تحریریۀ جامعه نو: اگر دنیای جدید یک درسِ اضافه به دیکتاتورها داده باشد، باید آن درس را «انبوهگریزی» نام نهاد؛ اجتناب از حضور در جایی که مردمان گرد بیایند و آنقدر انبوه باشند که مأمورانِ خفیۀ پنهانشده در میانِ آنها جرئت نکنند اختیاراتشان را نشان دهند. علیرغم سادگی، این کشفِ بزرگی است که میتوان افتخارش را به نیکلای چائوشسکو، دیکتاتور رومانی (در دوران افولِ کمونیسم) داد. وی بر ایوان کاخ ریاستجمهوری ظاهر شد تا برای جمعیتِ غیرمنتخبی که میدان را پر کرده بودند سخنرانی کند اما همان ابتدا چند نفر جسور پیدا شدند و او را هو کردند. به چشمبرهمزدنی، دهها هزار نفر جرئت کردند به جنبشِ جدیدالولادِ «هو» بپیوندند و چند دقیقه بعد، کلِ صلابتِ پیشواییاش را باد برده بود.
معروف است اما تکرار میکنیم که چند روز بعد ژنرالهایش او را به زندان بردند و بعد از محاکمهای چنددقیقهای، او و زنش را تیرباران کردند. گاهی دیکتاتوری اینطور به پایان میرسد؛ کاملا بیتشریفات!
اما آن درس، خیلی خوب یاد گرفته شد و دیکتاتورها محتاط شدند؛ قذافی دیگر کمتر سخنرانی میکرد، صدام از مجلس و تلویزیون برای خطاب کردنِ مردم استفاده میکرد، چین هم روشِ سنتیِ کنترلِ هیجانِ جمعیت را با نصب صدها دوربین تکمیل کرد. «انبوهگریزی» شد روشِ حفظ ثباتِ دیکتاتورها؛ بهویژه توتالیترهایی که در جهانِ عقبمانده، رهبرِ نظامهای باوربنیان (ایدئولوژیک) بودند.
گاهی هم چنین نیست. خاتمی، ترسی از رویارویی با جمعیتِ انبوهِ کنترلنشده نداشت. جلساتِ سالنیاش (مثلاً در دانشگاهها) از قبل با هوادارانش پر نمیشد و حتی طرفدارانش بدون واهمه و احتیاط، با او تند میگفتند و وی را به چالش میکشیدند. هم خاتمی اخلاقاً و معمولاً آدمی راحت و طرفدار پرسشگری بود و هم، معمولاً در ایران رئیسجمهور نقش کلاهخود را دارد؛ خودش با چماق و نیزه و شمشیر داغان میشود اما کسِ دیگری را حفظ میکند. بنابراین اگر فحش بخورد یا مثل چائوشسکو هو بشود و حتی سیلی بخورد، باکی نیست.
برگردیم به آموزۀ «انبوهگریزی» که البته سوابق و شرایطی دارد. در نظامهای باوربنیاد، احتمالِ هو شدنِ حاکم در میان عامه، با کاهشِ اعتقادِ عامه به حقایق ایدئولوژیک، نسبتِ معکوس دارد؛ یعنی همان باورها و اعتقاداتی که سبب مشروعیتِ حکومت نزد عامه میشود. روزگاری در مدارسِ ما به دانشآموزان یاد میدادند شاه سایۀ خداست و قبلتر میگفتند ظلالله است و «سلطنت ودیعهای است الهی» و خزعبلاتی ازایندست! به همین دلیل محمدرضا شاه جرئت میکرد حتی بدون تشریفات و بگیروببند، به شهرها و روستاها برود و از میان مردم رد شود. آخر کار، وقتی آن باورها دود شد و رفت، جز با اشخاصِ الکشدۀ دستچین مواجه نمیشد.
بعد از داستانِ شورشِ ۲۹بهمن ۵۶ که نخستوزیرش، جمشید آموزگار آمد تبریز تا سخنرانی کند، معلوم شد توده و عوام دیگر قابلاعتماد نیستند. جلوی استانداری رفت روی کرسیِ بزرگی که با چوب ساخته و پوشانده بودند تا دلجویی و ماستمالی و عادیسازی کند. غیورانِ تبریزی او را هو کردند و برای آنکه راهِ فرارش باز شود، از زیر آن کرسی، تعدادی مسلسلبهدست بیرون پریدند. وقتی کارِ ملت به هو کردنِ جمعی میکشد، یا باید به میانِ آنها نرفت و یا، آموزگار و رئیسی را همراهِ ششلولبندانِ آشکار و نهان فرستاد!
بعید است در دوران ما از آنهمه آموزه استفاده نشود؛ مثلاً بعید است بتوان پذیرفت کسی مثل پوتین جرئت کند در یک گردهماییِ عمومی در میدان سرخ ظاهر شود اما مردم او را هو نکنند. به همین علت است که تنها راه ارتباطِ اشخاصی مثل او با جامعه، سخنرانی برای معتمدان و خواص و دستچینشدهها و صددرصد خودیهاست. البته استثنا دارد: حضور در مراسم مذهبی که مؤمنان به احترام مذهب خود، سیاست را پشت در میگذارند و بعید است حتی بدون حضور مأموران خفیه در میان خود، پوتین و امثال وی را هو کنند؛ اما حتی همین آقایی که امروز زیاد از او مثال میزنیم و به خاطر ماجراجوییاش در اوکراین تنفر روسها از او زیاد شده، مدتی پیش مراسم ماه آوریلِ کلیسای اورتودوکسِ روسیه را، نیمهشب و کنترلشده برگزار کرد تا صرفاً با نمایشِ پیوندش با کلیسا، حمایت مردمان مذهبی (از اشتباهاتش) را حفظ کند.
هنوز تجربهاش را نداریم ولی شاید روزی شاهد این باشیم که حتی احترامِ عمیقِ مردمانِ عادیِ جهان به مراسم و اماکن مذهبی، بازدارندۀ آنها از هو کردنِ دیکتاتورهایی که از طریق صواب دور شدهاند نباشد.
باید منتظر ماند و دید اما فعلاً محال است آنها را در میان انبوهی ببینید که فارغ از ضابطهبندیهای شدیدِ امنیتی گرد آمده باشند. «انبوهگریزی» آخرین درسی است که برای تداوم و حفظ ثبات حکومت خود آموختهاند!