هفته گذشته، «پیتون گندرون»، جوان ۱۸سالهی آمریکایی یک اسلحه به دست گرفت، ۳۲۰کیلومتر رانندگی کرد تا به شهری با اکثریت سیاهپوست برسد و سپس شروع به شلیک کرد. او میخواست «هرقدر که میتواند سیاهپوست بکشد». تا این لحظه دستکم مرگ ۱۰ تن قطعی شده. گندرون یک مانیفست ۱۸۰صفحهای هم برای عمل خودش منتشر کرده که بر مبنای «جایگزینی بزرگ» نوشته است. این طرح که گویا هواداران رو به افزایشی در جهان دارد مدعی است: یک توطئهی جهانی وجود دارد که میخواهد سیاهپوستان و اقلیتها را جایگزین نژاد سفیدپوست کند! در سال ۲۰۱۹ هم «برنتون ترنت» که در نیوزیلند ۵۰نفر را به رگبار بست به همین توطئهی «جایگزینی بزرگ» ارجاع داده بود.
ادعاهایی چون «جایگزینی بزرگ» را میتوان تا نظریات توطئهآمیز جنبشهای فاشیستی ریشهیابی کرد اما نباید آنها را به نسخهی برتریجویی «مرد سفیدپوست» محدود دانست. ذهنیت توطئهپنداری که به اندیشهی فاشیستی ختم میشود میتواند در اشکال جدیدی خودش را بروز دهد. اندیشمندانی چون «ارنست نولته» به ما نشان دادهاند که ذهنیت فاشیستی گاه از مرزبندیهای نژادی و ملی عبور کرده و شکل مرزبندیهای مذهبی به خودش میگیرد و البته متن حاضر، برای ارجاع دادن به جناب «نولته» دلیل و بهانهی دیگری هم دارد.
در همین هفته (شاید همزمان با قیام تکنفرهی گندرون در آمریکا)، یادداشتی با عنوان «جهانیان و گربهی ما» به قلم «مهدی تدینی» منتشر شد. خلاصهی یادداشت مورد اشاره آن است که تمامی جهانیان دست در دست هم دادهاند تا از تضعیف «ایران ما» سود ببرند. (متن کامل را از اینستاگرام ایشان (http://instagram.com/p/Cd1A8y3KEi1/) بخوانید) من متن مانیفستی که «پیتون گندرون» از خود باقی گذاشته ندیدهام، اما احتمالا قالب کلی آن به مانند ایدهی «جایگزینی بزرگ» متنی بوده مشابه همین یادداشت آقای تدینی. فقط کافی است برای امتحان از این الگوی آماده سرمشق بگیرید و با یک جایگزینی ساده نام قربانی را از «ایران ما» به عراق ما، ترکیهی ما، آذربایجان ما، عربستان یا حتی «مذهب یهود ما» و «آیین کلیسای ارتودوکس ما» تغییر دهید.
اقبال عمومی به این دست متون مایهی تعجب نیست، به ویژه در وضعیت ویرانی اجتماعی که ما دچارش شدهایم و البته با گوشهی چشمی به سنت دیرینهی ایرانی/شیعی مظلومنمایی و دشمنتراشی. با این حال، فراتر از مرزها و پیشینههای تاریخی، یک الگوی ذهنی هم به خلق و پذیرش چنین اندیشههایی کمک میکند: «ذهنیت تقابلگرا»!
ذهنیت تقابلگرا از فهم اندیشهی «تعامل» و «سود مشترک» عاجز است. الگوی کلاسیک آن بر پایهی «تضاد منافع» استوار شده و به صورت «بدیهی» استدلال میکند که سود دیگران، در زیان ما (ملت ما / نژاد ما / مذهب ما) نهفته است. جریان معروف «محور مقاومت» بارزترین تجلی این اندیشه در کشور ما است و مدعیان ضرورت اجرای الگوی «رئالیسم در روابط بینالملل» تئورسینهای آکادمیک آن به حساب میآیند که همگی در ضدیت با ایدهی همزیستی مسالمتآمیز توافق دارند.
سود مشترک بر پایهی همزیستی مسالمتآمیز بنمایهی اندیشهی لیبرالیسم است. جایی که لایهبهلایه، از سطح فردی که گرفته تا سطوح شهروندی، اجتماعی، ملی و در نهایت ابعاد بینالملل، سود انسانها/جوامع با زیان دیگری یا غلبه بر آن حاصل نمیشود؛ بلکه اتفاقا با سود متقابل و منفعت مشترک افزایش مییابد. روایتی که به صورت همزمان، با روایتهای کمونیستی، فاشیستی، ناسیونالیستی و البته بنیادگرایانه مذهبی در تضاد قرار میگیرد و اتفاقا نتایج آن، به جهش خیرهکنندهی منافع اقتصادی/اجتماعی و حتی امنیتی در جهان لیبرال، و ناامنی، فقر و جنگ و تخاصم ابدی در تمامی جوامع غیرلیبرال انجامیده است.
من پیشتر هم در یادداشتهایی اشاره کرده بودم که این ذهنیت چقدر در فهم روابط دنیای مدرن و حتی در توضیح دادن بزرگترین نهادهای حال حاضر جهان علیل و عاجز است. (یک نمونهاش را اینجا بخوانید) (http://t.me/divanesara/1511) در اینجا فقط میخواستم این تلنگر را بزنم که صرف تصور ما مبنی بر اینکه نسبت به خطر فاشیسم آگاه هستیم هیچ مصونیتی برایمان به همراه نخواهد داشت. آقای تدینی، مترجم آثار بسیاری در زمینهی فاشیسم، به ویژه از جانب همان جناب نولته هستند. آثاری بسیار ارزشمند که من هم از آنها استفاده کرده و لذت بردهام؛ اما تجربهی یادداشت حاضر مشتی نمونهی خروار است که به ما هشدار میدهد میان سنت ترجمه و سنت اندیشه چه شکاف ژرفی وجود دارد. در زمانهی داغ شدن بازار توهماتی از جنس «جایگزینی بزرگ»، همهی جهان باید نسبت به خطر توهمات بزرگ و پتانسیلهای فاشیستی حساس باشند؛ اما این هشدار برای ما بسیار جدیتر است. با تضعیف هرچه بیشتر پیوندهای مدنی و شهروندی، این دست تمایلات هویتگرایانهی جمعی بیشتر و بیشتر فوران خواهند کرد.