هنری کیسینجر وزیر خارجه پیشین آمریکا در دیدار با مقامات کشور چین ضمن اشاره به قدرت نظامی و سیاست خارجی “نامتقارن” ایالات متحده، به چینیها دوستانه هشدار میدهد: “دشمنی با امریکا خطرناک است اما دوستی با امریکا بدتر از آن بلکه مرگآور است.” حال حکایت حزب توده و بهویژه هئیت تحریریه آن است که پنداری خصومت با این حزب (معطوف به آنچه در ایران میگذرد) سزای کمتری از دوستی با آن دارد!
به این سبب چاره چیست که شکواییه به پیشگاه عمو یوسف (استالین) نوشتن آنهم بابت “جیره خشکه” روسی که هر هفته از کرملین به برلین میرسد تا رفقا به عنوان تحلیل سیاسی، این خشکه را به هجویات و خیالات خویش نیز آلوده سازند و هر چهارشنبه در ارگان حزب منتشر کنند. مگر نه اینکه از کرامات قائد اعظم بلشویسم است که او همواره زنده و گوشی هم به درازای “بودا” دارد تا نجوای رفقا را بشنود.
اینک چه باک که نگارنده هم “رفیق” رفقا شود و نامه سرگشاده به محضر حضرتش بنویسد و از دوگانگی رفقا در عرصه سیاست شکایت کند. البته سیاستی که قطبنمای آن “دیالوگ” باشد و عقربههای آن هم “دیالکتیک” اما دریغ، این روزها گویی رفقا هر دو را ندارند.
گرچه جوزف استالین آن سردار نامآور(!) بلشویسم اندک حیثیت و اعتباری به اتحاد جماهیر شوروی بخشید اما امروز بهجز نزد رفقا دیگر نام و یادی از او در میان نیست، چه رسد آنکه بخواهیم وی را نمونه یک سوسیالیست مرغوب هم بشناسیم. نکته اینکه میخواستم سرآغاز این شکواییه را با عبارت عبرتآمیز در نامه سرگشاده “ایلین راسکولنیکف” وام گرفته از نمایشنامه “مصیبت عقل” شاهکار الکساندر گریبایدوف (سفیر روس در دوران فتحعلی شاه قاجار که در تهران ترور و مُثله شد) هنگام خطاب به استالین آغاز کنم: “درباره تو حقیقتی را بیان میکنم که از هر دروغی تلختر است.” اما عبارت هشدارآمیز هنری کیسینجر (سابقا آلمانی) در نظرم مصداق همان حقیقتی در وصف حال حزب توده آمد که بیان آن از هر دروغی تلختر است.
نخست اشاره کنم به نشریه “ایزبورسکی” یا به عبارتی ارگان آوانگارد افراطی روسیه که رفقا دریافت میکنند و گاهگاهی مندرجات آن را در قالب تحلیل هفتگی منعکس میسازند. بیگمان رفقا و استالین اشراف خبری دارند که “کعبه کرملین” برخی را مانند الکساندر دوگین و پیروان افراطی او چنان شیدا و شیفته “پوتین” ساخته است که شاید بهجای برلین، این بار از کربلا تا کرملین طوطیایی شوند. جالب است که رفقا در این تحلیلها مدام به ایرانیان هشدار میدهند مبادا در دام پروپاگاندای غرب اسیر شویم و تحلیلهای ضد روسی بخوانیم.
محفل یا حلقه روسی ایزبورسک که دائما بر طبل جنگ میکوبد تا کنون توسط سه ایدئولوگ نسبتا بانفوذ در سیاست داخلی و خارجی روسیه نقش داشته است. الکساندر پروخانف که شیخ و پیر این جنبش است در رأس محفل مینشیند؛ الکساندر دوگین و نیز “ولادیسلاو سورکوف” مشاور قبلی پوتین هم در طرفین او مینشینند. حال شایسته است رفقا به اعتبار جلال و جبروت استالین در طرحی گام به گام از این پس در ایستگاه “برلین” کمتر از کرملین بخوانند و عطای نشریه جنگطلبان حلقه ایزبورسکی را به لقایش ببخشند.
آیا سزاست هیئت تحریریه ارگان حزب توده همچنان در هیبت هولناک عمو یوسف مسخ مانده و ترّهات وُلگاری پراکنده کند؟ آیا شایسته است که رفقا روسی بیاندیشند اما ایرانی بنویسند؟ پس پروا (شرم) حزبی کجا رفته است که چنین بیپروا به ایرانیان هشدار میدهند که اسیر دستگاه پروپاگاندای غرب نشوند! مگر رفقا همچنان اسیر پروپاگاندی کرملین نیستند و بهجای تلسکوپ اما همچنان با اسطرلاب آسمان سیاست را رصد نمیکنند؟ بنابراین آیا به راستی سوسیالیسم رفقا نامرغوب نیست؟
این شکوائیه کناییاستعاری را که به منظور آشنایی سطحی هممیهنان با بازیگران عصر طلایی فاشیسم روسی مینویسم، شاید همزمان چراغ هدایت رفقای حزب توده شود تا کمتر سنگ دلواپسی به سینه حزب زنند. رفقایی که پنهانی کتاب “تاریخ، چراغ راه آینده است” را منتشر میکنند اما گویی به بلشویسم و زعامت استالین سوگند خوردهاند که از تاریخ هیچ نیاموزند حتی اگر چراغ راه آینده باشد.
نمونه تاریخی اینکه رفقا در ارگان حزب توده با انتشار “اوراق قرضه” توسط دولت دکتر مصدق به شدت اعتراض کرده آن را طرحی امپریالیستی و توطئه امریکای جهانخوار مینویسند حال آنکه طراح آن، نابغه آلمانی “یالمار شاخت” وزیر دارایی و رئیس بانک مرکزی آلمان در دولت عالیجناب گروفاس (هیتلر) بود که اتفاقا تازه از زندان نیروی متفقین آزاد شده بود. آن زمان “سوسیالیسم” نسل پیشین رفقا چنان “نامرغوب” درآمد که آتشبیار هنگامه و کشتار سی تیر ماه شد آنهم به این بهانه که “آوریل هریمن” فرستاده ویژه رئیس جمهور امریکا چه حقی دارد که جهت حل اختلاف ایران و انگلیس بخواهد به تهران بیاید!
نمونه اینکه حزب توده با انتشار تصویر زبالههای انباشته شده در متروی نیویورک، بشارت میدهد که ایالات متحده گرفتار هرج و مرج گشته و عنقریب سقوط خواهد کرد. آیا رفقا خبر دارند که زیر هر درختی در روسیه چند بطری خالی “وُدکا” یا همان عرق سگی افتاده است؟ به این سیاق، الکلیسم و زن و کودک را مستانه از پنجره بیرون پرتاب کردن نشانه فرهنگ و تمدن والای روس است؟ رفقا این گونه میخواهند با نظام کاپیتالیستی آلوده به الیگارشی روسی به جنگ کاپیتالیسم غربی بروند؟
الکساندر دوگین هنگام یورش وحشیانه و تجاوز روسیه به اوکراین در صفحه شخصی فیسبوک مینویسد: “گاهی راه انداختن یک جنگ برای جلوگیری از جنگی دیگر ضرورت دارد.” جل الخالق(!) به این همه نبوغ و استعداد روسی که به بهانه مبارزه با فاشیسم به اصطلاح اوکراینی بخواهیم بیرحمانه این سرزمین مقاوم را بمباران کنیم.
به رفقا سفارش میکنم تاریخ جنایات عمو یوسف را از نو بخوانند، چرا که اعتبار و آبروی تاریخ “بلشویسم” روسی معطوف به کردار و پندار استالین است و نه آنچه که مورخان دولتی روسیه نوشتهاند. تاریخ پیروان استالین صرفا یک یا چند روایت سطحی از حوادث بود؛ روایاتی که بعضا در کارگاه “ولگاریسم” به اندک بهایی تولید شد تا در بازارهای عامهپسند اتحاد جماهیر شوروی توزیع شود.
در پایان امید است که این شکوائیه را رفقای برلیننشین نجوا کنند تا به گوش بودای بلشویسم برسد که شاید به اشارت و بشارت او آنها از این پس، دیگر نخواهند که “جوکر” میدان سیاست و ملعبه بازیگران جنگطلب و افراطی کرملین نباشند آنهم به بهانه پیکار با فاشیسم! به درستی نمیدانم سوسیالیسم “مرغوب” چیست اما به راستی میدانم که سوسیالیسم رفقا، کرملینی و نامرغوب است. راستی، این پیام را به استالین زدم تا حزب بشنود!
■ جناب اسکندریجو با احترام.
اگر خودتان هم متن را بخوانید متوجه میشوید که خواننده سر در گم میشود که چه میخواهید بگویید. انتظار میرود متنی که منتشر میشود مستقل از نویسنده آن برای خواندگان قابل درک باشد نه اینکه سراسر استعاره و ایما و اشاره و تمسخر افراد نامعلومی باشد که به آنها اشاره میشود. کجای این نوشته نامه سرگشاده به استالین است؟ اگر میخواهید به تودهایهای جزماندیش که پس از سالها روشن شدن فجایع کمونیسم روسی و استالین هنوز مواجب از روسیه گرفته و سعی میکنند جنایات رفیق پوتین را توجیه کنند و مثلا جنگ اوکراین را مبارزه با امپریالیسم جا بزنند راه درست آن است که شواهد خود را نشان دهید و بر اساس شواهد استدلال کنید که اینان مبارزان عقیده کمونیسم نبوده بلکه مزدوران حزب کمونیست روسیه و بطور غیر مستقیم رفیق پوتین هستند و به همین دلیل خائن به ایران ایرانیان. اما متن این را نشان نمیدهد.
اگر خواستهاید طنز و مطائبهای در کار کنید که باز هم نوشته در آن نارسا است؛ مثلا به عبارت پایانی نوشته توجه کنید: “در پایان امید است که این شکوائیه را رفقای برلیننشین نجوا کنند تا به گوش بودای بلشویسم برسد که شاید به اشارت و بشارت او آنها از این پس، دیگر نخواهند که “جوکر” میدان سیاست و ملعبه بازیگران جنگطلب و افراطی کرملین نباشند آنهم به بهانه پیکار با فاشیسم!”
بودای بلشویسم یعنی چه و منظور کیست؟ آیا مثلا استالین یا لنین یا رهبران کنونی حزب کمونیسم روسیه را میتوان بودای بلشویسم نامید؟ و چطور این نوشته شما موجب میشود او اشارت و بشارت بفرستد تا رفقای تودهای دیگر آلت دست سران کرملین نشوند و به بهانه مبارزه با فاشیسم از جنایات آنها حمایت نکنند؟ یا جملات آخر چه معنی دارد “به درستی نمیدانم سوسیالیسم مرغوب چیست اما به راستی میدانم که سوسیالیسم رفقا کرملینی و نامرغوب است! راستی این پیام را به استالین زدم تا حزب بشنود!
آیا هیچ نویسنده جدی سوسیالسم را به مرغوب و نامرغوب تعریف کرده است؟ یا مگر استالین زنده است که به او پیام میزنید تا حزب بشنود. شما که ظاهرا فلسفه هم خواندهاید شاید کتابچه معروف فیلسوف معروف دانشگاه پرینستون هری فرانکفورت تحت عنوان “On Bullshit” را که در سال ۲۰۰۵ منتشر شده و میتوان آنرا محترمانه “در لاطائلات” ترجمه کرد را خوانده باشید. او در آن کتابچه جالب میگوید لاطائلات مطالبی است که با دروغ متفاوت است. دروغگو میداند و حقیقت را پروا دارد اما تعمدا در صدد فریب شنونده یا خواننده است. اما گوینده لاطائلات توجه به حقیقت ندارد و تنها تلاش میکند عقاید کسانی را که سخنان او را میخوانند یا میشنوند بطور غیر منصفانه دستکاری کرده و مخدوش کند. امیدوارم جنابعالی با فرستادن پیام به بودای بلشویسم در دام این شیوه از سخن گفتن و نوشتن نیافتاده باشید.
برایتان سلامت و موفقیت آرزو میکنم. خسرو
■ جناب خسرو گرامی،
با سپاس از نظر شما درباره این نوشتار کوتاه مملو از کنایه و استعاره.
بنا به توصیه شما دوباره متن را به همراه نظر پیوست خواندم و شایسته است اینجا در پاسخ، به چند نکته اشاره کنم:
یکم- به اقتضای کوتاهی این نوشتار تنها به یک مورد تاریخی در زمان زنده یاد دکتر مصدق اشاره کردم آنهم درباره انتشار “اوراق قرضه دولتی” که آن زمان با جیغ سرخ حزب توده و اعتراض و اعتصاب و انزجار هواداران حزب از این اقدام ملی روبرو گشت. جهت اطلاع بیشتر باز یادآورم شوم خیانت دوم حزب توده را در همان زمان که بلوای ورود “آوریل هریمن” فرستاده ویژه هری ترومن رئیس جمهور امریکا برای گفتگو با نخست وزیر ایران بود که متاسفانه به تحریک حزب (تا اندازه ای) در تاریخ سی تیرماه ۱۳۳۰ فاجعه کشتار تظاهرکنندگان پیش آمد.
دوم_ من که به روشنی در متن اشاره می کنم: این شکوائیه کناییاستعاری را که به منظور آشنایی سطحی هممیهنان با بازیگران عصر طلایی فاشیسم روسی مینویسم، شاید همزمان چراغ هدایت رفقای حزب توده شود تا کمتر سنگ دلواپسی به سینه حزب زنند. رفقایی که پنهانی کتاب “تاریخ، چراغ راه آینده است” را منتشر میکنند اما گویی به بلشویسم و زعامت استالین سوگند خوردهاند که از تاریخ هیچ نیاموزند حتی اگر چراغ راه آینده باشد. به عبارتی دیگر، این نامه استعاری به استالین صرفا جهت آشنایی سطحی بوده (که شما هم نکاتی را معطوب به توضیح واضحات در خصوص حزب توده به آنها اشاره کردید) و ابتدا به ساکن هم قرار نبوده مقاله را در قد و قامت یک جستار (essay) متقن آکادمیک مبتنی بر تز و توضیح و نتیجه، تنظیم کنم که خارج از بضاعت چنین نامه سرگشاده است؛ نامه ای که تصریح دارد به در (درب) می گوید تا دیوار بشنود!
سوم_ اینک نوبت من است که دوستانه از شما تقاضا کنم نمایش نامه مصیبت عقل، شاهکار “الکساندر گریبایدوف” را حتما بخوانید که من سه بار خوانده ام و به همین سبب کتاب نیمی فلسفی، نیمی ادبی “نیچه ی زرتشت” را به سه الکساندر روسی تقدیم کردم که نخستین آنها گریبایدوف بود؛ به هشدار او که پنداری برای ما ایرانیان در خصوص شارلاتانیسم و شعبده بازی حزب توده هم است دوباره دقت کنید که در مقاله آوردم: “درباره تو حقیقتی را بیان میکنم که از هر دروغی تلختر است.” حال تکلیف چیست؟ برویم گریبان گریبایدوف را بگیریم که اصلا می دانی چه می گویی منظورت از این عبارت آلوده به ایهام و ابهام چیست؟ راستی جناب خسرو! آیا به راستی نواختن متن با بهره از آرایه های ادبی به واقع جایز نیست زیرا خواننده منظور نویسنده را به درستی برداشت نمی کند؟
چهارم- من که به بهانه هشدار “هنری کیسینجر” در همان پاراگراف نخست، آشکارا اعلام موضع می کنم که علیرغم این متن کوبنده علیه حزب توده (که من با موضع ضد امریکایی این حزب صرفا مماس خارجی می شوم و نه مماس داخلی!) با این حال به روشنی تاکید می کنم که نگارنده این نامه سرگشاده هیچ به سوی امریکا غش نمی کند و نخواهد کردن!
پنجم- توضیح واضحات اما اینکه تندیس حضرت “بودا” این درمانده هندی شیخ و قطب صدها میلیون بودیست را طوری ساخته اند که گوش های برجسته و بزرگتر از اندازه معمول دارد تا پیروان را بشارت و رشادت دهد که او هر سخنی حتی نجوا را می شنود. همان گوش های طلایی که “سلطان محمود غرنوی” داعشی به بهانه فتوحات اسلام، هفده بار به چهره آن ملت نگونبخت هند لشکر کشید و جالب است که هر بار گوش های طلای بود را به تاراج می برد. تمثیل بودایی من از آن جهت بود که از “استالین” این هیولای داعشی روسی من تعبیر آزاد “بودای بلشویسم” کردم و نشاید که زعامت او بر حزب توده را فراموش کنیم. حال آیا به واقع بودا مرده است (لااقل برای بودیست ها) پس اگر چنین است استالین هم مرده است، گرچه برای حزب توده استالین همچنان قائد اعظم است و به همین سبب شکواییه را معطوب به او ساختم.
ششم- در همان دو سه پاراگراف نخست، اندکی از آنچه درباره حزب توده سودایی می پنداشتم و باید می نوشتم را نوشته ام. از آنجا که اما هر نویسنده فقط پاسخگوی آنچه می نویسد، نیست بلک همچنین پاسخگوی آنچه را هم که نمی نویسد و باید هم بنویسد، هست، پس سه چهار پارگراف پایانی نامه و از جمله یک “فاکت” تاریخی از کردار و رفتار مالیخولیایی حزب علیه شادروان “مصدق” را کردم.
هفتم_ تصور اشتباه(!) من این است که در نگارش کتاب و مقاله، خواننده با سبک و سیاق قلم من اندکی آشناست، بویژه آنجا که قلم چنان قلیایی می شود که خواننده ضمن رویارویی با انبوهی (به زعم خویش بیهوده) از استعارات و کنایات و ایهام و ابهام، سرانجام نتیجه می گیرد که نویسنده “ترّهات” بافته است، ملالی نیست جز اندکی انصاف و دقت نظر در این پیام که “درباره تو حقیقتی را بیان میکنم که از هر دروغی تلختر است.”
پایان- کلید واژه های این نامه: گریبایدوف، مصدق، کیسینجر، حزب توده، بودا، کعبه کرملین، مترو نیویورک، وُدکا یا عرق سگی، اوراق قرضه... با آرایه های ادبی یا بقول قدیمی ها صناعات ادبی، چنان آذین شده اند آنهم فقط و فقط برای آشنایی سطحی (و نه عمیق) تا به زعم نویسنده باعث ملال خواننده از این متن کوتاه نشود. در غیر این صورت همه میدانیم که استالین مرده است اگر .... هم مرده باشد!
اسکندریجو
■ جناب اسکندریجو منظور کدام حزب توده است؟ انتشار دهندگان “نامه مردم” که ارگان رسمی حزب است یا دیگران که اخراجی های تودهای هستند مثل “پیک نت” و “۱۰ مهر” که آشکارا از جمهوری اسلامی دفاع میکنند؟ حزب توده خود سالهاست که بیثمر تلاش کرده آنان را مشکوک و ضد تودهای بخواند. هر دو گروه آشکارا از جنایات پوتین در اوکراین حمایت میکنند و “نامه مردم” را منحرف از خط و مشی حزب میدانند. در هر صورت، این آخرین تلاش های یک نسل در حال انقراض است که قادر به باز تولید نیروی انسانی نشود و آرزوی سوسیالیسم بلشویکی را نیز همراه خواهد برد. شکوایه شما به دل مینشیند.
مهرداد
■ درود بر مهرداد گرامی و خوشحالم از اینکه شکوائیه سرگشوده، مطلوب شما هم واقع شد. راستش “شیعه شدن یا به عبارتی “انشعاب” که یکی از مختصات اجتنابناپذیر دین و ایدئولوژی (دو همسایه دیوار به دیوار) به شمار میرود، بر حزب توده نیز منطبق است. به همین علت، مواضع یکی نسبت به دیگری طبعا نرم یا معتدل شده است. بااین حال، اشاره من به حزب پیش از انشعاب و در دولت دکتر مصدق بود؛ گرچه امروز همان دریافت کنندگان جیره خشکه روسی (پیک نت) نیز مخاطب این نامه سرگشاده هستند. همان رفقایی که در چند سال گذشته مرا در نشریات خودشان مورد تفقد(!) قرار میدهند. باور بفرمایید اگر به پاس خدمات فرهنگی و هنری برخی از چهرههای برجسته این حزب نبود، من هم با قلم قلیاییام حسابی از پس رفقا بر میآمدم اما حجب و حیا (پروای) ایرانی باعث میشود که پروا کنم و رفقا را رقیقتر بنوازم!
با احترام / اسکندریجو
■ آقای اسکندری جو،
ممنون از پاسخ! تاریخ هشتاد سالانه این گروه بیشتر حاکی از زخم زبان به ایرانیان دگراندیش است تا مبارزه با امپریالیسم! امروز هم از فرط استیصال و هم به خاطر نزدیک شدن به تاریخ انقضای نسل، شمشیر را از رو بستهاند و با صراحت به “غربگرایان” ایرانی توهین میکنند، کما اینکه خود از همان شرق استالینی جان به در بردند و در غرب زندگی امن حاصل کردهاند. ملت ایران محال است بار دیگر به چنین دامی بیفتد. امیدوارم شما در همین زمینه فوق، یعنی نمک خوردن و نمکدان شکستن، تحلیلی در این سایت اراعه دهید.
مهرداد
■ جناب مهرداد،
اتفاقا در نظر دارم به مناسبت هفتادمین سال فاجعه ۲۸ مرداد در همین سایت ایران امروز یادداشتی بنویسم که در آن اشاره خواهم داشت به بلشویسم نامرغوب روسی و میوه ترش و پوسیده آن که چنان به کام رفقای حزب، شیرین شد و در افسون کرملین به خلسهای هولناک و “ایران گریز” رفتند.
اسکندری جو
■ با تشکر از جناب دکتر اسکندریجو که محقق و نویسنده بسیار با اعتباری هستند در این بازار مکاره.... بماند که من در مورد “دوستی با امریکا بدتر از آن بلکه مرگآور است.” نفهمیدم منظور کسینجر چه بوده. ولی در مورد چپهای ایدولوژیکی که به کعبههای مختلف چون روسیه... چین و غیره کرنش داشته و دارند... باعث تاسف هست که بعد از این همه صدمه به ایران و مردم اکنون در رکاب نکبت ملاهای فاسد در توهم جنگ با امپریالیسم هستند... و در ضمن استالین صدمهای که به روسیه .. مردمش ...و ساختار بشریت زد زبان زد بوده و جزو برگهای سیاه تاریخ میباشد....
jzan007