هابرماس سرشناسترین متفکر آلمانی در ده شصت بود. از اعضای پرکار نسل دوم مکتب فرانکفورت که در کنار اندیشمندانی چون والتر بنیامین، هورکهایمر، تئودور آدرنو در ارائه بینشی انتقادی از جامعه خود و مدرنیته غرب تاثیر به سزایی داشتند. از کتابهای مشهور وی میتوان به «دگرگونی ساختار فضای اجتماعی» اشاره کرد. اما منظور وی از «فضای اجتماعی» چیست؟
فضای اجتماعی عرصهای است که در آن افکار و نظریات بین افراد جامعه بدون هیچگونه فشاری از خارج تبادل میشود. به لحاظ تئوریک فضای اجتماعی در دسترس همه شهروندان و بنیان آن در خانواده شکل میگیرد. بدون فضای اجتماعی واقعی چیزی به نام افکار عمومی وجود ندارد. فضای اجتماعی را باید از دولت که نمایانگر قدرت اداری و رسمی است و نیز از ساختارهای اقتصادی جامعه مدنی که وظیفهاش میانجیگری بین جامعه و حکومت است متمایز دانست.
اما آیا فضای اجتماعی در هر جامعهای میتواند وجود داشته باشد؟ پاسخ هابرماس روشن است؛ خیر. فضای اجتماعی چیزی نیست که هر جامعهای داشته باشد. برای مثال قرون وسطی فاقد فضای اجتماعی بود فضای آن انعکاس دهنده اقتدار نظام ارباب و رعیتی بود. و تنها در قرن هجده با از بین رفتن برتری مذهبی و پیدایش طبقه متوسط به وجود آمد.
گفتیم که فضای اجتماعی فضایی است که در آن بیان آزادانه عقاید بدون هیچگونه فشاری از خارج امکانپذیر شود. آیا ایران کنونی ما واجد فضای اجتماعی است؟ با تعریف هابرماس قطعاً جواب منفی است. چون در این جامعه آزادی بیان وجود ندارد.
در وجود فضای اجتماعی است که افکار عمومی و در نهایت خرد جمعی شکل میگیرد و این خرد جمعی است که میتواند جامعه را به سوی یک دموکراسی ریشهای رهنمون کند.
در فضای اجتماعی است که عقلانیت ارتباطی شکل میگیرد. وضعیتی که در آن هر انسانی در حال مکالمه با دیگری است. در نظامهای توتالیتر و بسته حاکمان این فضای اجتماعی را سرکوب و نابود میکنند. عقلانیت ارتباطی بین شهروندان مخدوش میشود و امکان ارتباط عقلانی و مکالمه آزاد بین شهروندان منتفی میشود. نتیجه آن چیزی جز «بیتفاوتی شهروندان»، «ضعف دموکراسی» و «بیمسئولیتی حاکمان» نخواهد بود.
هر سه فاکتور را میتوان در جامعه ایرانی شاهد بود. البته وجود شبکههای اجتماعی مجازی تا حدودی به شکلگیری یک فضای اجتماعی مجازی کمک کرده است که در آن افراد بیهیچ ممیزی میتوانند افکار خود را بیان کنند. و صدالبته حکومت تلاش میکند همین ارتباط مجازی را نیز محدود و مخدوش کند و از شکلگیری رابطه عقلانی و خرد جمعی بین شهروندان جلوگیری کند. آنها تنها ترسی که دارند همین شکلگیری خرد جمعی است که اگر به این نتیجه برسد که حاکمیت کنونی فشل و ناکارآمد و نامشروع است میتواند چون سیلاب عظیم آگاهی عمل نماید.
هابرماس بین دو نوع کنش کار و کنش ارتباطی فرق میگذارد. کنش کار یک کنش هدفمند است و برای ارضای نیازهای آدمی است. استفاده هدفمند و منطقی ابزار است. اما کنش ارتباطی یک کنش متقابل است که از طریق آن فاعل شناسا خود را از دید دیگری میشناسد. برای شکلگیری کنش ارتباطی نیاز است که سوژه از نیازهای مادی آزاد شود و در عین حال برده و زندانی ایدئولوژی زبان نهادینه شده نباشد.
حاکمیت در ایران شهروندان را به کنش کار محدود کرده است. فقر، تورم و گرانی امکان کنش ارتباطی شهروندان را سلب میکند و شهروندان مجبورند از صبح تا شام در پی برآوردن نیازهای اولیه خود باشند و دیگر وقتی برای ارتباط با دیگران ندارند. در عین حال حاکمیت با سرمایهگذاری روی ایدئولوژی خود تلاش میکند ذهن و زبان بخشی از جامعه را با خود همسو کند.
آیا میتوان با این افراد ایدئولوژیزده گفتگو کرد؟
هابرماس میگوید؛ خیر و از این رو مینویسد: «غیر ممکن است با شخصی مکالمه یا دیالوگ برقرار کرد که در چنبره ایدئولوژیکی نهادهای اجتماعی گیر کرده و تنها نقشی که دارد خودبزرگنمایی است. برای برقراری دیالوگ هر دو طرف باید از ایدئولوژی نهادینه شده در قلمرو ارتباط آزاد شوند. گرایشات کهنه اجتماعی و فرسوده انسان هنگامی که نهادینه شوند تبدیل به نظام اجتماعی یا ایدئولوژیکی میشوند که مانع همکاری متقابل اجتماعی میگردد.»
برای برقراری دیالوگ باید توافق کرد. بدین معنا که در دیالوگ جز استدلال امر دیگری دخیل نباشد.
آیا حاکمیت ایران امکان دیالوگ را فراهم میکند؟
جواب قطعاً منفی است. آنها خود را حقیقت مطلق میپندارند و مخالفان فکری خود را دشمنی با خدا و محارب و مفسدفی الارض میدانند. آنها استدلال نمیکنند و به استدلالهای طرف مقابل هم گوش نمیدهند. با حقیقت هیچ رابطهای ندارند و تنها تظاهر به حقیقت میکنند. آنها مخالف هر نوع ارتباط عقلانی و منطقی و تفاهم هستند.
اگر حاکمیت اهل گفتگو بود قطعاً کار به اعتراضات خیابانی، تظاهرات، و پرداخت هزینههای سنگین مردمی نمیکشید. این خشونتها نتیجه سرکوب فضای اجتماعی و کنش ارتباطی است. اگر حاکمیت کماکان بر همان طریق سابق عمل کند و گوش شنوایی برای شنیدن حقیقت نداشته باشد خشونت دامنه دار و شدیرتر خواهد بود. کسانی که مردم را به خشونت متهم میکنند و دم از مقاومت مدنی صلحآمیز میزنند بهتر است به این پرسش پاسخ دهند.
با حاکمیتی که به هیچ عنوان گوش شنوا ندارد و به استدلال مخالفان گوش نمیدهد و هیچ تمایلی به گفتگو ندارد چه باید کرد؟ کشور دارای قانون اساسی است که به مثابه میثاق جمعی عمل میکند. طبق اصول قانون اساسی برگزاری تظاهرات و اجتماعات قانونی است. با حکومتی که حتی به قانون اساسی خودنوشتاش عمل نمیکند و قانون را زیر پا میگذارد چه باید کرد؟
عقل آدمی میگوید وقتی اختلافی بین دو طرف شکل بگیرد و طرفین قادر به حل و فصل آن نباشند باید حکمیت را به فرد سوم سپرد که براساس حقیقت قضاوت نماید. در این اختلاف حاکمیت هیچ نهاد سومی را قبول ندارد و پیشاپیش جامعه بینالمللی را دشمن و فتنهگر و عامل ویرانی ایران معرفی میکند. با حکومتی که تن به حکمیت نمیدهد چه باید کرد؟ طرفداران رفراندوم از این استدلال حمایت میکردند اما حاکمیت نشان داد که رفراندوم را به رسمیت نمیشناسد و هیچگونه حکمیت خارجی را برنمیتابد.
در اینجا دو راه حل بیشتر وجود ندارد یا باید تسلیم خواستههای حاکمیت بود. سر به زیر انداخت و با هرچه حکومت میگوید و انجام میدهد همسو و سازگار بود که در نهایت به نابودی کشور و فروپاشی میانجامد و یا باید حکومت را وادار به تسلیم کرد.
منتسکیو به درستی گفته است قدرت را تنها قدرت مهار میکند. به تسلیم واداشتن حکومت نیازمند این است که مردم از قدرت بیشتری برخوردار باشند و توازن قدرت را به نفع خود تغییر دهند. چگونه؟ جواب در عملکرد حاکمیت است. هرآنچه حکومت انجام میدهد باید خلاف آن را انجام داد.
- حکومت فضای اجتماعی و عقلانیت ارتباطی را مخدودش میکند جامعه باید به بازسازی و احیای آن قیام کند.
- حکومت در پی تودهای کردن فضای جامعه است و جامعه باید به تشکلسازی و تشکیلاتی عمل کردن اقدام کند.
- حکومت جامعه را متلاشی و دچار تفرقه میکند جامعه باید دست به اتحاد و همدلی بزند این امر جز به فداکاری و ایثار ممکن نیست.
- اگر حکومت بر غریزه و ایدئولوژی و ناخودآگاه سیاسی متکی است جامعه باید بر عاطفه، عشق، همبستگی و خودآگاهی جمعی متکی باشد.
به همان اندازه که حاکمیت تجددستیز و ضدروشنگری بر مطلقگرایی ارزشی، حصر فرهنگی، اقتدارگرایی، انضباط خشن اجتماعی و ضدیت با عقل تاکید میورزد هنرمندان و روشنفکران و مبارزان راه تجدد باید بر ارزشهای روشنگری و مدرنیته چون فردگرایی، عقل گرایی، نسبیت ارزشها، تکثرگرایی، لیبراالیسم، تساهل و اومانیسم تاکید نهاده و در ترویج و تکثیر این ارزشهای جهانشمول اهتمام بورزند.
این مبارزه کماکان در اشل بزرگتر همان مبارزه بین مشروطهخواهان و مشروعهخواهان است. دعوای تجدد و مدرنیته با جریانهای سنتگرای تجددستیز ترسزده است. در جستجوی امنیت آزادی خویش را وانهادهاند. این یک حقیقت مسلم است.
حاکمیت با آزادی سر ستیز دارد. با عقلانیت مدرن و ارزشهای لیبرالی سر آشتی ندارد. اگر این جریان بیرون از قدرت بود احتمالاً به خانقاهها و حجرههای نمور خود پس مینشستند و چندان خطرناک نمینمودند اما تسخیر قدرت از سوی سنتگرایان تجددستیز با آرمانهای هزارهگرایانه و مهدویتگرایی، ایران را هرچه بیشتر در دام انزوا و تنهایی و عقب ماندگی گرفتار خواهد کرد.
و در نهایت باید همان کاری را که کرد که در اودیسه هومراولیس با سیکلوپ - این غول تکچشم - کرد. کسانی که هنوز معتقدند با این غول تک چشم باید وارد تعامل شد نه ماهیت این غول را میشناسند و نه درسی از تاریخ آموختهاند.