چرا داربست ولایت فقاهتی بهرغم کشمکشها و تنشهای پُر حادثه اجتماعی و کشوری و اقتصادی و فرهنگی و همسایهای و منطقهای و قارهای هنوز برجا مانده است؟ در نگاه نخست میتوان به کثیری یا شاید هم کلیدیترین نکات دوام اقتدار فقاهتی انگشت گذاشت. آیا نامیدن و برشمردن دلایل مختلف میتوانند به معنای ریشهیابی و فهمیدن علّت اساسی استمرار حکومت فقاهتی باشند؟ نگاهی عمیق به ترکیب سه واژه که فرم ولایت فقاهتی را از لحاظ رسمی در انظار جهانیان واتاب میدهد، کفایت میکند تا بتوان با بینشی درونشکافنده به ریشههای مرئی و نامرئی تداوم ولایت فقاهتی، دقیق پی برد. سه واژه: ۱- جمهوری ۲- اسلام ۳- ایران هیچگونه سنخیّت معنایی و استخواندار و پیوندی درهمسرشته از لحاظ پیشزمینههای فرهنگی و تاریخی و اجتماعی و فلسفی با یکدیگر در ترکیبشان ندارند؛ بلکه فقط همچون سه قطعه سنگ مجزّا در کنار یکدیگر چیده شده اند؛ بدون آنکه از ترکیبشان بتوان راهی به ماحصل آنها پیدا کرد. کسانی که میخواهند ماهیّت و مناسبات این سه واژه را مستقل از همدیگر و سپس در پیوند با یکدیگر بفهمند و سنجشگری کنند، باید پیش از هر چیز به پیشزمینههای شکلگیری و دگرگشتهای آنها در طول تاریخ از ایّام کُهن تا امروز همّت کنند و سپس ماحصل این ترکیب را به طور علیحده در واقعیّتی به نام «ایران تحت سیطره ولایت فقاهتی» به محک بزنند.
حقیقت عریان این است که «جمهوری اسلامی ایران»، ترکیبی از مناسبات درهمپیچیده و به شدّت هزارچهره است که تمام سوختوساز ارگانهای آن به دور محور «اقتدار مطلق ولایت فقاهتی» میچرخند؛ آنهم به هر قیمت و کاربست ابزارها و کنشها و واکنشهایی که دوام آن را مستحکم و هرگز خلل ناپذیر کنند؛ گیرم که حتّا آسیای حکومت فقاهتی هر روز با رودخانه خونریزیها به گردش درآید. آنچه در رفتار و گفتار زمامداران ولایت فقاهتی واتاب دارد و سیم و کابلهای وابسته به آنها از ینگه دنیا گرفته تا دورترین نقاط آسیا و پرت افتادهترین مکانها در آفریقا و اروپا به تغذیه زیست انگلی و دوامش امکان میدهند، صرفا در گرو «قدرت» نیست؛ زیرا قدرت فقط یکی از آسپکتهای «سیاست» است نه تمامیّت سیاست.
کوشش به منظور شناخت عمیق از نحوه کرد و کار سیستم فقاهتی و سپس واژگونی آن در سمت و سوی «آزادی» به این منوط است که از یک طرف، خاستگاههای عقیدتی و منابع مالی و مناسبات آن با کشورهای دیگر در چارچوبی عمیق اندیشیده شده، تجزیه و تحلیل شوند و سپس نقش مردم به طور کلّی – چه آنان که ذینفعند، چه آنان که غارت و سرکوب میشوند- ارزیابی شود. در کندوی مخوف مناسبات ولایت فقاهتی، لایههایی خاکستری وجود دارند که در معرض دید نیستند؛ ولی در ساز و کار سیستم، نقش کلیدی ایفا میکنند و از اهمّ ستونهای پایدار ولایت فقاهتی هستند و ستونها همواره در زیر خاکند و پنهان از انظار. تمرکز کردن بر شناخت و سنجشگری چند و چون نقشگزارانی که در شیارها و رگههای خاکستری فعّالند، میتواند علل ایستایی و ناکامیابی و انحراف و خاموشی خیزشها و قیامها و لرزشهای اجتماعی را در تقابل با اقتدارگران حاکم برملا کند.
از شاغلین در ارگانهای اطّلاعاتی، اداری، خبری، تکنیکی، انفورماتیکی و غیره و ذالک نظام فقاهتی گرفته تا پادوهای لابیستی و استادنمایان دانشگاهها و موسسات و سازمانهای آنها در اقصاء نقاط جهان. آنچه در خصوص کشمکشهای مابین مردم و حکومتگران باید در پرانتز گذاشته شود؛ نقش مخالفان ولایت فقاهتی در جامعیّت وجودی آنهاست؛ زیرا مخالفان ولایت فقاهتی در میدان آمد و شدها و عملکردهای زمامداران و انصارشان و همچنین مردمی که بلاواسطه در گیر و دار حُکّام هستند، دخیل نیستند؛ بلکه در پیرامون میدان کارزارها پراکندهاند و ناظر وقایع و رویدادها. اگر پیرامونیان - مهم نیست کدامین دیدگاهها و عقاید را دارند - ذرّهای نقش موثر بخواهند در روند رویدادها داشته باشند، یکی اینست که تلاشهای مردم را به صحنههای جهانی انعکاس دهند و سر سختانه از پیکارهای آنها پشتیبانی کنند و دیگر اینکه بیش از هر چیز به جای شاخه شونه کشیدنهای کهنه شده عقیدتی و به روز کردن زد و خوردهای پس پیارسالی، به گسترش و پدیدار شدن آزادی، امیدهای واقعی و ملموس بدهند.
بیتردید، در حول و حوش نبردهای خجسته برای زندگی در آزادی، تا زمانی که ابزارهای متنوّع حکومت فقاهتی از ماشین ایدئولوژیکی اش گرفته تا ابزار و آلات کشتار و خونریزی و شکنجه و حملات شیمیایی و غارت و تهدید و تجاوز و ارعاب و مصادره، نفوذ و تاثیر میهنی و منطقهای و جهانی دارند، حتّا اگر به صورت تق و لقی و به ضرب و زور ذینفعان اقتصاد جهانی و قدرتهای منطقهای و همچنین امتیاز دهیهای ریاکارانه و در برخی مواضع، عقب نشینیهای تاکتیکی حُکّام فقاهتی باشد، امکانهای دوام ولایت فقاهتی همچنان اجتناب ناپذیر خواهد بود.
ناگفته نماند که در این بینابین، مماشات و موضعگیریهای دولتهای کشورهای جهان بر حسب منافع و امتیازها و رقابتهای اقتصادی است که نقشی موثّر ایفا میکنند و به هیچ وجه من الوجوه با رعایت و احترام و وفاداری به مفاد انواع و اقسام منشورها و اعلامیهها و کنوانسیونها و غیره و ذالک حقوق بشر، سر سوزن ارتباطی ندارند که چه بسا سیاستمداران آنها - طبق تجربههای کهنسال شده - بیرون از مرزهای ملّی فقط جنبه گریمکاری حقوق بشر را نمایش میدهند با لفّاظیهای مایلُردی [my Lord]؛ ولاغیر. سیاست در اقدامهای اجرایی کشورهای مختلف جهان به معنای نفع من کجاست، تعبیر و تفسیر میشود؛ نه به معنای تئوریکی و فلسفی و اخلاقی آن فی نفسه.
نکتهای که مخالفان حکومت فقاهتی بر حسب دیدگاههای فکری و نظری و اعتقاداتی با شدّت و صراحت تا امروز در خصوص گفتارها و رفتارهای زمامداران ولایت فقاهتی سنجشگری کرده اند، ابعاد تمامیّتخواهی و استبدادی قضیه است و انتقادهای اصلاحی در خصوص زمامدارانی که اصلاحگری را شوکران مرگ اقتدار خودشان میدانند. سیستم فقاهتی از نخستین آجر و خشت پایه اش - چه از لحاظ عقیدتی، چه از منظر رفتاری- فقط بر «مطلق بی اخلاقی و بی منشی و بی شخصیّتی و بی پرنسیپی» شالوده ریزی شده است. کسانی که تصوّر میکنند سیستم فقاهتی به اصولی حتا دست کم و پیش پا افتاده به اصول عقیدتی اسلامیّت، خردلی وفادار هستند، اثبات میکنند که نه اسلامیّت را میشناسند نه زمامداران تاق و جفت و ارگانهای وابسته به سیستم فقاهتی را.
جایی که حاکمین الهی به حیث غاصب غارتگر و جبّار مطلق النظر، میزان منفعت و قدرت و کشش سوائق و غرایز خودشان را در سیستم حاکم به فعالیّت مستمر گماشته اند، بحث از اخلاق و مبانی عقیدتی و وجدان و آگاهی و عبرت گذشتگان و نصایح و خدا و دین و امثالهم به معنای ریشخند کردن خویشتن است در ملاء عام. مزهای که سلول به سلول مقتدران را به لذّتی توصیف ناپذیر رهنمون شود، اعتیادی را بار میآورد که فقط تکرار مزه میتواند او را ترضیه کند. حکومت فقاهتی در هر قدمی که بردارد، حساب ماندگاری مطلق در قدرت متعیّن کننده را امتیاز مصطفائی خودش میداند و حاضر نیست هیچ شریکی را در کنار خودش بپذیرد، همچون الله که مطلق مستبد است و متعیّنگر بی چون و چرا و الگوی رفتاری و گفتاری زمامداران فقاهتی.
اکنون باید از خود پرسید چگونه میتوان در جهانی و برای میهنی که هر گوشهای از آن به جنایتها و تبهکاریها و کُشتارها و قتلها و شکنجهها و غارتها و ویرانگریها آلوده است، به سهم خویشتن، گامی بایسته و شایسته برداشت؟ چگونه میتوان در میهنی که روز به روز از مهرورزی و عاشقی و دادگزاری با شدّتی سرسام آور خالی و خالیتر میشود، کاری کارستان کرد؟ چگونه میتوان آنچه را که روزگارانی پرنسیپ زیستن و باهمآوازی و همدردی بود از لجنزار بی اعتمادیها، سرخوردگیها و شکّاکیّتها پیراست و چهره عریان و درخشانش را پدیدار کرد و بر همان تختی نشانید که لیاقتش را دارد؟ چگونه میتوان شرم را در اجتماعی که زمامدارانش بی شرمی را «حکمت الهی» میشمارند، به کرامت گوهری اش بازگرداند؟
سهم من از انبوه فلاکتهای بشری بر کره خاکی، میهنم است و میهنم، جان من است و مردم میهنم، جانان جانم. وقتی که جان برایم بی ارزش باشد، خواه ناخواه، جانان نیز اعتباری برایم نخواهد داشت. وقتی که به جانان در طپشهایش مهر ورزیده و احترام گزاشته نشود، جان که مظروف باشد، ویرانی اش بی محابا خواهد بود. وقتی که آب، پشیزی نیارزد، شکستن کوزه بدیهی خواهد شد.
حکومتگرانی که واژهها را آلوده کردهاند. سخنها را به سموم زهرآگین آغشتهاند. نگاهها را به سردی و بی روحی واگرداندهاند. از مصیبتها و فجایع، کلاف سر در گم ساختهاند. مهر و وفاداری را سوزاندهاند و غمها را بر گرده مردم، خروارها خروار تلنبار و آوار کردهاند. از هرزگی و هیزی و رذالت، مرام و مسلک الهی و حکمت بالغه پی ریختهاند. کوچهها و خیابانها را در بند هراس افکندهاند. خانهها را به محبسگاه تبدیل کردهاند و زندگی را یخبندان و شعلههایش را خاموش خاموش. باید از خود پرسید چه میتوان کرد در مقابل اینهمه ذلالتها و تبهکاریها؟
برای آنکه دستها و پاها به رقص شکوفندگی و مسئولیّت و کامکاریها قیام کنند، باید دوست بداریم و جانفشانیها کنیم. در مناسبات مردم میهنی که حکومتگرانش گلزار عشق به زندگی را سوزاندهاند و بر زمینی سوخته و لم یزرع، مرگ را حُکمرانی میکنند و مارش عزا و روضه و مصیبت خوانی را مینوازند، باید چشمهای اندیشنده و پهلوانی آواز خوان و نوازنده شد. باید که عاشق شد و دلباختگیها را ستود و بال و پر داد. باید که بیدار و هوشیار شد و سرود خواند و رقصید و بخشایشگری کرد. باید که کشاورز شد و بذرهای مهر و وفا را در خاک هر مغز و قلبی کاشت و با اندیشیدنها و سنجشگریها و نگهبانیها و پروردنها باغبانی کرد. باید دست پیرزنان و پیرمردان را گرفت و از خیابان شلوغ بی حرمتیها به دشت ارجگزاریها عبور داد. باید اشک کودکان را پاک کرد و لبخند را بر لبانشان نشاند. باید برای دختران غمگین، نامههایی از با شکوهی عشق و دلدادگی نوشت. باید به جای سنگ زدن به سگها از تکه سنگها کلبهای ساخت برای بیتوته کردن این وفادار مهربان و نگهبان بیسخن. باید که آموخت و آموزاند و خود بودن را پرورید و پاس داشت. باید که زندگی را دوست داشت و حرمت نهاد؛ زیرا که حکومتگران فقاهتی حسب امریّه الله بر این خیره سریاند که زندگی را فقط «به دار آویزند» و تبهکاری و جنایت را تقدیس و عبادت کند.
راهی که هر انسانی به همّت خودش بیافریند و درختی که هر انسانی به دست خودش بنشاند، راهی ماندگار و درختی سرسبز خواهد شد. خویشکاری هر ایرانی که جان و جانان را بفهمد و به ژرفای دردها و غمها و مصیبتها و دلهرهها و هراسهایش پی برده باشد، راهکاریست به سوی زایش جهانی سرشار از زیباییها. باید که بوسید و نوازشها کرد و آغوشی باز شد برای تسلا دادنها. باید که ابر ناامیدیها را تاراند و عزمها را استوار کرد. باید که دست در دست همدیگر داد و از تمام بندهایی که زندگی را تلخ و زهر هلاهل میکنند، گسست و گسست و گسست.
۱- ترازنامه گفتار و کردار
آنچه هر سال در مناسبات شُغلی و کارها از اهمّ وظایف است، حساب و کتاب کردن در خصوص نفع و ضرر و میزان درآمدها و مخارج و هزینههای جانبی و سود حاصل از زحمات است. آنقدر که انسانها در این زمینه، متّه به خشخاش میگذارند و حساب دهشاهیها را نیز قطعی میدانند، شاید یک هزارم سختگیریهای حسابداری را در دایره گفتارها و کردارهای سالیانه خود به کار نمیبندند. انسانی که ترازنامه درآمد و خرجش از تکالیف عاجل زندگی اش است؛ ولی از پرداختن به «ترازنامه گفتارها و کردارهایش» غفلت میکند، ناگهان به پیچیدگیهای بغرنجزایی در سیر زمان درخواهد غلتید که خبرهترین حسابدارها نیز از چند و چون آنها سر در نخواهند آورد.
اگر هر ایرانی در کنار ترازنامه درآمد و مخارجش، ترازنامه گفتار و کردار نیز میداشت و به تن خویش میکوشید آنچه را که در طول سال بر زبان رانده و در رفتارهایش بروز داده است، برآورد و سنجشگری کند، شاید میزان زیانهای فردی حاصل از آنها را در گسترش و دوام فجایع خانوادگی و اجتماعی و کشورداری درک میکرد و به چیره شدن بر آنها میکوشید. حتّا اگر ترازنامه رفتار و گفتار فردی به نفع هیچکس هم نباشد، دست کم این مزیّت را دارد که انسان میتواند به شخصه بفهمد در طول سال، چقدر حرفهای مفت زده و چه رفتارهای چندش آور و آزارندهای داشته است.
مردم سرزمینی که ترازنامه شُغلی و ترازنامه گفتار و کردارشان در ستون بدهکار و بستانکار به نتیجه واحد مختوم نشود، ملتیست که نه میتواند از یک طرف، بدهیهایش را پرداخت کند نه طلبهایش را وصول و از طرف دیگر، نه گفتارهایش را بسنجد، نه رفتارهایش را اصلاح کند. آیا تمام تلخی مناسبات اجتماعی و کشوری مردم ایران از فقدان «ترازنامه گفتار و کردار» ریشه نمیگیرد که قرنهاست هیچکس در فکر فقدان چرایی و پاسخگویی به آن نیست؟
۲- نقش تصویر خویشتن در گریز از سیاهچال امّت مُشبّهان
شبیه دیگران شدن و همچون دیگران، گفتن و نوشتن و عمل کردن، خود بودن نیست. کشف و پرورش خود به این منوط است که من «تصویری دلپسند» از خودم داشته باشم. یعنی صورتی که مرا بدانسان که آرزو میکنم باشم، پدیدار کند. هر انسانی میتواند بیندیشد و اسطورههای شخصی خودش را بیافریند تا اصالت و ریشه داشته باشد. چیزی که اصیل نباشد، تخمهای ندارد تا بتواند ریشه بزند. در جامعهای که به امُت واگردانده شده است، هر کس، شبیه دیگریست در رفتار و گفتار بدون هیچ نقشی و رنگ و بویی از وجود خودش.
امُت مُشبّهان، انبوه تکثیر شده اعتقادات واحد و کلیشهای و شابلونی است که در تکرار هزار بار جویده و نخ نما شده اعتقادات و مناسک بسان فواره در هر فراز و فرودی به همان بستری میخکوب میشود که پایبند شده است. امّا انسانی که بخواهد خود باشد و زندگی خود را بزیید، باید در آیینه صمیمیّت با خودش بنگرد و البسههای عاریتی را یکی یکی به دور اندازد و خودش را برهنه برانداز کند و سپس بدانسان انتخاب کند و بزیید که به ذات خودش هست. ایجاد سوراخهای کثیر و سوزنوار در بشکه، محتویات بشکه را خالی خواهند کرد. گسستن از امّت مُشبّهان، فروپاشی اقتدار مستبدّین همگونه خواه را شتاب میدهد.
تاریخ نگارش: ۱۱.۰۳.۲۰۲۳