iran-emrooz.net | Tue, 21.11.2006, 23:22
ایرانیکا، دانشنامهای ناویراسته
دكتر علی حصوری
چهارشنبه ١ آذر ١٣٨٥
دانشنامهی ایرانیکا سالها است به کوشش احسان یارشاطر، استاد پیشین دانشگاه تهران و استاد دانشگاه کلمبیا منتشر میشود. او برای پیش بردن این کار به هرکس و هر جا رجوع کرده و حتی از مسئولان امور در جمهوری اسلامی و خاندان پهلوی هم کمک مالی خواسته است (در جمهوری اسلامی درخواست او را ظاهرا بیپاسخ گذاشتند). البته این همت و پشتکار ستودنی است. ویراستار اصلی این دانشنامه خود احسان یارشاطر است و از آنجا که هم در دانشگاه تهران و هم در انگلستان درس خوانده انتظار از او بیشتر است، گرچه میدانستم که او عربی نمیداند و از آنجا که پرداختن به موضوعاتی در زمینهی فرهنگ، تاریخ و تمدن ایران بیدانستن عربی ممکن نیست، میتوانستم حدس بزنم که در این کار پر موفق نخواهد بود. نمیدانم چرا میکوشیدم این کار را با ویراستاری میرچا الیاده بر دانشنامهی دین مقایسه کنم. اما اکنون با مرور بر چند مقاله در مییابم که ویراستاری یارشاطر بر این کار صوری است ، چندان واقعیت ندارد و اگر دیگرانی هم در ویرایش آن کار کردهاند بسیار بیدقت بودهاند، به دلایل زیر:
نگاهی میکنیم به مقالهی عیاری در آن دانشنامه (جلد سیوم، ص ١٥٩ تا ١٦٣) که بوسیلهی دو نفر نوشته شده است. ک. کاهن از نویسندکان قدیمی این زمینه و و. هنوی که از او جوانتر ولی پرسابقه است.
ک. کاهن (Kl. Kahen ( مقاله را آغاز کرده و در همان آغاز گفته است "عیار یعنی ولگرد". (جلد ٣، ص ١٥٩) این سخن نه تنها هیچ مدرکی ندارد، بلکه توهین به عدهای از ایرانیان است که برای ایجاد عدالت و کمک به محرومان، یکی از بزرگترین نهضتهای عدالت طلب تاریخ را در ایران پدید آوردند، دارای رهبرانی مانند یعقوب لیث بودند و شاهزادگان آزادهای مانند کیکاووس بن اسکندر (در قابوسنامه) ایشان را ستودهاند. از نظر خود واژهی عیار که احسان یارشاطر در همان دانشگاه لندن و پیش از آن از ملک الشعرای بهار باید یادگرفته باشد که همان واژهی یار فارسی است با تلفظ پهلوی(فارسی میانه). از نظر اصطلاحی هم هر که اندکی در بارهی عیاران بخواند در مییابد که آنان یارانی از چریکهای شهری اهل حرفه (مسگر، نجار، آهنگر و مانند آنها) بودهاند که از ثروتمندان میگرفته و به درویشان میدادهاند (تاریخ سیستان، قابوسنامه، سمک عیار و منابع دیگر). ما به این دو نویسنده که ایرانی نیستند و شاید دلشان به حال فرهنگ این مملکت نسوخته کاری نداریم. چگونه آقای احسان یارشاطر چنین چیزی را ویراسته و آن را نادیده گرفته است؟
اما داستان به اینجا پایان نمیپذیرد. ادامهی مقاله جالبتر است. کاهن بلافاصله و پس از معنا کردن عیار، بجای پرداختن به عیاران و عیاری به فتوت و جوانمردان میپردازد که نباید آن را جانشین عیاری و عیاران کرد، زیرا هیچ همانندی با عیاری و عیاران ندارند . جوانمردی یا فتوت بوسیلهی حکومتهای ستمگر از جمله دستگاه خلافت عباسی و بویژه الناصر لدین الله که از مغولان برای حمله به ایران دعوت کرد، در برابر عیاران ساخته شده است. این خلیفه خود از مهمترین رهبران اهل فتوت است. من در کتابی که نزدیک به اتمام است نشان خواهم داد که جوانمردی جریانی ضد تاریخی و برای مهارکردن اهل حرفه در ایران بوده است (بنابر این ضد عیاری است)، اما در نوشتهی این دو نفر هیچ خبری از این مطالب نیست، بلکه یک عده معلومات بی خاصیت را دنبال هم کرده و تحویل دادهاند که به برخی از آنها خواهم پرداخت.
او میکوشد نشان دهد که بنیاد عیاری، که آن را با فتوت یکی میگیرد، ایدئولوژیک نیست (یعنی بنیاد طبقاتی ندارد همان ص.). در عین حال میکوشد نشان دهد که آئین جوانمردی جنبشی شهری بوده و جنبهی روستائی ندارد. این سخن درست نیست. ما چند نمونه از رسالههای جوانمردان روستائی و مربوط به حرفههای روستائی داریم که من در کتابم به آنها خواهم پرداخت و آن رسالهها را هم چاپ خواهم کرد. نویسنده بایستی به نسخ خطی فراوان این زمینه هم توجه میکرد. خانم آنا کراسنوولسکا هم در کتاب خود با نام چند چهرهی کلیدی در اساطیر گاهشماری ایرانی (ترجمهی ژالهی متحدین. تهران: نشر ورجاوند،١٣٨٢) ضمن استفاده از این رسالهها متوجه نشده است که اینها رسائل جوانمردان کشاورز است و آنها را صرفا اساطیری گرفته است.
کاهن، جوانمردان را دزد، راهزن و باج بگیر معرفی میکند(همان ص.) که خلاف نظر بیشتر پژوهشگران، بویژه محققان عرب است ودرست نیست. جوانمردان اهل حرفهی شهری بودند که بوسیلهی حکومتها و از جمله برخی از خلفای عباسی به بند تصوف کشیده شدند و خاصیت مبارز بودن خود را از دست دادند و سرانجام و در دورهی صفوی به خدمت قدرت در آمدند و پس از آنان و بویژه در نهضت مشروطه تقریبا از میان رفتند. نویسنده از منابع تازهی این کار آگاهی نداشته و طبق اقرار خودش از منابع کهنهی فرانتس تشنر استفاده کرده که از نویسندگان دائره المعارف اسلام بوده و خود تاریخی شده است. ضمنا آشکار است که او با منابع عربی آشناتر است تا فارسی که در این زمینه گویا تر از متون عربی است. او اگر تنها به مقدمهیهانری کربن و مرتصی صراف بر رسائل جوانمردان (به کوشش مرتضی صراف و چاپ انجمن ایرانشناسی فرانسه و انتشارات معین ١٣٧٠ و پیش وپس از آن چاپهای بسیار دیگر) مراجعه میکرد ، به این دشواری و بلکه گمراهی دچار نمیشد.
بخش دویم مقاله نوشتهی هنوی ( (W.L. Hanaway است که او هم از کاهن تقلید کرده و از همان منابع کهن و نامعتبر برای معرفی عیاران و جوانمردان (که او هم آن دو را یکی گرفته) استفاده کرده است. من تنها یک نمونه را یادآور میشوم. از جمله مستندات او این رباعی سست و دارای سکته است که در مناقب العارفین افلاکی آمده است. این کتاب در آناطولی نوشته شده، آگاهیهایش دست دویم است و در مورد ایران اعتبار چندانی ندارد. او ترجمهی رباعی را آورده (ص١٦٢) و در نتیجه سستی آن را نشان نمیدهد:
آنان که از آن جناب برخوردارند / بس تندرو و شیردل و عیارند
زنهار مزن پنجه بدیشان کایشان / صد همچو تو را خورده و برده دارند
(مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیچی. آنکارا ١٩٧٦ ج. ٢ ص.٨٤٠)
این رباعی ضمن مهمل (به معنی دقیق کلمه) بودن، هیچ اطلاعی در بارهی عیاران نمیدهد که هنوی به آن استناد کرده است. گذشته از این چطور یک محقق زمینهی فرهنگ ایران نمیداند که برای عیاری باید به سراغ منابع اساسی و نوشته شده در ایران رفت، زیرا این نهضت در ایران آغاز شده و در ایران هم پایان یافته است. تاریخ سیستان در این زمینه بسیار ممتاز است و قابل مقایسه با کتاب افلاکی نیست.
اشکالات این مقاله هم از نطر روش تحقیق، هم منابع و هم نظر خاص داشتن (اگرنه مغرض بودن) نویسندگانش بیش از آن است که گفتم. من به ذکر همین نکات بسنده میکنم.
مقالهی دیگری که به آن هم اشاره میکنم، عنوان اژدها در این دانشنامه است. بخش اصلی این مقاله نوشتهی استاد مبرز زبانهای ایرانی در دانشگاههاروارد، شروو(P.O. Skjærvo ) است. اما مقاله نشان میدهد که معلومات او در زمینهی اساطیر و حتی اساطیر اسکاندیناوی (که خود اهل آن منطقه است) ابتدائی، فاقد عمق و حتی دارای گرفتاریهائی در روش است. تنها اقبال او این است که از نوجوانی در جائی مستعد پرورش یافته و چندین زبان را آموخته است. روشن است که پرداختن به همهی مقالهی او کار کتابی است و از ظرفیت این نوشته بیرون (از جمله نگاه کنید به سرنوشت یک شمن به همین قلم که اگر اچازه دهند بوسیلهی نشر چشمه زیر چاپ است).
مدتها است که فکر کهنهای در بررسی اساطیر جا افتاده، مسلط شده و آن چنین است که اژدها در اساطیرهمهی هندو اروپائیان موجودی است که عرصههای هوا و آب و خاک را تهدید میکند. قهرمانی پیدا میشود و اژدها را میکشد و باعث رهائی آبها و ازدواج مقدس (که تمثیل دیگری از جریان آبها است) میشود. اما شروو با بر رسی منابع ایرانی و حتی راهنمائی دقیق شوارتز- که به مقالهی او هم استناد کرده- گمان نبرده است که در یک مورد "شاید که خطا ز دیدهی ما باشد، یک بار دگر نیز بغلطانیمش (شعری از خوئی).
این را که اژدهای ایرانی (ضحاک) شباهتی به اژدهاهای دیگر ندارد، من در کتاب خود ضحاک (نشر چشمه ١٣٧٨ و در کتاب سرنوشت یک شمن) روشن کردهام و این را اتفاقا از مقایسه با اساطیر اسکاندیناوی دریافتهام. اما مسئلهی این مقاله تنها همین یک نکتهی مهم نیست.
در این زمینه دانشمندی بزرگ، یعنی ژورژ دو مزیل که اکنون شهرتی جهانی دارد، از نخستین آثار خود که به دهههای بیست و سی صدهی پیش مربوط است، تا آخرین آثارش (اساطیر اسکاندیناوی که در سال ٢٠٠٠ و سالها پس از مرگش منتشر شد)، توانست در اساطیر هندواروپائی نظامی بیابد که اکنون به پشتوانهی همهی یافتههای او و پیروانش- که هنوز ادامه دارد- نظریهای جا افتادهای است و با انکار یک زبانشناس (M. Boyce ) که شروو به نظر او علیه نظر دومزیل سه بار و در یک صفحه اشاره کرده (ص ١٩٢، ج.٣)، رد نمیشود. دومزیل بیدی نبود که با این بادها بتوان او را لرزاند، اما این مهم است که چرا یک مطلب کوچک و کوتاه، در یک مقاله، سه بار در یک صفحه (بدون لزوم و تنها به دلیل سامان نداشتن مقاله) تکرار شده و مهم تر این که ویراستار کتاب از آن هم مانند موارد دیگری که ذکر شد، گذشته و آن را به نویسنده تذکر نداده است. حتی اگر موضوع مربوط به سه نکته بود- که نیست- بایستی در یک جا جمع میشد.
البته شاید خوانندگان بر من عیب بگیرند که یک نفر نمیتواند متخصص همهی زمینههای گسترده در فرهنگ و تمدن ایران باشد، بنابر این آقای یارشاطر را نمیتوان مسئول این ظرائف دانست. در پاسخ باید گفت که من به نکاتی توجه دارم که کار ویراستار است. یارشاطر به دلیل داشتن تحصیل در همان زمینهی کار شروو، نخست بایستی میتوانست مقالهی او را – که از مهمترین عنوانهای دانشنامه است- بخواند و بفهمد. اما به عنوان ویراستار بایستی جلو سه بار تکرار یک مطلب را در چنین مقاله ای، آن هم سه بار در یک صفحه، میگرفت. بعلاوه اگر ایشان نمیتوانست یا نمیرسید، میبایستی از کس دیگری استفاده میشد.
یکی از اشکالات اساسی این مقاله یک کاسه کردن همهی شخصیتهای اساطیری اژدها مانند ایران به عنوان دست کم یک عنوان است. اژدهای فلکی (گوچهر فارسی میانه و جوزهر منابع اسلامی یعنی کهکشان راه شیری) ، چیزی که به چشم دیده میشود، دارای ویژگیهای اژدهاهای دیگر، مثلا اژی دهاکه در اوستا نیست. و به همین دلیل بایستی در زیر عنوان گوچهر یا جوزهر به آن پرداخته میشد. آقای شروو چنان که صلاحیت نوشتن آن را میداشت، میتوانست آن را بنویسد و آن را توسط ویراستار به کسی بدهد که عنوان نجومی گوچهر را مینوشت، اما برای آگاهی خوانندگان، درهر دو مقاله به هم ارجاع داده میشد. این کار اساسا ویراستارانه است.
پیشتر به نبودن سامان در این مقاله اشاره کردم. شروو در صفحهی ١٩٤ ستون دویم اشاره میکند که اژدها (ضحاک) برای رسیدن به مقاصد خود خدایانی را فرامی خوانده است که دشمنان او به همان منظور ایشان را فرامی خواندهاند. این نکته او را هیچ به شک نمیاندازد که باز هم شاید که خطا زدیدهی ما و نکته چیز دیگری باشد. من به دلیل پرهیز از طول و تفصیل مقاله به آن نمیپردازم، اما در جای دیگری به آن اشارهای کرده ام.
در همان ستون، او به متونی اشاره میکند که اژدها را پایه گذار دین بد دانستهاند. در این که اژدها در اساطیر هندو اروپائی دارای نقش منفی است شک نداریم، اما چرا نویسنده و ویراستار به این نکات و از جمله همین پایه گذاری یک دین توجه لازم را نکرده و باز هم همان تردید را نکرده است، میبایست از جانب ویراستار یا کس دیگری که آشنا میبوده و مقاله را خوانده بوده، به آن توجه داده میشد.
نویسنده ظاهرا با اساطیر ایرانی مربوط به بیت المقدس آشنا نبوده (کاخ ضحاک در بیت المقدس بوده، شاهنامه) و در نتیحه این گونه مایهها را در شاهنامه تحت تاثیر اساطیر سامی دانسته است (ص١٩٤ ستون ٢). لازم بوده است که کسی که با شاهنامه آشنائی دقیق داشته او را به نکات ظریفتری که میبایست به آنها پرداخته میشد، توجه میداده و جلو داوری سطحی و شتابزدهی او را میگرفته است.
نکات فراوان دیگری در این مقاله هست که از آنها میگذرم.
سیومین مقاله که به آن میپردازم، عنوان بهروز (ذبیح بهروز) را دارد. این مقاله از بیخ و بن نا رسا و در واقع ناقص است. در بارهی پدران بهروز که تا دورهی صفوی شناخته شده هستند، چیزی نگفته است. به پدر او میرزا ابوالفضل طبیب ساوجی که پزشک ناصرالدین شاه و نخستین رئیس نظام پزشکی ایران، ریاضی دادن و فیلسوفی بزرگ و خطاطی مهم در ردیف بزرگترین خطاطان دورهی قاجار است، اشارهای نکرده است. در بارهی تحصیلات بهروز چه در الازهر و چه در کمبریج چیزی نگفته و ستایش ادوارد براون را از او در تاریخ ادبیات خود (جلد از سعدی تا جامی و در شرح حال جامی) نیاورده است.
تقریبا چیزی در بارهی پنجاه سالگی به بعد او نگفته است (بهروز ٨٢ سال زندگی کرد و در ١٣٥٠ در گذشت) و روشن است که ریاضی دانی ادیب و مسلط به چند زبان پس از چهل سالگی و در سالهای کمال با جوانی خود تفاوتهائی دارد. به همهی طنزهای او و حتی یک سیوم آن دسترسی نداشته و در نتیجه این بخش از مقاله که بخش مهمی است، هم ناقص است، مثلا شرق شناسان طنزهای او منحصر به دو نفر بی هویت نیست. آن دو یکی انگلیسی است (پروفسور شلکنهاین) و دیگری آلمانی (دکتر سفکن برگ) و دونفر دیگری که از آنها یادنشده، یکی روس است (پروفسور پوخوف) و دیگری ژاپنی (پروفسور یاواش مایا). هیچ یک از قهرمانان طنزهای او معرفی نشده و طنزهای او را با ارجاع به جامعهای که در آن میزیست، ننگریسته است.
در زمینهی نمایشنامه نویسی او چندان چیزی نگفته است. از رابطهی او و هدایت و تاثیر او بر هدایت سخنی بسزا نرانده است. از ابتکار کودک دبیره (خط کودکان) سخنی نگفته و به روش مستقل او در زمینهی تعلیم لال و کرها اشارهای هم نکرده است. حتی به فحشنامهی جبار باغچهبان در مجلهاش (زبان) علیه بهروز هم اشارهای نکرده است. به کتاب اکبر آزاد با نام اسفندیاری دیگر (تهران: نویسنده ١٣٥٠)، که در شرح حال بهروز است، اساسا مراجعهای نکرده است. مقالاتی را که پس از مرگ او در نشریات ایرانی چاپ شد، ندیده است.کوشیده است ریاضیدانی و اصولا دانش بهروز را در محاق نگه دارد و......
آیا ویراستار اینها را ندیده یا در ایران زندگی فرهنگی داشته و بهروز را نمیشناخته است؟ در مقاله توطئه در همین دانشنامه راجع به بهروز مطالبی آمده است که باید جداگانه به آن پرداخت.
این مقاله را یارشاطر ننوشته است، اما انتخاب نویسنده با او بوده است. چنین مطلبی از دانشنامهای که یارشاطر سردبیر آن است، هیچ بعید نیست چرا که او در مجلات ایرانی امریکا چند بار کوشیده است که بهروز و یاران و شاگردان او را گمراه نشان دهد و من چون یک بار در همین سایت به طور مشروح به این داستان پرداختهام، دیگر اشارهای به او نمیکنم.
تنها همین سه مقاله نیست که چنین است. ایرانیکا دانشنامهای است که برخی از اشخاص بسیار با صلاحیت هم در آن مقاله نوشتهاند، مانند نویسندگان دنبالهی مقالهی اژدها که خالقی مطلق و امیدسالار هستند. بر کار آنان کمتر ایرادی وارد است و این از کار خود آنان است و نه کار ویراستار. اما شمار مقالههائی که از نظر من انتقادپذیر است و بسیار هم، کم نیست. من در مراجعه به چند مقاله مقداری یادداشت در این زمینه گردآوردم که بخشهای بالا گوشهای از آن است. البته لابد همه میدانند که کار یارشاطر در بنگاه ترجمه و نشر کتاب ایران هم نوشتن مقدمههای قالبی بر کتابها بود و چه کتابهائی که حتی با ترجمهی خوب ولی ناویراسته در آنجا چاپ شد.
ایرانیکا نامی بزرگ و کیفیتی ضعیف دارد و این از ضعف ویراستاری آن سر چشمه میگیرد. در آن مقالههائی هست که باید از نو و بوسیلهی اشخاص با صلاحیتی نوشته شود، مانند عنوانهای عیاری و جوانمردی(فتوت) با دو عنوان مستقل، مقالههائی هست که باید سخت ویرایش شود، مانند عنوان اژدها و مقالههائی هست که نبودش بهتر از بود آن و گمراه کننده است، مانند عنوان بهروز.
ایجاد کانونی برای چنین کاری آسان نبوده است، بنابر این پایه گذاران آن نمیبایست چنین بی احتیاط کار میکردند. نکند که برخی از عنوانهای این دانشنامه با مقاصد خاصی نوشته شده باشد (انسان ناگزیر به این فکر میافتد.) من این را در مقالهی دیگری نشان خواهم داد. تا کنون هرچه شده، گذشته، امیدوارم که یاران و جانشینان یارشاطر به این مهم بیندیشند.
ویرایش در جهان کاری دقیق و دشوار است، بویژه در آثاری مانند ایرانیکا که به بیش از سی زبان (از چینی و مغولی در شرق گرفته تا اسپانیولی در غرب و زبانهای مرده) در آن استناد و به بنمایهها و درونمایههای گوناگونی در آن پرداخته میشود. تسلط ویراستار بر سه زبان انگلیسی، فارسی و عربی، الزامی است و آشنائی کافی او با فرهنگ ایران به طور عموم. شناخت روشها بویژه در انسان شناسی، مردم شناسی، ادیان، اساطیر، تاریخ، زبانشناسی تاریخی، فرهنگ و تمدن الزامی است. گذشته از این در میان همکاران یارشاطر اشخاص دقیق تری هم بودهاند. حال چرا این مقالات به این شکل در آمده است، آن را صرفا باید از ضعف علمی و قدرت سیاسی ویراستار اصلی دانست.