نیکاراگوئه کشوری کوچک و گرم در آمریکای مرکزی است که تعدادی آتشفشان و دو دریاچهی شفاف و زلال آن را زیبا کردهاند. هر چند در خارج از کشور چندان به آن توجهی نمیشود اما در سالهای آخر جنگ سرد، جهان مشتاقانه حوادث آن را دنبال میکرد. به نظر میرسید ارتشی نوپا و نامنظم به رهبری گروهی با عنوان «جبههی آزادیبخش میهنی ساندینیستا» ممکن است بتواند دیکتاتوریِ ۴۳ سالهی خاندان سوموسا و گارد ملی بیرحمش را سرنگون کند. ساندینیستها سوسیالیست بودند و تأکید داشتند که مارکسیست نیستند. آنها به هواداران خود در نیکاراگوئه و سایر نقاط وعده میدادند که برای مشکل پایانناپذیر فقر و نابرابری در این منطقه راهحل جدیدی دارند. از لندن تا توکیو، مردم نام رهبر خوشتیپ ساندینیستا، اِدِن پاستورا، را میدانستند. او به همراه هوگو تورِس، دورا ماریا تِلِز و حدود بیست تن دیگر از شورشیان در ۲۲ اوت ۱۹۷۸ کاخ ملی سوموسا را تصرف کردند. آنها برای مدتی کوتاه حدود دو هزار نفر را به گروگان گرفتند ــ از جمله تمام اعضای کنگرهی نیکاراگوئه، موسوم به «خوکدونی» را ــ سپس همه را به جز چند نفر از اعضای خانوادهی سوموسا و تعدادی از نمایندگان آزاد کردند و آناستاسیو سوموسا دِبایله، سومین دیکتاتور خاندان سوموسا، را مجبور کردند که این افراد را با شصت نفر از زندانیان ساندینیست مبادله کند.
داوود و جالوت! چریکهای سوسیالیست پیشرو، آزاداندیش و خوشقیافه! مردم جهان سر از پا نمی شناختند، من هم همینطور. بدون این که تجربهی روزنامهنگاری داشته باشم یا حتی اندک علاقهای به آن، پول بلیط هواپیما را قرض کردم و از خانهام در مکزیکو سیتی به ماناگوا، پایتخت نیکاراگوئه رفتم و به مدت یازده ماه دربارهی این قیام ملی گزارش تهیه کردم. در ۱۷ ژوئیهی ۱۹۷۹، سوموسا از کشور گریخت. دو روز بعد ساندینیستها وارد ماناگوا شدند. من تب انقلابی را در سرتاسر کشور دیده بودم و اکنون به همراه جمعیت برای نخستین بار نُه فرماندهی ساندینیست ــ هیئت نه نفره ــ را میدیدم، در حالی که آنان بهتزده بر روی سکویی زهوار دررفته در میدان مرکزی شهر، که در آن جای سوزن انداختن نبود، ایستاده بودند و نمیتوانستند باور کنند که بیست سال فداکاری و مبارزه عاقبت به اینجا، به این جمعیت، ختم شده است.
آنطور که در خاطرم مانده، تورس و تلز آن روز در میدان نبودند بلکه مشغول محافظت از امنیت کشور بودند زیرا گارد ملی از هم پاشیده بود و اعضایش گریخته بودند. کسی که بر روی آن سکوی لرزان ایستاده بود رهبر جدید شورای نه نفرهی فرماندهی ساندینیستها، دانیل ارتگا، بود. او چندین سال را در دخمههای وحشتناک سوموسا گذراند تا این که در سال ۱۹۷۴، یکی از واحدهای کماندویی ساندینیست ــ که تورس جوان نیز از اعضای آن بود ــ طی یک عملیات گروگانگیری اسباب آزادیش را فراهم ساخت.
دانیل ارتگا برادر بزرگتر هوبرتو ارتگا است، ساندینیست تیزهوشی که مروج و استراتژیست مهم این قیام بود. هئیت نه نفره باید رهبری برمیگزید اما انتخاب هومبرتو، که بدیهی به نظر میرسید، میتوانست اسباب تفرقه شود: او بیش از اندازه قدرت داشت. احتمالاً خود هومبرتو نامزدی برادرش را پیش کشیده بود. او کسی بود که به رغم ــ یا شاید به سبب ــ آن که چهرهی سرشناسی نبود و تجربهی مبارزاتی اندکی داشت، آن هم در زمانی که سابقهی مبارزاتی بسیار بااهمیت تلقی میشد، میتوانست نظر موافق هر نه نفر را جلب کند. به این ترتیب بود که دانیل ارتگا رهبر «خونتای بازسازی ملی» شد، یعنی گروهی که در سال ۱۹۷۹ ادارهی کشور را به دست گرفت. او در سال ۱۹۸۴ برندهی نخستین انتخابات آزاد ریاستجمهوری در تاریخ نیکاراگوئه شد، در سال ۱۹۹۰ نتوانست رأی کافی کسب کند اما در سال ۲۰۰۷ مجدداً در انتخابات پیروز شد.
ارتگا پانزده سال پس از این پیروزی دوم هنوز هم قدرت را رها نکرده است و مجموعهای از کارزارهای انتخاباتی را به راه انداخته است که مدام بر ساختگی بودن آنها افزوده شده است. ماه مه گذشته، در حالی که چیزی تا شروع انتخابات نمانده بود، ارتگا و همسرش، روساریو موریو، که معاون ارتگا نیز هست، دستور بازداشت شهروندان برجستهای را صادر کردند که از نظر آنها مخالف رژیم محسوب میشدند. از آن زمان، دستکم ۴۶ نفر ــ از جمله داوطلبان خوشآتیه، رهبران اپوزیسیون، چریکهای قهرمان، سفرای پیشین کشور در ایالات متحده و روزنامهنگاران ــ دستگیر شدهاند.
هوگو تورس و دورا ماریا تلز، همرزمان پیشین ارتگا، از نخستین کسانی بودند که دستگیر شدند. آنها بیاحتیاطی کرده و نیکاراگوئه را ترک نکرده بودند و با خونسردی منتظر رسیدن پلیس مانده بودند. این لحظهی تلخی برای این مبارزان قدیمی بود. آنها که از باتلاق فساد ارتگا به تنگ آمده بودند در ۱۹۹۵ جبههی آزادیبخش میهنی ساندینیستا را ترک کرده و با همراهی یکدیگر حزب اپوزیسیونی به نام «اوناموس» را تأسیس کرده بودند. پلیس زحمت ارائهی حکم جلب را به خود نداد. تورس در بیانیهای که پیش از دستگیری در گوشی همراه خود ضبط کرده بود میگوید: «من ۷۳ سال دارم و هیچگاه فکر نمیکردم که در این مرحله از زندگیام مشغول مبارزهای مدنی و مسالمتآمیز با یک دیکتاتوری جدید باشم.» او انتظار نداشت که شانسی برای مبارزه وجود نداشته باشد.
در یکی از جلسات ارتش مردمی ساندینیستادر ماناگوا، در سال ۱۹۸۸، هوگو تورس، نفر دوم از سمت چپ، با دانیل ارتگا، در سمت راست تصویر، گفتگو میکند. عکس از رویترز.
پس از انتخابات ماه نوامبر، ارتگا خود و همسرش را برنده اعلام کرد و مدعی شد که ۷۵ درصد آراء را کسب کرده است. اتحادیهی اروپا این انتخابات را «کاملاً دروغین» خواند؛ یکی از گروههای نظارتی تخمین زدند که کمتر از دو دهم مردم به پای صندوقهای رأی رفتهاند. زندانیها را آزاد نکردند. در ۱۲ فوریه، هشت ماه پس از دستگیری هوگو تورس، حکومت اعلام کرد که او در بازداشتگاه مرده است.
با توجه به وضعیت ناگواری که مخالفان ارتگا داشتند جای تعجب نبود که یکی از آنها مرده بود. با این همه، مرگ تورس همه را بهتزده کرد و محکومیت جهانی را در پی داشت. از جمله، سخنگویان سازمان ملل و دولت اسپانیا نگرانی خود را نسبت به آنچه در زندانهای ارتگا میگذرد اعلام کردند. سازمان کشورهای آمریکایی از ارتگا و موریو خواستند تا بلافاصله «تمام زندانیان سیاسی» را آزاد کنند. به محکومان غذای آبکی میدادند و به همین خاطر آنها وزن زیادی را از دست داده بودند و اجازه نداشتند با خانواده و وکلای خود ارتباط داشته باشند. رفتار با زندانیان زن به طور خاص بسیار بیرحمانه بود: به گفتهی ویلما نونیِز، مدیر مرکز حقوق بشر نیکاراگوئه، چهار تن از زنان، از جمله تلز و شریک زندگیاش، آنا مارگاریتا ویهیل، از روز دستگیری خود در سلول انفرادی بودهاند. سن پانزده نفر از این محکومان بیش از ۶۵ سال است. یکی از آنها که هفتاد سال سن دارد و بیش از دویست روز در زندان بوده است، چند دندانش افتاده و بر روی سیمان میخوابد. در دادگاههای تشریفاتیای که از ماه فوریه آغاز شدهاند، قاضیانی که نسبت به ارتگا و همسرش وفادارند، این افراد را عمدتاً به خاطر جرایمی که با چیزی بهعنوان «توطئه برای تضعیف یکپارچگی ملی» مربوط است به هشت تا سیزده سال زندان محکوم میکنند.
بنا بر اخباری که از زندان به بیرون درز پیدا کرده، میتوان به وضعیت تورس در روزهای آخر پی برد. ماه سپتامبر گذشته، تورس در نخستین دیدار کوتاه با خانوادهاش سلامت به نظر میرسید، به طوری که خویشانش گزارشهای سایر زندانیان دربارهی بدرفتاری در زندان را چندان باور نکردند. در ماه دسامبر، او نمیتوانست به تنهایی غذا بخورد یا بدون کمک راه برود، او را به سلولی خلوتتر منتقل کردند. پاهایش ورم کرده بودند و اغلب از هوش میرفت. پس از سپری کردن کمتر از یک هفته در سلول جدید دچار بیهوشی طولانی یا کما شد. زندانیان دیگر شروع به داد و فریاد کردند و بر روی میلههای زندان کوبیدند و نگهبان زندان هم بهسرعت آمد تا با پرخاش آنها را آرام کند. زندانبان به آنها گفت که هیچ اتفاقی نیفتاده و بیخودی شلوغش کردهاند و تأکید داشت که وضعیت تورس تحت کنترل است. اما چنین نبود. او را به مکانی نامعلوم منتقل کردند و تنها یک روز پس از مرگش دولت فاش ساخت که او هفتهها در بیمارستان بستری بوده است و دستکم فرزندانش اجازه پیدا کردهاند در آنجا او را ببینند. (مقامات رسمی زندان و پلیس به درخواستها برای بیان توضیحات پاسخی ندادند).
پس از آنکه ساندینیستها در سال ۱۹۷۹ قدرت را به دست گرفتند، من در خلال ماههای نخست شادمانی دوران پساانقلاب، ساعتها با تورس صحبت کردم. او چشمان سیاه درشت و درخشانی داشت و گوشههای چشمش کمی به سمت پایین متمایل بود و به همین سبب در عکسها جدی و غمگین به نظر میرسید. او هنوز به بحثهای روشنفکری دربارهی دموکراسی یا شرایطی که موجب رشد دیکتاتوری میشود علاقه پیدا نکرده بود ــ موضوعی که سالها بعد زمانی که ارتگا به تدریج قدرت خود را تحکیم کرد به مشغولیت ذهنی تورس مبدل شد. اما همیشه میشد با او دربارهی آیندهای که انتظارش را داشتیم صحبت کرد. همچنین او مشتاق بود تا برای چندمین مرتبه تعریف کند که او و همرزمانش چگونه در سال ۱۹۷۸ کاخ سلطنتی را تصرف کردند؛ گویی داستان پریان را تعریف میکرد. بهترین قسمت داستان این بود: این که چطور مردم ماناگوا در طول مسیر بزرگراهِ منتهی به فرودگاه به صف شده بودند تا چریکها و همرزمانشان را که آزاد شده بودند و در راه رسیدن به هواپیمایشان بودند، تشویق کنند.
در آن زمان ماناگوا شهر عجیبی بود و جنوب شهر پوشیده از تودهی آوارهای برجای مانده از زلزلهای بزرگ در سال ۱۹۷۲ بود. گاوها در خرابههایی که ساموسا بهرغم میلیونها دلار کمک خارجی هرگز بازسازی نکرد، مشغول چریدن بودند. بر فراز تپهای مشرف به این ویرانی ساختمان هرمیشکل هتل اینترکنتیننتال قرار داشت ــ همان جایی که هیو هاوارد پیش از بازگشت به خانه و مرگش در آن سکونت داشت و ناخنهای پایش را کوتاه نمیکرد ــ و در کنارش ستاد مرکزی سوموسا (El Bunker). ساندینیستها پس از این کودتای بزرگ جایی در میان کوهها ساکن شده بودند. گروه خبرنگاران به کاستاریکا رفتند، جایی که بنا بر شنیدهها میشد ساندینسیتی را پیدا کرد که حاضر به مصاحبه باشد. اسم این فرد دانیل ارتگا بود.
حتی در آن سالهای دور هم که با او مصاحبه میکردم، کسلکننده بود. اگر تنها سخنگوی آنها ارتگا بود، هیجانی که ساندینیستها در جهان به وجود آورده بودند، فرو مینشست: چهرههای فرهمندی مانند تورس و تلز بودند که در ما شور و هیجان ایجاد میکردند. در مقرّ نیمهپنهان ساندینیستها در سانخوزه، ارتگا دربارهی مبارزه وراجی میکرد. روساریو موریو، همکار ساندینیستها که بعدها شریک زندگی ارتگا شد، ترتیب مصاحبهها را میداد و خودش در طول مصاحبه پشت او مینشست ــ آرام و هشیار، مانند یک گربه.
بعدها معلوم شد که ارتگا، که به شکلی فراموشنشدنی کسالتآور بود، رازی داشت. رابطهاش با موریو در کاستاریکا تازه شروع شده بود اما شبها دیرهنگام او وارد اتاقی میشد که دو فرزند موریو از ازدواج نخستش در آن خواب بودند. زویلامِریکا، دختر موریو که در آن زمان شاگرد مدرسهی ابتدایی بود، با ترس و اشمئزاز در جای خود میخکوب دراز میکشید در حالی که ارتگا به او حرفهایی نفرتانگیز میگفت و کارهایی مشمئزکننده انجام میداد. این آزار تا سالها ادامه داشت، پیش و پس از قیام، و حتی در دوران ریاستجمهوری ارتگا اکثر بعد از ظهرها محافظان او این دختر را که هنوز لباس مدرسه بر تن داشت به دفترش میبردند. ارتگا تا پیش از رسیدن زویلامریکا به سن بلوغ به او تجاوز نکرد، اما بعد این کار را برای سالها ادامه داد تا عاقبت زویلامریکا ازدواج کرد و توانست خانه را ترک کند.
در سال ۱۹۹۸، زویلامریکا علیه پدرخواندهاش اقامهی دعوی کرد و با جزئیات روایت سالها سلطه و آزار را تعریف کرد، آزاری که بنا به تأیید همسرش حتی پس از ازدواج نیز ادامه داشت. نزدیکان ارتگا تصور میکردند که دخترخواندهی بزرگسال او با میل خودش معشوقهی اوست. بنا بر رأی قاضی دادگاه ــ که از حامیان ارتگا بود ــ این موضوع مشمول قانون مرور زمان شده بود. (ارتگا بعدها این اتهامها را «تماماً دروغ» خواند.)
زویلامریکا در گفتگویی با من در کاستاریکا تعریف میکرد که موریو بین سرزنش او، متهم کردنش به اغواگری و اعلام این که ارتگا مردی مریض است و او باید به خاطر انقلاب تجاوز او را تحمل کند، در نوسان بود. موریو که از ارتگا شش فرزند دارد، خود چیزهای زیادی را تحمل کرده است: پس از اقامهی دعوی زویلامریکا، موریو در جریان همایشی کنار ارتگا ایستاد و در حالی که آب بینیاش را مدام بالا میکشید اعلام کرد که «از مردم نیکاراگوئه میخواهد که او را به خاطر به دنیا آوردن دختری که به اصول ساندینیسم خیانت کرده است، ببخشند.»
به گفتهی کارلوس فرناندو چامورو، روزنامهنگار، اکنون این زوج همانند «یک واحد» عمل میکنند. چامورو بنیانگذار و مدیر یک نشریهی هفتگی آنلاین به نام «Confidencial» است. او برادر کوچکتر پدرو خوآکین و کریستیانا است، دو تن از ۴۷ زندانی سیاسیای که سال پیش دستگیر شدند. او که از تبعید در کاستاریکا گزارشهای خود را تهیه میکند اطلاعات بسیار دقیقی دارد. اخیراً طی گفتگویی تلفنی به من گفت که «به نظرم [این زوج] تنها مشاوران یکدیگرند. احتمالاً موریو رادیکالتر است و نسنجیدهتر عمل میکند و ارتگا سیاسیتر است... آنها دربارهی بعضی از مسائل با هم مذاکره میکنند و به هم امتیاز میدهند. ارتگا به مدت ۳۵ یا ۳۷ روز ناپدید میشود و سپس باقدرت باز میگردد. او همواره با گفتاری مملو از نفرت و خشم، هراسافکنی میکند، موریو ممکن است مخالف چنین گفتاری باشد اما در نهایت آنها هنوز هم با هم کار میکنند.»
از سرجیو رامیرز، مقالهنویس و رماننویسی که احتمالاً برجستهترین عضو گروه رو به افزایش تبعیدیان [نیکاراگوئهای] است، پرسیدم که آیندهی این کشور که روزگاری نویدبخش بود از چه زمانی به تیرگی گرایید. رامیرز که اکنون ۷۹ ساله است، در خونتا خدمت کرده و سپس در دوران ریاستجمهوری ارتگا، بین سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۰ معاون رئیسجمهور بوده است. او از همان ابتدا در کانون حکومت ساندینیست بود و به همین علت پاسخش بهتزدهام کرد.
رامیرز گفت که چند هفته پس از ورود تاریخی ساندینیستها به ماناگوا، در مکانی که پیشتر محل آموزش نیروهای گارد ملی سوموسا بود جلسهای تشکیل شد. تمام اعضای هستهی مرکزی ساندینیست حضور داشتند. برنامهی آنها این بود که ظرف سه روز تصمیم بگیرند اکنون که نیکاراگوئه در اختیار آنهاست چگونه باید بر آن حکومت کنند. رامیرز گفت: «در آن جلسه تصمیم گرفتیم که رهبری کشور را به گروهی از مردم بدهیم که فراتر از قانون، خطاناپذیر و مصون از هر بازخواستی باشند. قرار شد اعضای غیرنظامیِ حکومت تحت کنترل نُه فرماندهی ساندینیست باشند. همگی این موضوع را پذیرفتیم. ما یک رهبر را با رهبری نُه سر عوض کردیم.»
اما سر اصلی ارتگا بود. مونیکا بالتودانو، تاریخنگار و عضو پیشین هیئت دولت که اکنون در کاستاریکا در تبعید به سر میبرد، به من گفت: «نمیتوان به گویی بلورین خیره شد و پیشگویی کرد که تحت رهبری فردی دیگر اوضاع چگونه میتوانست باشد. اما سایر اعضای فرماندهی این مسیر را در پیش نمیگرفتند. این اندازه انحراف در دیگران وجود نداشت.» جنگ کنترا هم در جریان بود، جنگی که دولت ریگان به آن کمک مالی میکرد و بر آن نظارت داشت تا جهان را از تهدید «کمونیسم نیکاراگوئهای» محافظت کند. این جنگ هزینههای زیادی به بار آورد. بالتودانو میگوید: «این [جریان] نیکاراگوئه را از کشوری غیرمتعهد به کشوری متعهد تبدیل کرد.» منظور او رابطهی نزدیک نیکاراگوئه با شوروی سابق است که تا امروز تداوم داشته و نیکاراگوئه رابطهی خوبی با روسیه دارد. (پس از حملهی نیروهای روسیه به اوکراین ارتگا با پوتین متحد شد؛ به گفتهی یکی از مقامات رسمی ایالات متحده، این مسئله میتواند هزینههای زیادی داشته باشد. این مقام رسمی به من گفت که «میزان معاملات نیکاراگوئه با ایالات متحده بسیار بیشتر از میزان معاملات آن با روسیه است. ما در آینده این موضوع را با دقت بیشتری مد نظر قرار خواهیم داد.»)
در سالهای اخیر، ارتگا اغلب ظاهری بیمار و متزلزل داد و عقل از سرش پریده است. ابتدای امسال او به مدت ۳۷روز متوالی دور از انظار عمومی بود. ممکن است ظاهر موریو عجیب باشد ــ چشمانی که بیش از حد معمول باز هستند، پوستی بسیار کشیده و صدایی مرموز، عجیب و معلممآبانه ــ اما به نظر میرسد او از سلامت کامل برخوردار است. او در جریان حضور روزانهاش در رادیو و تلویزیون دربارهی صلح و عشق موعظه میکند و از نفرت به وطنفروشانی سخن میگوید که میخواهند «نیکاراگوئهی مسیحی، سوسیالیست و متحد»ی را که به باور او تحت رهبری ارتگا وجود دارد، نابود کنند. او تیول شخصی خود را دارد ــ سازمان جوانان ساندینیست، شبکههای اطلاعاتی پیچیده، اخبار و رسانههای اجتماعیِ تحت کنترل دولت، و از همه مهمتر، تیپ شبهنظامی جدید ــ و البته معاون رئیسجمهور نیز هست و در نتیجه اگر اتفاقی برای ارتگای ۷۶ ساله بیفتد، او در صف جانشینی خواهد بود. او حتی لقبی هومری نیز دارد. ارتگا وقتی سر حال باشد او را نه تنها شریک خود بلکه «وفادار ابدی» میخواند.
تحت رهبری ارتگا و نگاه همواره هوشیار همسرش، نیکاراگوئه هنوز هم یکی از فقیرترین کشورهای نیمکرهی غربی است و تنها وضعش از هائیتی بهتر است. اما برخی نهادها در کشور فعالاند: آموزش ابتدایی و نظام سلامت برقرار است و ورزشها هم خیلی اهمیت دارند. ارتش و پلیس نیز، که تا همین اواخر حرفهای و مجرب بودند، اهمیت زیادی دارند. اما برای کسانی که آن اندازه سن دارند که بتوانند گذشته را به یاد آورند، ایدئولوژی ساندینیستی ارتگا شباهت زیادی با نیکاراگوئهی دوران سوموسا، دیکتاتوری سرنگونشده، دارد.
اعتراضی دانشجویی در سال ۲۰۱۸، که بهسرعت در سراسر کشور فراگیر شد، با خشونت به دست پلیس و شبهنظامیان سرکوب شد. در کشوری کوچک با شش میلیون جمعیت، کشتن دستکم سیصد معترض و زندانی کردن صدها نفر دیگر آمار فجیعی است، اما مؤثر بوده و صدای مردم نیکاراگوئه را خاموش کرده است. (از آن زمان، دولت ارتگا بیش از صد سازمان غیردولتی را تعطیل کرده است. ماه گذشته، کنترل شش دانشگاه محلی را به دست گرفتند و فعالیت پنج دانشگاه خارجی را در داخل کشور ممنوع کردند.)
هوگو تورس، در سمت چپ تصویر، در مراسم ادای احترامی در ماناگوا، در سال ۱۹۸۸.
مرگ هوگو تورس، فرماندهی شماره یک، در زندان در شب ۱۱ فوریه ممکن است عواقب متفاوتی داشته باشد. تورس، همانند دورا ماریا تلز، نه تنها به خاطر ماجراجوییهایی چریکیاش بلکه به سبب سبک زندگی ساده و بیپیرایهاش و خدمات تردیدناپذیرش بین بسیاری از مردم محبوب بود. برای بسیاری، مرگ تورس ضربهای نهایی به آرمان ساندینیسم اولیه بود. هوبرتو ارتگا ــ برادر دانیل ــ سکوت معمول خود را شکست و تورس را ستود و خواهان آزادی تمام زندانیان سیاسی شد. رهبر نظامی کنونی هنوز سکوت کرده است. مشخص نیست که بازرگانان و صاحبان کسبوکار تا چه زمانی مایل خواهند بود که وفاداری خود را حفظ کنند و آنچه را در زندانهای ماناگوا روی میدهد توجیه کنند. (دو تن از برجستهترین مدیران سازمان تجاری اصلی کشور نیز در ماه اکتبر دستگیر شدند). وزارت امور خارجهی ایالات متحده این دستگیریها را «کارزار مداوم وحشت» خواند و ورود موریو و چهار تن از فرزندانش و همچنین ۴۱ نفر از حلقهی نزدیکان آنها را به آمریکا ممنوع کرد.
این فشارها ممکن است تا اندازهای مؤثر واقع شده باشند. به گفتهی مرکز حقوق بشر نیکاراگوئه، اغلب زندانیانی که بیماری آنها وخیم است یا بیش از هفتاد سال دارند اجازه پیدا کردهاند که در بازداشت خانگی منتظر دادگاه خود باشند یا محکومیتشان را طی کنند. (کریستیانا کامورو، نامزدی که شانس زیادی برای شکست دادن ارتگا در انتخابات نوامبر گذشته داشت از ماه ژوئن در حصر خانگی است.) چهار زن بهرغم آن که دادگاهشان برگزار و حکمشان صادر شده است هنوز در سلول انفرادیِ ادارهی پلیس هستند. و جسدی، یا ظرفی حاوی خاکستر ــ بقایای هوگو تورس ــ وجود دارد که باید برایش توجیهی پیدا شود. این که سقوط دانیل ارتگا نزدیک است یا خیر موضوعی است که مردم نیکاراگوئه دربارهاش بحث میکنند. گفته میشود که موریو، همانند بانو مکبث، شبها بیقرار و بیخواب در کاخ ریاستجمهوری پرسه میزند. بنا بر شنیدهها، کسانی که در زندان ماندهاند «استخوانهایی متحرک»اند.
منبع: وبسایت «آسو»
برگردان: هامون نیشابوری
آلما گیلرموپریِتو از نویسندگان نیویورکر است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Alma Guillermoprieto, ‘The Revolution Eats Itself in Nicaragua’, The New Yorker, 10 March 2022.