ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 04.12.2022, 19:33
ادیان فقهی، ادیان فرهنگی و تفاوت آنها

مسعود کریم‌نیا

پیش گفتار

رژیم آخوندی سفاک و درمانده در دو مبارزه فرهنگی و سیاسی بی‌نظیر تاریخی فرزندان بی‌باک و خسته از ۱۴۰۰ سال استبداد و ۴۳ سال خودکامگی لجام گسیخته در کنار روش دائمی سرکوب فیزیکی و جنایت در تلاش است، جهت ایجاد اختلاف در صفوف مبارزین که اکنون دامنه مبارزه به آخرین قشر حامیان ایدئولوژیک‌اش سرایت کرده و وحشیانه‌تر از همیشه به کودکان هم رحم نمی‌کند، با علم کردن روش فریبکارانه دیرین فرهنگی “وا اسلاما” حداقل آخرین سنگر مقاومت خود را نجات دهد. اما از آنجا که جنبش افتخارآمیز و نستوه کف خیابان مدت‌های مدیدی است که امثال این سنگرها را پشت سر گذارده و شهامت عزیزان این خطه بدون تردید حماسه‌آفرین شده و جهانیان را شگفت‌زده نموده، ملایان و همپالگی‌هایش به علت بی‌فرهنگی ذاتی خود (آتش زهد و ریا دامن دین خواهد سوخت) هنوز هم به عظمت جنبشی که چنین وحدت و پیوندی بی‌نظیر در بین زنان و مردان و اقلیت‌ها و اقشار گوناگون پی نبرده و هر روز سرنگونی آن نزدیک‌تر می‌شود.

اما موضوع حائز اهمیت آنکه ضروری است به هر حال پیرامون نحوه رویکرد نیروهای دموکرات در مبارزه فرهنگی با آخوندیسم جهت پرهیز از ندانم‌کاری‌ها از یک سو و انتقاد از روش‌های نادرست و مشوش بسیاری در جریان انقلاب منحوس، که برخی شوربختانه موجب قدرت گرفتن ملایان شدند، از سوی دیگر پیشاپیش نظرات روشن و مشترکی پیدا نمود.

چنانچه از موضوع مورد اتفاق جدا شدن دین از حکومت و محاکمه جنایتکاران و آرزوی بسیاری جهت حلق‌آویز کردن آنها از درختان و پیشنهاد زنده یاد شاپور بختیار که در زمان نخست‌وزیری کوتاه خود گفت دور شهر قم را دیوار کشیده و مانند واتیکان آنجا را مستقل کنیم بگذریم، بدون کار فرهنگی در حل نهائی این معضل تاریخی راه به‌جائی نخواهند برد. در این راه حداقل می‌توان از تجربه کشورهای غربی در این کمک گرفت.

مبارزه با دینداری نا موفق بود

امروز پس از دو قرن مبارزه‌ای آگاهانه و جدی در برخی از کشورها، برای اولین بار در سطحی وسیع در تاریخ، در زمینه از بین بردن دین در زندگی مردم، شاهدیم که در هیچ کجا مبارزه با آن و نابودی آن با موفقیت همراه نشد. در آخر این نتیجه حاصل شد که اکثریت انسان‌ها حتی در جوامع مدرن از نظر روانی نیاز به موضوعی به نام دین دارند، مبارزه با آن در حوزه فردی نه تنها بی‌نتیجه است و این کار تا حدودی منجر به فاصله گرفتن و ضدیت عوام با جریانات سیاسی و روشنفکری مترقی ضددین نیز می‌شود. این امر ضمنا امروزه موضوعی است در راه گسترش پوپولیسم از یک سو و مشکلی است در راه گسترش دموکراسی.

هرچند لازم است که ابتدا پیرامون موضوع مورد بحث تعریفی از دین داده شود، اما در این مورد تعریف جامعی که مورد قبول کارشناسان باشد، وجود ندارد. در پژوهشی قیاسی توسط ماریا-آنا فرناندس (۱۹۹۸) پیرامون “تئوری‌های دین از دیدگاه اولوسیون”(۱) از نظر ماکس وبر، امیل دورکهایم، روبرت ن. بلاه و راینر دوبرت. وی نظر ماکس وبر و‌هامیلتون را نقل می‌کند که انسان از طریق دین به دنبال معنا در زندگی است. در بین آنها‌ هامیلتون اظهار می‌کند که زهد و دینداری به طور سمبلیک بیانگر آن است که نظم اجتماعی از طریق دین صرفا با کنار گذاردن آرزوها و نیازهای فرد می‌تواند عمل نماید. و بلاه معتقد است که تحولات در زمینه دین در ارتباط تنگاتنگ فرآیند اولوسیون فرهنگی اجتماعی قرار دارد. این بینشی است که در این نوشتاربه عنوان دلایل آغازین پیدایش ادیان ذکر می‌گردد.

اطلاعات بیشتر در مورد اولوسیون فرهنگی و اولوسیون ادیان در زیرنویس (۲) و (۳)

از سوی دیگر در تمام فرهنگ‌ها در کنار دین باوری پدیده دیگری هم بنام سنت وجود دارد که از مضامین ضروری در جوامع به شمار رفته و دارای وجوه مشترکی با دین می‌باشد، اما مقوله‌ای است جدا از دین که نیازمند بررسی جداگانه‌ای است.

این دو پدیده (دین و سنت) و چرائی وجود و ادامه حیات آن‌ها ما را رهنمون به موضوعی می‌کند که بر خلاف گذشته از طریق فلسفه و دین و ایدئولوژی، به غیر از دانش نمی‌توان به آن پاسخ داد و از آنجا که جواب‌هائی این گونه نیز، جز اظهار نظر حتی فیلسوف، قابل اتکاء و اعتماد نبوده، در بهترین شرایط شاهدیم که می‌بایست هر بار امکان نارسائی آن‌ها را از نو تجربه کرد. در این شرایط اما امروز علوم انسانی (انسان‌شناسی و بیولوژی و روان‌شناسی و ...) در کل با پارادایم‌های اولوسیون فرهنگی که به ویژه از اواسط قرن بیستم رونق یافت، به آن‌ها پاسخی روشن قابل اثبات و علمی می‌دهند.

جهت ورود به این مبحث از دیدگاه دانش این که با شناخت‌های علمی امروز برای اظهار نظر در مورد انسان و مسائل انسانی و حد اکثر انتظاراتی که از او می‌توان داشت دیگر نباید به دنبال آنچه که انسان می‌بایست باشد و یا ما انتظار داریم رفت، بلکه ضروری است که در درجه اول در پی فهم آن گونه که هست و ساختار بیولوژیک و پتانسیل‌های عقلانی او ایجاب می‌کند بود. از این رو می‌بایست در آغاز پتانسیل او را (هم جسمانی و هم روانی) شناخت و انتظارات را حداکثر حول این پتانسل‌ها محدود نمود.

هنگام تشخیص پتانسیل‌های جسمانی و روانی انسان و جهت محدود ساختن این بحث بسیار وسیع، توجه به غرایز او که ده‌ها هزار سال در منش و رفتار او نقش تعیین کننده‌ای داشته و دارند، تا این حد اهمیت ویژه‌ای دارد که عملا فلسفه پیدایش ادیان و ایدئولوژی‌ها و سپس سکولاریزم را بر محور توجه به غرایز و توانمندی‌های انسان می‌توان ادراک نمود.

از این رو امروز (برخلاف تصور دینداران و ایدئولوژی‌ها) دانش نشان می‌هد که انسان هنگام تولد صفحه سفیدی نیست که ما بتوانیم آن را به دلخواه و نامحدود شکل دهیم. برای روشن شدن این موضوع مثالی ساده می‌تواند بما کمک کند. تصور کنیم که ما از یک اتوموبیل سواری نمی‌توانیم انتظار راندمان یک جر ثقیل را داشته باشیم. هنگامی که از موضع آنچه که می‌بایست باشد به انسان نگاه کنیم، مانند این است که او توان روحی و عقلانی و جسمی‌اش به اندازه اتوموبیل سواری است، ولی ما می‌خواهیم او توانائی یک جرثقیل را داشته باشد!

در اینجا هنگامی که بحث بر سر آن گونه که انسان هست مطرح می‌شود، درآغاز موضوع بسیار تعیین کننده‌ای در زمینه تفاوت ماهوی مکانیزم تلاش دین و سکولاریزم در زمینه رویکرد به غرایز (هدایت) انسان وجود دارد که اهمیت اساسی این نظر را روند و ره آوردهای تجربی هزاران سال تلاش فرهنگی انسان‌ها با کشف تئوری اولوسیون انسان روشن می‌نماید.

جهت ورود به توضیح مسئله ناچار از تکرار این موضوعیم که هنگامی که به موضوع غرایز می‌رسیم، با وجود پذیرش این امر که انسان تکامل یافته‌ترین موجود زنده می‌باشد در کنار صفات خوب و ویژه دارای غرایز و صفات منفی زیادی نیز هست و اولوسیون با خلقت انسان خطاهای زیادی نیز داشته که پیش از آغاز اولوسیون فرهنگی (که ابتدا با سکنا گزینی و از طریق زبان و هنرهای ابتدائی و بعدها نوشتن آغاز گردید) مانع تجمع آنها و ایجاد جوامع و احیانا ادامه حیات این موجود می‌شدند. دقت کنیم که در آن زمان انسان‌ها یکدیگر را می‌خوردند. چنانکه می‌دانیم رده‌های دیگر انسانی نیز وجود داشته ولی از بین رفته و در آخر هومو زاپین (که ما هستیم) قادر به ادامه حیات شد، و احتمالا این رده انسانی با استفاده از اولوسیون فرهنگی و همکاری جمعی قادر به این کار شد.

در جریان اولوسیون فرهنگی به‌طور خلاصه در آغاز ارواح‌باوری و سپس باور به چند خدائی و در نهایت یک خدائی با ابزار ترس از خدا و گناه و زهد و عبادت و عذاب اخروی، صفات و غریزه‌های منفی انسان‌ها تا حدی تعدیل شدند که توانستند با تحمل نسبی یکدیگر جوامع همواره بزرگ‌تر را به‌وجود آورند. در زمره غرایز منفی انسان می‌توان از خشونت، قدرت‌طلبی، انحصارطلبی، کینه، نفرت، حرص، ریا، تزویر، طمع‌ورزی، سودجوئی، فرد پرستی و غیره را نام برد و درکنار آن روان پریشی بسیاری نیز اضافه می‌شود.

در آثا بزرگان اندیشه ایرانی و به ویژه در آثار مولوی از این صفات تحت عنوان نفس صحبت شده.

در کنار آن غرایز مثبتی هم چون امیدواری، محبت، عشق، فداکاری، صبوری و تواضع و همدردی و غیره در وجود انسان وجود دارد. بی‌تردید عقل گرائی مهم‌ترین ابزار انسان و موتور اولوسیون فرهنگی است، اما این امر را که همواره صحیح عمل می‌کند، نمی‌توان تصدیق نمود و رفتار انسانها و جوامع در براه انداختن جنگ‌ها، به ویژه حتی پس از رنسانس آنرا نشان میدهد. نحوه مثبت و یا منفی استفاده کردن از عقل بستگی به عوامل چندی دارد که موضوع غرایز و ناخودآگاهی روان فردی و جمعی در آن نقش بسیار ایفا می‌کند. به دلیل مفصل بودن آن، این مبحث را نیز می‌بایست به فرصت دیگری سپرد.

به هر حال رفتار انسان‌ها همواره در بین دو نوع غرایز فوق‌الذکر در نوسانند. نکته حایز اهمیت در اینجا این که اولوسیون فرهنگی هزاران سال زندگی انسان نشان می‌دهد که بستگی به رشد فرهنگی انسان و یا انسان‌ها یکی از این دونوع غرایز در پندار و کردار انسان‌ها بیشتر حاکمیت دارند.

به این موضوع نیز اشاره کنیم که در تمام این نوشتار صحبت از تعدیل غرایز منفی می‌شود. دلیل آن این که غرایز انسانی حاصل ده‌ها هزار سال رفتار تکراری انسان جهت ادامه حیات خویش و نسل خود بوده و در سابق نقش مثبتی ایفا می‌نمودند، اما از هنگامی که زندگی مشترک پدید آمد، به مرور نقش منفی پیدا نمودند، زیرا مانع از پدید آمدن جوامع بزرگتر می‌شدند. امروز دانش رفتارشناسی نشان می‌دهد که امکان کنار گذاردن آن‌ها، اگر برای عده بسیار قلیلی از انسان‌ها تا حدی ممکن باشد، برای اکثریت قریب به اتفاق ناممکن است. اما آنچه که امکانپذیر می‌باشد، حداکثر کاهش آنها و یا تعدیل آنها ست که آنهم تنها و تنها با ابزار فرهنگی ممکن می‌شود، به عنوان یک نمونه بارزغریزه خشونت را می‌توان نام برد.

به این خاطر مکاتب و ایدئولوژی‌هائی که این مسئله محوری را نادیده گرفته و صرفا امکان تحول را به زیربنای اقتصادی اقشار و یا طبقات جامعه و سرمایه‌داری محدود می‌کنند، در تجربه‌های بسیار شکست خورده‌اند!

مکانیزم ادیان در تعدیل غرایز منفی انسان

در آغاز این مبحث، جهت نشان دادن مکانیزم و دینامیسم حاکم بر پدیده‌ها، به ویژه جریانات اجتماعی، به این موضوع هم اشاره کنیم که در طبیعت روندها یا اختیاری عمل می‌کنند و یا جبری. ما در انتخاب هر امری ابتدا از امکان انتخاب برخورداریم، اما پس از آن ادامه روند بر اساس دینامیک ویژه آن راه، جبری شده و امکان انتخاب در آن بسیار محدود می‌شود.

حال از دیدگاه اولوسیون چه خدا باور باشیم و یا نه، تاریخ گویای آن است که نقش پیدایش ادیان تعدیل نمودن غرایز منفی انسان‌ها در جهت ایجاد جوامعی بزرگتر بود که امکان ادامه حیات انسان گسترش یابد. در سخنی کوتاه همه ادیان و برخی مکاتب هم که پس از شکست ادیان ماقبل آنها پدید آمدند هنگام پیدایش همین وظیفه تعدیل صفات را عهده‌دار بودند و بسیاری از ادیان تا حدودی در این کار موفق نیزشدند. اما در این راه ادیان تعدیل صفات منفی را تنها به عهده خود فرد و با کمک از ایمان وعبادت و ترس از عذاب و غیره گذارده‌اند و برای آنکه انسان‌ها رغبت به این امور نیز داشته باشند، مرگ را ادیان پایان زندگی ندانسته و همراه ایجاد ترس و عذاب، پاداش نیز در آخرت در آن نظر گرفته شده، زیرا که در انسان غریزه سود جوئی نقش به سزائی دارد.

اما پرسش اینجاست که پس چرا این همه دین و مذهب بوجود آمدند؟ زیرا که در تعاقب پیدایش هر دینی می‌بایست از دیدگاه اولوسیون فرهنگی کمبود و نقصان و انحرافی بوجود آمده و مانع پیشرفت فرهنگی بوده باشد و دین بعدی می‌بایست در پی رفع این نقایص باشد و یا این که هنوز رشد فرهنگی انسان‌ها به حدی نرسیده بود که بتوانند دلایل این نقایص و انحراف و فساد را اساسا در ذات مکانیزم و دینامیزم حاکم برادیان را که در آن زمان تصور مثبتی از آن داشتند، دریابند.

یکی از ویژگی‌های تقریبا همه ادیان و مذاهب که پس از فوت پیامبران گریبان‌گیرشان می‌شد، بوجود آمدن بدون استثنای قشری به نام روحانیت بر اساس غریزه قدرت‌طلبی و انحصارطلبی در آنها می‌شد که خود را با ابداع موضوعی به نام فقه و شریعت مالک آن دین دانسته و انحراف از همینجا آغاز شده و از همان ابتدا اگر هم فرد و یا جریانی جرات کوچک‌ترین انتقاد ساده به دین می‌کرد توسط این قشر یا کشته و یا ایزوله می‌شد و این عملا در زمره مکانیزم جبری آن بوده و هست. این از جمله سرنوشت بسیاری از بزرگان اندیشه در همه جهان تا دوران رنسانس در غرب و تا به امروز در جهان اسلام است. به عنوان نمونه هرگاه در جائی کوچکترین انتقادی به پیامبر اسلام و یا مبانی اسلام می‌شود میلیون‌ها نفر در جهان به تحریک فقیهان دست به تظاهرات زده و کشته هم می‌شوند، اما بابت کشتار هزاران هزار نفر و حتی سربریدن‌ها و سنگسار با دستور فقیهان اعتراضی از طرف دیگر فقها شنیده نمی‌شود!

حال هرچند که دین‌های بعدی تکامل یافته‌تر بوده و حتی تمدن‌هائی نیز بوجود آوردند، اما به گواه تاریخ مکانیزم رویکرد آن‌ها به انسان و غرایز او مشابه یکدیگر بود و هیچ دینی در نهایت نتوانست از یک سونه تنها آرزوی همزیستی مسالمت‌آمیز و برقراری عدالت پایدار را در دراز مدت بین انسان‌ها برقرار نماید، بلکه هرچه از زمان پیدایش آن دین می‌گذشت، قدرت‌طلبی و افزون‌طلبی و فساد در آن افزایش می‌یافت. زیرا این دینامیک ویژه دین و روند جبری حاکم در آن صرفنظر از نوع دین (چه ابراهیمی و یا غیر آن) است. در نوشتار “پژواک نبردی به قامت ۱۴۰۰ سال استبداد” از نگارنده توضیحی پیرامون پیدایش و سرنوشت تصوف و همچنین ایرادات اساسی و مبانی فساد در مذهب شیعه نیز در ایران آمده.

این قشر به‌اصطلاح روحانی در همه ادیان با تمسک به پدیده‌ای بنام الاهیات و شرع و فقه، که غالبا بعدها به آموزه‌های دینی اضافه می‌شدند، خود را صاحب انحصاری آن دین دانسته و ضمن سرکوب دگراندیشان خود را نماینده خدا روی زمین نیز دانسته و با تبلیغ خرافات به نفع خودشان برای این که دیگران حتی به فکر دخالت در این انحصارطلبی نیافتند، لباس مخصوص به تن کرده و آئین‌هائی را هم خلق کرده و مقام تقدس مادام العمر برای خویش در نظر می‌گیرند.

به این ترتیب با انحصارطلبی و قدرت‌طلبی‌های روحانیون و مقدس‌مآبی ظاهری آنها، پیدایش و گسترش تزویر و ریا براساس غرایز منفی انسان که خود روحانیت بانی اصلی آنند و ناتوانی از تلطیف غرایز منفی در دین امری است اجتناب‌ناپذیر و جبری که در پی آن همواره با کلاه‌های شرعی ابداعی خودشان و حتی به‌وجود آوردن محاکم قضائی ویژه خودشان بی‌عدالتی و استبداد را نیز فزونی بخشیده و از سوی دیگر امکان رشد دگراندیشان و روشنفکران را با اتکاء به فقه و شریعت و از همه خطرناک‌تر مخالفت ظاهرا با کلام خدا و مقدسات تنگ‌تر می‌نموده و همواره چنین کرده و اکنون در سرزمین ما ماشین اعدام با این موتور کار می‌کند.

با ادراک این مکانیزم پی به این موضوع می‌بریم که بروز پدیده ریا و تزویر و کلاه شرعی نتیجه جبری و معلول این مکانیزم در ادیان است و بدون کنار گذاردن این مکانیزم مشترک در همه ادیان و وجود قشر روحانی با این ویژگی‌ها، مبارزه با آن‌ها امکانپذیر نیست! زمانی که ما در تاریخ همواره با تکرار این نوع تجربه یکسان روبروئیم، طبیعی است که می‌توانیم آن را به عنوان نتیجه جبری مکانیزم حاکم بر کل آن پدیده دانست و این که در هیچ پدیده‌ای بدون مبارزه با علت نمی‌توان معلول را (حتی با زور) از بین برد!

اگر امروز مسیحیان صحبت از هم‌دوستی و صحبت‌های مهربانانه و غیره می‌کنند نباید فراموش کرد که در قرون وسطا ارباب کلیسا دشمنان خود را به وفور (به ویژه زنان را تحت عنوان جادوگر حتی تا یکصد سال پیش) در کنار انواع شکنجه‌ها در آتش می‌سوزاندند و داستان بیش از یک‌صد سال جنگ‌های صلیبی و خودشان با یکدیگر و قرون تاریک وسطا و انگیزیسیون و شرکت در جریان استعمار و حتی همکاری با نازیسم و حواله کردن سوانح طبیعی به بی‌ایمانی مردم و سوء استفاده از آن حتی محاکمه دانشمندان چهره آن‌زمان روحانیت مسیحی و پاپ است. اما در جوامع دموکرات امروزی این مسیحیت دچار دگردیسی شده.

اسلام هم با برقرار نمودن مستقیم نظام سیاسی با کشتار و برده داری مردمان سرزمین‌های تسخیری و کشتن بزرگان حتی مسلمان ولی دگر اندیش با فتوای فقیهان و فساد بارگاه‌های حکومتی همراه گسترش تزویر و ریا و خرافات تقریبا همان گونه عمل کرده و در حال حاضر علاقه فراوانی به استعمار کشورهای دیگر نیز دارند. همه این‌ها نشان دادند که مکانیزم همه ادیان تا زمانی که قدرت دین صرفا در انحصار آنها باشد، در انحصار طلبی و ممانعت از شکوفائی اجتماعی، تفاوت چندانی با یکدیگر نداشته و بیش از آن حدی که در عین حال بشریت توانسته بود در تمدن‌های مسیحی و اسلامی رشد پیدا کند، اسلام در آخر با حکومتی چون عثمانی دیگر با مکانیزمی که شرح آن رفت، نمی‌توانست سعادتی برای بشریت به ارمغان آورد. در آئین زرتشت هم با وجود شعارهای زیبا همین جریان و مکانیزم حکمفرما بوده. کدام آئین در آغاز امر شعارهای زیبا سر نداده و چون مکانیزم‌ها پس از انتخاب در تعاقب به صورت جبری عمل می‌کنند، جلوگیری از عوارض (معلول‌ها) غیر ممکن می‌شود.

مکانیزم تعدیل غرایز در سکورالیزم و تفاوت آن با فقاهت

پس از حاکمیت ادیان و تکرار تجربیات مشابه در آنها، اولوسیون فرهنگی راه نوین خرد گرائی و پیروی از خرد جمعی و پلورالیزم را جلوی پای انسان نهاد. مهم‌ترین تفاوت اصلی این روش با راه هدایت انسان توسط ادیان در این است که انسان‌ها بارها و بارها با آزمایش با ادیان گوناگون متوجه این امر شدند که آنقدر صفات و غرایز منفی، به ویژه قدرت طلبی و سود جوئی انسان‌ها جان سخت‌اند که از سوئی با کمک ابزار و مکانیزم دین نمی‌توان تعدیل و کنترل آنها را صرفا به خود انسان واگذار کرد و با این مکانیزم حتی روحانیت هم قادر به تعدیل آنها نبوده و در آخر با دین (از طریق زر و زور و تزویر) تجارت می‌کنند و با تکفیر و تعذیر دگر اندیشان، در نهایت امکان بسط فرهنگ و بهتر شدن زندگی انسان غیر ممکن می‌شود. این مکانیزم حتی زمانی هم که برخی از نهضت‌ها جهت کنار گذاردن این معضلات بجای ایمان عشق را (مانند تصوف) ابداع نمودند، تغییر چندانی نکرد!

نتیجه‌ای که انسان‌ها از این جریان و مکانیزم چند هزار ساله در ادیان گرفتند این بود که کنترل و تعدیل غرایز منفی انسان توسط خود او و تقدس مآبی و زهد امکانپذیر نیست و این کار می‌بایست به عهده نهادهائی خارج از وجود خود فرد و در همین دنیا و زیر نظر آنها از طریق رسانه‌ها گذارده شده و به جای فقیهان مدعی صاحب حقیقت ابدی نمایندگان منتخب مردم عهده‌دار مسئولیت شده و آنهم نه برای همیشه بلکه موقت! به این صورت و از این زمان بود که قوانین اجتماعی و پارلمانتاریسم جایگزین ایمان و زهد و عبادت و ترس از خدا و عذاب اخروی و قشر سلطه گر روحانیت و غیره گردید و همه انسان‌ها در مقابل آنها مساوی دانسته شدند.

البته با جریان یافتن عقلگرائی این امر نمی‌تواند تصور صحیحی باشد که از زمان توصل به عقلانیت از دوره رنسانس زندگی بشری برای همیشه در جاده‌ای صاف و بی‌توقف به سوی بهزیستی حرکت کرد، زیرا با وجود هزاران امتیازش نسبت به روش فقیهان، این نظام نیزهمواره و هنوزهم درگیر تعدیل غرایز دیرپای منفی انسان است و شاهدیم که همین امروز همواره با وضع هر قانون پیشرفته عده‌ای سودجو و قدرت طلب در پی سوء استفاده می‌باشند!

حال درست است که از دوران عقل‌گرائی به این سو علم و دانش رشد کرد و کیفیت زندگی انسان‌ها نیز بهتر شد، اما چگونه است که با این وجود در مهد آن از یک سو بی‌سابقه‌ترین و فاجعه بار‌ترین جنگ‌های اول و دوم جهانی با حدود ۸۰ میلیون قربانی اتفاق افتاد و از سوی دیگر طبیعت طی دویست سال به هولناک‌ترین وضع، باز هم در مهد عقل گرائی، مورد غارت قرار گرفت؟

جواب کوتاه به این پرسش امروز این است که باز هم از یک سو غریزه قدرت‌طلبی و از سوی دیگر غرایز منفعت طلبی و خودخواهی و کوته‌بینی در انسان نه تنها با پذیرش عقل‌گرائی نیز تعطیل‌پذیر نمی‌شوند، بلکه هر کجا که انسان‌ها امکان داشته و طرف مقابل در همان حال فاقد قدرت دفاع باشد، به نوعی از آن سوء استفاده نیز کرده و می‌کنند. به این ترتیب بود که از یک سو زنان و اقلیت‌های بی‌دفاع (برده‌داری) از سوی دیگر طبیعت مورد استثمار بی‌رحمانه انسان و به ویژه مردان قرار گرفت، غافل از آن که چون طبیعت زبانی چون زیان ما در دفاع از خود ندارد، اما زبان طبیعت در پاسخ به بی‌رحمی‌ها دراز مدت است و آلایش محیط زیست و نابودی میلیون‌ها موجود زنده و شاید در آخر انسان باشد و توان آن از انسان و دانشی، که بسیاری فکر می‌کردند صنعت راهی پیدا خواهد کرد، از او به مراتب بیشتر است.

اما به قول معروف بشریت لنگان لنگان و صرفا با تعمیق دموکراسی همراه انفجار جمعیت جهان، این راه سنگلاخ را تا حدودی هموارتر از قبل کرده است. ضمن این که با انفجار جمعیت و تخریب محیط زیست و نابودی بسیاری از جانوران و بطور کل تنگ‌تر شدن فضا برای حیات روی کره زمین، در مجموع عاقبت خوبی را برای بشریت نمی‌توان انتظار داشت. استدلالی که برای گسترش این روند نیز می‌توان ارائه نمود باز هم این است که هنوز هم غرایز منفی انسان در کنترل عقل گرائی قرار نداشته و با استناد به نظر اندیشه‌ورزان، روان انسان با وجود همه بزک کردن‌ها و پیشرفت دانش هنوز هم در دوران شکارچی و گرد آورنده در ده هزار سال پیش سیر می‌کند! و امروزه با مشاهده این تجربیات اندیشمندان زیادی به این نظر رسیده‌اند که انسان فی نفسه با این ساختار بیولوژیک و روانی به یک پاندمی تخریب محیط زیستی و نابودی خویش تبدیل شده است!

بار دیگر در اینجا نیز کرارا اشاره کنیم که انسان را باید همانگونه که هست پذیرفت و حداکثر در چارچوب پتانسیل‌هایش از او انتظار داشت! در این جریان و بازهم البته برای هیچ یک از ادیان همه این مشکلات نه تنها موضوعی جدی تلقی نمی‌شوند، بلکه در تشدید آن سهیم اند! به عنوان نمونه ساده غالب دین باوران در غرب حتی با جلوگیری از ازدیاد جمعیت مبارزه می‌کنند و نابودی طبیعت برایشان بی‌اهمیت است و در جریان پاندمی کرونا هم شاهد بودیم که قشر وسیعی باز هم به تبلیع خرافات که حکایت از هژمونی طلبی می‌کند، مشغولند.

ادیان به هرحال در حل هیچ یک از مشکلات بشری نیز از دوران رنسانس، حتی امروز هم که حداقل با پیشرفت دانش در اروپا مسیحیت شکل متمدنانه به خود گرفته و مشغول به کمک‌های اجتماعی شده (در کنار تجاوزهای جنسی و زن‌ستیزی و پولشوئی بانک واتیکان)، نه تنها هیچ دینی پیشقدم نبوده، بلکه در بسیاری از موارد با فاشیسم (بجز موارد استثنائی و نادر فردی) و استعمار و کشتار اقلیت‌ها و برده داری و غیره همکاری نزدیک داشته. اما درعین حال با تعجب شاهدیم که دین هنوز هم از زندگی بشر رخت بر نبسته!

بیانی است منتسب به اینشتین که می‌گوید در تعجبم که انسان‌ها خدائی را می‌پرستند که ندیده‌اند، اما طبیعتی را که می‌بینند و همه وجودشان به آن وابسته است نمی‌پرستند!

با این توضیحات در آخر به این امر نیز رهنمود می‌شویم که همه پدیده‌های فساد دینی و تخریب محیط زیست و زن ستیزی و غریب ستیزی و پوپولیسم و غیره از مکانیزم مشترک تسلط غرایز منفی انسان و نقایص بیولوژیک او نشئت می‌گیرند و در راه مبارزه با آنها تنها وسیله فرهنگ در اختیار انسان قرار دارد!

حال با همه توضیحات فوق در مورد مکانیزم اشتباه در ادیان، هدف طرح موضوع نوشتاردر بر گیرنده این موضوع نیز هست که نشان دهیم چنانچه دینداری در زمره ویژگی‌های روانی (اکثر) انسان قرار دارد، پرسش بعدی این خواهد بود که آیا ما امروزه صرفا با یک نوع دینداری روبروئیم و یا این که در مقابله با ادیان متکی بر فقه و وابسته به فقیهان، اولوسیون فرهنگی انسان‌ها دینداری نوع دیگری را موجب شده؟

دینداری فرهنگی

جواب پرسش فوق مثبت است و غالب بزرگان هنر و ادب ما آن را از سدها سال پیش نشان داده، که ما به آن بی‌توجهی کرده و حاصل آن حداقل مشوش شدن هویت فرهنگی ما و عواقب غم انگیز کنونی شده.

در این قسمت کوشش بر سر آن است که نشان دهیم که در همه جوامع و همه ادیان با دونوع دین و مذهب در زندگی انسان‌ها روبروئیم. یک نوع دین فقاهتی است و دیگری نوع غیر فقاهتی. حال از آنجا که در تعریف‌های معتبر در مورد فرهنگ، دین و مذهب و سنت هم در زمره موضوعات فرهنگی هر قومی محسوب می‌شوند، از این رو می‌توان نوع دینداری غیر فقاهتی را دینداری فرهنگی نامید، زیرا هرآنچه که به نحوی نقش مثبتی در زندگی انسان و رفع مشکلات او ایفا نماید را فرهنگی و برخلاف آن را ضد فرهنگی می‌گوئیم.

ابتدا اگر از دوران سیاه قرون وسطا در غرب و انحطاط شرق بگذریم که درهیچ کجا از جامعه‌ای بی‌دین و یا به نوعی دینی (بودیسم و شامانیسم و ارواح باوری) خبری نبود، اولین بارقه‌های فاصله گرفتن از دین فقاهتی، پس از رفورماسیون در مسیحیت، به ویژه ولی نه تنها لزوم جدائی آن از دولت از دوران روشنگری آغاز شد و در کشورهای غربی جدائی دین از دولت چهره‌ای واقعی پیدا نمود. اما در این کشورها مبارزه با اصل دین و دینداری صورت نگرفت و آن را به عنوان موضوعی فردی قبول نمودند. ضمن این که در دگردیسی مسیحیت از یک سو خدمات اجتماعی مد نظر کلیسا قرار گرفت و از سوی دیگر پذیرش پلورالیزم نه با رغبت، بلکه با فشار رسانه‌ها انجام پذیرفت.

گفته شد که در کنار جدائی دین از دولت در دین فرهنگی به مرور گسترش نظارت مردم از طریق رسانه‌ها (که به ویژه در سال‌های اخیر افزایش پیدا نموده) بر آنها عامل دیگری است که دین فرهنگی به حیات خود ادامه می‌دهد.

اوج مخالفت با کل دین اساسا در فلسفه مارکسیسم و فلاسفه دیگر بالا گرفت که مارکس دین را افیون ملت‌ها دانست. با این وجود در هیچ یک از کشورهای غربی مبارزه‌ای برای کنار گذاردن دین انجام نگرفت. بینش نابود کردن دین و حتی تخریب اماکن مذهبی ابتدا در انقلاب اکتبر و سپس در چین و جاهای دیگری که انقلاب سوسیالیستی می‌شد، بدون نتیجه مورد پیگیری قرار گرفت.

امروز در این امر اشتراک نظر وجود دارد که هویت فرهنگی و ملی ما بر اثر انقلاب اسلامی دچار تشویش بی‌سابقه و حیرت آوری شد و هنوزهم کارشناسان بر سر دلایل غفلت مردم و حتی بسیاری از روشنفکران و سیاسیون در حال جدال‌اند و امروز شاهد نتایج آن می‌باشیم. اما براستی دلایل این غفلت را چگونه می‌توان، جز این همانی تلقی کردن همگانی اسلام فقاهتی و اسلام فرهنگی توسط مردم، توضیح داد؟

یکی از دلایل این تلقی اشتباه حاصل کم کاری‌های روشنفکرانه سیاسی و بلکه بیشتر فرهنگی و از سوی دیگر نظرات منحرفانه ایدئولوژیک نیروی چپ در یکصد سال گذشته است که از یک سو فرد خود را، به دلیل جبری تلقی کردن تحولات اجتماعی، بی‌نیاز از شناخت تاریخ گذشته می‌دید و آینده را قابل پیش بینی و مثبت تصور می‌کرد و از سوی دیگر چون اساسا نیروی چپ با هر نوع دینی خصومت داشت، صرفا با این توجیه که آن اثر و یا آن جریان مذهبی بوده، خود را حتی بی‌نیاز از مطالعه بزرگان فرهنگ و تاریخ و بی‌توجه به تجربیات آنها می‌دیدند! اما زمانی که بر اساس پارادایم ضد امپریالیزم و سرمایه داری بودن، جریانی حتی مذهبی سیاهی که اکنون شاهد آن هستیم بر اساس این پارادایم عمل نماید، با آن پیوند اخوت می‌بندند و بستند!

از سوی دیگر ارجحیت دادن به تصورات واهی ایدئولوژیک در مبارزه اجتماعی بر اساس تئوری طبقه کارگر به عوض اهمیت دادن به قشر متوسط و روشنفکران به دلیل رشد فرهنگی و بر خلاف مبانی اولوسیون فرهنگی، رسالت تحول مناسب را صرفا به طبقه کارگر و زیر بنای اقتصادی اقشار محدود نموده بود و نوک پیکان مبارزه در درجه اول متوجه ضدیت با لیبرالیسم و سرمایه داری شده بود!

دین فقاهتی از این تصورات در سرکوب روشنفکران و اقشار فرهنگی در انقلاب نحس ۵۷ بهره فراوان برد و در مبارزه با سرمایه داری و لیبرالیسم هم آنها بهترین حربه را در جهت مصادره‌ها و داغان کردن صنعت نیمه جان به روحانیون (با پایگاه اقتصادی بازاری و سوداگری) و اقشار بی‌فرهنگ داده شد و امروزه هدف برخی از نیروهای چپ متمرکز مبارزه با نئو لیبرالیسم شده است؟! تمامی این تصوراتی را که اولوسیون مردود می‌شمارد، با انقلاب بر سر این ملت یکباره فرو ریخت.

حال جهت رسیدن به پاسخ پرسش بالا که آیا ما صرفا با یک نوع دینداری روبروئیم، می‌توانیم موضوعات زیر را مطرح کنیم.

۱- یک دلیل اساسی غفلت مردم (در حقیقت در آغاز روشنفکران و سیاسیون) در راس انقلاب این بود که فکر می‌کردند نظام جدید تصور مشابهی مانند آنان از اسلامی شدن دارد. درست است که اکثر مردم با تصور خود مسلمان بودند، اما نه با تصور فقاهتی. از این رو هنگامی که گفته می‌شود که اکثریت افراد ملت مسلمانند، مسلمانی آنها چگونه است؟ مذهبی که مردم به آن باور دارند و به آن در زندگی روزمره عمل می‌کنند غیرفقاهتی است و تا آنجا که آگاهیم طی ۲۵۰۰ سال گذشته شکل گرفته و تبعیت از آن نه با تحولات فرهنگی نا سازگار است و نه مانع رشد و توسعه (به عنوان نمونه بارز در کشورهای پیشرفته) و نه با زندگی روزمره و معیشتی انسان‌ها در تضاد و مزاحم. یعنی دینداری‌ای در راستای اولوسیون فرهنگی چند هزار ساله جامعه و به عبارت روشن‌تر دین فرهنگی (دین ملی)‌ای که با هویت فرهنگی و تاریخی و سنت‌ها و آداب و رسوم ما به گونه‌ای آمیخته شده که مبانی آن در زبان و ادبیات و زندگی عامه و فلسفه بزرگانی که هویت فرهنگی ما را شکل داده‌اند، به روشنی و وضوح متبلور است. آثار و علائم و آموزش‌های همه مذاهب این سرزمین از آغاز شکل گیری زندگی اجتماعی در این مذهب فرهنگی قابل رویت است و از سوئی به پرسش‌های معنوی انسان‌ها به اندازه نیاز روحی آنها نیز جواب گفته و بدون آن که مانع رشد فرهنگی و اجتماعی و حتی دگر اندیشان شود، تکیه گاه روانی انسان‌ها در زندگی است.

آثار بزرگان اندیشه‌ای که پس از قرن‌ها هنوز مورد علاقه ملت‌اند همگی (با استثناهای چندی با دین فرهنگی با تفاوت‌هائی به وضوح درآشتی بوده و با دین فقاهتی و شریعت در ستیز. اغلب آنها به وضوح نه تنها تکلیف به نماز و روزه و حج و جهاد نمی‌کنند بلکه شرب خمر را حتی تجویز می‌کنند و عده‌ای هم به وضوح شدها سال پیش به ملایان حمله کرده و ریا و تزویر و غیره را بلای معنویت دانستند. به علت همه این دلایل نیز نفی و تلاش در جهت کنار گذاردن دین فرهنگی (و نه دین فقاهتی) نه صرفا بی‌فایده و نه تنها ریختن آب است به آسیاب اهل فقاهت و شریعت، بلکه باعث عدم فهم مبانی هویت فرهنگی و سیر تحول فرهنگی در تاریخ ما و یا هر قوم دیگری شده و نتیجه آن نیز فاصله گرفتن از پیوند با اکثریت جامعه و فرهنگ آنها و در آخر نا روشن ماندن وظیفه روشنفکر و نحوه گفتمان آنها با ملت به سوی آینده‌ای است بهتر بر اساس پتانسیل‌ای بیولوژیک و عقلانی و غرایز انسان!

به هر حال مذهبی هم که غالب مردم به آن باور دارند نوع همان مذهبی است که عرفای ما از آن صحبت می‌کنند. بسیاری از مردم بدون آشنائی به زبان عربی، دعاهای اسلامی را به زبان عربی می‌خوانند و افرادی هم که هیچ اطلاعی از اصول و فروع دین نداشته و مشروبات الکلی می‌نوشند و یا اساسا اهل نماز و روزه و حجاب هم نیستند، به احترام ماه رمضان و محرم دست به دعا می‌برند و گاهی هم سفره نذری می‌اندازند.

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود/ تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود
آتش زهد و ریا دامن دین خواهد سوخت / حافظ این خرقه پشمینه بیانداز و برو
جام می‌گیرم و از اهل ریا دور شوم / یعنی‌ از اهل جهان پاک دلی‌ بگزینم
بس که در خرقهٔ آلوده زدم لاف صلاح / شرمسار از رخ ساقی‌ و می‌رنگینم (حافظ)

البته در همه زمینه‌های اجتماعی و بر اساس تجربه می‌بایست توجه را معطوف به نحوه تفکر و رفتار اکثریت مردم عادی نمود و رفتار قشر معدود روشنفکر را نباید معیار قضاوت قرار داد. به هر حال تغییر هویت و در نهایت رنگ ایرانی گرفتن اقوام مهاجم اسکندر، مغول، اعراب، ترک‌ها و افغان، پس از حمله به ایران که هریک می‌توانست باعث محو ایران و ایرانیت شود، یک به یک آن‌ها نمونه‌های بارز و آموزنده‌ای می‌توانند در زمینه قدرت و قوت فرهنگی باشد که در هویت فرهنگی فارسی زبانان تجسم یافته.

بر اساس همین دین فرهنگی است که در کشورهای غربی نیز تعداد مردمانی که به کلیسا می‌روند بسیار کم است و هر روز نیز کاهش پیدا می‌کند، ولی غالبا اگر خداباور هم باشند داستان زندگی مسیح را قبول نداشته و یا اسطوره تلقی می‌کنند، اما در عین حال هویت و سنت‌ها و رسوم خود را با مسیحیت آمیخته دانسته و بدون این که حتی یک بار انجیل را خوانده یا دیده باشند سنت‌های آن را پاس می‌دارند و تقریبا بدون استثنا بزرگان اندیشه و سیاست ورزان آنان، با وجود جدا دانستن جدی دولت از کلیسا و آگاهی از اعمال مسیحیان در گذشته، هویت فرهنگی خود را یونانی- مسیحی می‌دانند . اما ناگفته نماند که تعداد زیادی از آداب و مراسم مسیحی آنان و حتی تاریخ تولد مسیح و ادعای باز گشت مسیح و عید پاک بر گرفته از دین قدیمی‌تر آنان یعنی میترائیسم و مهر پرستی با ریشه آریائی است.

به این ترتیب خطای مارکسیسم کلاسیک و احیانا دیگر ایدئولوژِی‌های به اصطلاح رئالیسم ضددین را که بیش از یک صد سال بشریت را به چالشی نفس‌گیر مبتلا کرده و امروز بدون تردید می‌توان گفت که موجب شکل‌گیری و یا احیای مجدد ایدئولوژی‌های مذهبی و فقهی (با کپی برداری از دیکتاتوری پرولتاریا به صورت ولایت فقیه و محدود کردن تلاش صرفا در مبارزه با امپریالیزم و سرمایه داری) نیز شدند، در این نکته عدم تمایز قائل شدن بین دو دین فقاهتی و دین فرهنگی باید دانست. و این که با نفی هواداران دین فرهنگی (مخالفت‌های غالب نیروی چپ با بازرگان و حاج سید جوادی و جبهه ملی) عملا هویت‌های فرهنگی (ملی) به زیر سوال رفتند.

۲ - مسئله‌ای بسیار حائز اهمیت آنکه بر اساس تجربیات بسیار با این نوع دین فرهنگی هوادران ادیان گوناگون در گذشته در شرق توانستند صدها و بلکه هزاران سال در کنار هم و در صلح زندگی کنند و زمانی جنگ بین آن‌ها آغاز شد که ادیان فرهنگی بار دگر به سوی ادیان فقهی و ایدئولوژیک سوق داده شدند! امکان امروز می‌دانیم آنچه آنچه که در جریان انقلاب نحس ایران سکان سیاسی را در دست گرفت اسلام فقاهتی بود و غالب افراد و حتی روشنفکران و ملیون با همانند انگاری تفاوت آن را با دین فرهنگی (غیرفقهی) نمی‌دانستند و هنوز هم بسیاری با آن مسئله دارند.

در آخر با توضیحاتی که در مورد خلقت انسان و ویژگی‌ها او آمد، این هم شاهدی تاریخی است که اولوسیون جاده یکطرفه تکامل و غیر قابل بازگشت نیست و از سوی دیگر در اولوسیون خطا هم به وفور یافت می‌شود و آن گونه موضوع دیگری که می‌بایست در فرصت دیگری به آن پرداخت و این ادعای ادیان فقاهتی را مردود شمرد موضوع ادعای دین باوران در مورد دین به عنوان منشاء اخلاق است.

دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات/ کم کن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
(حافظ)

آذر ماه ۱۴۰۱
————————————
۱- „Theorien zur Evolution der Religionen“, Maria-Anna Fernandez, 1998
۲- „Sozikulturelle Evolution“ نوشتاری با این عنوان از ویکی پدیای آلمانی
۳- „Die Evolution der Religionen“, Ina Wunn, Habilitationsschrift, Uni Hannover, 2004