شهباز» و «چلنگر» را تشکیل می دادند، واگذار گردید. با نوشته و تفسیر های همین افراد بود که جبهه ملی «لانه جاسوسان امپریالیستهای انگلیسی و آمریکائی» نام گرفت و شخص مصدق لقب «نوکر امپریالیسم آمریکا» پیدا کرد و از این راه بی سابقه ترین و وقیحانه ترین ادعانامه علیه ملت ایران و علیه مصدق صادر گردید:
«مّلی نقاب سیاهی است که چهره های داغدار و ننگین را می پوشاند،
مّلی سر پوشی است که قبایح و رذائل را مخفی می کند. ملی لنگریست که در پس آن دشمنان عوام فریب خلق، دزدان، غارتگران، مزدوران فرو مایه استعمار، طفیلی ها و حشرات پلید، به توطئه چینی، تخریب، تحریک، آشفتن اذهان، تیره کردن روان ها، زد و بند، ایجاد مفسده و آشوب، توهین به مبارزان راه آزادی، ادامه می دهند.
ملی دشنه مسمومیست که دشمنان آزادی و خوشبختی، ناجوانمردانه و با کمال دنائت و پستی در قلب انسان رزمنده، پر تکاپو، امیدوار و روشن بین فرو میکند.
ملی لنگر اشراف در برابر رنجبران، قلعه بازمندگان دنیای کهنه در برابر پیش تازان دنیای نو، تکیه گاه طفیلی ها، پارازیت ها، عوام فریبان، در برابر صفوف متحد، متشکل و منظم پیشروان آزادی و خوشبختی است.
مّلی برج و باروی راهزنان نقابدار در رهگذار کاروان پیش تاز انسانهاست.
مّلی آخرین داروی بیماریست که در آستانه مرگ استغاثه می کند، آخرین جای پای پیکر متعفنی است که در جهنم نابودی افتاده است. اینهاست مفهوم ملی در نیمه قرن بیستم.
مّلی با استعمار مخالفست ولی درفش استعمار را بدوش میکشد، با بیگانه دشمنست ولی از بیگانه دستور میگیرد، برای ملت دل می سوزاند ولی در کام ملت زهر می چکاند، برای آزادی ملت سینه می زند، ولی برای حلقوم ملت طناب دار ابریشمین می بافد.
عقل ملی ناقص، فکرش کوتاه، منطقش ضعیف، زبانش الکن، اشگش گشوده، مطبخش پر دود، بسترش راحت، قصرش رفیع، پولش بی حساب، نیرنگش بی پایانست.
اینهاست خصائص مّتی!
در برابر ملی دروغین، ملت واقعی جای دارد: در همانحال که ملی در دام فریب و نیرنگ خود می تند، جبهه ملت نضج و قوام میگیرد، گسترش می یابد، نیرومند میشود، منطق مبارزه را می آموزد و راه فیروزی را درک میکند.
سرنوشت مّلی چیست؟
تاریخ آموخته است که سرنوشت ملی، عقب نشینی است، شکست است، سقوطست و پس از آن مرگ سیاه، پس از آن لعن و نفرین و دشنام خلق.
در تنگنای گرد آلود تاریخ هر کس که بمعارضه با خلق بر خیزد بی شک به زمین خواهد خورد، بی شک لگد کوب خواهد شد، بی شک نابود خواهد گشت. همانطور که در حرکت وضعی و انتقالی زمین با مکر و افسون نمیتوان وقفه انداخت حرکت تاریخ را هم با آلودن اوراق، با نطق و خطابه و حماسه و با اشک تمساح نمیتوان دچار رکود کرد.
فیروزی از آن کیست؟
تاریخ نشان داده است که از آن ملت هاست
خواهیم بود و اضمحلال ملی ها را خواهیم دید.» ٣٠


با این زمینه سازیها دشمنی علنی سه کشور انگلیس، آمریکا و شوروی در مخالفت با به سرانجام رسیدن مبارزات ملی مردم یک کاسه گردید و با آن تدارک کودتا برنامه ریزی شد، تا اینکه در روز ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ به سر انجام رسید.
«… شورویها در قضیه مصدق سکوت کردند و سکوت آنها هم غلط بود آن موقع دوره استالین بود و کسی هم نمی توانست حرفی بزند. استالین باید تصمیم می گرفت که حمله کنند یا نه؟ پشتیبانی بشود یا نه؟» ٣١
پس از کودتا صدای اعتراض و انتقاد اعضاء و هواداران «حزب»، به ویژه نسلی که دوره نو جوانی و جوانی خود را با «حزب» و در درون آن به سرآورده بود و امروز سنی بین ٧٠ تا ٧٥ سالگی را می گذراند، از هر گوشه و کنار مملکت بلند شد و با لو رفتن شبکه نظامی و اعدام افسران رساتر گشت.
چند سال بعد ما در آلمان با این امید با «کمیته مرکزی» ایجاد ارتباط کردیم که می خواستیم بی واسطه در حضور آنها انبوهی از سئوالات بی جواب مانده ، دردآور و لخته شده در اذهان مان را بروی دائره بریزیم و جواب های صریح و روشن، بدور از بازی شناخته شده و بی اعتبار «توجیه گری» در یافت کنیم.
سر انجام پس از سالها بحث و جدل و هم چنین گاهی با برخوردهای هیجانی دریافتیم که این «نازنین» خفته با لالائی همسایه را اصلأ سر «بیدار شدن» نیست! این شد که از همان زمان دور فکر «اصلاح حزب» را خط کشیدیم و عطای هویت «جهان وطنی» را به لقایش بخشیدیم و به قول «واسلاو هاول» دو باره اذهان ما به سمت و سوئی که:
«… هویت ما از طریق لایه ها یا حلقه های متعددی از آنچه «زاد و بوم» نامیده…»
می شد، رجعت پیدا کرد و از این زمان مجدداً :
«… خانواده؛ محفل دوستان یا همفکران؛ خانه و کاشانه ای که در آن زندگی…»
میکردیم؛ و:
«روستا یا محله مان همراه با مناظر متعلق به آن؛… گروه قومی یا ملت؛… و نیز آن دائره وسیع تمدن که از طریق ریشه ها و تاریخمان خود را متعلق به آن…»
می دانستیم؛
«و سر انجام شهروندی کره زمین - ؛» ٣٢
برایمان چهره عزیزی پیدا کردند.
اقدام جسورانه گروه پویان- احمدزاده دربه راه انداختن مقاومت مسلحانه درجواب به ناکارآمدی و سترونی «رهبری حزب توده» درزمان خود درایران و درخارج از آن با خرسندی و رضایت خاطر فراوان استقبال گردید و توجه بسیاری از فعالان و محافل سیاسی را به سوی خود جلب کرد.
زمینه های نظری این جنبش نوظهور خیلی پیشتر ازآغازش در«ضرورت جنگهای چریکی و رد تئوری بقاء» نوشته امیر پرویز پویان جمع بندی شده بود.
«رهبری حزب توده» از همان آغاز کار با انتشار سه مقاله از سه نفر اعضاء «کمیته مرکزی» با این جنبش نو به مخالفت برخاست.
نورالدین کیانوری بنام مستعار الف- روشن در «مسائل سازمانی» که یک نشریه داخلی حزبی بشمار می آمد، جوانان پرشور و عجول ودرعین حال بی تجربه سیاسی را از در غلطیدن در دام امپریالیسم جهانی، بسرکردگی امپریالیسم آمریکا بر حذر داشت و بر ضرورت پیشه کردن صبر و شکیبائی انقلابی تأکید ورزید!
احسان طبری در مجله «صلح و سوسیالیسم» با بکارگیری اشارات و استعارات چندی تلویحأ این احساس را در خواننده بیدار می کرد که در جهان کنونی پیروزی هیچ یک از انقلابات اجتماعی بدون حمایت مستقیم مادی و معنوی اردوگاه جهانی سوسیالیستی «تحت رهبری اتحاد شوروی» قابل تصور نمی باشد. ازاینرو با پرهیز از هرگونه «آوانتوریسم سیاسی» باید به نیروی سترک و نجاتبخش پرولتاریای شوروی ایمان داشت و همگام با آن بسوی ایجاد جهانی فارغ از هر نوع ستم طبقاتی صادقانه گام برداشت!
امّا رضا رادمنش در مجله «دنیا» با نقل و قول های فراوان از نظریه پردازان مارکسیستی موضوع مورد بحث را در چهار چوب شرایط عینی و ذهنی جامعه آغاز کرد و پس از طول کلام به این نتیجه رسید که در ایران بخاطر شرایط خاص جغرافیائی و شیوه حکومتی آن، امکان پیروزی مقاومت مسلحانه از طریق جنگهای چریکی فراهم نیست و در آخر کلامش حدوداً به این معنی اضافه کرد:
«اگر شما با ادامه جنگهای چریکی موفق شوید اقتدار حکومتی را از آن خود کنید، بعد ما شما را تائید خواهیم کرد.»
در آن زمان بخاطر هیجان و شوق و ذوق عمومی که ایجاد شده بود، این مقالات و بیشتر از همه مقاله رادمنش با جمله آخرش با نارضایتی فراوان بسیاری از هسته های «حزبی» آلمان غربی روبرو گردید. در همین رابطه هنگامیکه در دیداری حضوری از رادمنش سئوال شد:
«منظور شما از بیان این جمله چیست و با فرض پیروزی جنبش چریکی در ایران، دیگر تائید و یا عدم تائید شما چه تأثیری در سر نوشت آتی این جنبش می تواند داشته باشد؟
در جواب گفت:
«رفیق! حزب ما یکی از اعضاء برجسته جنبش کارگری و کمونیستی جهانی است که در ان جایگاه والای خودش را دارد و از احترام و حرمت برادرانه خاصی برخوردار است. ما جبهه ملی نیستیم رفیق، ما را با آنها مقایسه نکنید. ما همه از استادان دانشگاه بودیم.»
به او یادآوری شد:
«اساساً مشکل این نیست که چه کسی در کجا صاحب کرسی استادی بود. حرف در این است که همین جبهه ملی با ترکیبی که دارد و مورد تائید شما هم نیست، می تواند افتخار کند و بخود ببالد که پایه گذار جنبش ضد استعماری مردم ایران بوده و رهبری آنرا در دست داشته است، ولی افتخارات «حزب توده» را در چه چیزی می توان سراغ گرفت؟»
رادمنش آشکارا از این سئوال احساس توهین کرد و رنجیده خاطر با حالت اعتراض از جلسه بیرون رفت.
عکس العمل این چنینی از جانب او غریب نبود. او حسی عمیقاً عاطفی نسبت به «نظام شوروی» و «رهبران» آن داشت. به قولی گفتنی: اگر کار عاشق و معشوقی «آقا» با «تارتوف» آنطور بود که تارتوف در «پروانس» آروغ میزد، آقا در پاریس می گفت: عافیت باشد! در عوض کار دلباختگی و شیفتگی عاشقانه رادمنش نسبت به رهبران شوروی تا به آنجا کشیده شده بود که آنها هنوز آروغ نزده او می گفت: عافیت باشد؟!
اساساً رادمنش «حزب توده» را از همان لحظات نخست تکه ای از «نظام شوروی» به حساب می آورد. به همین دلیل تا آخرین لحظه ای که زنده بود، عملکرد آن «نظام» از نظر او در عمومیت خود ایراد و انتقادی نداشت. حتی آنجا هم که داس خونریز دوران وحشت «استالین» ریشه زندگی انسانهائی همچون سلطانزاده، نیک پی، علوی و کسان دیگر را از بیخ و بن زد، صدای او در نیامد، تا جائیکه حتی:
«در مطبوعات حزب و در اسناد آن تا کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی حتی نامی از رهبران حزب کمونیست ایران برده نمی شد.» ٣٣

چند ماه پس از پیروزی انقلاب بورژوادموکراتیک در فوریه ١٩١٧ ، «بلشویکها» پیرو تئوری «انقلاب سوسیالیستی لنین» با یورشی وسیع قدرت حکومتی را در دست گرفتند، تا تحت رهنمودهای این تئوری نظامی را در روسیه تدارک ببینند که «حمید صفری» آنرا شصت سال بعد بصورت زیر فرمولبندی کرد:
«… که در آن به استثمار فرد از فرد برای همیشه پایان داده شود، حاکمیت واقعی مردم و شرکت وسیع توده ها در اداره امور دولتی تأمین گردد، رشد سریع تولید مادی، ارتقاء سطح زندگی، دانش و فرهنگ برای زحمتکشان فراهم آید، انسانها از حقوق برابر و آزادی واقعی بهره مند گردند، احترام به شخصیت انسان ها تضمین شود…» ٣٤

ولی عملاً نه تنها هیچ یک از این وعده ها در عمر ٧٢ ساله «رژیم شوروی» به عمل در نیامد، بلکه از همان لحظات نخست از درون «شوراها»، هیولائی به نام «دولت پرولتری» بیرون زد که حق برنامه ریزی، نظارت و کنترل بر اجرای برنامه ها از «طبقه» به «حزب» منتقل گردید و «کمیته مرکزی» به نوبه خود جای «حزب» را گرفت و «دفتر سیاسی» بجای این «یکی» نشست و در نهایت «پیشوا» در رأس همه قرار کرفت وتنها اراده شخص «او» بر قدرت، خلاقیت و ابتکار عمل خلق سایه افکن شد و از این راه «رئالیسم سوسیالیستی» بجای آزاد سازی بشریت، بناهائی برای تازیانه و چکمه بر پا داشت!

از همین هنگام «نقل و قول» جای اندیشیدن را گرفت و به کمک دستگاه های عظیم تبلیغاتی، محاسبه معیار ارزشی رژیم «بلشویکی» در جهان به راه اشتباه کشیده شد و با آن «نظام شوروی» چهره یک «نظام بحق» پیدا کرد و کشور «شورا ها» نیز به صورت نخستین مظهر اصیل ترین «رابطه بین انسانها» درهمه طول تاریخ بشر در آمد. با این «افکار جمعی» پدید آمده ، اعمال بی رحمی و قساوت «رژیم» به بهانه حفظ دستآوردهای «انقلاب سوسیالیستی» در مقابل توطئه های جهان امپریالیستی توجیه گردید!
در واقع همه این ترفند ها در خدمت فراهم آوردن زمینه شروع محاکمات دستوری سالهای سی مسکو قرار داشت که در جریان آن:
«… از ١٣٩ عضو یا نامزد عضویت در کمیته مرکزی ٩٨ نفر دستگیر و تیرباران شدند، همچنین از تعداد ١٩٦٦ نماینده کنگره هفدهم ١١٠٨ نفر به اتهام ضد انقلابی بودن به جوخه اعدام سپرده شدند.» ٣٥

با ختم این نمایش خونین، آدمهای «سربزیر، حرف شنو و بی مایه» در سطح «رهبری احزاب کمونیست و کارگری جهان» به قدرت رسیدند.
«حزب توده» در همین دوران ولادت یافت و سامان گرفت!
از همین زمان دفاع بدون چون و چرا ازنظریه «جهان دو قطبی» استالین (سوسیالیسم و کاپیتالیسم) در دستورمبارزات «احزاب کمونیست و کارگری جهان» قرار گرفت و بت پرستی و مداهنه گوئی از او رواج یافت و استالین با القابی چون «آموزگار کبیر بشریت»، «رهبر خردمند پرولتاریای جهان»، «سکان دار کشتی تاریخ»، «زبان شناسی نابغه»، «معلم آگاه مسائل ملی»... به عرش آسمان برده شد و بالای ابر ها جای گرفت:
«پس از تشکیل حزب توده ایران و جنگ میهنی بزرگ مردم شوروی علیه آلمان هیتلری، شخصیت استالین ابهت و محبوبیتی جهانگیر یافت. چنان که حتی کارگران آمریکا به او لقب Honest Joe یعنی «یوسف با شرف» دادند وزدن مدال استالین بین آنها مرسوم شد،...
در دوران آزادی در اثر ترجمه ی «تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی» و جزوه «ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی» استالین، شناخت ما از ئیوسف ویساریونویچ جوگوشویلی، مبارز گرجی که لقب استالین یعنی پولادین گرفته بود، افزون تر شد.» ٣٦

با این شیوه تبلیغاتی «رهبری حزب توده»، روس پرستی و عشق ورزیدن به آن آرام آرام در ذهن جامعه روشنفکری ایران به یک جریان مسلط اعتقادی بدل گردید و در عوض داشتن احساس و رابطه عقلی و مهر به اندیشه اصیل ملی «گناهی» بزرگ شمرده شد و به فراموشی گرائید!
دراین عصر سیاه هیچ روایت دیگری از مسلئل جهانی در مقابل «روایت» مسلط استالینی قابل پذیرش نبود. نمونه روشن و معروف چنین بر خوردی با گروه انشعابی خلیل ملکی است. ملکی به شیوه پایان دادن به حکومت «فرقه» اعتراض داشت و تصمیم به انجام آنرا تنها «خطائی» از جانب «رهبری» می دانست. بعد ها برای او روشن شد که دقیقاً آغاز و پایان حکومت یکساله «فرقه» مهر عکس العمل علنی قهر و خشم مقامات شوروی و در رأس آن استالین را از ناکامی در بدست آوردن امتیاز «نفت شمال» بر پیشانی داشت!
بهر حال ملکی تصور می کرد با انشعاب می تواند حمایت معنوی «حزب کمونیست شوروی» را برای تصحیح مواضع غلط «کمیته مرکزی حزب توده» جلب کند. ولی رادیو مسکو شب همان روز، انجام انشعاب را تقبیح کرد و به تائید «کمیته مرکزی» پرداخت.
این پیش آمد خیلی زودتر از «تیتو» ملکی را به راه مقاوت، مخالفت و ایستادگی در مقابل «نظام استالینی» واداشت و با آن عداوت و دشمنی بیمارگونه «رهبری حزب توده» را برای همه زمانها نسبت به خود زنده نگهداشت!
«در آن هنگام که او خود را مردی پاک و نقاد و روشن بین جلوه می ساخت، به او محبتی بی دریغ داشتیم. وقتی تمایلات ضد شوروی در او بروز کرد، مشکوک شدیم. روزی در رستوران داخل باشگاه حزب... ضمن ناهار خوردن در این مورد سخن گفتیم. او گفت: - استالین شخصیت خاصی نیست. او یک اسکندر سرابی است که لنین توانست از انرژی او به درستی استفاده کند.
اسکندر سرابی کارگر بی انضباط و حادثه جوئی بود که در دامغان و مازندران حوادث ناجوری بار آورده بود. او مردی بسیار کم سواد و فاقد دراکه سیاسی بود. تشبیه رهبری مانند استالین به اسکندر سرابی، در گوش من سخت صدا کرد. من با ادب این سخنان او را رد کردم ولی او عین این جمله را حتی در جلسه ی هیئت اجرائیه تکرار کرد و چند تن آنرا در نهایت وضوح شنیدند.» ٣٧

با اینکه فاشگوئیهای «خروشچف» را در باره جنایات دوران استالین در کنگره های بیست و بیست و یک، از لحاظ تاریخی رویدادی بزرگ تلقی می کنند، ولی به دلیل آنکه خود او زائده ای از مجموعه «نظام استالینی» و وابسته به آن بود، در عمل تغییرات چشم گیری در ساختار نظری و تشکیلاتی «حزب کمونیست شوروی» در دوره اقتدار حکومتی او پدید نیامد و در نتیجه «نظام» هم چنان دست نخورده به وسیله جانشینان او به حیات خود ادامه داد.
مشی سیاسی «حزب توده» نیز در سلسله مراتب قدرت یابی برژنف، آندره پف و چرننکو تغییری حاصل نکرد و همان شیوه یگانه کردن و یکتاپرستی «رهبری» در باره «رهبران حزبی و دولتی شوروی» با همان جمله بندی های ستایش آمیز خلاف واقع که طی دهها سال به مناسبت های مختلف از زبان آنها شنیده شد، باز هم تکرار گردید.
به عنوان مثال، سال ١٣٥٦ ش، یکسال قبل از انقلاب بهمن ٥٧ ، مصادف با شصتمین سالروز تأسیس حکومت «شوروی» بود. ایرج اسکندری دبیر کل «حزب توده» و رئیس هیئت نمایندگی شرکت کننده در این جشن، در روز ١٤ آبان ماه ١٣٥٦ در شهر «مینسک» پایتخت جمهوری بلوروسی ضمن نطق خود گفت:
«جمع بندی فشرده ای که رفیق برژنف، دبیر کل حزب کمونست اتحاد شوروی در کنفرانس احزاب برادر اروپا از دستاوردهای اجتماعی انقلاب اکتبر ارائه داد، منظره روشنی را در برابر ما ترسیم می کند. رفیق برژنف گفت: «ما جامعه ای ایجاد کردیم که از سیطره الیگارشی انحصاری فارغ و آزاد است. ترسی از بحرانهای اقتصادی و بیکاری ندارد، زیرا از این نوع بلایای اجتماعی در آن جامعه خبری نیست. ما جامعه انسانهای برابر حقوق را در وسیعترین معنای این کلمه بوجود آورده ایم. در این جامعه داشتن امتیاز بعلت تعلق طبقاتی یا نژادی، بر حسب ثروت و نظایر آنها وجود خارجی ندارد. این جامعه ای است که حقوق انسانی را نه تنها اعلام می کند، بلکه آنها را در عمل تأمین می نماید. این جامعه ایست که امکانات واقعی بر خورداری از این حقوق را نیز بوجود آورده است.»
هم چنین یک بار دیگر وفاداری همیشگی رهبری «حزب توده» به «اتحاد شوروی» با این جملا ت تاکید مکرر پیدا کرد:
«حزب توده ایران اتحادشوروی را قدرت عمده و تکیه گاه اساسی ترقی و تکامل تاریخ معاصر می شمرد. حزب توده ایران کوشش در تحکیم هر چه بیشتر دوستی نزدیک و برادرانه میان خلق های ایران و شوروی را وظیفه میهن پرستانه خویش تلقی می کند. رشته های برادری بر پایه مارکسیسم- لنینیسم و انترناسیونالیسم پرولتری حزب ما را با حزب بزرگ لنین متحد می سازد و هیچ نیروئی قادر نخواهد بود،حزب ما را از راهی که با درک و آگاهی علمی و وجدان طبقاتی و میهنی بر گزیده است منحرف سازد.» ٣٨

احسان طبری نیز در کنفرانس علمی و تئوریک بین المللی این جشن، منعقده در مسکو این طور افاده کلام کرد:
«دوستان و رفقای محترم و گرامی،
هنگامیکه شعله های ارغوانی انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر با فروغ خود سده ما را روشن ساخت، میهن من که همسایه جنوبی زادگاه انقلاب است، بشارت این رویداد بزرگ را در همسایه شمالی، با شادی و نشاط فراوان پذیره شد و انرا برای خویش نعمتی عظیم شمرد. ما بهنگام تنظیم و تدقیق مشی سیاسی خویش این روش کمونیست های شوروی را فراگرفته ایم که هرگز در تأثیر تنگ نظری ملت گرایانه و در جستجوی وجهه عوام فریبانه در نزد عامیان سیاسی و عناصر منحرف، سیاست ملی خویشرا از هدفها و نیازمندیهای سیاست نیروهای انقلابی جهانی جدا نسازیم.»
مضاف بر این:
«در پایان میخواستم تاکید کنم که انسانیت حق شناس، علی رغم واژونسازیهای ایدئولوژیک و انواع دیگر دست و پاهای دشمنان رنگارنگ، اهمیت بزرگ تاریخی نقشی را که بلشویکها در ١٩١٧ ایفاء کرده اند فراموش نمی کند و یا از این اهمیت خطیر، سر موئی نمی کاهد. این نقش عبارت بود از گشودن راهی نو برای تکامل تمدن بشری و حقیقت بخشیدن به چرخشی عظیم در تاریخ سر سپید جهان و ساختن محمل های اجتماعی و سیاسی لازم جامعه سوسیالیستی در دشوارترین شرایط.
بشریت مترقی نیک میداند...که اکنون در راه تشنج زدائی بین المللی و استقرار صلحی پایدار در جهان تحت رهبری خردمندانه و اصولی حزب کمونییست اتحاد شوروی و کمیته مرکزی لنینی ان که برژنف بر رأس آنست، چه تلاش عظیمی بکار میرود. هر یک از این رویدادها، در تبلور یافتن سرنوشت امروزین و آتی همه انسانیت نقش درجه اول دارد. بیهوده نیست که زادگاه اکتبر کبیر امروز مورد اعتماد و احترام و مهر فراوان همه نیروهای واقعاً انقلابی و مترقی و مشعل نور پاش امید همه طبقات و خلقهای ستمدیده و از آن جمله خلقهای میهن من ایران است.» ٣٩

پس از پیروزی انقلاب بهمن ٥٧ فعالیت آزاد و علنی مجدد «حزب توده» عمدتاً با حمایت و کمک کسانی رونق پیدا کرد که خود طی سالیان دراز اقامت در شوروی از نزدیک شاهد دخالتهای خشن و رفتار خفت آور، بی رویه و ارباب منشانه مقامات شوروی در حیات سیاسی و کاری «رهبری حزب» بودند. آنها اغلب در مقام و مسئولیت های بالای «حزبی» از اختلافات و منازعات جناحی درون «رهبری» به منظور خوش خدمتی بیشتر و بهتر به «نظام شوروی» و هم چنین به پلیس سیاسی آن «کا.گ.ب» اطلاع داشتند. مضاف براین از تشتت، تفرق و بی اعتمادی عمیق بدنه «حزب» در مهاجرت نسبت به «رهبری» آگاه بودند. آنها کیانوری را خوب می شناختند و از انگیزه بالا آوردن او تا سطح دبیر کلی «حزب» کاملاً با اطلاع بودند.
با همه این ها، بدون استفاده از موقعیت مساعد تاریخی که در مملکت فراهم شده بود، به عوض دوری گزیدن از «حزب» و بالا کشیدن همه پرده های تزویر و ریا، سکوت پیشه کردند و تا آخرین روز اضمحلال «حزب» که با تجدید حیاتش مصیبت های تازه ای آفرید و با آن جان و هستی انسانهای شریف بیشتری را به نابودی کشاند، از همکاری با آن دریغ نورزیدند. تازه پس از آنکه همه چیز بروی دائره ریخته شد، با پز انتقادی قلم بدست گرفتند تا تاریخ وقوع مصیبت ها را به اصطلاح به منظور ثبت در تاریخ مبارزات ملی مردم ردیف کنند!
روزیکه سند جاسوسی «گیوم» رئیس دفتر «ویلی برانت» صدراعظم وقت آلمان غربی، بروی میز کارش گذاشته شد، او سر جا بدون از دست دادن یک ثانیه فرصت از مقام صدراعظمی کناره گیری کرد!
در دنیای نکبت بار سیاست تنها چنین شخصیتی که دارای ضریب بالای مسئولیت اخلاق انسانی بود، می توانست قابلیت آنرا داشته باشد، تا در سفری رسمی به کشور لهستان در مقابل لوحه اسامی قربانیان فاشیزم هیتلری در «اردوگاه آشوویتز» زانو بزند و از ملت لهستان عذر بخواهد و طلب عفو کند! عملی که دنیای بشری را به تحسین واداشت و خود او را تا مرز لایتناهی انسانیت پیش برد!
هنگامیکه از او پرسیده شد: آیا از پیش انجام چنین برنامه ای در نظر گرفته شده بود؟ خیلی ساده در جواب گفت: «در آن لحظه که آنجا ایستاده بودم، دیدم تنها با گذاردن یک حلقه گل نمی توان از جنایات هولناک گذشته طلب عفو کرد!
خوب ، چاره چیست؟ در پیکار بین خیر و شر، سهم مردم ایران هم سئوالی بود که «رهبری حزب توده» پنجاه و اندی سال قبل از این در ترازوی قضاوت و داوری نهاد:
«فیروزی از ان کیست؟
تاریخ نشان داده است که از ان ملت ها است
خواهیم بود و اضمحلال «ملی» ها را خواهیم دید.» ٤٠

ایکاش رذالت را مرز بی کرانه ای در اختیار نبود؟!
هیچگاه تاریخ بیاد ندارد که با کینه افکنی بتوان نقش مردان بزرگ را در پیشبرد حیات تاریخی یک ملت حاشا کرد!
بزعم «رهبری حزب توده» انقلاب ایران:
«...در مرحله انقلاب ملی دموکراتیک...»
گذشت که سرکردگی ان با طبقه کارگر نبود، بلکه رهبری آنرا:
«...قشرهای متوسط خلق همراه با یک ایدئولوژی مذهبی...»
در دست داشتند و:
«...با وجود داشتن خصلت ضد سرمایه داری در مرحله انقلاب سوسیالیستی...» ٤١
نبود.

تجربه انقلاب ضد سلطنتی و بورژوادموکراتیک روسیه در فوریه ١٩١٧ مدلی بود که پیش روی «رهبری حزب توده» قرار داشت ، بانضمام توصیه صریح لنین در کتاب «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک» که می گوید:
«ما از انقلاب دموکراتیک بی درنگ گذار به انقلاب سوسیالیستی را آغاز می کنیم. ما هوادار انقلاب پی اندر پی هستیم، ما در نیمه راه متوقف نخواهیم شد.» ٤٢
لذا «رهبری حزب توده» بر ان شد، تا برای تداوم انقلاب وارد میدان عمل گردد. این بود که نخست قیافه مظلوم و عمیقاً سپاسگزار «رهبری» به نمایش گذارده شد:
«درست پس از ٣٠ سال (بهمن ١٣٢٧ - بهمن ١٣٥٧) حزب ما در نتیجه پیروزی عظیم انقلاب ضد امپریالیستی دموکراتیک و خلقی مردم ایران امکان یافت دو باره فعالیت علنی و آزاد خود را از سر گیرد. ولی در آغاز این دوره شرایط برای فعالیت حزب ما بسیار دشوار بود. تبلیغات کین توزانه رژیم شاه، منافقین و تفرقه اندازان، سازشکاران و تسلیم طلبان، چپ گرایان و راست گرایان افراطی و انحصار طلب که همه و همه...از ناجوانمردانه ترین شیوه های اتهام و لجن پراکنی و دروغ پردازی بهره گیری می کردند، جّو بسیار نامساعدی را برای فعالیت مجدد حزب ما بوجود آورده بود.
ولی حزب ما میداند که تنها و تنها بر پایه حفظ اصولیت در موضعگیریهای سیاسی و پیگیری در راه درست همکاری با سایر نیروهای انقلاب ایران (حتی نیروهائی که امروز سنگ بروی ما پرتاب می کنند و یا میکوشند زنجیر بدست و پای ما بیندازند) و افشاگری نقشه های شوم دشمنان انقلاب و دسیسه های سازشکاران و تسلیم طلبان و با طی گام به گام این راه دشوار خواهد توانست بسوی هدف عالی و انسانی خود پیش رود.» ٤٣
پس از ان میل وحدت طلبی بین دو نظریه مختلف اعتقادی با درج و نشر این جملات پیش کشیده شد:
«مفسران امروزی اسلام انقلابی که بینش توحیدی را به معنای ایجاد امت واحد انسانی: رها از امتیازات و تقابل طبقاتی و ملی و نژادی درک میکنند با اندیشه سوسیالیسم قرابت می یابند و آنچه که بوظایف روز مربوط می شود، ما به این بینش با نظر مثبت می نگریم...» ٤٤

و مضاف بر این:
«...حکم بنیادی مارکسیسم که استثمار انسان توسط انسان ریشه کلیه بلایای اجتماعی است و لذا انسان جز بهره دست رنج خود حق چیز دیگری را ندارد، با حکم بزرگ اسلامی «لیس للانسان الا ما سعی» و با گفته شاعر بزرگ «نابرده رنج گنج میسر نمی شود - مزد ان گرفت جان برادر که کار کرد» چقدر هماهنگ است! و حکم مارکسیستی در این باره که «زمین مال کسی است که روی ان کار میکند» با حکم اسلامی «الزرع للزارع ولو کان غاصبا» چه ریشه منطقی همگونی دارد!» ٤٥
از این زمان بمرور در نوشته های «حزبی» تمجید و تعریف از یگانه بودن شخصیت لنین توان و زور بیشتری به خود گرفت.
«خلق آزادی دوست روس و پرولتاریای قهرمان روسیه ان روح پر عظمتی بود که در برابر ستم سرمایه داران و ملاکان و تزار نماینده آنها سر خم نکرد و در اعماق خود نیروی سترک و طوفان دورانسازی را پرورش داد و در بطن خجسته این طوفان لنین پا بعرصه وجود نهاد.» ٤٦

محمد پورهرمزان نیز مروج این فکر بود که:
«لنین بهترین سجایای طبقه کارگر را در خود جمع داشت. نبوغ ، عقل جسور، انرژی پایان ناپذیر، اراده آهنین ، وفاداری به آرمانهای انقلابی طبقه کارگر ، بیزاری از بردگی و ستمگری و سلطه جوئی، آشتی ناپذیری طبقاتی در برخورد با اصحاب استثمار و ستم، شهامت و از خود گذشتگی انقلابی، در آمیزی حد اعلای میهن دوستی با انترناسیونالیسم همه یک جا در وجود لنین جمع بود. لنین دانشمند بزرگ در عرصه انقلاب و انقلابی سترک در عرصه دانش بود.» ٤٧
ولی در بیان این شیفتگی عشق آلود و غیر متعارف سیاسی این «دیالکتیسین» نسبت به لنین در ان مرحله از انقلاب ایران معلوم نبود که تا چه اندازه صداقت، ایمان و اعتقاد و تا چه حد فرصت طلبی، کلک و استفاده ابزاری جهت خام کردن ذهن مردم وجود داشت!
در این میان امّا، یک موضوع به درستی قابل روئیت بود و ان اینکه دو باره تجربه تلخ دوران «نهضت نفت» و شیوه بر خورد با جبهه ملی و شخص مصدق تکرار گردید و از نو سفسطه، دروغگوئی، کلک زدن، تزویر، وارد کردن اتهام، خراب کردن سابقه سیاسی اشخاص، نفی و وارونه جلوه دادن وقایع و رویداد های تاریخ گذشته، جای یک مبارزه سالم، مستقل و متعارف سیاسی را گرفت و با ان «لیبرالیسم» به منزله مکتب جاسوسی اسمی نو یافت و شخص«لیبرال» با مفهوم «جاسوس» یکسان گرفته شد و با این پیش درآمد ها آوار خشم و قهر «رهبری» به نام مبارزه با امپریالیسم و در رأس ان امپریالیسم آمریکا، بر سر«نهضت آزادی» و دولت بازرگان فروریخت:
«هموار نمودن راه سازش با امپریالیسم آمریکا و دشمنی آشکار با کشور های سوسیالیستی و بویژه اتحاد شوروی و سنگ اندازی در راه گسترش مناسبات با کشورها و جنبش های ضدامپریالیستی، سمت گیری عمده سیاست خارجی «لیبرال ها» را که وزارت خارجه ایران را از پیروزی انقلاب تاکنون قبضه کرده اند و هنوز هم در دست دارند، تشکیل میدهد.
خوشبختانه جنبش کمونیستی جهانی و کشورهای سوسیالیستی که تجربه بیش از شصت سال مبارزه با ترفندهای امپریالیسم را پشت سر دارند در این دامهای ناشیانه نمی افتند...ما اطمینان داریم که در مناسبات دوستانه و پشتیبانی همه جانبه و بی دریغ و بی هیچ گونه چشمداشت کشورهای سوسیالیستی نسبت به انقلاب ایران و جمهوری اسلامی ایران تا روزی که این انقلاب در مواضع ضد امپریالیستی و مردمی کنونی اش ... گام بر میدارد، تغییری پیدا نخواهد شد...» ٤٨

این تعهد به یک شرط مشروط بود و آن اینکه اگر این امر بطور جدی از نظر دور نمی افتاد که:
«هیچ جنبش واقعأ انقلابی و هیچ حزب و گروه و شخصیتی که نوسازی بنیادی جامعه را مطابق با توقعات و مقتضیات دوران ما هدف فعالیت خود قرار داده باشد، نمیتواند خودرا از مراجعه به اندیشه ها و رهنمودهای تئوریک و پراتیک لنین بی نیاز بداند. بی اعتنائی به اندیشه ها و احکام لنین سرنوشت اسفناکی برای کسانیکه در ادوار انقلابی رهبری جامعه را به عهده میگیرند، ببار میآورد.» ٤٩
اینطور که پیدااست ، بی توجهی به توصیه بالا «رهبری» را سخت خشمگین کرد:
«...مایه نهایت حیرت و در عین حال تأسف عمیق است، وقتی ما در ایران انقلابی از زبان برخی محافل و مقامات مسئول و غیر مسئول می شنویم که بدون اندک دغدغه وجدان بانگ بر می آورند که «مارکسیسم یعنی زور»...
ما از این آقایان می پرسیم: کدام یک از ادوار تاریخ و کدام انقلابی را شما سراغ دارید که در آن برای «قبولاندن زور» اینقدر کتاب و رساله و مقاله نوشته شده باشد...؟ بیهوده سخن بدین درازی؟!
تاریخ کسانی را که چنین بی پروا در حق این آموزش کبیر سخن گفته و چنین بی مسئولیت بدان برخورد کرده اند سخت گوشمالی داده است.» ٥٠
موضوع «مارکسیسم» و «زور» یادآور خاطره ایست که به سالهای ٤٢ -١٣٤١ برمیگردد. در ان سالها رابطه بسیاری از هسته های اروپای غربی با «رهبری حزب» به سبب عملکرد گذشته ان به بالاترین حد بحران رسیده بود. یکی از هسته های آلمان غربی تصمیم گرفت برای آخرین بار با هیئتی بزرگ جهت بحث و بررسی در باره موضوعات مورد اختلاف راهی شهر «لایپزیک» که محل اقامت اکثریت اعضاء «رهبری» بود، بشود. البته نه تنها بحث و گفتگوهای طولانی، پرهیجان و گاهی هم تند دو روزه با کیانوری که در ان زمان رابط هسته های «حزبی» اروپای غربی بود، به هیچ تفاهم و نزدیکی ختم نگشت، بلکه در عمل رابطه این هسته پس از این دیدار برای همیشه با «رهبری» قطع گردید.
شب فردای روز برگشت همه سرگرم خوردن شام بودند که کیانوری هم به جمع ملحق شد. یکی از اعضاء هیئت که کنار کیانوری نشسته بود از او پرسید: «رفیق کیا، این چیه که آدم اینجا بهر کجا که میره از خیابان های شهر گرفته تا میدان ها، راهروها و اطاق های خواب هتل همه جا با عکس «اولبریشت» روبرو میشه؟» کیانوری آهسته در گوش او گفت: «وقتی قرار بشه سوسیالیسم را زورچپانش بکنی بهتر از این نمیشه»!
بهر حال ، در همان ماههای نخست پس از انقلاب، شخصی در یک جلسه پرسش و پاسخ از کیانوری سئوال کرده بود که دفاع «حزب توده» از جمهوری اسلامی ایران بر چه مداری قرار دارد؟ او بی درنگ جواب داده بود: «دفاع ما از جمهوری اسلامی ایران ماهیت استراتژیک دارد». این حرف بی حقیقتی مطلق بود! چه خود او بدرستی می دانست که دفاع «استراتژیک» یک حزب کارگری از یک انقلاب اجتماعی زمانی صورت می گیرد که ان انقلاب تحت رهبری «طبقه کارگر» بر پایه موازین و احکام «مارکسیستی» انجام گرفته باشد، در حالیکه در انقلاب بهمن ٥٧ چنین اتفاقی نیفتاده بود؟!
در جوامع مترقی، دموکرات و آزاد جهان فعالیت علنی و آزاد همه احزاب و سازمانهای سیاسی تضمین قانونی دارند. بااین وجود تاکنون در این جوامع کمتر پیش آمده است که «احزاب دموکرات مسیحی» به سبب تضاد پایه ای در نگرش اعتقادی خود با «احزاب کمونیست» ائتلاف کرده باشند. بهمین دلیل کلیسای ارتودوکس روسیه هیچ زمان به شناسائی رژیم «بلشویکی» تن در نداد. همچنین کلیسای کاتولیک لهستان تا آخرین روز حیات رژیم «کمونیستی» در ان کشور با ان جنگید. در آلمان شرقی نیز کلیسا در کنار مردم جای گرفت و متحداً برای کسب آزادی مبارزه کرد.
انقلاب بهمن ٥٧ هم در حرکتهای اعتراضی خود بر پایه اعتقاد به اصول اسلامی جامعه را به حرکت درآورد و تا پیروزی نهائی آنرا با همان انگیزه اولیه هدایت کرد. دراین میان نمایش ادعائی «رهبری حزب توده» دراشتراک نظر داشتن با هدفهای انقلاب چیزی بیشتراز یک فرصت طلبی سیاسی معنی نمی داد!
سرگرد مهدی همایونی، عضو سازمان نظامی «حزب» یکی از افسران مأمورحفاظت دکتر مصدق در زندان موقت سلطنت آباد بود. هنگامی که او به دستور رهبری «سازمان نظامی» مصدق را از نقشه فرار دادن او از زندان مطلع ساخت، مصدق انجام آنرا به این دلائل رد کرد:
«دلیل اول- من به حزب توده اعتماد ندارم، زیرا در تمام مبارزات من علاوه براینکه از من پشتیبانی نکردند ضرباتی هم بر مبارزات وطن پرستانه من و طرفدارانم وارد آورده اند.
دلیل دوم- من میخواهم به محکمه بروم و ٨٠٠ صفحه لایحه و دفاعیه خود را که برعلیه شاه ... نوشته ام، به مردم ایران و جهان بنمایانم...» ٥١
هنکامی که در سال ١٣٦٢ ش کیانوری بعد از اعلام غیر قانونی شدن «حزب» گرفتار شد، شاعری شعر «تهمتن در زنجیر» را برای او سرود!
در مقدمه کتاب «شکنجه و امید» که «احسان طبری» آنرا در سال ١٣٢٦ ش نوشته، نقل وقولی سنگین و گرانقدر از «افلاطون» آورده شده است که می گوید:
«درستکار عدالت پرست همیشه سعادتمند است ولی نادرست و ستم پیشه همیشه تیره روز. درستکار را بکوبید، برنجانید، داغ کنید، کور سازید، بیاویزید، باز هم از نادرست خوشبخت تر است.» ٥٢

حال باید دید که از منظر تاریخ چه کسی «...خوشبخت تر است»، مصدق یا کیانوری؟!
بهر حال جهان تجربه دورانی را پشت سر دارد که در آن «شرق و غرب» غرق در غرور قدرت «حق تعیین سرنوشت سیاسی ملل در حال رشد» را مستقیم و غیر مستقیم از آن «خود» می دانستند. بر مبنای این «حق خود خواسته» بود که آمریکا در ایران، شیلی، عراق، اندونزی، پاکستان، کره جنوبی... کودتا راه انداخت و شوروی نیز در افغانستان، یمن جنوبی، سنگال، آنگولا، حبشه ... همان کار را کرد!
ولی درماندگی آمریکا در ویتنام و استیصال شوروی در افغانستان به آنها فهماند که دیگر استفاده مستمر از آن «حق» نا ممکن شده است! و این زمانی بود که در ان تغییرات و تحولات جدی و عمیقی در عرصه جهان جریان داشت. از یک طرف روند ازهم گسیختگی نظام «شرق» آرام آرام دامنه و وسعت روزافزونی به خود می گرفت و به طرف مراحل پایانی خود نزدیک می شد، و از طرف دیگر با استقلال کشور آفریقای جنوبی سیستم «استعمار کهن» از جهان محو می گردید.
سر انجام با فروپاشی نظام «شرق» جهان تک قطبی شد و دنیای غرب، در رأس آن ایالات متحده آمریکا درغیاب رقیب طرح «نظم نوین جهانی» را که می بایست سیطره انحصاری آمریکا و غرب را بر اقتصاد و سیاست جهان تضمین کند، به مرحله اجراء در آورد. با انجام اینکار فقر، درماندگی و عقب افتادگی، به ویژه در کشور های تازه به استقلال رسیده قوس صعودی طی کرد. برای فهم نزدیکتر به این وضع کافی است به شرایط زندگی امروز مردم آفریقا توجه کنیم. تمام کشورهای آفریقائی را بدون استثناء کشورهای در حال رشد تشکیل می دهند. بخش بزرگی از آفریقای سیاه هنوز نتوانسته است به دلیل رواج دشمنی قومی، طایفه ای و مذهبی که مستقیم و غیر مستقیم از جانب پاره ای از کشورهای غرب دامن زده میشود، از بنیه بسیار ضعیف اقتصادی، مالی و تولیدی خود در جهت رفع پیش پا افتاده ترین نیازمندیهای درمانی و آموزشی در زندگی روزمره بهره بگیرند. ادامه جنگ و درگیری در این قاره نه تنها بنیه انسانی، بلکه آن امکانات ناچیز مالی آنها را نیز در تأمین احتیاجات تسلیحاتی یکجا می بلعد.
«طبق نظر متخصصین تسلیحات، سالانه بین ٢٥ تا بالای ٣٠ میلیارد دلار آمریکا اسلحه در جهان به فروش میرسد. در این تجارت روسیه ٣٥ درصد و آمریکا ٢٥ درصد سهم دارند و مابقی به فرانسه، انگلستان و آلمان می رسد.٣ ٥
در سی وسومّین کنگره «سازمان کشاورزی و خواروبارجهانی» FAO Food and Agriculture Organization وابسته به سازمان ملل که در اواخر ماه نوامبر ٢٠٠٥ در شهر رم برگزار گردید، آمده است که:
«بین سالهای ٢٠٠٠ تا ٢٠٠٢ در جهان ٨٥٢ میلیون نفر با کمبود مواد غذائی روبرو بوده اند»
هم چنین دراین گزارش یادآوری می گردد که:
«سالیانه بیش از شش میلیون کودک درجهان دراثرگرسنگی به امراضی چون ایدز، مالاریا وسل مبتلی میشوندو به هلاکت میرسند. این وضع به ویژه درکشورهای جنوبی قاره آفریقا بطرزهولناکی دامنه وسیعتری پیدا میکنند.» ٥٤
ادامه نیازمندی ، درماندگی و فقرازیک طرف، و بی اعتنائی به حقوق ملل توأم با اعمال زوروتعدی ازجانب قدرتهای بزرگ شرق وغرب از طرف دیگر، خلقهای تحت ستم را به میدان مقاومت ومبارزه کشاند. ولی دردودهه اخیرمبارزه با این بلیه قرنی اغلب درشکل انجام عمل انتحاری صورت می گیرد که برای ادامه هستی و حیات تمدن بطورجدی سردرگمی وپریشانی ایجادکرده است، درحالیکه شیوه عمل غرورآمیز، زندگی وعزت آفرینانی همچون گاندی، نهرو، نلسون ماندلا، توتو... در چهارچوب یک پیکارسیاسی حساب شده ومعقول در خدمت ادامه زندگی وحرمت دادن به آن قرارداشت.
با وجود همه سنگینی نامرادیها و ناکامیهای موجوددرزندگی انسان امروز، چهره جهان با سرعت بی سابقه ای درحال تغییرودگرگونی است که این جریان با ورود«اینترنت» شتاب بیشتری پیدا کرده است وبا آن بجزادبیات، هنروموسیقی، ذهن «انسان» نیزشکل جهانی به خودگرفته است!
اگردرگذشته شرایط حاکم انسان را به قبول تغییرناپذیری سرنوشت وشخصیت اش وادارمی کرد، برای «انسان امروز» هیچ عنصروپدیده جاری درزندگی تغییرناپذیرنیست وازهمین پایه فکری اوبرای دولت، خانواده ،اخلاق وروابط بین انسانها اعتباردیگری قائل است. اوجنگ طبقاتی را رد میکند وبه روابط آزاد بین انسانها و به حق انتخاب آزاد گزینش شیوه زندگی آنها اعتقاد دارد.
این «انسان» از جنگ وزندان بیزاراست و به تجربه دریافته است که این هردودشمن رفاهیت، آزادمنشی وحیثیت انسانند وجزنابودی وویرانی روح وجسم اووهمچنین دستاوردهای خیرخواهانه اش وظیفه دیگری برای خود نمی شناسند!
یکی ازجمع بندیهای انقلابی «لنین» این بود که درمبارزه طبقاتی دونوع جنگ وجوددارد: جنگ عادلانه و جنگ غیرعادلانه. طبق برداشت او، جنگ عادلانه جنگی است که پرولتاریا برای رهائی خود از انقیاد سرمایه انجام میدهد و جنگ غیرعادلانه آن است که سرمایه داربوسیله آن سلطه استثماری خودرا برپرولتاریا تحمیل می کند. امّا تجربه تاریخ گواهی میدهد که درطول زندگی انسان ، هیچ جنگی خصلت عادلانه نداشت! همه زورمداران وصاحبان قدرت همواره ازجنگ جهت توسعه نیات آزمندانه خودواز زندان به عنوان وسیله ای مناسب برای خفه کردن هرنوع اعتراض وانتقاد به نابرابریهای اجتماعی نهایت بهره وری را ازاین دوعنصرپلید برده اند! ازاینروهیچ انسان ترقی خواه وپایبند به اخلاق انسانی نباید به هیچ بهانه ای به ضرورت جنگ وبه ضرورت زندان روح باورانه ببخشد!
چند سال پس ازپیروزی انقلاب چین، سیطره انحصاری شوروی بر «نظام سوسیالیستی جهان» فروریخت. ازآن پس دردرون این «نظام» گروه بندی وچنددستگی برمبنای تفسیروتعبیرهای متفاوت از ایدئولوژی «مارکسیسم- لنینیسم» شکل گرفت که منجر به پا گرفتن طیف وسیعی از سازمانهای «چپ» درجهان وهمچنین درایران گردید. کشش اعتقادی خودمحور این سازمانها طوری بود که از همان روزهای نخست آنها رادرمقابل هم قرارداد، تا آنجا که دوری آنها ازهم گاهی با دشمنی و ستیزه جوئیهای خونبارهمراه می شد.
امید آن میرفت که فروپاشی نظام «شرق» موجبی رافراهم آورد، تا رهبری این سازمان ها با واپس نگریستن به عملکرد گذشته خود قادرشوند، تا راه رفته را از آنجا که خطا آغاز شد، تغییردهند! ولی نه تنها این اتفاق روی نداد، بلکه پاره ای ازاین سازمانها- حداقل آنهائیکه در خارج ازکشورفعالند- هنوزهم به دنبال نظریه «جبر یا موجبیت تاریخی به روایت ماتریالیستی آن» روانند و آرزو می کنند با محو سرمایه داری جامعه بی طبقه کمونیستی را جایگزین آن نمایند!
تداوم وبقاء چنین اندیشه اعتقادی در ذهن را نباید به امری غریب بدل کرد. زیرا درگذشته شخصیت سیاسی ما تابعی ازذهن اسطوره ای ما بود. به این دلیل قادرنبودیم خردانتقادی رابیاموزیم واجباراً ستایشگرجریانی شدیم که بکلی از اصولیت و اصالت فاصله ای طولانی داشت.
گرچه هنوز دراذهان بسیاری خانه تکانی لازم انجام نگرفته است، امّا زمان درازی لازم بود، تا اینکه به کمک تاریخ که همه چیزرا شرح میدهد، جرأت پیدا کنیم و به تشریح اعتقادات ذهنی خود به پردازیم و با دورونزدیک شدن به آن در نهایت از آن فاصله بگیریم و دیگر به آن درنیامیزیم!
زمانی بود که هریک ازدولت های بزرگ صنعتی دررقابت باهم برپایه منافع ومصالح «ملی» خود به صدور «سرمایه» اقدام میکردند. ولی این وضع با ادغام و در هم تنیده شدن «سرمایه» درعرصه جهان از گردونه سنتی خود خارج گردیدوشکل «جهانی» پیداکرد که در آن «سرمایه» هندی ، چینی، ایرانی، کره ای ،عربی ، ترکی... نیز سهیم اند. حال ازدرون این شیوه ازمناسبات مالی جهان و با آگاهی ازتجربه گذشته مان می خواهیم کانالی به سرنوشت آتی میهن مان بازکنیم واین واقعیت راهم ازهمان گذشته به روشنی دریافتیم که هیچ کشوری بدورازمنافع ومصالح «ملی» خود قدمی به نفع کشوردیگری برنمی دارد! بنابراین، با این معیارهای ارزشی امروز چگونه باید با «سرمایه» که در خصلت ورابطه با انسان مولد، ستم پیشه است (طبق برآورد کلاسیکرهای مارکسیستی) و با انباشت «سرمایه» که نتیجه تولید ارزش اضافی واستثماردوگانه همان انسان مولد شکل میگیرد، برخوردکرد؟ آیا باید همچنان به باورهای منسوخ جان بخشید و راه آینده را همچون گذشته در چنبره تنها «یک اعتقاد ویک اندیشه» کانالیزه کرد؟ ویا باید با دیدی نوازجهان وانسان شرایط حل معمای معرفتی جامعه ایران را به سود منافع ومصالح ملی دریک پارچگی، مشارکت واتفاق نظرهمه نیروهای طالب ترقی و تجدد، بدورازهرگونه مقایسه اندیشه ای وساختاری، درشناختی عمیق واصولی ازظرفیتهای فرهنگی، سنت مبارزاتی و اعتقادات مذهبی مردم ایران پایه ریزی کرد؟!
«با درک هرچه کاملتر حوادث گذشته، ماوضع حاضر را روشن می کنیم، با کاوشی هرچه عمیق تر درمعنی وجهت گذشته، ما جهت آینده را کشف می کنیم؛ بانگاه کردن به عقب، ما به پیش می رویم.»
آ.ای.هرزن
A.I.Herzen

------------------------
نقل قولها:
١ - مصاحبه آفاناسیف مورخ روسی با نشریه «نوول ابزرواتور» درسال ٢٠٠٢ م
٢ - محمد علی همایون کاتوزیان ؛ اقتصاد سیاسی ایران ، نشر مرکز، چاپ سوم ، ١٣٧٢، ص ١٠٣
٣ - بابک امیر خسروی- محسن حیدریان ؛ مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان ، پیام امروز، چاپ اول، ١٣٨١، ص ٩ و ١٠
٤ – د نیا؛ عبدالحسین آگاهی ،٦٠ سال از تاریخ تأسیس حزب کمونیست ایران گذشت، شماره ٣، سال دوم، دوره چهارم ، تهران ١٣٥٩، ص ٣٩
٥ - همانجا ؛ ص ٣٥
٦ - احسان طبری؛ جامعه ایران دردوران رضاشاه، ص ٢١- : برگرفته از: ماشاءاله آجودانی؛ مشروطه ایرانی ، نشر اختران، چاپ چهارم، مهر ١٣٨٣ ، ص ٥٤٥
٧ - مجله یاد گار ؛ سال سوم، شماره چهارم، ص ٥٠ و ٥١
٨ - میرزااسماعیل جنگلی ؛ قیام جنگل ، انتشارات جاویدان ، چاپ اول ١٣٥٧ ، ص ١٣٨
٩ – جان فوران ؛ مقاوت شکننده ، تاریخ تحولات اجتماعی ایران ، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ سوم ١٣٨٠ ، ص ٢٦٢
١٠- عبدالحسین آگاهی ؛ د نیا ، شماره ٣ ، سال دوم ، دوره چهارم ، تهران ١٣٥٩ ، ص ٣٩
١١- ماشاءاله آجودانی ؛ مشروطه ایرانی ، نشر اختران ، چاپ چهارم ، مهر ١٣٨٣ ، ص ٤١٢
١٢- همانجا
١٣- ناظم الاسلام کرمانی ؛ تاریخ بیداری ایرانیان ، بخش اول ، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ، ١٣٥٧ ، ص ٤٤٣
١٤- یحیی دولت آبادی؛ حیات یحیی ، جلد اول ، چاپ چهارم ، انتشارات فردوسی ، ١٣٦٢ ، ص ١٧٧
١٥- فریدون آدمیت ؛ فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران ، پیام ، تهران ١٣٥٤ ، ص ٣ و ٤
١٦- همانجا ؛ ص ٤ - برگرفته از : مذاکرات مجلس ، ١٤ شوال ١٣٢٥
١٧- ناظم الاسلام کرمانی ؛ ص ٤٤٣ به بعد
١٨- احمد کسروی ؛ تاریخ مشروطه ایران ، جلد اول ، چاپ هشتم ، ١٣٤٩ ، ص ٢٦١
١٩- رهبر ؛ حزب توده ایران و سیاست یکطرفه ، شماره ٢٨٠ ، هفدهم اردیبهشت ماه ١٣٢٢
20- احسان طبری ؛ رزم ، رد اتهامات ، شماره ٢٢ ، بیست و پنجم مرداد ماه ١٣٢٢
٢١- حسین کی استوان ؛ سیاست موازنه منفی در مجلس چهارم ، جلد اول ، بهمن ماه ١٣٢٧ ، ص ١٦٢
٢٢- همانجا ؛ ص ١٧٨ به بعد
٢٣- احسان طبری؛ مسئله نفت ، مردم «برای روشنفکران» ، شماره ١٢ ، نوزده آبان ماه ١٣٢٣
٢٤- رهبر؛ شماره ٢٨٠ ، هفدهم ارد یبهشت ماه ١٣٢٢
٢٥- رهبر؛ شماره ٤١١ ، دوم آبان ماه ١٣٢٣
٢٦- رهبر؛ شماره ٤٠٢ ، بیست و یکم مهر ماه ١٣٢٣
٢٧- احسان طبری ؛ مردم ، مسئله نفت ، شماره ١٢ ، نوزده آبان ماه ١٣٢٣
٢٨- رهبر؛ شماره ٤٣٨ ، نوزده آذر ماه ١٣٢٣
٢٩- حسین کی استوان ؛ ص ٢٤٥ به بعد
٣٠- بسوی آینده ؛ شماره ١٣٧ ، بیست و یکم مهر ماه ١٣٢٩
٣١- ایرج اسکندری ؛ خاطرات سیاسی ، بکوشش علی دهباشی، انتشارات علمی ، چاپ اول ١٣٦٨ ، ص ١٦٦
٣٢- واسلاو هاول ؛ میهن چیست ؟ ، سخخنرانی او در زمان ریاست جمهوریش در پارلمان آلمان روز ١٤ آوریل ١٩٩٧
٣٣- بابک امیر خسروی- محسن حیدریان ؛ ص ٢٧
٣٤- حمید صفری ؛ د نیا ، سوسیا لیزم ، راه رهائی زحمتکشان ، شماره ٣ ، سال دوم ، تهران ١٣٥٩ ، ص ٩٥
٣٥- لشک کولاکوفسکی ؛ درسهائی کوچک در باب مقولاتی بزرگ ، دفتر دوم ، طرح نو ، ١٣٧٩ ، ص ١٠
٣٦- احسان طبری ؛ از دیدار خویش، نشر بازتاب نگار ، چاپ اول ١٣٨٢ ، ص ٤٢
٣٧- همانجا ؛ ص ٦٥ به بعد
٣٨- د نیا ؛ شماره ٩ ، سال چهارم ، آذر ماه ١٣٥٦ ، ص ٤ به بعد
٣٩- همانجا ؛ ص ٧ به بعد
٤٠- بسوی آینده ؛ شماره ١٣٧ ، بیست و یکم مهر ماه ١٣٢٩
٤١- احسان طبری ؛ د نیا ، سخنی در باره انقلاب ایران ، شماره ١ ، تهران ١٣٥٨ ، ص ١١
٤٢- محمد پور هرمزان ؛ د نیا ، آموزش لنین- همرزم رزمندگان راه انقلاب اجتماعی ، شماره ١ ، سال دوم، تهران ١٣٥٩ ، ص ٢٦
٤٣- نورالدین کیانوری ؛ د نیا ، سی و هشت سال مبارزه پیگیر ، تهران ١٣٥٨ ، ص ٢٤ و ٢٥
٤٤- احسان طبری ؛ د نیا ،سده پانزدهم هجری آغاز می شود ، شماره ٣ ، تهران ١٣٥٨ ، ص ١٢
٤٥- ع. گلاویژ ؛ د نیا ، اکتبر کبیر ، سر آغاز تحقق آرمانهای ...، شماره ٢ ، تهران ١٣٥٨ ، ص ٢٩
٤٦- همانجا
٤٧- محمد پور هرمزان ؛ دنیا ، شماره ١ ، تهران ١٣٥٩ ، ص ٢٥
٤٨- نورالدین کیانوری ؛ دنیا ، فشار و دشواریها بر انقلاب میهن ما ، شماره ٦ ، تهران ١٣٥٩ ، ص ١٧٢٤
٤٩- محمد پور هرمزان ؛ دنیا ، شماره ١ ، تهران ١٣٥٩ ، ٢٤
٥٠- همانجا؛ ص ٢٥
٥١- محمد خسرو پناه ؛ سازمان افسران حزب توده ایران ١٣٣٣- ١٣٢٣ ، شیرازه ، چاپ اول ١٣٧٧ ، ص ٢٦٤
٥٢- افلاطون ؛ در کتاب جمهوریت ، احسان طبری ؛ شکنجه و امید ، تهران ١٣٢٦ ، ص ٦
٥٣-
Helmut Schmidt
Die Mächte der Zukunft
Siedler Verlag, 2004, S. 49

٥٤-
Frankfurter Rundschau
Jahrgang 61, Nr. 273/47
23 Nov. 2005, S 144.6