او را به همراه کل خانواده و محافظانش تیرباران کردند. حتی کسی نمیدانست کجا دفن است. ۳۱ سال بعد دو گور جمعی پیدا کردند و تلی استخوان از زیر خاک درآوردند. او را از روی دندانهایش و قرآنی طلاکوب که شاه عربستان به او هدیه داده بود، شناسایی کردند. انگار حتی تاریخ او را فراموش کرده بود. وقتی رخدادهای تیره روی هم تلنبار میشود، حتی معروفترین کشتگان فراموش میشوند. وقتی جنگ روی جنگ، مرگ روی مرگ، جنازه روی جنازه پُشته پُشته بر هم تلنبار میشود، تاریخ هم سرسام میگیرد و بعضی را فراموش میکند. حکایت را از این گور جمعی آغاز میکنیم تا بفهمیم داستان این فراموشیهای سهوی یا تعمدی چیست.
داوود خان را میشناسید؟ نامش را شنیدهاید؟ چند بار نامش را شنیدهاید؟ حفیظالله امین چه؟ میشناسیدش؟ چند بار نامش را شنیدهاید؟ شنیدهاید بگویند فلان دولت امپریالیست در عملیاتی شریرانه با هلیبُرد نیرو به کاخ او حمله کرد و او را وقتی فرزندش در آغوشش بود، کشت؟ اما یقیناً همه سالوادور آلنده را میشناسید. آلنده برای ما ایرانیان نامی بسیار آشناست، با آنکه نامی لاتین است؛ اما داوود و امین غریبهاند. آلنده دولتمردی در دورترین نقطۀ جهان بود، اما داوود خان و امین در همسایگی ما در همین افغانستان بودند. نه نامشان را شنیدهایم و نه از سرنوشت شومشان خبر داریم. این دو دولتمرد افغان قربانی امپریالیسم شوروی شدند، گرچه خود متحد شوروی بودند. داوود خان را کودتاگران کمونیستِ مورد حمایت شوروی کشتند و امین را که خود یکی از همان کودتاچیان بود، نیروهای شوروی در عملیاتی نظامی کشتند ــ و این سرآغاز جنگ شوروی در افغانستان بود.
افغانستان نظام سلطنتی داشت. چهل سال با سلطنت محمد ظاهرشاه کموبیش با آرامش گذشت. در میان دولتمردان افغانستان داوود خان، پسرعموی ظاهرشاه، سرشناسترین بود. داوود در فرانسه تحصیل کرده بود و در دستگاه حکومت ــ که بیشتر خانوادگی اداره میشد تا آنکه سازوکاری شایستهسالارانه داشته باشد ــ پیشرفت کرد و در نهایت به نخستوزیری رسید و ده سال در این مقام ماند (۱۳۳۲-۱۳۴۲). او میکوشید ادعای دولت افغانستان در مورد مناطق پشتوننشین پاکستان را زنده نگه دارد، به همین دلیل پاکستان مرزهایش را به روی افغانستان بست و فشار زیادی به این کشور آورد. در نتیجه افغانستان در دورۀ نخستوزیری او به شوروی نزدیک شد. پس از برکناری او، رابطهاش با ظاهرشاه تیره و تیرهتر شد. طبق قانوناساسی جدیدی که وضع شد، اعضای خانوادۀ سلطنتی دیگر اجازه نداشتند مناصب دولتی بگیرند. سرانجام وقتی ظاهرشاه برای جراحی چشم به ایتالیا رفته بود، داوود خان ۲۶ تیر ۱۳۵۲ کودتایی بدون خونریزی کرد و نظام سلطنتی را برچید، البته با کمک فعالانۀ حزب دموکراتیک خلق افغانستان که حزبی مارکسیستـلنینیست و مورد حمایت شوروی بود.
ابتدا همهچیز از این حکایت داشت که افغانستان از این پس پیوند نزدیکتری با شوروی خواهد داشت. اما به زودی داوود خان به آمریکا و بزرگترین متحدش در منطقه، یعنی ایرانِ محمدرضاشاه، نزدیک شد. رابطۀ داوود خان با حزب دموکراتیک خلق تیره شد و حزبی حکومتی برای خود تأسیس کرد و با فراخواندن لویه جرگه در ۱۳۵۶ حکومتی تکحزبی اعلام کرد که نتیجهاش ممنوع شدن حزب خلق بود. حزب دموکراتیک خلق سه چهرۀ شاخص داشت: نورمحمد تَرهکی، حفیظالله امین و بَبرَک کارمَل. همان سالی که قرار بود سرنوشت ایران عوض شود، سال تغییر سرنوشت افغانستان هم بود: در اردیبهشت ۱۳۵۷ میر اکبر خیبر، یکی از رهبران کمونیست به قتل رسید. با آنکه معلوم نبود قاتل کیست کمونیستها داوود خان را عامل این ترور میدانستند. در خاکسپاری خیبر نزاع بالا گرفت. داوود خان تصمیم گرفت سه رهبر حزب خلق را بازداشت کند، اما اینان، به ویژه حفیظالله امین، پیشتر فکر اینجا را کرده و در ارتش نفوذ کرده بودند.
طرح دستگیری ترهکی و امین و کارمل به کودتایی منجر شد که خود این رهبران کمونیست به آن «انقلاب ثور» میگفتند. کاخ ریاستجمهوری با هواپیماهای ارتش (و شاید شوروی) بمباران شد و داوود خان با کل خانواده و همراهانش در ثور ۵۷ (اردیبهشت ۵۷) به دست کودتاگران تیرباران شدند و در محل نامعلومی دفن شدند. گورهای جمعی آنها در ۲۰۰۹ پیدا شد که در سطرهای نخست شرح دادم بقایای جسد داوود خان را از روی دندان و قرآن طلاکوبش شناسایی کردند. اما کودتاگران کمونیست نیز رابطۀ خوبی با هم نداشتند. به زودی میان امین و ترهکی اختلاف افتاد و ترهکی کشته شد.
امین قدرت را قبضه کرد و همینکه چند گامی از شوروی فاصله گرفت، شوروی برای به قدرت رساندن دیگر رهبر کمونیست، بَبرَک کارمل، در عملیاتی عجیب و شنیع در دی ۱۳۵۸ امین را به قتل رساند و بینام و نشان دفن کرد (شرح آن بماند در نوشتاری دیگر). این شروع مداخلۀ نظامی شوروی در افغانستان بود.
در اینجا میخواهم به سه نکته اشاره کنم:
یک: درست است که میان آلندۀ قهرمان و داوود خان و امینِ فراموششده فرقهای زیادی است، اما آلنده در کودتایی شیلیایی که مورد حمایت آمریکا بود، قهرمانانه خودکشی کرد و وِرد زبانها شد، ولی دو دولتمرد افغان یکی در کودتای مورد حمایت شوروی و دیگری به دست نیروهای شوروی کشته و فراموش شدند؛ یا نه، فراموشانده شدند. چرا؟ تمایز آلنده با آنها شاید این باشد که او در سازوکاری دموکراتیکتر از افغانستان به قدرت رسیده بود. اما در مقابل، یک تمایز هم در این است که این دو سیاستمدار افغان اول مورد حمایت خود شوروی بودند، اما به محض آنکه به عناصری نامطلوب تبدیل شدند، با کمک عناصر داخلی از میان برداشته شدند. در نهایت، به گمان من، داوود خان و امین نیز به اندازۀ آلنده حق داشتند در یادها بمانند. نوع سرنگونی آنها یکسان بود و با وجود تمایزات، هر دوی آنها قربانی مداخلۀ خارجی شدند... اگر آلنده ماندگار شد و این دو فراموش شدند، به دلیل پروپاگاندای ایدئولوژیک است که میخواهد چیزهایی را در ذهنها نگاه دارد و چیزهایی را بفراموشاند.
دو: بهترین سرنوشت برای افغانستان چه بود؟ از دید امروز که به افغانستان بنگریم، همه به افغانستان بد کردند؛ چه نیروهای داخلی و چه خارجی... سرنگونی ظاهرشاه اشتباه بود، سرنگونی داوود خان اشتباه بود و حتی سرنگونی نورمحمد ترهکی هم اشتباه بود. با آنکه حتی یک سلولِ کمونیسمپذیر در وجودم ندارم، اما ماندگاری یک دولت کمونیست را که به مرور خود را تعدیل میکرد (چنانکه در دوران کارمَل این تعدیل رخ داده بود)، برای سرنوشت افغانستان مفیدتر میدانستم. اما اینبار آمریکا (و پاکستان و برخی عربها) فارغ از اینکه قرار است چه بلایی سر افغانستان بیاید، به مخالفان مسلح کمک کردند. بهتر نبود همان دولت کمونیست در شکل تعدیلشدهاش حفظ میشد و احتمالاً در بلندمدت به دولتی شبیه تاجیکستان تبدیل میشد. در سرنوشت افغانستان هیچ چیز درست نیست! در کشورهایی که تراکمی از نادرستیها و خطاها و نابسامانیهاست، شما فقط میتوان از چیزی دفاع کرد که به توسعۀ بیشتر و شرهای کمتر منجر میشود.
سه: و نکتۀ آخر که صرفاً «گمانهزنی» است، و نه بیشتر: آیا ایران در دهۀ سی و در جریان کشاکش میان شاه و مصدق، در موقعیتی شبیه افغانستان نبود؟ ممکن نبود مصدق به سرنوشت داوود خان دچار شود؟ یعنی توان حزب تودۀ ایران کمتر از توان حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود؟ و اگر یک جریان کمونیست در ایران به قدرت میرسید، بعید نبود به شوروی برای مداخلۀ بیشتر در ایران چراغ سبز و مجوز قانونی دهد؟ و اگر حزب توده قدرت را قبضه میکرد و ایران به همپیمان شوروی تبدیل میشد، آمریکاییها ایران را به میدان جنگ گرم علیه شوروی تبدیل نمیکردند؟ و آیا همپیمانی نیروهای داخلی ایران و آمریکا در جریان سرنگونی دولت مصدق، یک شکل رقیق از همان همپیمانیِ آتی نبود؟ و در نهایت، آیا مسیری که افغانستان رفت، نمیتوانست مسیری محتمل برای کشور ما باشد؟ به عبارت دیگر، آیا ظاهرشاه در سال ۵۷ به سرنوشتی دچار نشد که ممکن بود محمدرضاشاه در سال ۳۲ به آن دچار شود؟ و از آن سو، اگر ظاهرشاه هم مانند شاه به نحوی در قدرت میماند، در نهایت در آینده به سرنوشت محمدرضا دچار نمیشد؟ جوابی قطعی به این پرسشها نمیدهم، چون همۀ اینها احتمالاتی است که رخ نداده و چیزی که رخ نداده جواب قطعی ندارد، اما این پرسشها را بیراه نمیدانم.