اسفند ۱۴۰۱
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است/ زان رو سپردهاند به مستی زمام ما (حافظ)
از آنجا که در حال حاضر ما در شرایط بحرانی ویژهای قرار داریم و یکی از مهمترین مسائل در این بین موضوع رهبری آن حائز اهمیت گردیده، با وجودی که میدانیم که در انقلاب منحوس ۵۷ چه اشتباهات فاحشی به ویژه در شناخت رهبری رخ داد، شوربختانه صحبتها پیرامون این مبحث غالبا با منطق گذشته است و ناکارآمد. نوشتار حاضر در صدد است که با کمک از ره آوردهای نوین دانش مبحثی را عنوان کند که حداقل امیدوار باشیم که بتواند برای این همه فداکاری مبارزین داخل رهنمودی مفید باشد.
در بخش اول نوشتار حاضر توضیحاتی پیرامون نحوه عملکرد و مشکلات مغز در شناخت واقعیت آمد. در این بخش پیرامون نقش ناخودآگاه بر مبنای ره آوردهای نوین روانشناسی در جریان تصمیمگیری صحبت میشود.
از آنجا که رفتار انسانها مبتنی بر ویژگیهای روانی آنها است و دانش روانشناسی در دهههای اخیر نو آوریهای زیادی در زمینه انگیزه و رفتار و نحوه تصمیمگیری انسان و به ویژه رهبران (مدیران) داشته و نادیده گذاردن این ره آوردها ما را از دور باطل تکرارها و درجا زدن و شکست مجدد رها نخواهند نمود. چنانچه بخواهیم پیرامون صرفا در مورد مدیریت (Management Books) در گوگل به جستجو بپردازیم، به قول نویسنده اثر زیر با حدود ۸۷۲۰۰۰ اثر (در سال ۲۰۱۷) روبرو میشویم!
نوشتار حاضر به عنوان نمونه برگردان صرفا چند صفحه از اثری است بسیار جامع (۲۶۵ صفحه) و پژوهشی به آلمانی و صرفا در مورد ناخودآگاه به قلم کریستین چلوپسا (Christian Chupra) (۱) شامل گزارش دهها پژوهش علمی در چند دهه اخیر و سدها منبع با سالها تجربه شغلی به عنوان مشاور شرکتهای بزرگ میشود. این اثر را با این حجم و محتوا میتوان به عنوان دائرت المعارف این موضوع در زمینه شناختهای نوین نحوه تصمیمگیری از پنجاه سال به این سو قلمداد نمود و اول بار در سال ۲۰۱۷ انتشار یافته و اخیرا تجدید چاپ نیز شده است. بخاطر نشان دادن نظرات علمی و جامع بودن این اثر و کوتاهی این نوشتار هرکجا که نقل قولی از کارشناسی آمده، نام آن منبع نیز که بتواند تازگی آنها را نشان دهد در این نوشتار ذکر میگردد.
روش رایج ارزیابی رفتار انسانها در بین ما به ویژه در سپهر سیاست صرفا متمرکز است بر اعلام و بیان مواضع سیاسی و ایدئولوژیک و احیانا دانش سیاست و در بهترین شرایط خرد گرایانه است. اما یکی از مهمترین ره آوردهای دانش روانشناسی در سه دهه اخیر، به روشنی به این نظر نائل گردیده که صرفنظر از مواضع ایدئولوژیک و سیاسی، نه تنها میبایست مابین بیان و تصمیات خرد گرایانه، که در حوزه خود آگاهانه انجام میپذیرد، و احساسی، که مربوط به حوزه ناخودآگاه میشود، تمایز قائل شد، بلکه عملکرد این دوبخش در مغز انسان کاملا متفاوت است و غالبا تصمیمات ما از ناخودآگاه است و در بسیاری از موارد فرد خود از آن بی اطلاع است!
جهت نشان دادن نمونهای کوتاه و سریع تاثیر ناخودآگاه در تصمیمگیری انسان، نویسنده اثر میگوید: در سالهای اخیر بیش از ۲۰ میلیارد یورو خودرو برای شرکتها خریداری شده. حدود دوسوم از این اتوموبیلها برای مدیران بوده و آنها همواره تعداد بیشتری مدل بالاتر و لوکس را انتخاب کردهاند (Dudenhoffer 2010; Happel 2011). در حالی که مدیران بر خرد گرائی و عقلانیت در تصمیمگیری اصرار میورزند، متخصصان فروش اتوموبیل تاکید میکنند که آنها بجای خودرو احساسات میفروشند! او در آخر این پرسش را مطرح میکند که آیا این واقعیت دارد که افراد در زندگی شخصی احساسی تصمیم میگیرند و در زندگی اقتصادی کاملا عقلانی عمل میکنند؟
انگیزههای انسان در تصمیمگیری از دو منشاء سرچشمه میگیرند: انگیزههای درونی و یا ناخودآگاه (implizit) و یا انگیزهای بیرونی (explizit).
هنوزعملکرد انسان عقلگرا مهمترین تئوری در علوم اقتصادی به شمار رفته و مبنای این پیش فرض آن است که انسانها فردگرا هستند و در پی منافعاند و ارجحیتهای خویش را هرگز تغییر نمیدهند. برخلاف اقتصاد دانان، روانشناسان تصور کاملا متفاوتی از انسان دارند. اقتصاد دانان در طرح انسان عقلگرا از یک “موجود اقتصادی” (Homo oeconomicus) تبعیت میکنند که دارای اهداف مشخصی است. در مقابل روانشناسان یک انسان معمولی را از نسل هوموزاپین (Homo sapiens) (یعنی با توجه به مشکلات ساختاری و نحوه عملکرد مغز- مترجم) میدانند که غالبا با انگیزههای ناخود آگاه عمل میکند (Kahneman2011; Kast 2009).
علاوه بر نظر یکی از برندگان جایزه نوبل هربرت آ. سیمون (Herbert A. Simon) در سالهای ۱۹۵۰ که طرحی تحت عنوان (Bounded Rationality) به معنای محدود بودن قدرت عقلانی عنوان نمود و به این موضوع نیز اشاره کرد که از دیدگاه روانشناسی محتمل نیست که ما واقعا بتوانیم همه اطلاعات مهم را هضم کنیم. در سالهای ۱۹۷۰ برنده جایزه نوبل دیگری بنام دانیل کاهنمن (Kahneman) همراه همکارش آموس سفرسکی (Amos Tversky) تئوری دیگری تحت عنوان (Prospect Theory) به معنای تئوری نوین انتظارات مطرح نمود. بر خلاف تئوریهای تصمیمگیری تا آن زمان این دو نفر اظهار نمودند که کنش در قبال ناشناختهها بر خلاف تصور رایج نوع دیگری هستند (۱۹۸۱) و کشف نمودند که ما هنگام تصمیمگیری صرفا به تعداد کمی از قواعد که به آنها پرنسیپهای روزمره میگوئیم توجه میکنیم. با این پرنسیپها ما پیچیدگی معضلات را محدود به چند قاعده “سرانگشتی” میکنیم. عموما این کار خوب عمل میکند، اما در برخی موارد موجب خطا میشوند. اگر بخواهیم تصویری در این زمینه ارائه کنیم در سال ۲۰۰۵ موراماتسو وهانوخ (Muramatsu & Hanach) اظهار نمودند که به این ترتیب همواره ماسه در چرخ دنده خردگرائی وارد میشود.
به هر ترتیب به نظر میرسد که عموما فرآنیدهای ناخودآگاه، نقش مهمی در تصمیمگیری ایفا میکنند. از این رو مرکز ثقل علایق را نمیتوان صرفا محدود به احساسات نیز نمود، بلکه بیش از آن ضروری است که انگیزههای درونیای را که موجب احساس خاصی میشوند بهتر شناسائی کنیم. روانشناس معروف جولیوز کوهل (Julius Kuhl 2011) استدلال میکند که انگیزههای درونی - ناخودآگاه - با قدرتت اما به صورت محرکههای پنهانی عمل میکنند. این کاپیتان ناخودآگاه در مغز ما محیط اطراف را بررسی کرده و خواص چیزها را بر اساس انطباق آنها با نیازهای ناخودآگاه ما ارزیابی میکند (Scheier et al. 2010). پژوهشهای نوین نشان میدهند که سیستم ناخودآگاه در مغز ما بیش از آن که فکر میکردیم قدرت زیادی در مغز ما اعمال میکند.
پیشقراولان دانش اقتصاد صنعتی معترف بودند که پرنسیپ ارزیابی اقتصادی بیشتر دارای ساختاری صوری است که اهداف و انگیزههای کنشگران اقتصادی کاملا فراموش میشوند (Wöhe 1971). دانیل کاهنمن مقوله استواری را تحت عنوان دو نوع سیستم فکری بنیان نهاد و از این طریق موجب انقلابی در فهم موضوع ادرک ما گردید. او مابین دو سیستم اتومات “سیستم۱” که به صورت خودکار، سریع، کم زحمت و بدون کنترل آگاهانه کار میکند و “سیستم۲” که با بکار انداختن آن آهسته و منطقی عمل میکند، تفاوت قائل شد. بر اساس این طرح کاهنمن میتوان مفهوم انگیزه درونی یا سیستم ناخودآگاه را متعلق به سیستم ۱ و در مقابل انگیزههای بیرونی و یا ادراک آگاهانه را سیستم ۲ و تاثیرات مربوط به آن تلقی نمود. این ترمینولوژی دو سیستمی را کاهنمن در ارتباط با پروژهای پژوهشی که توسط استانویچ و ریچارد (Stanovich and Richard) انجام گرفته بود، میداند (Kahneman 2011).
به هر ترتیب هر فرآیند تصمیمگیری محدود به آلترناتیوهائی میشود که در زمانی مشخص میتوانند مورد پیگرد قرار گیرند. در این حال ما انتظار داریم که تصمیم گیرنده عواقب هر آلترناتیوی را در نظر بگیرد. انسان صرفا باورمند به اقتصاد اندیشی (Homo oeconomicus) نیز میبایست نتایجی را هم بدون داشتن اطلاعات کامل و قابل اعتماد در مورد عواقب تصمیم پیش گوئی نموده و تصمیمی در مورد آینده ناروشن اتخاذ نماید (Heinen 1986).
نویسنده اثردرپایان این بخش سوال میکند که آیا مدیری که در خارج اجناس لوکس و مارک دار خریداری میکند (بر اساس انگیزههای ناخودآگاه و احساسی - مترجم)، هنگامی که از درب شرکت وارد میشود، مغز خود را تعویض میکند (عقلانی تصمیم میگیرد- مترجم)؟
انگیزه چیست؟
در آغاز میبایست گفت که هرنوع انگیزهای اساسا تصوری است. انگیزهها را ما نه میتوانیم مشاهده و نه لمس کنیم و هیچ خصلت فیزیکی نیز ندارند. تصورات انگیزه، طرحهای مفیدی جهت درک شرایطی میباشند که موجب احساس خوب در انسان میشوند و از این طریق میداند که کدام یک از اهداف انسان را تعقیب کند. انگیزهها از این ویژگی برخوردارند که با الگوهای مشابه کنش میکنند. از آنجا که انسانها انگیزههای مشابهی همچون دیگر موجودات دارند، میتوان نتیجه گرفت که انگیزهها منشاء بیولوژیک دارند و از طریق تجربیات زندگی تنظیم میشوند (langens et al. 2005).
در آغاز میبایست انگیزههای درونی (Implizit) و بیرونی (Explizit) را منفک از یکدیگر بررسی نمود. از دیدگاه مفرت (Meffert et al. 2012) انگیزههای درونی برخلاف انگیزههای بیرونی قابل شناسائی نیستند. انگیزهها توجه خود را به محرکههائی با پتانسیل تعیین کنندگی در یک شرایط خاص معطوف میکنند. در این حال ادراک ما قسمتی از حواشی را نادیده گذاشته و به این ترتیب سناریوئی را میآفریند که دقیقا منطبق با نیازهای ماست. انگیزه تعیین کننده موجب ابداع فرآیند اطلاعاتی ویژهای میشود که نیل به سوی هدف را هدایت میکند. از این طریق فرآیند اطلاعاتیای به جریان میافتد که اطلاعات را صرفا حتی الامکان جهت رسیدن به هدف ارزیابی میکند (langens et al. 2005; Amicia et al. 2013b). به این ترتیب ویلیام د. اشپانگلر((William D. Spangler 1992 توانست در یک بررسی بسیار جامع از طریق آماری ثابت کند که انگیزههای درونی و بیرونی بدون رابطه با هم عمل میکنند. این نشان میدهد که انگیزههای درونی و بیرونی شامل دو اسکلت جداگانه میشوند(Kehr 2004; Scheier 2007). انگیزههای بیرونی آگاهانهاند و به سوی اهداف بیرونی جهت گیر. در مقابل آن انگیزهای درونی ما از طریق الهام درونی (قلبی) ادراک میشود.
سیستم انگیزه درونی بطور خودکار عمل کرده و جهت گیری منفعت طلبانه و غیر بیانی دارد، در حالی که سیستم انگیزه خارجی در راستای انجام وظیفه و متکی بر گویش و اجتماعی و کاملا متمرکز در جهت اهداف عمل مینماید (Schultheiss et al. 2008; Scheier 2007 ). انگیزههای خارجی در ارتباط بیانی تصور فرد از خویش قرار دارد. بر اساس اولوسیون انسان، این کردار مربوط به بخش جدید ایجاد شده در مغز میشود و در صدد تمرکز درادراک آگاهانه میباشد (Heckhausen and Heckhausen 2010; Scheffer 2009). انگیزهها در حقیقت نیروی محرکه آن عملی است که انجام میدهیم. احساسها در این حال نتایج آن است، بستگی به آنکه آیا انگیزههای ما مثمر ثمر بوده و یا خیر (Scheier and Held 2006).
واژه انگیزههای درونی implziet از لغت لاتین implicere به معنای پنهان و بسته و در واقع غیر قابل رویت میباشد (Kuhl 2010). تحقیقات زیادی در مورد آن در دهههای اخیر انجام گرفته و پژوهشهای نوین حول مسئله ادراک و یاد آوری و تصمیمگیری دور میزند (Scheier and Held 2006). بسیاری از پژوهشهای علمی نشان دادهاند که تصور ما از خویشتن عموما با انگیزههای واقعی درونی منطبق نیستند (Scheier2009). این انگیزهها نه توان بیانی دارند و نه در ارتباط با برداشت از خویشتن قرارداشته ولی مبنای اولوسیونی آن این است که در قسمتهای تحتانی (ساخت قدیمی) مغز لانه دارند و محور کنش آنها بر اعمال آنی (هیجانی و احساساتی) قرار دارد. این انگیزهها مربوط میشوند به فرماتهای زمانی متکی بر تصویر و مربوط میشوند به دوران ماقبل آموزش زبان در کودکی (McClelland 1987; Kehr 2004; Scheffer2005; Roth2007). این سیستم مبتنی است بر تجربیات احساسی.
باور متخصصان این است که سیستم انگیزههای درونی اولین محرکهای است که در انسانها پدید آمده (Hofer and Chasiotis 2011). از نتایج پژوهشهای جدید میدانیم که ما دارای چیزی به اصطلاح “حافظه زمانی” هستیم که در آن کلیت رویدادها، احساسها، و اکسیونهای یک موقعیت خاص ذخیره میشود (Kuhl 2001) و طبیعت آنها این است که کاملا پنهان عمل میکنند (Langens 2009).
شخصیت فرد متکی است بر انگیزههای درونی او که از آنها نیازهای وی منتج میشوند (Meffert et al.). انگیزههای درونی دارای ساختار پیچیدهای میباشند که با سیستمهای گوناگون شخصیت درهم میآمیزند. ما نیازمند این انگیزهها جهت سمت یابی به سوی انتخاب راههای ممکن هستیم و این که از این طریق انرژی لازمی را که جهت تنظیم و انجام رفتار نیاز داریم، به دست آوریم (Mc Celland 1987).
حال از آنجا که انگیزههای درونی پیش از مرحله آموزش زبان ساخته میشوند، احتمالا این دلیلی باشد که چرا انگیزههائی بیشتر برجسته میشوند که در کودکی موجب سرخوردگی بیشتری شدهاند. به این ترتیب گرایش ما دقیقا به سوی انگیزههائی است که در کودکی به دست آورده ایم. انگیزههای درونی و بیولوژیک انسان در کل گرایش به این سه خصوصیت دارند: ایجاد تماس، قدرت و راندمان که موجب رفتارهای بسیار متفاوتی در انسان میشوند.
(Scheffer 2005; Langens and Mc Celland1997; Kuhl et al. 2010; Langens et al. 2005; Kuhl 2010; Traindl 2007 ).
از این رو بخشی از جنبش مسالمت آمیز وغیر خشونتی نسل هیپیها (در آلمان) در اواخر ۱۹۶۰ و آغاز ۱۹۷۰ در آخر منتهی به قدرت طلبی و برتری طلبی نسل یوپی (Yupi) سالهای 1990 شد (Heckhausen and Heckhausen 2010; Kuhl 2005).
توصیف دیگری برای انگیزههای درونی را میتوان بر اساس روانشناسی اولوسیونی مستدل نمود، به این صورت که ما مدتهای مدیدی در گروههای کوچک زندگی میکردیم. زندگی در این گروهها در ارتباط با جمع و وابستگی به یکدیگر قرار داشت. اما از آنجا که انگیزههای درونی جهت بر آوردن نیازهای فرد میباشند، با وجود زندگی جمعی همراه همبستگی، مفید به نظر میرسد که افراد انگیزههای خود را پنهان نمایند. از این رو این انگیزهها چنان پنهانند که حتی خود فرد هم از وجودشان بی خبر است (Mc Clelland 1987).
مسئله مهم در پروسههای انگیزههای درونی این است که ادراک نمیشوند (schneider 2010; Sceier et al. 2010). شنایدر و اسکارابیس (Scarabis and Schneider 2009) به عنوان نمونه بستن بند کفش را ذکر میکنند. این کار را که شاید چندبار در روز هم آنرا انجام میدهیم ، بدون این که ما عمل خود را ادراک کنیم کاملا ناخودآگاه انجام میگیرد. حال چنانچه به عنوان مثال بخواهیم آنرا در تلفن توضیح دهیم بسیار مشکل خواهیم داشت.
موید این بینش پژوهش جنجالیای بود که استانلی میلگرام (Stanly Milgram) در آغاز سالهای ۱۹۶۰ در مورد جنایات نازیها پیرامون انگیزه قدرت طلبی انجام داد. این پژوهش به دنبال نقش فعالین آلمانی هیتلری و شخصیت آنها بود . پرسش اصلی میلگرام این بود که آیا واقعا این گونه میتوانست باشد که همه این افراد بدون احساس قلبی و روحی فرمانها را انجام میدادند؟ این پژوهش که بعدها لقب “آزمایش میلگرام” به خود گرفت نتایج عجیبی را نشان داد. در این آزمایش نقشهائی ظاهرا گوناگون و از طریق قرعه به افراد سپرده شد. افراد انتخاب شده میبایست نقش شکنجه گر را ایفا کرده و گروه دیگر نقش متهم. وظیفه شکنجه گر، که در آغاز گفته بودند که آزمایشی ظاهرا در جهت رفتار آموزشی است، آن بود که به فرمان یک پروفسور شوک الکتریکی به متهم وارد کند. پرسش این بود که شکنجه گر ان تا چه میزان از فرامین تبعیت کرده و در نهایت تا استفاده از شوکی هم که موجب مرگ میشود، پیش میروند؟
نتیجه وحشتناک بود. غالب شکنجه گران در آزمایش حاضر بودند از شوک موجب مرگ هم به فرمان فرد ظاهرا پروفسور تبعیت کنند. دلیل آن این است که بخش قدیمی مغز ما مسلح به رفتار مطیعانهای است که خود کار عمل میکند. این مکانیزم گروهها را مجاز میکند که بدون بحث کنش داشته باشند. در این حال رفتار عاقلانه تعطیل شده و ما مطیع فرمان یک رهبر میشویم (Häusel 2005).
نمونهای دیگر در زمینه برجستگی انگیزه قدرت طلبی پژوهشهانی، بنکس و زیمباردو(1971) (Haney; Baknks and Zimbardo). آنها در زیرزمین دانشگاه استنفورد زندانی تعبیه نمودند. در این به اصطلاح پژوهش- زندان- استنفورد ۲۵ دانشجو که یکدیگر را میشناختند با قرعه به دو گروه تقسیم شدند. زندانیها و نگهبانان. پس از مدت کوتاهی دانشجویان نگهبان شدت عمل غیر قابل تصوری را بر علیه دانشجویان زندانی بکار بردند، در حالی که دانشجویان زندانی از خود دفاع نکرده و دچار پریشان حالی شدند. به دلیل ایجاد وضعیتی متشنج پژوهشگران آزمایش را پیش از انقضای مدت قطع نمودند (Zimbardo et al.2000).
بر اساس اولوسیون مغز، ما وارٍث شبکههای نویرونیای (اتصالات عصبی) هستیم که دائما خود را در معرض خطر میدانیم (Kahneman 2011; Spitzer and Wulf 2010; Miller 2000) (چون دهها هزار سال هنگامی که برای تهیه غذا به دنبال شکار بوده ایم، میتوانستیم طعمه حیوانات نیزبشویم -مترجم). یک مثال در این زمینه فرآیند بسیار سریع شناسائی دوست و دشمن (سیاه و سفید کردن- مترجم) است (Haesel 2005; Kahneman 2011). به محض اینکه ما چشمانمان را باز میکنیم، ناخودآگاه دائما چیزهای اطراف در سه بعدی مجسم میشوند. حاصل این فرآیند ناخود آگاه شکل گرفتن الگوهای الهامی و احساس ما است در مورد همه چیز و همه کس (Kahneman 2011).
بر خلاف تصور رایج، خود آگاهی ما در همه تصمیمها دخیل نیست. دلیل آن بیش از هرچیز این است که حافظه احساسی ما از نظر اولوسیون بیولوژی به مراتب قدیمی تر است از حافظه خودآگاه (ُStorch 2006). (مغز انسان از آغاز به صورت کنونی رشد ننموده. ابتدا قسمت تحتانی مغز رشد کرده بود که مخزن احساسهای ماست و با حیوانات نیز مشترک هستیم. بعد از دهها هزار سال بخش خارجی مغز رشد نمود که حدود یک سوم قسمت فوقانی مغز را اشغال کرده و مربوط میشود به خودآگاهی و با قسمت تحتانی رابطه ایجاد نمود - مترجم). از این رو روانشناسان در سالهای اخیر معتقد به نظام دوگانه فرآیند هضم نمودن اطلاعات شده و کاهنمن (Kahneman) به دو نوع کاملا متمایز هضم اطلاعات توسط ناخود آگاه و خودآگاه (خردگرایانه) در مغز انسان باور پیدا نمود.
معمولا در هر تصمیمی هر دو این سیستمها در قبال هر محرکهای کنش دارند. سیستم “خرد گرایانه” ما را قادر میکند که اطلاعات را آگاهانه ادراک کرده، به تحلیل جزئیات مشکلات پرداخته و ایدههائی را متصور شویم. از این رو این سیستم را عقلانی، آگاهانه، بر اساس قواعد و زمان بندی توصیف میکنند (Dane and Pratt 2007; Elger and Schwarz 2009; Müller 2012; Streif 2013). زمان بندی در نظام آگاهانه از این رو است که فرد قادر است یک رویداد را آگاهانه (و زمان آن- مترجم) به یاد آورده و در ادراک آن فعال باشد (Lee 2002).
در مقابل حافظه ناخودآگاه ما سریع و پراکنده و نا آگاه وبدون زحمت و بسیار موثرعمل میکند. در این راه برای ما دشوار است که زیگنالهائی را که از طریق حافظه ناخود آگاه دریافت میکنیم فرموله کرده ویا بیان کنیم. از این رو این نظام به عنوان “خدمتکار مغزی” مشغول مدیریت امیال و گرایشات ما است (Dane and Pratt 2007). اما زمانی که میخواهیم تصمیمی خردگرایانه اتخاذ کنیم برای آن نیازمند زمان هستیم تا امکانات را ارزیابی کنیم. حافظه نا خود آگاه حتی زمانی که کاملا خسته هستیم در عرض ۲۰۰ میلی ثانیه جوابی ارائه میکند (Storch 2006; Rangel 2013). لی (Lee 2002) این تز را مورد تاکید قرار داد و دلایلی هم برای کنش دوگانه این دو سیستم پیدا نمود.
گفته شد که نحوه تاثیر ناخودآگاه در فرآیند تصمیمگیری به صورت گرایش غیر بیانی درونی است و به آن (الهام درونی) (Intuition) گفته میشود. از این رو در بخش بعدی نظر روانشناسان کوتاه پیرامون آن میآید.
نقش الهام درونی در تصمیمگیری
(در کنار معانی گرایش قلبی یا الهام درونی در فارسی معناهای دیگری نیز برای این واژه وجود دارد. اما واژه “شهود” را نمیتوان بطور اخص برای آن استفاده نمود، زیرا که آن را در مبحث عرفان و با مکانیزم دیگری بکار میبرند که در آلمانی به آن Offenbarung میگویند. به هرترتیب الهام درونی در تعریفی مختصرعبارتست از تصمیمی آنی بدون ارزیابی عقلانی در آن زمان.- مترجم)
بر اساس شناختهای نوین روانشناسی و پژوهشها پیرامون تصمیمگیری در شرایطی، الهام درونی روشی سریع و موثر در زمینه سازماندهی بوده ودارای پتانسیل زیادی است که میتواند به مدیران هم سریع و هم صحیح کمک نماید (Dane and Pratt 2007). آثار روانشناسی نشان میدهند که تفکرات عقلانی ما در قسمت فوقانی مرز ادراکی در مغز جریاناند. در این رابطه پرسش این است که این مکانیزمها چگونه بر رفتار ما در شرکتها و سازمانها تحت تاثیرگذارند؟ اما الهام درونی، غرایز و شناخت دارای ساختارهای گوناگونی میباشند که مترادف معنی میشوند. اپشتاین و هوگارت (Epstein and Hogart 2001) به این نظر رسیدند که غرایز طبیعی، مانند بستن چشم در نور زیاد، دارای کنشهائی ناشی از اتصالاتی “محکم” و یا عکس العملهای خودکار هنگام بروز محرکههای ناگهانی میباشند. غرایز عبارتند از توانائیهائی موروثی که به تجربیات در زندگی وابستگی ندارند.
الهامهای درونی بالعکس مبتنی بر تجربیات ما در زندگی میباشند و بطور خلاصه سریع و پیوند دهنده موضوعات (assiziativ)، تداعی کننده و کلیت گرایانه در یافتن تصمیم بوده و کمتر مانند راه حلهای ریاضی دارای ساختارند و کاملا با مدلهای خرگرایانه در این راه متفاوت است (Dane and Pratt 2007 ). مدیران با تجربه در صورتی میتوانند به الهام درونی تکیه کنند که دقت و زمان زیادی صرف دستیازی به موقعیت کارشناسی در این زمینه نموده و تصمیمگیری الهامی را تمرین کرده باشند. کارشناسانی که تجربه 10.000 ساعت در شناخت الگوهای موقعیتی، فنی یا رفتاری باشند، میتوانند به رای خود اتکا کنند (Chassy 2013). اما هر کارشناسی در خارج از حوزه تخصص خویش فردی بی اطلاع است و از این رو آنها میبایست جهت تصمیمگیری الهامی در حوزههای جدید محتاط باشند (Christian Chlupsa 2017).
نتیجهگیری مترجم
با توجه به آنچه که در فوق آمد دانش روانشناسی و بیویوژیک نشان میدهند که ما از نسل هوموزاپین، با این ساختار مغزی و بیولوژیک و روانی مشکلات فراوانی در راه شناخت واقعیت و اتخاد تصمیم صحیح داریم. دلایل این موضوعات را نه ایدئولوژی و فلسفه و دانش سیاست، بلکه دانش اولوسیون و روانشناسی و بیولوژی و نوآوریهای آنها بطور قابل اتکا در اختیار ما قرار میدهند. شاید اطلاع داشته باشید که در مناطقی از آمریکا تدریس دانش اولوسیون به دلایل مذهبی ممنوع است!
حال به عنوان مثالی که عملا نوشتار در آغاز به این خاطر رقم خورد، ما از طریق بیان صرف ادعاها و نظرات و مواضع سیاسی نمیتوانیم به اهداف و منظور نظر اصلی افراد و سازمانها و انتخاب مدیران و رفتار مردم عادی پی ببریم، چرا که چون ناخودآگاه انسان دارای گویش نیست، نقش و سهم آنرا در بیان مواضع نمیتوان مشخص نمود. و از آنجا که گفته شد که انگیزههای اصلی و درونی انسان سه عامل همبستگی و قدرت و راندمان است، ناچارا میبایست از طرق دیگری اهداف و مقاصد را شناسائی نمود و تصمیم گرفت. همبستگی در این سه عامل به معنای تلاش در نزدیک شدن به دیگران است و میبایست در کنار آن مشخص نیز نمود که آیا هدف تلاش در نزدیکی اعمال قدرت است یا خیر. به علاوه گفته شد که انسانها از نظر بیولوژی ناخودآگاه حاضر به کنار گذاردن منافع فردی نمیباشند. از جانب دیگر در بخش اول نوشتار گفته شد که انسانهای عادی از خصلت گله واری در رفتار تبعیت میکنند. از این رو از طریق تعداد حامیان و طرفداران یک بینش نیز نمیتوان صحت نظری را مورد تایید قرار داد.
حال در این شرایط چکونه و از چه طریقی میتوان به اهداف انسانها و سازمانها و انتخاب مدیران و حتی خودمان پی ببریم (در متن گفته شد که ما خودمان از تصمیم ناخودآگاه خویش بی اطلاعیم)؟ جواب بسیار کوتاه و مختصر، که بعدا توضیحات آن خواهد آمد، آنکه رفتار و عملکرد در گذشته و حال و تجربه و میزان رشد فرهنگی (حداقل ادب و پرهیز از فحاشی) و تخصصهای ویژه افراد و سازمانها میتوانند در این راه کمکی باشند.
از آنجا که از سوئی نگارش این بخش طولانی شد و از سوی دیگر این مبحث نیز گسترده است، و حیف است که آنرا در اینجا به اتمام رسانیم، این مبحث را در بخشهای دیگری ادامه خواهیم داد.
دلیل اصلی انتشار این موضوع روشن نمودن نقشی را که آقای رضا پهلوی و دیگر فعالان اپوزیسیون در جنبش اخیر ایفا میکنند، بود. اما باز به علت گستردگی مبحث، این کار را نیز به نوشتار دیگری میسپاریم. فعلا تا انتشار آن خواننده را به مطالعه مقالهای که از نگارنده تحت عنوان ”احیای پهلویسم از دیدگاه معرفت شناسی” در ایران امروز انتشار یافت ترغیب میکنیم، زیرا به باور نگارنده همه مسائل مطروح در آن اعتبار خویش را به ویژه با رفتارهای اخیر ایشان و هوادارانشان بیشتر نموده.
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان/ برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی/ کازاده بکام دل رسیدی آسان (خیام)
——————————-