ایمیل: .(JavaScript must be enabled to view this email address)
چکیده: ترس بر جهان معاصر ما چنگ انداخته است. و اینک در جهانی شدن ترس، اندیشه سیاسی باید خود را از نو بازسازی کند. فلسفه سیاسی و علوم سیاسی اینک باید به نوبه خود مقوله ترس را در کانون توجه خود قرار دهند و درباره علل و پیامدهای این نیروی مهیب عمیقاً تامل کنند. بنابر این علیرغم این که فلسفه سیاسی و علوم سیاسی تلاش کردهاند در عصر مدرن با یافتن مکانیسمهای خاصی از میزان ترس افراد و جامعه بکاهند معهذا ترس کماکان خود را به صور مختلف بر شهروندان معاصر تحمیل میکند. ساکنان این سیاره تو گویی راه رهایی از ترس ندارند. لذا ترس نباید نادیده گرفته شود یا کتمان شود. دموکراسی خود به ما آموخته است کسانی که ترس را نادیده میگیرند در واقع بیش از همه خود را در معرض خطر قرار میدهند. این مقاله کوشش میکند نشان دهد که ترس چگونه دموکراسیهای مدرن امروز را تحلیل میبرد و چگونه استبداد مدرن کماکان از ترس تغذیه میکند.
کلمات کلیدی: ترس، اضطراب، خودکامگی، دموکراسی، علوم سیاسی
***
ترس و دموکراسی
چیزهای زیادی درباره ترس گفته شده است. جهان ما مملو از اتفاقاتی است که همیشه ترس را در دل و جان ما رخنه میدهند. ترس از جنگهای قریبالوقوع، ترس از نوسانات بازار، ترس از فروپاشی بازارهای مالی، ترس از فقر، جرم و جنایت، ترس از بیگانگان، ترس از فروهشتن منزلت اجتماعی، ترس از آنارشیسم و دهها و صدها نوع ترسی که همیشه با ما هستند. فیلمها، کتابها و مقالات متعددی درباره وحشت، ترس و هراسی که ما را درجهان مدرن گرفتار کرده است ساخته شده، نوشته شده و منتشر شدهاند. ترس از تروریسم شهروندان بسیاری از کشورهای غربی را هراسان کرده است. ترس از جنگ و بیخانمانی خاورمیانه را درخود فروبرده است.
جنگ و خشونت، فقر و جرم و جنایت همواره قرین ترس بودهاند و در آینده نیز کماکان ترس با ما خواهد بود. لبه آخته ترس همیشه بر سر ماست. تاریخ بشر تاریخ ترس است. ترس بر جهان معاصر ما چنگ انداخته است. واینک در جهانی شدن ترس اندیشه سیاسی باید خود را از نو بازسازی کند. فلسفه سیاسی و علوم سیاسی اینک باید به نوبه خود مقوله ترس را در کانون توجه خود قرار دهند و درباره علل و پیامدهای این نیروی مهیب عمیقاً تامل کنند.
فرانتس نئومان در سخنرانی پرشور و ماهرانه خود در حدود نیم سده پیش موضوع را در کانون توجه جامعهشناسان و متخصصان علوم سیاسی قرار داد اما به نظر میرسد از آن پس موضوع ترس کنار نهاده شده و یا به بوته فراموشی سپرده شده است. و هربار که در کانون توجه متخصصان علوم سیاسی قرار گرفته است اغلب با اثر کلاسیک و به یادماندنی منتسکیو فیلسوف و متفکر فرانسوی یعنی روحالقوانین گره خورده است. در کتاب روح القوانین (۱۷۴۸) منتسکیو به تخیلات و تصورات چند نسل از متفکران سیاسی و نویسندگان مشهور میپردازد. نویسندگان و متفکرانی که به نوعی در تغییر و تحولات سیاسی سده هجدهم درگیر بودند یا نقش اساسی در این تحولات ایفا نمودند: ترس رو به تزاید از استبداد دولتی و امید که شکست نظامی سلطنت بریتانیا در مستعمرههای آمریکا به آن دامن زد و همینطور لحظات آغازین انقلاب بزرگ فرانسه بسیاری را در فکر و تامل فرو برد.
منتسکیو جزو نویسندگانی بود که بسیار به مطالعه آثارش پرداختند چون اثر بزرگ او روحالقوانین برداشت کاملاً جدیدی از مفهوم استبداد و خودکامگی ارائه داده بود. منتسکیو درک کلاسیک و یونانی از مفهوم خودکامگی (دسپوته) را متحول نمود. یونانیها دسپوتیسم را شکلی ازپادشاهی میدانستند که اربابی به شیوهای قانونی بربندگان اعمال مینمود. سلطه خدایگان بربندگان اما به شیوهای قانونی و مشروع، این درک یونانیها از خودکامگی بود. منتسکیو دریافت جدیدی از مفهوم دسپوتیسم ارائه داد که برداشتهای بعدی و مثبت گونه ژان بدن و هابز را هم زیر سوال میبرد چون بدن و هابز دسپوتیسم را شکلی حاکمیت سیاسی میدانستند که پیروزی درجنگ یا درجنگ داخلی آن را توجیه مینمود. منتسکیو وارد مباحثات قرن هجدهم شد مباحثاتی که دفاع فیزیوکراتیک از «دسپوتیسم حقوقی»(Legal Despotism) برآن دامن زده بود. وی با نقد عمیق تمام تاملات صورت گرفته حول این موضوع آن را نوعی بیم و هراس دانست نوعی رژیم سیاسی که عمدتاً و دراصل درمیان شرقیان بنیاد نهاده شده بود. اما اینک اروپاییان را از درون تهدید میکرد.
دسپوتیسم بهزعم او نوعی حاکمیت دلبخواهانه و خودسرانه بود که ترس آن را ساختاربندی میکرد. رژیمی است که بی رحمانه گروهها و طبقات میانی درون دولت را درهم میکوبد و اتباع دولت را وادار میکند زندگیای توام با ترس و جهل و زبونی پیش گیرند. رژیم خودکامه ازترس تغذیه میکند در درون رژیمهای دسپوتیک به زعم منتسکیوترس و بی اعتمادی متقابل شایع میشود. زندگی، آزادیها و داراییهای اتباع فردی در معرض بادهای سهمناک قدرت خودسرانه قرار میگیرد. رهبر خودکامه میتواند هروقت که خواست زندگی و آزادی مردم را تهدید و تحدید کند. همه چیز منوط به میل فردی اوست. و همه بالاجبار باید ذیل یک اصل ترسناک زندگی کنند این اصل که «فردی واحد باید طبق اراده و هوسهای شخصی خود حکومت کند»
تحلیل منتسکیو از دسپوتیسم بدون تردید حاوی عناصر قویاً تخیلی و افسانهای بود بویژه آنجا که دیدگاه شرقشناسانه خود از جوامع مسلمان را ارائه میدهد. منتسکیو نگاه اورینتالیستی خود را آغشته با تعصب و پیشداوریهایی میکند که بسیاری از آنها وجود خارجی ندارند. (اسپارک، ۱۹۴۹) لکن وی با پیوند زدن موضوعات ترس و خودکامگی به طرزی قدرتمندانه و عمیق زمینهها و دستمایههای فکری لازم برای فراتر رفتن از سلطنت مطلقه را فراهم آورد. به روشنفکران کمک کرد که از وضع موجود فراتر روند و به تاسیس نوع جدیدی از نظامهای سیاسی فکر کنند. بسیاری از خوانندگان و مخاطبان خود را متقاعد کرد که دسپوتیسم شکل جدید و خطرناکی از یک قدرت سکولار نامحدود، متمرکز و غیر پاسخگوست و هیچ ایدهآلی جز تعقیب کورکورانه قدرت به خاطر خود قدرت برآن حاکم نیست.
منتسکیو به صراحت نوشت که خودکامگی بر تبعیت و سرسپردگی کورکورانه اتباع مبتنی است و لذا شکل خشن، خود-نقضکننده (self-contradictory) و نیم جنونآمیز (Half-crazed) حکومت است. خودکامگی پشت سر خود آشوب و اغتشاش، تباهی و بیقانونی به جای میگذارد و تا آنجا پیش میرود که حتی هیبت و اقتدار خود را هم نابود میکند. خودکامگی به ترس توسل میجوید چون بدون آن جانش درمیآید. خودکامگی به عارضه شایستگی بدل میشود همیشه افرادی را که میترسند بهت زده و دفع میکند و مشوق کسانی است که آرزو دارند بدون ترس زندگی کنند. دسپوتیسم مخالفان خود را تشویق میکند تا در جستوجوی راههای جایگزین باشند برای نمونه حکومت جمهوری، نظام پارلمانی و سهیم شدن در قدرت و دفاع از افکار و عقاید آزاد در چارچوب حکومت قانون و تربیت شهروندان و تلقین فضیلتهای مدنی در آنها تنها از سوی کسانی مورد دفاع و حمایت واقع شدهاند که با چشمانی باز به معایب راستین خودکامگی واقف شدهاند.
دموکراسی
در چارچوب این استدلال، منتقدان دسپوتیسم بعد از منتسکیو راه را برای مطرح شدن دیدگاههای جدید فراهم کردند جمهوریخواهی و دموکراسیهای پارلمانی که در آن قدرت نه دردست یک کس بلکه میان نهادها و افراد مختلف تقسیم میشود و قدرت همه افراد و نهادها به شدت زیر ذره بین افکار عمومی قرار میگیرد تنها در سایه این تقسیم قدرت و عدم تمرکز آن و نظارت دقیق افکار عمومی بر آن است که ترس در جامعه و درعرصه سیاست به حداقل خود میرسد. این فرض که دموکراسیها نظامهایی فارغ از ترس یا نظامهای رفع کننده ترس هستند گاه به صراحت مورد تایید و تاکید قرار میگیرند و همانطور که در یکی از معدود مطالعات جدی انجام گرفته در حوزه ترس و سیاست معاصر توسط جوان کورادی (Juan E. Corradi) و همکارانش مطرح شده است.(کورادی،۱۹۹۲)
درست است که دموکراسیها ترس را به طور کل محو نمیکنند - چون اصولاً نظم سیاسی بدون ترس یک آرمانشهر غیر قابل دسترس است - اما به لحاظ تاریخی ثابت شده است که در ظرفیت شان برای تصعید، کاهش و مهار ترسهای انسانی منحصر به فرد و بی نظیر هستند. دموکراسیها خلاقانه ترسهای اجتماعی و سیاسی را زایل میکنند. دموکراسیهای تثبیت شده ترس را «خصوصی» میکنند و درنهایت ترس به مسئله شخصی فروکاسته میشود که افراد باید در زندگی روزمره شان با آن کنار بیایند یا آن را مدیریت کنند. ترس نهایتاً به امری فردی و خصوصی فروکاسته میشود که میتوان به کمک همسر، دوستان و یا روانکاو ودرصورت مذهبی بودن توسط کشیش درمان و مهارشود. بیسبب نیست که در سده اخیر فلسفه سیاسی و علوم سیاسی چندان توجهی به این موضوع روا نداشتهاند چون ترس در یک دموکراسی تثبیت شده معمولاً مسئلهای فردی تلقی شده و به عرصه روانشناسی پس رانده میشود. اما این پرسش کماکان به جای خود باقیست که دموکراسیهای تثبیت شده چگونه میتوانند ترس را به امری حاشیهای یا فرعی بدل کنند و آن را به ساحت تجربه خصوصی یا متعالی فرد انتقال دهد؟
کورادی و همکارانش به طور قابل درکی خود را با اشکال معاصر دسپوتیسم دولتی درآمریکای لاتین درگیر کردند تا رابطه دموکراسی و ترس را برسنجند. آنها صرفاً فهرستی از ابزارهای مختلف مورد استفاده توسط دموکراسیهای سبک آمریکایی را ارائه میدهند که ترس را تخلیه و یا کانالیزه میکند اولین اصل همان عدم تمرکز قواست با عدم تمرکز قدرت دردست یک فرد تا حد بسیار زیادی افراد خود را از زیر یوغ امیال و اشتباهات فرد رها میکنند دومی اصل خودمختاری و حکومت برخود ازطریق انجمنهای محلی است، سومین اصل تشویق آزادیهای دینی مورد حمایت دولت است که افراد میتوانند با حمایت دولت دین و مذهب مورد علاقه خود را دنبال کنند بدون آن که کسی مزاحم آنها شود و اصل بعدی امکان تحرک جغرافیایی و اجتماعی و فراتر ازهمه دولت انتخابی است که افرادش طبق اصول دموکراتیک حداقل هرچهارسال یکبار با رای مردم میتوانند ازاریکه قدرت به زیر کشیده شوند. (همان، صص ۲۶۷-۲۹۲)
این تز که دموکراسیها ترس را خصوصی میکنند بسیار مهیج است. اما متقاعد کننده نیست چون فقط به یک سری فرایندهای پویا اشاره میکند که دموکراسیهای واقعاً موجود تلاش میکنند اگر نگوییم بطور کامل، دست کم تا حد زیادی نقش ایفا شده توسط ترس درساختارکلی قدرت را تقلیل میدهند. دراین صورت این فرایندها که مختص دموکراسیها هستند نقش مثبت خود درکاهش ترس و خصوصی کردن آن را چگونه انجام میدهند؟ آیا این هم میتوانددرست باشد که بگوییم یک سری فرایندهای مختلف وجود دارند که تضمین میکنند ترس مشکلی است که دموکراسیها چندان تمایلی به حل آن ندارند؟ پاسخهای ممکن به این پرسشها زود معلوم نمیشوند اما عقل سلیم - یا اینطور بگوییم نگاه متعارف به دموکراسی و ترس - معمولاً از سه فرایند همپوشان یاد میکنند که به نظر میآید تضمین میکنند که دموکراسیها ترس را ناچیز و بیاهمیت جلوه دهند؟ برای ارائه یک روایت منحصر به فرد و کمتر ساده لوحانه از رابطه دموکراسی و ترس این فرایندها را در ذیل به اختصار مورد اشاره قرار میدهیم:
۱- تقسیم قدرت غیر خشونتآمیز
طبق نگاه متعارف و سنتی، دموکراسیها تمایل دارند ترسهای حاکمان و حکومت شوندگان را به یکسان کاهش دهند چون آنها پرکتیس تقسیم قدرت غیر خشونتآمیز را درسطح نهادهای حکومتی نهادینه میکنند. فقط این که چنان ابداعی چقدر منحصر به فرد است را میتوان با لحاظ کردن همه دولتهای مدرن قبلی و امپراتوریهای نظامی که نوعاً درصدد اعمال کنترل انحصاری ابزارهای خشونت بودند و فقط از طریق ترساندن مردم به استفاده ازابزارهای خشونت به مردم حکومت میکردند برسنجید و مورد قضاوت قرار دارد. قدرت نظامی این دولتها و امپراتوریها اغلب تحت لوای این اصل بود که میخواهند اتباعشان را از ترس و هراس دور نگه دارند و به مردم مکرر القا میکردند که این انحصار قدرت و ابزارهای خشونت برای گوشمالی دادن مخالفان ملت در داخل و دشمنان ملت در خارج است.
همانطور که گوگلیلمو فره رو (Guglielmo Ferrero) تاکید کرد دولت و حاکمان امپراتوری ازچنان قدرت بالایی برخوردار بودند که هروقت که میخواستند میتوانستند زندگی افراد را ازآنها بگیرند ازلوتر نقل میکردند که شمشیر حاکم باید همیشه آغشته به خون قرمز باشد و همین جمله درذهن حاکمان خودکامه کافی بود تا خودسرانه و دلبخواهانه زندگی مردم را درمعرض خطر و تهدید دائمی قرار دهند. همه حاکمان مجهز و مسلح به شمشیر بودند و همین شمشیر و تازیانه به دست بودن شان برای ترساندن و ارعاب مردم کفایت میکرد. منتسکیو متوجه این امر بود. اعلام نمود که شمشیر خودکامه همیشه آماده قطع سر رعیت است. تعقیب بیرحمانه و نابودی و کشتار اقلیتهای دینی، مثل هوگنوتها تنها نمونهای از اعمال بیرحمانه این نوع حکومت بود: استفاده از جاسوسها و مخبرها، میلیتاریزه کردن مردم عادی و غیر نظامیان، مجازات بیرحمانه درملاء عام، تغییر دینهای اجباری، شکنجه و قتل عام مردان و زنان وکودکان به ایجاد ترس و هراس دردل مردم کمک میکرد و بسیار فراتر ازآن چیزی بود که در کتابهای هابز و ژان بدن در توصیف چنین دولتها یا حکومتهایی آمده بود.
ظرفیت حاکمان برای ترساندن مردم همزمان برای مرعوب سازی رقبا و مخالفان بالقوه شان هم اعمال میشد. آنهایی که به فکر تسخیر قدرت بودند و معمولاً به تشکیل گروههای نظامی یا کودتا بودند همیشه با جان خودشان بازی میکردند و البته همیشه با ترس و هراس دست به چنین کارهایی میزدند چون میدانستند عملیات نافرجام یعنی باختن زندگی شان. وماکیاولی توصیه میکرد که این امر خوب و ضروری است. او که درباره قساوت و قسی القلب بودن سزار بورجیا تامل کرده بود به صراحت به این جمله سیسرو تاخت که میگفت عشق درمقایسه با ترس منبع موثرتر و کارآمدتری برای حکومت است. ماکیاولی با تمسخر سیسرو نوشت «ایمنی درآن است که از تو بترسند تا دوستت داشته باشند.» (ماکیاولی، ۱۹۵۰، ص ۶۱)
دموکراسیها چنین ترسی را زایل میکنند. این کاررا ابتدائاً از طریق تدوین قوانین و قرارداد اجتماعی انجام میدهند بدین معنا که حاکمان با رقبا و مخالفان بالقوه شان ازدر مخالفت درنیایند. درواقع آن چه میتوان ازآن به عوان قانون داموکلس سخن گفت به تبیین این قرارداد کمک میکند. در دربار دیونیسوس، جبار سخت هراسان سیراکیوز ملازمی وجود داشت به نام داموکلس. او آرزو داشت که قدرت را مثل اربابش اداره کند و راه سرور خود را طی کند. دیونیسوس برای تعلیم او روزی او را به یک ضیافت سلطنتی دعوت کرد داموکلس با خودنمایی و زرق و برق تمام وارد مجلس شد و سعی کرد با قدرت جلوه نمایی کند همه چیز خوب پیش میرفت تا این که متوجه شد بالای سرش شمشیری تیز و بران قرار گرفته است. داموکلس متوجه شد که عنقریب است این شمشیر سرش را از تن جدا کند برگشت به طرف دیونیسوس و فریاد کشید. او درس خود را فراگرفته بود آنهایی که از طریق ترس بر مردم حکومت میکنند خود نیز بالقوه درمعرض آن هستند که ترس آنها را ازپای درآورد. و لذا حاکمان بهتر است برای حکومت کردن به مردم دنبال راهکارها و ابزارهای دیگری جز ترس باشند.
دموکراسیها این اصل حکومتی را مشروط کردهاند: آنها به قانون داموکلس احترام میگذارند و این کار را از طریق ارائه اجماع و اتفاق نظر در میان حاکمان و حکومت شوندگان انجام میدهند این که تهدید خشونت و حکومت با ترس به راحتی قابلانعطاف نیست و در چنین مواقعی که فقط ترس حاکم است هیچ کس امن نیست و بنابر این تهدید و ترس نبایستی به مثابه تکنیکهای حکومتی یا شگرد مخالفان بکارگرفته شود. در واقع ترس مثل تفنگ تو خالی است هردو نفر ازآن میترسند هم آن که تفنگ را به دست دارد و هم آن که در برابر آن ایستاده است.
۲- جامعه مدنی
نگاه متعارف به دموکراسی و ترس معمولاً فرض را بر این میگذارد که دموکراسیها همچنین استفاده از ترس را به مثابه یک سلاح کاهش میدهند. ترس به مثابه یک سلاح معمولا از سوی کسانی استفاده میشود که میخواهند با نهادینه کردن محدودیتها بر دامنه قدرت سیاسی بر مردم حکومت کنند و این کار را درشکل جامعه مدنی انجام میدهند. اختراع تاریخی اروپائیان در آغاز عصر مدرن همین بود خلق فضاهایی غیر خشونتآمیز به نام جوامع مدنی که دولت نتواند به راحتی به جان و مال و ناموس مردم دسترسی داشته باشد اما مفهوم جامعه مدنی درعین حال به شدت خود را نقض میکند و غیرپایدار است معهذا علیرغم همیه اینها فرایندی بسیار مهم و با ارزش تلقی میشود.(الیاس،۱۹۳۹)
تولد این جوامع ازطریق ستردن یا زدودن ابزارهای اصلی خشونت از زندگی روزمره و تمرکز آنها در شکل غیر شخصی شده دردستان دستگاههای سرکوبگر نهادهای حکومتی یا امپراتوری ممکن شد. از زمانی که مالکیت ابزارهای خشونت از حوزه غیر دولتی به دولتی انتقال یافت این موضوع همیشه فرایندی به شدت بحث برانگیز و جدل ساز بوده است.(تامسون،۱۹۹۴)
این جوامع مدنی در مقابل نیروهای پلیس و نظامیان همواره آسیبپذیرند چون میتوانند جوامع را ازدرون تهدید کرده و به ستوه بیاورند و یا گاه میتوانند شهروندان این جوامع را به جنگ به نیروهای دشمن خارجی وادار کنند. اما جوامع مدنیای که جان سالم بدر بردند و امروزه شکوفا میشوند توانستن درخدمت آزادی مهمی باشند: آزادی افراد برای زیستن بدون ترس روزمره از مرگ خشونت بار در دستان دیگران. و این امر کم اهمیتی نیست. جوامع مدنی مدرن دشمنان بالقوه را به «بیگانگان» تقلیل میدهند که غرابت و بیگانگیشان، به قول زیمل، از دوری و نزدیکی همزمان آنها به افراد دورو برشان ناشی میشود (زیمل،۱۹۰۸، ص ۶۸۵) ویژه در جوامع مدنی معاصر، این که بیگانگان همیشه عیش ما را غیض میکنند و جا را برای ما تنگ میکنند در کل محو شده است. بیگانه یا غریبه دیگر عنصری تهدید کننده نیست. اعضای جامعه مدنی قادر میشوند انگیزههای ستیزهجویانه خود را سرکوب یا تصعید کنند. فرقی نمیکند آماج ستیزهجویی آنها دولت یا شهروندان دیگر باشند. نوعی خویشتنداری ازخود نشان میدهند حتی در مواجهه با دشمن با خصومت دیگری تلاش میکنند متمدنانه و منطقی و عقلانیتر عمل کنند. تو گویی ندایی درونی به آنها هشدار میدهد که مبادا دست به خشونت بزنند و در برابر کسانی که آنها را آزار میدهند خودسرانه وارد خشونت بشوند. فضاهای اجتماعی که افراد را به همدیگر پیوند میدهند به تدریج عاری از خشونت میشوند و مدنیت خود به یک هنجار پروده تبدیل میشود.
البته جریانهای مخالفی هم وجود دارند اما ظرفیت جوامع مدنی برای زیست غیر خشونت آمیز بدین معناست که فرد بیگانه یا غریبه را دراصل میتوان پذیرفت و حتی ازاو استقبال کرد بدون این که لازم باشد ازاو بترسیم یا هراس زده با او رفتار کنیم. «دیگری» یا «متفاوت بودن» یک وقفه یا ناراحتی که باید ریشه کن شود قلمداد نمیشود. دیگری تبدیل به ابژه احترام میشود. اگر به زبان ایمانوئل لویناس صحبت کنیم: دردرون جامعه مدنی سوژهای که به عنوان فرد یا درون یک گروه عمل میکند نه با خودش درخانه است و در خودش. فرد تنها در بودن با دیگری است و درمجاورت اوست که وجود دارد. اگر متاثر از افلاطون و ارسطو حیرت را سرآغاز فلسفه بدانیم این حیرت از منظر لویناس بیش از هر چیز در مواجهه با دیگری حاصل میشود. به تعبیر رسای سایمون کریچلی، چه بسا «سرچشمه راستین حیرت» نه آسمان پرستارهای که برفراز سر ماست بلکه «چشمان دیگری» باشد چرا که در این جا نامتناهی محسوستری هست که هرگز نمیتواند عطش کنجکاوی آدمی را به تمام و کمال فروبنشاند».
لویناس کوشیده است که جایگاه غیریت یا دیگر بودگی را در حیات آدمی و مناسبات او با دیگران، جهان و خداوند روشن سازد و نشان دهد که بدون عطف توجه به آن نمیتوان به توصیفی رضایت بخش از بسیاری از پدیدههای انسانی نظیر اخلاق، دین، زبان، هنر و نیز مرگ، زمان و متن دست پیدا کرد. به طور کل لویناس بر لزوم محفوظ نگه داشتن غیریت غیر و پرهیز از فروکاستن او به خویشتن تاکید میکند او جویای رابطه با دیگری است که در آن معرفت یا فراگرفت حرف اول و آخر نباشد. از دید لویناس انسان تنها از آن رو میتواند خود را انسان بخواند که مخاطب همسایهاش قرار میگیرد و انسانیت او مسئول و پاسخگو بودن در قبال دیگری است. این مواجهه با دیگری است که اساساً سوژه را بنیاد مینهد. اینجاست که لویناس بر مفهوم sensibility احساس و حساسیت پای میفشارد. به زعم لویناس مدنیت نمود وابستگی متقابل زمانی و مکانی افراد به همدیگر است و درک این که بدون دیگری ما معنایی نداریم و تنها در سایه چنین رابطهای است که بخشش، مدارا، شفقت و اخلاق معنا مییابند حتی وقتی این جمله ساده را بر زبان میآوریم که «اول شما بفرمایید قربان!».(لویناس،..)
۳- عمومیت بخشی به ترس
درواقع دموکراسیهای موجود در درون یک چارچوب جهانی از رسانههای همگانی عمل میکنند. این رسانهها همانطور که نظریه سنتی اشاره میکند ماهیت ترس تجربه شده ازسوی افراد جامعه مدنی را با عمومی کردن آن تغییر میدهد. و لذا از بار و غلظت ترسهای افراد میکاهد. ازهمان آغاز پیدایش رسانه چاپ توانستند پرده ازماهیت دیکتاتورها و مستبدان بردارند و لذا ازهمان آغاز به مردم یادادند که بلند شوند و نترسند و باور داشته باشند که حکومت نباید با تکیه برترس به آنها حکومت کند و همین رسانهها بودند که مکرر به مردم القا میکردند حکومت مبتنی برترس و ارعاب غیر مشروع است. پرورش افکار عمومی در عرصه عمومی غیر خشونت آمیز به سلاحی تبدیل شد دربرابر تاثیرات فلج کننده ترس. (کین،۱۹۹۱، ص ۵۰) فرایند مشابه دیگری که دردل جامعه مدنی اتفاق افتاد این بود که افراد میتوانند بدون ترس ازعواقب اظهر نظر کنند و با انتشار دیدگاههای خود میتوانستنددلهرهها و نگرانیها و ترسهای خود را عمومی کرده وحمایت دیگر افراد جامعه را به همراه داشته باشند. و لذا متوجه شدند که راهکارهای دیگری برای ترسزدایی وجود دارد این که ترسها را با دیگران در میان بگذارند.
خشکیدن چشمه شایعات که زمانی منبع بزرگ ترس بود یکی از پیامدهای بلند مدت رسانههای ارتباطی مدرن بود. شایعات با عباراتی چون «مردم میگویند که» و یا «من شنیدام که» و یا «شایعاتی برسر زبانهاست که» عملاً ترس را درجامعه برمی انگیختند چنین شنیدههایی کاملاً بی اساس بودند و چون منبع مشخص نبود تکذیب آنها بسیار دشوار بود. فقط کافی بود درمورد کسی یا فردی شایعه ساز بشود. میتوانست فرد را کاملاً رسوا و بی آبرو کند. اما درعصر رسانههای مدرن مردم یاد گرفتند تنها به اخباری تکیه کنند که منبع مشخص داشته باشد. بنابر این شایعه که منبع ترس بود جای خود را با اخبار موثق داد و معلوم بود که تهیه و تنظیم اخبار موثق هم کار هرکسی نبود. درکل رسانههای مدرن با ستردن شایعه به عنوان یکی ازمنابع ترس زمینه را برای شفافیت بیشتر و ترس زدایی ازجامعه فراهم نمودند. بی سبب نیست که مستبدان و خودکامگان رسانههای شفاف و آزاد راهنوز هم به عنوان دشمن اصلی خود تلقی میکنند. و ازسوی دیگر بی سبب نیست که بسیاری رسانهها را رکن چهارم دموکراسی و آن را کتاب مقدس دموکراسی نامیدهاند.
مثلث ترس
فرضیه مشهور که دموکراسیها ترسهای شهروندان را تقلیل داده و به حداقل میرسانند فرضیهای منطقی و موجه به نظر میرسد. اما تاملی اندک از یک مشکل اساسی درتحلیل دموکراسی و ترس پرده بر میدارد: مسئله این است که اصلاً ترس چیست و خود آن را چگونه باید تعریف کنیم؟ هیچ کلمه کلیدی به اندازه خود ترس درحوزه علوم سیاسی مغفول نمانده است. در مقایسه با جرو بحثهای صورت گرفته درباره مفاهیم کلیدیای چون دولت، دموکراسی، قدرت واژه ترس به عنوان یک مفهوم به نظر میرسد که بسیار بدیهی بوده و انگار شایسته تعریف مشخص هم نیست چون باور براین است که همه آن را درزندگی تجربه کردهاند و میدانند ترس چیست. بری بوزان در کتاب مردم، دولت و ترس: دستور العملی برای مطالعات امنیت بینالملل در دوران پساجنگ سرد (بوزان،۱۹۹۱) به این نکته اشاره کرده است.
این تصور که خب ترس ترس است آشکارا گمراه کننده است و همانطور که مطالعات فلسفی، روانشناسی فیزیولوژیکی و روانشناسی نیز نشان دادهاند ترس ویژگیها و خصیصههای خود را دارد.(کنی،۱۹۶۳) اما برای این که روایت تازهای ازمفهوم ترس ارائه بدهیم لازم میدانم برداشت ایدئولوژیک از ترس را مد نظر قرار دهم ترس به مثابه امری ایدئولوژیک موضوعی است سیاسی که متاسفانه ازدید بسیاری از متخصصان علوم سیاسی و جامعه شناسی سیاسی مغفول مانده است.
ترس نامی است که باید به نوع خاصی از تجربه بدنی و روانی فرد یا گروهی از افراد در درون یک مثلثی از تجارب به هم پیوسته و مرتبط داده شود. این مثلث تجارب که در دل آن ترس برانگیخته میشود امری است زمانی و مکانی و مختص انسان نیست و بله بسیاری ازمهره داران هم آن را تجربه میکنند. (سالزن،۱۹۷۹، ص ۱۲۵) ترس به لحاظ تاریخی امری متغیر است. به مرور زمان انسانها و حیوانات تحول مییابند و آستانه ترس نیز درآنها تغییر مییابد. افراد انسانی میتوانند از همان آغاز طفولیت آموخته شوند که به بسیاری از ترسهای خود غلبه کنند همان سان که منتسکیو به خوبی دریافته بود نظامهای سیاسی مختلف به طرزی رادیکال اشکال و تمرکز ترس مختلفی را تجربه کردهاند. در هر مورد به هرحال، پدیده ترس در درون یک مثلثی از تجارب سیاسی و اجتماعی انسان است که تحول و تحقق مییابد. گوشههای این مثلث عبارتند از الف: شرایط عینی که درآن چیزهایی عینی میتوانند تهدید کننده و ترسناک باشند ب: نشانگان بدنی و ذهنی که توسط آن شئی ایجاد میشود و افراد یا گروهها آن را تجربه میکنند و پ: واکنش افراد یا گروهها به آن شئی که آن سمپتومها را در افراد برای بار اول برانگیخته است.
بنابر این دراین نگاه ترس چیزی نیست که به طور طبیعی اتفاق بیفتد بلکه محصول رابطه پویا بین افراد، همنوعان شان و شرایط اجتماعی –سیاسی آنهاست. ترس محصول برهمکنش افراد با همدیگر و با موقعیتهای اجتماعی-سیاسی است بیرون و خارج ازمرزهای این مثلث ترس محلی ازاعراب ندارد. برای مثال سوژهای را درنظر بگیرید که نه نشانگان ترس را تجربه میکند و نه علیه شرایط تهدید آمیز واکنش نشان میدهد سربازی که با مصرف دارو با بی حسی و کرختی پا به میدان نبرد میگذارد و یا فردی که دربرابر شرایط تهدید آمیز و ترسناک واکنش نشان میدهد اما سمپتومهای ترس را تجربه نمیکند مثل زمانی که فرد درست در بزنگاه بدون این که فکر بکند تصمیم میگیرد بگریزد و یا به پست بازرسی نظامی طرف مقابل نزدیک نشود درهردو مورد نمیتوان از مفهوم ترس استفاده کرد.
این نوع برداشت از مفهوم ترس به عنوان مجموعه خاصی از تجارب که با برهمکنش سوژه و ابژه تعریف میشود باعث میشود که بین ترس و اضطراب تفاوت قائل شویم. اضطراب گونهای از ترس نیست: بلکه نوعی واکنش مضطربانه به رویدادهایی است که درگذشته اتفاق افتادهاند برای مثال فردی که درگذشته مورد سوء استفاده جنسی افراد نزدیک خانواده قرارگرفته است و یا با تجربه مرگ روبروشدهاند و یا رویدادی درآینده که میتواند به شکست و ناکامی شان بینجامد. اینها ازجنس اضطراب هستند. درهرمورد حادثهای که اضطراب را برمی انگیزد همیشه درجایی دور قرار دارد و یا ممکن است درآینده اصلاً اتفاق نیفتند. اضطراب البته میتواند به ترس تبدیل شود. اما تفاوت ترس و اضطراب به جای خود باقیست. درمقایسه با اضطراب ترس امری بلافصل است. یک واکنش ذهنی به شرایط عینی واقعاً موجود است. کی یرکگارد در کتاب ترس و لرز تا حدودی به این مسئله اشاره کرده است.
بنابراین با این تعریف اجازه بدهید ببینیم که دردل این مثلث ترس چه اتفاقی میافتد که شایسته نام ترس میشود.
سمپتومهای ذهنی:
ترس به طور عادی سمپتومهایی هستند که به طور ذهنی تجربه میشوند و تغییرات ذهنی و عاطفی در پی آن اتفاق میافتد. گروهها به شکل انتزاعی این تغییرات را تجربه نمیکنند؛ البته گروهها میترسند اما فقط زمانی ترس واقعی اتفاق میافتد که ترس هر فرد را به طور جداگانه مچاله کند. ترس همیشه امری خصوصی و تجربهای کاملاً شخصی است. و مولفههای عاطفی، ذهنی و فیزیولوژیک آن کم و بیش به شکل متمرکز میآیند. ترس میتواند درسطح و عمق و سرعت فرق کند و حتی میتواند خود را در رویاهای شبانه پنهان شود و خواب افراد را برآشوبد. تجربه ترس میتواند کمابیش اتفاقی و ناگهانی هم باشد. بنابراین تجربه بالافاصله احساس میشود و ابژه ترس چندان فاصلهای از فرد ندارد.
ترس دیکتاتور زمان است و در همه موارد اعم از ترسهای سطحی یا عمقی، کند یا تند، زمان برای فردی که میترسد بسیارکند میشود به خاطر این است که بدن فرد ترسیده دریک جهان متفاوتی غوطه میخورد. بدن ناگهان منقبض میشود ضعیف تر میشود و احساس آسیب پذیری میکند و بدن سنگین تر میشود تو گویی ازسرما پرشده است. ترس غوطه خوردن اجباری در اقیانوسی عمیق است. سخت و سفت و منقبض شدن بدن و سپس لرزش آن اتفاق میافتد ترس همیشه با لرز همراه است. حتی نفس کشیدن برای فرد بسیاردشوار میشود. نفست بند میآید و گاه حتی دم و بازدم هم به سختی اتفاق میافتد.
شرایط عینی:
نشانگان ذهنی ترس همیشه درچارچوب خاصی تجربه میشود ترس واکنش سوژه به یک ابژه یا ابژههایی است که که به نظر خصمانه یا خطرناک به نظر میرسند. به هرحال ترس همیشه محصول واکنش فرد به یک سری شرایط ترسناک و خطرناک است. و این شرایط عینی است که ذهن را تحت تاثیر قرار میدهد. شرایطی چون بیماری کودکان، انفجار، جنگ، مورد غارت واقع شدن، مورد دستبرد واقع شدن و یا غرش جتهای جنگی، تصاویر هولناک رسانهای همه و همه میتوانند ترس را درزیست روزمره ما به ما القا کنند.
واکنشهای قصدی:
ترس تجربه شده به خاطر شرایط عینی معمولاً به نوعی واکنش قصدی و یا واکنش آگاهانه به ابژه ترس میانجامد. در مواردی شدید ترس حتی میتواند تاثیرات بسیار ویرانگر بر فرد داشته باشد. در چنین مواردی ترس میتواند کلاً فرد را فلج کند. وحشت سرتا پای او را فرا بگیرد. ترس حتی میتواند فرافکنی هم شود. ترس در اینجاست که باعث میشود فرد ترسیده با دیده نفرت به عامل ترس خود نگاه کند. رهبران سیاسی عوامفریب دقیقاً از این ترسها استفاده میکنند و مردم را علیه دشمنان خیالی یا واقعی خود بسیج میکنند. بیگانه هراسی و دمیدن در کوره دشمنی و خصومت با بیگانگان به عنوان عامل تهدید همیشه بهانه و دستاویزی برای رهبران سیاسی بوده است. قتل عامها و کشتارهای جمعی ناشی از ترسی است که دامن زده میشود. انسانها از افرادی که نمیترسند و بیآزار هستند نمیترسند. اما اگر نسبت به بیگانهای شناخت کافی نداشته باشند و عدم قطعیت و نایقینی بر روابط شان استوار باشد بدون تردید این ترسها شکل خواهند گرفت.
در جهان مدرن سانسور اطلاعات، قطع روابط، بیگانه هراسی تحت عناوین مختلف از اسلام هراسی تا یهودستیزی و غیره همه محصول ترسهایی هستند که از طریق رهبران سیاسی به خورد مردم داده میشوند تا ترس خود را به نفرت بدل کنند و این نفرت از دیگری است که زمینه قتل عامها و کشتارهای جمعی تاریخی را رقم میزند. ترس همچنین میتواند شان و کرامت و اعتماد به نفس فرد را نشانه رود. ترس میتواند احساسات ضد دموکراتیک و نتایج غیر دموکراتیک را دامن بزند و در واقع همانسان که هابز در کتاب خود سیاست بدن (De Corpore Politico) اشاره کرده است ترس افراد ازشرایط عینی و از همدیگر است که باعث میشود آنها تن به قرارداد اجتماعی بدهند و حتی به انقیاد و سرسپردگی تن دردهند.(هابز، ۱۸۴۰، ص ۹۲)
ترس به مثابه یک مشکل عمومی
پرسش ما دوباره سرجای خود باقیست: آیا واقعاً دموکراسیها به عنوان نظامهای پویا و پاسخگو در درون خود سازوکارهایی دارند که بتوانند با خصوصی کرد و کم اهمیت کردن و حتی ریشه کن کردن ترس آزادیهای سیاسی و اجتماعی را که خون حیاتی دموکراسی است نجات دهند؟ آیا مکانیسمهایی دردموکراسی تعبیه شده است که بتوانند ترس را ازعرصه عمومی پس برانند و آسایش وآرامش بیشتری را برای شهروندان فراهم کنند؟
در پاسخ به این سوال باید به تفکری تازه مجهز بود. چون آن استدلال سنتی که به این پرسش جواب مثبت میداد در معرض تردید قرار دارد. تاملی ژرف درباره موضوع ترس و دموکراسی نشان میدهد که مسئله در عین سادگی بسیار مبهم است. چون در قلمرو نهادهای دولتی، جوامع مدنی و رسانههای ارتباطی که اشاره کردیم یک سری عواملی وجود دارند که خلاف تصور شایع ما عمل میکنند. و این عوامل نشان میدهد که نه تنها ترس به راحتی از جوامع دموکراتیک رخت برنمی بندد بلکه گاه آن را به یک معضل عمومی هم تبدیل میکنند که در واقع میتواند دموکراسی را دچار آسیب پذیری بیشتری کند. میتوان به اختصار از چند عامل نام برد که ترس را به درون دموکراسیها تزریق میکند
جنگ
برای مثال مسئله جنگ را در نظر بگیریم. در درون نهادهای حکومتی خبر یا شایعات جنگ همیشه مردم را دچار هول و هراس میکند. دموکراسیها البته در تاریخ نشان دادهاند که کمتر سراغ جنگ با همدیگر میروند. (آر. جی، ۱۹۷۵) اما این بدان معنا نیست که جنگ از افق دموکراسی به کل محو شود. در زمانه ما البته افکار عمومی هم به شدت مخالف جنگ و ستیز است. از طرف دیگر مجهز شدن ارتشهای مدرن به ابزارهای کشتار جدید نوع جدیدی از جنگ را فراهم کرده است که به جنگهای پسا قهرمانی مشهورند و معمولاً از شهروندان عادی برای جنگ استفاده نمیشود اینطور نیست که چون گذشته مردم دسته دسته بالاجبار لباس یونیفرم نظامی به تن کنند و روانه میادین جنگ بشوند یا به میدانهای جنگ فرستاده شوند. همین مسئله محققان را به آنجا سوق داده که اصولاً ازدوجهان سخن بگویند: جهانی آشوب زده و پر هرج و مرج که جنگ و جنگ سالاران، بیقانونی، سرکوب و گرسنگی و قحطی برآن جاکم است؛ و دومی جهای امن و آرام با دموکراسیهای کامیاب و مرفه که درآن ترس حاصله ازجنگ ناپدید میشود.[۱]
نتیجهای که گرفته شده است بسیار آرامبخش است اما درعین حال گمراهکننده، چون شواهد خلاف آن را نشان میدهند. چون حتی غنیترین دموکراسیها نیز قادر نیستند ترس جنگ را از عرصه جامعهشان به کلی محو کنند چون همین الان قاچاق مواد مخدر، تجارت و قاچاق انسان، تولید تسلیحات کشتار جمعی کماکان این کشورها را هم به جنگ مرتبط میکند وقتی حقوق بشر نقض میشود افکار عمومی خواهان مداخله بشر دوستانه میشوند تا دولتهای متمدن دست کم دربرابر بی قانونی و جنگ سالاری و کشتار مردمان بی گناه درهرگوشهای ازجهان دست به اقدام بزنند. مسئله بعدی مجهز بودن کشورها به بمب هستهای است و هزاران کلاهک هستهای آماده شلیک هستند ترس از بمبهای هستهای همواره بخشی از این کشورها را در ترس و هراس نگاه میدارد.
به همان اندازه که صلح کمتر غیرممکن شده است جنگ نیز کمتر بعید است چون نوعی آنارشیسم بر جهان حکمروا شده است. احتمال یک آپوکالیپس هستهای که در آن مردم زمین به آسمان پرتاب خواهند شد شاید کمی اغراق باشد اما احتمال جنگهای بزرگ در آینده این ترس را همیشه در ذهن مردم این سیاره حفظ خواهد کرد. ایالات متحده آمریکا و روسیه هر کدام مجهز به ۷۰۰۰ کلاهک هستهای هستند. (تایمز لندن، ۲۰۰۱، ص ۱۶) علیرغم معاهده موشکهای ضد بالستیک ۱۹۷۲ که قابلیت حمل کلاهکهای اتمی را دارند، کشورهایی چون پاکستان و هند درگیر مسابقه تسلیحاتی هستند. مناقشه بین اعراب و اسرائیل هنوز خاتمه نیافته است و به نظر هم نمیرسد به این زودی رو به پایان باشد. پس یک مورد که دموکراسیها هنوز از ترس رهایی نیافتهاند مسئله جنگ و تسلیحات جنگی است.
شکست جامعه مدنی
جامعه مدنی در جوامع دموکراتیک این قدرت را دارند که ترس را به حداقل فرو بکاهند اما همیشه این گونه نیست. گرایشهایی در درون جامعه مدنی وجود دارد که میتواند کاملاً فلج کننده باشد. جوامع مدنی هم به سهم خود دارای سازوکارهای ترسآفرین هستند بیقراری آنها (کلمهای که هگل به درستی برای توصیف جوامع مدنی مدرن به کار برد) هر نوع گرایش طبیعی به تعادل اجتماعی را ناکام میگذارد. تعارضاتی در دل جامعه مدنی وجود دارد که باعث میشود رهایی از ترس اتفاق نیفتد. چون جوامع مدنی توسط مجموعه پویایی از اصول سازمان دهنده و اشکال نهادی ساختاربندی میشوندکه میتوانند بازیگران و کنشگران را منحرف کنند و تولید ریسک کنند و انتخاب گزینههای سخت را فراهم آورند.
اضطرابهای اجتماعی همانطور که فرانتس نئومان اشاره کرد به مثابه یک خاک عمل میکنند که ترس در انواع مختلفاش ازآن سر برمیآورد. اقتصاد بازار، شکستهای اقتصادی و به همریختگی مالی کشورها جوامع را کاملاً بیقرار میکنند. آزادی سرمایه برای سرمایهگذاری یا عدم سرمایهگذاری سمپتومهای خود را خلق میکند: پیشرفتهای فنی همیشه با دورههایی از تخریب فعال همراه هستند. به هم ریختگی بازارهای مالی، ورشکستگی بانکها، رکود بازار، تورم و همه اینها همیشه با ما هستند و البته بسیار هم ترس آفرین هستند. و چون اقتصاد جهان کاملاً به هم تنیده است بنابراین ترسهای بشر هم درهم تنیده شده است.(نئومان،۱۹۵۷، ص ۲۷۱) آشفتگیهای اکولوژیکی و زیست محیطی که اقتصادهای آزاد مصرف کننده سوختهای فسیلی برآن دامن میزنند نمونهاش ایالات متحده که هر سکنه آن بین ۵۰ تا ۱۰۰ برابر یک بنگلادشی انرژی مصرف میکنند. این اقتصادها در قرن گذشته در مقایسه با پیشینیانشان در هزار سال قبل از ۱۹۰۰ بیش از ده برابر انرژی مصرف کردهاند. (جی.آر،۲۰۰۰)
جامعه مدنی همچنین به خاطر برخورداری از تنوع و تکثر زبانی و مذهبی و جنسیتی همیشه در معرض شدیدترین تعارضات و تنشهای اجتماعی و سیاسی هستند. دلتنگی به اجتماعات و با همادهای گذشته و گذار از گمینشافت به گزلشافت همواره اضطرابهای خاص خود را دارد و گاه جامعه سیاسی نمیتواند ازعهده ایجاد صلح همگانی برآید. ودراینجاست که جامعه مدنی به جای صلح به بلا بدل میشود. و ترس جایگزین صلح میشود.
منازعات قومی و دینی، ناسیونالیسم اتنیکی، اختلافات فرقهای همیشه در درون جامعه مدنی پنهانند. مسئله مهاجرت به غرب همینک دربسیاری از کشورها به مسئله نژاد پرستی دامن زده است. خصومت با بیگانگان و مهاجران مسلمان و شرقی روزی نیست که در مطبوعات و رسانهها منتشر نشوند. و همین انتشار رسانههای همگانی نه تها مانع آن نمیشود بلکه خود بر نوع جدیدی از ترسها دامن میزند. فیلمهای ژانر وحشت، مثل فیلمهای هیچکاک، مضمونهایی چون دراکولا و خون آشام و زامبیها در تیراژهای بسیار بالا در جامعه منتشر میشوند و ترس را به درون جامعه تزریق میکنند. و پرسش همین است چرا دموکراسیهای مدرن دوست دارند مردم را به فیلمها و آثاری علاقمند کنند که باید با دیدن آنها جیغ بکشند؟
پاسخ دادن به این سوالها آسان نیست. اما یک راه بررسی شیوههایی است که درآنها ترس در تجربه مرگ ریشه دارد. تاریخ تاملات غربی در باب موضوع ترس و سیاست با توسیدید آغاز میشود که میگوید مرگ تقدیر همه ماست مرگ همیشه ذهن ما را به خود مشغول میدارد چه بخواهیم و چه نخواهیم ترس با ماست. ترس ازمرگ است که بسیار از ما را دچار مالیخولیا میکند دچار نومیدی میکند و حتی ما را با مسئله معنای زندگی مرتبط میکند.
فراموش نکنیم که کل فلسفه قارهای در غرب که با افلاطون شروع میشود پاسخی است به کشف معنا ورای این جهان. تا بتواند بر مرگ و نیستی و بیمعنایی و پوچی غلبه کند. دین زاییده همین ترس ازمرگ است که با قرار دادن مرگ درجای مناسب خود موجب تسلی ما میشود. ترس آگاهانه از مرگ باعث میشود افراد در زندگی روزمره خود نتوانند نرمال عمل کنند. ترس را سرکوب میکنیم و همین ترس فروخورده است که هر از گاهی از ناخودآگاه فردی و جمعی ما فوران میکند. ترس از مرگ حتی باعث میشود فرد دست به خودکشی بزند. در جهان سنتی این باور وجود داشت که جهانی ورای این دنیا وجود دارد. خدایی هست که ما را پیش خود خواهد برد در دنیای مدرن اما خبری از آن جهان نیست و همین موجب شکلگیری احساس بیخانمانی میشود. رسانههای ارتباطی مدرن با بازنمایی نمادین مرگ به افراد کمک میکنند با آن کنار بیایند و بتوانند ترسهای خود را کانالیزه کنند.
دموکراتیزاسیون ترس
در دل جوامع دموکراتیک معاصر صنعت ترس و انتشار گسترده تصاویر و داستانهای ترسناک از طریق رسانههای همگانی ارتباطی به شدت مورد انتقاد است که در ارائه این تصاویر از هیچ اغراق و غلو گویی مضایقه نمیکنند. همین تصاویر دید افراد و شهروندان را نسبت به دیگران تار میکند و موجب میشود واقعیت را آن گونه که هست نبییند. و به آنجا میرسند که باور میکنند انگار در همان وضع طبیعی گرفتار شدهاند که هابز توصیف آن را کرده بود.
رسانههای همگانی با انتشار تصاویر قاچاق دختران و پسران زیر سن بلوغ، قتل پیرمردان و پیرزنان، متجاوزان سر راهی و قاتلان زنجیرهای و پدوفیلیها و معلمان و کشیشان نابهکار و منحرف مخاطبان خود را بمباران میکنند. نتیجه همین است که چون انسانهای گرفتار دروضع طبیعی ازترس همدیگر به شخص ثالث مراجعه میکنند تا انقیاد و سرسپردگی و تسلیم خود را امضا کنند. درچنین فضایی است که دولتها و حکومتها به خود اجازه میدهند حداکثر دخالت و سرکوب و سانسور و پلیس را بر جامعه اعمال کنند. رسانهها حتی با تجاری کردن این قضیه فروش خود را بالا میبرند. ترسهای خصوصی تجربه شده را دوباره به عرصه عمومی و همگانی میآورند. حتی با همگانی کردن آنها به آنها نامهای خاصی میدهند تا برای همه قابل درک و تجربه باشند. درجهان معاصر ما با فوبیاهای بی شماری روبرو هستیم که عملاً جامعه را مچاله کردهاند.
اما ترس را باید در چارچوب تاریخی خود بررسی کرد. تا سده هجدهم - تا زمان تاملات راهگشای منتسکیو - کسانی که ترس را مورد مطالعه قرارداده بودند آن را ضرورتی غمانگیز در زندگی انسان میدانستند. گرچه نسبت به ترس شکوههایی هم صورت گرفته بود اما به هرحال گفتمانهای مرتبط با ترس آن ر نوعی تقدیر انسانی میدانستند ترس تاری بود که خدایان آن را بافته بودند تا چون عنکبوت قربانی خود را به دام بیندازند و به همان اندازه ضرورت داشت که رعد و برق و بخش لاینفک زندگی انسان بود. توسیدید اعلام کرد که ترس ریشه در میل انسان به امنیت، شکوه و ثروت مادی دارد.
در طول سده هجدهم این پیش فرض ناگزیر بودن ترس به تدریج فرو ریخت. و انقلابی بزرگ و تحولی عمیق دردرک انسان از ترس اتفاق افتاد. نامهای مختلفی به آن داده شد و نویسندگان بین علتها و دستاویزهای ترس تمایز قائل شدند ترس اینبار نه محصول خدایان برای ارعاب و سرکوب آدمیان بلکه در شبکه ظریفی از حیات سیاسی، اجتماعی و روانی افراد ریشه داشت. اگر در جهان کلاسیک تقدیر آدمی بود و غلبه به آن غیر ممکن چون دستمان به خدایان نمیرسید در جهان مدرن ریشههای زمینی-مادی و انسانی داشت و لذا چیزی بود که میتوانستیم برآن غلبه کنیم.
انسان مدرن دیگر در مواجهه با ترس دنبال تسلی نبود دنبال راه حل بود که آن را از سر راه بردارد. در جهان کلاسیک این ایمان مذهبی بود که همچون سرپناه عمل میکرد و انسانهای ترس زده به دامن آن پناه میبردند تا ازطریق دعا و نیایش دل خدایان ترسناک را به رحم بیاورند. آیین قربانی کردن انسان و سپس حیوان ریشه درهمین ترس ابتدایی ازخدایان داشت. اما در جهان مدرن این سرپناه فرو ریخته بود و ترس به مسئلهای کاملاً انسانی و بین انسانی تبدیل شد و چاره آن نیز به دست انسان بود.
اولین چاره این بود که همانطور که ارباب آسمانی هیبت و شکوه خود را ازدست داده بود نمایندگان او نیز درزمین هیبت و هیمنه خود را واگذارند. منتسکیو دقیقاً سراغ این پروژه رفت. کانت دقیقاً در پروژه مدرنیته دنبال این بود که انسان را به بلوغ برساند و روی پای خود بایستد و عقل خود را به کار گیرد و شهامت آن را داشته باشد که به هر قیمومتی نه بگوید. برخی نویسندگان از منظر سیاست سراغ ترس رفتند و دنبال آن بودند که نظامی سیاسی خلق کنند که بتواند برترسهای آدمی فائق آید و آن را ا زجامعه محو کند.
فرورو (Ferrero) در پی خلق یک جمهوری دموکراتیک بود که آن را مکتب شجاعت نام داده بود و همو بود که نوشت ترس ظرفیت شهروندان برای کنش ارادی و دلبخواهانه شان را نابود میکند. ترس مغایر با خودقوامی انسان است. ترس درست بر عکس پروژه روشنگری عمل میکند. اینجاست که ترس به مسئلهای عمومی و همگانی تبدیل میشود و خود را به صورت یک مشکل اساسی سیاسی نمود میدهد. این تحول بلند مدت یعنی عمومی شدن ترس و خروج آن ازفضای خصوصی افراد را اصطلاحاً دموکراتیزاسیون ترس نام دادهاند نه دراین جمله بیمعنا که همه حق داشته باشند ترسهای خود را داشته باشند بلکه بدین معنا که ترس تجربهای تماماً انسانی است و مقتضی زندگی بشر است و لذا باید با آن همچون پدیده انسانی قابل درمان سخن گفت. و باید در پی راهکارهای سیاسی برای آن باشیم. اولین گام در این دموکراتیزاسیون ترس مقوله بندی کردن آن بود.
در نیمه اول سده نوزده نویسندگان پسوند فوبیا (به معنای من میترسم) را به آخر کلمات اضافه کردند. کلماتی مثل تاریکی ترسی، ترس ازفضاهای باز، ترس ازفضاهای بسته، ترس از ارتفاع و ترس ازخون و دهها و صدها کلمه دیگر خلق شدند. درآستانه جنگ جهانی اول حدود ۱۳۶ کلمه فوبیا دار خلق شده بودند (جی.هال،۱۹۱۴). تاملات نظری روید درباره حیوان هراسی بچهها و اسب هراسی و گرگ هراسی یک بچه روسی که مشهور به مرد گرگی شد به ادامه این روند بسیار کمک کرد.(فروید، ۱۹۵۵)
ترس دیگر محصول طبیعی تولد نبود (همانسان که رانک ادعا میکرد) و همینطور بیان و نمود یک استعداد ذاتی هم نبود (همانطور که ارنست جونز مطرح کرده بود). بیماری هم تلقی نمیشد بلکه صرفاً ناشی از اضطرابها و آرزوهای سرکوب شده بود که ایگو آنها را جابهجا کرده بودتا آنها را به شکلی نقاب زده دوباره به سطح خودآگاه بیاورد. این نقابها در واقع تابعی از سازوکارهای اجتناب بود که تاثیرات خود ویرانگر و فلج کننده آن از طریق روانکاوی قابل درمان بودند.
نتیجهگیری
ترس همیشه با انسان بوده است و خواهد بود. گفتیم در جهان کلاسیک ترس به خدایان نسبت داده میشود و ریشه فرازمینی داشت و غیر قابل درمان. و جز تسلی برای آن راه دیگری متصور نبود. اما در جهان مدرن مشخص شد که ترس ریشه در شرایط زیستی خود انسان دارد و میتوان آن را درمان کرد. گروهی هم در پی خلق جامعه دموکراتیک برآمدند تا بتوانند شرایط و بستر مناسبی برای حل مشکل ترس بیندیشند. جهان مدرن آنها را طبقه بندی کرد و مورد شناسایی قرارداد. روانکاوی و روانشناسی کوشش کردند ترس افراد را به آرزوها و اضطرابهای فروخورده ربط دهند و درمان آن نیز ازطریق روانکاوی میسر گردید. اما در جامعه مدرن دموکراتیک ترس به کلی محو نشد به عوامل پایایی ترس اشاره کردیم. همآغوشی ترس با تاثرات جانبی آن و گاه برون فکنی آن به طرف دیگری برای مثال درشکل نوعی تنفر ازبیگانگان یا غرور ناسیونالیستی نمونه دیگری از تاثیرات ضد دموکراتیک است.
ترس همانطور که ضربالمثلی ایتالیایی و انگلیسی نیز به آن اشاره دارد یک دزد است. باعث میشود که فرد برخود بلرزد و اگر طولانی شود برای همیشه فرد را دچار تروما میکند. ووقتی تعداد زیادی ازافراد جامعه میترسند و مبتلای شرایط ترس آمیز میشوند و ابر شوم ترس و هراس برفراز جامعه میایستد دیگر هیچ آفتابی بر جامعه مدنی نخواهد تابید. اگر بگوییم ترس روح دموکراسی را میخورد سخنی پربیراه نگفتهایم. بنابر این علیرغم این که فلسفه سیاسی و علوم سیاسی تلاش کردهاند در عصر مدرن با یافتن مکانیسمهای خاصی از میزان ترس افراد و جامعه بکاهند معهذا ترس کماکان خود را به صور مختلف بر شهروندان معاصر تحمیل میکند. ساکنان این سیاره تو گویی راه رهایی از ترس ندارند. لذا ترس نباید نادیده گرفته شود یا کتمان شود.
دموکراسی خود به ما آموخته است کسانی که ترس را نادیده میگیرند در واقع بیش از همه خود را در معرض خطر قرار میدهند. و همینطور باید اشاره کرد که در جهان امروز یکی از معیارها و ملاکهای اصلی دموکراسیهای موفق این است که بدانیم تا چه حد توانستهاند بالهای شوم ترس را بچینند و اجازه ندهند برفراز جامعه به پرواز درآید. چیزی که در جوامع استبدادی و خودکامه همانطور که منتسکیو به درستی اشاره کردخلاف این اتفاق میافتد. استبداد از ترس تعذیه میکند. و تنها با قطع غذای اوست که استبداد گرسنگی میکشد و نهایتاً از پای درمیآید.
——————————————
منابع و مآخذ
فارسی:
فرجی، مهدی (۱۳۹۵)، نوربرت الیاس و تحلیل تمدنی، ویراستار کتایون قهرمانی، تهران: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات
منتسکیو، شارللوثیدوسکوندن (۱۳۹۶)، روحالقوانین: به انضمام درآمدی بر روحالقوانین، مترجم: علی اکبر مهتدی، تهران: انتشارات امیرکبیر
ماکیاولی، نیکولو (۱۳۹۵)، شهریار، ترجمه داریوش آشوری، تهران: انتشارات آگاه
هابز، توماس الف: لویاتان (۱۳۹۶)، ترجمه حسین بشیریه، تهران: نشر نی
هابز، توماس ب: بهیموث یا پارلمان طولانی (۱۳۹۶)، ترجمه حسین بشیریه، تهران: نشر نی
انگلیسی:
Corradi, Juan E., 1992, Patricia Weiss Fagen and Manuel Antonio Garretón (eds.), Fear at the Edge: State Terror and Resistance in Latin America (Berkeley, Los Angeles and Oxford).
Keane, John, 1988, Civil Society and the State: New European Perspectives (London and New York, [1998]), pp. 35-71.
Machiavelli, Niccolò, 1950, The Prince, chapter xvii, in Max Lerner (ed.), The Prince and The Discourses (New York), p. 61.
Montesquieu, Charles, 1748, De l’esprit des Lois edited Victor Goldschmidt, Paris 1979
Neumann, Franz, 1964, ‘Anxiety and Politics’, in the Democratic and Authoritarian State. Essays in Political and Legal Theory, pp. 270-300.
Thomson, Janice E., 1994, Mercenaries, Pirates, and Sovereigns. State-Building and Extraterritorial Violence in Early Modern Europe (Princeton).