آیزایا برلین، در یک تقسیمبندی نمادین، که البته قابلیت تعمیم فراوان دارد، انسانها را به دو گونهی «روباه» و «خارپشت» تقسیم کرده است و در توصیف آنها میگوید: روباه موجودی چندوجهی است، چیزهای بسیاری میداند و قدرت تحلیل و گزینشگری دارد و نتیجتاً به این سو و آن سو سَرَک میکشد. در مقابل، خارپشت نگاهی خطی و تکبعدی دارد و فیالواقع، تنها یک چیز مهم را فراگرفته و درونی کرده است و هدفگیری خاصی دارد. برای تقریب به ذهن میتوان این ابزار تفکیک را در مقایسه دو کشور امریکا و چین به کار گرفت. امریکا، نمادی از تفکر روباهصفتی است، قدرت تحلیل و گزینشگری دارد و نتیجتاً به حوزههای مختلفی ورود کرده است. شایان ذکر است، این ورود را نباید صرفاً از زاویه جدلی و ذیل عنوان مداخله امپریالیستیِ مدنظر رقبا و مخالفان این کشور تحلیل کرد بلکه باید چندوجهی بودن این کشور را مدنظر قرار داد. از سوی دیگر، با کشور چین مواجه هستیم، که خارپشتوار پروژه توسعه اقتصادی را پیش میراند، و در این مسیر عمده مسائل و حوادث را اعم از بحرانهای داخلی و جهانی، و حوزه آموزش و تکنولوژی، و… را در خدمت پروژه کلان خود درآورده است.
با این مقدمه، میخواهم به تعریف دقیقتر امر سیاست بپردازم. در زمانهها و زمینههای مختلف تعاریف متفاوتی از سیاست بهدست داده شده است. بعضی از آنها، متعلق به دنیای قدیم است و بعضی به ادوار جدید تعلق دارد. برخی رنگوبوی شرقی دارد و برخی حالوهوای غربی. به اختصار چند تعریف و مفهوم اصلی سیاست را توضیح میدهم و آنگاه به سراغ کشور ایران میرویم تا ببینیم، در ایران سیاست به چه رنگی است.
اول. حکمای یونان، معمولاً سیاست را به فن تشبیه میکردند. فنی که میتوان از طریق آن امور گروههایی در مقیاس بزرگ مانند شهرها و کشورها را اداره و مدیریت کرد. این تعریف از سیاست که به «سیاست اخلاقی»[۱] مشهور است، بیان میکند که حاکم باید خود مهذب باشد تا بتواند جامعه را تهذیب کند؛ مفهومی که با تسامح میتوان گفت در آراء متفکران معاصر ذیل عنوان «حکمرانی خوب» صورتبندی شده است. ارسطو و افلاطون هر یک بهگونهای این ایده را بسط دادند.
دوم. در قرون وسطای متأخر، فردی بهنام ماکیاولی ظهور کرد. او دست به قلم شد و کتاب شهریار را نوشت و گفت، میخواهم راستاش را بگویم: سیاست، اخلاق خودش را دارد. به این معنا که آنچه پادشاهان قبلی کردهاند، همگی حیله و نیرنگ است. اساس کار آنها بر قبضه قدرت، حفظ قدرت، اِعمال قدرت و بسط قدرت بوده است، آن هم به هر شیوهای که اقتضاء کند. اما، با این حال برخی پادشاهان کوشیدند به اعمالشان رنگولعاب اخلاقی بدهند. این سیاست را «سیاست واقعگرایانه»[۲] میخوانند.
سوم. نگاه متأخری علاوه بر دو نگاه فوق وجود دارد که از آن مارکس است. او سیاست و دولت را امری روبنایی تلقی میکرد که اقتصاد و مناسبات تولید آن را تعیّن میبخشد. بهعنوان مثال زمانیکه فئودالیسم، بردهداری و یا بورژوازی طبقه مسلط است، سیاست ابزار سلطه همان طبقه خواهد شد. این نگاه بهرهای از حقیقت دارد اما نقدهایی از درون و بیرون مارکسیسم به آن وارد شده است که از آن در میگذرم.
عموماً در سیاست، جدال نظریهها میان دو نگاه نخست، یعنی «سیاست اخلاقی» و «سیاست واقعگرایانه» بوده است. این امر در گذشته، حتی در ادبیات اسلامی ریشه دارد. بهعنوان مثال در نهجالبلاغه از قول امیرالمؤمنین در مواجهه با معاویه میخوانیم: «و اللّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَى مِنِّی، وَ لکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ. وَ لَوْ لاَ کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاس» (به خدا سوگند، معاويه زيركتر از من نيست، ليكن شيوه او پيمانشكنى و گنهكارى است. اگر پيمانشكنى ناخوشايند نمىنمود، زيركتر از من كسی نبود.) حتی، در زیارت جامعه کبیره، ائمه «ساسه العباد» بهمعنای سیاستمدارانِ مردم خوانده شدهاند.
این دوگانگی میان سیاست اخلاقی و سیاست واقعگرایانه تا امروز ادامه داشته است و رد آن را در رفتارهای سیاستمداران و اصحاب قدرت کشور مشاهده میکنیم. به همین خاطر بسیاری از مردم، براساس این حجم از تلوّن بهکلی مبهوت شده و از سیاست رویگرداندهاند و حتی، به سیاستگریزیشان مباهات میکنند تا جاییکه بسیار شنیدهایم عدهای میگویند «خدا را شکر! ما سیاسی نیستیم». در پاسخ باید گفت، شاید شما را با سیاست کاری نباشد اما در و دیوار گواهی میدهند سیاست را با شما کاری هست. به عبارتی، هر شهروند عادی در زمینه معیشت، اشتغال، تحصیلات، سبک زندگی، پوشش و… یک «هدف سیاسی» یا عبارتی «ابژه سیاست» است و مادامیکه اعماق ذهناش به رنگ و جنس دولت و قدرت درنیاید، خطری بالقوه محسوب میشود.
اما بهراستی در سیاست باید چگونه بود؟ به گمان من در سیاست خارجی باید واقعگرایی پیشه کرد و تأمین حداکثری منافع ملی را در نظر گرفت. مثلاً قوامالسلطنه در تعامل با روسها ترفندهایی بهکار بست تا آنها از ایران خارج شوند. از این جهت باید وی را تحسین کرد، هر چند تاریخپژوهان ممکن است درباره برخی جزئیات اقدامات او اختلافنظر داشته باشند. برعکس، در سیاست داخلی باید رویه سیاست اخلاقی را دنبال کرد. حیله و فریب در اداره امور مردم و سردادن وعدههای پوچ، جامعه را بهکلی از سیاست و سیاستمدار و هر نوع گشایش از معبر سیاست دلزده میکند و از آن مهمتر اداره امور شخصی و برنامهریزی فردی را بهکلی مختل میکند و نوعی مرگزودرس را پیشروی جامعه قرار میدهد.
اما، باید گفت این منطق (واقعگرایی در بیرون، اخلاقگرایی در درون) آنگونه که ترسیم شد، در کشور ما اجرایی نشده است. بهعبارتی از آنجایی که اصحاب قدرت و تصمیمسازان نتوانستند با طرفین مذاکره خارجی و حتی شرکای اقتصادی راه حیله و فریب را پیش بگیرند، و ناگزیر از حقیقتگویی و تن دادن به برخی از نظمها و انتظامات شدهاند، جامعه یا بهعبارتی جبهه خودی را در معرض پنهانکاری و فریب دائمی قرار دادهاند. وضعیتی که علاوه بر نابسامانیها و اختلالات پیشگفته، پدیدآورنده نوعی اختلال شناختی است. زیرا زیست در چنین شرایطی، مردم را دائماً در وضعیت وهم و بلاتکلیفی قرار میدهد و هر نوع چشمانداز و افقی را از آنها سلب میکند.
در آخر، به تمثیل آیزایا برلین بازگردم. در دولتهای پس از انقلاب برخی مسیر خارپشتمداری و برخی مسیر روباهمداری را طی کردهاند. دولتهایی مانند سازندگی و اصلاحات در عین وجود نیروهای متخصص و متفکر مسیر خارپشتمداری را پیمودند؛ یعنی به ترتیب ایده توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی مدنظر قرار دادند و همه ظرفیتشان را در خدمت ایده مرکزی دولت قرار دادهاند. حال آنکه دولتهای مهرورز و انقلابی، با دست خالی و ذهن بسیط به وادی روباهمداری قدم گذاشتند. بهطوریکه همزمان ظرفیت دولت را در چند جبههی بیدستاورد صرف کردند و اکنون نیز کارنامه مثبتی از خود بهجای نگذاشتهاند.
پینوشت:
[۱] moral politics
[۲] real politics