- اگر از آنچه در روزگاران پیشین روی داده است آگاه نشویم، و از تجربۀ پیشینیان بهره نگیریم، همواره در مرحلۀ کودکی باقی خواهیم ماند.(سیسرو، سیاستمدار رومی)
- «آیا شاه فکر میکرد که مردم از دست دادن آزادیشان را برای همیشه تحمل خواهند کرد؟ او اجازه داد که ساواک به همۀ سطوح جامعه رخنه کند. ساواک یک سازمان امنیتیِ با صلاحیت و با حسن نیت نبود، بلکه چون ماری هفت سر به هر سوراخی سر میکشید.»(سردبیر یکی از هفته نامههای قبل از انقلاب )
سازمان اطلاعات و امنیت کشور با نام اختصاری ساواک، از اسفند سال ۱۳۳۵ تا بهمن ۱۳۵۷ سازمان اصلی امنیت داخلی و اطلاعات خارجی ایران بود که به مدت ۲۲ سال نبض امنیت داخلی و اطلاعات خارجی ایران را در دست داشت. ساواک در کنار مبارزه با فعالیتهای جاسوسی و نفوذی خارجی، در سرکوب عناصر ضد نظام سلطنتی فعالیت گستردهای داشت. از میان ۱۰ ادارهٔ کل ساواک، بهطور مشخص ادارهٔ کل سوم ساواک قدرت و اختیارات بسیاری در توقیف و بازجویی افراد داشت. پرویز ثابتی از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ مسئول ادارۀ کل سوم ساواک بود.
ساواک با کمک سازمان سیا و سازمان جاسوسی و ضد جاسوسی موساد اسراییل تأسیس یافت. همانگونه که در اساسنامۀ ساواک آمده بود، هدف از تأسیس این سازمان «مبارزه با عناصر ضد سلطنت» بود. بنابراین ساواش (سازمان اطلاعات و امنیت شاه)، در واقع اسم واقعگرایانه و درستتر بود. از سال ۱۳۴۲ بخشهای تخصصی در ساواک تشکیل شد و ساختار سازمانی آن توسعه یافت. ساواک ۵۳۰۰ افسر تمام وقت و تعداد بسیار اما نامعلومی از خبر چینان پاره وقت را به خدمت گرفته بود.
این سازمان از اول تأسیس خود به عنوان مخوفترین و بدنامترین ارگان دولتی شهره بود. زندانیان سیاسی و سازمانهای مدافع حقوق بشر، سالها و بارها بازجویان ساواک را به استفاده از شکنجه متهم میکردند. برخی از شکنجههایی که ساواک به اِعمال آن متهم بود، شامل وارد آوردن شوک الکتریکی، شلاق زدن، کتک زدن، داخل نمودن خرده شیشه و یا آب جوش در مقعد، بستن وزنههای سنگین به بیضه، کندن و کشیدن دندان و ناخن میشد. دستگاه آپولو(۱)، یکی از ابداعات ساواک از سال ۱۳۵۲ نیز مورد استفاده قرار میگرفت. به نوشتۀ فردوست این روش شکنجه یکی از روشهای مدرن شکنجه بود که پس از واقعۀ سیاهکل و اعزام بازجویان ساواک به خارج از کشور برای آموزش شکنجه ابداع و معمول گردید.
مارتین اِنالز مدیرکل دفتر بینالمللی صلح جهانی در سال ۱۳۵۳ معتقد بود: «هیچ کشوری در جهان به اندازۀ ایران سابقه و پروندههای ضد حقوق بشر ندارد.» در بین سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۵، ۳۶۸ تن از چریکهای مسلح ضد استبداد سلطنتی در درگیریهای مسلحانه به قتل رسیدند. بنا به اسناد به دست آمده بعد از انقلاب، تعداد ۱۰۰ زندانی سیاسی هم در زندانها کشته شدند. احسان نراقی، در ملاقات ۲ آذر ۱۳۵۷، بهعنوان محقق مطلع در دیدار خود با شاه، تعداد زندانیان سیاسی را در سال ۱۳۵۶ بین ۳.۰۰۰ تا ۴.۰۰۰ قید میکند.(۲)
شاه در رأس حکومتی مستبد و دیکتاتور راه هرگونه اظهار نظر و گفتوگو را دربارۀ مسائل جامعه بسته بود و کوچکترین اظهار نظر را حتی از نزدیکترین افراد خود برنمیتابید. او و ساواک برساختهاش و شرایط تنگی که بر جامعه تحمیلشده بود، جوانان پر شوری را که در پی تغییر و فضای باز بودند، به سوی مبارزۀ مسلحانه سوق میداد. مهندس مهدی بازرگان با اشاره به این شرایط بود که در بازجوئی خود در دادگاه گفت: «من از آخرین نسلی هستم که با شما سخن میگویم.» اوبر این باور بود که در نبود آزادی بیان و گفتوگو، نسل بعدی با زبان اسلحه با شما سخن خواهد گفت.
دیوار موش دارد، موش گوش دارد
در هیچ یک از هفت جلد «گفتوگوهای من با شاه» که شامل یادداشتهای چندین سال ملاقات تقریباً روزانۀ علم با شاه میباشد، شاه حتا یک بار هم در گفتوگوهایش با علم، به ریشهها و علتهای انتقاد و ناراضیتی از شرایط حاکم و «مبارزۀ مسلحانۀ خرابکاران» نپرداخته است و ساواک هم در تمام سالهای قدرقدرتی خود، یک بار هم ارتباط این «خرابکاران» را با خارج از کشور به اثبات نرساند.
یادداشت علم، ۱۹ آذر ۱۳۵۲: «شرفیابی... شاه پرسید، “در دانشگاهها چه خبر است؟ همهاش زیر سر روسهاست. باید فوراً وارد عمل شویم؛ و آن هم قاطعانه. به رؤسای کلیۀ دانشگاهها بگویید که دیگر ملایمتشان تحمل نخواهد شد. درست مثل ارتش. دستور دادهام که استادان هم باید بر اساس موفقیتشان در کسب وفاداری دانشجویانشان [نسبت به شاه] رتبه بگیرند.” پاسخ دادم: اما با وجود این، هیچکس نیست که واقعاً زحمت بحث دربارۀ مشکلات را با دانشجویان به خود بدهد. باز هم همان داستان همیشگی است...»
یادداشت علم، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵: «شرفیابی... خبر خوشی را گزارش دادم؛ دیشب نیروهای امنیتی ما یازده تروریست را کشتند. شاه از من خواست که جزئیات این درگیری را که از مدتها پیش در انتظارش بود، بررسی کنم. گفت: “بازهم از اینها هستند که به زودی یا دستگیر خواهند شد یا کشته... مخفیگاههایشان تماماً شناساییشده، باید بتوانیم آنها را از بین ببریم.”»
مأمورین ساواک فقط در خیابانها نبود که «تروریستهای مسلح» را تعقیب میکردند و به قتل میرساندند، آنها در زندانها هم دست به کشتار محکومانی میزدند که آخرین سالهای محکومیت خود را میگذراندند. ساواک در فروردین ماه سال ۱۳۵۴ در تپههای طراف اوین ۹ زندانی سیاسی را در آخرین ماههای محکومیتشان به قتل رساند. (۳) ساواک مدعی بود که آنها در حین فرار از زندان اوین مورد تیراندازی قرارگرفتهاند. در همان زمان سازمان عفو بینالملل پرسشهایی را پیش کشید: «چرا باید زندانیانی که ماههای آخر محکومیت خود را طی میکنند، اقدام به فرار نمایند؟ چرا باید همه بلااستثناء به قتل برسند و جسدهایشان به خانوادههایشان تحویل گردد؟»
آژانس خبری فرانسه هم در تایمز ماه می ۱۹۷۵ گزارش داد: «۹ زندانی سیاسی که به ادعای دولت ایران هنگام فرار از زندان به قتل رسیدهاند، در واقعیت امر (و به گزارش دو وکیل دعاوی فرانسوی از تهران) به وسیلۀ مأمورین ساواک شکنجه شده و در محوطۀ نزدیک زندان اوین کشته شدهاند. نتیجهگیری این دو وکیل بر پایۀ گفتگوهای آنها با اشخاص مطلع در ایران است.» بنا به گزارش جان اتکینسون، نمایندۀ مجلس عوام بریتانیا که همراه یک وکیل دعاوی انگلیسی به ایران آمده بود: «رئیس دادگاه که از صدور حکم اعدام برای آنها استنکاف نموده بود، بعدها خود دستگیر و مورد پیگیری قرار گرفت.»
اتکینسون ضمن اظهار تأسف از اینکه اینگونه محاکمات و احکام صادره از سوی دادگاههای نظامی در ایران در کشورهای خارج بازتابینمییابند، در پایان گزارش خود اضافه کرده بود: «... تنها چیزی که برای گفتن باقی میماند، این است که ایران یکی از رژیمهای زشت دنیا را دارد.»
ساواک در سال اسفند ۱۳۳۵ با تصویب مجلس شورای ملی بهعنوان یکی از زیرمجموعههای نخستوزیری، توسط سپهبد تیمور بختیار تأسیس شد. پیش از تأسیس ساواک، شهربانی و بهطور مشخص، ادارهٔ اطلاعات شهربانی، مسئولیت برقراری «امنیت کشور» را برعهده داشت. ساواک وابسته به نخستوزیری بود و رئیس آن را شاه منصوب میکرد؛ رئیس ساواک عنوان معاونت نخستوزیر را نیز دارا بود.
از سال ۱۳۴۲ بخشهایی تخصصی تشکیل شد و تشکیلات سازمانی آن توسعه یافت. بهطوریکه ساواک دارای ۵۳۰۰ افسر تماموقت (و در گزارشی دیگر ۳۹۹۱ کارمند)، و شمار نامعلومی از خبرچینان پارهوقت بود. در سال ۱۹۷۴ روزنامه نیوزویک مدعی شد که تا حدود ۳ میلیون نفر از ایرانیان به نحوی به عنوان خبرچین با ساواک همکاری میکنند. (۴) ساواک در سرکوب عناصر ضد نظام سلطنتی فعالیت گستردهای داشت. بهطور مشخص ادارهٔ کل سوم ساواک، به عنوان عامل شکنجه و قتل عناصر ضدسلطنتی شناخته میشد.
آهسته بیا، آهسته برو که گربه شاخت نزنه
از بدو تأسیس این سازمان امنیتی و بهطور گسترده در دوران افزایش مبارزات مردمی در دههٔ ۵۰، ساواک دخالتها و استیلای شدیدی بر مطبوعات و نشریات کشور داشت. این دخالتها شامل نظارت شدید بر موضوعات انتخابی و متون خبرها و تحلیلهای روزنامهها، سانسور گسترده، گماردن جاسوس در دفاتر نشریات و القای موضوع و حتی دیکتهٔ جملات انتخابی جهت چاپ میشد. گفته میشود که ساواک لیستی از کلیدواژههایی ممنوعه مانند «چریک»، «انقلاب»، «شب»، «کنفدراسیون» و پس از مرگ خسرو گلسرخی واژهٔ «گلسرخ» را در اختیار مطبوعات قرار داده بود تا از این مفاهیم در نوشتارهای خود استفاده نکنند.
تیمور بختیار
تیمور بختیار در سال ۱۲۹۳ در شهرکرد متولد شد. وی سپهبد نیروی زمینی شاهنشاهی و از بنیانگذارانِ ساواک و نخستین رئیس آن سازمان از ۲۱ اسفند ۱۳۳۵ تا ۷ اسفند ۱۳۳۹ بود. بختیار تحصیلاتِ خود را تا دبیرستان در اصفهان گذراند و سپس همراه با شاپور بختیار برای ادامۀ تحصیل به بیروت رفت و در مدرسۀ سن ژوزف مشغول به تحصیل شد. در آن زمان، بسیاری از ایرانیان هوادارِ فرهنگِ فرانسه (فرانکوفیل) بودند؛ از جمله: امیرعباس هویدا و حسن پاکروان. وی سپس راهی فرانسه شد و از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۳ در مدرسۀ نظامی سن سیر تحصیل کرد. بختیار این مدرسه را با درجه ستوان دوم به پایان رساند و پس از دو سال به ایران بازگشت. و در ایران از آکادمی نظامی تهران فارغالتحصیل شد.
تیمور بختیار در سال ۱۳۳۳، تشکیلات زیرزمینی وسیع حزب توده را در ارتش، شهربانی و ژاندارمری کشف و شبکه افسران تودهای را بهشدت سرکوب کرد. یکی از اولین موفقیتهای وی در مقامِ فرماندارِ نظامیِ تهران، دستگیریِ وزیر امور خارجۀ دولتِ مصدق، حسین فاطمی بود.(۵)
بختیار با برپاییِ یک کمپین گسترده علیه حزب توده، ۲۴ تن از رهبرانِ این حزب را شتابزده محاکمه و اعدام کرد. همچنین وی خلیل طهماسبی، از اعضای فدائیان اسلام و قاتل حاجعلی رزمآرا، نخستوزیر سابق را دستگیر و اعدام نمود. بختیار در اسفند ۱۳۳۵ به ریاست سازمان جدیدالتأسیس ساواک منصوب شد.
در پیِ مسافرت وی به آمریکا در بهمن ۱۳۳۹ که حامل پیامی از سوی شاه برای جان اف کِنِدی بود، و در نتیجۀ گفتوگوهای بختیار با کندی، بر تردید شاه از کودتای وی افزود. در پی این ملاقات و اظهار وی مبنی بر گسترش سرسامآور فساد در هیئت حاکمۀ ایران و ناتوانی شاه در ادارۀ مطلوب کشور، بختیار در اواخر اسفند ۱۳۳۹، از ریاست ساواک برکنار شد.
پس از برکناری، نظارت ساواک بر مجموعه رفتارها و فعالیتهای بختیار افزوده شد. بختیار آزادانه و بیمحابا با محافل و نمایندگان سیاسی برخی کشورهای خارجی مقیم تهران ملاقاتهای پرسروصدایی میکرد و در این ملاقاتها از دولت انتقاد مینمود. به دنبال گسترش مخالفتهای بختیار، علی امینی از شاه خواست با دستگیری و زندانی کردن بختیار موافقت کند. شاه این پیشنهاد را رد کرد و تنها به نخستوزیر اجازه داد موجبات تبعید بختیار را از کشور فراهم کند. بهاینترتیب، در هفتم بهمن ۱۳۴۰، تیمور بختیار بهگونهای نهچندان محترمانه از ایران تبعید شد.
تیمور بختیار تهران را به مقصد رم ترک کرد و مدتی بعد عازم سوئیس و ژنو شد. شاه که از فعالیتهای بختیار در خارج از کشور اخبار و گزارشهایی در اختیار داشت، در مهر ۱۳۴۱ او را بازنشسته کرد و در همان حال اعلام شد که از آن پس او برای زندگی در خارج از کشور میتواند صرفاً از گذرنامۀ عادی استفاده کند. بختیار نیز مخالفت خود را با شاه و حکومت پهلوی علنی کرد و با استفاده از تماسهایی که در طیِ کار در ساواک بدست آورده بود به برقراریِ ارتباط با مخالفان ایرانیِ شاه در اروپا، عراق و لبنان دست زد. او نه تنها با سید روحالله خمینی، بلکه با رضا رادمنش، دبیرکل حزب توده و نیز با محمود پناهیان وزیر جنگِ دولت دموکرات آذربایجان که پس از خروجِ نیروهای شوروی از ایران در طیِ جنگِ جهانی دوم از ایران فرار کرده بود، ملاقات کرد.
به روایت مهرزاد سرداراکبری در کتاب «آخرین بازی معمار ساواک»، در خرداد ۱۳۴۶ و در جریان سفر شاه به آلمان غربی، پلیس این کشور اتومبیل بدون سرنشینی حامل دهها کیلو بمب کشف کرد و بختیار متهم شد که در این توطئه دست داشتهاست؛ گزارشهایی نیز وجود دارد مبنی بر این که این توطئه ساختگی و سازماندهیشده توسط ساواک و سفارت ایران در آلمان بوده است.
پس از این واقعه، دولت ایران از تمدید گذرنامۀ بختیار در اروپا خودداری کرد و پروندهای علیه او در دستگاه قضایی ایران تشکیل شد و اموال و داراییهای بختیار را در داخل کشور مصادره کرد. به فاصلۀ کوتاهی بختیار تلاش برای برقراری ارتباط با مخالفان شاه را آغاز کرد. او در فروردین ۱۳۴۷ سوئیس را به مقصد لبنان ترک کرد؛ اما پس از ورود به این کشور، به دلیل همراه داشتن اسلحه و تجهیزات نظامی از سوی پلیس لبنان دستگیر و به ۹ ماه زندان محکوم شد.
شاه تلاش کرد تا او را به کشور بازگرداند، اما این تلاشها به جایی نرسید. جمال عبدالناصر، رئیسجمهور وقت مصر که روابطش با شاه تیره شده بود، همچنین ژنرال دوگُل، رئیسجمهوری فرانسه و نیز سایر کشورهای عربی منطقه از بختیار حمایت کردند و مانع از خروج او از لبنان و تحویل او به حکومت ایران شدند.
بختیار ۹ ماه دورۀ محکومیت خود را در زندان گذراند و پس از این دوره نیز دولت لبنان در ۱۱ فروردین ۱۳۴۸ رسماً اعلام کرد که از استرداد بختیار به حکومت ایران خودداری میکند. در آستانۀ پایان مدت اعتبار گذرنامۀ ایرانی بختیار، کشورهایی مانند سوئیس، فرانسه و برخی کشورهای عربی برای اعطای گذرنامه و تابعیت سیاسی به او اعلام آمادگی کرده بودند؛ در همان زمان ژنرال صالح مهدی عماش از سوی ژنرال احمد حسن البکر، رئیسجمهوری وقت عراق برای دیدار بختیار به ژنو رفت، با این پیام که: «دولت عراق با کمال افتخار به ژنرال بختیار گذرنامۀ سیاسی اعطا کرده و تا هر زمانی که او بخواهد در کشورعراق مورد پذیرایی قرار خواهد گرفت.»
بختیار که میخواست نزدیک مرزهای ایران باشد، دعوت دولت عراق را پذیرفت و در اردیبهشت ۱۳۴۸ و با تشریفات بسیار وارد بغداد شد و در قصر سابق نوری سعید مستقر شد. از سوی دیگر دولت ایران در ۲۷ خرداد ۱۳۴۸، لایحۀ ضبط و مصادرۀ کلیه اموال و داراییهای بختیار را به مجلس سنا ارائه داد. مجلس سنا بلافاصله آن را تصویب کرد و برای تأیید نهایی به مجلس شورای ملی فرستاد؛ مجلس هم در اوایل تیر ۱۳۴۸، تصمیم مجلس سنا را تأیید کرد و در همان سال دولت ایران پروندۀ سپهبد تیمور بختیار را به اتهام خیانت به میهن به دادرسی ارتش محول کرد و روز سی و یکم شهریور ۱۳۴۸، دادگاه عالی شماره یک دادرسی ارتش به پروندۀ وی رسیدگی و غیاباً بختیار را به اعدام محکوم نمود.
سرانجام در ۱۶ مرداد ۱۳۴۹ مأموران عملیاتی ساواک موفق شدند تا او را در یک شکارگاه در استان دیاله و زیر نگاه چند محافظ عراقیِ او، هدف گلوله قرار دهند، بختیار به علت زخمی شدن در این واقعه در بیمارستان الرشید بغداد بستری شد. در طول معالجات به رغم این که حال عمومی بختیار رو به بهبودی میرفت، اما به علت عفونت حالش بد شد و سرانجام در ۲۵ مرداد ۱۳۴۹ درگذشت. ثریا اسفندیاری بختیاری، همسر دوم شاه و شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر شاه عموزادهگان تیمور بختیار بودند.
حسن پاکروان
حسن پاکروان در۱۲ مرداد ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. پدر او فتحالله پاکروان از دولتمردان زمان رضاشاه و استاندار خراسان بود. مادرش امینه پاکروان استاد زبان و ادبیات فرانسه در دانشگاه تهران بود. پاکروان پس از پایان تحصیلات ابتدایی، همراه پدرش راهی مصر شد و در دبیرستان فرانسویها در اسکندریه تحصیلات متوسطه را به پایان برد. سپس راهی فرانسه شد و از دانشکدههای نظامی «پوآتیه» و «فونتن بلو» در رشتۀ توپخانه فارغالتحصیل گردید. پاکروان سرلشکر نیروی زمینی شاهنشاهی، رئیس رکن دو ارتش در زمانِ کودتای ۲۸ مرداد، دومین رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک)، وزیر اطلاعات کابینۀ اول امیرعباس هویدا و سفیر دولت شاهنشاهی ایران در پاکستان و فرانسه بود.
پاکروان در سال ۱۳۱۲ خورشیدی به ایران بازگشت و به مدت هشت سال در دانشکدۀ افسری به تدریس پرداخت. در سالهای ۱۳۲۰–۱۳۲۸ فرمانده پادگان بوشهر و افسر انتظامات بنادر جنوب بود. وی دو سال به عنوان افسر رکن دوم ستاد ارتش خدمت کرد و سپس در سال ۱۳۲۸ با درجۀ سرهنگی به مدت دو سال به عنوان وابستۀ نظامی ایران به پاکستان رفت.
پاکروان بعد از بازگشت به ایران از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۳ به ریاست رکن دوم ستاد ارتش منصوب شد. در ۱۷ دی ۱۳۳۰ نشان افتخار لژیون دونور از طرف سفارت فرانسه در تهران، به خاطر تلاش وی در توسعۀ روابط ایران و فرانسه به پاکروان اهدا شد و سال بعد مدتی به عنوان وابستۀ نظامی به فرانسه رفت. پاکروان در دولت محمد مصدق ریاست رکن دوم ستاد ارتش را به عهده داشت و در سال ۱۳۳۴ با درجۀ سرتیپی به عنوان وابستۀ نظامی ایران راهی هند شد. پاکروان در سال ۱۳۳۴ فرماندهی مرزبانی کل کشور را به عهده گرفت.
حسن پاکروان در سال ۱۳۳۵ پس از بنیاد نهادن سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) معاون عملیاتی این سازمان شد و بعد از برکناری تیمور بختیار از ریاست ساواک، و به دلیل روی کار آمدن دموکراتها در آمریکا و ریاست جمهوری جان اف کندی و فشار وی برای ایجاد تغییرات سیاسی اجتماعی در ایران، شاه در ۲۴ اسفند ۱۳۳۹، سرتیپ حسن پاکروان را به ریاست ساواک منصوب کرد.
پاکروان فردی خونسرد، اهل مطالعه و مخالف تندی و شدت عمل در مقابل مخالفین و منتقدین رژیم بود. خمینی در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، به دلیل مخالفتاش با «انقلاب سفید شاه»، به ویژه اصل اول: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی و اصل پنجم: اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان،، به دستور اسدالله علم نخستوزیر وقت، در منزلش در قم دستگیر شد. وی نخست به باشگاه افسران و سپس به پادگان عشرتآباد برده شد.
خمینی با کمک پاکروان و با امضای پنج روحانی از جمله سید محمد کاظم شریعتمداری،، به عنوان مرجع تقلید معرفی و از خطر اعدام رهائی یافت. پاکروان بعد از دیدارش با خمینی در روز ۱۱ مرداد ماه در پادگان عشرت آباد، آزادی وی را اعلام و او را به ویلایی مجهز در منطقۀ داودیه منتقل کرد و رفاه و آسایش وی را فراهم آورد.
خمینی در گفتوگوئی با پاکروان قول داد: «من دیگر در سیاست بدان معنی که شما تعبیر میکنید دخالت نخواهم کرد.» خمینی اما بعدها قول خود را زیر پا گذاشت و در چهارم آبان ۱۳۴۳، در یک سخنرانی در قم، علیه کاپیتولاسیون (حق قضاوت کنسولی)، بار دیگر دستگیر شد. سرلشکر پاکروان طی نامهای از دولت ترکیه تقاضا کرد که خمینی را در خاک خود بپذیرند؛ دولت ترکیه موافقت کرد و در ۱۳ آبان ۱۳۴۳، خمینی به ترکیه تبعید شد. پس از چندی خمینی طی نامهای احترامآمیز، از شاه تقاضا کرد که به وی اجازه دهد به نجف برود و در آنجا به یادگیری فقه ادامه دهد؛ و این اجازه به وی داده شد.
پاکروان خاطرات دیدارهای خود با خمینی را در سالهای ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳، با دوست قدیمیاش چارلز نس، معاون سالیوان، سفیر وقت آمریکا در ایران، در دی ماه ۱۳۵۷ در میان گذاشت و چارلز نس بلافاصله به واشنگتن مخابره کرد: «تیمسار میگوید از هر جلسه ملاقات با خمینی با خاطری بسیار آشفته و پریشان بیرون میآمدم. شکی نیست که خمینی جذبه زیادی دارد و سخنور زبردستی است ولی به اصول اخلاقی پایبند نیست، شدیداً جاه طلب است و تمام عوارض ابتلا به روان گسیختگی در وی دیده میشود. پس از مدتی تأمل برای یافتن اوصاف دیگر، پاکروان گفت که فکر میکند شیطان در قالب خمینی تجسم پیدا کرده.»
پس از ترور منصور و روی کار آمدن دولت امیرعباس هویدا، پاکروان از ریاست ساواک برکنار و به وزارت اطلاعات و جهانگردی منصوب شد. او این سمت را تا ۱۳۴۵ حفظ کرد. وی از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۸ سفیر ایران در پاکستان و از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲ سفیر ایران در فرانسه بود. پس از بازگشت، از ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶ به بازرسی شاهنشاهی منصوب شد و از ۱۳۵۶ تا بهمن ۱۳۵۷ مشاور و سرپرست امور مالی وزارت دربار بود. فردای روزی که شاه زمام امور کشور را به شاپور بختیار سپرد و از ایران رفت، پاکروان به آمریکاییها توصیه کرد که محکم پشت سر بختیار بایستند، چون در برابر «فاجعۀ بزرگی» به نام جمهوری اسلامی، «گزینه قابل قبول» دیگری وجود ندارد.
حسن علویکیا، (۶) بر این نظر بود که: «پاکروان شخصیتی پژوهشگر و محقق بود،، زیاد کتاب میخواند؛ کتابهای مختلف را که در مورد سیاست در دنیا منتشر میشد مطالعه میکرد. وی به زبان انگلیسی و ادبیات فرانسه مسلط بود. به دلیل آشنائی با دو زبان اروپائی و مطالعۀ مستمر، او علاقهمند بود که در همۀ رشتهها اطلاع داشته باشد. اکثر جراید مهم جهان را میخواند و خبرها و تحلیلهای مختلف سیاسی را دنبال میکرد. در کنفرانسها یک شخصیت ممتاز بود… برای مُلک و مملکت یک پرستیژ بود و نمونۀ یک فرد باسواد ایرانی که شخصیت و منش و دانشاش همه را تحت تأثیر قرار میداد…»
سرلشکر پاکروان پس از پیروزی انقلاب در ایران ماند و چند روز پس از سقوط رژیم پهلوی دستگیر شد. صادق خلخالی در کتاب خاطرات خود مینویسد که «او از تمام کارهای خود در گذشته با شهامت و شجاعت دفاع کرد.» سرانجام، سرلشکر پاکروان در ۲۲ فروردین ۱۳۵۸ به خیانت و مفسد فی الارض بودن متهم شد و در سال ۱۳۵۸، به دستور صادق خلخالی یکی از ۴۳۸ نفر از مقامات لشکری و کشوری بود که در زندان قصر تهران اعدام شدند.
محتسب شهر و سنگ در جام
سناتور پرویز یارافشار، که در بیست روزِ آخر حیات پاکروان در یک سلول با او زندانی بود، میگفت: «او شرایط سخت زندان را با خونسردی تحمل میکرد و با اینکه امیدی به نجات خود نداشت، اوقات خود را به یادگیری زبان ترکی میپرداخت و روزی ۱۰۰ لغت ترکی از من یاد میگرفت.»
خمینی دربارهٔ او گفته بود: «او فردی مقرراتی و دارای دیسپلین کامل بود؛ فردی عاقل و قانونی بود و بسیار قانونی حرف میزد؛ کسی بود که میتوانست در برابر شاه حرف بزند و از وضع بد مملکت شکوه کند.»
خمینی بعد از قبضۀ قدرت، دین خود را به «فرد با دیسیپلسن و عاقل»، با اعدام وی پرداخت؛ فردی که او را سالها پیش، از مرگ رهانیده بود.
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار / بخورد بادهات و سنگ به جام اندازد (حافظ)
سخن پایانی
شاه (متأسفانه و صد بار متأسفانه) در سازمانِ خودساخته هم آدمهای معقول و مقبول را مثل همۀ وزارتخانهها و ارگانهای حکومتی برنمیتابید. پاکروان برخلاف تیمور بختیار که افسری قلدر و جاهطلب و فاسد بود، افسری فرهیخته، از خود گذشته و درستکار بود. همانطور که گفته شد؛ تسلطش به دو زبان فرانسوی و انگلیسی به او این امکان را میداد که با ادبیات و سیاست روز اروپا آشنایی نزدیک داشته باشد؛ به محافل روشنفکری رفت و آمد میکرد و با برخی روشنفکران خوشنام آن زمان از جمله صادق چوبک و علی زهری و با شخصیتهای سیاسی از جمله مظفر بقایی دوستی داشت.
یکی از اولین دستورهای او منع شکنجه در زندانها بود. پاکروان بر آن بود به جای ساواک مخوف بختیار که ادامۀ فضای رُعب و وحشت بعد از کودتای ۱۳۳۲ بود، یک «سازمان اطلاعات و امنیت کشورِ» نوبنیاد، بر پایۀ مذاکره و گفتوگو با مخالفان ایجاد کند. او از میان دوستان دانشگاهی و روشنفکرش، احسان نراقی را مأمور کرد که گروه تحقیق و اتاق فکری برای ساواک تدارک کند. کار این گروه صرفاً تحقیق و تدوین نظراتی دقیق در مورد چند و چون اوضاع مملکت در عرصههای گوناگون بود.
تیمسار پاکروان زمانی که هنوز معاون ساواک بود، در گزارشی نتیجه گرفته بود که «ناسیونالیستهای رادیکال که نمایندۀ خواستهای ناسیونالیستی و اصلاح طلبانۀ سرکوب شدۀ طبقۀ متوسط ایران میباشند، مهمترین خطر برای ثبات آیندۀ ایراناند نه کمونیستها.»
پاکروان در آن سال معاون ساواک بود و نمیتوانست در مقابل مشتهای آهنین تیمور بختیار نقش مؤثر و دلخواه خود را بازی کند، اما در سالهای بعد، در مقام رئیس ساواک بر آن بود که ایدهآلهای خود را به مورد اجرا بگذارد.
تیمسار پاکروان نه تنها با خمینی دیدار و گفتوگو کرد، با زندانیان سیاسی، از جمله با بیژن جزنی در زندان ملاقات نمود و با وی به گفتوگو نشست. فرخ نگهدار که آن زمان همبند و همسلول جزنی بود، در گفتوگو با عباس میلانی میگوید، وقتی بیژن از این دیدار و این گفتوگو به سلول برگشت، گفت: «این یکی به نظر، از بقیه متفاوت است؛ انگار به راستی قصد مذاکره دارد.»
شاه مردان واقعبین و مستقل را برنمیتابید؛ و این یکی از اشتباهات مرگبار (و خانه بر باد ده) او بود. خاطر شاه از روش و منش تیمسار پاکروان مکدر بود، از این رو وی را به سخره میگرفت. میگفت: «یک جای پاکروان میلنگد.» میگفت: «تیمسار پاکروان از تیپ روشنفکرانی است که پای آتش شومینه مینشینند، قهوه مینوشند و جدول حل میکنند.»
اینچنین بود که شاه بهجای مرد روشنفکر و نیکاندیشی مثل پاکروان، مهرۀ دلخواه خود را برگزید: تیمسار نعمتالله نصیری، مردی کممایه، کندذهن و دسیسهگر، که سالهای عمرش را بهجای مغز با مخچهاش سپری کرده بود.(۷)
منصور رفیعزاده، کارشناس اطلاعاتی در زمان شاه، در مصاحبه با هاوارد میگوید «موقعی که تیمسار به عنوان سفیر در پاکستان بودند، ساواک یک بطری ویسکی را در کشوی میز تیمسار گذاشت، و بعد در صورتجلسهای مدعی شد که تیمسار در پشت میز کار مشروب میخورد. این مساله باعث شد که شاه پاکروان را هرگز به حضور نپذیرد.»
نعمتالله نصیری
نصیری متولد ۱۲ مرداد ۱۲۸۹ در سمنان، ارتشبد نیروی زمینی شاهنشاهی و سومین رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور در زمان شاه بود. وی بیش از ۱۳ سال ریاست سازمان ساواک را تا آخرین ماههای حکومت پهلوی بر عهده داشت. او مستقیماً با شخص شاه در ارتباط بود. عملکرد وی از جمله ایجاد فضای ارعاب و امنیتی کردن کشور بود. در دوران مدیریت وی بر ساواک، «کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری» برای هماهنگکردن اقدامات امنیتی ساواک، ارتش، شهربانی و ژاندارمری تشکیل شد.
در دورۀ ریاست ارتشبد نصیری بر ساواک، برخورد با گروههای چریکی به اوج رسید. پرویز ثابتی در کتاب در دامگه حادثه میگوید: «در دورۀ نعمتالله نصیری میان ساواک و گروههای چریکی جنگ روانی ایجاد شده بود. شاه هر وقت مرا میدید، میگفت: “از حمید اشرف چه خبر، او را دستگیر کردید؟”»، اعدام ۹ تن از مهمترین زندانیان سیاسی در تپههای اوین در سال ۱۳۵۴، در زمان ریاست نصیری اتفاق افتاد.
کودتا و نصیری
در جهت اجرای عملیات کودتا، با اسم رمز آژاکس، محمدرضا پهلوی که به همراه ثریا در رامسر به سر میبرد، برگهای سفید جهت درج موضوع برکناری محمد مصدق و انتصاب تیمسار زاهدی امضا کرده و در اختیار عوامل کودتا قرار داده بود. پس از نوشتن فرمان عزل و نصب در ۲۲ مرداد ۱۳۳۲، نصیری با سمت فرمانده گارد شاهنشاهی، مأموریت یافت که فرامین شاه را مبنی بر انفصال محمد مصدق از نخستوزیری و انتصاب سرلشکر زاهدی به جای او، به آنها برساند؛ بنابراین نصیری از رامسر به تهران بر گشت.
وی نخست فرمان انتصاب سرلشکر زاهدی را به وی تحویل داد و فرمان عزل مصدق را در نیمه شب ۲۵ مرداد با همراهی تانک و زرهپوش از سعدآباد به خیابان کاخ آورد تا در منزل مصدق به او ابلاغ کرده و به دستگیری مصدق اقدام نماید. مصدق که با تلفن سرهنگ مبشری دبیر سازمان نظامی حزب توده، از حرکت این گروه باخبر شده بود فرمان را گرفته و بلافاصله جهت خنثی سازی کودتا دستور دستگیری نصیری و آزادسازی رؤسای ارتش، نمایندگان مجلس و وزیر خارجه، دکتر حسین فاطمی را داد که به دستور نصیری و زاهدی و در راستای کودتای ۲۵ مرداد دستگیر شده بودند.
صبح روز ۲۵ مرداد کودتا در شهر منتشر شد و همه از کوششی ناموفق برای برکناری مصدق مطلع شدند... عملیات کودتا اما در ۲۸ مرداد موفق شد دکتر محمد مصدق، نخست وزیر را ساقط و سپهبد فضلالله زاهدی را از «مخفیگاهش» بیرون آورده و به جای مصدق بنشاند... با توجه به تلاش و شرکت سرهنگ نعمت الله نصیری در کودتا، وی توسط فضلالله زاهدی به درجۀ سرتیپی ارتقا یافت.
ارتشبد نعمت الله نصیری؛ تاجر امنیتی در ساواک
روزنامههای تهران به نقل از مقامات بر این باورند که اتهام فساد مالی، از جمله دریافت وامی به ارزش ۷۴۳ میلیون دلار با بهرۀ ۳ درصد از دیگر اتهامات و دلایل بازداشت وی میشمردند.
مسعود بهنود در کتاب از سید ضیاء تا بختیار مینویسد: «نصیری ساواک را به ثابتی سپرد و خود مشغول تجارت شد. به زودی تنها نامی از او بر ریاست ساواک باقی ماند. در حقیقت دفتر رئیس ساواک، مرکز معاملات تجاری او و محل برگزاری جلسات هیئت مدیرهای بود که نصیری در آنها عضویت داشت. دهها هکتار باغ، چندین شهرک در شمال و میلیونها سهم در کارخانه حاصل حضور ۲۰ ساله او در شهربانی کل کشور و ساواک بود.»
نصیری جزو نخستین مقاماتی بود که برای فرونشاندن خشم مردم در انقلاب ۵۷، ابتدا از ریاست سازمان ساواک برکنار و به عنوان سفیر به پاکستان فرستاده شد. در شرایطی که محمدرضا پهلوی هنوز ایران را ترک نکرده بود، وی در شهریور ۱۳۵۷ توسط دولت ازهاری با اعزام یک هواپیمای اختصاصی به ایران بازگردانده و بازداشت شد. نصیری که در زندان دژبان پادگان جمشيديه زنداني بود، سرانجام در ۲٣ بهمن ۱۳۵۷ به دست انقلابیون دستگیر و پس از ضرب و شتم، در دادگاه انقلاب به ریاست صادق خلخالی روز پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ از جمله تیرباران شدهگان در پشت بام مدرسۀ رفاه در تهران بود.
ناصر مقدم
ناصر مقدم متولد ۳ تیر ۱۲۹۷ در تهران، سپهبد نیروی زمینی شاهنشاهی، معاون نخستوزیر و چهارمین و آخرین رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود. وی پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به ریاست ادارۀ سوم ساواک منصوب شد و تا پایان سال ۱۳۴۹، در این سمت باقیماند.
مقدم در سال ۱۳۵۰ از ساواک به ارتش بازگشت و به عنوان رئیس ادارۀ دوم ستاد مشترک ارتش، مسئولیت امور «اطلاعات و ضد اطلاعات» ارتش را به عهده گرفت و تا درجۀ سپهبدی ارتقا یافت. سپهبد ناصر مقدم در اواسط خرداد ماه ۱۳۵۷ به جای نعمتالله نصیری به ریاست ساواک منصوب شد.
سپهبد ناصر مقدم، چون ارتشبد حسین فردوست، قبل از بازگشت خمینی از پاریس، به کارگزاران او پیوست و و در منزل مرتضی مطهری با حسینعلی منتظری، قبل از پرواز ویبه پاریس، دیدار کرد و از او خواست که سه پیام او را به خمینی برساند... (۸)
هوشنگ نهاوندی مینویسد: (۹)«سرتیپ مقدم، دفتری تحت عنوان «دفتر ساختمانی» در خیابان نادرشاه تاسیس کرده بود که در آنجا بهمراه سرتیپ کاوه و سرتیپ فرازیان مشغول پایهریزی «ساواما»، ادارۀ اطلاعات جدید برای جمهوری اسلامی بود.
سپهبد ناصر مقدم در شامگاه ۱۹ فروردین ۱۳۵۸ اعدام شد.
_______________________
۱ـ یکی از مخوفترین وسایل ابداع شده در ساواک برای شکنجه، دستگاهی موسوم به آپولو بود که در آن، سر زندانی را وارد یک مخزن فلزی میکردند و همزمان بر پاهای وی شلاق میزدند یا از شوک الکتریکی استفاده میکردند و هنگامی که زندانی از درد فریاد میکشید صدای او به گوشهای خودش بازمیگشت و این عمل ناراحتی و درد را در فرد دوچندان میکرد.
مرضیه حدیدچی، مبارز مسلح قبل از ۵۷، معروف به طاهرۀ دباغ بعد از انقلاب، از زندانیان ساواک دربارهٔ این دستگاه میگوید: «... مرا روی یک صندلی فلزی نشاندند. کلاهی آهنی که سیمهایی به آن وصل بود، روی سرم گذاشتند و دستها و پاهایم را به صندلی بستند. به یکباره جریان برقی که چندان قوی نبود که آدم را بکشد ولی سیستم عصبی را به هم میریخت، وصل شد. بدنم کاملاً به لرزه افتاد و اعصابم داغان شد. اصلاًنمیتوانم حالت آن لحظه خودم را بیان کنم.»
مرتضی نبوی، مدیر مسئول پیشین روزنامۀ رسالت و عزت شاهی از مخالفان حکومت شاه که بعد از دستگیری به ۱۵ سال زندان محکوم شد، از جمله زندانیانی بودند که این دستگاه را تجربه کردند. وی در اینباره میگوید: «یکی دیگر از شکنجههای سخت و وحشتناک، آپولو بود که تقریباً از سال ۵۲ در ساختمان اصلی کمیته مورد استفاده قرار میگرفت. وقتی کسی را به آن میبستند، سردردی به او دست میداد که اعصاب و روانش را خراب میکرد، و به هم میریخت.»
۲ـ احسان نراقی، استاد دانشگاه، جامعه شناس، مشاور فرح پهلوی، پژوهشگر ایرانی حوزۀ فلسفه و جامعهشناسی و نظریه پرداز عصر پهلوی بود.
۳ـ بیژن جزنی که آخرین بار در سال ۱۳۴۶ دستگیر و در دادگاه نظامی به ۱۵ سال زندان محکوم شده بود، در شبانگاه ۲۹ فروردین ۱۳۵۴، همراه با ۶ نفر از همفکران خود و ۲ زندانی مجاهد توسط مأمورین ساواک و شکنجهگران زندان در دامنۀ تپههای اوین تیرباران شد. ساواک و روزینامههای حکومتی در فردای آن روز اعلام کردند: «زندانیان در حین فرار از زندان کشته شدند» این ترور تا بهمن ماه سال ۱۳۵۷ و روزهای دستگیری و محاکمۀ شکنجهگران ساواک مسکوت ماند. آرش، یکی از شکنجهگران در مصاحبۀ تلویزیونی فاش ساخت که در آن شب بیژن جزنی و دیگر زندانیان را به تپههای اوین برده و در آن جا به رگبار گلوله بستند.
۴ـ فرد هالیدی، ایران: دیکتاتوری و توسعه، ترجمهٔ علی طلوع و محسن یلفانی،
۵ـ دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجۀ دولت مصدق بود. آشنایی وی با محمد مسعود، مطرحترین روزنامهنگار ایران پس از شهریور ۱۳۲۰، تأثیر زیادی در گامهای بعدی فاطمی گذاشت. در دهۀ ۱۳۲۰ به عنوان سردبیر روزنامۀ «باختر» سرسختترین منتقد حکومت پهلوی بود و حملات تند وی به پهلویها تا ۱۲ سال بعد هم ادامه یافت.
۶ـ علویکیا معاون امنیت داخلی ساواک در دورۀ تیمور بختیار و قائممقام ساواک در دورۀ حسن پاکروان بود.
۷ـ اینشتاین: « در ارتش به جای مغز از مخچۀ آدمها استفاده میکنند.»
۸ـ منبع نوشتۀ هوشنگ نهاوندی در ویکی پدیا، متاسفانه درج نشده است.
منابع:
ـ ویکی پدیا، دانشنامۀ آزاد،
ـ عباس میلانی: نگاهی به شاه،
ـ امیراسدالله علم: گفتوگوهای من با شاه،
ـ احسان نراقی: از کاخ شاه تا زندان اوین،
ـ سعید سلامی: ۱۳۵۷، توفان بر فراز ایران.
سعید سلامی
۲۴ فوریه ۲۰۲۳ / ۵ اسفند ۱۴۰۱
■ جناب اسلامی
البته در اینکه این نیرو تعدی و ظلم کرده است بحثی نیست. ولی آیا واقعا این سازمان مار هفت سر بود؟ اگر چنین بود که اجازه نمیداد فرد بیارزشی مثل خمینی به راحتی و ایمن به ترکیه و بعد به فرانسه برود. اگر این سازمان کارآمد بود که پنبه همه کمونیستهای مسلح و تودهای های خائن را زده بود. ملتی را اینچنین در سیاهی و تباهی قرار نمیداد. این مار هفت سر شما کارامد نبود لذا از محمدرضا شاه و تاج و تختش نتوانست به درستی پشتیبانی و حمایت کند. نگاهی به دستگاههای امنیتی حکومت کثیف آخوندی بیاندازید آنوقت تفاوت را بهتر متوجه میشوید.
یک سئوال، چرا شما تحلیلی برای دستگاههای مخوف حکومت آخوندی و نحوه کار و تلاش آنان برای سرپا نگاه داشتن این حکومت نمیکنید؟
قاسمی
■ آقای قاسمی عزیز، با درود. پاسخ به ایرادات و نقد شما نیازمند توضیحی طولانی و مستلزم به اصطلاح شرحی «مبسوط» میباشد. اما من سعی میکنم در این جا در حد امکان توضیح کوتاهی بدهم.
۱ـ به مقولۀ خمینیها و شریعتیها، و نه تنها تمکین، بلکه پروبال دادن به آنها، باید در چارچوب «کمربند (لعنتی) سبز نگاه کرد. کمر بندی از اسلامیست ها در برابر کمونیسم شوروی در سطح منطقه و در مقابل کمونیست ها در داخل. مثالی بزنم: زمانی که خمینی در پاریس بود، هوشنگ نهاوندی، رئیس دفتر فرح دیبا، به شاه پیشنهاد میکند که از ژیسکار دستن بخواهد حقوق پناهندگی را مراعات کند (زیاد شلوغ پلوغ نکند.) شاه جواب میدهد: به من گفتهاند که دست آنها را باز بگذارم (کی گفته؟ و چرا گفته؟) و در ادامه میگوید که یک آخوند شپشو با من چکار میتواند بکند.
۲ـ ساواک تا آنجا که توانسته بود «همۀ کمونیست های مسلح و توده ای های خائن» را کشته بود. در سال ۵۷، نظام سلطنت را خمینی (آن آخوند شپشو) و اسلامیست های هوادار شریعتی پایین کشیدند یا «کمونیست های مسلح و توده ای های خائن؟»
۳ـ نه، با شما موافق نیستم. مقایسه بین دو پدیده، دو سیستم یا دو نظام و... ناشی از فقدان معیار ماست. انگار سر کلاس، معلم (آ) به شاگردش یک سیلی بزند و معلم (ب) بایک مشت جانانه شاگردش را ناک اوت کند. و ما بگوییم که خدا پدر معلم اول را در مقایسه با معلم دوم رحمت کند. نه، قاسمی عزیز، معیار درست این است که اساسا زدن شاگرد کار درستی نیست، چه با سیلی و چه با مشت. چه در نظام پادشاهی و چه در فاشیسم مذهبی.
۴ـ در بارۀ «دستگاه های مخوف آخوندی و... » نوشتن نمیخواهد، هر ماه و هر روز که شاهد قتل، تجاوز ، شلیک به چشم معترضین و... هستیم. با اطمینان می توان گفت که در بارۀ این رژیم آدمخوار هزاران ساعت فیلم ساخته شده و صدها و صدها کتاب نوشته شده و باز هم ساخته و نوشته خواهد شد. زنده بمانیم و ببینیم. سخن آخر: من بعد از نوشتن این مقاله و در مورد چاپ آن در این زمانۀ حساس، خیلی با خودم کلنجار رفتم. اما به قول خانم مرکل صدر اعظم پیشین آلمان: «ما در مورد اعمال پدرانمان شریک جرم نیستیم، اما اگر کار آنها و هولوکاست را به فراموشی بسپاریم، شاید که روزی باز دست به همچون اعمالی بزنیم.»
لطفا سری به نوشتهها و بیانات هواداران رنگارنگ سلطنت بزنید و به اظهارنظر خانم یاسمین پهلوی در بارۀ «تجزیهطلبان، چپها و عوامل رژیم»، نگاه کنید؛ تابلوی مصور ایشان را در فردای براندازی چگونه میبینید؟
سعید سلامی
■ آقای قاسمی میپرسد: “چرا شما تحلیلی برای دستگاههای مخوف حکومت آخوندی و نحوه کار و تلاش آنان برای سرپا نگاه داشتن این حکومت نمیکنید؟”
با این منطق میتوان از نویسندگان نقد و افشاگری علیه رژیم جنایت اسلامی حاکم هم پرسید که چرا در مورد فلان و فلان پلشتی دیگر نمینویسید؟! یعنی هر دست به قلمی باید در مورد “همه پلشتیها از بیگ بنگ تا به امروز ” و لابد در همه جای جهان و به یک اندازه و با همان حجم و .... بنویسد!
با احترام علی رضا
■ جناب سلامی گرامی،
از هر دو مقاله اخیرتان، پرویز ثابتی و ابتذال شر، و مقاله حاضر، ساواک ماری هفت سر، بسیار آموختم.
سپاسگزارم، کاظم علمداری
■ آقای علمداری گرامی، خوشحالم از اظهار لطف شما. من هم از شما، بدون تعارف، خیلی میآموزم. هم اکنون کتاب «چرا شوروی فروپاشید» شما را برای تکمیل یک مقاله در دست مطالعه دارم.
با سپاس، سلامی