ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 21.06.2023, 22:50
وضعیت تراژیک و پیشمرگ شدن

قربان عباسی

در بزنگاه انتخاب‌های اخلاقی: وضعیت تراژیک و پیشمرگ شدن

آرتور میلر در سال ۱۹۵۳ نمایشنامه «جادوگران شهر سالم» را منتشر کرد. مضمون آن شکار سرخ‌ها در کسوت ماجرایی تاریخی در اواخر سده هفده در شهر سالم ماساچوست است. در شهر شایع شده است دختران جوان شب هنگام در جنگل به احضار ارواح و رقص و پایکوبی مشغول می‌شوند و سحر و جادو می‌آموزند. مقامات تحقیق می‌کنند و با القائات دختری فتنه‌گر به نام ابیگل بسیاری از مردم شهر را به جرم جادوگری دستگیر و محکوم به مرگ می‌کنند. تنها راه خلاصی از مرگ امضای اعترافنامه و معرفی دوستان خود است.

نوبت به مردی به نام جان پروکتور می‌رسد؛ کشاورزی ساده‌دل که زمانی با ابیگل هم رابطه داشته است. کشاورز بیچاره متهم واقع می‌شود. حاضر به امضای اعترافنامه می‌شود اما از دادن آن به مقامات خود داری می‌کند زیرا معتقد است اگر اعتراف برای خداست او اقرار کرده و خدا هم شنیده است اما مقامات نه تنها اعتراف او را می‌خواهند بلکه می‌خواهند اسامی کسان دیگر را نیز اعتراف کند تا خون‌های دیگری پایمال شوند. اینجاست که پروکتور برسر دو راهی قرار می‌گیرد حاضر می‌شود اعدام شود اما نام و شرف‌اش آلوده نشود چون تنها چیزی که از آدمی باقی می‌ماند نام اوست که به نیکی یاد کنند.

میلر تراژدی انسان معمولی را می‌نویسد انسانی ساده و کشاورزی فقیر که مجبور به انتخاب بین بودن و نبودن می‌شود. زمانی می‌رسد که آدمی باید تصمیم بگیرد می‌خواهد مرده‌ی زنده باشد یا زنده‌ی مرده؟

مرده‌ی زنده بودن انتخابی است که فرد برای دفاع از شرافت‌اش می‌کند می‌داند که جسم او را خواهند گرفت اما نامش را نه. نام همیشه با ماست. تنها میراث ماست. او یک شورشی نیست و آدمی نیست که خواهان مرگ باشد اما بالاخره جایی در زندگی هست که آدم نمی‌‌تواند عقب بنشیند و آن «حریم خود» است برفرد است که از «خود» دفاع کند یا آن را منحل کند. دراین لحظات بحرانی است که فرد با تفردش شناخته می‌شود و انسانیت انسان نجات می‌یابد.

پرسش این است اگر ما جای این کشاورز بودیم آیا همان انتخابی را می‌کردیم که او کرد؟ یا نه برای حفظ جان خود و با اعتراف جان و خون دیگران را لگدمال می‌کردیم؟

این همان وضعیت تراژیک است. تراژدی را یونانی‌ها قریب به دو هزار و پانصد سال پیش ابداع کردند. سوفوکل، اشیل و اوریپید شاهکارهای تراژیک را خلق کردند و این تراژدی به راستی به زیر بنای تفکر و اندیشه فلسفه غرب بدل شد. آنتیگونه را که به یاد دارید؟

آنتیگونه دختر اودیپوس است همان فردی که پدر را کشت و با مادرش بی‌آنکه بداند هم‌خوابه شد. اما با این وجود چون نمی‌‌توانست تقدیر را پس بزند چشمانش را از حدقه درآورد جمله‌ای را به یادگار گذاشت که بعد از دوهزار و پانصد سال هنوز باماست: چه فایده از چشمانی که با وجود بینایی نمی‌‌بینند؟

آنتیگونه دو برادر دارد اتئوکلس و پولینکوس که در جنگی خونین یکدیگر را به قتل رسانده‌اند. اما یکی در کنار عموی ستمگرش کرئون بوده است و دیگری علیه او. کرئون دستور داده است تا جسد برادری که علیه تخت پادشاهی شوریده در بیابان رها شود تا طعمه کفتار و کرکس بشود. اما آنتیگونه فرمان خدایان را به کرئون یادآوری می‌کند که آیین مرگ برای همگان یکسان است و او حق ندارد با جسد برادرش بی‌احترامی کند. در دربار کرئون شاهد پیچش دو صدا در فضا هستیم یکی صدای کرئون ستمگر که صاحب تخت و تاج است و پادشاه که فرمان خود را عین فرمان خدایان می‌داند و دیگ صدای آنتیگونه دختری که به دفاع از شرافت برادرش مقابل عموی ستمگر و مستبدش ایستاده است.

کرئون: آنکه زمام دولت را به دست دارد باید فرمانش مطاع باشد خواه فرمان صواب بدهد و خواه فرمان خطا!
آنتیگونه: تو نیز آفریده میرنده‌ای بیش نیستی فرمان تو را نمی‌‌رسد که قانون خدایان که بر وجدان آدمی حک شده است باطل اعلام کنی.

آنتیگونه می‌دانست سزای سرپیچی از فرمان پادشاه چیست اما باز به پیشواز مرگ می‌رود. برخلاف خواهرش ایسمنه که او را به سکوت و تحمل و اطاعت از فرمان پادشاه فرامی‌خواند در برابر او می‌ایستد و اعلام می‌کند که خشنودکردن خدایان آن جهان بایسته‌تر از خشنودکردن خداوندان قدرت در این جهان است.

او خودخواسته به پیشواز مرگ می‌رود. تا پیش‌مرگ باشد و وقتی پیش‌مرگه می‌شود خطاب به خود می‌گوید «نیک‌نام و سرافراز به راه جهان دگر روانه‌ای
نه زخم شمشیر تنت را خسته کرده است و نه گزند بیماری جانت را کاسته است». از انبوه میرندگان تنها تویی که به پای خویشتن به سوی مرگ می‌شتابی(بمیر و زنده بمان و در تقابل خواهرش ایسمنه زنده می‌ماند و می‌میرد چون تاریخ از او یاد نمی‌کند.)

این وضعیت تراژیک است وضعیتی که در آن فرد در تصادم با خدا/تقدیر/نظام سیاسی قرار می‌گیرد و ناگزیر از انتخاب می‌شود. مواجهه فرد است با قدرتی فراتر ازخود که باید بها و هزینه انتخابش را بپردازد. می‌خواهد زنده مرده باشد تا مرده زنده. قهرمان تراژیک «نه مقدس» را می‌گوید و این به مرگ تراژیک منجر می‌شود مرگی از سر ناگزیری انتخاب و نتیجه «نه مقدس».

آنتیگونه هم چون خواهرش دوست داشت زنده بماند و با نامزدش ‌هایمون خوش بگذراند. بچه‌دار شود و تشکیل خانواده دهد و از لذایذ و موهبات زندگی بهره مند شود. اما فرق او با خواهرش این است که او نمی‌‌خواهد همه اینها را به قیمت از دست رفتن شرافتش، به بهای از دست رفتن فضیلت‌ها و ارزش‌ها انجام دهد. تراژدی ایستادن است به پای فضیلت‌ها. دفاع از شرافت و سربلندی است. دفاع از انسانیت انسان است.

می‌توانی سرت را پایین بیندازی و بچه خوب بابا باشی. رذیلت‌ها را ببینی و چشم فرو ببندی و دم نزنی. آری می‌توانی زنده‌ی مرده باشی چون مرده‌ی زنده بودن کار هر فردی نیست والا تراژدی که ابداع نمی‌‌شد. فرد که متولد نمی‌‌شد و تاریخ ورق نمی‌‌خورد. زنده‌ی مرده بودن سرنوشت رمگان است و مرده‌ی زنده بودن تقدیر تنهایان. تقدیر کسانی که می‌میبرند تا فردیت خود را حفظ کنند. تا صدای‌شان چون صدای آنتیگونه در دربار زمان بپیچد.

بگذارید از فردی دیگر سخن گوییم که تاریخ با ما بازگو می‌کند. رابرت بالت نمایشنامه‌نویس انگلیسی واقعه تاریخی را دستمایه نوشتن تراژدی هنری هشتم می‌کند. هنری ناخواسته وارث تخت و تاج انگلستان می‌شود چون برادرش آرتور در دوران ولیعهدی او در می‌گذرد. اما آرتور شاهدختی اسپانیایی به نام کاترین را به همسری داشت و این ازدواج نمودگار پیوند پادشاهی انگلستان و اسپانیا بود. بنابراین بیوه آرتور باید به همسری هنری هشتم درمی‌آمد. مانع شرعی وجود داشت که کلیسا با کلاه شرعی آن را فیصله می‌دهد. پس از مدتی هنری به خاطر نداشتن فرزند از کاترین تصمیم به طلاق او می‌گیرد اما کلیسا زیر بار نمی‌رود. نتیجه بیرون رفتن انگلیس از دایره نفوذ و قدرت کلیسای روم و تاسیس کلیسای مستقل انگلستان است. هنری هشتم در برابر مردی آرام، فروتن و فرهیخته به نام تامس مور قرار می‌گیرد مردی که به سقراط انگلستان مشهور بود.

هنری هشتم می‌خواهد او را مطیع خود کند اما تامس مور زیر بار نمی‌رود. او از تامس مور می‌خواهد که قسم دروغ بخورد او راضی به مصالحه نمی‌‌شود. تامس مور می‌دانست هرگونه مخالفت با هنری هشتم یعنی مرگ. اما با این وجود گفت: «من هرگز سوگند دروغ نمی‌‌خورم. سوگند مرد شرف مرد است. اگر هنری پادشاه تصمیم به قتل من گرفته است بگذار کارش را بکند اما من هرگز نمی‌‌توانم با دروغ و ناراستی زندگی‌ام را ادامه بدهم.»

واپسین کلمات او در برابر کرانمر اسقف کانتربری این بود: دوست من! جناب کرانمر که تا دیروز دوست من بودی و بر بزرگی من اعتراف می‌کردی اینک وهمی به خود راه مده. تو مرا به سوی خدا می‌فرستی.

کرانمر با طعنه می‌گوید جناب تامس انگار که خیلی مطمئن‌اید.

و مور جواب می‌دهد «آری خداوند کسی را که چنین مشتاقانه و با سری بلند به سویش می‌رود از خود نخواهد راند».

نمایشنامه مردی برای تمام فصول که رابرت بالت آن را به یادگار گذاشت بیانگر همان وضعیت تراژیک است، وضعیتی که در آن توماس مور حتی حق سکوت کردن هم ندارد. قدرت خودکامه جز تایید صریح و آشکار آن هم به قید سوگند چیزی نمی‌‌خواهد و این نیست مگر فتح آخرین سنگری که فرد در اختیاردارد؛ دل فرد تنها با پس زدن این بیعت است که می‌تواند از انحلال و ذوب شدن در قدرت کور سرباز بزند.

گستاخی هنری هشتم و کرئون که در یونانی هوبریس می‌گویند همین‌جاست که هیچ حدومرزی برای قدرت خود قائل نیستند و صریحاً می‌گویند که فرمان فرمان‌روا چه خطا و چه صواب باید مطاع باشد.

اما در برابر این هجمه به فضیلت و یورش به انسانیت انسان این افراد هستند که سر می‌افرازند و «نه مقدس» را فریاد می‌زنند. شاید درک سخنان نیچه اینک برای ما دشوار نباشد آنجا که می‌گوید: «آنان که ملت‌ها را آفریدند و برفرازشان ایمانی و عشقی آویختند آفرینندگان بودند و آنان اینسان انسان را خدمت گزاردند... به راستی که طلایه‌داران هستند که می‌آفرینند، خلق می‌کنند و نه رمه‌ها و نه گله‌ها»

این فرد است که «کهن بتخانه‌ها» را می‌شکند و به «همرنگی با جماعت» نه می‌گوید. راه خویش می‌پوید و طریق خویشتن را. بین بودن و نبودن بر چگونه بودن‌اش هم می‌اندیشد و مرده‌ی زنده بودن را به زنده‌ی بودن ترجیح می‌دهد. این است اصالت فرد، اصالتی که اثبات آن مستلزم رنج و شهامت است. پیشمرگ شدن جز این نیست.



نظر خوانندگان:


■ جناب عباسی
مقاله‌های شما همه خواندنی و ‌جالب هستند مخصوصا این مقاله شما که از تراژدی های یونان ‌و سرگذشت تامس مور مثال اوردید در باره وضعیت تراژیک و پیشمرگ شدن اما ما مصداق‌هایی هم در ایران امروز پس از انقلاب را شاهد بودیم نمونه آن هم بزگداشتی بود که جامعه جهانی بهایی به مناسبت اعدام ده زن بهایی درشیراز در میدان چوگان این شهر انجام داد. جوان‌ترین آنها مونا‌ محمودنژاد هفده ساله بود ‌بقیه هم اکثرا جوان بودند تا مسن‌ترین آنها که مادری ۵۷ ساله بود. از آنها خواسته بودند که بین اعدام و اسلام یکی را انتخاب کنند و همگی مرگ را انتخاب کردند و تراژیک این بود که همگی شاهد اعدام دیگری بود و به گفته شما این گونه از فردیت خود دفاع کردند. البته این اختصاص به این ده زن بهایی نداشت بهاییان دیگری هم با دفاع از فردیت خود اعدام شدند. البته در فاجعه کشتار ۱۳۶۷ هم کم و بیش همین گونه افراد سر موضع خود مانده یعنی در دفاع از فردیت خویش اعدام شدند.
با تشکر مجدد دهقان