فقط خود خدا میداند چند نفر از حاکمانِ مستبد و بدعملِ تاریخ بشر در آخرین روزهای نشستن بر سریرِ قدرت، به فکر اصلاحات افتادهاند! ما نمیدانیم چند نفرند ولی بسیاریشان را میشناسیم. اگر حوصلهتان سر نرود، از دو نفرشان یادی کنیم. از کسانی که آخرین اصلاحطلبِ کشورشان بودند.
نخست، حسنی مبارک رئیسجمهور سابق مصر که بعد از قتلِ انور سادات، رئیسجمهورِ مادامالعمر مصر شد. کشور را با مشت آهنین اداره میکرد، زندانهایش پر بود، در دولتش فساد اوج گرفته بود، عُرضه نداشت جایگاه مصر را در جهان عرب حفظ کند، جلوی مردم ایستاده بود... اما روز آخر اصلاحات کرد؛ درحالیکه برای جلوگیری از اصلاحات، مردمِ کشور را به گلوله بسته و کشته بود!
داستان مبارک به داستانِ خیلیها شبیه است. زادۀ نوعی انقلاب بود؛ قیامِ افسران آزادیخواه مصر علیه پادشاه، به امید بیرون آوردنِ یک مصرِ مدرن و قدرتمند و آزاد از درون یک جامعۀ بدویِ سیاسی. جنگ با اسرائیل آنها را ضعیف کرد، اولینِ آنها (عبدالناصر) از غصۀ شکست برابر اسرائیل دق کرد و درگذشت و مبارک، زمانی بر سریر قدرت نشست که مشکل با اسرائیل تقریباً از بن حل و خاطرۀ عبدالناصر پاک شده بود و قدرتِ یکدستشدهای به مبارک میرسید؛ اما مهمیزِ ادارۀ کشور را بیشتر از گذشته کشید. اول اینکه قانونِ «وضعیت فوقالعاده» (چیزی شبیه «در این برهۀ حساس») را دائماً کش میداد و سختگیریهای آن را بیشتر میکرد. تقریباً هیچ فعالیتی در سیاست و مطبوعاتِ مصر نبود که مشمولِ این قانون نشود؛ مقالات و حرفها، اقدام علیه امنیت، تضعیف حکومت یا چیزی شبیه آن از کار درمیآمد. صدها روزنامهنگار در زندان بودند و مصر در سال۲۰۱۱ تقریباً ۱۷۰۰۰ زندانی سیاسی داشت. تشکیل نیروی ضد شورش، دستگیری بدون حکم و نگهداشتنِ مردم در مکانِ نامعلوم و به مدت نامشخص، نقضِ استقلال قوه قضائیه و عدم برگزاری دادگاههای عادلانه، چینشِ مجلس بهدلخواه مبارک، ویژگیهای درحالتوسعۀ دوران او بودند. دربارۀ دستگاه گستردۀ فسادِ اطرافش، افسانه و حقیقت با هم آمیخته بود. دولت و وابستگانِ آن، دستگاهی مافیایی راه انداخته بودند و رتبۀ مصر بهسرعت در جداول شاخصِ فسادِ بالا میرفت. میگفتند در روزهای آخر، پسرش با صد چمدان از مصر خارج شده است.
وقتی جنبش موسوم به بهار عربی از شمال آفریقا شروع شد و مردم مصر به خیابانها ریختند، خیلی زود حرف آخر را زدند: «برو!» (ارحل!). دورانِ کوتاه آمدنِ ژنرالِ گردنکلفتی که در تدارکِ به اریکه نشاندنِ پسرش جمال بعد از خودش بود، خیلی زود فرا رسید. تقریباً دو هفته بعد از شروع تظاهراتِ سراسری سرکوب کرد، بعد قول داد حقوقها را زیاد کند، بعد کمیتۀ ایجاد اصلاحات در قانون اساسی تشکیل داد و حتی خودش شروع به لغو قوانینی که مردم مخالفش بودند کرد... اما کمتر از ۴۸ ساعتِ بعد، خانوادهاش ازهمپاشید و خودش، زیر نظر ژنرالهای زیردستش بود. آخرین کسی بود که در مصر از اصلاحِ قانون اساسی و تغییرِ روش ادارۀ کشور حرف زده بود! این رسم روزگار است که دیکتاتورها در آخرین روزها به اصلاحات رضایت میدهند!
برای آنکه سرتان درد نگیرد از تعریف مورد دوم درمیگذریم! اینطور رهبران خیلی متفاوت نیستند و شباهتشان بهویژه «تن دادن به اصلاحات پای پلکان هواپیما» است که همین، سرنوشتشان را شبیه میکند. علتِ شباهت هم، تقریباً برای همه یکسان است. اصلاحات معمولاً همراه با باز شدنِ فضای سیاسی و اجتماعی است؛ اصلاحات غالباً پایاندهندۀ امتیازات و تبعیض در فرصتهای بهرهبرداری از منابع عمومی توسط اجزای حکومت است و ممکن است با سوتِ پایانِ سلطۀ یک طبقۀ اقتصادی، یک ایدئولوژی و موقعیتهای هژمونیک همراه شود. مسئله این است که وقوع اینگونه تحولات اصلاحی در دستور کار تاریخ است و به میل و رضایت، آرزو و تخیل و یا توطئۀ کسی بستگی ندارد. دیکتاتورها این را نمیپذیرند و چون حتی رفتن به مسیرِ این تحولات تنشان را میلرزاند بهشدت مقاومت میکنند. آنقدر برابر مطالبات اصلاحی مقاومت میکنند تا به شورشِ خیابانی و در نهایت انقلاب ختم و پایههای حکومت سست شود. مطالبۀ اصلاح به ارادۀ براندازی از مسیرِ انقلاب تغییر جهت دهد و حکومت نتواند به شیوۀ سابق، اوضاع را با تحمیق و حرف و یا زور و سرکوب کنترل کند. این همان نقطۀ پای پلکان است: رضایت به اصلاح، زمانی که مردم از آن عبور کردهاند!
البته بسیاری از این رضایتها مصلحتی و برای از سر گذراندنِ توفان است ولی برخی از اینگونه اصلاحات، برگشتپذیر نیستند و میتوانند از هزینۀ انقلاب جلوگیری کنند. دو چیز در این موقعیت تعیینکننده است: اول موازنۀ قوا (جنبش اجتماعی در برابر حکومت) و دوم، داشتنِ چشماندازِ مشخص در برابر جنبش (آماج منطقی). ...آن روز، باید اینها را داشت!