ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 07.10.2022, 20:27
برگی از تاریخ

سعید سلامی

در پیوند با جنگ جهانی دوم، کتاب‌ها، مستندها، فیلم‌های واقعی و تخیلی و خاطرات دست اول، بسیار نوشته، ساخته، گفته و روایت شده‌اند. اسناد منتشر شدۀ اشتازی بعد از فروپاشی آلمان شرقی در سال ۱۹۸۹ نیز، گویای اسرار سر به مهر زیادی هستند که تا آن موقع در قفسه‌های این سازمان “مخوف” و ولنگار، فقط برای تعداد معدودی از دولتمردان آلمان شرقی قابل دسترسی بودند.

گرچه می‌دانم که شما خوانندۀ این نوشته، در بارۀ جنگ جهانی دوم، در بارۀ قدرت‌های درگیردر جنگ؛ اهداف و سرانجام راه‌شان، و تقسیم بخشی از جهان، بین فاتحین زیاد شنیده و زیاد خوانده‌اید؛ اما هدف من از بازآفرینی، بازگویی و بازنویسی این تراژدی خونبار، برجسته کردن واقعیت‌هائی است که در لا بلای ورق‌های تاریخ، آگاهانه یا ناآگاهانه، کم رنگ شده‌اند. از میان انبوهی از گفتنی‌ها و نوشتنی‌ها، به ویژه روی نکاتی انگشت گذاشته‌ام که فروپاشی بلوک شرق را ممکن ساخته‌اند: اراده‌گرائی، استبداد، خود بزرگ‌بینی، خود فریبی و خودشیدایی رهبران. خواسته‌ام بگویم که به قول ویل دورانت: «هیچ امپراتوری‌ای فرو نمی‌‌پاشد، مگر از درون بپوسد.» و بنا به پند دبیر دیوانی چنگیز خان خطاب به وی: «بر روی اسب می‌توان کشوری گرفت، اما بر روی اسب نمی‌‌توان آن را اداره کرد.»

امیدم این است که در این بازگویی و بازنویسی بتوانم کورسوئی دوباره بیفکنم بر آن لایۀ تاریک ناگفته‌ها و نانوشته‌های صفحات تاریخ؛ باشد که دیگر دچار کور ذهنی و فراموشی نشویم.

پردۀ اول

دومین جنگ جهانی بین سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ رخ داد که بیشتر کشورهای جهان از جمله قدرت‌های بزرگ در آن شرکت داشتند. نیروهای تقابلگر در قالب دو اتحاد نظامی در برابر هم قرار گرفتند و جنگی تمام‌عیار به راه انداختند که در اثر آن، بیش از صد میلیون پرسنل نظامی در بیش از ۳۰ کشور جهان درگیر شدند. بیشتر شرکت کنندگان در این جنگ، تمام قدرت اقتصادی، صنعتی و توانایی‌های علمی‌شان را در جهت پشتیبانی نظامی بسیج کردند. این جنگ به مرگبارترین درگیری نظامی در طول تاریخ بشر تبدیل شد. تلفات ناشی از بمباران‌های مرگبار، قحطی، بیماری و درگیری‌ جنگ افزارهای هسته‌ای و هولوکاست، جزئی از خسارت انسانی جنگ جهانی دوم بود: ۴ تریلیون دلار هزینه (با نرخ آن سال‌ها) و در حدود ۲۳ میلیون کشتۀ نظامی و ۲۶ میلیون غیر نظامی.

پس از پایان جنگ جهانی دوم، به موجب توافق‌هایی که پس از شکست نیروهای محور- متحدین - (آلمان نازی، ژاپن و ایتالیا) در مقابل قوای متفقین (فرانسه، فرانسۀ آزاد، بریتانیا، چین، شوروی - از ژوئن ۱۹۴۱- و آمریکا - ازهشتم دسامبر ۱۹۴۱-) کشور آلمان بین چهار دولت پیروز تقسیم شد و برلین پایتخت آلمان نیز با اینکه در وسط منطقه اشغالی شوروی واقع بود، در اختیار چهار دولت شوروی، فرانسه، انگلستان و امریکا قرار گرفت. اما پس از چندی، اتحاد جماهیر شوروی با هدف خارج کردن نیروهای نظامی غرب از بخش شرقی آلمان ، شهر برلین را محاصره کرد و کلیه راه‌های زمینی و آبی منتهی به آن را بست. در نتیجه، آمریکا با هدف مقابله با شوروی، دو گروه از بمب‌افکن‌های خود را که حامل بمب‌های هسته‌ای بودند، به انگلستان اعزام کرد. ادامه این بحران در نهایت به تقسیم برلین به دو قسمت شرقی و غربی در دوازدهم ماه مه سال ۱۹۴۹ میلادی انجامید. از دیگر پیامدهای این بحران، تقسیم آلمان به دو کشور آلمان غربی در ۲۳ مه ۱۹۴۹ و آلمان شرقی در ۷ اکتبر آن سال بود. با اینکه برلین بین شوروی و سه دولت دیگر به دو قسمت تقسیم گردید ولی با ساخت دیوار برلین در ۱۷ اوت ۱۹۶۱ میلادی، جدایی شرق و غرب بیش از پیش شدت گرفت.

پنج هفته پس از اعلام موجودیت جمهوری فدرال آلمان غربی در ۱۹۴۹، جمهوری دموکراتیک آلمان در ۷ اکتبر همان سال در برلین شرقی اعلام موجودیت کرد و در سال ۱۹۵۴ کاملاً مستقل اعلام شد. اما به علت حضور گستردهٔ نیروهای آمریکایی در آلمان غربی و شرایط دوران جنگ سرد، چهار قدرت جهانی در نشست پوتسدام به توافق رسیدند که نیروهای نظامی شوروی هنوز در این کشور مستقر باشند. از سوی دیگر، ارتش سرخ که در حملۀ نهائی‌اش به آلمان نازی در بهار ۱۹۴۵ تا قلب برلین تاخته بود، همۀ مناطقی را که به تصرف خود درآورده بود، تحت نفوذ خود درآورد؛ این مناطق شامل شش کشور بود که یکی از آن‌ها در “بلوک شرق”، جمهوری دموکراتیک آلمان ( آلمان شرقی) بود.

پردۀ دوم

آلمان شرقی در بین کشور‌های بلوک شرق نمونۀ موفق بود؛ هیچ صف غذایی وجود نداشت، تا اواسط ۱۹۸۰ فقر در کشور ریشه کن شده بود؛ جامعه‌ای بود بسامان با نیروی کار بسیار تحصیلکرده. ورزشکاران آلمان شرقی در مسابقات جهانی به موفقیت‌های زیادی دست می‌یافتند. ورزشکاران این کشور، در بازی‌های المپیک ۱۹۸۰، در رشته‌های دومیدانی، اسکیت، اسکی و شنا با چهل و هفت مدال طلا به خانه برگشتند. رژیم مبالغ هنگفتی را صرف افتخارآفرینی در رشته‌های مختلف ورزشی می‌کرد. از نظر اریش هونکر، رهبر کشور، پیروزی‌های ورزشی در عرصۀ جهانی، می‌توانست مشروعیتی به نظام کمونیستی بدهد و تصویری از یک کشور موفق و کارآمد در همۀ زمینه‌ها را عرضه کند. طبق گزارش “بانک جهانی” در سال ۱۹۸۴، جمهوری دموکراتیک آلمان در جدول ثروتمندترین کشورها در ردیف دوازدهم قرار داشت. سال بعد سیا در گزارش محرمانه‌ای به پرزیدنت ریگان اعلام کرد که سطح تولید ناخالص ملی آلمان شرقی در حال رسیدن به سطح تولید ناخالص ملی آلمان غربی است.

اما همۀ این‌ها دور از واقعیت بود؛ شکل گرفته بر اساس مجموعه‌ای از دروغ‌های ساخته و پرداختۀ حکومتی. کشور به واسطۀ بدهی‌های سنگین خارجی به بحرانی ویرانگر دچار شده بود. گرچه اریش هونکر و شمار اندکی از مقامات ارشد رژیم از این موضوع خبر داشتند؛ اما همچنان به قرض گرفتن بی حساب و کتاب و خرج کردن بی واهمه ادامه می‌دادند. آن‌ها وجود هر گونه بحرانی را انکار می‌کردند؛ می‌خواستند مردم را با توزیع هر چه بیشتر کالا‌های مصرفی یارانه‌ای و خدمات رفاهی و اجتمائی راضی نگه دارند. وضعیت اقتصادی کشور در سال ۱۹۸۳ به مرحله‌ای رسید که دیگر نمی‌‌توانست حتا اقساط وام‌های خارجی‌اش را بپردازد. بانک‌های آلمان غربی از دادن وام‌های بیشتر به آلمان شرقی امتناع می‌کردند. در نهایت، فرانتس یوزف اشتراوس، صدراعظم راستگرای ایالت باواریای آلمان غربی واسطه شد تا اعتباری به میزان یک میلیارد دلار از یک کنسرسیوم بانک‌های آلمان غربی برای رژیم آلمان شرقی بگیرد. رهبران آلمان شرقی امیدوار بودند که با دریافت این مبلغ بتوانند اقساط عقب افتادۀ بدهی‌های قبلی شان را به بانک‌های غربی بپردارند. هونکر هم در ازای آن موافقت کرد که به سی و پنج هزار تن از شهروندانش که مایل به مهاجرت به آلمان غربی بودند، اجازۀ مهاجرت بدهد. یوزف اشتراوس در کلبۀ شکاری محبوب هونکر در تورینگیا پذیرفته شد تا آخرین قرارومدارها را با طرف آلمان شرقی بگذارد و معامله را نهایی کند.

این اولین بار نبود که رژیم آلمان شرقی برای کسب درآمد ارزی از غرب، دست به فروش شهروندان خود میزد. در سال ۱۹۶۱، بعد از احداث دیوار برلین، مقامات آلمان شرقی به اطلاع دولت آلمان غربی رساندند که حاضرند “زندانیان سیاسی” (ناراضیان سرشناس سیاسی یا به اصطلاح “افراد مسئله دار” محبوس در کشورشان) را در ازای دریافت پول، تحویل آلمان غربی بدهند. در اواسط ۱۹۶۰ قیمت هر انسان چهار هزار مارک تعیین شد، اما در اواسط دهۀ ۱۹۸۰ به دلیل تورم و چانه زنی‌های مقامات آلمان شرقی، این قیمت به بیش از صد هزار مارک افزایش یافت. بنا به گفتۀ یکی از بلندپایه ترین اقتصاددان‌های آلمان شرقی، «این “کارآفرینی تجاری” با توجه به بدهی بسیار سنگین کشور به بانک‌های غربی، که از مرز هشت میلیارد مارک گذشته بود، بسیار کارساز بود.» این معامله در ابتدا در ابعاد کوچکی آغاز شد؛ اما در گذر سال‌ها، حدود سی و چهار هزار نفر به شیوۀ فوق فروخته شدند.

دیوار برلین

در اکتبر ۱۹۴۹ که کشور آلمان رسماً دو شقه شد و جمهوری دموکراتیک آلمان شکل گرفت، مرز میان دو طرف عملاً باز بود. بسیاری از برلینی‌ها در یک طرف شهر زندگی و در طرف دیگر کار می‌کردند. آن‌ها در دو سوی آلمان اجازه داشتند بی هیچ مانعی به هر نقطه‌ای از شهر که می‌خواستند سفر کنند. در ۱۹۵۳ مجموعه اعتصاب‌هایی در چند کارخانۀ آلمان شرقی رخ داد که در ادامه منجر به شورش‌های ضد حکومتی شد؛ رژیم با این که با تمام قوا این شورش‌ها را سرکوب کرد، اما از این تاریخ به بعد، وجه زورگویانۀ رژیم پررنگ تر و تحملش در مقابل هر مخالفتی کمتر شد. آلمان شرقی در قیاس با آلمان غربی، بسیار فقیرتر، سخت گیرتر، ملال انگیزتر و غیرآزادتر بود. هر چقدر جنگ سرد شدت بیشتری می‌یافت، مردم آلمان شرقی با مهاجرت بیشتر به غرب ناخشنودی خود را از وضع موجود ابراز می‌کردند. مهاجرت، یا به عبارتی “رأی دادن با پا” تنها شیوۀ مجاز برای رأی دادن بود. این مهاجرت در سال ۱۹۶۱ به اوج خود رسید. از سال ۱۹۵۵، ماهیانه به طور متوسط بیست هزار تن از مردم آلمان شرقی به آلمان غربی مهاجرت می‌کردند و بلا فاصله کارت تابعیت آلمان غربی را به دست می‌آوردند. حالا در ۱۹۶۱ هر هفته حدود سی هزار تن از اهالی آلمان شرقی به غرب مهاجرت می‌کردند. در ابتدا شوروی‌ها به شدت مخالف بستن مرزهای دو آلمان بودند. ان‌ها نگران واکنش غربی‌ها به این نوع اقدامات بودند. اما والتر البریشت، رهبر وقت آلمان شرقی، سرانجام توانست مسکو را قانع کند که بستن مرزها و احداث دیوار اهمیت ضروری برای حیات کشورش دارد.

وقتی خروشچف، رهبر شوروی اطمینان حاصل کرد که آمریکا در واکنش به احداث دیوار جز مقداری گلایه و شکایت کار دیگری نخواهد کرد، موافقت خود را اعلام کرد. اولبریشت “عملیات گل سرخ” را ( نامی که رهبری آلمان شرقی بر روی این پروژۀ فوق محرمانه گذاشته بود.)، به عهدۀ اریش هونکر عبوس گذاشت. هونکر هم به خاطر رازداری، عبارت “مانع حفاظتی ضد فاشیستی” را برای توصیف دیوار ابداع کرد. ساختن دیوار ناگهان، طی یک شب (سیزدهم اوت ۱۹۶۱) شروع شد و با سرعتی حیرت آور ادامه یافت. کارگران در نزدیکی ایست بازرسی چارلی، مانعی که دو بخش شوروی و آمریکایی شهر را از هم جدا می‌کرد، سه شبانه روز بی وقفه کار کردند تا دیوار بالا رفت؛ دیواری به طول ۱۵۵ کیلو متر و به ارتفاع ۶/۳ متر. این دیوار اصلی‌ترین نماد جنگ سرد بود که به “پردهٔ آهنین” نیز مشهور شد. دیوار، خانواده‌ها را از هم جدا کرد و رؤیا‌ها و امید‌ها را بر باد داد. این دیوار برلین را به شهری غیر واقعی تبدیل کرد که در آن خیابان‌های اصلی شهر ناگهان بن بست شدند. اگر کسی سعی می‌کرد از این بن بست خارج شود، به احتمال زیاد جان خود را از دست می‌داد.

در اولین ساعات روز یک شنبه سیزدهم اوت ۱۹۶۱، نیروهای نظامی آلمان شرقی خیابان‌های منتهی به نقاط مرزی را محاصره کردند و کارگران در مرز مشغول ساختن دیوار شدند. با ایجاد این حصار، ارتباط بین بخش‌های شرقی و غربی شهر کاملاً قطع شد. احداث این دیوار چنان شتابان انجام گرفت که بسیاری از خانواده‌ها که در مناطق مختلف شهر زندگی می‌کردند برای مدت ۲۸ سال از یکدیگر جدا شدند. گروهی از آن‌ها آنقدر زنده نماندند که فروریختن دیوار برلین را شاهد باشند. چهل و پنج کیلومتر از دیواری که به دور برلین غربی کشیده شده بود، از وسط شهر می‌گذشت. با احداث این دیوار، شهر برلین غربی به صورت یک شهر محصور در خاک آلمان شرقی درآمد. گذرگاه‌های دو طرف در ۱۹۲ مسیر قطع شد: ۹۷ مورد خیابان‌های شهری برلین در جهت شرقی غربی و ۹۵ مورد مسیرهای بیرون شهری بین برلین غربی و سایر مناطق آلمان شرقی. این حصار اندکی در خاک آلمان شرقی نصب شد تا بدین ترتیب از هرگونه تجاوزی توسط آلمان غربی مصون بماند؛ طوری‌ که اگر کسی پشت این حصار می‌ایستاد، در واقع در خاک آلمان شرقی قرار داشت. تانک‌ها در نقاط معینی از شهر مستقر شدند. قسمتی از خیابان‌های شهر کنده شد و برای رفت‌وآمد وسائل نقلیه عمومی قوانین تازه‌ای معین شد. خطوط راه‌آهن و مترو بین دو طرف هم متوقف و ارتباط تلفنی این دو بخش نیز قطع شد. همچنین ساکنان برلین شرقی از ورود به برلین غربی منع شدند. این امر به دلیل این که حدود ۶۰ هزار نفر از ساکنان برلین شرقی در برلین غربی کار می‌کردند مشکلات زیادی به بار آورد. در روزهای بعد مقامات آلمان شرقی در مقابل تمام پنجره‌ها و درهای ساختمان‌هایی که در خط حائل واقع شده بودند دیوار کشیدند و پنجره‌ها را با سنگ و آجر مسدود کردند.

تا پایان سال ۱۹۶۱ دیوار گسترش یافت و سیم خاردار مجهز به الکتریسیته در فواصل زیاد نصب شد و برج‌های مراقبت برای حفاظت و کنترل عبور و مرور ساخته شد. همچنین در ۲۰ سپتامبر ۱۹۶۱، کار ساخت حصار موازی با فاصله‌ای در حدود ۹۱ متر در دو سوی آلمان آغاز شد. تمام خانه‌هایی که در فاصلهٔ بین این دو حصار قرار داشتند، تخریب شدند و بین دو حصار، محدوده‌ای به وجود آمد که به آن “نوار مرگ” می‌گفتند. این نوار که خاک آن کاملاً کوبیده شده‌ بود، با شن پوشیده شد تا ردپای کسانی که قصد فرار از این حصارها را داشتند براحتی مشخص شود. فاصلهٔ زیاد بین دو حصار این امکان را به نگهبانان مرزی می‌داد تا در صورت لزوم بتوانند به فراریان شلیک کنند. مرحلهٔ آخر ساخت دیوار در سال ۱۹۷۵ آغاز شد و در آن از ۴۵ هزار قطعه بتنی مقاوم شده به ارتفاع ۶/۳ متر و عرض یک و نیم متر استفاده شد. همچنین لوله‌هایی افقی در بالای دیوار کار گذاشته شد تا عبور از روی دیوار دشوارتر شود.

در نقاط مرزی برای عبور و مرور، ایستگاه‌های بازرسی ایجاد شد که مهم‌ترین آن گذرگاه ایستگاه بازرسی چارلی در بخش آمریکایی برلین غربی بود. اولین قربانی فرار از دیوار برلین جوان ۲۴ ساله‌ای بود که در تاریخ ۲۸ اوت سال ۱۹۶۱ قصد فرار به برلین غربی را داشت. در ۱۷ اوت ۱۹۶۲ نیز جوانی ۱۸ ساله که قصد داشت در نزدیکی این منطقه از دیوار برلین بالا برود توسط نگهبانان قسمت شرقی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد که این امر موجب تظاهرات در برلین غربی گردید. تظاهرکنندگان خطاب به نگهبانان شرقی دیوار فریاد می‌زدند: “قاتل‌ها”.

در بین سال‌های ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ حدود ۵ هزار نفر موفق شدند به برلین غربی فرار کنند. بیشتر فرارها به زمانی برمی‌گردد که تنها حصار بین دو بخش شهر سیم‌های خاردار بود. همچنین برخی از طریق پنجره‌های آپارتمان‌های کنار مرز به آن طرف حصارها رفتند. بعد از احداث دیوار، فرار از طریق تونلهای مترو، سیستم فاضلاب و حفر تونل انجام می‌شد. در طول این سال‌ها چند مورد عملیات فرار منحصربه ‌فرد نیز اتفاق افتاد. در روزهای سوم، چهارم و پنجم اکتبر سال ۱۹۶۴، ۵۷ نفر موفق شدند تا از طریق تونلی که به طول ۱۴۵ متر در زیر “نوار مرگ ” کنده بودند، فرار کنند. یا فرار عجیب دو برادر که با بستن بال‌های بسیار سبکی به دست‌هایشان فاصلهٔ بین دو دیوار را بر فراز “نوار مرگ” پرواز کردند و خود را به طرف دیگر رساندند.

تلفات دیوار برلین

بر اساس تحقیقات پژوهشگران آلمانی با عنوان “مرگ بر روی دیوار” و گزارش‌هایی که به تازگی منتشر شده در طول سال‌هایی که دیوار برلین برپا بود ۱۲۵ تن از اهالی آلمان شرقی به هنگام پریدن از روی دیوار، بالا رفتن از دیوار، تونل زدن به زیر دیوار یا پرواز بر فراز دیوار، کشته و حدود ۲۰۰ نفر نیز به شدت مجروح شدند. ۱۴ نفر از قربانیان کسانی بوده‌اند که از غرب قصد ورود به آلمان شرقی را داشته‌اند. ۳۲ نفر دیگر نیز زمانی کشته شدند که اصلاً قصد فرار نداشتند. در این میان ۸ نگهبان نیز به‌طوراتفاقی کشته شدند. ۸۰ درصد کشته شدگان زیر ۳۰ سال سن داشتند و در میان آن‌ها ۸ زن نیز جان باختند.

اشتازی

اشتازی (پلیس مخفی آلمان شرقی)، دارای شمار عظیم و حیرت آنگیزی از پرونده‌ها بود. این دولتِ در دولت، در سال ۱۹۸۹ برای تقریباً ۱۶ میلیون شهروند کشور خود ۱۰ میلیون پرونده داشت. در اواخر دهۀ ۱۹۸۰ پرونده‌های اشتازی به قدری زیاد شده بود که اگر قفسه‌های حاوی این پرونده‌ها را کنار هم می‌چیدند، طولش به ۲۰۰ کیلومتر می‌رسید. هر کیلومتر از این قفسه‌ها حاوی یازده میلیون برگ کاغذ به وزن تقریباً سی تن بود. تشکیلات پلیس مخفی آلمان شرقی در اواسط ۱۹۷۵ دقیقاً ۱۹،۴۷۸کارمند تمام وقت داشت. این رقم در دهۀ بعد به ۱۵۰،۰۰۰ تن رسید. این جدا از خبرچینان پاره وقتی بود که در سطوح گوناگون مشغول فعالیت بودند. در مقر مخوف اشتازی که شامل چندین ساختمان به شدت حفاظت شده بود، حدود ۱۵،۰۰۰ کارمند تمام وقت کار می‌کردند. اشتازی در گذر سال‌ها موفق شد بیش از نیم میلیون “خبر چین فعال” را استخدام کند.

چنین ارزیابی می‌شود که در اوج حکمرانی هیتلر در آلمان، برای هر دو هزار تن جمعیت این کشور یک مأمور گشتاپو وجود داشت، در حالی که در اواسط دهۀ ۱۹۸۰ در آلمان شرقی برای هر۶۳ نفر یک مأمور اشتازی گمارده شده بود. یک مقام ارشد اشتازی خطاب به مأموران سازمان نوشته بود: «شما باید از طریق زیر در صدد فروپاشی مخالفان حکومت باشید: بی آبرو کردن آن‌ها به صورتی نظام مند... نابود کردن نظام مند کار و حرفۀ آن‌ها و از بین بردن روابط اجتمایی شان، با هدف از بین بردن اعتماد به نفس آن‌ها... ایجاد شک و تردید و پاشاندن بذر‌های بی اعتمادی بین آن‌ها و ظنین کردن آن‌ها نسبت به هم... و بهره برداری قاطعانه از ضعف‌های شخصی آن‌ها.» باورش مشکل است، اما اشتازی بوی آدم‌هایی را که به هر دلیل هدف بودند، در شیشه‌های حاوی اسفنج جمع آوری و نگهداری می‌کرد تا در موقع لزوم، سگ‌های تعلیم دیده بتوانند با استفاده از همین اسفنج‌های بویناک شکار‌های مورد نظر اشتازی را ردیابی و پیدا کنند. حکومت هر سال چهار میلیارد مارک در اختیار اشتازی می‌گذاشت؛ این مبلغ تقریباً پنج در صد بودجۀ کل کشور بود.

اشتازی در آلمان شرقی “شمشیر و سپر حزب” نامیده می‌شد؛ اریش هونکر همیشه به کارکنان ارشد حزب یادآوری می‌کرد: «ما قدرت را غصب نکردیم که آنرا واگذار کنیم.» این “شمشیر و سپر حزب”، توانایی کنترل ۳۵۰ تلفن را به صورت همزمان داشت. بخش ویژه‌ای در اشتازی مسئول ضبط مکالمات تلفنی و سپس نوشتن چکیده‌ها یا متن کامل گفتگوها و سپس ارسال آن به بخش تحلیل اطلاعات بود. مأموران اشتازی وظایف خود را در چارچوب شعار «دشمن کسی است که دگراندیش باشد» انجام می‌دادند.

بد نیست به دو نمونه از رصد، تعقیب و شنود اشتازی و “فرو پاشی شهروندان مشکوک” بپردازیم. لوتس راتنو، نویسنده و شاعر اهل آلمان شرقی که از مدتی پیش مشغول کار روی یک کتاب راهنما بود، برای ماه‌های متمادی تحت تعقیب مأموران اشتازی قرار داشت. اما جاسوسانی که مخفیانه وی را تعقیب می‌کردند، به ندرت چیزی مهم تر از این گیرشان می‌آمد:

«... راتنو سپس به آن سوی خیابان رفت و به مسئول دکۀ فروش سوسیس سفارش سوسیس داد. حرف‌های زیر بین راتنو و فروشنده ردوبدل شد:

راتنو: لطفاً یک سوسیس بدهید.

فروشنده: با نان ساندویچی یا بی نان؟

راتنو: لطفاً با نان.

فروشنده: خردل هم بزنم؟

راتنو: بله، لطفاً.

گفتگوی بیشتری بین آن‌ها ردوبدل نشد.»

گزارشی دیگر به اشتازی؛ شنود و نظارت از طریق دوربین مخفی:

«و.ب [وولف بیرمان] (خواننده و آهنگساز مخالف رژیم)، با یک زن رابطۀ جنسی دارد. او بعداً که کارش تمام شد، از زن پرسید که آیا گرسنه است... زن جواب داد که دوست دارد یک نوشیدنی بنوشد. نام این زن “اِوا‌هاگن” است. بعداً سکوت در خانه برقرار شد.»

نکتۀ حیرت آور در پرونده‌های اشتازی تمایل شگفت انگیز مردم برای “لو” دادن از همسایه‌هایشان و نوشتن گزارش‌های منفی در بارۀ آن هه بود. مثلا فرد گزارش دهنده در بارۀ دختر همسایه نوشته: «او رنجیری با علامت صلیب به گردن انداخته.» یا دیگری در بارۀ پسرهمسایه نوشته: «او موهایش را “مدل پانکی” کوتاه کرده است.» غالب خبرچین‌ها برای پول کار نمی‌‌کردند. آن‌ها می‌خواستند مورد تأیید رژیم باشند و به این امید بسته بودند که بتوانند در مشاغل اصلی شان به مناصب بالاتری ارتقا یابند، یا خانه‌های بهتری برای خودشان دست و پا کنند، یا فرزندان خود را به دانشگاه بهتری بفرستند.

اریش هونکر

اریش هونکر، چهارمین رئیس شورای دولت در آلمان شرقی، در ۲۵ اوت ۱۹۱۲ در شهر نوی کیرشن واقع در ایالت زارلند به دنیا آمدوی پس از پایان جنگ، در سال ۱۹۴۶ به عضویت کمیته مرکزی حزب کمونیست انتخاب شد و در سال ۱۹۷۱ با کناره‌ گیری والتر اولبریشت، به ریاست جمهوری آلمان شرقی و دبیرکلی حزب کمونیست آلمان شرقی برگزیده شد.

هونکر در جوانی به “اسپارتاکیست‌های جوان”، شاخۀ جوانان حزب کمونیست آلمان پیوست. اسپارتاکیست‌ها او را مورد حمایت خود قرار دادند و در ۱۹۳۰، زمانی که هجده سال داشت برای تحصیل در “مدرسۀ لنین” به مسکو فرستادند. وی بعد از پنج سال به آلمان برگشت تا بطور مخقیانه دفتری در برلین برپا کند و به عنوان دستیار برونو باوم، سیاستمدار آلمانی و عضو کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست آلمان کار کند. با به قدرت رسیدن نازی‌ها در سال ۱۹۳۵، هونکر به زندان افتاد و ده سال را در حبس گذراند. یک دهه اقامت در “زندان براندنبرگ” هونکر را که پیشاپیش آدم سرسختی بود، به سنگ خارا بدل کرد. هونکر مردی بود جدی، انعطاف ناپذیر و اخمو؛ با رفتاری سرد و معمولا غیردوستانه. او در سال ۱۹۴۵ بعد از پیروزی قوای شوروی از زندان آزاد شد.

طی رهبری هجده سالۀ هونکر، دولت مالک هفتاد و هشت چاپخانۀ کشور بود. در آلمان شرقی ادبیات عملا به برنامۀ پنج ساله تبدیل شده بود. دولت تصمیم می‌گرفت که طی دورۀ پنج ساله چه مقدار کتاب و چه کتاب‌هایی باید چاپ شوند. موضوع کتاب‌ها از سوی دولت تعیین می‌شد. دولت برای هر نویسنده یک مأمور اشتازی به عنوان “دستیار” تعیین می‌کرد تا به نویسنده “کمک” کند که کارش مجوز انتشار بگیرد. هونکر شخصا صفحات اصلی روزنامه‌های دولتی را قبل از چاپ می‌خواند و مطالب و نیز عکس‌هایی را حذف می‌کرد.

برای سال‌های متمادی، برغم درخواست‌های مکرر هونکر، شوروی‌ها به وی اجازۀ رفتن به آلمان غربی را نمی‌‌دادند، زیرا روابط بین شرق و غرب در سطح بسیار پایینی بود. اما هواپیمای جت ایلیوشین هونکر در سپتامبر ۱۹۸۷ در فرودگاه شهر بن بر زمین نشست و مورد استقبال مقامات آلمان غربی قرار گرفت. در طی پنج روز اقامت در آلمان غربی، بر چهرۀ معمولا اخموی هونکر، لبخندی از سر رضایت نقش بسته بود. او اولین رهبر آلمان شرقی بود که از وی در آلمان غربی استقبال رسمی می‌شد.

بنا به نظر گونتر شابووسکی رئیس سازمان حزب کمونیست در برلین شرقی: «...دغدغۀ اصلی هونکر این بود که کشورش از سوی جامعۀ بین الملل، و مهمتر از آن، از سوی آلمان غربی به رسمیت شناخته شود... سفر هونکر به آلمان غربی به معنای این واقعیت بود که آلمان شرقی حق زیستن دارد و هیج کس مجاز نیست به آن آسیب بزند.»

دوروتی ویلمس، وزیر روابط دو آلمان بعد‌ها گفت: «سفر هونکر به جمهوری فدرال آلمان برای ما تلخ بود... صدر اعظم کوهل به ما گفت که دیدار با هونکر یکی از رنج آورترین مقاطع در کل حیات سیاسی‌اش بوده است. اما ما مجبور به این کار بودیم؛ زیرا در پی کسب امتیاز‌های بیشتری برای هموطنان آلمانی مان در شرق بودیم.» در این دیدار، هلموت کوهل موضوع به ظاهر تابوی اتحاد دو آلمان را طی یک سخنرانی مطرح کرد. هونکر در پاسخ هلموت کوهل جملۀ کلیشه‌ای خود را تکرار کرد: «این دو سیستم، سوسیالیسم و کاپیتالسسم، مثل آتش و آبند.» و در مورد “شلیک” به افرادی که تلاش می‌کنند از دیوار برلین بگذرند، با لبخندی بر چهره گفت: «این ادعا صرفا یک تهمت است. قضیه خیلی ساده است: ما در مرزهایمان مقرراتی را اعمال می‌کنیم؛ درست مثل خود شما.»

اریش هونکر از سفرش به آلمان غربی راضی به نظر می‌رسید و آنرا برای خود موفقیت و دستاوردی کم نظیر تلقی می‌کرد؛ اعتماد به نفس تازه‌ای پیدا کرده و متقاعد شده بود که آرمان‌های کمونیستی‌اش کاملا به حق هستند. از اینرو با شور و حرارت بیشتری در باشگاه بدنسازی‌اش که در واندلیتز، در مجموعه‌ای از ویلا‌ها، ساخته بود، به ساخت و ساز جسم و جان خود پرداخت تا برای آیندۀ دور و نزدیک چست و چالاک تر بماند. هونکر با قطعیت‌ها و جزمیت‌های استالینیستی‌اش کل عمرش را صرف فرمانبری از مسکو و حزب کمونیست شوروی کرده بود؛ اما او اکنون از رهبری کرملین انتقاد می‌کرد و با گذشت زمان از گورباچف به خاطر شفافیت و اصلاحاتی که راه انداخته بود، متنفرتر می‌شد. او به مارکوس ولف، رئیس سازمان ضد جاسوسی‌اش گفت: «من هرگز اجازه نخواهم داد که آنچه در اتحاد شوروی اتفاق افتاده است، در اینجا نیز اتفاق بیفتد، هرگز.»

برخی از روزنامه‌ها و مجلات شوروی در آلمان شرقی ممنوع اعلام شدند، زیرا هونکر حمایت این نشریات از اصلاحات گورباچفی را مخرب قلمداد می‌کرد. او استفاده از کلمات “پرسترویکا” و “گلاسنوست” را از سوی سخنگویان و سخنرانان حزب ممنوع ساخت. سانسور کتاب‌ها شدیدتر شد؛ “نویسندگان و هنرمندان مشکوکِ” مخالف رژیم زیر نظارت بیش از پیش قرار گرفتند و در بین کلماتی که باید سانسور می‌شدند، کلمات تازه‌ای پیدا شدند: “پرسترویکا”، “گلاسنوست”، “شوروی”، اصلاحات” و “محیط زیست”.

کاروانِ “ترابی”

مجارستان برای بسیاری از اهالی آلمان شرقی مقصد توریستی محبوبی بود؛ اغلب آن‌ها به “دریاچۀ بالاتون” می‌رفتند و در سواحل شنی آن حمام آفتاب می‌گرفتند. عده آی هم عازم آب معدنی‌های شفابخش در سواحل جنوبی مجارستان می‌شدند. در واقع آن‌ها در این جا می‌توانستند اعضای خانواده‌های آلمانی خود را که “پردۀ آهنین”، سالیان سال آن‌ها را از هم جدا کرده بود ملاقات کنند. از این طریق، گرچه فقط برای چند روز، پیوند دوباره میانشان برقرارمی شد.

توریست‌های آلمان غربی و آلمان شرقی بعد از یکی دو هفته به کشور‌های خود برمی گشتند؛ اما تابستان سال ۱۹۸۹ با سال‌های پیشین فرق می‌کرد؛ توریست‌های آلمان شرقی قصد بازگشت به کشور خود نداشتند و همچنان در مجارستان ماندند. همزمان معلوم شد که شمار زیادی از اهالی آلمان شرقی از طریق چکسلواکی وارد مجارستان شده و عدۀ زیاد دیگر در راهند. به ویژه، پس از پخش تلویزیونیِ سرکوب مخالفان آزادیخواه در شهر پکن، تعداد مهاجران افزایش یافت. تلویزیون المان شرقی بارها پیام تبریک رژیم را پخش کرد: «ما صمیمانه به جمهوری خلق چین برای اقدام فوری‌اش جهت مقابله با آشوب‌ها در پکن که به واسطۀ تحریکات عوامل امپریالیستی غربی به راه افتاده بود، تبریک می‌گوییم.» این آغاز دورۀ “کاروانِ ترابی” بود.(ترابی مخفف خودرو “ترابانت” دو موتوره بود که در آلمان شرقی تولید می‌شد.)

شهروندان آلمان شرقی تا آنجا که می‌توانستند خودرو‌های خود را با مواد غذایی و لوازم ضروری پر می‌کردند و راهی مرز مجارستان می‌شدند تا از آن طریق از کشور اتریش گذشته و وارد آلمان غربی شوند. . گرچه رژیم مجارستان آگاه بود که این سیل مهاجرت می‌تواند به منازعه‌ای بین دو کشور آلمان شرقی و مجارستان منجر شود، اما ترجیح داد که تا آنجا که ممکن است از چنین منازعه‌ای بپرهیزد. دولتمردان مجارستان در صدد برآمدند تا نظر کرملین را جویا شوند. دستیاران گورباچف و دستیاران شواردنادزه ، وزیر خارجۀ وقت شوروی گفتند این دولت مجارستان است که باید این مشکل را با آلمان شرقی حل کند و شوروی هیچ تمایلی به دخالت در این نوع مسائل ندارد. در این زمان هشتاد و پنج هزار پناهجوی آلمان شرقی و بیش از سی و پنج هزار رومانیایی هم که از رومانی چائوشسکو و زندگی سخت خود گریخته و خود را به مجارستان رسانده بودند، اتراق کرده بودند.

میکلوش نیمت، نخست وزیر مجارستان همراه گیولا هورن، وزیر خارجه عازم شهر بُن در آلمان غربی شد تا طی یک گفتگوی فوق محرمانه نظر هلموت کوهل را جویا شود. نیمت در این دیدار بدون هیچ مقدمه‌ای گفت: «ما تصمیم گرفته ایم به شهروندان آلمان شرقی اجازه دهیم که آزادانه خاک کشور ما را به سوی غرب ترک کنند... ارزیابی‌های ما حکایت از این دارد که به زودی و با سرعت بسیار زیاد، حدود صد هزار یا حتا صد و پنجاه هزار شهروند تازه به کشورتان خواهند رسید.» مقامات آلمان غربی قول دادند که به سرعت مراکز پذیرش پناهجویان را بر پا و وسایل لازم برای حمل و نقل آن‌ها را فراهم کند. کوهل برای تسهیل و تسریع در جا به جایی پناهجویان اجازه داد که آن‌ها با ترابانت‌های خودشان هم بتوانند وارد آلمان غربی شوند؛ تا آن زمان این خودرو‌های آلاینده و غیراستاندارد اجازۀ ورود به آلمان غربی را نداشتند.

هلموت کوهل و وزیر خارجه‌اش‌هانس دیتریش گنشر، از این دیدار راضی و خوشنود بودند؛ اگر چنین اتفاقی می‌افتاد، حقانیت سیاست چهل سالۀ آلمان غربی ثابت و ضربۀ جانانه‌ای به رژیم کمونیستی آلمان شرقی وارد می‌شد. کوهل به خاطر پرهیز از سرشاخ شدن با شوروی، به گورباچف تلفن کرد و نظر اورا پرسید. گورباچف به صورت غیر مستقیم موافقت کرد و کوتاه گفت: «بله، مجاری‌ها آدم‌های خوبی هستند.» رهبری مجارستان طی دیدار‌ها و گفتگو‌های متعدد سعی کرد دولت آلمان شرقی را قانع کند که اجازۀ آزادانۀ پناهجویان از مجارستان به اتریش را بدهد. این دیدار و گفتگو‌ها جز تنش بیشتر و عدم توافق حاصلی به بار نیاورد. دولت آلمان شرقی بر بازگرداندن پناهجویان اصرار ورزید، اما مجارستان آن را رد کرد. رژیم آلمان شرقی عصبانیت بیشتری از خود نشان داد و سران حکومت، نامه‌های خشمگینانه‌ای به بوداپست و مسکو نوشتند. اما معلوم شد که اگر روس‌ها طرف آلمان شرقی را نگیرند، کار چندان زیادی دراین زمینه نمی‌‌توان کرد.

دولت مجارستان بر اثر فشار و ازدحام غیر منتظرۀ پناهجویان نمی‌‌توانست بیش از این دست روی دست بگذارد و این مشکل را به آیندۀ نا معلوم واگذار کند. گیولا هورن اعلام کرد که در نیمه شب روز یکشنبه دهم سپتامبر همۀ نظارت‌های مرزی برداشته خواهند شد. در روز نخست بازگشایی مرز، هشت هزار و صد پناهجو وارد خاک اتریش شدند. طی سه روز حدود هجده هزار پناهجو از مرز عبور کردند. دولت آلمان غربی از چند روز پیش اتوبوس‌های بسیاری را برای انتقال پناهجویان از اتریش به ایالت باواریای آلمان روانۀ نقاط مرزی اتریش و مجارستان کرده بود.

سرانجام یک دیکتاتور

رهبری آلمان شرقی برای هفتم اکتبر ۱۹۸۹، مراسم پرزرق و برقی به مناسبت چهلمین سالگرد تأسیس جمهوری دموکراتیک آلمان برنامه ریزی کرده بود. قرار بود اغلب رهبران شاخص کمونیست از سراسر جهان به برلین شرقی بیایند. هونکر تصمیم گرفته بود مراسم بزرگ و بی عیب و نقصی را برگزار کند تا در پرتو آن بتواند نقش خود را در موفقیت‌های عظیم جمهوری دموکراتیک آلمان به رخ بکشد.

گورباچف قبل از سفر به آلمان شرقی از طریق کا ب گ اطلاع یافته بود که هونکر با وجود بیماری سرطانش در تلاش است برای دوره‌ای دیگر که از سال بعد آغاز می‌شد، در مسند دبیر کل حزب کمونیست باقی بماند. گورباچف هر چند اصرار داشت که شوروی‌ها نباید به صورت مستقیم برای برکناری هونکر کاری بکنند، ما معتقد بود که نباید اچازۀ چنین کاری به وی داده شود. او از این کشور رو به اضمحلال خوشش نمی‌‌آمد و مخصوصاً از رهبر آن و وردست‌های استالینیستی‌اش متنفر بود، اما نمی‌‌توانست از شرکت در این مراسم خودداری کند؛ از اینرو، قبل از سفرش تصمیم گرفت به اریش هونکر و وردستانش صراحتاً بگوید که در بارۀ آن‌ها چه فکر می‌کند.

گورباچف غروب روز قبل از مراسم، به برلین رسید و وارد گفتگو‌هایی با هونکر شد. گفتگو‌های دو طرف از دقایق نخست دوستانه و “رفیقانه” نبود. یوئاخیم هرمان، مسئول امور تبلیغاتی حزب، که در جلسه حضور داشت، بعد‌ها گفت: «انگار دو تا آدم نشسته بودند و داشتند در بارۀ موضوع‌های کاملا متفاوتی با یکدیگر حرف می‌زدند. این گفتگو مثل گفتگوی دو آدم ناشنوا با یکدیگر بود...» گورباچف یکی از آن سخنرانی‌های طولانی همیشگی را در بارۀ “اندیشه ورزی نوین”، تغییر جهانِ در حال تحول و پایان جنگ سرد ایراد کرد. او وقتی که داشت می‌گفت: «زندگی، کسانی را که از آن عقب بیفتند، مجازات خواهد کرد.» نگاه پر معنائی به هونکر انداخت. همۀ مهمان‌ها معنای نهفته در این کلمات را دریافتند. هونکر برای اینکه نشان دهد کشورش به عنوان یکی از اقتصاد‌های برتر جهان دستاورد‌های منحصر به فردی داشته و به سرعت در حال فتح قله‌های پیروزی است، گفت: «ما به زودی در صنایع پیشرفته و‌های-تک، یک چیپ کامپیوتری چهار مگابایتی تولید خواهیم کرد.»

گرهارد شورر، وزیر برنامه ریزی آلمان شرقی بعد‌ها گفت: «ما اصلا باورمان نمی‌‌شد. آن طرف گورباچف نشسته بود و داشت در بارۀ سرنوشت جهان حرف می‌زد و این طرف دبیر کل ما نشسته بود و داشت در بارۀ چیپ‌های کامپیوتری حرف می‌زد.» و شابووسکی هم معتقد بود: «ما یک مشت الاغ بودیم. ما مثل احمق‌ها عمل کردیم. ما باید مشت‌هایمان را محکم روی میز می‌کوبیدیم و می‌گفتیم “اریش این مزخرفات چیه که می‌گویی؟... “»

بعد از رژۀ عظیم مشعل به دستان در خیابان‌های برلین و عبور تانک‌ها و سلاح‌های سنگین همراه با گروه‌های موسیقی ارتش، نوبت به اعضای خوش هیکل سازمان جوانان حزب کمونیست رسید؛ با پیراهن‌های آبی و شال گردن‌های قرمز: وفادارترین و فرمانبرترین پسران و دختران صدر نشینان حزب. حالا از وسط صفوف رژۀ آن‌ها فریاد‌های «گوربی به ما کمک کن، گوربی به ما کمک کن» شنیده شد. میچسلاف راکوفسکی، رئیس حزب کمونیست لهستان که در جایگاه ویژه در کنار گورباچف ایستاده بود، از رهبر شوروی پرسید آیا می‌داند جوان‌های آلمانی چه می‌گویند. گورباچف در پاسخ گفت آلمانی بلد نیست، اما حدس می‌زند که آن‌ها چه می‌گویند. راکوفسکی گفت: «آن‌ها دارند می‌گویند گورباچف به ما کمک کن. این‌ها قرار است گل‌های سرسبد فعالان حزب باشند. این یعنی پایان.»

گورباچف موقع ترک برلین شرقی عملا چراغ سبز برکناری هونکر را برای مقامات حزب کمونیست آلمان شرقی روشن کرد. کوچماسوف، سفیر شوروی در آلمان شرقی به گورباچف گفت که وی با خبر شده که “رفقا در صدد برنامه ریزی” برای برکناری پیرمردند. گورباچف به کوچماسوف گفت چشم و گوشش را باز نگه دارد، اما به هیچ عنوان مستقیما دخالت نکند؛ سپس پرسید: «در بارۀ هونکر چه باید کرد؟ او هیچ چیز سرش نمی‌‌شود. پس بگذاریم خودش با عواقب کارهایش روبرو شود، اما این کاری است که نباید با دست‌های ما انجام شود. خودشان باید این کار را بکنند.»

یک ساعت پس از عزیمت گورباچف، تظاهرات شبانه در غالب شهرهای بزرگ و کوچک آغاز شد. تظاهر کنندگان شعار می‌داند: «گوربی به ما کمک کن»،آن‌ها در برلین، به سوی ساختمان پرزرق و برق شورای وزیران به راه افتادند. کاروان‌های پلیس راه را بر آن‌ها بستند؛ رژیم با خشونت بیرحمانه‌ای واکنش نشان داد؛ اریش میلکۀ هشتاد و یک ساله، رئیس پرسابقه و پرقدرت اشتازی، از خودروی ضدگلولۀ خود پیاده شد و با خشم برسر نیروهای پلیس داد زد: «این خوک‌ها را با چوب بزنید تا فرمان ببرند.» پلیس‌ها با ماشین‌های آبپاش و سگ‌های آموزش دیده به تظاهر کنندگان حمله کردند و تعدادی را کتک زدند. شبانه ۱۰۶۷ نفر را در برلین دستگیر کردند و بازجویان اشتازی در بازداشگاه‌ها آن‌ها را با نفرت و خشونت هرچه تمامتر به زیر باد کتک گرفتند. حدود دویست تن از تظاهرکنندگان هم در شهر درسدن دستگیر شدند و بطور وحشیانه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

هونکر خواهان پاسخ محکمی به تظاهر کنندگان بود، اما هیچ دستوری به ارتش و اشتازی در خصوص ضرورت شلیک به تظاهر کنندگان نداد. اما مارگوت، همسر هونکر گفت: « ما مجبوریم با تمام وسایل از سوسیالیسم دفاع کنیم، و این وسایل عبارتند از کلمات، رفتار و بله، در صورت ضرورت تسلیحات.» و “دی لایپزیگر فولکس سایتونگ”، روزنامۀ محلی حزب نوشت: «ما علیه دشمنان کشورمان می‌جنگیم، حتا اگر لازم شد با سلاح.» . آتش خشم و اعتراض کشور را فرا گرفته بود و شمار تظاهرات و تظاهرکنندگان رو به افزایش بود؛ مخالفین نام جمهوری دموکراتیک آلمان را گذاشته بودند ” جمهوری تظاهرات کنندگان آلمان.” حالا شعار “مرگ بر دیوار” هم جزو شعارها و خواسته‌های تظاهرات شده بود.

صدر نشینان حزب می‌دانستند که تاریخ مصرف هونکر به پایان رسیده است؛ از اینرو در صدد برآمدند تا قبل از اینکه مهار قدرت از دستشان خارج شود، جای خالی هونکر را پر کنند. در واقع از فوریۀ ۱۹۸۹ توطئه‌هایی برای برکناری هونکر در جریان بود، اما این توطئه‌ها ناموفق از کار درآمدند. آن‌ها بر سر ایگون کرنتس، شخص دوم در سلسله مراتب حزبی به عنوان جانشین هونکر بعد از برکناری وی اتفاق نظر داشتند. گرهارد شورر، وزیر برنامه ریزی، موضوع را در ویلای روستائی‌اش با کرنتس در میان گذاشت، اما کرنتس بعد از سه ساعت بحث گفت: «من برای برکناری پدر خوانده و آموزگار سیاسی‌ام آماده نیستم. نمی‌‌توانم این کار را بکنم. باید منتظر باشیم تا راه حلی بیولوژیکی برا ی این مسأله پیدا شود.»

در واقع کرنتس نیز دریافته بود که بیش از این نمی‌‌توان تعلل کرد و در انتظار فرشتۀ مرگ ماند تا به سراغ “پدر خوانده”‌اش بیاید و جانش را با “راه حل بیولوژیکی” بگیرد. کرنتس از معدود رهبران حزب بود که می‌دانست که کشور در حالت انفجار قرار گرفته و از نظر اقتصادی حتا برای پرداخت بهرۀ اقساط وام‌های خارجی به انداۀ کافی پول ندارد و در استانۀ اعلام ورشکستگی کامل است؛ بنابراین به این نتیجه رسید که موقع عمل است. او بعد از تکیه زدن بر صندلی رهبری حزب و کشور، برای اولین بار از گزارش فوق محرمانۀ شورر، اطلاع پیدا کرد. شورر، وزیر برنامه ریزی، قبلا هونکر را از ورشکستگی کامل اقتصادی آگاه کرده بود.

در گزارش آمده بود که حدود شصت در صد از زیر ساخت‌های صنعتی کشور از تولید باز مانده و بلا استفاده شده‌اند، میزان بهره وری در کارخانه‌ها حدود پنجاه در صد کمتر از غرب است. و بد تر از همه این که، بدهی‌های خارجی کشور طی پانزده سال اخیر دوازده برابر شده و به رقم ۱۲۳ میلیارد مارک رسیده و هر سال ۱۰ میلیارد مارک بر آن اضافه می‌شود. اما رهبر گفته بود که الان زمان مناسبی برای علنی کردن موضوع نیست و به اتفاق میلکه، وزیر اشتازی، به شورر تأکید کرده بود که: «حواست باشد که در بارۀ این موضوع با هیچ کس دیگری حرف نزنی.»

هاری تیش، رئیس اتحادیه‌های کارگری راهی مسکو شد تا دستیاران گورباچف را از کودتای پیش رو مطلع کند. شگفت اینکه گورباچف جز شواردنادزه، وزیر خارجه‌اش، با هیچ یک از اعضای کادر رهبری شوروی و همچنین با هیچ یک از مقامات کا گ ب در این باره صحبت یا مشورت نکرد. مشاور اصلی گورباچف در امور آلمان، بعدها گفت که اولین فکر گورباچف این بود که با هلموت کوهل و جرج بوش صحبت کند. جلسۀ سران حزب در ساعت ده صبحِ هفدهم اکتبر در مقر مرکزی حزب با سخنان ویلی اشتوف، نخست وزیر آغاز شد: «دبیر کل اریش، من پیشنهاد می‌کنم که موضوعی تازه به دستور کار جلسۀ امروز اضافه شود و این موضوع در ابتدا مورد بحث و رسیدگی قرار بگیرد. این موضوع عبارت است از رها کردن اریش هونکر از بار سنگین وظایفش به عنوان دبیر کل، و انتخاب اگون کرنتس به جای او.»

هونکر انتظار چنین چیزی را نداشت، ظاهرا خونسردی خود را حفظ کرد و هیچ تعجبی از خود نشان نداد. سخنان نخست وزیر را نادیده گرفت و گفت: «بیایید بپردازیم به دستور کار جلسۀ امروز.” همۀ حاضرین علیه هونکر حرف زدند و زمانی که رأی گیری شد، به اتفاق آرا علیه او رأی دادند و اگون کرنتس را به اتفاق آرا به عنوان دبیر کل حزب انتخاب کردند. هونکر هیچ حرفی نزد، اتاق را ترک کرد و به دفتر خودش رفت. او به سفیر شوروی در آلمان تلفن کرد: «سلام، رفیق هونکر هستم. می‌خواستم مستقیما به شما بگویم که تصمیم گرفته شده و من از وظایفم معاف شده‌ام. این تصمیم به اتفاق آرا بوده است.» و چند دقیقۀ دیگر به همسرش زنگ زد: «خب، این اتفاقی است که افتاده و کاریش نمی‌‌شود کرد.» سپس وسایل شخصی‌اش را جمع کرد و از راننده‌اش خواست وی را به ویلایش در واندلیز ببرد. او دیگر هرگز به ساختمان حزب پا نگذاشت. بدین ترتیب دیکتاتوری خودکامه و خودشیدا، بعد از ۱۸ سال یکه تازی به زیر کشیده شد.

توطئه‌گرانی که هونکر را به زیر کشیده بودند، سعی می‌کردند که خود را اصلاح طلبانی لیبرال جلوه دهند. اما شهروندان آلمان شرقی هرگز فریب این ادعا‌ها را نخوردند. آن‌ها فراموش نکرده بودند که همین ایگون کرنتس چند ماه پیش، انتخابات دستکاری شدۀ شوراهای شهر را به مثابۀ الگویی برای “دموکراسی در عمل” ستوده بود.

بسیاری از مردم حضور او را در پکن پس از سرکوب خونین میدان تیان آن من پکن به یاد داشتند که وی در این دیدار با دنگ شیائو پینگ دست داده و افدامات قاطع چین را در خاموش کردن ناآرامی‌ها ستوده بود. بلافاصله پس از انتصاب کرنتس به دبیر کلی حزب کمونیست، مردم جوک‌های زیادی در باره‌اش ساختند؛ مثلا: «اولی: میدونی فرق بین کرنتس و هونکر چیه؟ دومی: کرنتس کیسۀ صفرا دارد.» طی هفتۀ اول انتصاب کرنتس، بیش از یک میلیون تن در مجموعه‌ای ار تظاهرات در شهر‌های کوچک و بزرگ شرکت کردند.


فروش دیوار برلین

مسئله‌ای فوری و عاجل که گریبان دولت را گرفته بود، تأمین پول برای پرداخت قسط بعدی وام‌های خارجی بود. به کرنتس توصیه شد: «گفتگو با دولت فدرال آلمان غربی برای در یافت کمک اقتصادی به میزان دو یا سه میلیارد مارک که در قالب یک وام کوتاه مدت، فراسوی محدودیت‌های جاری ضرورت تام دارد.» اگر آن‌ها موفق نمی‌‌شدند ظرف دو هفتۀ آینده این وام را بگیرند، مجبور به رویارویی با “صندوق بین المللی پول” می‌شدند. به کرنتس گفته شد که مقامات آلمان غربی به احتمال زیاد آمادۀ پذیرش پیشنهاد “پرداخت وام در ازای برچیدن دیوار” هستند.

گالودکووسکی عازم بن شد تا با رودولف زایترز، رئیس دفتر هلموت کوهل در مورد دریافت وام گفتگو کند. کوهل و زایترز معتقد بودند که رژیم آلمان شرقی فاقد جدیت لازم در انجام هر نوع مذاکره‌ای است. زایترز به گالودکووسکی گفت: «حزب کمونیست باید دست از انحصار قدرت بردارد، به احزاب سیاسی مستقل اجازۀ فعالیت دهد و برگزاری انتخابات آزاد را تضمین کند. دراین صورت صدر اعظم کوهل آمادۀ گفتگو در بارۀ وجه کاملا تازه‌ای از کمک اقتصادی ما به شما خواهد بود.» گالودکووسکی گفت که مطمئن نیست معامله بر چنین پایه‌ای انجام پذیر باشد، اما به برلین (شرقی) برمیگردد تا ببیند رهبران حزب چه می‌گویند.

روز بعد اول نوامبر ۱۹۸۹، کرنتس عازم مسکو شد تا ضمن ابراز وفاداری خود به گورباچف واقعیت اسفناک اقتصادی کشورش را با او در میان بگذارد تا بتواند گورباچف را برای پرداخت وامی پروپیمان متقاعد کند. کرنتس با گفتن این که «... هیچ اشتباهی در بارۀ ارقام نشده است. فقط برای پرداخت بهرۀ وام‌ها به ۵/۴ میلیارد دلار نیاز داریم...» خبری که کرنتس با خودش آورده بود، گورباچف را شگفت زده و عصبانی کرد و برای این که گورباچف را تحت تأثیر قرار دهد اضافه کرد: «به هر حال جمهوری دموکراتیک آلمان به یک معنا فرزند اتحاد شوروی است و هر پدری باید در حق فرزندان خودش پدری کند.» گورباچف که آزرده خاطر شده بود به کرنتس توصیه کرد: «تنها گزینۀ شما شفافیت بیشتر و مطلع کردن مردم از واقعیت‌های کشورتان است... آن‌ها باید بفهمند که دیگر نمی‌‌توانند به حساب دیگران زندگی کنند.» کرنتس از مسکو دست خالی برگشت.

روزی که کرنتس در مسکو بود، دولت آلمان شرقی مرز این کشور را با چکسلواکی که سه هفته پیش هونکر بسته بود، بازگشایی کرد. رژیم چکسلواکی که نمی‌‌خواست دوباره شاهد بحران پناهجویان در کشورش باشد، خیلی ساده به پناهجویان آلمان شرقی اجازه داد که با عبور از خاک چکسلواکی مستقیما وارد آلمان غربی شوند. طی سه روز، بیش از پنجاه هزار تن وارد آلمان غربی شدند. تا آن روز دو رخنه در “پردۀ آهنین” به وجود آمده بود: یکی در مرز چکسلواکی و دیگری در مرزمجارستان. کرنتس اما مصمم بود که دیوار را برقرار نگه دارد: «تحت هیچ شرایطی دیوار برچیده نخواهد شد. این دیوار سنگر ما علیه خرابکاری غربی‌ها ست.»

تا آن زمان در لهستان از دو ماه پیش دولتی ائتلافی به رهبری همبستگی سر کار آمده بود. در مجارستان حزب کمونیست در اواخر سپتامبر به حیات خود پایان داد و حزب تازه‌ای به نام “حزب سوسیالیست” تأسیس و اسم رسمی کشور “جمهوری مجارستان” اعلام شد. حزب کمونیست در آلمان شرقی طی بیانیه‌ای اعلام کرد: «انتخابات می‌تواند دموکراتیک باشد، اما (تأکید از من است.) نباید در را به روی کثرت گرایی حزبی بورژوایی باز کرد.»

تظاهرات هفتصد هزار نفری در میدان آلکساندر برای “اتحاد دوبارۀ آلمان” خارق العاده بود. اریش میلکه، رئیس اشتازی در حالیکه خود را باخته بود، به سران حزب گفت: «آن‌ها دارند فریاد می‌زنند: “ساختمان [اشتازی] را با خاک یکسان کنید، خوک‌های اشتازی بیایید بیرون، اشتازی‌ها را بکشید، چاقو‌های تیز و طناب‌های دار آماده شده است.» میلکه دیگر قدرت فائقۀ پیشین را نداشت، اما به رؤسای اشتازی در ایالت‌ها دستور داد تا جایی که می‌توانند پرونده‌های حساس را بسوزانند. طبق معمول مهاجرت موضوع کلیدی در آلمان شرقی بود. قانون مسافرتی جدیدی که در ششم نوامبر به دستور داد کرنتس تصویب شد، به شهروندان اجازه می‌داد که با مجوز وزارت کشور به توانند سی روز در سال سفر کنند. و مردم مجاز بودند فقط سی مارک در یک سال همراه خود ببرند. به این ترتیب صد‌ها هزار تن از اهالی ” جمهوری تظاهرات کنندگان آلمان” با ترابانت‌هایشان راهی خیابان‌های لایپزیک، برلین و درسدن شدند، در حالی شعار می‌دادند: « دور دنیا در سی روز ، اما با کدام پول؟»

پردۀ آخر

یک “اشتباه لپی” دوان‌ساز

آلمان شرقی داشت شهروندان خود را از دست می‌داد. آن‌ها از طریق چکسلوواکی در حال ترک کشور بودند. آن روزها یک جوک دهن به دهن می‌گشت: «لطفا آخرین نفر قبل از رفتن، چراغ‌ها را خاموش کند!»

گروهی از مقامات رژیم، از جمله دو مقام اشتازی، از جانب کرنتس مأمور شده بودند که یک شبه قانون مسافرتی تازه‌ای طراحی و تدوین کنند؛ با این امید که با ارائۀ قانون جدید، از شدت خشم واعتراض عمومی بکاهند. قانون قبلی فقط کسانی را پوشش می‌داد که به دنبال مهاجرت دائم بودند، نه کسانی را که خواهان عبور موقت از مرز به منظور ملاقات با اقوامشان در آلمان غربی یا گذراندن تعطیلات کوتاه مدت در این کشور بودند.به همین علت، رهبر دستور داد که در دقیقۀ نود قانون مسافرتی بازنویسی شود.

در پیش‌نویس نهائی قانون تازه هیچ صحبتی از باز بودن دیوار نشده بود. فقط اشاره شده بود که هیچ کسی با پاسپورت و ویزا نمی‌‌تواند به صورت دائمی یا موقتی از گذرگاه‌های مرزی بین آلمان شرقی و آلمان غربی عبور کند. شهروندان آلمان شرقی باید از ادارۀ گذرنامه درخواست صدور مجوز خروج می‌کردند. به وضوح گفته شده بود که قانون جدید از روز جمعه دهم نوامبر قابلیت اجرایی پیدا خواهد کرد.

متن قانون جدید برای اولین بار در ظهر پنجشنبه نهم نوامبر به دست کرنتس رسید، نگاهی سرسری به آن کرد و برخلاف میل باطنی‌اش، ظاهرا از متن آن راضی به نظر می‌رسید. او همان روز در ساعت ۴ بعد از ظهر در ملاقاتی با سران حزب در بارۀ قانون جدید مسافرتی با آن‌ها صحبت کرد و گفت: «ما در چنان وضعی قرار گرفته ایم که هر کاری بکنیم، به نتیجۀ مثبت نخواهیم رسید.» او اضافه کرد که روس‌ها هم با این قانون موافقند، (اما او جزئیات قانون را به اطلاع روس‌ها نرسانده بود.) ساعت پنج و چهل دقیقۀ عصر، گونتر شابووسکی به دفتر کرنتس رفت.

بعد از برکنار شدن هونکر، شابووسکی هر روز کنفرانس خبری برگزار می‌کرد. این کنفرانس خبری جزئی از سیاست “شفاف سازی” رهبری آلمان شرقی بود. شابووسکی به کرنتس گفت که دارد به محل کنفرانس مطبوعاتی می‌رود و پرسید که آیا موضوع خاصی هست که به نظرش لازم باشد در کنفرانس مطرح شود. کرنتس متن قانون جدید مسافرتی و اطلاعیۀ رسمی در بارۀ آن را به دست شابووسکی داد و در ضمن گفت: «بفرمایید دوست عزیز، این همان چیزی است که ما را به نیروی خیر تبدیل خواهد کرد...» شابووسکی کاغذ‌ها را گرفت، داخل ماشین‌اش رفت و بین راه دو بار سرسری آن‌ها را خواند.

شابووسکی کمی مانده به ساعت شش به ” مرکز رسانه‌های بین المللی” رسید. کنفرانس ساعت شش شروع می‌شد. او در برابر خبرنگاران معمولا خونسرد و بااعتماد به نفس ظاهر می‌شد، اما از اینکه آن روز می‌بایست جلوی خبرنگاران غربی و دوربین‌های تلویزیونی شان ظاهر شود، اندکی دست پاچه بود. اغلب این جلسات در بارۀ اصلاحات اداری، عزل و نصب‌های وزرا و مسائلی از این دست بود. تقریبا یک ساعت از آغاز جلسه گذشته بود که شابووسکی به سراغ موضوع قانون جدید مسافرتی رفت و شروع به خواندن متن اطلاعیۀ دولت کرد: «با اجرای قانون جدید مسافرتی هر شهروند جمهوری دموکراتیک آلمان می‌تواند با عبور از گذرگاه‌های مرزی، کشور را ترک کند. به این ترتیب، سفر خصوصی به کشور‌های خارجی بدون ارائۀ مدارک مورد نیاز برای صدور ویزا، صرفا با اثبات ضرورت سفر بنا به دلایل روابط خانوادگی امکان پذیر خواهد شد... به ادارات مسئول برای صدور پاسپورت و نظارت بر ثبت نام در ادارات منطقه‌ای پلیس خلق دستور داده شده است که بدون هیچ تأخیر و تعللی، مجوز خروج دائمی از کشور صادر شود.»

قضیه هنوز برای خود شابووسکی هم به اندازۀ کافی روشن نبود. بروکا، خبرنگار شبکۀ آمریکایی اِن بی سی در وسط شلوغی و هیاهوی جمع، از شابووسکی پرسید: «این قانون تازه از چه زمانی اجرا خواهد شد؟» شابووسکی که حسابی عرق کرده بود، کاغذ‌هایش را زیرورو کرد و پس از مکثی کوتاه پاسخ داد: «تا جایی که من می‌دانم، این قانون... بلافاصله و بدون هیچ تأخیری باید اجرا شود.» در اطلاعیۀ دولت آمده بود که قانون از روز بعد قابلیت اجرایی خواهد داشت. اما شابووسکی این جمله را ندیده بود. این همان “اشتباه لپی” دوران ساز بود. بروکا در مصاحبۀ زندۀ بعد از جلسه دوباره سوآل خود را تکرار کرد. شابووسکی هم دوباره پاسخ خود را تکرار کرد: «قانون باید بلافاصله اجرا شود.» بروکا به عمد پرسید: «آیا عبور از دیوار برای مردم امکان پذیر است؟» شابووسکی جواب داد: «عبور از مرز برای مردم آزاد است.» تا ساعت هفت و سی دقیقه آژانس‌های خبری در سراسر جهان خبر بازگشایی مرز‌ها را در برلین شرقی

پخش کردند و در ساعت هشت شب، شبکۀ تلویزیونی آلمان غربی که میلیون‌ها تماشگر در آلمان شرقی داشت اعلام کرد: «امروز روزی تاریخی ست. جمهوری دموکراتیک آلمان مرزهایش را باز کرده است. دروازه‌ها [گذرگاه‌های مرزی] در دیوار برلین باز شده‌اند.»

بخش خبری تلویزیون آلمان غربی هنوز تمام نشده بود که مردم برلین شرقی در گروه‌های متعدد خودشان را به دیوار رساندند. مرزبانان که هنوز مصاحبۀ مطبوعاتی شابووسکی را نشنیده بودند و در نتیجه از مفاد قانون مسافرتی جدید اطلاع نداشتند، سعی کردند از فرماندهان شان کسب تکلیف کنند، اما پاسخ روشنی نگرفتند؛ همه، از پایین تا بالا، در یک بلا تکلیفی آزارنده گرفتار شده بودند. مردم خطاب به سرهنگ‌هارالد یگا، فرمانده نگهبانان مرزی در مدخل مشرف به بخش فرانسوی برلین، فریاد می‌زدند: «دیوار باید بریزد.» سرانجام در ساعت ۹:۲۰ شب نزدیک به ۲۵۰ تا ۳۰۰ نفر اجازۀ عبور گرفتند؛ در حالیکه هزاران تن دیگر پشت سر آن‌ها برای عبور فشار می‌آوردند. تا ساعت ۱۰:۳۰ آن شب حداقل ۲۰ هزار نفر جلوی گذرگاه مرزی در خیابان بورن هولمر جمع شده بودند.

در طرف غرب دیوار جمعیت انبوهی گرد آمده بود. آن‌ها با بازوان گشاده، با دسته‌های گل و بطری‌های شامپاین به هموطنان شرقی خوشامد می‌گفتند: فضایی سرشار از لذت و شعف؛ « این بزرگترین ضیافت خیابانی در طول تاریخ بود.» گروهی از شهروندان آلمان غربی به اتفاق هم میهنان شرقی شان در بالای دیوار “دروازۀ براندنبورگ” می‌رقصیدند و به سلامتی همدیگر گیلاس‌ها را به هم می‌زدند. آن‌ها آن شب “شادترین مردم جهان” بودند. تا حدود نیمه شب همۀ شش گذرگاه مرزی باز شده بودند و به دوازده هزار نگهبان دستور داده شده بود که به پادگان‌هایشان برگردند.

میخائیل گورباچف تا صبح روز بعد که از خواب بیدار شد، مطلع نشده بود که دیوار برلین سقوط کرده است و زمانی هم که خبر را شنید ارام و خونسرد بود و هیچ واکنش غیر منتظره‌ای از خود نشان نداد. او در تماس تلفنی‌اش با کرنتس گفت: «شما تصمیم درستی گرفتید، زیرا چگونه می‌توانستید به آلمانی‌هایی که برای ملاقات با دیگر المانی‌ها از مرز عبور می‌کنند، شلیک کنید... این سیاست باید تغییر می‌کرد.» بزرگترین پایگاه‌های اطلاعاتی و عملیاتی کا گ ب در برلین شرقی قرار داشت؛ اما هیچ یک از مدیران این پایگاه، به افراد مافوق خود در دفتر مرکزی کا گ ب در مسکو هشدار نداده بود که مسکو تا پایان آن روز کنترل خود را بر برلین از دست خواهد داد.

پرزیدنت بوش وقتی روز بعد سقوط دیوار برلین را شنید، واکنش ملال آوری از خود نشان داد و زمانی که در مصاحبۀ ان روز خبرنگاری از او پرسید که چندان هبجان زده به نظر نمی‌‌رسد، گفت: «من از نوع آدم‌های احساسی نیستم... البته خیلی خوشنودم... و چرا من هیجان زده نیستم؟ شاید به خاطر این است که هوا دارد تاریک می‌شود.چون حس خیلی خوبی دارم که هوا دارد تاریک می‌شود.» تحلیلگر ارشد سیا در امور مربوط به شوروی بعدها اذعان کرد که: «واقعیت تلخ این بود که ما هیچ جاسوسی در محل [برلین شرقی] نداشتیم تا ما را از حقایق امور، از برنامه‌های برلین شرقی، یا درست تر بگویم، از برنامه‌های کرملین با خبر کند. به جای سیا این “سی ان ان” بود که واشنگتن را در جریان حوادث برلین می‌گذاشت... هیچ یک از پایگاه‌های ما در پایتخت‌های اروپای شرقی نتوانسته بودند به ما بگویند اوضاع از چه قرار است.»

دیوار برلین یا به تعبیر چرچیل “پردهٔ آهنین”، اصلی‌ترین نماد جنگ سرد بود که بعد از ۲۸ سال، در نهم نوامبر ۱۹۸۹ تخریب شد. با پیوستن جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) به جمهوری فدرال آلمان (آلمان غربی) وحدت دوبارۀ آلمان بعد ازحدود ۴۴ سال به واقعیت پیوست. طی این اتحاد برلین به شهری واحد تبدیل و به عنوان پایتخت آلمان متحد شناخته شد و در تقویم رسمی آلمان فدرال سوم اکتبر (روز بازگشائی دیوار) تعطیل رسمی اعلام شد.

منابع: کتاب ارزشمند “انقلاب‌های ۱۹۸۹، سقوط امپراتوری شوروی در اروپا” و “ویکی پدیا، دانشنامۀ آزاد”. سپاسگزار نویسنده: ویکتور شبشتین، مترجم: بیژن اشتری و مدیریت نشر ثالث هستم.