«.... امّا زندگی کوتاه است و حقیقت تا دورترین زمانها موثّر میماند و دوام میآورد. پس بیایید حقیقت را بگوییم» [آرتور شوپنهائوور، مجموعه آثار، جلد اول، نشر دیوگنس، زوریخ، ۱۹۷۷ میلادی]
۱- پُلی میان واقعیّت و آرزو
پیکر من میتواند در هر کجا باشد. امّا «خودم» در رویاهایم هستم. در خیالاتم. در حسرتهایم. در رنگین کمان زندگی با افتخار و عزّت و آبرو. در جهانی سرشار از مهر و همبستگی و رامشگری و پیوند دلباخته به انسانها و زمین و کهکشانها و گیاهان و جانوران و مرغزارها و طبیعت گسترده در پیرامونم. شوق زیستن در گوهرم همچون نهالیست که اندک اندک به سوی فرابالیدن و خودگستری در تلاش است.
من در واقعیّتپذیری رویاهایم میخواهم بین خودم و پیکرم پُلی بسازم برای رسیدن به آرمانها و آرزوهایم. به گستره آنچه که میخواهم باشم. به پدیدار شدن آنچه هسته و گوهر من است. به آنچه از بهر شکوفا شدن و بار و بر آوردن در ساز-و-کار- زندگی و اجتماع مردم میهنم به سهم خودم توانمند هستم. به روییدن درخت گوهر منحصر به فردم بر شاخه شاخههای جنگل کائنات. به رقصیدن در جشن پرندگان آواز خوان. به آمیختن و شناور شدن در رودخانه شادیها و لبخندها و شیطنت کودکان. به جاری شدن در نگاههای مهرآمیز و گرمابخش مادران. به پرواز کردن در آسمان زیبایی و گیسوافشانیهای دختران. به همپایی با پدرانی که کولهباری از رنجها را به دوش میکشند و فریاد خاموشانند.
آرمانها و آرزوهای من، اخگرهای آتش تار-و- پود وجودم هستند که پیوسته شعلهور میشوند و رقصان به هر سو میجهند. امّا من در بازگشت از جهان رویاها و آرزوهایم با واقعیّت زُمُخت و آزارنده در میهنم روبرویم. بر من آنانی حاکمند و آمر که نه رویایی دارند و نه آرمانی نه ذرّهای نشانه از آدمیگری و نه حتّا پُلی هستند به سوی آرمانها و آرزوهای من. آنها فقط شمشیر تند و تیز به دست گرفتهاند و به ناحقّ خون میریزند و به ناحقّ چوبه دار برپا میکنند و به ناحقّ، غارت و چپاول میکنند. به ناحقّ، شکنجه میدهند و خبیثانه در هر کوی و برزنی با حیوانیّتی خشونتمآب به گلهای پاک و زیبا و نوشکفته فقط تجاوز و تجاوز و تجاوز میکنند. آنها هر روز و هر شب، نماز واجبشان این است که گُلبنی نوجوان را شقّه شقّه کنند تا با توهّم و تلقین سفیهانه بر رویاها و آرزوهایم چیره شوند. ولی من هر بار که در جهنّم واقعیّت سوزان «آمران و خبیثان اقتلویی»، تفته میشوم، بیشتر و بیشتر به جهان رویاها و آرزوهایم یقین میآورم و پر توانتر میشم.
من آن جا هستم در گریهها و شیونها و ضجّههای دلخراش مادران بر سر قبر فرزندان پر پر شدهشان به دست جلّادان الهی. من آن جا هستم. استوار و سرفراز و پهلوانوار. باشنده جهان رویاها و آرزوهایم. در کنار یاران خُنیاگرم که سرود زندگی و شادخواریها را دست افشان و پایکوبان همسرایی میکنند. من آن جا هستم که دف میزنند و تار و چنگ مینوازند و مطرب میخواند و افسونگران شیدا چشم، نغمههای مهرورزی را در ساتگینهای مردافکن بر تار و پودم نگونسار میکنند. من آنجا هستم دست در دست همدلانم و شانه به شانه با همپایانم.
من آنجا هستم. در وجب به وجب خاک خاوارنهایم در گوشه و کنار میهن که اسناد خشونت ذاتی قهّاران الهی را در راه قدرتپرستی و کینه توزی رسوا میکنند. من آنجا هستم در تیک و تاک لحظههای جان باختن عزیزانم بر چوبههای دار الاهیون عقدهای. من آن جا هستم در سیاهچالها و شکنجه گاهها و محبوسخانههای بینام و نشان در چنگال مخوفترین و کریهترین شیّادان الهی. من آن جا هستم در کنار ربوده شدگان و آسیب دیدگان جسم و جان زیباترین گلهای باغ میهنم که محبوس و قربانی کینه توزیهای قرن به قرنند. من همچون نسیمی در هر بیقوله و سایبان و پرت آبادی در کنار زاغه نشینان بینان و سفره نشستهام. من آنجا هستم در مکانهایی که شریانهای وجودم برای میهن و مردمش میطپند و میخروشند.
من در میان واقعیّت و آرزو با خیزشها و قیامها و مقاومتها و سرکشیها و طغیانها و پیکارهایم، پلی خواهم ساخت به سوی «آزادی». من فرهاد عاشقم و با تیشه همبستگی و همپایی و همسرایی تونلی خواهم ساخت به سوی «آزادی». من، «کاوه آهنگرم» و دادخواه خون فرزندانم که ضحّاک دوران، طُعمه آز و نکبت جاهپرستیهایش کرد. من، فریاد دلخراش و اشکهای جاری تمام دختران و زنانی هستم که گلهای وجودشان در چنگال دژخیمان الهی پرپر شدند.
من بانگ بلند آن جاندارانم که از روزگاران کهن تا امروز، یاور پا به پایم هستند. من با رقص و آواز در فرود آمدن از دماوند سر به فلک کشیدهام و در سپیده دم پدیدار شدن آرزوهایم هستم در بستر واقعیّتی به وسعت ایران و آرمانی به گستردگی جهان و ایده آلی به سوی بی نهایت کهکشانها. من، دریایی هستم که در کویر میهنم جاری میشوم و ارمغانم «آزادی» است از برای ساختن باهمستانی که لایق کرامت و شرافت و بزرگواری و عزّت و نجابت وجودی تک تک هموطنانم باشد. من از اعماق تاریخ و فرهنگ مردم میهنم ریشه گرفتهام و چون سرو آزاد به سوی «آزادی» در هر گوشه و کناری شاخه شاخههای وجودم را میگسترانم.
من تا زمانی که «بیداد و بیمهری و خونریزی و غارت و شمشیرکشی» بر میهنم و مردم دادخواهم حاکم است، خیزشهای دریایم، پایانی نخواهند داشت. من آن جا هستم. پخش شده در تار- و – پود فضای سرکوب و خشونت و ارعاب و ستم و کراهت ذاتی حکومتگران بیلیاقت. من آن جا هستم. در خاک میهنم و در کنار مردم میهنم. من با جسم و جانم پایکوبان و دست افشان، سرود میخوانم و میرقصم تا رویاهایم را واقعیّتپذیر کنم. حتّا اگر روزی روزگاری پیکرم خاکستر شده باشد، گوهر یاقوتیام آتشی شعلهور خواهد ماند بر فراز سراسر آتشکدههای مهر به میهن و مردمم.
۲- از تصاویر اسطورهای به دامنه فلسفیدن
گردآمد مردم در بخشی از جغرافیای زمین و سپس زایش ایده «ملّت» و «شکوفایی فرهنگ» در تصاویر اسطورهها واتاب پیدا میکنند که فراسوی زمان فیزیکی، حضور دارند و در تمام دورانهای تاریخی به حیث مَشعلی فرا راه نسلها میدرخشند و آنها را به زایشهای نو به نو و پوست اندازی چهرههای پیر و فرسوده شده فرهنگ در عرصههای گوناگون باهمستان میانگیزانند. رویکرد بازشکافنده مغزه و ابعاد تصاویر اسطورهای به ذهنیّتی فرهیخته و آزاد از تمام غُل و زنجیرهای عقیدتی برای روشناندیشی منوط است. مُتفکّران و فیلسوفان و هنرمندان کشورهای اروپایی با کشف و شناخت و انگیخته شدن از اساطیر یونانی توانستند استقلال اندیشیدن خود را شالوده ریزی کنند و در پروسه تحوّلات تاریخی و اجتماعی از یکدیگر تاثیر بپذیرند و بر همدیگر موثّر باشند و مناسبات اجتماعی خود را پایه ریزی کنند و هر کدام نیز استقلال فکری خود را به پشتوانه سنجشگری حفظ کنند.
هر ملّتی در آیینه اسطورههایش، گوهر خودش را میشناسد. تلاش از بهر فهمیدن تجربیات نهفته در تصاویر اسطورهای و وااندیشی آنها در مفاهیم فلسفی امکانیست برای استقلال اندیشیدن در خصوص مُعضلات اجتماع و گرفتاریهای باهمزیستی. تا زمانی که کوشندگان آزادی نتوانند مایههای فکری اساطیر مردم میهن خود را در مفاهیم فلسفی بازاندیشند و در زبانی همگانفهم و شفّاف بدون مغلقگوییهای آکادمیکی عبارتبندی کنند، محال است بتوان ساز و کار مناسبات اجتماعی را در تک، تک عرصههای لازم مثل کشورداری، انتخابات، همسایه داری و دیپلماسی، قانون، منش، آموزش، اقتصاد، مناسبات جهانی و امثالهم سامانبندی کرد. آفرینش و پیریزی ارگانها و نهادها و سازمانهایی که تار-و- پودشان به اساطیر مردم، گره نخورده باشد، خواهی نخواهی، دوام و پایداری و کارکرد چنان موسساتی ناکامیاب خواهد بود و بی شکّ، خشت بر آب زدن است. مردم در کلیّت جغرافیایی میهن باید در تمام جلوههای اجتماع باهمستان، چهره اصیل خود را کشف کنند و ببینند تا در صدد این برآیند که به استحکام و تلطیف و همخوانی و همسویی با موسسات کشوری کوششهای بایسته کنند.
فروپاشی تمام «حکومتها» در طول تاریخ سینه سوخته ایران از پیامد رفتارها و گفتارها و واکنشهای زمامدارانی بوده است که با تصاویر اسطورهای مردم ایران، ناهمخوان بودهاند و علیه آنها، جنگ تخریبانه و خصومت کینه توزانه و تحریف و پایمالی پرنسیپها را سر لوحه اقدامات خودشان قرار داده اند؛ زیرا «زمامداران حکومتهای فروپاشیده و در حال فروپاشی همچون ولایة المقاتلة الاسلامیّه»، هیچگاه به بُنمایههای فرهنگ باهمستان مردم در کلیّت جغرافیایی بدون هیچ استثناء و امتیازی وقع نگذاشتهاند و مدام در مقابل اعتراضها و پرسشها و مداراییها و گوشزدها و اخطارها و نصایح و رواداریهای مردم از در ستیز و کتمان و لاپوشانی و جنگ برآمدهاند. کشوردارانی که نتوانند و نخواهند روشهای رفتاری و گفتاری خودشان را با تصاویر و ایده آلهای مردم، هماهنگی و همخوانی کنند، سیستم اقتداری آنها هر چقدر حتّا به خوفناکترین و کُشنده ترین سلاحها نیز مُجهّز باشند، در فرصت مناسب و یک آنِ گذرا به سرعت آذرخش از هم فرو خواهد پاشید.
ایرانیان در تجربیات بیواسطهای که از مناسبات باهمزیستی داشتهاند به زایش و آفرینش یکی از رُخسارههای پُر فروز و بسیار ستودنی و انگیزشی و آرمانی همّت کردهاند به نام «پهلوانی و پهلوان منشی». ایرانیان برغم چنین ایده آل رفتاری و کاراکتری هیچگاه به این فکر نیفتادند که «فرمانروایی پهلوانی» را به گونه سیستم کشورداری میخکوب و سمنتی کنند؛ ولی هماره آرزو میکردند و هنوزم آرزو دارند که زمامداران در رفتارهای اجرایی نسبت به هر پدیدهای با رفتاری «پهلوان منش» اقدام کنند. آنچه که هیچکس تا کنون در بارهاش در تاریخ غمانگیز ایران نیندیشیده است، مقوله «مدّاعی» در دیوان شاعران کلاسیک ایران است.
باعث تاسّف و دریغ دریغ گفتن است که زنده یاد «نادر وزین پور» در رویکردش به «مدّاعی» در دیوان شاعران ایرانی، آن را لکهای ننگ آلود بر چهره ادبیات کلاسیک قلمداد کرده است؛ به جای اینکه بتواند تمییز و تشخیص دهد که «شاعران ایرانی» با مدح کردن ستمگران و مستبدّین و سلاطین بیفرّ و انتساب کردن آنها به صفات و فروزههایی که هیچکدامشان نداشتند، دقیقا «عکس قضیه» را منظور نظر خود داشته و میستودهاند. شاعران ایرانی اساسا و آگاهانه و با هوشیاری، فروزههایی را ستایش کردهاند که در تار و پود سلاطین و حاکمین مستبد، هیچ نشانهای از آنها وجود نداشته است.[نگاه کنید به کتاب: مدح، داغ ننگ بر سیمای ادب پارسی].
شوربختانه به دلیل نداشتن ذهنیّت و شمّ فلسفی کثیری از کسانی که به تحقیق در ادبیات کلاسیک ایرانی رو میآورند، باعث شده است که بزرگترین منابع کلاسیک ادبیّات ایران تا امروز فقط به موضوع «دستور زبان» تبدیل شده باشند. در حالیکه فقط از کتابهای «ایلیاد و اودیسه» تا کنون هزاران هزار نفر در کشورهای باختری به تفکّر و زایشهای نو به نو در عرصههای رنگارنگ انگیخته شدهاند و هنوز به آفرینشهای تازه به تازه انگیخته میشوند. فقط ماییم که ثروت بدیع و بی همتای خودمان را تا حدّ «دستور زبان» فروکاهیده ایم و زمرّد و الماس و طلای ایدههای ناب را با خس و خاشاک معاوضه کرده ایم.
۳- بختکِ طالبان ماضی بعید و کابوسِ متشرّعان
تمام دغدغه شبانه روزی و تخصّص عقیدتی آخوندها و مُلّایان و مُتشرّعان جور واجور فقط حول و حوش یک موضوع حادّ و مُعمّایی است که میچرخد. از دید این طیف مُتحجّر و شدیدا شهوتی و هیز و هرزه، ابعاد مسائل بشری فقط در یک چیز چلیده و هرگز حلّ شدنی نیز نیست و باید شبانه روز در باره خطرات ایمانسوزش هشدارهای توبیخی داد؛ آنهم مُعضل «دُبُر – وَ – قُبُل نسوان» [= کس و کون زنان]. سراسر دروس حوزوی و مشقنویسیها و روضه خوانیهای مُتشرّعان بر منابر تکبّر و جاه پرستی در گرداب کُمپلکسی غوطهور است که از ذهنیّت گندیده و روح کپک زده و کلاف پیچیده غرایز افسارگسیخته و به شدّت حریص و شهوانی آنها نشات میگیرند.
در نظر و مبانی عقیدتی مُتشرّعان با کاربست رمل و اسطرلابشان، هویّت پدیدهای به نام «زن» از «ناف» شروع و به «سر زانو» مختوم میشود. به همین دلیل، مُتشرّعان از اهمّ وظایف و تکالیف الهی خود میدانند که در حیطه واجبات عاجل و خانمانسوز مومنین در باره «دُبُر- وَ – قُبُل نسوان» و نقش ویرانگر آنها در تحریک «ذکور رجال الهی» و آه از نهاد مومنان هیز برآوردن، اقدام کنند. در سرتاپای انتشار خروارها کاغذی که تا کنون به دست مُتشرّعان سیاه شدهاند و از این طریق به محیط زیست و طبیعت و همچنین فکر و روان انسانها به شدّت آسیبها زدهاند و همچنین در میلیاردها ساعت رجزخوانیهای مُتشرّعان بر منابر نمیتوان یک جملهای را پیدا کرد که به اندازه خردلی بر «دانشهای بشری» افزوده باشند. آنچه این طیف مکّار تا امروز در جامعه ایرانیان توسعه دادهاند، خاراسنگی کردن اعتقادات ابلهانه و استمرار حماقتهای قرن به قرن است از بهر اقتدار ابدی داشتن بر ذهن و روح و روان مردم.
[جهت آگاهی بیشتر تورّقی کنید برای نمونه در مشتی از خروارها مزخرفگویی مُتشرّعین در کتابهای ذیل:
- وسیلة العفاف یا طومار عفّت/تالیف: یوسف جیلانی
- نزهة النواظر/تالیف: شیخ عبّاس قمی
- سفینة النجاة/تالیف: مُلّا محسن فیض کاشانی
- انوار النعمانیه/تالیف: السیّد نعمة الله الجزایری
- زهر الربیع/تالیف: السیّد نعمة الله الجزایری
- کشف الغرور او مفاسد السفور/تالیف: ذبیح الله محلّاتی
- ابواب الجنان/تالیف: میرزا رفیع واعظ قزوینی
- ینابیع الحکمة/تالیف: عبّاس اسماعیلی یزدی
- حیاة القلوب/تالیف: محمّد باقر مجلسی
- حکمة الحجاب و ادلة النقاب/تالیف: شیخ ابوالفضل خراسانی]
قدُرت پرستی، سائقهای ست که انسانها را مدام به سوی تسخیر مطلق آن، وسوسه میکند؛ زیرا بسیاری از انسانها به خود تلقین میکنند که از این راه میتوانند به شهرت، رضایت درونی، کسب شخصیّت، ثروت باد آورده، متنفّذ بودن، به رسمیّت شناخته شدن، محبوبیّت عام داشتن، هر کجا بر صدر نشستن و غیره و ذالک دست یابند. انسانی که یکه تازی توسنِ قدرت را تنها راه رسیدن به امیال و سوائق و غرایزش بداند، انسانیست روانپریش و عقدهای که از عذاب کمبود گوهر وجودیاش به طنابی آویخته است که در انتهای آزخواهیهایش بر گردنش پیچیده خواهد شد.
محرّک مومنان به مبانی مذاهب و ادیان نوری فقط ترضیه سوائق قدرتپرستی آنهاست و سراسر ریاکاریها و تظاهر کردنهای آنها اصلا و ابدا با «حقیقت پژوهی» کوچکترین تناسبی و پیوندی ندارد. مومنان به هر مذهب و نحله و ایدئولوژی و امثالهم که ادّعای «صراط المستقیم» را سر بدهند، خطرناکترین خاصمان انسانهای دگراندیش خواهند شد و از کُشتن و لت و پار کردن کودک و جوان و پیر، هرگز ابایی نخواهند داشت؛ زیرا ذهنیّتی که به مرض مُخرب ادّعای واهی «نصّ الهی» مبتلا شده باشد از «شرم و وجدان فردی» تهی و پوک میشود. حکومت فقاهتی، ولایت بیشرمترین و سفیهترین مُخنّثان در تاریخ کشورداری ایران است که واژگونی و خنثا کردن خشونت زُمخت و خونریز و حتّا ریزترین ابعاد آن برای بالندگی و گسترش فضای آزادی، بایسته و شایسته است.
۴- باهمآیی و باهماندیشی بر پایه کدام پرنسیپها؟
در «کلیّات» میتوان هر لحظه به توافق چند جانبه نیز رسید؛ ولی مُعضلات بشری به طور جهانشمول و به گونه کنکرت در میهن به گرداگرد جزئیات و «تفاوتها/دیفرنسها» است که میچرخند و بُغرنجترین کشمکشها را در عرصههای اجتماع انسانها به وجود میآورند. پیش از آنکه در باره «کُلّیات» به توافق لفظی و کتبی برسیم، نیک است در آغاز راه، در باره «پرنسیپها» بیندیشیم و تصمیم قطعی بگیریم. برای ساختن و آباد کردن ایرانی نو که در خور شرافت و کرامت و شخصیّت و فردیّت تک تک ایرانیان باشد بدون هیچ تبعیضی، باید موضوع «باهمآیی و باهماندیشی/راهبردی و رهنمایی» را حول و حوش پرنسیپها تمرکز داد تا بتوان معنایی برای «باهمآیی و باهماندیشی» آفرید و به اهداف و مقاصد بایسته راه یافت. پرنسیپها را نمیتوان از جایی بیرون از خاک و تاریخ و فرهنگ مردم، اخذ و به آنها یک شبه تزریق کرد؛ بلکه پرنسیپها را باید و میتوان از بُنمایههای فرهنگ مردم در کلیّـتش اقتباس و آنها را برای آفرینش باهمستانی جدید و پویا شالوده ریزی کرد. تا زمانی که شُعله پرنسیپها همچون مشعلی فرا راه «باهماندیشیها و باهمآییها» افکنده نشود، خطر این هست که گرایشهای عقیدتی واحد در کوتاه مُدّت و سیستماتیک بر سراسر اجتماع غلبه پیدا کنند و سیستمی مخوف را بر هستی و نیستی انسانها حاکم جبّار کنند.
پرنسیپهای فرهنگ مردم ایران که از دیر باز تا امروز از طرف حکومتگران غارتگر و نالایق، پایمال و واپس و سرکوب شدهاند در آشکارترین حالتشان عبارتند از: «گزند ناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادگزاری، راستمنشی، سربلندی و بزرگی جویی به پُشتوانه هفتخوان آزمونهای جستجو برای پدیدار کردن گوهر وجودی در گستره آزادی». آنچه مردم ایران از زمامداران انتخابی انتظار دارند، نگاهبانی و تضمین و تلاش کردن و مسئولیّت فردی و جمعی داشتن در قبال پرنسیپهای فرهنگ باهمستان است. هر چیزی که دوام و استمرار و زیباآرایی پرنسیپهای فرهنگ را استخواندارتر کند، به همان میزان نیز مردم از آنها استقبال با شکوه خواهند کرد. خواه چنان چیزهایی در غرب باشند یا در شرق یا در جنوب یا در شمال اقصاء نقاط جهان. بدون اندیشیدن در باره پرنسیپها و تعهّد انسانی و وجدانی داشتن در قبال پایبندی و نگاهبانی از آنها نمیتوان به هیچ ارگان و سازمان و موسسه و گردآمدهایی اعتماد و با آنها همپایی و همسویی کرد.
۵- پُرسشهای کُنکرت و پاسخهای هزار و یک شبی
کثیری از ایرانیان در پاسخ به پرسشهای کنکرت و ساده، بسیار عاجزند و به گونه شگفت انگیز یابس و طوبا باف. فرض کنید از شما بپرسند که «صُبحانه چه خوردید؟». پُرسش کاملا ساده و هدفمند طرح شده است. فقط به پاسخ پُرسش، خوب دقّت کنید و ببینید آیا سیمای خودتان را در آن کشف میکنید یا نه!
« ..... جات خالی یه خاله داشتم. خدا بیامرزدش، اینقدر زن مهربونی بود که من گاهی اوقات با مامانم عوضی میگرفتمش. البته اگه شوهر نابکارش اذیّتش نمیکرد و یه مقدار مروّت داشت، اینقدر پیر نمیشد و عاجز که زود بمیره. هر وقت که من میرفتم عیادتش، همش قربون صدقهام میرفت و نمیذاشت برگردم خونمون. تلفن میزد به مامانم و میگفت که من جیگر گوشه ات را امشب نگه میدارم پیش خودم باجی. دورت بگردم الهی. خلاصه به زور خاله میموندم پیشش. خدا بیامرز، صبح که میشد برا من یه صبحونهای درست میکرد که گویا از مادر شوهر رفیق دوران همکلاسیش یاد گرفته بود و حکایتش اینه که، البته اونجور که خودش برا من تعریف کرد، یه حسین آقا بقّالی بوده که در گوشه مغازه خوار بار فروشیاش در یه اتاقک فکسنی، املت و نیمرو و خاگینه محشر درست میکرده. بعد یه روز همون دوست خالهام رفته بوده میوه جات بخره، میبینه یه عطر هوس انگیزی از ادویه جات و تخم مرغ در مغازه پیچیده. پرسیده ازش که حسین آقا، چی پختهای که اینقدر عطرش شکم مرا به قیلی ویلی انداخته. حسین آقا بقّال که البته بعضی وقتا از سر شیطنتهای معمول و چش چرونی بازاریها، گوشه چشمی به مادر شوهر دوست خاله جونم داشت، میگه اختیار داری خانوم. ما غلط بکنیم که دسپخت شما خانومای طنّاز را داشته باشیم. والده آقا مصطفی کم مهری میکنه، من مجبورم بعضی وقتا یه کوفتی ببلعونم تا قوّت بگیرم؛ بلکون بتونم خرج اینهمه نون خورا در آرم. مادر شوهر دوست خالم جوابش میده، حالا نمیخواد مظلوم نمایی کنی حسین آقا. راستش را بگو ببینم چی پختی. جوابش میده که به این قبله قسم، به یکی از مشتریام گفتم من اینقدر گرفتارم که وقت ندارم یه غذا درست و درمون بخورم. اونوقت مشتریه بهش میگه، من وقتی عزب بودم، خودم آشپز خودم بودم. از دوست و آشنا که مرغ داشتن، تخم مرغ میخریدم و صبح به صبح، یه غذای دبشی برا خودم درست میکردم. خلاصه سرت را درد نیارم......»
دنبال همین یابسگویی را بگیرید و بروید سراغ متون مذاهب فاجعه بار شیعه و سنّی با حکایتهای: «قال/قوله/فیقول و الی آخر...»
ما نمیتوانیم به ساده ترین پُرسشها، پاسخهای درخور و سر راست بدهیم؛ زیرا پرسشی که ما را به اندیشیدن و پژوهش و سنجشگری بیانگیزاند، در نظرمان کاری شاق و دلهره آور جلوه میکند. به همین دلیل نیز با بیراهه رفتنها و به صحرای محشر زدنها و دروغ سرهمبندی کردنها به خودمان تحمیل و تلقین میکنیم که پاسخ پرسشها را به بهترین وجه ممکن داده ایم و چه بسا که برای لاطائلاتبافیها به انواع و اقسام «رفرنسها» نیز ارجاع بدهیم.
هر گاه ایرانیان مُدّعی در عرصه هماوردیهای فکری توانستند به پرسشهای «فرمانروایی/حکومت چیست؟»، «دولت و مجلس چیست؟»، «قانون و قانونمداری چیست؟»، «انتخاب چیست؟»، «دادگزاری چیست؟» و کثیری از اینگونه پرسشها، پاسخ فردی در کلمات و عبارتهای برخاسته از تجربیات و تامّلات شخصی بدهند، میتوان امیدوار بود که ما کم کم در حال گام نهادن به واقعیّت زمین باهمزیستی نزدیک میشویم. پُرسش سادهای که سراسر وجود ما را به پاسخ فرامیخواند، راهکاریست به سوی کشف و شناخت و رفتار با آنچه در انظار نسلهای مختلف، مدام مُعمّا جلوه میکند و هرگز از دامنه زندگی و سرنوشتشان ناپدید نمیشود. پاسخ دادن خردمندانه و توام با استدلال منطقی به ساده ترین پُرسشها، آغازگاهیست به سوی صمیمی شدن با خویشتن و حرمتگزاری به شعور و فهم دیگران و انگیختن آنها به کاوش کردن در معدن تجربیات بی واسطه و شخصی خودشان.
۶- دنائت و بیشرمی اولیاء الله
«..... کسی بر مردم، ظُلم نمیکند؛ مگر اینکه زنا زاده باشد یا رگی از زنا زادگی در او وجود داشته باشد» [المَلاحِم وَ الفِتَن/ تالیف: سیّد ابن طاووس/ کتابفروشی اسلامیّه/ ص. ۱۸۵]
کارگزاران حکومتِ اللهِ مخوف، حسبِ سنّت رسول و ائمه مقاتلاتی با گماشتن «اعوان و انصار ظلمه» در رفتارهای زیستی و گفتارهای منبری بر اریکه اقتدار گیوتینی که مغایر ناموس و مُخل شرافت و آبرو و گوهر پاک انسانهاست به درجهای از پست مایگی ارتقا یافتهاند که هدفشان فقط تحقیر و ذلالت مردم در کلیّت جغرافیای ایران است. حکومتگران نالایق با تعرّض به عصمت دختران و زنان ایرانی به این توهم مُبتلایند که میتوانند تا ابدالدّهر بر هستی مردم، «آمر تفاخری» بمانند.
تکبّر و دهان دریدگی کارگزاران فقاهتی و کنشها و واکنشهای مملوّ از دلخراشترین خشونتهای بدنی و روحی و روانی و شکنجهای آنها در حقّ فرزندان میهن که بر بستری از عقدهها و ناکامیابیها و محرومیتها و بیمایهگیها پاگرفتهاند، مُعضلیست به وسعت تاریخ مناسبات نکبت بار اسلامیّت در ایران و خاورمیانه. کوشش به منظور چیره شدن بر اینهمه کمپلکسهای قرن به قرن که محصول اعتقادات پوسیده و بیمنطق و فاقد بُنمایههای خردورزی و سنجشگری بودهاند، به این بازبسته است که کوشندگان آزادی از تمام امکانهای هنری و فکری و موسیقایی و تصویری و تکنیکی و امثالهم استفاده کنند و برای درهمکوبیدن خاراسنگ اعتقادات تخریب کننده ذهن و روان انسانها با رادمنشی و دلاوری و گشوده فکری بیندیشند و هرگز این گمان باطل را به ذهن خویشتن راه ندهند که پیکار با خرافات و اوهامات بشری در پروسه فروپاشی حکومتگران فقاهتی از فضای باهمستان انسانها محو و سر به نیست خواهد شد.
دشوارترین پیکارهای اندیشندگان گستره آزادی و کرامت بشری در دامنههایست که اشباح نامرئی؛ ولی تنیده شده به ذهن و رفتار انسانها نفوذ دارند؛ زیرا دامگزاران الهی به طیف صیّادانی تعلّق دارند که کلیدی ترین پُرسمانهای روح و روان و مغز بشر را [خدا، آفرینش، دین، منش و امثالهم] طعمهای در چنگال انحصاری خود میشمارند برای اسیر و سیطره داشتن و مدام ذبح کردن انسانها در هر کوی و برزنی. تحصیل کردگانی که از اندیشیدن در باره «پُرسمانهای کلیدی مردم میهن خود» طفره میروند و آنها را مدام از موضوعات قلمی خود به کناری مینهند یا با توضیحات کُلّی و تمسخر نادیده میگیرند، بی شکّ، استمرار و حاکمیّت بلامنازع صیّادان الهی را بر ذهنیّت و روان و هستی مردم، ضمانت ابدی میکنند.
۷- روشهای خوشه آفرین و بهره آور ابتکاری برای آراستنِ کرامتِ گوهری انسانها و نگاهبانی از آزادی
«بارون هنری دو هولباک [Paul Henri d, Holbach]»، یکی از متفکّران بسیار برجسته و دلیر و فرزانه در دوران روشن اندیشی در قاره اروپا بود. وی در مناسبات و دید و بازدیدهایی که با کوشندگان «آزادی» داشت، مدام بر لایروبی شریانهای فرهنگ باهمستان از آهک و تفاله جات انسدادی خزعبلات الهی در سمت و سوی «دانش و اندیشیدن و پرسشگری و فراتر کاویدن» تاکید مُبرم میکرد. همچنین یک چیز را هماره در مدّ نظر داشت و آن را پیوسته دنبال میکرد. وی به کوشندگان آزادی میگفت که تا میتوانید «مردم را از چنگال سیطره داشتن سفّاکان الهی و مُتشرعان جبّار بر ذهنیّت و روح و روان و قلبهایشان» فریادرس باشید و جدا کنید. هر چقدر مردم جامعه، هوشیار و بیدار مغز و از سیاهچالها و دامهای الهی گسسته شوند؛ به همان میزان بر روند فرهیختگی و دانایی و ذهنیّت سنجشگر انسانها و فروپاشی خود به خودی قلعه اقتداری مُتشرّعان افزوده تر خواهد شد.
کوشندگان آزادی در پروسه نبرد ژرفپیما و خردمندانه با مقاتله گران آمریّتهای نصوص الهی باید بتوانند با زبانی همگانفهم به روشنگری موضوعات مختلف باهمستان همّت کنند. گسلاندن مردم از اعتقادات بی پایه و موهوم راهیست طولانی و حلزونوار. ناگفته نماند که در سنجشگری مسائل اعتقادی باید آگاهانه از کاربست مفاهیم انتزاعی چشم پوشید و فقط با عینیّات ملموس و استناد به فهم و عقل سلیم مردم به محو و چیره شدن بر اوهام ذهنی آنها کوششها کرد. اگر آنانی که از انتشار لاطائلات «خمینی» جلوگیری کردند، ذرّهای شعور فرهیخته میداشتند، میبایست نه تنها به انتشار چنان ترّههاتی سرعت میدادند؛ بلکه همزمان با انتشار چنان چرت و پرتها، نویسندگان شوخ طبع و فرزانهای را همچون زنده یادان «ایرج پزشکزاد» و «هوشنگ فرهنگ آیین [زنوزی]» برای سنجشگری کلپتره گوییهای عقدهای ترین ابناء بشر؛ یعنی «خمینی» به میدان کارزار فرا میخواندند تا ملّت ایران و بویژه طیف تحصیل کردگان میفهمیدند که چه فجایعی در پیرامون آنها در حال شکل گرفتن است و به موقع از پس خنثا و برطرف کردن آنها برمیآمدند. [در خصوص شوخ و شنگیهای طنز آمیز زنده یادان پزشکزاد و فرهنگ آیین نگاه کنید به کتابهای: -آسمون ریسمون/ - انترناسیونال بچّه پر روها/- هیچی؛ سیره مبارکه حضرت امام خمینی].
پیکار با موهومات و خرافات و تنبلیهای مغزی و تخلیه تلنبار شدگی کوه پیشداوریها و عقاید مضحک از مغز و قلب و روح مردم، کاری آسان نیست؛ بویژه در جایی که متولّیان الهی، قلعه تمام امتیازات و منافع و قدرت و اقتدار و توجیه جنایتها و خونریزیهای خودشان را بر موهومات مردم استوار کردهاند. به قول آلبرت اینشتاین « متلاشی کردن اعتقادات پوسیده از شکافتن ذرّات اتم، دشوارتر است».
۸- تثبیت قدرت مطلق به قوّه اعدامهای هول افکن
«.... امّا اسلام: بدان که اسلام، فرمانبرداری و انقیاد یُوَد. اگر به طوع باشد و اگر به اکراه؛ چنانکه رسول میگوید که مرا [الله] فرمودند که با خلق، کارزار کنم تا آنوقت که بگویند: لا اِلهَ الّا الله مُحمّدُ رسول الله» [بنگرید به کتاب: تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام/تالیف: مرتضی ابن داعی حسنی/نشر اساطیر/ ص. ۳۷]
در تاریخ تفکّر و فلسفیدن در باره مسائل بشری، بِنُدرت میتوان فیلسوف و متفکّری را پیدا کرد که در زمینه مُعضل «کُشتن»، اندیشیده باشد. «داستایفسکی» در رمان «ابله» بر این اندیشه است که «کُشتن انسانی که همنوعش را به قتل رسانده است، مُجازاتیست وسیع تر از ارتکاب جنایت. در نتیجه، قتلی که ناشی از حُکم قضایی باشد از کُشتن جنایتکار، بی نهایت وحشتناک تر است». چنانچه بخواهیم در برابر «مُجازات اعدام»، صف آرایی فکری و سنجشی کنیم، لازم است که در نخستین گام اندیشیدن در زمینه واقعیّت موضوع به روشنی و روشی گویا و تلاشی تفهیم پذیر کوشش کنیم. نمیتوان در خصوص «مُجازات اعدام» سخن گفت؛ اگر ندانیم که «مُجازات چیست؟» و چرا حکومتگران نالایق به اجرای آن اقدام میکنند؟
چنانچه نتوانیم کرانمندی کاربست قدرت زمامداران را مُتعیّن و مشروط و مقیّد به اصول بایسته کنیم؛ طوری که معلوم شود مناسبات زمامداران با تک تک آحاد مردم اجتماع باید بر کدام چرخهها و محورهای اساسی شالوده ریزی شود، آنگاه نخواهیم توانست افسارگسیختگی مقتدران را در سوء استفاده کردن از «قدرت» مهار و خنثا کنیم. هر گاه این حقیقت بی چون چرا را تصدیق کنیم که «جان و زندگی فرد، فرد انسانها، نامشروط و حقانیّتش گزند ناپذیر است»، متعاقبا این پرسش مطرح میشود که چگونه میتوان اختیارات اجرایی کارگزاران دولت را کرانمند و مشروط و مقیّد و مسئول کرد؟. با کُشتن هیچ انسانی، ولو مُجرم و خاطی و مُقصّر باشد؛ نمیتوان هرگز و هیچگاه بر مُشکلاتی چیره شد که انسان مجرم را به ارتکاب جُرم، ترغیب و تحریک و مجبور کردهاند.
ابعاد بسیار تاریک و پرتگاههای روح و روان ناشناخته و پیچیده انسانها را که موجباتی برای ارتکاب جُرم میشوند، نمیتوان با کُشتن یا قطع اعضاء بدن آنها برای همیشه و ابد از مناسبات اجتماعی زدود و سر به نیست کرد. کوشندگان آزادی نباید هیچگاه از تاکید کردن مُبرم بر این مسئله غفلت کنند که ایران و مردمش، زمانی در «آزادی» خواهند زیست که «حُکم اعدام» برای همیشه و ابد منسوخ شود. فلسفه کشورداری و هدف از ایده فرمانروایی و دولت به این معنا نیست که سلّاخ خانهای را برای آحاد مردم و فرزندان و نسلهای مختلف مُهیّا کرد؛ بلکه مقصد و هدف دولتها و فرمانروایان باید این باشد که تا میتوانند از راههای ممکن و منطقی و بشر دوستانه از رویداد هر گونه جنایت و تخلّف و تبهکاری در عرصههای مختلف اجتماعی پیشگیری کنند؛ نه اینکه خودشان طلایه دار و مُجری و گیوتیندار قصّابخانه جنایت باشند؛ آنهم به نام دین و خدا و رسول و امام.
مسئله «قصاص» در شرایع و عقاید اسلامیّت بر این محور میچرخد که اعدام کردن وسیله ایست به منظور «انذار/ترساندن مردم» و راهیست برای سرکوب کردن آنانی که در برابر اقتدار ناحقّ حُکّام به پا خاستهاند و مقاومت میکنند. در نتیجه، ذهنیّتی که در باتلاق نصوص الهی به چارمیخ حماقت و بلاهت و عقدههای خاراسنگی کشیده شده باشد، در مسئله «قصاص»، فقط گناه کبیره مُجرم را در قیام علیه نصوص الاه آمری [محاربه با الله= مقاومت در برابر فقیه سفّاک و قدرت پرست] تمییز و تشخیص میدهد که با خونخواهی و انتقام گرفتن و ریختن خون مُجرم – حال به هر اتّهامی که میخواهد باشد-، ارضاء شهوانی میشود. شدّت لهیب آتش انتقامگیری متشرّعین با شعار «الحقُ لِمَن غَلَب = [حقّ با کسی است که غالب شده باشد]»، اینگونه است که با رُبودن اجساد و خاکسپاری پنهانی و تحت فشار گذاشتن خانواده و بستگان قربانی و همچنین قدغن کردن هر نوع مراسم و یادبود و یادآوری به همراه کنترل شدید فضاهای ارعاب افکن برآنند که کینه و نفرت خودشان را تا سرحد نابودی هر گونه نشانهای از شخص قربانی امتداد دهند و از دیگران زهر چشم بگیرند.
قدّاره بندان حکومت ناحقّ فقاهتی با این ادّعای بیپایه و مُغرضانه که اعدام به ایجاد امنیّت اجتماعی کمک میکند، توجیهی خصومت آمیز و تحقیرگونه را نسبت به مردم اجتماع اظهار میکنند؛ زیرا آنانی که «امنیّت باهمستان انسانها» را مُختل و مغشوش و هولناک میکنند، همان زمامداران و کارگزاران سفیه و بی لیاقت هستند که شورشها و خیزشها و قیامها و ناآرامیها و فریادهای مردم را مستوجب میشوند. تمام احکام اعدام که از طرف محاکم شرعی در حقّ فرزندان ایران ابلاغ و اجرا میشوند فقط در سمت و سوی یک هدف اجرا میشوند؛ آنهم تثبیت اقتدار ناحقّ و خونریز ضحّاکیان غارتگر. آنقدر کشتی تایتانیک حکومت الله در ایران به قوّه گیوتین متشرّعین در طول بیش از چهل و سه سال آزگار با تبختر و کبکبه بر دریایی از خونریزی و کشتار به ایجاد انواع و اقسام «المغازی» تاخت و تاز کرد تا سرانجام به صخره «زندگی» اصابت کرد و فروپاشی و غرق شدنش، قطعی و ابدی و هرگز بازگشت ناپذیر است.
۹- بی منش ترینها و بی شخصیّت ترینها بر منابر اخلاقیّات موعظهای
در هیچ کشوری نمیتوان انبوهی از کتابها را پیدا کرد که فقط حول و حوش «اخلاق» نوشته شده باشند؛ سوای دنیای اسلامیّت در ایران و کشورهای عربی. نگاهی پیش پا افتاده به ادبیّات مکتوب در ایران که در گذر زمان از شرّ حماقتها در امان ماندهاند و طعمه آتش و گم و گور شدن و نابودی نشدهاند و همچنین خروارها تولید موهومات از طریق قلمسوزی مُتشرّعین، کفایت میکند تا بتوان عمق جهالت و وسعت بی شعوریهای آنانی را برآورد کرد که فقط به «اخلاقیّات موعظهای و امریّه ای»، توصیههای واجب با عقوبتهای تازیانهای کردهاند. هر چقدر انسانها در جامعه از فردیّت و کرامت وجودی و وجدان فردی و حسّ مسئولیّت، خالی و خالی تر شوند، به همان میزان بر توسعه و سیطره «اخلاقیّات موعظهای و امریّه ای» افزوده تر میشود به حدّی که در ریزترین نکتهها و مسائل اجتماعی میتوان دخالت و نفوذ و تحکّم اخلاقیّات موعظهای را کشف کرد و حتّا گسترش آنها به جایی میرسد که از ظرفیّت اجتماع سرازیر و به «دنیایی دیگر در اوهام و توهمات اخلاقیون» فرا افکنده میشوند.
کمتر کسانی در این باره اندیشیدهاند که «منش انسان خویشاندیش و با کاراکتر» در رویارویی با همنوعانش در مقام انسان فقط «به یک شیوه است» و رفتارش هرگز چند بعدی و طبق امریّه و موعظه نیست؛ بلکه «زایشی و پدیداری و تک» است. انسانی که خودش میاندیشد، میتواند منش خود را بر شالوده تجربیّات شخصی برپا دارد و مسئولیّت گفتارها و کردارهای خودش را به عهده بگیرد؛ نه اینکه اخلاقیّات موعظهای و امریّهای را همچون زیور آلات به خودش بیاویزد و به «اخلاقی بودن» تظاهر و ریاکاری کند و هرگز هیچ مسئولیّتی در قبال رفتارها و گفتارهایش نداشته باشد و در مقابل پاسخ به چند و چون رفتارها و صحبتهایش مدام به اوامری ارجاع بدهد که از فراز منابر تحکیم و صادر شدهاند. در سراسر چفت و بست حکومتگران فقاهتی نمیتوان یک نفر را پیدا کرد که «منش و کاراکتر فردی» داشته باشد؛ زیرا هیچکس در این سیستم مخوف، فردیّت ندارد که بخواهد «منش و کاراکتر شخصی و وجدان فردی» داشته باشد. حکومت گیوتینداران الهی، ولایت بی اخلاق ترین ترمیناتورهای زمینی است.
۱۰- تاریخ ناتمام انسان
انبیاء بدون هیچ استثنایی، شارلاتانهایی بودند که همچون ایدئولوگهای مدرن برغم انکارشان در ادّعا و ظاهر؛ ولی در عمل همچنان طبق سبک و سیاق انبیاء به تلقینات و توهمات آلودهاند. مذاهب و ادیان نوری و ایدئولوژیها در وحدت عقیدتی تا کنون برای انسانها در طول تاریخ فقط تکبّر و قدرتپرستی و خشونت و نفرت و کینه توزی و شکنجه و وحشت افکنی و قتل و کشتار و ویرانی و غارت و جهالت پیوسته را تداوم دادهاند تا انسانها را فقط و فقط در سیاهچال «نصوص سنگسان و مزخرف» غُل و زنجیر کنند.
امّا انسان، پدیدهای تاریخیست که در پیچ و خم رویدادها به گونههای متفاوت تحوّل پیدا کرده است و روند دگرگشتهایش ایستگاه آخر ندارند؛ زیرا انسانها همواره فراسوی آنچه را که هستند، آرزومند و کُنجکاو و خواهندهاند. زمامدارانی که چشمه جوشان آرزوها و آرمانها و نیازها و دلبستگیها و تنوّع روشهای نسلها را نمیفهمند و از سوخت -و- ساز آنها کوچکترین شناختی ندارند، با کاربست خشن ترین اعمال نیز نخواهند توانست بر خیزابهای پر خروش اجتماعی چیره مطلق شوند؛ زیرا هنر کشورداری به تجهیزات و دم و دستگاه سرکوبگری منوط نیست؛ بلکه به هنر نوازندگی و ذوق موسیقایی و رقص و همپایی با گوهر وجودی انسانهاست که تعادل مناسبات زمامداران را با مردم اجتماع منسجم میکند. گوهر انسانها، موسیقایی و شیدایی و رامشگری است.
کشش و جاذبههای موسیقایی روح و روان انسانهاست که امکانهای همسویی و همخوانی و همنوازی را با برنامههای زمامداران مُهیّا میکند. خلاف نوازییهای گوشخراش و آزارنده و تحکّمی و امریّهای حاکمان نالایق و تا خرخره مُسلّح به ابزارهای سرکوب و خشونت، هیچکس را به شوق رقصیدن نمیانگیزاند. فقط حکومتگرانی که از فهم و دریافتن و نیوشیدن گوهر وجودی انسانها عاجز و اخته و احمقند، علیه پدیدار شدن جلوههای رنگین کمانی انسانها در بستر «تاریخ ناتمام بودنها و شدنها» به شنیع ترین فُرمهای ممکن و ناممکن، «الآمر بالقتل» میشوند. [رسالت الهی].
تاریخ نگارش: ۲۶.۱۲.۲۰۲۲