iran-emrooz.net | Fri, 01.09.2006, 8:14
دو درد بیدرمان
محسن سازگارا
به نام خدا
دو درد بی درمان
هرکسی که در صحنه سیاست ایران دست به فعالیت زده با دو درد آشنا است. یکی تهمت و دیگری توهم توطئه. در این نوشته میکوشم مختصری به این دو درد بپردازم. بدون آنکه آنها را ریشه یابی کنم، و یا برای آنها درمان و راه حلی داشته باشم. به نظرم درمان کوتاه مدتی هم ندارد. به قول معروف " سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران".دراین نوشته همه جا مثالها را از خودم نقل کرده ام. اگر پای هر تهمت و ناروایی در میان بوده تنها از خودم مثال زده ام که اگر هر بار منفی و آلوده کنندهای هم دارد تنها به خودم برگردد تا خدای نکرده ولو به قدر سر سوزنی دیگری را به تهمت و یا زشتی ولو در حد نقل قول از دیگران آلوده نسازم.
درد اول- تهمت
حتماً شما هم دقت کرده اید که در جمهوری اسلامی ایران، به خصوص در ١٧ سال گذشته که آقای خامنهای در مقام رهبری بوده،هر مخالفی با سه تهمت مواجه بوده است. یکی وابستگی به اجنبی بخصوص آمریکائیها و دیگری مزدوری و پول گرفتن از خارجیها و سومی که در مورد بعضیها جاری شده، فساد جنسی و اخلاقی. ازحیث برچسب و مارک زدن انصافاً آقای خامنهای رتبه اول را دارد. ایشان این سه تهمت یا تعدادی از آنها را در ١٧ سال گذشته بدون استثناء به تمام مخالفین خود زده است. نثار کردن این تهمتها نه فقط مشمول مخالفین شده بلکه در بسیاری از موارد کسان یا جریاناتی را که با ایشان اختلاف نظر هم داشتهاند در برگرفته است. البته توپخانهای که بیشترین مقدار گلولههای تهمت را شلیک کرده روزنامه کیهان بوده و سپس رادیو تلویزیون و آنگاه سایر دستگاههای تبلیغاتی رهبری. فکرنکنید وارد کردن این سه تهمت تنها به اشخاصی از مخالفین بوده است بلکه جریانات فکری ، اجتماعی و سیاسی هم که به نوعی با افکار رهبری هم خوانی نداشتهاند به این تهمتها منتسب شدهاند. یعنی این فقط مهدی بازرگان یا محمد مختاری یا احمد تفضلی یا عبدالحسین زرین کوب به عنوان اشخاص نبودهاند که متهم به نوکری و یا همسویی با اجانب و یا همراهی با توطئههای جهانی و یا فراماسیونری شدهاند و تعدادی از آنها جان خودشان را هم از دست دادهاند بلکه جریانات بزرگ فرهنگی و اجتماعی و سیاسی هم همین مارک و برچسبها را خوردهاند. کانون نویسندگان و اصولاً نویسندگان دگر اندیش یک قلم و یکجا در معرض این تهمتها بوده و هستند. نواندیشی دینی و مکتب کیان و دکتر سروش هم بنابر تئوری تهاجم فرهنگی مقام رهبری، با همین تهمتها مواجه بودهاند. جنبش مطبوعات آزاد هم مشمول همین حکم بودهاند و همگی نیز تعطیل شدهاند تا همین اخیراً که جوانان وبلاگ نویس هم با همین تهمتها دستگیر و زندانی شدند. جنبش اصلاحات هم با همین تهمتها مواجه بود. تنها شخص آقای خاتمی در یک سخنرانی مقام رهبری که او را با گورباچف مقایسه کرد و گورباچف را آدم ملی و یلتسین را وابسته به آمریکا قلمداد کرد از این تهمتها مبرا شد. لااقل آشکارا وا گرنه در خفا و جلسات خصوصی، اوهم در امان نبود. اما کل جنبش اصلاحات در معرض همین تهمتها یعنی " توطئه استکبار جهانی و همسویی با دشمن" قرار داشت. از مسئلهای تحت عنوان بدحجابی نزد زنان تا خواست صنفی کارگران برای داشتن سندیکای مستقل، از اعتراض دانشجویان به روزمره ترین امورشان مثل سلف سرویس و غذا تا خواست معلمین برای دستمزد بیشتر و زندگی راحت تر و خلاصه هر اعتراضی که بوی مخالفت با وضع موجود را بدهد، بدون استثناء به مقام شامخ نوکری اجانب و مزدوری خارجی و پول از اجنبی گرفتن متهم شده و میشود و گاهی هم اشخاص با زور و فشار به این اتهامات و حتی فسادهای اخلاقی هم اعتراف کردهاند. شما هم مثل من یکبار در ذهنتان مرور کنید. متوجه میشوید که مقام رهبری در ١٧ سال گذشته بدون استثناء ( حتی یک استثناء هم وجود ندارد) تمام مخالفین خودش را به این تهمتها منتسب کرده است. حتی آقای منتظری هم در امان نبوده و تنها تخفیفی که گرفته این بوده که ساده لوح بوده و بازیچه دست اجانب شده است. فکر نکنید که این اجنبی هم تنها آمریکااست. این اجنبی گاهی هم اسرائیل و صهیونیسم بین الملل است و البته فراتر از همه اینها "دشمن" است. این "دشمن" یعنی یک هیئت مدیره نامرئی که پشت پرده تمام حوادث دنیا است و از رنسانس تا الان تاریخ غرب و بعد هم تمام دنیا حاصل طراحی و توطئه این هیئت مدیره احتمالاً یهودی یا صهیونیست است. البته به استثناء انقلاب اسلامی ایران از دید رهبران آن، و اگر نه مخالفین انقلاب اسلامی آن را در صدر توطئههای جهانی به خصوص انگلیسها میدانند. این را مخصوصاً اینجا میگویم چون عدهای در این خارج از کشور تئوری درست کردهاند که اگر ما بتوانیم روابط آمریکا با ایران را عادی کنیم، چون دیگر ایران نمیتواند به آمریکا فحش بدهد، زمینه جو پلیسی و امنیتی از بین میرود و در ایران آزادی میشود و چه میشود و چه میشود. غافل از آنکه دشمن مورد نظر آقای خامنه ای، خود آمریکا و تمام رهبران اروپا را هم میگرداند. بنابراین کار به یک آمریکا ختم نمیشود که با عادی سازی روابط با آمریکا مشکل حل شود. بگذریم. اجازه بدهید از خودم مثال بزنم. وقتی روزنامه جامعه را به عنوان یکی از پیش قراولان جنبش اخیر مطبوعات منتشر میکردبم، مطلع شدبم که وزارت اطلاعات تمام زیرو بالای روزنامه را کنترل میکند. تمام تلفنها و رفت و آمدها و حسابهای بانکی و ... زیر نظر است. رهبری درسخنرانی عید نوروزش در مشهد به شدت به "جامعه " حمله کرده بود و آن را حسب معمول توطئه دشمن دانسته بود. من همان موقع به دوستانمان میگفتم که ما که از خودمان شک نداریم بنابراین هرچه شفاف تر بهتر. به همین دلیل سعی میکردم ارقام مالی روزنامه را عیناً در ستونی تحت عنوان "گزارش به خوانندگان"، در معرض دید عامه قرار بدهم. اما همواره این سؤال در ذهنم بود که وقتی روزنامه را زیر و بالا کردند ودیدند وابستگی یا مزدوری یا فساد اخلاقی ندارد، آیا رهبری تئوری " تهاجم فرهنگی " اش را پس میگیرد. مطمئناً نه. پس لابد پاپوشی برای ما میدوزند که بهتراست هر چه شفاف تر و علنی تر باشیم تا این امکان کمتر شود. بالاخره بعد از ٨ ماه، صبر مقام رهبری لبریز شد و زمان برخورد فرا رسید.(اگر چه قبل از آن چند برخورد شده بود و با تعطیل" جامعه "، "توس" را منتشر میکردیم). اما بالاخره به دفتر روزنامه حمله شد. دفتر بسته شد پنج نفر فعالین روزنامه هم دستگیر شدند( جلایی پور، شمس الواعظین، نبوی، جوادی جصار و بنده، که البته من به دلیل ناراحتی قلبی در بیمارستان قلب و روی تخت بیمارستان و جراحی بازداشت بودم و هر توبت دو نفر نگهبان بالای سرم بود.) بعدها فهمیدم که وقتی وزارت اطلاعات گزارشی در مورد روزنامه جامعه و توس برای مقام رهبری تهیه کرده و در آن توضیح داده که در طول چند ماه کنترل دفتر و فعالین روزنامه، هیچ مورد خلافی مشاهده نکرده و هیچ وابستگی به هیچ قدرت خارجی و یا منبع مالی ندیده است، آقای خامنهای در حاشیه گزارش مرقوم کرده" که چرا وزارت اطلاعات کم کاری میکند؟ من یقین دارم که اینها از خارجی دستور و پول میگیرند". لذا دوباره بخش دیگری از وزارت اطلاعات مسئول تهیه گزارش میشود و البته باز هم نمیتواند خواسته مقام رهبری را تأمین کند. در اینجا فهمیدم که ماجرای " تهاجم فرهنگی " و تئوریهای مقام رهبری ماورای دادههای تجربی هستند. تئوریهای ایشان برای متهم کردن مخالفین نیازی به دادههای تجربی و اطلاعات ندارند، بلکه این دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی ایشان هستند که باید دادههای لازم را به هرشکل مطابق تئوریهای ایشان فراهم کنند. گاهی هم در مواردی مثل سیامک پورزند، پیرمرد مریض را تحت آنچنان فشاری برای تطابق با تئوریهای رهبری و قرار گرفتن در قالبهای از پیش ساخته قرار میدهند که به کلی سلامت خود را از دست میدهدیامثل رامین جهانبگلوشروع میکند علیه خودش وروشنفکران حرف زدن. جالب است که در تمام این سالیان با تمام کوششهای مقام رهبری و دستگاههای جرار امنیتی او، حتی یک مورد هم از این" توطئه " و" تهاجم فرهنگی" و" مزدوری اجانب" و " جاسوسهای رنگارنگ" ، تاکنون به دام نیفتاده است. البته این باعث نشده که ایشان تئوری اش را پس بگیرد. بلکه لابد کم کاری دستگاههای امنیتی و بی عرضگی آنها باعث شده که کسی به دام نیفتد. وقتی این بار آخری در زندان بودم، دونفر بازجویم به من میگفتند که ما سه سال است دائماً تو را کنترل میکنیم و در واقع همزاد تو هستیم. تا حتی دوستان دست چندم همسرم را هم کنترل کرده بودند. و چون یکی از همکلاسیهای همسر من در یکی از دورههای آموزشی که میدیده خانمی یهودی بوده است، دنبال این بودند که شاید از این طریق بتوانند وابستگی به صهیونیسم یا اسرائیل یا همان دشمن جهانی دست و پا کنند. به یکی از دانشجویانی هم که با من دستگیر شده بود، در روزهای طولانی که در سلول انفرادی بوده فشار میآوردهاند که مصاحبه تلویزیونی بکند و بگوید که فلانی با عوامل صهیونیستی ارتباط دارد. سعی میکردند از مصاحبه توماس فریدمن ستون نویس روزنامه نیویورک تایمز با من که البته در سفرش به ایران با خیلی کسان دیگر هم مصاحبه کرده بود، ارتباط با آمریکاییها را نتیجه بگیرند. چون توماس فریدمن را هم طبق نوشته روزنامه کیهان، مشاور کاخ سفید قلمداد کرده بودند. البته آخرش هم در کیفر خواست تنظیمی برای من سه نفر را که دو تن از آنها خبرنگار رادیوهای فارسی زبان خارجی( رادیو فرانسه و رادیو آمریکا) هستند، به عنوان عوامل جاسوسی آمریکا ذکر کرده اند، مصاحبه و تلفن آنها به من را به عنوان ارتباط با عوامل جاسوسی بیگانه قید کردهاند و براساس آن هم چند سال حبس در نظر گرفتهاند. اما جالب است که در خلال بازجوییها، یکبار، یکی از بازجوها، اعتراف کرد که فلانی، نقطه ضعفی از تو به دست نیاورده ایم. نه فساد پولی و نه فساد اخلاقی و نه ارتباط مشکوک. وقتی با اعتراض من مواجه شد که پس چرا دست از تئوری توطئه بر نمیدارید و من را به عنوان یک مخالف دموکرات و غیر خشونت طلب تحمل نمیکنید. رئیس اشان را آوردند که به من پرخاش میکرد که تمام مخالفین کمونیستها هم دموکرات و غیرخشونت طلب بودهاند اما آخرش کمونیستها سرنگون شدهاند و کلاه انها سرما نخواهد رفت. حتی یکبار به آنها توصیه کردم که کتاب" توهم توطئه" را که حاوی سه مقاله خوب است مطالعه کنند، شاید قدری از این افکار بیرون بیایند، اما فایدهای نداشت. به نظرم مسئولیت آنها ایجاب میکرد که به هرشکل از هر مخالفی یک مزدور اجنبی بسازند.
بسیارخوب تا اینجای کار به نظرم روشن و قابل درک است. مقام رهبری و دستگاههای تحت امر او، یا به دلیل ساختار معیوب دماغی و روانی و یا برای ایجاد بهانه برای برخورد با مخالفین و یا هردو، همه مخالفین را به مارک و تهمت جاسوس خارجی، حقوق بگیر اجانب و گاهی هم فساد اخلاقی منتسب میکنند. اما داستان این درد بی درمان به اینجا ختم نمیشود. اگر در همین حد بود، شاید چاره پذیر بود. مسئله عمیق تر از این حرفهااست. این عادت به تهمت و برچسب زدن در میان تمامی فعالین سیاسی و حتی عامه مردم هم وجود دارد. و راستش میترسم بگویم که به نظرم این ماجرا بیشتر از پایین به بالا شکل گرفته تا از بالا به پائین.
بگذارید ماجرا را باز هم با داستان خودم دنبال کنم. وقتی از زندان آزاد شدم و به دلیل ٧٩ روز اعتصاب غذا، مشکلاتی در چشم و قلبم پیدا شده بود، پزشکان توصیه کردند که بهتر است برای معالجه به خارج بیایم. دادستانی انقلاب هم با توجه به اینکه ٦٠٠ میلیون تومان وثیقه ( منزل مرحوم پدرم و آپارتمان برادرم را در گرو داشت) با این سفر موافقت کرد. ضمن آنکه به هرصورت ترجیح میدهند که مخالفینی مثل من بیرون از ایران باشند. ابتدا به انگلستان آمدم تا به جراحی روی چشم راستم بپردازم که کارش نیز دوبار به عمل کشید. فقر افتخاری ندارد و آن " الفقر فخری" هم که پیامبر میگوید فقر در مقابل خداست. اما من و همسر پزشکم مدت سه ماه در یک اتاق دانشجویی با پسرم در شهر گلاسگو زندگی میکردیم تا نوبت جراحی چشمم فرا برسد. برای پول جراحی هم پس انداز یکی از دوستانم را که در خارج استاد دانشگاه بود به مبلغ ده هزار پوند گرفتم و بعد هم برای گذران زندگی، خودم و همسرم و پسرم کار میکردیم. پسر بزرگم نیز که در ایران به زندان محکوم شده بود و در زمان دستگیری من اورا هم دستگیر کرده بودند، از کشور خارج شد و او هم به کار پرداخت. معذلک در لندن، اگر کمک دوست نازنینم قاسم کاشانی نبود که آپارتمان ٦٠ متری کوچکی را مجاناً در اختیار ما گذاشت، امکان ماندن فراهم نمیشد. خدا رحمتش کند چون سال گذشته ناگهان فوت کرد. محبتهای او، اقامت در لندن را برای خانواده ما ممکن کرد و توانستم دوبار جراحی روی چشم راست انجام دهم و دوره نقاهت آن را بگذرانم. شما این تصویر را از زندگی خانواده ما داشته باشید. هنوز چند ماهی از خروج من نگذشته بود که ابتدا روزنامه کیهان نوشت که فلانی ١٥ میلیون دلار از آمریکا گرفته است تا یک تلویزیون راه بیاندازد. بعد تلویزیونهای لوس آنجلسی شروع کردند که فلانی ١٨ کارخانه دارد و میلیاردها تومان پول از کشور خارج کرده است. از رژیم ایران پول و دلار میگیرد و به واسطه کسانی در لوس آنجلس پخش میکند و حرفهایی از این دست. برای این قبیل تهمتها هم اصلاً سند و مدرک مهم نیست. مهم نیست که شما صراحتاً بگوئید و یا حتی بنویسید که کشورهای خارجی حق ندارند و غلط میکنند که به نیروهای سیاسی ایران بخواهند پول بدهند( آنچنانکه من در مصاحبهها و نوشتجات فارسی و انگلیسی خودم بارها آورده ام و در بسیاری از مذاکرات سیاسی هم بر آن پافشاری کرده ام). آن کسی که این تهمتها را میزندمثل آقای خامنه ای، تئوری اش با هیچ مدرک و سندی باطل نمیشود. انکار آن کس هم که در معرض تهمت قرار میگیرد فایدهای ندارد، چون روال زندان اوین در بیرون از زندان و در میان جامعه ایران هم وجود دارد. شما برابر ذهنیات طرف مقابل متهم هستید و حکم محکومیت اتان صادر شده، انکار هم فایده ندارد، تنها یک گزینه دارید، آن اتهامات را بپذیرید و گردن بگذارید. تا اینجای کار باز با خودم فکر میکردم که بالاخره این در راستای سیاستها و توطئههای حکومت است ویا ناشی از عدم شناخت به خصوص خارج از کشور نشینان ازمن است. مثلاً نمیدانند که من در طول مسئولیتم در صنایع کشور، سالیانه حدود ٣ میلیارد دلار گشایش اعتبار از زیر دستم رد میشده است و اگر اهل پول خوردن بودم وبه اصولی اخلاقی پای بند نبودم میتوانستم مثل بعضیها برای خودم چند درصدی از خریدهای کارخانجات به عنوان کمیسیون بردارم. البته خوشبختانه تعداد این بعضیها کم است، چون به نظرم اکثر مدیران زحمتکش درحکومت پاکیزه هستند و جمع کوچکی همه را بدنام کردهاند. اگر این کاره بودم و درجیبم دوخته نبود که زبانم نمیتوانست اینطور دراز باشد. حکومت هم با من مسئلهای نداشت مثل خیلیهای دیگر، هروقت که رویم را زیاد میکردم و یا صدایم را بلند میکردم، یکی دو تا از همین موارد فساد مالی را جلوی چشمم میگذاشتند و من هم مثل خیلیها خفه خون میگرفتم. به اصطلاح حمل به صحت میکردم و میگفتم در جو پر گرد و خاک سیاست کشوربه زمان احتیاج است تا شناخت نیروهای سیاسی از یکدیگر کامل شود و خارج از کشوریها تقصیری ندارند چون من را نمیشناسند. توجیهاتی در ذهنم ساختم تا اتهام زنندگان را تبرئه کنم. اما وقتی واقعاً شوکه شدم که دیدم دوست عزیزی در ملاقات خصوصی با دیگران سعی میکند که همین شبههها را در ذهن آنها بکارد. در حالی که از زیر و بالای زندگی من با خبر است. یا دوست دیگر روحانی که خودش هم یک سالی در خارج از کشور زندگی کرده است، به یکی دیگر از دوستانم القای شبهه میکند که بالاخره فلان کس با خانواده اش چگونه در خارج زندگی میکند و لابد از دولتهای خارجی پول میگیرد. یا دیگری که تازه به خارج آمده میگوید که فلانی از این ٧٥ میلیون دلار کذایی آمریکا پول میگیرد و یا با پول گرفتن از این محل مخالف نیست. بدون اینکه بی انصاف به خودش زحمت داده باشد و دهها نوشته و مصاحبه مرا در اعتراض به آمریکائیان برای کمک احتمالی به مخالفین سیاسی دیده باشد و خوشمزه تر ابنکه این ٧٥ میلیون دلار اصلاً تاکنون تصویب نشده و تازه در صورت تصویب هم محل خرجش برابر لایحه دولت آمریکا اکثراً در مؤسسات تبلیغات آمریکایی است. متوجه شدم که درد عمیق تر از این حرفهااست. به دعوت" مؤسسه واشنگتن برای مطالعه خاور نزدیک" به آمریکا آمدم تا هم طی شش ماه، در آپارتمان دو خوابهای که این مؤسسه در اختیار من و خانواده ام گذاشته بود زندگی کنم و هم بابت ایراد سخنرانیها و نوشتن پنج مقاله و یک کتاب کوچک، مجموعاً ده هزار دلار از این مؤسسه حقوق بگیرم که خوشبختانه همگی نیز چاپ شده و در سایت مؤسسه و سایت خود من موجود است و ضمنامی توانستمً از بیمه درمانی مؤسسه هم در طی این مدت استفاده کنم. برای من این آخری مهم بود، چرا که اطباء در ایران و بعد هم در لندن توصیه کرده بودند که با توجه به سابقه جراحی قلب، بهتر است که برای معالجه مجدد قلب به آمریکا بروم. خوشبختانه اینکار در بیمارستان واشنگتن انجام شد اما غیر از استفاده از بیمه، ناچار شدم از یکی دیگر از دوستان صنعتگرم در ایران، ٨ هزار دلار دیگر هم قرض بگیرم. از همان ابتدای ورود هم در ملاقات با مقامات بالای سیاسی واشنگتن چه در وزارت خارجه و چه در کاخ سفید و چه در شورای امنیت ملی آمریکا، همواره بر دونکته تأکید کردم، یکی آنکه لطفاً صراحتاً اعلام کنید که به هیچ یک از نیروها و جریانات سیاسی ایران نمیخواهید پول بدهید چون اینکار اسباب بدنامی مخالفین را فراهم میکند و دست حکومت را هم برای برخورد باز میکند. دوم آنکه حق ندارید از شخص یا جریان خاصی حمایت کنید. شما از دموکراسی و حقوق بشر در ایران حمایت کنید. از انتخابات آزاد و حق ملت ایران دفاع کنید ملت ایران خودش، هر که را که لایق باشد انتخاب خواهد کرد. به خصوص وقتی یکی از معاونین شورای امنیت ملی آمریکا به ملاقات من آمده بود، در طول صحبت، ناگهان از من پرسید که به نظرت ما از میان این طیف وسیع مخالفین از چه کسی حمایت کنیم. بلافاصله گفتم از هیج کس. اصولاً به شما چه ربطی دارد که از کس یا کسانی حمایت کنید. حرکت شما در عراق و افغانستان و دست گذاشتن روی کس یا کسانی، بدآموزی داشته، هم برای خودتان و هم برای پارهای جریانات سیاسی در ایران. شاید میخواست من را امتحان کند، چون گفت منظورم این است که یک کسی که سوابق خوب و اجرایی دارد و دموکرات است، مثل خودت را پشتیبانی کنیم. گفتم اینکار را اصلاً نکنید. چون ما تازه موفق شده ایم حول یک مفهوم کلی مثل برگزاری رفراندوم، اتحاد لرزانی میان طیف وسیعی از نیروهای سیاسی کشور، از آیت الله منتظری در قم تا ناصرزرافشان در زندان، ازچپ در داخل تا راست در خارج از جمهوریخواه تا طرفدارسلطنت ایجاد کنیم. اینکار شما بلافاصله به این اتحاد لرزان صدمه خواهد زد. در مقالات و مصاحبهها هم بارها بر همین دو نکته تأکید کرده ام. اما ظاهراً حرف خود شما یا نوشتجاتتان مهم نیست. حتی زندگی شما و فقر و فاقهای هم که با آن دست به گریبان هستید اهمیتی ندارد چون دادههای تجربی مهم نیستند. همان سه مارک و برچسب مقام رهبری، در ذهن سایر هموطنان هم وجود دارد و به هرکس که بخواهند یا هر وقت که هوس کنند خواهند زد. من تازه به آمریکا آمده بودم که یکی از کاریکاتوریستها در طرحی مدعی شده بود که من طرح رفراندوم را وسیله گرفتن پول کرده ام. سایتهای اینترنتی حکومتی در داخل مطرح کرده بودند که فلانی احمد چلبی ایران است.لابد کنایه از فساد مالی و یا ساخت و پاخت با آمریکا ئیها. عدهای از تلویزیونهای لوس آنجلسی هم مطرح کرده بودند که تمام شد، فلانی دیگر از طرف آمریکائیها انتخاب شدو از سوی مخالف حرف میزدند که بعله، فلانی عامل رژیم است و میخواهد با یک حقه جدید، رژیم را حفظ کند و کلاه سر آمریکائیها بگذارد. روزی که وارد مؤسسه واشنگتن شدم، معاون آن مرکز، نامهای را از طرف یکی از خانمهای فعال سیاسی مخالف حکومت ایران نشانم داد که به مؤسسه واشنگتن نوشته بود، مواظب فلانی باشید، چون عامل رژیم ایران است در حالی که در همان حال حکومت در سایتهای اینترنتی وابسته به جناحهای خود به من فحش میداد که فلانی عامل اسرائیل است. واقعاً وقتی خیلی خجالت کشیدم، که معاون آمریکایی این مرکز که فارسی را هم خوب بلد است، گفت فلانی دلخور نباش، این اخلاق شما ایرانیها است و چون کتاب جامعه شناسی نخبه کشی را هم خوانده بود گفت به نظرم این همان چیزی است که در آن کتاب نوشته شده است. دلم میخواست زمین دهان باز میکرد و فرو میرفتم و اینطوری جلوی یک نفر خارجی این ضعف ملی ما آشکار نمیشد. اگر چه بعدها با خودم فکر کردم که غصه بیخودی خوردم و این اخلاق ایرانیها چیزی نیست که بتوان آن را از چشم دیگران پنهان کرد. از همه شنیدنی تر صحبتهای یک روزنامه نگار قدیمی در یک جلسه عمومی بوده است که در مورد من ادعا میکرده که فلانی هم جاسوس آمریکا، هم جاسوس اسرائیل و هم جاسوس رژیم ایران است و وقتی یکی از حضار به او اعتراض کرده که آخر بی انصاف، این هر سه که با هم جمع نمیشود. سری تکان داده و نگاه عاقل اندر سفیهی به اوکرده و گفته که شما نمیدانید، به زودی معلوم خواهد شد. آخرینش هم همین چند روز پیش برایم اتفاق افتاد که یکی از دوستان قدیمی تحت تأثیر پارهای جریانات چپ به خصوص از نوع همکار توده ایها در خارج و پارهای از اصلاح طلبان داخلی که اتفاقاً این دو بخش رابطه خوبی باهم دارند به واسطه دوست سومی ازمن خواسته که در نوشتهای برایش بنویسم که طرفدار سلطنت نیستم، ضمنآً با حمله آمریکائیها به ایران مخالفم و با این ٧٥ میلیون دلار هم موافقتی ندارم. گمانم خودش رویش نشده که حضوری از من بپرسد. برای آن دوست واسطه توضیح دادم که فلانی من این حرفها را بارها زده ام و نوشته ام و در سایت من هم موجود است و اگر تاکنون نخواندهاند لابد از این به بعد هم نخواهند خواند. برایش تشریح کردم که من از زمان حمله آمریکا به افغانستان و عراق در دهها مصاحبه در داخل ایران و سپس هم در خارج از ایران با عملیات نظامی آمریکائیها در ایران مخالفت کرده ام و بارها در دانشگاههای ایران در جمعهای دانشجویی به اعتراضات دانشجویان که معتقد بودهاند این روش خوبی است و خیلی سریع ملت ایران را از دست رژیم حاکم نجات میدهد پاسخ داده ام و تشریح کرده ام که مشکل ما چیز دیگری است و اساساً گرفتار بنیادگرایی اسلامی در قالب یک ایدئولوژی انقلابی هستیم که در ایران یک شکست همه جانبه خورده است و دیر یا زود به دست مردم برکنار خواهد شد و این کار تأثیر بسیار عمیقی بر تمامی جهان اسلام هم خواهد گذاشت. بنابراین هر نوع درگیری نظامی نه فقط این سلول معیوب را مقاوم تر میکند بلکه ممکن است آن را مظلوم هم بسازد. در حالی که چاره این موجود عجیب الخلقه، دفن آن به دست مردم است. آنچنان که حکومتهای ظالم کمونیستی به این سرنوشت دچار شدند. و یا در مورد سلطنت، بارها نوشته ام و گفته ام که به عنوان یک جمهوری خواه اساساً هر نهاد غیرانتخابی یامادام العمر مثل ولایت فقیه یا سلطنت را برای ایران غیربهداشتی میدانم چون جامعه، امکان بازتولید استبداد را در اطراف نهادهای غیرانتخابی دارد و بهتر است تمام نهادهای قدرت در ایران انتخابی و بازمان محدود باشند. اما از آنجا که طرفداران نظام پارلمانی مشروطهای که معتقدند نماد کشور میتواند یک پادشاه بدون هیچ قدرتی باشد، به هرحال در صف طرفداران دموکراسی جای میگیرند هیچ اشکالی ندارد که در مقابل استبداد در کنار جمهوری خواهان ودوشادوش هم مبارزه کنند. تصمیم گیری برای نماد کشور راهم که یک رئیس جمهوری و یا یک پادشاه در یک نظام پارلمانی باشد راپس ازتدوین یک قانون اساسی جدید به یک همه پرسی در آینده ایران موکول کنند. در حال حاضر باید تنها یک خط را پر رنگ کرد و آن خط میان استبداد و آزادی و در واقع خط میان طرفداران قانون اساسی فعلی و مخالفین آن و یا خط میان نظام موجود و مخالفین آن است. چرا که قانون اساسی فعلی ایران چیزی نیست جز سندی که به موجب آن استبداد قانونی شده است. در عوض باید سایر خطوط در میان آزادیخواهان را کم رنگ کرد و به سمت وحدت و یالااقل همسویی در مبارزه با استبداد حرکت کرد. کسانی که راه برعکس را میروند و خط میان استبداد و آزادی را کمرنگ و خطهای میان آزادی خواهان را پر رنگ میکنند، دانسته یا نادانسته آب به آسیاب استبداد گرایان میریزند. و یا در مورد هر نوع کمک خارجی همواره با پرداخت پول به گروههای سیاسی و نیروهای اپوزیسیون از جانب هر کشوری از جمله آمریکا مخالفت کرده ام . باور کنید این چند کلمه را به زبانهای مختلف تاکنون دهها بار گفته یا نوشته ام. اما مطمئنم که این دوست عزیز من اینها را ندیده و نخوانده و میترسم بگویم که اگر هم بخواند در تصمیم او تأثیری نخواهد داشت. ما همگی اول محکوم میکنیم و بعد دنبال شواهد بیرونی میگردیم.
این قبیل تهمتها، نیاز به اقامه دلیل هم ندارد همین قدر که در ذهن یک نفر جا بگیرد و یا در تئوریهای او چنین چیزی ممکن باشد، دیگر کافی است. چندی پیش، یکی از دو ستانی که از ایران آمده تلفنی از من میپرسید که راستی فلانی، آیا ماشین خریده ای. گفتم بله، یک جیپ استیشن مدل ١٩٩٦. چون در این آمریکا وسایل حمل و نقل عمومی ضعیف است و بدون ماشین نمیشود زندگی کرد. گفت میتوانم بپرسم چند خریده ای. گفتم: بله، این ماشین را یکی از دوستانم که در ایالت دیگری است و در کار خرید و فروش و تعمیر ماشین است، از حراجی ماشین برایم به ٩٨٠ دلار خریده، درستش کرده، تعمیرات اساسی رویش انجام داده و خودم رفتم و ١٢٠٠ مایل رانندگی کردم و آن را آوردم. هر چه هم اصرار کرده ام تا الآن پولش را هم نگرفته. اما الحق ماشین خوبی است و خیلی خوب آن را درست کرده و در همان حراجی شاید به راحتی بتوانم آن را همین الآن ٣ هزار دلار بفروشم. گفت میتوانم بپرسم در کجا زندگی میکنی. گفتم یک آپارتمان یک خوابه هم با وسایل اجاره کرده ام به ماهی ١١٠٠ دلار، تقریباً در وسط محوطه دانشگاه ییل که البته پسر کوچکم که با ما زندگی میکند ناچار است شبها کنارهال بخوابد. پرسیدم چرا این سؤالات را میکنی. گفت در ایران دختر برادرم که به دبیرستان میرود میگفت که بسیجیهای مدرسه میگویند که سازگارا در آمریکا یک ماشین خریده به صد هزار دلار و یکی دیگر از دوستانم هم میگفت که میگویند فلانی در آمریکا در خانهای زندگی میکند بزرگتر از یک کاخ. گفتم خدا از دهنت بشنود. سلام مرا به برادرزاده و آن دوستت برسان و بگو تا الآن که نتوانسته ام از مال دنیا چیزی برای خودم در بیاورم و فعلاً مال دنیا سواره است و ما پیاده. اما واقعیتش هم این است که دنبالش نبوده ام و همه عمر، سرم به سیاست گرم بوده و لابد "ثروت دنیا" را به خاطر "قدرت دنیا" ترک کرده ام. اما به برادرزاده ات بگو یک دعایی در حق من بکند، جوان است و دلش پاک، شاید مستجاب شد و قدری وضع معیشت امان ازاین چندرغازی که دانشگاه ییل میداد یادانشگاههاروارد قراراست بدهد بهبود بیابد. میبخشید که اینهمه از خودم حرف زدم. چارهای نیست. اما اگر شما به سراغ هر سیاستمدار دیگر و یا هر ایرانی دیگر، در هر حرفه و شغلی هم بروید، با کم و زیادش، میتوانید شبیه همین موارد را پیدا کنید. چندین سال قبل، دوست تحصیلکرده و بسیار با تجربهای که مشاور من در شورای عالی انفورماتیک کشور بود به من میگفت که در جلسه شورا، اصلاً نشان نده که با من دوستی و صمیمیت داری، چون تو جوانی و تجربه نکردهای که ما ایرانیها همین قدر که ببینیم دو نفر با هم زیادی دوست و صمیمی هستند.، حسادت میکنیم و سعی میکنیم که میانه آنها را به هم بزنیم. در آن دوران، خرف او برایم عجیب بود، اما حالا که خودم به میانسالی رسیده ام، میبینم راست میگفت. چرا ما ایرانیها به راحتی به دیگران تهمت میزنیم؟حتی مدعیان دین ودیانت هم ابایی ندارند در حالی که در اسلام، روایت نقل میکنند که تهمت حتی از قتل بدتر است. اجازه بدهید درد دوم یعنی" توهم توطئه" را هم مطرح کنم.
درد دوم- توهم توطئه:
قصه توهم توطئه در این مرز و بوم، قصه بسیار دردناکی است. واکنش یک جامعه عقب افتاده در مقابل دولتهای بزرگتر و قوی تر دنیا است. داستان ملتی است که چهارصد سال است در سراشیبی قرار گرفته. چهارصدسالی که عصر مدرن متولد شده و دنیا با سرعت برق و باد در حال عوض شدن بوده، اما این ملت در خوابی عمیق فرورفته و تنها گاهی رویاهای شیرین گذشته را میبینید. هر از چند گاهی هم که از خواب بیدار میشود و به رفتن کاروان و جا ماندن خودش نگاه میکند حاضر نیست عیب را در خودش جستجو کند و به زمین وزمان فحش میدهد. فرافکنی میکند و دیگران را مقصر میداند. تئوری توطئه یا توهم توطئه، تئوری است که به موجب آن، تمام حوادث و جریانات سیاسی ویا اجتماعی حاصل طراحی و توطئه دیگران است. این دیگران بیش از همه انگلیسها هستند، بعد روسها، بعد آمریکائیها، بعد فرانسه و آلمان و چین و خلاصه همه دنیا. گاهی هم خود حکومت عامل این توطئه در عرصه سیاسی است و سر مردم کلاه میگذارد و توطئه میکند اما در نهایت خود حکومت هم عامل یک خارجی است. گاهی این توهم به جای عرض در طول حرکت میکند، یعنی به سراغ تاریخ میرود. پهلویها، قاجارها، صفویه، مغولهاو البته عربها. این آخری، اخیراً بیشتر طرفدار پیدا کرده و با انزجار روزافزون مردم از حکومت دینی بهانه خوبی برای شکستن کاسه و کوزههابرسر اعراب و اسلام پیدا شده است. و البته باز هم از خود گریزی و در رفتن از زیر پاسخ به این سؤال بسیار ساده و روشن که فرض کنیم در تاریخ قدیم یا جدید، خارجیهایی به این مملکت حمله یا طمع کردهاند. چرا موفق شده اند؟ چه دردی در تن ما بوده که آنها توانستهاند غالب شوند؟ چه ضعفی در مزاج جامعه بوده که میکرب خارجی توانسته به این تن وارد شود؟
تئوری توطئه شیرین است چون نوعی داستان سرایی است. متکی بر بافتههای ذهنی است که شما میکوشید برای آن شواهد بیرونی ارائه کنید. اما تا هرجا که ذهنتان بکشد و اجازه بدهد میتوانید سناریوهای پیچیده و بسیار پیچیده تصور کنید و به پبش بروید و نگران دادههای تجربی و بیرونی نباشید. تئوری توطئه ابطال ناپذیراست، چون همیشه به بخشی از نادانستهها و اسرار پشت پرده متکی است که هیچ گاه در اختیار ما نخواهد بود. بنابراین هیج داده تجربی آن را باطل نمیکند. شما میتوانید همواره در مقابل هر داده تجربی بگوئید اطلاعات دیگری هست که آن پشتها است وما نمیدانیم. مرحوم پدر من کاسب معمولی بود که عمری را به زحمت کشیدن و کارکردن گذرانده بود. در سیاست هم مثل اکثر ایرانیها، شاید بیش از ٩٥ درصد ایرانیها، طرفدار تئوری توطئه بود. قویاً معتقد بود که انگلیسها، پشت انقلاب اسلامی بودهاند و آقای خمینی را هم آنها ١٥ سال در آب نمک خوابانده بودند و بعد هم در پاریس کمکش کردهاند که سر کار بیاید. چون شاه آمریکایی بوده و بعد هم به چشم آبیها لگدی زده زیادی قوی شده بود و باید عوض میشده است. (حتماً شما هم این تئوری را با کم و زیاد بیش از هزار بار از دهانهای مختلف شنیده اید از جمله این که قرار بوده یک کمربند سبز اسلامی دور شوروی کشیده شود.) چندسال پیش که باز همین تئوری را مطرح میکرد به او گفتم که پدر جان من در پاریس همراه آقای خمینی بودم. از مسئولین مصاحبههای او بودم. شب به شب برایش بریده جراید درست میکردم و گاهی هم در یک صفحه خلاصه تحلیلی از مطالب سیاسی و موضع گیریها مینوشتم. او هم گاهی همین اطلاعات را در سخنرانیها و مصاحبههایش به کار میبرد و بالاخره آنجا پشت و پسلهای هم نداشت و مأمور انگلیسی هم رفت و آمد نمیکرد. ساکت شد و نگاه عجیبی به من کرد و گفت پسرجان تو آنوقت بچه بودی و عقلت نمیرسید یک چیزهایی بوده که تو نفهمیده ای. و البته حرفش را پس نگرفت و باطل نکرد. تئوری توطئه آسان است. به این معنی که با توهم توطئه شما نیازی به خواندن کتاب و مقاله و تئوریهای سیاسی و فلسفه سیاسی ندارید. نیازی ندارید مکانیزم تصمیم گیری در انگلیس یا آمریکا یا هر کشوردیگری را بدانید. نگران احزاب گوناگون در این کشورها باشید. حتی نگران گرایشات سیاسی داخل مملکت خودتان هم نیستید. چون از پیش برای همه چیز جواب دارید. نیازی به تجزیه و تحلیل اجتماع و جامعه شناسی سیاسی هم ندارید. چرا آمریکا فلان تصمیم را میگیرد؟ چون آن هیئت مدیره دنیا (برابر یکی از همین نظریات مثلاً آن ٢١ نفری که دنیا را اداره میکنند) اینطوری خواستهاند و یا مثلاً این هیئت مدیره صهیونیست و ضد بشر و ضد دین و ضد اخلاق و ضد خداست و با اسلام و انقلاب اسلامی هم که بد است بنابر این شب و روز در صدد توطئه برای خاموش کردن نور خدا که از ایران تتق بیرون زده شده است (تئوری مقام معظم رهبری). بنابر این، مقام محترم رهبری ما هیچ نیازی ندارد که بداند گرایشهای سیاسی در واشنگتن چگونه است؟ مکانیزم تصمیم گیری در واشنگتن چگونه عمل میکند؟ ما چطور میتوانیم مثل سایر کشورها(اسرائیل، ترکیه، ژاپن، چین و دهها کشور دیگر) باشناخت درست این مکانیزم به نفع منافع ملی امان بهره برداری کنیم؟ از پیش، این مقام محترم همه چیز را میداند. یک دشمن جهانی آمریکا را اداره میکند و همه کارها سناریوی از پیش تعیین شده است این طوری است که یکبار ایشان در یک سخنرانی مطرح کرد که رهبران اروپا نمیفهمند. یعنی تمام رهبرانی که کشورهایشان را مثل دسته گل اداره میکنند و ملتهایشان در رفاه و آسایش هستند نمیفهمند اما کسی که به تئوری شبه مالیخولیایی توطئه قائل است تنها کسی است که میفهمد و البته مملکتش را هم به افلاس و بدبختی کشانده است.
و بالاخره تئوری توطئه آرامش بخش است. چرا که شما از قبل برای همه پرسشها جواب دارید و نیازی هم ندارید به خودتان دغدغهای راه بدهید و فشار بیاورید تا دردی را درمان کنید. تمام دردها از جای دیگری است و شما هیچ تقصیری ندارید. کسانی که لابد کلههای خیلی خیلی گندهای دارند، سناریوهای پیچیده و بسیار عجیب و غریبی درپشت پرده دنیا اجرا میکنند و همه سیاستمداران هم تنها بازیگران روی صحنه هستند که آن سناریوها را اجرا میکنند. خیال نکنید اغراق میکنم و یا این توهم تنها به مقام رهبری و عوام الناس جامعه برمی گردد. من خودم تقریباً از تمام دست اندرکاران درجه اول حکومت در ایران، رهبران مخالفین، سیاستمداران قدیمی و حتی جدیدی در داخل و خارج، بارها و بارها، به زبانهای مختلف این قبیل حرفها را شنیده ام. همگی نیز جریانات دیگر را عامل خارجی به خصوص انگلیسیها میدانند و شاهد مثالشان هم چند خبر یا گفتار از بی بی سی است. یکبار در جمع دست اندرکاران بی بی سی فارسی همین نکته را گفتم. دیدم خودشان هم میدانند که حرفشان تا چه حد در ایران نفوذ دارد. در این توطئه اندیشی تا القاعده و بن لادن و ١١ سپتامبر هم توطئه خود آمریکا و یا دقیق تر بگویم توطئه آن هیئت مدیرهای است که آمریکا را هم اداره میکند. این حرف را عوام نمیگویند، رئیس جمهوریهای مملکت ما به آن قائل بودهاند. این رئیس جمهوری اخیرمان که معتقد است جنگ بین الملل دوم هم حاصل توطئه همان گردانندگان دنیا بوده و تشکیل دولت اسرائیل هم ایضاً به شرح. بنابر این فکر میکند که با مًاموریتی که از طرف امام زمان دارد باید به "چشم اسفندیار " آن هیئت مدیره دنیا حمله کند وهالوکاست را منکر و خواهان محو اسرائیل شود. یعنی توهماتی که مثل لایههای سنگین سنگی روی هم انباشته شده است و واقعاً برای یک نفر خارجی قابل درک نیست. یکبار در یک جلسه دوستانه، وقتی برای یکی از مقامات ارشد بریتانیا توضیح میدادم که ایران با نرخ تورم بالای ٢٥ درصد و نرخ بیکاری بالای ٢١ درصد دست و پنجه نرم میکند ضمن آنکه جوانترین کشور دنیا هم هست و دهها مشکل اجتماعی مثل اعتیاد و فحشاو ... را هم دارد به حق پرسید که پس چطور رئیس جمهوری کشوری با این مشکلات برای مملکتش دردسر درست میکند و این حرفها را میزند در پاسخ ناچار شدم از تئوری توطئه صحبت کنم و ریشههای آن در تاریخ گذشته به خصوص قرن نوزدهم و عملکرد خود انگلیسها و ضعف ایرانیها در مقابله با دنیای مدرن را بگویم. تا اینجای کار را فهمید و همدردی میکرد ولی وقتی رسیدم به تئوریهای جناب رئیس جمهوری خودمان و بالاتر از او مقام رهبری، در مورد دشمن جهانی ونحوه اداره دنیا، باور کنید نزدیک بود روی سرش اسفناج سبز شود. مدتی مبهوت نگاه میکرد و البته بعد از مدتی هم خنده اش گرفته بود و دائماً از خندیدن خود عذرخواهی میکرد. رویش نشد بگوید که آخر کدام مغز علیل و دیوانهای ممکن است دنیا را اینطوری نگاه کند و من هم رویم نشد بگویم که این نوع نگرش به دنیا، مختص رهبران ایران نیست. ما یک ملت دائی جان ناپلئون داریم. خدا واقعاً یک روز عمر ایرج پزشکزاد نویسنده کتاب دائی جان ناپلئون را صد سال بکند و همینطور ناصر تقوایی کارگردان و تمام هنرپیشگان سریال تلویزیونی آن را. آنها را هم که مردهاند بیامرزد. پزشکزاد در این شاهکار طنز معاصر ایران دست روی درد عمیقی در جامعه ایران گذاشته است. دردی که وقتی توسط نویسنده توانایی جلوی چشممان قرار میگیرد خودمان هم از خنده روده بر میشویم اما در عمل حاضر نیستیم ما را از پستان این تئوری شیرین توطئه بگیرند. چون در آنصورت به بیاب خشک عقل و عقلانیت پرتاب میشویم. اینطوری است که منهم با دکتر کاتوزیان موافقم که تئوری توطئه از موانع بسیار مهم و جدی توسعه سیاسی در کشور ما است.
این درد بی درمان و بدتر از کوفت "توهم توطئه"، بسیار کمک رسان به درد اولی یعنی"تهمت" است. چون خیلی راحت از توی کیسه مارگیری تئوری توطئه میتوانید هر مار و عقربی رادر بیاورید و به جان هرکسی که میخواهید بیاندازید. مایه این کار تنها یک ذهن خیال پرداز است و کمی هم پیچیدن اخلاق لای پر کلاهتان و بازنشسته کردن وجدان. بعدش دیگر آسان است. هرکسی میتواند عامل هرکجا و مأمور جاسوسی هر کشوری بشود. سناریویش را هم از کیسه تئوری توطئه بیرون میآورید. کاری که حکومت به زور سازمان امنیت و زندان اوین و کیهان و رادیو تلویزیونش میکند مختص به حکومت نیست. با کم و زیادش همه ملت همین کار را میکند.
لابد شما هم مثل من ذهنتان بلافاصله متوجه سؤال بعدی شده است که چرا ما ایرانیها این دو درد را داریم؟ آیا این دردها علتند یا خودشان معلول دردهای دیگری هستند؟ آیا میتوان آنها را ریشه یابی کرد و تا ژرفتای تاریخ به عقب رفت و در کنه روحیات یک ملت کاوش کرد؟ آیا درمانی برای این دو درد یا دهها درد و مرض ملت ایران متصور است؟ اینها سؤالات مردافکن و اندیشه سوزی است که اجازه بدهید پرداختن به آنها را به وقت دیگر و مقال دیگری موکول کنم.
و ما توفیقی الا بالله
محسن سازگارا
دهم شهریور ماه هشتاد و پنج