ملاها تاکنون به هدف اصلی خود رسیده، ایران را به «امارات اسلامی ایران» بدل کردهاند و ایرانیان را به خفت و ذلتی بیمانند کشانیدهاند. به راستی نیز هیولایی که دههها است ایرانیان در زیر سلطۀ آن دست و پا میزنند، بزرگتر از آن است که در شیشۀ عمر مُشتی آخوند بگنجد. دهههای گذشته را باید ادامۀ روند توحشی دانست که با تسلط اعراب بر امپراتوری ایرانزمین حاکم گشت و اگر نه به یک ضربت، بلکه به تسلسلی از فقر ذهنی و مادی دامن زد، که خُرده خُرده بنای فرهنگ ایران را خایید.
اما از درازی این شب وحشت و خون چشم برگیریم و به روشنایی فردای ایران بنگریم. بدین بنگریم که ملت ایران در این چهار دهه توانست، هرچند به قیمت قربانیهای پُرشمار، بر توهمات خود نسبت به اسلام غلبه کند و امروزه به خوبی میداند که تنها یک اسلام وجود دارد و آن نیز اسلامی است که از سدۀ سوم هجری به بعد برای حفظ قدرت عرب در سرزمینهای اشغالی پرداخته شد. و گذار از حکومت اسلامی نیز تنها یک راه دارد و آن راندن اسلام بعنوان زیربنای ایدئولوژیک آن از فضای اجتماعی و سیاسی ایران.
ما ایرانیان در آستانۀ انقلاب اسلامی بر اثر سرگردانی در وادی سادهلوحی تصور میکردیم به حرکتی به سرای دمکراسی فرود خواهیم آمد، سپس سرگشته از رویدادهای نادیده و بعضاً ناشنیده، نابسامانیهای نخستین را به حساب “موجوداتی” مانند خلخالی میگذاشتیم، اما شگفتزده دیدیم که چگونه به بهانۀ جنگ با صدام همۀ «غیرخودیها» را یا دم از تیغ گذرانیدند و یا از میهن راندند. با اینهمه تصور میرفت که این همه، پیامد نافهمی قدرتمندانی است که برخاسته از اقشار پایینی جامعه به زیادهروی و خشونت گرایش دارند.
در این گیر و دار اما اسلام ناب بدوی در برابر چشمان حیرتزدۀ ما همۀ جوانب زندگی را فراگرفت، و «ولایت مطلقه فقیه» هرگونه مقاومت و دگراندیشی را با خشونت و خونریزی سرکوب کرد؛ ولی هنوز اغلب شیعهزدگان به توهم اینکه اسلام پدران آنان از سرشت دیگری است و نیز بر اثر فریبکاری نیروهایی مثل «اصلاحطلبان»، به پشتیبانی از جنایتکاران بر مسند نشسته برآمدند.
اینک “اسلامزدگان” در درازای چند دهه، بازاری پر از دکههای رنگارنگ و سنگرهای گوناگون فراهم آوردهاند و به موازات پایگاههای اسلامی خود در خارج از کشور، از سروش و کدیور گرفته تا مجاهدین و «نواندیشان»، و نیز از رائفیپور و قُمشهای تا دهباشی و آقامیری در چهارچوب مرزهای ایران، از صدها مهرۀ چیدهای برخوردارند که میتوانند یکی پس از دیگری وارد میدان کنند و بدین ترفند صفحهای دیگر از صفحات پرشمار فریبکاری نوع شیعی را بگشایند.
اما از سوی دیگر ملت ایران نیز در دهههای گذشته، پس از غلبه بر شگفتی خود از میزان خشونت و دنائت ملاها، گام به گام بر توهمات دربارۀ اسلام غلبه کرد و امروزه به خوبی در پس مترسکهای دروغین، چهرۀ وحشی اسلام راستین را به روشنی میبیند و حاضر است تا تسلسل معیوبی را که بر ایران حاکم شده درهم شکند.
بنابراین در برابر نسل حاضر ایران در ادامۀ مبارزاتی با قدمت هزار و چهارصد ساله، به خاطر نسلهای آیندهای که حق دارند در ایرانی آزاد و آباد زندگی کنند، تنها یک راه وجود دارد و آن ترک اسلام به عنوان شبهدینی بدوی و نظامی خودکامه است! چکیدۀ هزاران پژوهش و نوشتار دربارۀ اسلام در دوران معاصر مگر جز آن بوده است که هیچیک از ویژگیهای اسلام نه تنها با موازین زندگی مدنی موافق نیست که در تضاد با آن قرار دارد و کوشش برای بزک کردن و «تلطیف» شیعیگری تنها در راستای حفظ قدرت و نفوذ ملاها است؟!
«توافق ملی» موجود در مورد اسلام، به عنوان آییننامۀ بیدادگری حاکمان مسلمان، امروزه بزرگترین سرمایۀ ملت و ودیعه برای بازگشت ایران به خانوادۀ بزرگ ملتها در سطح جهانی است. بیش از چهار دهه که ایراندوستان برای یافتن اتحاد برای گذار از حکومت اسلامی کوشیدهاند، اینک این موهبت به صورت همآوازی در “ترک اسلام” پیش روی ما است. بدین موهبت هر «مسلمان ایرانی» میتواند با ترک اسلام از «اجزاء امت» به شهروند جامعهای با هویت سرافراز بدل گردد. در زمینۀ اجتماعی و سیاسی نیز با توجه به اینکه در هیچ کشور مسلمانی دمکراسی و جدایی دین از دولت ممکن نیست، کوچ جامعۀ ایران به تمدن نوین جهانی تنها به غلبه بر اسلام انسانستیز بستگی دارد.
در این مسیر این مهم به ویژه بر عهدۀ تکتک فرهیختگان، روشنفکران و هنرآفرینان ایرانی است که بر دوگانگیها غلبه کنند و ندای ترک اسلام را به گوش جهانیان برسانند و چشمانداز شورانگیز ایران بدون اسلام را در برابر دیگر میهندوستان قرار دهند، به ویژه در این روزها مسؤولیت بزرگی بر گردن رهبران سیاسی و اندیشهورزان رسانهای قرار دارد، که در عین کوشش برای گسترش اعتراضهای گروهی و ابتکاری، جوانان را از بازی در زمین دشمن و درگیری در برخوردهای خیابانی و خشونتزا برحذر دارند و از به خاک و خون کشیده شدن غلیان احساسات پیشگیری کنند.
بسیاری از وابستگان به گروههای اسلامی و چپ، در فضای مجازی و رسانهها از بالاگرفتن رفتار خشونتآمیز، بدین «توجیه» که «جواب رژیم ددمنش همانا مقابله مثل است!»، دفاع کرده، بیشرمانه از ریختن خون جوانان ایران پشتیبانی میکنند؛ در حالی که درست بدین سبب که خشونت و توحش سرکوبگرانۀ رژیم اسلامی حدّ و مرزی ندارد، برخورد خشونتآمیز نه تنها محکوم به شکست است، که بهترین دستاویز را برای درهمشکستن خیزش ملت در اختیار حکومتگران اسلامی قرار میدهد و باید به شدّت از سوی همۀ ایراندوستان محکوم گردد.
البته که با توجه به ددمنشی رژیم اسلامی، گذار از آن بدون هزینه ممکن نیست. اما هیچکس حق ندارد دیگر فرزندان ایران را به رفتاری خطرناک تشویق کند. وانگهی چنانکه تجربۀ «بهار عربی» نشان داد، برخوردهای خونین در صورت موفقیت نیز به برقراری دمکراسی منجر نمیشود و بهیچوجه آیندهساز نیست. از اینرو یافتن تدابیر هوشمندانه، شیوههای ابتکاری مقاومت و راهکارهای سیاسی والاترین ضرورت لحظه است.
چنانکه پژوهشهای نوین نشان دادهاند، دین بر اعتقادات و احساسات فردی (که هر دو متغیراند) استوار نیست، بلکه پدیدهای اجتماعی و به طور نسبی نشانگر هویت گروهی است؛ بدین سبب ترک اسلام از سوی شخصیتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی از نقشی بارز برخوردار است. امروزه به ویژه این مسؤولیت بر عهدۀ شاهزاده رضا پهلوی به عنوان نامدارترین رهبر اپوزیسیون است، که با ترک اسلام شایستگی خود را به عنوان پاسدار هویت ملی ایرانی نشان دهد.
بنا به آمار، اکثریت بزرگ ایرانیان مدتها است که دیگر خود را مسلمان شیعه نمیدانند. اما این تحول بزرگ هنوز تبلور بیرونی و اجتماعی نیافته است. کافی است به ابتکارات و نشانههایی این دگرگونی جلوۀ خارجی و همگانی یابد، تا با «زنّار نمودن از پس خرقه» (عطار) بزرگترین و سازندهترین رستاخیز تاریخ جامۀ عمل بپوشد.
در این میان لازم است که به سه نکته توجه شود:
ـــ چنانکه اعراب برای حفظ خود در کشاکشهای مداوم ناچار از پیوند قساوت و دورویی بود، متولیان امروزی اسلام نیز با بسیاری بندهای پیدا و ناپیدا ایرانیان را به تظاهر به مسلمانی و دورویی واداشتهاند. بدین سبب بازیافت راستی گفتار والاترین گامی است که در برابر «مسلمان» ایرانی قرار دارد. وانگهی ترک اسلام بدون دوری از خشونت و غلبه بر ذهن خرافی ارزشی ندارد.
ـــ اسلام، تحقیر و توهین به همۀ ادیان را نهادینه میکند و در نتیجه اغلب ایرانیانی که از اسلام گسستهاند به دیگر ادیان به دیدۀ تحقیر مینگرند و از نزدیکی به آنها خودداری میکنند. در حالی که بسیاری از ادیان به ویژه ادیان ایرانی هرچند به عنوان پدیدهای اجتماعی نارساییهایی انسانی را نیز بازتاب میدهند، لیکن خلاف اسلام، پاسداران موازین اخلاقی نیز هستند و بشریت را در رشد تاریخی خود همراهی میکنند. مثلاً جنبش نوزایی اروپا بر پایۀ دانشهایی ممکن شد که در سدههای ۱۱ تا ۱۵ میلادی در ساختمان کلیساهای عظیم به دست آمده بود و قوم یهود با وجود کمشماری بزرگترین خدمات را به پیشرف دانش، هنر و فلسفه کرده است، چنانکه بدون کوشش یهودیان مدنیت جدید قابل تصور نمیبود.
از سوی دیگر، ایرانزمین خود زادگاه ادیانی جهانی بوده و فروغی را که زرتشت در سپیدهدم مدنیت برافروخت، هنوز روشنیبخش دنیا است و گسترش آن در حوزۀ فرهنگی ایران به ظلمت اسلامی پایان خواهد داد.
■ آقای فاضل غیبی بهتراست از یک دین گرفتار دین دیگری نشویم. آدیان ابراهیمی و زرتشت همگی هنگامی که وارد دولت شوند فاجعهبار خواهند بود. همانطور که تحولات دمکراتیک در اروپا نشان داده است، استقرار دمکراسی تنها با جدایی دین از دولت امکان پذیر است و حتی بهترین دینها هنگامی که در دولت و یا در قدرتند به سرکوب و تبعیض به ویژه علیه زنان خواهند پرداخت.
با سپاس شهرام
■ باید شعار حکومتی سکولار(که دین مطلقا در سیاست دخالت نکند) را از هم اکنون عمومی کرد و همانطورکه جنابعالی اذعان نمودید این یکی از عاجلترین وظایفی است که نخبه گان و فرهیختگان دراین امور به جد باید به عهده بگیرند و حتی آقای رضا پهلوی نیز میتوانند تاثیر گذار باشند این مهم باید با درایت این عزیزان نهادینه شود طوری که ملاهای خونخوارقادر به سواستفاده نباشند چرا که مردم ایران به شکل بارزی خواهان چنین تغییری هستند. با آرزوی پیروزی ملت ایران، زنده باد آزادی، پاینده ایران
فانوس پارش
■ جناب شهرام - آنها هم امتحان خود را دادهاند. دهه چهل و پنجاه شمسی دوران تبلور و قدرت بهاییان بود. جوانان آنروز جهت مصاحبه و استخدام در سازمانهای دولتی به ویژه هواپیمایی ملی و رادیو تلویزیون انگشتر هایی با سجع «یابهاءالابهی” و «ومن یستظهر اله” (از املاء آنها مطمن نیستم) به دست میکردند (همانگونه که امروز مراسم نماز میت از حفظ میکنند) - و طبق یک استراتژی تبلیغاتی بزرگان مملکت را مثل دکتر اقبال و عبداله انتظام و حتی شاه را هم بهایی چو میانداختند. سوال اینستکه اگر روزی به فرض “جمهوری بهایی ایران” بر پاشد، آیا خلخالیها و لاجوردیهای بهائی باز تولید نخواهند شد؟
کاوه
■ در تأیید نظر جناب شهرام بد نیست این تکه از کتاب کریستنسن را دربارۀ موبدان زرتشتی در زمان ساسانیان ملاحظه بفرمایید: در زمان ساسانیان موبدان زرتشتی پیروان دینهای دیگر را بیرحمانه شکنجه میکردند. آرتور کریستنسن در کتاب «ایران در زمان ساسانیان» با استناد به منابع تاریخی و پژوهشهای ایرانشناسان از آن شکنجهها سخن گفته است. «در زمان تعقیب عیسویان، بزرگان مسیحی را رَجْم (سنگسار) میکردند. در زمان یزدگرد دوم دو راهبۀ مسیحی را مصلوب کرده، همچنان بر دار سنگسار کردند. چند نفر از عیسویان را زنده در دیوار نهادند (…). ساییدن تن مجرمان در زیر پای پیل، که نمونههایی از آن در دورۀ اسلامی نیز دیده شده، در عهد ساسانیان رواج داشت (…). برای ترساندن متهمانِ عیسوی آلات و ادوات مختلف شکنجه را در برابر چشم آنها میگستردند. زندانیان را گاهی با انگشت بِنصِر (انگشت میانۀ انگشت کوچک و وسطی) میآویختند. و گاهی واژگون و گاهی بایک پا سرنگون بر دار میکردند و با تازیانههایی بافته از پی گاو میزدند. در زخمها سرکه و نمک و انقوزه میریختند. اندام آن بینوایان را یک یک قطع میکردند و پوست سرشان را میکندند. گاهی پوست چهره را از پیشانی تا چانه برمیداشتند و گاهی پوست دست و پشت آنها را میبریدند و سرب گداخته در گوش و چشم میریختند و زبان را میکندند. گردن یکی از شهدای عیسوی را سوراخ کردند و زبان او را از آن سوراخ بیرون کشیدند» (آرتور کریستنسن : «ایران در زمان ساسانیان»، ترجمۀ رشید یاسمی، نشر چهارم، ۱۳۶۸، ص ۴۱۵).
با احترام ارمغان پیروز
■ بله همان به که «از یک دین گرفتار دین دیگری نشویم». آزادیِ انتخاب دین یا بیدینی فضیلتی است که مسؤولیّت آن بر عهدۀ «فرد» و هر «شهروند» است. کشور اری و «اخلاق مدنی» میتواند بینیاز از «دین» به خدمت جامعه پردازد، و ترویج تربیت و علوم و فنون و صنایع و آنچه که مایۀ ترقّی شهروندان و پرورش بالقوّه های آنانست مشغول گردد. کشورداریِ صحیح میتواند از سهمی که علم و هنر و اخلاق و دین برای ترقّی کشور ارائه میکند بهره مند شود. حکومت برای بقا و گسترشش لازم است صدای همۀ نهادها را بشنود. هر صدائی که خیرش به عموم برسد لایق اعتنا و توجّه است. گام بعدی در تطوّر در سرنوشت ایران گذر از آراء و تعاریف و احکامی است که نا خواسته او را چندین دهه در بن بست قرار داد. ممنون از آقای غیبی که این گفتمان را آغاز کردهاند.
بیضایی
■ چه راه حل سادهای! مشکل بزرگ بسیاری این است که نمیدانند دین چیست. از هر صد ایرانی که اسلام را ترک کرده، شاید با ارفاق یک نفر را بیابیم که واقعا از باور دینی گذر کرده باشد. اصولا هرگاه کسی از دینی به دین دیگری ملحق شود، تغییری در بنیانهای فکریاش نداده است، تنها جلوه های ظاهری آن را تغییر داده است. دین ایرانی؟ آیا دینی ایرانی بجز آئین زرتشت برایمان باقی مانده است؟ آیا کسی امروز زرتشتی می شود؟ آری، ولی شاید یک درصد از تعدادی که مسیحی میشوند. دین چیزی نیست که با اراده گرایی از بین برود و اصولا اینگونه برخوردهای مکانیکی زیانشان بیش از فائده شان است. بهترین راه حل مبارزه با استبداد دینی است. این چیزی است که همه، حتی بیشتر مسلمانان مومن هم، اگر منظور را درست بفهمند، با آن مخالفت میکنند.
کیخسرو
■ جناب کاوه من نمیدانم ما تا کی میخواهیم چون فقیهان نقل حدیث کنیم و آن را به جای حقیقت به دیگران حقنه کنیم. اولا بهاییان چنین انگشتری با این علاماتی گفتید ندارند بله انگشتری دارند ولی این نیست. شما چگونه به دست کردن یک انگشتر را نشانه سلطه بهاییان میدانید؟ از اینکه در زمان شاه با بهاییان کمی مدارا میشد و انان میتوانستند در ادارات دولتی خدمت کنند را باز هم دلیل سلطه بهاییان میپندارید؟ بهاییان نه میخواهند و نه میتوانند جمهوری بهایی ایران بر پا کنند انها به ملزومات مدرنیته متعهدند با ستیز با هرکس از جمله غربستیزی مخالفند هم چنین به برابری حقوق زن و مرد عدم دخالت دین در حکومت اداره جامعهشان بر اساس دموکراسی و انتخابات است آیتالله و یا کشیش ندارند.
دهقان