مقولۀ دموکراسی بر خلاف این که گفته میشود پدیدۀ جدیدی است همراه با سرآغاز سرمایهداری و پیدایش مدرنیسم در جوامع صنعتی و پیشرفته، مقولۀ پر سنّ و سالی است؛ تجربۀ آن به یونان باستان، به دولت شهرها میرسد. مفهوم دموکراسی هم، همانند سایر مفاهیم نظری، راه پرفراز و نشیبی را طی کرده و امروز به شکلی که بیشتر در جوامع غربی به حیطۀ عمل رسیده، درآمده است. به این دلیل، در بارۀ دموکراسی زیاد گفته و نوشتهاند.
ظاهرا دموکراسی مقولهای آشناست؛ میتوان آنرا در آزمایشگاه تاریخ کالبد شکافی کرد، و یا امروزه در برخی جوامع به تماشای آن پرداخت. اما هنوز هم در بارۀ آن میتوان بسیار گفت و نوشت. میتوان دموکراسی را از دیدگاههای گوناگون و از زوایای منافع مختلف مورد تجزیه و تحلیل قرار داد، میتوان آنچه را که در کشورهای آزاد از جمله درجوامع اروپایی و آمریکا به عنوان شیوۀ حکومت کردن بر گزیده شده، دموکراسی نامید. میتوان آنرا از زاویۀ مورد نظر بنیانگذاران آن هم مورد مطالعه قرار داد.
اما از آنجا که جوامع بشری پدیدۀ سیاّل و همیشه درحال تغییر است، ضرورتا ملزومات و قواعد آن هم همراه و متناسب با آن تغییر مییابند. نمیتوان اتومبیلهای امروزی را که با سرعت غیرقابل مقایسه با گذشته در جادهها در حال حرکت هستند با چرخهای سالهای اولیۀ آن مجهز ساخت. جامعۀ خودمان ایران هم میکوشد از طریق دموکراتیزه کردن جامعه و با گذر از هفت خوان پر سنگلاخ و موانع جدی، راه رهایی خویش را بگشایند. چرا چنین است؟ در این نوشته سعی میکنم به این پرسش بطور گذرا پاسخ بدهم.در ادامه به مقولۀ دموکراسی بیشتر میپردازم.
سکولاریسم (سکولاریزاسیون) در مفهوم امروزین، در مفهوم فلسفۀ سیاسی عصر جدید، عمری به درازای دموکراسی ندارد. در بارۀ آن هم دیرزمانیست بین اندیشمندان سیاسی، فیلسوفان، جامعه شناسان و متفکرانِ مقولۀ الاهی (الاهیات)، مناقشات و جدلها در گرفته است. این مفهوم بویژه بعد از رفرم در کلیسای کاتولیک، معروف به رفورماسیون لوتری در سال ۱۵۵۲ که منجر به پیدایش شاخۀ پروتستانتیسم در مسیحیت شد، از لابهلای کتاب مقدّس، به آرامی اما با شکوه و جلالی خیره کننده پا به بیرون، درون جوامع انسانی گذاشت. گفتم پدیداری با شکوه و خیره کننده، که به راستی هم اینگونه بود؛ با دستاوردی تعیین کننده و راهگشا.
مختصری در بارۀ دموکراسی
دموکراسی بمثابه شیوۀ ادارۀ جامعه، دیر زمانیست که مقبولیت عام یافته است. حاکمان و دولتمردان اگر هم در عمل به آن وفادار نیستند، اما بظاهر مدعیاند که جامعۀ خود را بطور دموکراتیک مدیریت میکنند. حتا حکومتهای دینی هم شیوهی حکومتی خود را ” دموکراسی ناب ” وانمود میکنند.
مفهوم دموکراسی را نباید بیش از آنچه که هست، پیچیده کرد. امروزه برمبنای تجارب چند صد ساله، و نیز با اتکا بر تلاش فکری اندیشمندان و جامعه شناسان، از دموکراسی، شرایط و ابزارهای تحقق آن، میتوان تعریفی نسبتاً دقیق و قانع کنندهای ارائه داد.
کارل کوهن درکتاب جامع خود، دموکراسی، مینویسد : “دموکراسی حکومت بوسیلۀ مردم است. این تعریفی است که در بیشتر فرهنگنامهها آمده است. تعریفی است که با تاَیید همگانی هم روبرو است. با ریشه شناسی اصطلاح نیز مطابقت دارد. “دموس” به معنای مردم، و “کراتئین” به معنای حکومت کردن، ریشههای یونانی آنها هستند. فیلسوفان و دولتمردان باستانی این مفاهیم را به صورتی کاملا سرراست به کار میبردند. پریکلس میگفت: “حکومت ما دموکراسی نامیده میشود؛ زیرا که ادارۀ آن در دست “بسیار” است، نه در کف اندک.”
ارسطو پس از مشخص کردن چند نوع دموکراسی، در پایان میگوید: “به طور کلی میتوان گفت نظامی که به همۀ شهروندان اجازه شرکت [در ادارۀ جامعه] نمیدهد، نظامی است بر پایۀ حکومت گروه اندک (اولیگارشی، اولیگوس = چند تن). و نظامی که اجازۀ شرکت به همگان را میدهد، نظامیست دموکراتیک.” در عصر جدیدتر، عبارت معروف آبراهام لینکلن، “حکومت مردم به وسیلۀ مردم و برای مردم” به همین نظر کلی دلالت دارد. بنابراین، دموکراسی نطامیست که مردم بر خود حکومت میکنند.»
نگاهی به سکولاریسم
به همین سیاق، از مفهوم، زمانها و زمینههای سکولاریسم و ریشۀ لغوی آن هم میتوان تعریفی قابل قبول، تعریفی به اصطلاح مانع و رادع به دست داد.
سکولاریسم برای نشان دادن تمایز وتفکیک دو برداشت، دو نگاه و به عبارتی تضاد بین دو گفتمان از پنج سده پیش از مسیحیت، در یونان باستان مطرح بوده است: «تضاد میان اسطوره، دنیای ذهنی انسانها و دنیای عقلانی، دنیای انسانهای نامیرا از یک سو، و دنیای انسانهای میرا از سوی دیگر. » از نگاهی دیگر، سکولاریسم به مفهوم سده، دنیوی، این جهانی و زمینی است، در برابر جهان قدسی، و جهان برین و در مقابل قدسیت.
اما این واژۀ برگرفته از یونان باستان، به معنای زمان، انسانی، یک سده یا عمرِ یک انسان در مقابل جاودانگی، و نیز برای نشان دادن تمایز بین قلمرو مادی، این جهانی، غیر روحانی، در مقابل قلمرو جاودانی، قدسی، و روحانی به تکرار در کتاب مقدس به کار رفته است. واژۀ لائیک هم برای نشان دادن تمایز بینِ مردم دیندار و مؤمن در برابر کشیشان و صاحب منصبانِ کلیسا، از ریشۀ لاتینی “لایکوس” وارد الاهیات مسیحی شده است.
مفهوم سکولاریسم درفکر سیاسی جدید، در سال ۱۵۵۳ برای اولین بار در فرانسه در یک دعوای حقوقی درجریان انتقال اموال کلیسا و بعد در جریان مذاکرات صلح وستفالی در ۱۶۴۸ که به جنگ سی ساله بین کلیسای کاتولیک و پروتستانها پایان داد، ظاهر میشود. پیرو قرارداد وستفالی اموال کلسیا به بخش خصوصی و مقامات غیر روحانی، مقامات سکولار واگذار میشود و پلورالیسم، (تکثرگرائی) مذهبی برسمیت شناخته میشود.
امروزه از سکولاریسم بطور خلاصه ” جدائی دین از حکومت ” مراد میشود. اما فراتر ازآن، از دریچۀ سکولاریسم در بستر زمانها و مکانها رنگین کمانی از اندیشهها و نظرها رُخ مینماید، از جمله خود مختاری شهر و امور انسانی (در یونان باستان)، امر قدسی و امر غیر قدسی (در زمان مسیحی آغازین)، شهر خدا وشهر انسان (در زمان اوگوستینی)، کشیشها و لائیکها (در زمان کلیسائی)، اندیشۀ سیاسیِ بیخدا (از نظر ماکیاولی)، جنگ دو سکولاریزاسیون (در زمان پروتستانی)، سکولاریزاسیون یا انتقال مالکیت کلیسا (در زمان قرارداد وستفالی)، سکولاریزاسیون همچون برنامههای اجتماعی (در زمان انقلاب فرانسه)، سکولاریزاسیون به مفهوم تحقق پذیری روح مسیحیت در این دنیا (زمان هگلی)، گذر از سکولاریزاسیون یا سکولارکردن (زمان مارکسی). سکولاریزاسیون یعنی” جادو زدائی ” (زمان وبِری) و بالاخره سکولاریزاسیون چون اُفول اقتدار دین.
با ان که واژۀ سکولار از ریشهی یونانی آن وارد کلام مسیحی میشود و در یکی از زمانهای نخستین اش، به موضوع مسیحی امر قُدسی (خدائی، آن جهانی، و نامیرا) میپردازد، اما هیچگاه سکولاریزاسیون در سطح الاهیات مسیحی باقی نمانده و محدود نمیشود. این واژه از ابتدای هزارۀ اول و بویژه از سدۀ شانزدهم به بعد به تصرف دیگر حوزههای تفکرو عمل درمی آید. همچون فلسفه، هنر، ادبیات، اندیشه، سیاست، حقوق، جامعه شناسی و تاریخ. سرانجام سکولاریزاسیون بطور مشخص در یکی از تبیینها و مفاهیم اصلی اش، چون فرایند خروج از سلطۀ دین، فرایند خود مختاری انسان، جامعه، نهادهای سیاسی و اجتماعی و در یک کلام، خودمختاری امر سیاست نسبت به دین و امر عمومی ظاهر میشود.
جامعۀ سکولار جامعهای است که در آن جدائی سه حوزۀ قانون، دانش و سیاست (قدرت سیاسی) تحقق یافته است.هانس بلومنبرگ آلمانی از صاحب نظران و مدافعان سکولاریزاسیون در کتاب خود”مشروعیت عصر جدید” مینویسد: «سکولاریزاسیون اصطلاحی است که به فرایندی دراز مدت اطلاق میشود که طی آن، در زندگی خصوصی روزمره، پیوندهای مذهبی، پیشداوریهای متعالی، چشمداشتها از ماورای طبیعی، نیایشها و عبارتهای منجمد رو به احتضار میرود.»
با آنچه که گفته شد، روشن است که سکولاریزاسیون اقدام علیه دین، بطور اعم، و یا مبارزه برضد هیچ ایدئولوژیای زمینی یا غیر زمینی نیست؛ سکولاریزاسیون یعنی:
۱ـ اقدامی برای خروج ساحتهای عمومی و خصوصیی جامعه از سلطۀ دین و دین سالاری (روحانیت سالاری)،
۲. استقلال عرصههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، دانش و هنر از سیطرۀ دین و نهادهای دینی،
۳. پلورالیسم تکثرِ دینی و فردیت یافتن ایمان؛ یعنی تبدیل ایمان به رابطهای ذهنی و شخصی میان فرد و خدا، بدون وساطت روحانیت و دستگاه دین،
۴. سکولاریسم یعنی استقلال علم و زمینی بودن آن بمثابه امور این جهانی، غیر قدسی، تغییر پذیر و نسخ شدنی در برابر دین به عنوان امر آسمانی و لایتغیر،
۵. انقلاب کوپرنیکی و باور به اینکه “زمین مرکز عالم نیست.” در نتیجه پایان آموزۀ ابدی و تغییر ناپذیر کتابهای مقدس (کتابها آسمانی) مبنی بر اینکه «زمین مرکز کاینات است.”»
۶. استقلال دانش و پژوهش و پذیرش نظریۀ منشأ انواع و ابطال “سِفر (داستان) پیدایش” بر این اساس که در روز ششم «خداوند خدا آدم را از خاک زمین بسرشت و در یینی وی حیات دمید و آدم نفسِ زنده شد... و خداوند خدا گفت خوب نیست که آدم تنها باشد پس برایش معاونی موافق وی بسازم خداوند خدا خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت و یکی از دندههایش گرفت و گوشت در جایش پر کرد و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد...”(سِفر پیدایش، عهد عتیق)
خلاصه کنم؛ هانس بلومنبرگ در کتاب پیش گفته مینویسد: سکولاریسم یعنی “باز تعریفی از پایگاه دانش با تثبیت سه حق: ۱ـ حق آزادی کنجکاوی نظری، ۲ـ حق آزادی اندیشه در شک کردن و به پرسش بردن عقایدِ پذیرفته شده، ۳. حق آزمودن، حتا آنجا که بر ضد احکام کتاب آسمانی باشد. سکولاریزاسیون دانش از این دیدگاه، بمعنای رهائی اندیشه از هنجارهای “حقیقتِ” از پیش تعیین شده توسط کتاب مقدس است.”
با توصیحاتی که داده شد، واضح است که مراد از سکولاریسم برخلاف آنچه معمولا گفته میشود، جدائی دین از سیاست نیست (کار خدا با خدا دین از سیاست جدا)، در یک جامعۀ سکولار طبیعیست که دینداران هم سیاست میورزند، انتخاب میکنند و انتخاب میشوند.
سکولاریسم و دموکراسی
اگر بپذیریم که «حکومت دموکراتیک، حکومت خود مُدیری است؛ حکومت مردم به دستِ خودشان است. »، ضرورتاٌ پذیرفته ایم که دموکراسی بدون سکولاریسم (خود مختاری امر سیاست و امرِ عمومی نسبت به دین) حتّا در عرصۀ نظرهم امری قابل تصور نخواهد بود. هر تلاشی برای استقرار دموکراسی در جامعه، بمفهوم واقعیی آن، نه کاریکاتوری از آن، تلاشی است برای بنای جامعۀ سکولار.
اما از سوی دیگر، صِرف اینکه حاکمیت یک جامعه ایدئولوژیک (از نوع دینی یا غیر دینی، آسمانی یا زمینی آن) نیست، یا بصرف اینکه دین و دین سالاران در امر سیاست (حکومت، دولت)، نقشی بازی نمیکنند، نمیتوان آن جامعه را جامعۀ سکولار قلمداد کرد. از این نظر، ایرانِ عصر پهلویها را نمیتوان جامعۀ سکولار نامید؛ تنها نزولِ امر عمومی از آسمان به زمین و یا تنها دُنیوی شدن و زمینی شدن سیاست (دولت، حکومت) جامعه را سکولار نمیکند، بلکه چگونه دنیوی و زمینی شدن هم باید مورد توجه قرار بگیرد.
تجربه نشان میدهد که دُنیوی شدن نیز میتواند مطلق، دین خوی، مقّدس، و خدائی شود. سکولاریسم را نمیتوان در غیاب دموکراسی در جامعه، بمرحلۀ عمل درآورد. در حکومتهای غیر دینی، اما تمامیت خواه هم راه مشارکتِ مردم (دمو) با موانع جدّی روبرو است. سکولاریسم در جوامع غربی هم با دموکراسی پدیدار شده و قوام یافته است. تصور جامعۀ سکولار بدون دموکراسی و عکس آن، همچون تصور موج است بدون دریا، و یا ترسیم جنگل است بدون درختان.
لائیسیته، لائیزاسیون
کلیسا: میدان و محل تجمع، انجمن شهر. (Ekkelsia)، از ریشۀ لاتینی یونانی. در یونان باستان، محل تجمع انجمن شهر و یا میدان عمومی برای رأی زنی بوده است، همچون Saeculum و Laic
واژهَ لائیسیته پس از انقلاب ١٧٨٩ در فرانسه در فرایند مبارزات فعالین دموکرات و انقلابی جامعه، آنها که دین باور،غیر دینی، یا بیدین بودند، در مقابل روحانیتسالاری و اقتدار بلامنارع کلیسای کاتولیکی، از ریشۀ یونانی و لاتینی وارد فلسفۀ سیاسی شد. هومر این واژه را در مفهوم “سربازانِ ساده” در مقابلِ “فرماندهان، رهبران و رئیسان” بکار برده است.
همانطور که گفته شد لائیسیته ـ لائیزاسیون ـ بعد از انقلاب فرانسه کاربُردی فراتر از زمینههای تاریخی خود پیدا کرد. امّا در سال ۱۹۰۵ با تصویب “قانون جدائی دولت / حکومت و کلیساها”، لائیسیته با تأکید بر: ۱ ـ استقلال دولت و سه قوۀ قانونگذاری، اجرائی و قضائی و نهادهای عمومی از ادیان و نهادهای وابسته به آنها، ٢ـ تضمین و تأمین آزادیهای وجدان از سوی دولتِ لائیک برای همۀ اعتقادات، اعم از مذهبی یا غیر مذهبی رسمیت یافت.
سکولاریسم، لائیسیته و میهن ما ایران
با توضیحی که داده شد، دیدیم که سکولاریزاسیون روند تغییری بود که در جوامع پروتستانی صورت گرفت. اما تغییر تدریجی، همراه و همگام کلیسای پروتستانی بعد از رفرم لوتری در مسیحیت از دهۀ ۱۵۲۰ تا جدائی کلیساهای پروتستانی (معترضین) از کلیسای روم و پذیرش و اِعمال تز «به قیصر آن رسد که به قیصر تعلق دارد، و بخدا آن رسد که بخدا تعلق دارد.»(انجیل متی، باب بیست و دوم) از طرف اولیای کلیسای پروتستانی از یک سو و استقلال عرصههای سکولار جامعه، امر سیاست و حوزههای عمومی از اقتدار دین و کلیسا، از سوی دیگر، صورت گرفت. لائیسیته اما در جوامعی رُخ داد که کلیساهای کاتولیک مقتدر، قلدر، محافظهکار، سلسله مراتبی و مصمم در حفظ اقتدار خویش، خود را رقیب دولت و رودروی آن می دید.
در ایرانِ امروز حکومت دینی و متولیان آن نه تنها دولتی بی رقیب و مدّعی راهبری جامعه، در همۀ عرصههای عمومی و خصوصی است، بلکه با ساخت و پرداخت و بافت قدرتی آسمانی، قُدسی، نقدناپذیر، و غیرقابلِ لمسِ در شکل و شمایل ولّی فقیه، نه تنها هر صدای نقّاد و آزادیخواه که هر نفسِ غیر را که تسبیحِ ولّی فقیه نگوید، بعنوانِ مُلحد، مُعاند، مُعارض، مُحارب و.... بر بالای جرّثقیل میکند، آیا میتوان بر تغییر و تحوّل تدریجی، همراه و همگامِ مساجدِ “پروتستانی” از یکسو، استقلال و خودمختاریی سیاست (دولت و حکومت) و امر عمومی از سلطه و اقتدار دین اسلام از دیگر سو اُمّید بست؟
به باور من، لائیزاسیون بعنوانِ پدیداری آزموده و تجربه شده از طریق سکولار کردن جامعه یعنی: ۲ـ تفکیک دولت / حکومت و دین، ۳ـ لائیک (مردمی) کردنِ جامعه (تضمین آزادی وجدان، آزادی دین باوران و بیدینان از طرف دولت لائیک)، تنها راهکاریست که میتواند جامعۀ امروزی ما را در همهُ عرصههای زمینی از جمله علمی، فلسفی، هنری، ادبی، سیاسی، اقتصادی و....از محبس تنگ و تاریکِ نگرشِ لایتغیر، قدسی، غیر قابل لمس و دست نیافتنی رها سازد.
دموکراسی، سکولاریسم و دشمنانِ آن
دو مفهومِ نا”مقدّسِ” دموکراسی و بهویژه سکولاریسم همچون دو همزادِ شیطانی، در جامعۀ ما نیز دشمنانی دارند. میتوان در بارۀ این دشمنان زیاد گفت و نوشت؛ میتوان آنها را دسته بندی کرد: دشمنِ دستۀ اوّل (ولّی فقیه): سر کردۀ دشمنان. دستۀ دوم: کاشفان ولّی فقیه که ظاهراً “انتخابِ خدا” را درزمان غیبت کشف میکنند و اما در واقع با او وارد معامله میشوند و نهایتاً حق تولید لاستیک، حق کمیسیون از ساخت و پرداخت مترو، حق واردات شکر و چای و پارچۀ سیاه، حق تولید کاندوم، حق کمیسیون از فروش نفت، حق کمیسیون از خرید اسلحه و اورانیومِ قاچاق، و بطور کلّی حق سرقت ثروت ملّی را از نمایندۀ خدا در زمین دریافت میکنند.
این دسته را، هم در شکل و شمایل عبا و عمامه و هم به صورت سیویل (لباس شخصی) و هم در هیبت سردار و سالار میتوان با انگشت نشان داد. دستۀ سوم دشمنان، طیف رنگارنگ اصلاح طلبان میباشد؛ قشر مغضوب و مطرود حاکمیت، آتش بیاران اوردوی ضد دموکراسی و سکولاریسم.
و در پایان
در پایان، نمونههایی از کلمات قصار دشمنان دموکراسی و سکولاریسم را مرور کنیم:
- آیت اله خامنه ای، ولّی فقیه: دولت نهم (دولت سید محمد خاتمی) روند بسیار خطرناک غربزدهگی و گرایشهای سکولاریستی را که متأسفانه در حال نفوذ در بدنۀ مدیریتی کشور بود، سد کرده است. سکولارها در ایران جایگاهی ندارند.
ـ آیت اله صافی گلپایگانی: اسلام با فرهنگ لائیک و بیدینی مخالف است. دشمنان با استفاده از ترویج فرهنگ لائیک در صددند تا زنان را از خط عفاف و حجاب و کرامت منحرف کرده و سنتهای اصیل اسلامی را از بین ببرند.
- سید محمد خاتمی: راندن همۀ منتقدین با چوب سکولاریسم، خود مروّج این اندیشه است.
- محمود احمدی نژاد: نظام آموزشی ایران ۱۵۰ سال تحت نفوذ سکولاریسم بوده است.
- و بالاخره، پاپ بندیکت شانزدهم در دیدارش از ایالات متحده: «باید جلوی هر گونه تلاش برای اینکه دین را تبدیل به امر خصوصی کنند، گرفته شود...» وی مخالفت خود را با سقط جنین، طلاق، بی بندوباری و ارتباط جنسی خارج از خانواده ابرازکرد و از نفوذ نا محسوس سکولاریسم بر اعتقادات آمریکائیان ابراز نا خوشنودی کرد.
* در این نوشته از مقالۀ پربار آقای شیدان وثیق،”...سکولاریزاسیون: زمانها و زمینهها ” استفاده کردهام، با سپاس از ایشان
سعید سلامی
آبان ۱۴۰۱ / نوامبر ۲۰۲۲