«زیستن در دنیایی که هیچکس بخشوده نمیشود و هر نوع رهایی غیرممکن است، زیستن در جهنم است.» کوندرا
درگذشت هوشنگ ابتهاج و قبل از او البته درگذشت رضا براهنی و محمدرضا شجریان و تنی چند از هنرمندان و روشنفکران در سالهای اخیر به انبوهی از قضاوتها و داوریهای صفر و صدی یا همان سیاه و سفیدی دامن زده است. ما ایرانیان از دیر باز با این سنخ اندیشیدن بارآمدهایم. جهان منقسم است به قلمرو اهورا مزدا و اهریمن. در یک سوی خوبی مطلق قرار گرفته است و در دیگر سوی شر مطلق. بدیهی است قضاوتها و داوریهای تک تک ما ایرانیان بری از تاثیر و تاثرات این ثنویت گرایی نبوده است و تو گویی قرار هم نیست نقطه ختمی برآن گذاشته شود. در داوریهای مان نسبت به دیگران آنها را یا فرشته میبینیم و یا شیطان رجیم. یا حسین است و یا شمر ذوالجوشن. تنها ملاک و معیار در این تفکیک و تقسیم هم این است که آیا طرف مورد قضاوت در کنار ما و با ماست یا در برابر ما و درجبهه دشمن.
این رفتار ذهنی-زبانی و حتی کنشگری ما متاسفانه فقط محدود به عوام نیست بلکه گاهاً فرهیخته ترین اذهان و تحصیلکرده کرده ترین افراد جامعه ما هم مبتلا به این آفت میشوند. ستیز کلامی نحله چپ با مخالفان خود و از آن سوی واکنش صفر و صدی راستگرایان و لیبرالهای وطنی با طیفهای چپگرا به انبوهی از خشونتهای کلامی و رفتاری دامن زده است. مذهبیون و افراطگرایان دینی مخالفان سکولار و نه حتی آتئبست خود را به زشتترین شکل خود مورد آماج تهمت و افترا و ارتداد قراردادهاند. و از آن سوی جبهه مخالف نیز سکوت نکرده و در توصیف مذهبیون از صفاتی استفاده کردهاند که تنها ثمرهشان تشدید خصومت و تعمیق شکاف و از بین بردن فضای گفتوگو در جامعه بوده است.
کافیست تاریخ را ورق بزنیم و به منازعه کلامی اهل تشیع و تسنن نگاه کنیم که چگونه با وجود اینکه خدا و پیامبر و کتاب مقدسشان یکی بوده است تنها بر سر اندک افتراقاتی سر هم را بریده و همدیگر را به کفر و زندقه و ارتداد متهم کردهاند.
به قول شادروان محمد مختاری:
«فرقهبازیها و خشکاندیشیها و تنگفکریهای گروههایی که گاه به بیش از هفتاد میرسیدهاند در دل چنان نظام خشن و روابط شبان-رمگی، کار را به اغتشاشها و آشوبها میکشانده است. یک روز ملحدکشی، یک روز قرمطیکشی، یک روز زندیقکشی، یک روز رافضیکشی، یک روز مشبهه، یک روز مجبره، یک روز معتزلی، یک روز اشاعره، یک رور حنفی، یک روز شافعی، و هر یک نیز با چنان قاطعیت به بطلان دیگری حکم میکردهاند که گویی تنها گروهی است که تیشه به ریشه ایمان زده است»
سرزمین ایران با آن همه فرق مملو بوده است از مناقشات فرقهای. زبان جز به تهمت و افترا و دشنام و طعن و لعن نمیگشوده است. یک گروه میگفته است:
«شاعرکان بداعتقاد و بینماز مفسد خمار شعرهای رکیک گفتهاند و در بازارها جمع شده میخوانند. و این خواجگان رافضی کافرکیش احمقروش عوان طبع ابله دمدار بیتمیز با دلهای پر غلوغش و کین جمع شده بر آن دروغها معتکف بوده، آن بهتانها را به جان خریدار شده و آن محالات را در هیچ تاریخی و اثری نمیشنوند و عجب است که خران ورامین و کفشگران درغابش (؟) و عوانان قم و کلاهگران آوه و جولاهکان کاشان و کیاکان ساری و ارم و خربندگان سبزوار در قفای محمد و علی بدارند و به بهشت برند که اینان شیعه آل محمدند و صحابه رسول و بزرگان و امامان را به دوزخ برند.
و گروه دیگر از آنور جواب میدادهاند: طرفه تر آن است که گمان برد که لران خوزستان و گاوان طوس و خران اردبیل و گرگبران قزوین و مشبهه همدان و خربندگان ساوه و دباغان نهاوند و بیاعان اصفهان وخارجیان کره و خران اهواز همه به بهشت روند برای آنکه کفر و فساد و عصیان به مشیت و اراده خدای تعالی گویند” راستی را که صحنه ایران صحنه خونبار مناقشات فرقهای بوده است.»
زبان صفر و صدی، نگاه ثنویتگرایانه، سیاه و سفید بینی روند و رویه حاکم بر ذهنیت و اندیشه ما بوده است. نمونههای بسیار میتوان از میان برگهای تاریخ به بیرون کشید و در معرض دید قرارداد. نمونهها فراواناند. تصور هم نکنیم که فقط عوام و افراطگرایان مذهبی و شیعه و سنی مبتلای این آفت دیگری ستیزی بودهاند. کافی است نوشتههای صادق هدایت، مطرح ترین رمان نویس ایرانی را ورق بزنیم و از انبوه کلمات و استعارات و تشبیهات ثنویت گرایانه حیرت زده شویم. از دید این رماننویس اعراب در مقام دیگری «سوسمارخوار»، «بیابانگرد»، «عقب مانده»، «بد دک و پوز»، «بوگندو» و «ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان مرثیه و آوازشان چسناله است».
غافل از اینکه این اعراب نیز روزی و روزگاری بخشی از مردمان ایران زمین بودهاند. ذهن ثنویتگرای او اجازه نمیدهد تامل کند و ببیند که در روزگار ساسانی مساحت ایرانزمین بالغ بر شش میلیون کیلومتر مربع بوده است و عراق و عربستان و افغانستان و سوریه و فلسطین و ترکمنستان و قرقیزسنتان و تاجیکستان همه بخشی از این سرزمین و امپراتوری بودهاند. آنها نه دشمن صددرصد بلکه فقط اقوامی ساکن در یک بخش از جغرافیای ایران زمین بودهاند که به حکم سلحشوری و شمشیر زنی خود تاریخ را گونهای دیگر ورق زدهاند. آنها نه تازیانی بیابانگرد بلکه بخشی از مردمان ایران ساسانی بودهاند که از سر تقدیر و جبر جغرافیا ساکن بینالنهرین و شامات و شبهجزیره عربستان بودهاند.
از این منازعات تاریخی که بگذریم حتی در همین دوران معاصر نیز روشنفکران و تحصیلکردگان ما با نگاه صفر و صدی و ثنویتگرایی شوم خود دیگران را شیطان و ابلیس و اهریمن دانستهاند و خود را فرشته. به منازعه ملیگرایان مصدقی و سلطنتطلبان نگاه کنیم. هنوز که هنوز است بسیاری مصدق را معصوم و عاری از اشتباه و فرشته ناجی ایران میدانند و حاضر نیستند خبط و خطاهای این مرد را قبول کنند و در دیگر سوی سمپاتهای سلطنتطلب که شاه را تا مقام ناجی مطلق و بری از اشتباه میدانند. بدیهی است هر دو طرف خطاها و اشتباهات خود را داشتهاند اما نگاه صفر و صدی ایرانی هنوز از هم از این آفت فکری نرسته است که یکی را فرشته و دیگری را مغضوب مطلق نداند.
روشنفکران ایران در برخورد با غرب هم همین رویه را اتخاذ میکنند. نگاه کنیم به سخنان علی شریعتی و جلال آلاحمد و سیدحسین نصر و شایگان و فردید و داوری که چگونه با قراردادن شرق معصوم و باکره در برابر غرب متجاوز و امپریالیست اذهان جوانان و نسلهای بعدی ایرانی را به این نگاه مسموم آلوده کردند. غرب شیطان بزرگ است، آمده است تا شرق منفعل و مفعول را تاراج کند. آمده است تا اسلام را از بیخ برکند. غرب روح خود را به شیطان فروخته است و مدرنیته غربی چیزی جز هوی و هوسهای شیطانی نیست.
این گفتمان غربستیزی تحصیلکردهای ایرانی مجهز به رسانه و ارگان و تریبون تبلیغاتی با تغذیه از ذهنیت ثنویتگرایی ایرانی به موجی از تنشها و خصومتها و پندارهای باطل دامن زده است که هنوز تبعات آن را در زندگی روزمره تک تک ایرانیها میتوانیم ببینیم.
سید حسین نصر هیچ وقت با ما نگفت که اگر غرب همان نفس شیطان است پس ایشان در آغوش آن چه میکنند؟ فردید که در عدم تعادل روانی ایشان سخنها بسیار است هیچ وقت با ما نگفت اگر همانهایدگر و دیگر منتقدان مدرنیته غربی را نخوانده بود واقعاً چه حرفی برای گفتن داشت؟ شریعتی در پاریس چکار میکرد؟ چرا به جای سوربن حجرههای مشهد را برنگزید که به تاملات خود بپردازد؟
روشنفکران چپ ما هرگز با ما نگفتند اگر غرب همان امپریالیسم است و استعمارگر و ظالم و بیرحم پس چرا به جای رفتن به فرانسه و نیویورک و بلژیک و انگلیس به مسکو و کره شمالی و کوبا رحل اقامت نیفکندهاند؟ تعارض بین اندیشه و عمل را در روانشناسی یک نام است؛ عدم اصالت تو بخوان بیشخصیتی.
حرف پایانی این یادداشت اما اشاره به امر دیگری است. کافیست یکی از اندیشمندان و روشنفکران و ادیبان ایران دارفانی را وداع بگویند. بلافاصله با انبوهی از داوریهای مبتذل صفر و صدی و ثنویتگرایی شوم مواجه میشویم. یکی براهنی را در اوج مینشاند و دیگری او را چون غوکی در مرداب میبیند که دیری فقط خود را صدا زد. یکی شجریان را تا حد حنجره خدا برمیکشد و دیگری او را رانتخوری بیاستعداد میبیند که چرا ربنا را تلاوت کرده است. هوشنگ ابتهاج را برخی شاعری قدرقدرت و مبارز میبینند و دیگران او را اپورتونیستی که انگشت خود را روزی به رنگ بنفش آلوده کرده است و نظام سراسر ظلم! جمهوری اسلامی را تایید کرده است.
نگاه دموکراتیک درست در تقابل با این نگاه ثنویتگرایانه ایستاده است. نگاه دموکراتیک نگاهی صفر و صدی نیست. سیاه و سفید نیست بلکه قائل بر وجود رگهها و لایههای نوری دیگری است. ذهنیت دموکراتیک و به تبع آن زبان دموکراتیک زبانی فروتن است. زبانی مطمنطن و پرطمطراق نیست بلکه زبانی است که نسبیت کلام و داوری را برای خود و دیگری لحاظ میکند.
انسان همانطور که متفکران اگزیستانسیالیستی چون یاسپرس و سارتر و کامو یادمان دادهاند موجودی است که از زیر تعریف میلغزد و تن به تعریف پیشینی نمیدهد. چون بر خلاف اشیا ماهیت ثابتی ندارد. انسانی که امروز کنار ظالم ایستاده است.ای بسا فردا به خصم قسم خورده او تبدیل شود. انسانی که امروز به نیکی و شرف شهره است،ای بسا فردا خود را به طمع پول و مقام و یا هر نیاز دیگری به دیگری واگذار کند. از خود الینه شود و اخلاق را نادیده بگیرد.
جامعه دموکراتیک بیش و پیش از هر چیزی نیازمند شهروندانی است مهذب و نسبیگرا. زبان مطلق و استبدادی و دسپوتیک زبانی دموکراتیک نیست. زبانی که دیگری را مطلقا شر میبیند و یک رفتار یا کنش فرد را به کل زندگی او تعمیم میدهد، زبانی دموکراتیک نیست و نخواهد بود و تبعات و محصول چنان زبان مطلقگرایی جز بیاعتمادی متقابل شهروندان، از بین رفتن فضای گفتوگو، و زوال حرمت و کرامت شهروندی و ترویج و تکثیر بیانصافی نخواهد بود.
بگذارید مثالی بزنم:
مایاکوفسکی از شاعرانی بود که از انقلاب بلشویکها در آغاز دفاع کرد. شیفته انقلاب اکتبر شد و در دفاع از آن شعر سرود. اما دیری نشد که واقعیت جامعه شوروی نه فقط رویاهای هنری که حتی آمال سیاسی او را نقش برآب کرد. و لذا ناچار شد راه متفاوتی پیش بگیرد و با امیدهای واهی انقلاب وداع کند. او که روزگاری نوشته بود:
«میخواهم قلمم در فهرست اسلحهها بیاید و در فهرست سرنیزه و قلم»
و خود را با تمام وجود وقف انقلاب کمونیستی کرده بود. بعد از دیدن واقعیات تلخ و عهدشکنی رفقای سابق نوشت:
آدمی خسته میشود
از کلنجار رفتن با شیادها
این اراذل گوناگون
جولان میدهند در عرصه ما از هر سو.
آخرین اثر او بیانگر نفرت عمیقاش است از طبقه تازهای که از دل انقلاب سر برآورده بود: اربابان بلشویک و نوشت:
اینک تیرهای از خودخواهان حیوانصفت سربلند کرده است که جز رسیدن به راحتی و خوشی شخصی فکر و ذکری ندارد. او که که روزگاری انقلاب اکتبر را «زیبا و خوب» توصیف کرده بود در تقابل با آن شعر «بد» را نوشت. و اینگونه در برابر شیادها، دلالها و چاپلوسها سر بلند کرد و شجاعانه زندگی را بدرود گفت.
امروزه هیچکس مایاکوفسکی را به خاطر اینکه روزی شیفته کمونیسم بود و در ستایش بلشویکها شعر گفت مذمت و سرزنش نمیکند. بلکه او را چون شاعری انسان و انسانی شاعر میبیند که خطاها و بزرگیهای خودش را داشت.
انسان حق دارد اشتباه کند. اشتباه کردن چیزی است که برای ما میتواند اتفاق بیفتد. مهم اشتباه کردن نیست مهم درس گرفتن از اشتباه است و عدم سماجت در پیمودن راه اشتباه. روشنفکران ما هم بری از اشتباه نبودهاند. میتوان آنها را به خاطر اشتباهاتشان مذمت کرد و نقد و بازآمدنشان از اشتباه را تحسین و تسبیح کرد.
ایران ما به گمان من به چنین ذهن و زبانی نیاز دارد. با یادآوری مجدد این جمله کوندرا که:
«زیستن در دنیایی که هیچکس بخشوده نمیشود و هر نوع رهایی غیرممکن است، زیستن در جهنم است.»
■ با درود و سپاس، نقل و قول از نوشته شما،
“ذهنیت دموکراتیک و به تبع آن زبان دموکراتیک زبانی فروتن است. زبانی مطمنطن و پرطمطراق نیست بلکه زبانی است که نسبیت کلام و داوری را برای خود و دیگری لحاظ میکند.” “انسان حق دارد اشتباه کند. اشتباه کردن چیزی است که برای ما میتواند اتفاق بیفتد. مهم اشتباه کردن نیست مهم درس گرفتن از اشتباه است و عدم سماجت در پیمودن راه اشتباه. روشنفکران ما هم بری از اشتباه نبودهاند. میتوان آنها را به خاطر اشتباهاتشان مذمت کرد و نقد و بازآمدنشان از اشتباه را تحسین و تسبیح کرد. ایران ما به گمان من به چنین ذهن و زبانی نیاز دارد. با یادآوری مجدد این جمله کوندرا که: «زیستن در دنیایی که هیچکس بخشوده نمیشود و هر نوع رهایی غیرممکن است، زیستن در جهنم است.»”
با احترام، قاسم دفاعی
■ موضوع مهمی ست که بدان پرداختهاید و شایسته توجه خیلی بیشتر همگان بهخصوص کوشندگان پهنه سیاست، نویسندگان و دستاندرکاران رسانههای جمعی. مهم است توجه کنیم که دستکم به عنوان یک ملت و اهالی یک کشور(چه به عنوان یک محدوده جغرافیایی و چه یک مجموعه تاریخی، زبانی، فرهنگی) در حقیقت در یک کشتی نشستهایم و آتش افروزی و جنگ و ستیز و از بین بردن امکان گفتگو و تعامل، امنیت و آسایش همگان را برهم میزند. و همگان یعنی همان ملت یا کشوری که ادعا میشود سعادت و پیشرفت آن دغدغه اصلی ماست و ما خود نیز جزئی از آن هستیم. یعنی زمانی که حقی از هم میهنی که مخالف سیاسی یا فکری/ ایدئولوژیکی ماست ضایع میکنیم یا به او دشنام میدهیم و به او حق حرف زدن و مطرح کردن نقطهنظرش را نمیدهیم، در حقیقت به خودمان بد کردهایم. چون آن شیوه نکوهیده را پسندیدهایم و استفاده از آن را بر علیه خود نیز مجازشمردهایم. به این معنا روش و منش هریک از ما تائید الگویی برای برخورد دیگران با خود ما بلکه برای کل جامعه نیز هست. پس اگر چراغهای رابطه تاریکند!، اگر فضای گفتگو و تعامل تیره و تار است، اگر امکان همکاری و حرکت جمعی سازنده وجود ندارد، نگاه کنیم و ببینیم سهم هر یک ما در بوجود آوردن این فضا چه بوده است. این حقیقتا درد مشترک است و بدون اصلاح این رفتار ها دشوار است تصور روزی که درمانش ممکن شود.
تنها راه برون رفت از این بنبستها پذیرفتن دیگری ست. مصدقی، شاهدوست، چپگرا، ملی مذهبی، مذهبی سنتی و دگر اندیش، پیروان مذاهب و ادیان متفاوت، بپذیرند حقوق شهروندی یکدیگر را و اینکه راه حلی که همه باهم برنده شوند وجود دارد، تنها راه صلح و آرامش و توسعه و پیشرفت یک ملت است و در حقیقت قبول حقوق مخالفان من تنها تضمین حصول حقوق من و گروه من است.
مسعود